شرح و تفسير دعای مكارم الاخلاق
(جلد ۳)

محمد تقی فلسفی

- ۹ -


روايتى جامع  
عن ابيعبد اللّه عليه السلام قال : خمس خصال من فقد منهن واحدة لم برل ناقص العيش : زائل العقل ، مشغول القلب . فاوّلها صحّة البدن ، والثانية الامن ، والثالثة السعة من الرّزق ، والرّابعة الانيس الموافق ، قلت : ومن انيس ‍ الموافق ؟ قال : الزوجة الصّالحة والولد الصالح والخليط الصّالح ، والخامسة وهى تجمع هذه الخصال الدعة . (285)
امام صادق (ع ) فرمود: پنج خصلت است كه اگر كسى فاقد يكى از آنها باشد، گذران و معيشتش ناقص ، غقلش نارسا، و قلبش مشغول خواهد بود. اول سلامت بدن ، دوم امنيّت ، سوم گشايش رزق ، چهارم انيس موافق . راوى عرض كرد: انيس موافق كيست ؟ فرمود: زن صالحه ، فرزند صالح ، و همنشين و جليس صالح . بعد فرمود: پنجم كه تمام اين خصال را در بر دارد دعة است ، يعنى آسايش زندگى و سهولت معاش .
امام سجاد(ع ) در جمله سوم دعاى مورد بحث امروز همانند جمله اول ، از پيشگاه الهى درخواست منفى نموده ، عرض مى كند:
ولا تجعل عيشى كدّا كدّا.
بار الها! زندگى مرا در رنج و تعب پى در پى قرار مده .
مضيقه ممتد مالى  
مشقّت و سختى پى در پى مى تواند ناامنى ممند، يا مرض مزمن ، يا فقر و تهيدستى متوالى ، يا ديگر سختى ها و شدايدى از اين قبيل باشد. با توجه به اينكه جمله اول و جمله دوم ناظر به امر مالى بوده ، على القاعده مى توان گفت كه در جمله سوم نيز امام (ع ) به تنگدستى و سختى معاش از جهت مالى نظر دارد. محتواى جمله اول دعاى امام (ع )، طرد سرمايه دارى است ، يعنى افراط در گردآورى مال . محتواى جمله سوم امام (ع )، طرد فقر و تهيدستى متوالى است ، يعنى تفريط در امر مال . امام (ع ) هر دو را به صورت منفى در پيشگاه الهى عرض كرده است . محتواى جمله دوم كه حدّ وسط بين افراط و تفريط است و امام (ع ) آن را به صورت مثبت ذكر كرده و از پيشگاه خداوند درخواست نموده ، ميانه روى و اعتدال در امر مال است ، يعنى درآمدى به قدر كفاف كه شخص عزيزالنّفس بتواند زندگى خود و عائله خويش را به طور متوسط با شرافت و سربلندى اداره نمايد. فقر و تهيدستى به معناى فاقد بودن حدّاقلّ زندگى از مسائل بسيار سنگين است و اولياى گرامى اسلام درباره فقرى اينچنين ، سخن بسيار گفته و روايات زيادى درباره آن رسيده است .
فقر يا مرگ بزرگ  
عن على عليه السلام قال : الفقر الموت الاكبر. (286)
على (ع ) فرمود: فقر و بى چيزى مرگ بزرگ است .
مرگ كوچك پذيرد، اما فقر مرگى است بزرگ ، زيرا حيات انسانى و ارزش ‍ اجتماعى فقير را در جامعه مى ميراند و شخصيّت او را نابود مى كند با آنكه حيات مادّيش باقى است و به ظاهر زنده است .
وعنه عليه السلام قال : ان الفقر مذلّة للنّفس ، مدهشة للعقل ، جالب للهموم . (287)
و نيز فرموده است : فقر و تهيدستى ، نفس آدمى را خوار و زبون مى نمايد، عقل را حيرتزده و مبهوت مى سازد و غمها و تاءثّرات را جلب مى كند.
اسلام و تعاونهاى قانونى  
در مقررّات و قوانين دينى و همچنين در تعاليم اخلاقى و اجتماعى اسلام ، فقرا و مستمندان از جهت اقتصادى و مالى و همچنين در ساير روابط عمومى مورد كمال حمايت و تكريم اند و اولياى گرامى اسلام عملا اين وظيفه مقدّس را به بهترين وجه نسبت به آنان رعايت مى نمودند. توضيح درباره تمام ابعاد اين موضوع نياز به كتاب مستقلّى دارد و در اينجا به مناسبت بحث ، چند جمله كوتاهى درباره بعضى از جهات به عرض ‍ شنوندگان محترم مى رسد. اول : زكات از جمله درآمدهاى مهم بيت المال مسلمين است و اولين مورد مصرف آن ، به صريح قرآن شريف ، فقرا هستند.
انّما الصّدقات للفقراء. (288)
دوم ، زكات فطر از جمله فرايض دينى است و در سراسر جهان تمام مسلمانان واجد شرايط موظّف اند به عدد همه اعضاى خانواده خويش ، از صغير و كبير، به فقرايى كه استحقاق دارند بپردازند.
سوم ، كفّارت و جرايم كه يكى از اقلام مهم پرداختهاى اسلامى است و در تمام دوره سال جريان دارد، از جمله مصارف قابل ملاحظه آنها پرداختن به فقيران و سير كردن گرسنگان است . كمكهاى مردمى به عنوان صله رحم ، همسايه فقير، عمل معروف ، صدقات مستحب ، و ديگر خدماتى از اين قبيل بسيار است و درباره هر يك از آنها رواياتى رسيده كه فقط به ذكر يك روايت درباره همسايه اكتفا مى شود:
عن النّبى صلّى اللّه عليه وآله : بمؤ من من بات شعبان ريّان وجاره جائع ظمان . (289)
رسول اكرم (ص ) فرمود: مؤ من نيست كسى كه شب كند در حالى كه از غذا و آب سير و سيراب است و همسايه اش گرسنه و تشنه .
رعايت احترام فقرا در جامعه 
رعايت احترام فقرا از جهت اخلاقى و اجتماعى نيز مورد كمال توجّه پيشوايان دينى است .
عن الرّضا عليه السلام قال : من لقى فقيرا مسلما فسلّم عليه خلاف سلامه على الاغنياء لقى اللّه عزوجل يوم القيامة وهو عليه غصبان . (290)
حضرت رضا(ع ) فرمود: كسى كه فقير مسلمانى را ملاقات نمايد، بر او سلام كند غير از سلامى كه به اغنيا مى نمايد، در قيامت خداوند را ملاقات مى كند در حالى كه به وى خشمگين است .
از جمله توصيه هاى اسلام به مسلمانان اين است كه در مقابل چشم فقرا و كودكانشان به داشتن نعمت تظاهر ننماييد و بر رنج و ناراحتى آنان نيفزاييد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله ضمن حديثى وظايف اخلاقى همسايه اى را كه در گشايش است نسبت به همسايه بى بضاعت بيان نموده ، از آن جمله فرموده است :
اذا اشتهى فاكهة فليهد له فان لم يهد له فليدخلها سرّا ولايعطى صبيانه منها شيئا يغايظون صبيانه . (291)
لزوم رعايت همسايگان  
اگر به ميوه تمايل يافت ، موقع خريدن براى خود قدرى هم براى همسايه فقير بخرد و به او اهدا نمايد، و اگر براى همسايه نخريد، ميوه اى را كه براى خود و خانواده خويش خريدارى نموده ، به طور پنهان داخل منزل ببرد و از آن ميوه چيزى به طور آشكار به دست بچه هاى خود ندهد تا بچه هاى همسايه از ديدن ميوه در دست آنان به غيظ نيايند و ناراحت نشوند.
فريضه زمامداران عادل 
اسلام به افراد عادى كه در گشايش اند توصيه نموده تا در مقابل فقرا و تهيدستان ، تظاهر به داشتن نعمت ننمايند و از اين شديدتر تكليفى است كه به رعايت فقرا به عهده پيشوايان عادل و درستكار قرار داده و على (ع ) در اين باره چنين فرموده است :
ان اللّه تعالى فرض على ائمّة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة النّاس كيلا يتبيغ بالفقير فقره . (292)
خداوند به عهده ائمّه عدل و پيشوايان حق مقرّر داشته كه زندگى خود را با تنگى بگذرانند و خويشتن را با ضعفاى جامعه تطبيق دهند تا فقرا دچار هيجان نشوند و فقرشان مايه هلاكشان نگردد.
74: ولا تردّ دعائى علىّ ردّا، فانّى لا اجعل لك ضّا، ولا ادعو معك ندّا. 
امام سجاد عليه السلام در اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق به پيشگاه الهى عرض مى كند: بار الها! دعاى مرا به خودم برمگردان و از استجابت محرومم مفرما، زيرا من در مقام توحيد، نه براى تو مخالفى قرار داده ام و نه با تو مماثل و همتايى را خوانده ام .
دعا يا برترين عبادت  
به خواست خداوند توانا، اين سه جمله از كلام حضرت زين العابدين (ع ) موضوع بحث و سخنرانى امروز است . عبادت و بندگى در پيشگاه بارى تعالى عبارت از تذلّل و خضوع عابد در حضور معبود و آفريده در مقابل آفريدگار است ، و اين امر طبق دستور شارع ، به صورت قيام وقعود يا ركوع و سجود انجام مى شود. اما دعا و درخواست از خداوند، برتر و افضل از هر عبادتى است .
قلت لابيجعفر عليه السلام : اى العبادة افضل ؟ فقال : ما من شى ء افضل عنداللّه عزوجل من ان يساءل ويطلب ممّا عنده . (293)
راوى مى گويد: از امام باقر(ع ) سؤ ال كردم كدام عبادت نزد خداوند افضل است ؟ فرمود: هيچ چيزى نزد بارى تعالى افضل و برتر از اين نيست كه مورد تمنّى و درخواست واقع شود و سؤ ال كننده از وى بخواهد آن را كه نزد اوست .
دعا و درخواست بندگان از حضرت حق آنقدر مهمّ است كه در قرآن شريف آمده :
قل ما يعبوا بكم ربّى لولا دعاءكم ؟ (294)
پيمبر گرامى ! به مردم بگو: اگر دعا و درخواستتان نمى بود، پروردگار من به شما اعتنا نمى كرد و نزد او قدر و ارزشى نمى داشتيد.
دعا اظهار نيازمندى است  
برترى دعا بر عبادت شايد از اين جهت باشد كه عبادت حاكى از خضوع و تذلّل نهايى عابد در مقابل معبود است ، ولى دعا علاوه بر خضوع و تذلّل ، از فقر و نيازمندى دعا كننده در پيشگاه الهى حكايت مى كند، به عبارت ديگر مى توان گفت : عبادت كننده مراتب اطاعت و فرمانبرى خويش را در مقابل معبود ظاهر مى سازد، ولى دعا كننده در واقع دست گدايى دراز كرده و مراتب نيازمندى خود را در برابر پروردگار ابراز نموده و عملا به اين آيه شريفه جامه تحقّق پوشانده است :
يا ايها الناس انتم الفقراء الى اللّه واللّه هو الغنى الحميد. (295)
اى مردم ! همه شما فقراى درگاه بارى تعالى هستيد و خداوند است كه غنىّ بالذّات و مورد ستايش است .
با توجه به آنچه مذكور افتاد، روشن شد كه دعاى واجد شرايط معنوى و مبيّن فقر و نيازمندى مخلوق به خالق ، بيش از عبادت ، بندگان را به خداوند نزديك مى كند و مايه علوّ درجات دعا كنندگان مى گردد.
افراد با ايمان هر چه بيشتر به اين مهم توجه نمايند و بر تعداد دعاها و تضرّعهاى خويش ، هر چند براى حوايج كوچك باشد، بيفزايند، مى توانند بيش از پيش به خداوند نزديك شوند و از قرب معنوى زيادترى برخوردار گردند.
عن سيف التّمّار عن ابيعبداللّه عليه السلام قال : سمعته يقول : عليكم بالدّعاء فانّكم لا تتفرّبون بمثله ، ولاتتركوا صغيرة لصغرها ان تساءلوها، فانّ صاحب الصّغار هو صاحب الكبار. (296)
بزرگترين عامل تقرّب به خدا 
سيف تمّار مى گويد: از امام صادق (ع ) شنيدم كه فرمود: بر شما باد دعا، چه آنكه با هيچ وسيله اى همانند دعا نمى توانيد به قرب الهى نايل گرديد و درخواست كوچك را به علت كوچكيش ترك نگوييد، زيرا آن كس كه حوايج كوچك را برمى آورد، همان كسى است كه خواسته هاى بزرگ را برآورده مى سازد.
با توجه به آنچه معروض افتاد، روشن شد كه : اولا ارزش معنوى دعا از عبادت بيشتر است ، و ثانيا هيچ عاملى بنده با ايمان را به قدر دعا به خداوند نزديك نمى كند. جالب آنكه دعا كننده ، خود مستقيما و بلاواسطه با پروردگار سخن مى گويد، بدون اينكه نزد مردم كمترين آسيبى به عزّ و احترامش وارد شود؛ فقر و تهيدستى خويش را شرح مى دهد و درخواست گشايش مى نمايد و اَحَدى از وضع وى با خبر نمى شوند؛ از بيمارى پنهان خود نام مى برد، درخواست شفا مى كند و كسى بر آن واقف نمى گردد. خلاصه ، قدر و منزلت دعا يك مهم است و اينكه دعا بدون واسطه انجام مى شود و اسرار دعا كننده نزد اين و آن فاش نمى گردد، مهم ديگر. حضرت على (ع ) ضمن نامه حكيمانه و پرمحتواى خود كه به فرزندش امام مجتبى (ع ) نوشته ، از اصل دعا نام برده و بدون واسطه بودن آن را نيز خاطر نشان فرموده است :
واعلم انّ الّذى بيده خزائن السّماوات والارض قد اذن لك فى الدّعاء و تكلفّل لك بالاجابة وامرك ان تساءله ليعطيك و تسترحمه ليرحمك . ولم يجعل بينك وبينه من يخحبك عنه ولم يلجئك الى من يشفع لك اليه . (297)
توصيه على (ع ) به فرزند 
فرزند عزيز! آن كسى كه تمام خزاين آسمانها و زمين در دست اوست ، به تو اجازه دعا داده و خود اجابت آن را تكفّل نموده است ، به تو امر نموده او را بخوانى تا عطايت فرمايد، رحمتش را درخواست كنى تا مشمول رحمتت قرار دهد. بين خود و بين تو حاجب و دربانى قرار نداده و تو را ملجاء نساخته است كه براى دعا شفيعى با خود بياورى .
دعا باب رحمت واسعه الهى است ، دعا مى تواند بزرگترين مشكل را با كوچكترين درخواست حل كند و مهمترين تمنّاى دعا كننده را به آسانى برآورده سازد.
عن ابيجعفر عليه السلام قال : لقد غفر اللّه تعالى لرجل من اهل البادية بكلمتين دعابهماو فقيل : وما هما؟ قال : اللهم ان تعذّبنى فانا اهل ذلك وان تغفرلى فانت اهل ذلك . (298)
امام باقر(ع ) فرمود: خداوند مرد باديه نشينى را براى دو كلمه دعا كه به زبان آورد، مشمول مغفرت خود قرار داد. عوض شد: آن دو كلمه چه بود؟ فرمود: به پيشگاه خداوند عرض كرد: بار الها! اگر عذابم نمايى من شايسته عذابم ، و اگر ببخشى و عفوم فرمايى تو شايسته عفو و مغفرتى .
در قرآن شريف آيات متعدّد، و در روايات اولياى اسلام احاديث زياد رسيده است كه مسلمانان را به دعا ترغيب نموده و به استجابت آن وعده داده شده است ، ولى براى آنكه دعا مستجاب شود، شرايط متعدّدى ذكر گرديده و اگر در مواقعى دعا به اجابت نمى رسد، براى فقد يك يا چند شرط استجابت است ، و در اينجا بعضى از روايات كه حاوى پاره اى از شرايط استجابت دعاست ، به عرض شنوندگان محترم مى رسد:
شرايط استجابت دعا 
عن سليمان بن عمرو قال : سمعت ابا عبداللّه عليه السلام يقول : ان اللّه عزّوجلّ لايستجيب دعاء بظهر قلب ساه فاذا دعوت فاقبل بقلبك ثمّ استقين بالاجابة . (299)
يكى از شرايط استجابت دعا اين است كه دعا كننده حدّ خود را بشناسد و به ارزشى كه دارد واقف باشد و درخواستى بالاتر از اندازه خويش ننمايد كه مستجاب نخواهد شد.
وان لايساءل فوق قدره فانّه يستحق الحرمان . (300)
بالاتر از قدر خود دعا نكند و از خداوند نخواهد، كه چنين شخصى شايسته محروميّت است .
دعا برخلاف نظام خلقت  
يكى از امورى كه در دعا اهمّيّت دارد و بايد همواره به خاطر دعا كننده باشد، اين است كه درخواستش برخلاف قوانين خلقت و سنن آفرينش ‍ نباشد؛ كسى دعا نكند كه هميشه جوان بماند و كبر سنّ او را پير ننمايد، دعا نكند كه به خواب و استراحت نيازمند نباشد و بتواند در طول عمر، شبانه روز كار كند و از سود آن بهره مند گردد، دعا نكند كه هرگز حافظه اش ضعيف نشود و هميشه قدرت حفظش محفوظ باشد و هر چه را كه در نوجوانى فرا گرفته تا پيرى از ياد نبرد، و ديگر امورى از اين قبيل كه نمى تواند موضوع دعا باشد و مورد درخواست از بارى تعالى .
شناخت موانع استجابت  
موانع بسيارى مى تواند سدّ راه استجابت دعا شود و نگذارد خواسته هاى دعا كننده تحقّق يابد و تمنّيّاتش برآورده شود. البته به هر نسبت كه دعا كنندگان از تعاليم دينى آگاهى بيشتر داشته باشند و موانع استجابت را بهتر بشناسد و در موقع دعا آنها را برطرف سازند، مى توانند به گونه اى دعا كنند كه خواستها و تمنّياتشان واجد صلاحيّت استجابت باشد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليه السلام كه خود مربّى مسلمين و معلم مدرسه انسان سازى بودند، اين نكات را كاملا رعايت مى نمودند، از اين رو دعاهاى آنان درباره مردم و درباره خودشان مستجاب بود. حتّى به موجب بعضى از روايات ، كسانى از ائمّه طاهرين عليه السلام در حكومت جبّاران گاهى در چند قدمى مرگ قرار گرفته اند و با دعا و توجه به حضرت بارى تعالى خطر را گردانده اند و از مجلسى كه بنا بود در آن كشته شوند، به سلامت و در كمال عزّت خارج شده اند.
دعا و معرفت كامل  
مهمترين مانعى كه سدّ راه استجابت دعاست ، نقض معرفت در توحيد و كمبود ايمان دعا كنندگان است . اين مانع به قدرى قوى و مهم است كه اگر دعايى با وجود تمام شرايط استجابت ، فاقد توحيد كامل و ايمان تمام باشد، فيض استجابت شامل آن دعا نمى شود، و اين مهم در خلال روايات با تعبيرهاى مختلفى خاطر نشان گرديده و قطعه دعاى شريف مكارم الاخلاق موضوع بحث امروز، شاهدى است واضح و براى عموم مسلمانان درسى است آموزنده و سعادت آفرين .
ولا تردّ دعائى علىّ ردا، فانّى لا اجعل لك صدّا، ولا ادعو معك ندّا.
بار الها! دعاى مرا به خودم برنگردان و از استجابت محرومم مفرما، زيرا من در مقام توحيد نه براى تو مخالف و ضدّى قرار داده ام و نه با تو مماثل و همتايى را خوانده ام .
امام (ع ) در آغاز كلام عرض مى كند: بار الها! دعاى مرا به خودم برنگردان آنگاه كلام خود را با فاء سببيّت شروع نموده و دليل آورده كه من نه براى تو ضدّ و مخالفى قرار داده ام و نه براى تو مماثل و همتايى را خوانده ام ، پس به اين سبب دعاى چنين انسان موحّدى شايسته استجابت است .
توضيح درباره ضدّ وندّ 
براى آنكه كلام حضرت زين العابدين (ع ) واضح شود و شنوندگان محترم به منظور امام (ع ) واقف گردند، لازم است درباره كلمه ضدّ و كلمه ندّ كه در دعاى امام (ع ) آمده ، توضيح داده شود.
الضدّ هو عند الجمهور يقال لموجود فى الخارج مساو فى القوّة لموجود آخر ممانع له . (301)
ضدّ نزد عموم اهل لغت گفته مى شود به موضوعى در خارج كه مساوى است در قوّه با موجود ديگر و مانعى است براى آن .
النّدّ المثل ، يقال : ما له ندّ اى ما له من نظير. جمع : انداد. (302)
ندّ به معناى مثل است ، گفته مى شود: براى فلان موضوع ندّى نيست ، يعنى نظير ندارد، جمع ندّ، انداد است .
مثالى براى ضدّ 
پيش از آنكه وضع اتّحاد جماهير شوروى دگرگون شود و رژيم كمونيستى ارزش خود را از دست بدهد، امريكا و شوروى دو ابر قدرت جهان بودند و ضدّ يكديگر. امريكا طرفدار سرمايه دارى بود و با رژيم اشتراكى سخت مخالف . اتّحاد جماهير شوروى طرفدار رژيم اشتراكى بود و با سرمايه دارى سخت مخالف . اين دو رژيم از نظر تكنيك و صنعت پيشرفته بودند، هر دو سلاح اتمى ، موشك قارّه پيما و نيروهاى مخرّب قوى داشتند، هر دو به كره ماه رفته ، به فضا دست يافته ، و از قدرتهاى هماهنگ و يكسان برخوردار بودند، و چون با هم ضدّيّت داشتند، پيوسته برخلاف يكديگر فعاليت مى نمودند و هر يك مى خواست آن ديگرى را در هم بشكند و از قدر و وزن جهانيش بكاهد.
پس از نظر لغت مى توان گفت كه در گذشته امريكا و شوروى ضدّ يكديگر بودند، در قدرت با هم متساوى ، در هدف با هم مخالف ، و هر يك مى خواست راه آن ديگرى را سدّ نمايد و مانع او شود. خداوند ضدّى ندارد، زيرا اولين شرطى كه ضدّ خداوند بايد واجد آن باشد اين است كه قدرتى همانند قدرت او داشته باشد، يا اينكه تمام عوالم هستى و همه نيروها و قدرتهايى كه در آن وجود دارد، آفريده خداوند است و به فرمان اوست .
الا لا الخلق والامر. تبارك اللّه ربّ العالمين . (303)
آگاه باشيد آفرينش عالم و فرمانروايى جهان هستى اختصاص به او دارد و رفيع و عظيم است ؛ خداوندى كه مالك واقعى همه عوالم وجود است .
قرآن شريف در موارد متعدّد خاطر نشان ساخته است كه مالكيّت تمام عوالم هستى اختصاص به ذات اقدس الهى دارد و تصريح فرموده است :
ولم يكن له شريك فى الملك . (304)
براى ذات اقدس الهى شريكى در مالكيّت و حكومت وجود ندارد.
مالك جهان و قادر مطلق 
بنابراين ، ضدّى براى خداوند نخواهد بود. در قرون گذشته بعضى از افراد نادان در ذهن خويش خدايانى مى ساختند به نام آلهه حيات و مرگ و باران و رزق و نظاير اينها و تصوّر مى كردند كه اين آلهه در نظام خلقت آنقدر قدرتمندند كه اگر اراده نمايند، مى توانند با خداوند خالق ضدّيّت كنند و سدّ راه اراده او شوند. اين سخنان موهوم و بى ارزش ، قابل بحث نيست . امّا در گذشته و حال ، افراد با ايمانى بوده و هستند كه در مواقعى تصوّر مى كردند فلان قدرتمند مستبد آنقدر نيرومند و تواناست كه اگر مشكلى پيش آيد و دست آن قدرتمند به گونه اى در كار باشد، آن مشكل حل نخواهد شد، مگر آنكه موافقت وى جلب شود و او راضى گردد. اينان در مقابل قدرت آن جبّار آنچنان خود را مى باختند كه حتّى توجّه به خداوند و دعاى در پيشگاه او را بى اثر مى پنداشتند. اين گروه با تصوّر باطل خود، ناآگاه براى خداوند در ذهن خويش جعل ضدّ مى نمودند و اگر به فرض با چنين انديشه باطل دعا مى كردند، مستجاب نمى شد، زيرا معرفت ايمان به مقام شامخ حضرت ربّ العالمين ناقص بود و مصداق ايه شريفه :
وما قدروا اللّه حق قدره . (305)
بودند، آنان قدر و منزلت رفيع بارى تعالى را آنطور كه بايد بزرگ نشمردند و اداى حق آفريدگار را ننمودند.
دعا و فقد معرفت  
قال قوم للصادق عليه السلام : ندعو فلا يستجاب لنا. قال : لانّكم تدعون من لاتعرفونه . (306)
قومى به امام صادق (ع ) عرض كردند: دعا مى كنيم و به استجابت نمى رسد، چرا چنين است ؟ حضرت فرمود: براى اينكه شما كسى را مى خوانيد كه او را نمى شناسيد و درباره اش به شايستگى معرفت نداريد.
در حكومت بنى اميّه و بنى عبّاس افراد باايمان و شريفى همانند علىّ بن يقطين بودند كه در ظاهر به دولت جبّار خدمت مى كردند و در باطن انجام وظيفه دينى مى نمودند، حتّى در مواقعى بعضى از ائمه معصومين عليه السلام به آنان نامه محرمانه مى نوشتند و درباره افراد مظلوم توصيه مى كردند و آن ماءمورين پاكدل با علاقه مندى وظيفه محوّله را انجام مى دادند و مؤ من گرفتارى را از بلا خلاص مى كردند.
عبداللّه هبيرى يكى از افرادى است كه با نيروى ايمان خود قدرت جبّارى را در هم شكست و عملا اثبات نمود كه براى آفريدگار جهان ضدّى قرار نداده است . خداوند بر اثر استقامت و ثبات ايمانى او، دعا و تمنّايش را به اجابت رساند و در كمال عزّت و سربلندى ، وى را به هدفش نايل ساخت و در اينجا خلاصه اى از قضيّه او به عنوان شاهد بحث ذكر مى شود.
وزير مغرور 
عبداللّه هبيرى از افاضل دبيران و وجوه كتاب بود. در عهد مروانيان كارهاى مهمى به عهده داشت . در دولت عباسيان مدّتى بيكار مانده و در مضيقه مالى قرار گرفته بود. براى حلّ مشكل خود ناچار هر روز بر اسب لاغرى كه داشت سوار مى شد و در خانه وزير مقتدر ماءمون به نام احمد ابوخالد مى رفت . او مردى تند و زود رنج بود. هر روز كه هبيرى به او سلام مى كرد، ناراحت و رنجيده خاطر مى شد و ديدارش براى وزير، گران بود. روزى وزير بر اثر پيشامدى آزردگى خاصّى داشت . اول صبح كه از منزل خارج شد، هبيرى نزديك آمد و به وزير سلام نمود. آن روز از ديدن وى سخت رنجيد. يكى تز دبيران جوان خود را طلب نمود، به او گفت : برو هبيرى را ملاقات كن و بگو مرد پير و محنت زده اى هستى ، هر روز به ديدار من مى آيى و مرا مى رنجانى . من به تو شغلى نخواهم داد و كارى از تو نمى آيد. برو در گوشه اى به عبادت مشغول باش . اگر به اميد كارى نزد من مى آيى ، از من قطع اميد كن كه به تو كارى نخواهم داد. دبير جوان مى گويد: پيام وزير تند بود و من شرم داشتم از اينكه آن سخنان را به هبيرى بگويم . لذا سه هزار درهم از خود تهيه نمودم ، به دست غلامى دادم ، و او را با خود به منزل هبيرى بردم . چون مرا ديد، احترام كرد. به هبيرى گفتم : آقاى وزير سلام رسانده و پيام داده براى من سنگين است كه پيرمرد محترمى هر روز در منزل من بيايد. فعلا شغلى مهيّا نيست . مبلغى را براى شما فرستاده ، خرج كنيد، شايد كارى بعدا تهيه شود. چهره هبيرى گرفت . چون غلام پول را نزدش آورد، از من پرسيد: چقدر است ؟ گفتم : سه هزار درهم . سخت ناراحت شد. گفت : برادر، من نه گدا هستم و نه از او صدقه مى خواهم . جوان دبير مى گويد: از سخن هبيرى ناراحت شدم . گفتم : اين پول از من است ، وزير براى شما پولى نفرستاده . من شرم داشتم پيام تند وزير را آنطور كه گفته است به شما بگويم . هبيرى گفت : ما على الرسول الا البلاغ : پيام آور وظيفه اى جز ابلاغ پيام ندارد، هر چه وزير گفته تمام و كمال بگو و يك حرف آن را باز مگير. تمام پيام وزير را شرح دادم .
سخنان مرد متكى به خداوند 
هبيرى پس از استماع سخنان وزير گفت : اينك سخنان مرا بشنو و تمام و كمال با وزير بگو، بگو آفريدگار هيچ كس را بى وسيله رزق ندهد، اين عالم جهان اسباب و علل است و اينك كليد رزق عدّه اى را خداوند در كف تو نهاده و ذات تو در قبضه قدرت اوست ، و من براى دست يافتن به رزق خداوند، درى را جز در منزل تو نمى شناسم ، اگر رزقى مقدر فرموده ، به وسيله تو به من مى رسد، و اگر مقدّر نفرموده ، از تو رنجشى ندارم ، چون كليد رزق من در دست توست ، بخواهى يا نخواهى هر روز در خانه ات خواهم آمد و از تو دست نمى كشم . جوان منشى مى گويد: من از قوّت يقين او به شگفت آمدم . فردا صبح كه به خانه وزير رفتم ، ديدم هبيرى آمده و ايستاده است . وزير كه از منزل خارج شد، چشمش به هبيرى افتاد، سخت ناراحت گرديد. به من گفت : مگر پيام مرا ندادى ؟ گفتم داده ام و او جوابى داده كه وقتى به درگاه خلافت رسيديم ، شرح مى دهم . پس از رسيدن به دربار، جواب را به وزير گفتم . بشدّت خشمگين شد و از غضب نمى دانست چه كند.
حل مشكل با خواست خدا 
در اين بين ، وزير احضار گرديد و او به حضور ماءمون رفت . ابتدا امور كشور را كه بايد شرح دهد به عرض رساند. وزير در آن روز مى خواست عبداللّه زبيرى را به سمت استاندار مصر معرفى كند. شروع به صحبت كرد و گفت : اوضاع مصر قدرى مختل گرديده ، مرد لايقى لازم است به آنجا برود. خليفه گفت : به نظرت چه كسى براى اين كار شايسته است ؟ خواست بگويد: عبداللّه زبيرى ، گفت : عبداللّه هبيرى . خليفه پرسيد: او زنده است و حالش ‍ چطور است ؟ وزير گفت : اشتباه كردم ، مقصودم عبداللّه زبيرى بود، نه عبداللّه هبيرى . خليفه گفت : براى عبداللّه زبيرى فكرى خواهيم كرد، از هبيرى بگو. زمانى كه من خردسال بودم ، گاه نزد من مى آمد. او فردى است حقشناس و خدمت نگاهدار. وزير گفت : او لايق اين شغل نيست . خليفه گفت : او مردى است بزرگ و در كارهاى خطير ورزيده .
وزير گفت : او از دشمن بچگان آل عباس است . خليفه گفت كه آل مروان درباره پدران او لطف كردند و آنان تلافى نمودند، ما نيز به او خدمت مى كنيم تا اخلاص او در دولت ما ظاهر شود. وزير گفت : او مدتى است بيكار است و نمى تواند مصر را اداره كند. گفت : او حمايت خود او را تقويت مى كنيم و پيشرفتش مى دهيم . سپس به وزير گفت : به جان و سر من بگو چرا با او اينقدر مخالفت مى نمايى ؟ وزير پيغام خود و جواب هبيرى را به عرض ‍ خليفه رساند. ماءمون گفت : چه خوب گفته و مطلب همان است كه او گفته ، ما ولايت مصر را به او داديم و سيصد هزار درهم از خزانه به وى انعام نموديم تا مقدّمات سفر خود را فراهم آورد. به جان و سر من قسم ، فرمان ولايت مصر و انعام ما را كسى جز خودت به وى نرساند. وزير اطاعت كرد، به منزل هبيرى رفت ، از وى بسيار عذر خواست و جريان امر را گفت . (307) عبداللّه هبيرى براى وزير نيرومند عباسى قدرت مستقلّى قائل نبود و مخالفت او را با احاله شغلى مهم نمى شمرد، تمام توجه هبيرى به ذات اقدس الهى معطوف بود و در عالم وسايل و اسباب ، وزير را مجراى روزى رساندن خداوند به بعضى از افراد مى دانست و در پيامى كه به وزير داده بود، صريحا گفته بود: ذات تو در قبضه قدرت الهى است . عبداللّه هبيرى يك موحّد واقعى و يك مسلمان حقيقى بود، او حريم مقدّس بارى تعالى را محترم مى شمرد، اداى وظيفه عبوديّت مى نمود، براى خداوند ضدّى قرار نداده و بر اثر اين خلوص واقعى و ايمان محكم ، خداوند در سخت ترين شرايط، دعايش را به بهترين وجه مستجاب نمود.
توجه به عظمت خداوند 
براى آنكه دعا مردود درگاه الهى نشود، بايد دعا كننده به قدر و عظمت بارى تعالى توجه كامل داشته باشد و براى او ضدّى قرار ندهد. در قطعه دعاى مكارم الاخلاق موضوع بحث امروز، امام سجاد(ع ) براى مردود نشدن دعا از دو مطلب نام برده : يكى ضدّ است و آن ديگر ندّ. عرض مى كند:
ولا تردّ دعائى علىّ ردا، فانّى لا اجعل لك ضدّا، ولا ادعو معك ندّا.
بار الها! دعاى مرا به خودم برمگردان و از استجابت محرومم مفرما، زيرا من در مقام توحيد، نه براى تو مخالف و ضدّى قرار داده ام و نه با تو مماثل و همتايى را خوانده ام .
قبلا گفته شد:
النّدّالمثل ، يقال ما لا ندّ له اى ما لا نظير له :
ندّبه معناى همانند و مثل است ، گفته مى شود: براى فلان موجد ندّى نيست يعنى نظير ندارد.
بعضى ب اثر جهل ، آلهه موهوم و خود ساخته را ضدّ خداوند خوانده و بعضى مخلوق آفريده را ضدّ خدا قرار داده و پنداشته اند كه اگر ضدّ خدا بخواهد، مى تواند سدّ اراده الهى شود و نگذارد امر او تحقّق يابد. بعضى بر اثر نادانى ، كارهاى اختصاصى خداوند را به غير خدا نسبت مى دهند و آن غير را همتا و مثل او مى پندارند و با اين پندار ناصواب به حريم مقدّس الهى اسائه ادب مى نمايند. در مقابل اينان ، افراد واقع بين و باايمانى هستند كه در تمام مواقع حريم الهى را محترم مى شمرند و قدمى از مرز واقع فراتر نمى روند. براى توضيح مطلب و تفكيك اين دو گروه از يكديگر، لازم است به اختصار در اين باره توضيحى داده شود.
ايمان به خداى بى همتا 
خداوند دنيا را عالم علل و اسباب قرار داده و فيضهاى خود را از آن مجارى به مردم مى رساند. رزق را از راه كشاورزى ، شف را از راه طبيب و دارو، و ديگر امور را از طرق ديگر.
مؤ منين واقعى و عارفان به مقام ربوبى با آنكه در زندگى از وسايل و اسباب استفاده مى كنند و لطف الهى را از آن مجارى دريافت مى دارند، هرگز مقام رفيع حضرت بارى تعالى را از ياد نمى برند، حريمش را همواره بزرگ مى شمرند، و براى او مثلى قرار نمى دهند و اين گروه كه از غير خداوند منقطع اند،هر وقت دعا كنند، درخواستشان مقبول و تمنيّاتشان به اجابت مى رسد.
عن ابيعبد اللّه عليه السلام قال : اذا اراد احدكم ان لايساءل اللّه شيئا الاّ اعطاه فليياءس من النّاس كلّهم ولايكون له رجاء الاّ من عنداللّه عزّوجلّ. فاذا علم اللّه ذلك من قلبه لم يساءل اللّه شيئا الاّ اعطاه . (308)
امام صادق (ع ) فرمود: وقتى يكى از شما اراده كند كه چيزى از خداوند درخواست ننمايد مگر آنكه به وى عطا كند، از تمام مردم بايد ماءيوس شود و جز به خداوند اميدى نداشته باشد. وقتى خدا بداند كه ضمير او اينچنين است و از غير خدا منقطع است ، از او چيزى طلب نمى كند مگر آنكه به وى عطا مى فرمايد.
بين افراد با ايمان عده قليلى هستند كه از اين مزيّت ايمانى و معرفت سعادت آفرين برخوردارند. بيشتر مردم مؤ من به خداوند از اين كمال معنوى بى نصيب اند و در مواقع عادّى كه علل و اسباب طبيعى ، مسير خود را مى پيمايد و امور بر وفق مرادشان جريان دارد، از خداوند غافل اند و توجّهشان به وسايل عادى معطوف است . در مواقعى كه اسباب معمولى كم اثر مى شود، مثلا طبيب و دوا نمى توانند به مريض بهبود بخشند، وضع روحى بيمار و اطرافيانش منقلب مى گردد، از محارى اسباب حالت انقطاع پديد مى آيد، متوجّه معنويّات مى گردند، نور توحيد در ضميرشان شكوفا مى شود، صميمانه دعا مى كنند، خداوند تفضّل مى فرمايد، وضع مريض ‍ ناگهان عوض مى شود، و آثار بهبودى مشهود مى گردد.
ياءس از اسباب عادى و توجه به خدا 
در يكى از جنگهاى مسلمين با كفّار، دشمنان در قلعه محكمى استقرار يافته بودند. مسلمانان قلعه را در محاصره داشتند و هر روز براى فتح قلعه تلاش ‍ مى نمودند و نتيجه اى به دست نمى آمد. مدّت محاصره و تلاش براى فتح قلعه به درازا كشيد. روحيّه سربازان مسلمين تدريجا ضعيف گرديد، آثار ياءس در چهره آنان خوانده مى شد. فرمانده لشكر كه اين وضع را مشاهده كرد، سخت ناراحت گرديد، تصميم گرفت متوجه خدا شود، دعا كند و براى پيروزى مسلمين از ذات اقدس الهى استمداد نمايد. شبى در حالى كه از همه وسايل و اسباب عادى منقطع شده بود، دست دعا به پيشگاه بارى تعالى برداشت و از خداوند فتح قلعه و پيروزى مسلمين را درخواست نمود. فرداى آن روز در نقطه اى نشسته بود، ناگاه سگ سياهى را ديد كه در عسكرگاه مى دود و چون به نقطه انباشتن زباله رسيد، براى يافتن طعمه به داخل آن رفت . فرمانده در آن سگ و مميّزاتش دقّت نمود و به ذهن سپرد. شب فرا رسيد. هوا مهتاب بود. فرمانده ديد كه همان سگ بالاى حصار قلعه ظاهر شد، يقين كرد كه اين قلعه راه پنهانى دارد كه سگ از آن راه قلعه را ترك مى گويد و از همان راه به قلعه بر مى گردد.
استجابت دعاى فرمانده 
مطلب را با بعضى از محارم خود به ميان گذارد. آنان هر قدر تفحّص ‍ نمودند، راه را نيافتند. فرمانده دستور داد انبانى را چرب كنند و در جدار آن سوراخهاى كوچكى باز نمايند. در انبان ارزن بريزند و در انبان را محكم ببندند و آن را در محلّ زباله بيفكنند. فردا سگ آمد، به محل زباله رفت ، انبان چرب را به گمان آنكه طعمه اى است به دندان گرفت تا آن را از راه نقب به داخل قلعه ببرد. حركات بدن سگ موجب شد كه دانه هاى ارزن در مسيرش بر زمين بريزد. ماءمورين خطّ سير سگ را از دنبال نمودن دانه هاى ارزن يافتند، از آن راه به داخل قلعه رفتند و دژ محكم دشمن را فتح نمودند. (309)
بنابر آنچه مذكور افتاد، معلوم شد كه اگر كسى براى خداوند مخالف و ضدّى قرار ندهد و همچنين از غير خدا منقطع شود و با او مثل و مانندى را نخواند، دعايش شايسته استجابت است و خداوند تمنّايش را برآورده مى سازد.
75: اللهمّ صلّ على محمد وآله ، وامنعنى من السّرف ، وحصّن رزقى من التّلف . 
امام سجاد عليه السلام در اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق ، ابتدا از خداوند مى خواهد كه بر محمد و آلش دود فرستد، سپس دو مطلب را از پيشگاه مقدّس بارى تعالى درخواست مى نمايد، اول : بارالها! مرا از زياده روى و اسراف بازدار، دوم ! رزق و رزيم را از تباهى و تلف شدن محافظت فرما.
معنى اسراف  
به خواست خداوند توانا، اين دو جمله از كلام حضرت زين العابدين (ع ) موضوع بحث و سخنرانى امروز است . راغب مى گويد:
السّرف تجاوز الحدّ فى كلّ فعل يفعله الانسان . (310)
سرف ، تجاوز از حدّ است در هر كارى كه انسان آن را انجام مى دهد.
قرآن شريف اسراف را در موارد متعدّد به كار برده و همه جا آن را ناپسند و مذموم خوانده است ، و در اينجا بعضى از آن آيات به عرض ‍ شنوندگان محترم مى رسد:
والّذين اذا انفقوا لم يسرفوا ولم يقتروا وكان بين ذلك قواما. (311)
بندگان واقعى خداوند كسانى هستند كه در مقام انفاق مال نه زياده روى مى كنند و نه سختگيرند و امساك مى نمايند، بلكه انفاقشان در حدّ اعتدال است .
قل يا عبادى الذّى اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه . (312)
پيمبر گرامى ! بگو به بندگان من آنان كه بر نفس خود اسراف نموده و مرتكب گناه شده اند، از رحمت خداوند نااميد نباشند.
ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لوليّه سلطانا فلا يسرف فى القتل . (313)
كسى كه مظلوم كشته شده ، براى ولىّ خون بر قاتل سلطه قرار داده ايم . او بايد مراقبت كند كه در قتل زياده روى و اسراف ننمايد و به ناحق خونى نريزد.
قرآن و صور مختلف اسراف  
وانّ فرعون لعال فى الارض وانّه لمن المسرفين . (314)
فرعون به علوّ و بلندپروازى گراييده و روش مسرفانه در پيش گرفته است .
اسراف در مال ، بيش از ساير اسرافها مورد ابتلاى مردم است ، از اين رو اولياى گرامى اسلام در اغلب روايات مربوط به اسراف از زياده روى هاى مالى سخن گفته و مردم را از آن عمل ناروا بر حذر داشته اند.
عن ابان بن تغلب قال : قال ابوعبداللّه عليه السلام : اترى اللّه اعطى من اعطى من كرامته عليه و منع من منع من هوان به عليه ، لا، ولكنّ المال مال اللّه يضعه عند الرّجل ودايع وجوّز لهم ان ياءكلو قصدا و يشربوا قصدا و يلبسوا قصدا ويركبوا قصدا ويعودوا بما سوى ذلك على فقراء المؤ منين ويلمّو به شعثهم فمن فعل ذلك كان ما ياءكل حلالا. ويشرب حلالا ويركب . حلالا، ومن عدا ذلك كان عليه حراما. (315)
ابان بن تغلب مى گويد: امام صادق (ع ) به من فرمود: به نظرت مى آيد كسى را كه خداوند مشمول عطاياى خود قرار داده ، منظورش تكريم وى بوده و به كسى كه اعطا نفرموده ، خواسته است او را تحقير نمايد؟ چنين نيست ، بلكه مال ، مال خداوند است و به طور امانت به كسانى مى سپارد و به آنان اجازه مى دهد كه در حدّ اعتدال از آن بخورند و بنوشند و در حدّ اعتدال از آن لباس و مركب تهيّه نمايند و مازاد عطاياى الهى ارا به فقراى مؤ منين برگردانند تا پراكندگى هاى آنان را جمع آورى نمايند. اگر كسى چنين كند، تصرفّات معتدل او در مال خداوند حلال است وگرنه حرام .
صرف مال در حد اعتدال  
هر فردى اگر خود را با ديده انصاف بنگرد، حدّ و شاءن خويش را از نظر غذا و لباس و مركب و مسكن و ديگر نيازها تميز مى دهد، اگر از مرز خويش ‍ تجاوز ننمايد، وظيفه خود را بدرستى انجام داده و اگر تجاوز كند، در روايات ، مسرف شناخته شده است :
عن ابيعبد اللّه عليه السلام قال : للمسرف ثلاث علامات : يشترى ما ليس ‍ له ويلبس ما ليس له و ياءكل ما ليس له . (316)
امام صادق (ع ) فرموذ: سه علامت نشانه اسراف كننده است : مى خرد متاعى را كه براى او نيست ، مى پوشد لباسى را كه براى او نيست ، و مى خورد غذايى را كه براى او نيست .
ناگفته تماند كه تعدّد لباس اگر در خور شاءن صاحب لباس باشد، اسراف نيست ، بلكه اسراف اين است كه لباس عزّ وآبروى اجتماعى خود را به جاى لباس كار در بر كند و آن را آلوده نمايد.
اسراف در لباس  
عن اسحق بن عمّار قال قلت لابى ابراهيم الكاظم عليه السلام : الرّجل يكون له عشرة اقمصة اءيكون ذلك من السّرف فقال لا ولكن ذلك ابقى لثيابه ولكنّ السّرف ان تلبس ثوب صونك فى المكان القذر. (317)
اسحق بن عمّار مى گويد: به حضرت امام كاظم (ع ) عرض كردم : مرد ده پيراهن دارد، آيا اين از اسراف است ؟ فرمود: نه ، بلكه اين تعدّد، موجب دوام بيشتر لباس مى شود، ولى اسراف در لباس اين است كه جامه عزّ و آبرو را در محلّ پليد بپوشى و آن را آلوده نمايى .
اسراف و تبذير دو كلمه است كه در قرآن شريف و روايات آمده و اغلب در امور مالى به كار برده شده و هر دو در اسلام ممنوع است .
فرق بين اسراف و تبذير 
وقد فرق بين التبذير والاسراف فى انّ التّبذير الانفاق فى ما لا ينبغى والاسراف الصّرف زيادة على ما ينبغى . (318)
بين تبذير و اسراف فرق گذارده شده به اينكه تبذير، صرف نمودن مال است در موردى كه نمى بايست مال در آن مورد صرف شود، و اسراف ، صرف نمودن مال بيش از اندازه اى است كه صرف آن روا و سزاوار شناخته شده . قرآن شريف درباره تبذير كنندگان فرموده :
تبذير يا عمل شيطانى  
انّ المبذّرين كانوا اخوان الشّياطين . (319)
تبذير كنندگان ، برادران شياطين هستند.
گويى مى خواهد بفرمايد كه تبذير كنندگان درباره نعمتهايى كه خداوند به جامعه اعطا فرموده ، همان عملى را مرتكب مى شوند كه شياطين با نيروهاى اعطايى بارى تعالى به انسانها عمل مى كنند. خداوند به بشر قواى سعادت آفرينى را اعطا نموده كه اگر بجا و درمورد خودش به كار برده شود، انسانها به سعادت واقعى و كمال شايسته انسان نايل مى گردند، امّا شياطين آن نيروهاى مفيد و ثمربخش را از مسير صحيح خارج مى كنند و در راه گناه و ناپاكى به كار مى گيرند. تبذير كنندگان نيز در مورد نعمتهاى خداوند به مردم ، همان عمل را انجام مى دهند كه شياطين درباره نيروهاى انسان عمل مى كنند. تبذير كنندگان به زندگى دنيوى و رفاه مادّى مردم زيان مى رسانند و شياطين به كمال روحانى و سعادت انسانى آنان ضرر مى زنند.
اسراف و فساد اجتماعى  
قرآن شريف ، اسراف كنندگان را مفسدين فى الارض خوانده و درباره آنان فرموده است :
ولا تطيعوا امر المسرفين . الذين يفسدون فى الارض ولا يصلحون . (320)
از امر مسرفين اطاعت ننماييد و راه انحرافى و زيانبار آنان را نپيماييد؛ اينان كسانى هستند كه با زياده روى هاى خويش تهيدستان را خشمگين مى كنند و جامعه را به فساد و تباهى سوق مى دهند و هرگز عمل آنها مايه صلاح و سعادت مردم نمى شود.
به طورى كه در آغاز بحث مذكور افتاد، سرف در لغت عرب ، هر گونه تجاوز از حدّ و زياده روى را در عمل انسان شامل مى شود و براى شاهد چند آيه از قرآن كريم در اعمال مردم ذكر شد و يكى از موارد مهم اسراف ، زياده روى در خوردنى ها و نوشيدنى هاست و خداوند در اين باره فرموده است :
وكلوا واشربوا ولاتسرفوا انّه لايحب المسرفين . (321)
بخوريد و بياشاميد و اسراف و زياده روى ننماييد كه خداوند مسرفين را دوست ندارد.
حضرت زين العابدين (ع ) در قطعه دعاى مورد بحث امروز، دو جمله را در كنار هم ذكر نموده است :
وامنعنى من السّرف ، وحصّن رزقى من التّلف .
بار الها! مرا از زياده روى و اسراف باز دار و رزقم را از تباهى و تلف شدن محافظت فرما.
تلف شدن روزى  
اينكه امام (ع ) كلمه تلف شدن رزق را بعد از كلمه سرف آورده ، مى توان گفت جمله اول و جمله دوم ، هر دو، ناظر به رزق و روزى است ، در جمله اول از اتلاف در روزى سخن مى گويد و از خداوند درخواست مى كند كه او را از چنين عملى باز دارد، و در جمله دوم از خداوند مى خواهد كه رزق او را از رويدادهايى كه موجب تلف شدن آن مى شود، از قبيل سيل و طوفان و زلزله و آتش سوزى و ديگر امورى همانند اينها، محافظت نمايد. امام زين العابدين (ع ) در صحيفه سجّاديّه از رزق و روزى خود مكرّر سخن گفته ، از آن جمله در قطعه دعاى مورد بحث امروز و همچنين در قطعات ديگرى از ساير دعاها كه در اينجا بعضى از آنها ذكر مى شود. راجع به غذايى كه در رحم مادر نياز داشته و خداوند به وى اعطا نموده چنين گفته است :
جعلت لى قوتا من فضل طعام و شراب اجريته لامتك التّى اسكنتنى جوفها واودعتنى قرار رحمها. (322)
براى من قوتى قرار دادى از مازاد غذا و آبى كه كنيز تو، يعنى مادرم ، خورده و نوشيده بود. آن را در وجودش به جريان انداختى و مرا در جوفش اسكان دادى و در قرارگاه رحمش به وديعه سپردى .
واجعلنى من ... الموسّع عليهم الرّزق الحلال من فضلك . (323)
مرا از كسانى قرار ده كه به فضل و رحمت تو از وسعت رزق حلال برخوردارند.
وافتح لى ابواب ... رزقك الواسع . (324)
بار الها! درهاى رزق وسيع خود را به روى من بگشا.
دو عقيده باطل در گذشته
نه تنها امام سجاد(ع ) در گفته هاى خود از رزق و روزى نام برده و نياز خويش را به غذا ابراز نموده است ، بلكه در كلمات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليه السلام نيز اين قبيل سخنان آمده تا آنكه درباره انان كسى به خطا نينديشد و همانند بعضى از پشينيان گمراه تصوّر نكند كه پيمبران و گزيدگان الهى بايد از فرشتگان باشند و بى نياز از آب و غذا. در روزگار گذشته ، دو عقيده باطل در جوامع بشرى كم و بيش وجود داشته و شايد هم اكنون نيز در گوشه و كنار دنيا بعضى از آنها وجود داشته باشد. قرآن شريف به هر دوى آنها اشاره نموده و خداوند با عباراتى كوتاه بطلانشان را خاطرنشان فرموده است . اول آنكه مى گفتند خدايان غذا مى خواهند و ديگر آنكه مى گفتند بشر محتاج به رزق و روزى ، لايق نيست كه از طرف بارى تعالى به پيمبرى مبعوث شود، پيمبران بايد از فرشتگان باشند و بى نياز از خوردن و نوشيدن .
حضرت على بن الحسين عليه السلام پس از ذكر صلوات ، دو درخواست از پيشگاه الهى نبوده است :
وامنعنى من السّرف ، وحصّن رزقى من التّلف .
بار الها! مرا از زياده روى و اسراف باز دار، بار الها! رزق و روزيم را از تباهى و تلف شدن محافظت فرما.
با توجه به اينكه بحث دعاى امروز راجع به رزق و روزى بوده ، به نظر رسيد درباره خدمت علمى و فرهنگى قرآن شريف راجع به مبارزه با آن دو عقيده باطل و خرافى ، به اختصار توضيح داده شود و سخن با ذكر بعضى از آيات كه براى اهل مطالعه و دقّت جالب و سؤ ال انگيز است آغاز گردد.

 

next page

back page