اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ
مَنِّكَ بِاقْدَمِهِ، وَ كُلُّ مَنِّكَ قَديمٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ
بِمَنِّكَ كُلِّهِ.
ح 20ح بار الها از
تو سؤال مىكنم به قديمترين منّت تو، و همه منّتهاى تو قديم است، بار الها از تو
سؤال مىكنم به همه منّتهايت.
تلازم قديم بودن منت با قديم
بودن فيض
اين جمله دعا صريحترين شاهد است بر آنچه
پيشوايان حكمت متعاليه و صاحبدلان از اهل معرفت بر آنند كه فيض حق تعالى قديم است،
زيرا خداى تعالى منّت بر موجودات نهاد كه به آنان افاضه وجود فرمود، بلكه وجودى كه
از اوست آن وجود منبسط بر هياكل ممكنات است، و آن وجود بدان اعتبار كه ظل قديم است
خود نيز قديم است به قديمى او، و حكمى از براى خود او و ذات او نيست بلكه اصلا ذاتى
ندارد تا حكمى داشته باشد، هر چند از جهت يلى الخلقى حادث است به حدوث ممكنات.
پس حدوث و تغير و زوال و پوسيدگى و هلاكت از
طبايع ماهيات و سرشت ممكنات و ظلمتكده ماده ستمكار و درخت هيولاى تاريك خبيث است. و
در مقابل اينها ثبات و قديم بودن و استقلال و تمام بودن و بى نيازى و وجوب از عالم
قضاء الهى و سايه نورانى ربانى است كه هيچ تغير و پوسيدگى و زوال و اضمحلالى به آن
راه ندارد. و به وسيله تسويلات كلامى و برهانهاى فلسفى امكان ندارد كه كسى به اين
حقايق ايمان آورد بلكه ايمان به آنها نيازمند است به قريحه لطيف و قلب صيقلى شده و
صفاى باطن كه با رياضتها و خلوت نشسينىها به دست مىآيد.
و قديمتر بودن در مراتب وجود بدان اعتبار است
كه به قديم ذاتى اتصالش شديدتر و به آن آستان نزديكتر باشد. پس وجود به هر اندازه
كه به مبدأش نزديكتر باشد حكم قديم بودن در او ظاهرتر خواهد بود، و گر نه بدان
اعتبار كه هر موجودى با پروردگار و رب خود رابطه خاصى دارد همه فيض حضرتش قديم است،
و از اين رو فرمود: و همه منّتهاى تو قديم است.
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ
آياتِكَ بِاكْرَمِها، وَ كُلُّ آياتِكَ كَريمَةٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ
بِآياتِكَ كُلِّها.
ح 21ح
بار الها من
از تو سؤال مىكنم به كريمترين آياتت، و همه آيات تو كريم است، بار الها من از تو
سؤال مىكنم به همه آياتت.
در حركت انعطافى است كه سالك به
مقامى مىرسد كه همه موجودات را آيات خدا مىبيند
در قسمتى از مباحث گذشته تو را معلوم شد و در
شرح بعضى از جملههاى سابق چشم دلت باز شد بر اينكه سلسله وجود از عنصريات و فلكيات
و اشباح و ارواح و غيب و شهود و نزول و صعودش همگى كتابهاى الهى و صحيفههاى مكرم
ربوبى و الواح و اوراقى هستند كه از آسمان احديت نازل شدهاند، و هر مرتبهاى از
مراتب آن و هر درجهاى از درجاتش از سلسله طولى و عرضى آياتى هستند كه بر گوش دل
صاحبان يقين قرائت شده، كسانى كه دلهاشان از كدورت عالم هيولى خالص گشته و گرد و
غبار آن را از صفحه دل زدودهاند و از خواب آن عالم بيدار شدهاند، اين آيات بر
كسانى تلاوت شده كه از گورستان عالم طبيعت برخاسته و از زندان تاريك ماده و
زنجيرهاى دست و پاگير آن رهايى يافتهاند و همت نهايى خود را دنياى پست و آرايش و
زينتهاى آن قرار ندادهاند و به زمين دل نبسته و آن را براى خود وطن نساختهاند، و
اگر به دنيا آمدند براى كاشتن بوده نه براى درو كردن، كه دنيا كشتزار آخرت است؛ و
ورودشان به دنيا به خاطر حركت انعطافى بود كه انسان به واسطه آن حركت انسان واقعى
مىشود و از دنيا به وطن اصلى خود كه جايگاه پدر ما آدم عليه السّلام بود باز
مىگردد.
مولوى بدين معنى اشاره مىكند كه مىگويد:
بشنو از نى چون حكايت مىكند
|
|
وز جداييها شكايت مىكند
|
تا آنجا كه گويد:
هر كسى كو باز ماند از اصل خويش
|
|
باز جويد روزگار وصل خويش
|
تا آخر آنچه گفته است. بارى صاحبدلان در عالم
دنيا حركت انعطافى دارند كه مقدمه تكميل آنان است نه حركت استقامتى كه به فرموده
شيخ عارف ما دام ظله پدر ما آدم مىخواست چنين حركتى را
داشته باشد. آنان در دنيا مانند مسافرى هستند كه آماده كوچ و مهياى مسافرت است. نظر
آنان به دنيا از آن روست كه دنيا نقشى است از آنچه در عالم غيب است، چنانكه امام
صادق عليه السّلام بنابر آنچه روايت شده فرمود: من هر چه ديدم
خداى را پيش از آن و به همراه آن و بعد از آن ديدم.
سالكى كه به اين مقام برسد همه چيز را نشانى
بيند از آنچه در غيب است، زيرا همه موجودات حتى جماد و نبات كتاب الهى است كه سالك
إلى اللّه و مجاهد في سبيل اللّه از صفحات آن كتاب، اسماء و صفات الهى را به اندازه
ظرف وجودى خود مىخواند.
در همه چيز
نشانى است ز يكتايى او.
بلكه سالك مجاهد هنگامى كه در غيب هويت و مقام
جمع احديت مستهلك مىشود خودش وجود جامعى مىگردد همه مراتب اسماء و صفات را، و
جهان مستقلى مىشود كه همه چيز در آن است. در روايات ما از امام رضا عليه السّلام
رسيده است كه مىفرمايد:
صاحبدلان به اين مطلب
رسيدند كه هر چه در آنجاست معلوم نمىشود مگر به آنچه در اينجاست.
انسان كامل به حكم جامعيت، آيت اللّه كبرى است
و بدان كه انسان كامل از آن جهت كه كون جامع و
خليفه خدا در زمين و نشانه او در همه عوالم است كريمترين آيات الهى و بزرگترين
حجتهاى اوست، چنانكه از مولاى ما و سرور ما امير المؤمنين يا از سرور ما امام صادق
(عليهما الصلاة و السلام) نقل شده كه فرمود:
همانا صورت انسانى
بزرگترين حجت خداست بر خلقش، و اوست همان كتابى كه خدايش با دست خود نوشته، و اوست
مجموع صورت همه جهانيان تا آخر روايت كه درود و سلام بر گويندهاش باد.
پس انسان به تنهايى واجد همه مراتب غيب و شهادت
است، و با آنكه ذاتش بسيط است جامع همه كتابهاى الهى است، چنانكه در آثار علوى آمده
بدين مضمون:
مپندار خود را همين خرد پيكر
|
|
كه در اندرونت جهانى نهان است
|
و شيخ كبير محيى الدين عربى اندلسى گويد:
منم اصل قرآن، منم سوره حمد
|
|
منم جان جانان، نه آن جان تنها
|
اى برادر راه حقيقت، از خواب غفلت بيدار شو و
چشم دل و ديده قلب را باز كن و كتاب نفس خود را قرائت نما كه از براى گواهى كافى
خواهد بود. خداى تعالى مىفرمايد: به زودى آيات خود را در جهان
خارج و جان آدميان به آنان نشان خواهيم داد تا حق براى آنان روشن گردد. و
گفته شده است:
نه دور است از قدرت بى كرانش
|
|
كه گرد آورد در يكى تن، جهان را
|
و مادامى كه در حال غشوه عالم طبع، و مستى شراب
هيولى هستى نمىتوانى خود و خوديت خود را شهود كنى و كتاب ذاتت را بخوانى و زيور
حقيقت وجودت را قرائت كنى. پس اى عزيز، از اين ستم آباد تاريك و خانه وحشتناك
وحشتزا و نشأه تنگ و تاريك به درآى و بخوان و پرواز كن.
تو را ز كنگره عرش مىزنند صفير
|
|
ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده
است |
و حجاب طبع و طبيعت را پاره كن كه تو از جهان
قدس و طهارتى و از جايگاه نور و كرامت، چنانكه عارف شيرازى (قدّس سرّه) مىگويد:
چاك خواهم زدن اين دلق ريايى چكنم
|
|
روح را صحبت ناجنس عذابى است اليم
|
و چون حجابهاى ظلمانى را پاره كردى ظهور حق را
در همه اشياء و احاطهاش را بر آنها خواهى ديد، و مشاهده خواهى نمود كه آنها همه
نشانههاى اويند و دليلهاى روشن او كه با كمالاتشان بر كمال آفريننده و ايجاد
كننده خود دلالت دارند.
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِما
انْتَ فِيهِ مِنَ الشَّأْنِ وَ الْجَبَرُوتِ، وَ اسْئَلُكَ بَكُلِّ شَأْنٍ وَحْدَهُ
وَ جَبَروتٍ وَحْدَها.
ح 22ح بار الها از
تو سؤال مىكنم به آنچه تو راست از شأن و جبروت، و سؤال مىكنم از تو به هر شأنى به
تنهايى و به هر جبروتى به تنهايى.
تجلى به اسم جامع و كل شئون،
تنها براى انسان كامل امكان دارد
بدان اى سالك طالب، كه خداى تعالى را به مقتضاى
كلّ يوم هو فى شأن در هر آنى از زمان شأنى است؛ و تجلى
به جميع شئونات جز براى انسان كامل امكان ندارد، زيرا هر يك از موجودات از عوالم
عقول مجرده و فرشتگان مهيمن و فرشتگان به صف كشيده گرفته تا نفوس كليه الهيه و
ملائكه مدبره كه به تدبير امور مأمورند و ساكنان ملكوت عليا و ساير مراتب ملكوت از
فرشتگان زمينى، همه و همه مظهر اسم خاصى هستند كه پروردگارشان به همان اسم بر آنان
تجلى مىكند؛ و هر يك از آنان را مقامى است معلوم و معين، چنانكه در روايت است كه
برخى از فرشتگان هميشه در ركوعند و به سجده نمىروند، و برخى
ديگر هميشه در سجدهاند و ركوع نمىكنند. و اين اشاره به آن است كه تجاوز از
مقام خود نتوانند كرد و قدم از محلى كه دارند فراتر نتوانند گذاشت. و از اين جهت
بود كه جبرئيل عليه السّلام در جواب رسول خدا كه پرسيد چرا به همراه من نمىآيى عرض
كرد:
اگر بند انگشت برتر پرم |
|
فروغ تجلى بسوزد پرم |
و اما اهل يثرب انسانيت و مدينه نبوت را مقام
معين و محدودى نيست، و از اين جهت بود كه ولايت مطلقه علويه را كه همه شئون الهيه
بود حامل گرديد و استحقاق خلافت تامه كبرى را يافت و صاحب مقام ظلوميت شد(48)كه
دربارهاش گفته شده است: مقام ظلوميت عبارت است از تجاوز از همه مقامات، و شكستن
بتهاى انانيات و انّيّات؛ و صاحب مقام جهوليت شد كه عبارت است از فناء در فنا و
مرتبه جهل مطلق و عدم محض.
پس هنگامى كه پروردگار با يكايك اسمائش بر سالك
تجلى كرد و به مقام هر يك از اسماء خاص تحقق يافت قلبش قابليت مىيابد كه اسم جامع
كه داراى همه شئونات است و تمام جبروت و سلطان در آن است در آن قلب تجلى نمايد اولا
به وحدت جمعى و كثرت در وحدت، و ثانيا به كثرت تفصيلى و بقاء بعد از فناء. و وحدت
در كثرت آن گاه است كه از پروردگار خود سؤال مىكند به آنچه او راست از شأن و جبروت
در حضرت جمع به طريق وحدت، و به هر شأنى به تنهايى و به هر جبروتى به تنهايى در
حضرت واحديت و تجلى اسمايى و صفاتى و افعالى به طريق بسط و تفصيل.
و با رسيدن به اين مرتبه مراتب سير و ترقى
پايان مىپذيرد. و اين آخرين مرتبه سير إلى اللّه است و سفر چهارم است كه عبارت است
از بقاء بعد از فناء پس از استهلاك تام سالك، زيرا حفظ نمودن حضرات و تمكن يافتن در
مقام جمع و تفصيل و وحدت و كثرت از بالاترين مراتب انسانيت است و از تمامترين
مراحل سير و سلوك است.(49)و
حقيقت اين مقام براى هيچ كس از اهل سلوك و اصحاب معرفت اتفاق نيفتاده مگر از براى
پيغمبر اكرم و رسول مكرم ما و اولياء آن حضرت كه از مشكات او علم و معرفت را اقتباس
نمودهاند، و مصباح ذات و صفاتش چراغ راه سلوك آنان بوده است.
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِما
تُجيبُنى بِهِ حينَ اسْئَلُكَ فَاجِبْنى يا اللّهُ.
ح 23ح بار الها از
تو سؤال مىكنم به آنچه كه هر گاه به آن از تو سؤال كنم مرا اجابت خواهى كرد، پس
اجابتم فرما اى اللّه.
اجابت دعاى سالك در آغاز سلوك و
انجام آن به وسيله اسم اعظم است
از آنجايى كه اسماء الهى همگى از مظاهر اسم
اعظماند كه اسم اعظم محيط بر آنها و جامع همه آنهاست به طور وحدت و بساطت و بر همه
اسماء حكومت دارد و بر كليه آنها غلبه و سلطنت دارد، چون اين مطلب بر قلب سالكى كه
به مقام اسم اعظم تحقق فعلى يافته منكشف شد مىبيند كه در ابتداى سلوكش مظاهر اسم
اعظم بودند كه دعاى او را اجابت مىكردند و در پايان سلوكش خود اسم اعظم اجابت او
را مىكند. از اين روست كه مىگويد: بار الها من از تو سؤال
مىكنم به آنچه اجابتم مىكنى آن گاه كه از تو سؤال كنم به آن از اسماء الهى
كه همه آنها به اسم اعظم باز مىگردند، و لذا به دنبال آن مىگويد:
اجابتم كن اى اللّه كه اجابت را از اسم اعظم مىخواهد،
زيرا اسم اعظم است كه حافظ مراتب اوست و او را تحت تربيت خود گرفته و نمىگذارد دست
دزدان راه و وسوسه كنندگان در دلش به او راه يابد. و چون اجابت خواستن از اللّه
اشاره به آن است كه اسم اعظم الهى است كه به همه اسماء احاطه دارد و اوست اجابت
كننده در اول و آخر و اوست ظاهر و باطن، افتتاح سخن با اللّهمّ
(به معنى يا اللّه) كرد و ختم سخن را نيز با اللّه كرد و گفت:
فأجبنى يا اللّه.
پايان آنچه مىخواستيم از شرح اين دعا؛ و سپاس
خداى را در اول و آخر و در ظاهر و باطن، و درود خدا بر محمّد و اولاد پاكش باد.
به تاريخ يكهزار و سيصد و
چهل و هفت هجرى قمرى اين شرح پايان يافت.
تذكر:
به منظور حفظ مقام ادب نسبت به استاد الهى و
امام امت اسلامى ايران جملاتى از آخر كتاب ترجمه نشد كه اين گونه تعبيرات از زبان
خود آن حضرت زيباست و ما را نرسد كه چنين جسارتى در ترجمه آن داشته باشيم. و الحمد
للّه أولا و آخرا.
ترجمه اين سفر شريف در هشتم ماه شعبان 1400
هجرى قمرى انجام يافت.
خدايا چنان كن در انجام كار
|
|
تو خشنود باشى و ما رستگار
|
العبد المفتاق إلى رحمة
ربه: السيد احمد الفهرى