اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ
قَوْلِكَ بِارْضاهُ، وَ كُلُّ قَوْلِكَ رَضِىٌّ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ
بِقَوْلِكَ كُلِّهِ.
ح 14ح بار الها از
تو سؤال مىكنم به رضايت بخشترين قول تو، و همه گفتار تو رضايت بخش است، بار الها
از تو سؤال مىكنم به همه قول و گفتارت.
سؤال اولياء تابع تجليات حق است
بر قلوب آنان
از آنچه گذشت بر تو ظاهر شد و به طور مسلم بر
چشم دلت مكشوف و بر باطن سرّت مفتوح شد كه از براى سالك سؤال حقيقى به اسماء الهى و
توجه به صفات جلال و جمال حاصل نشود مگر پس از آنكه پروردگارش به اسم و صفتش بر او
تجلى كند و با ديده دل و مكاشفه قلبى پروردگارش را در آيينه اسم و صفت مشاهده كند،
پس توجه به او نموده و در نزد او خاضع شود و از او به آن اسم و به آن صفت سؤال كند.
و چنانكه در گذشته محقق شد و تحقيق لازم در اين باره به عمل آمد حالات سالك و
مقامات او در سير و سلوكش مختلف است، زيرا انسان مظهر اسم كلّ يوم هو في شأن است:
هر روزى او در شأن تازهاى است. پس در هر حالى و شأنى
محبوبش با اسمى براى او ظاهر مىشود و معشوق و مطلوبش به تجلى تازهاى از لطف و قهر
و جلال و جمال براى او تجلى مىكند.
هر دمش با من دلسوخته لطفى دگر است
|
|
اين گدا بين كه چه شايسته انعام
افتاد |
و گاهى مىشود كه با يك اسم دو گونه تجلى و دو
طور ظهور مىنمايد، يك جلوه به گونه كثرت در وحدت؛ و در اين حال بر زبانش سخنى جارى
مىشود كه با حالش مناسب باشد و چيزى مىگويد كه دلالت بر وحدت دارد، و مىگويد:
بار الها من از قول تو سؤال مىكنم لفظ قول را مفرد
مىآورد. و اگر به گونهاى ديگر بر او تجلى كرد و تجلى وحدت در كثرت بود، سلطان
كثرت بر دل او غالب آيد، پس كلامى را مترنم مىشود كه مناسب با حالش بوده و دلالت
بر كثرت نمايد، و مىگويد: بار الها من سؤال مىكنم به
تمامترين كلماتت و كلمات را به لفظ جمع مىآورد. و اين يكى از اسرار آن است
كه در دعاى شريف لفظ قول مفرد و لفظ
كلمات به صيغه جمع آمده است.
عدم منافات تجلى وحدت با سؤال
قول رضى و أرضى
اشكال: تجلى به طور كثرت در وحدت با جملهاى كه
در دعاست يعنى رضايت بخشترين قول تو منافات دارد، و
همچنين با جمله همه قول تو رضايت بخش است زيرا كه كثرت
در معناى اين دو جمله آمده است.
جواب اشكال: تغيير حالات به طور آنى است و در
يك آن از زمان ممكن است حالت تغيير كند، يعنى ممكن است حق تعالى بر بندهاى در آنى
با اسمى تجلى كند و در آن بعدى با اسم ديگر تجلى نمايد، و به يك اسم در دو لحظه از
زمان دو گونه تجلى نمايد. علاوه بر اين بايد توجه داشت كه دعا از صاحب مقام جمع
احمدى و قلب باقرى محمدى (صلّى اللّه عليهم اجمعين) صادر شده است و هيچ استبعاد
ندارد كه چنان قلبى در يك آن و يك لحظه جمع ميان وحدت و كثرت كند. و در عين حال
منافاتى ندارد كه در موارد ديگر، حالات آن بزرگواران اختلاف داشته و اين گونه حالت
جمع نداشته باشند و بلكه حالت وحدت يا كثرت بر آنان غلبه كند. جواب اشكال، از نظر
خود من اين بود كه گفته شد.
و از شيخ عارف كامل (كه خدا سايهاش را مستدام
كند) پرسيدم كه جهت مفرد بودن در بعضى از جملات و جمع بودن در بعضى ديگر چيست؟ حاصل
جواب او اين بود كه: حالات سالك مختلف است، گاهى مىشود كه
پروردگارش بر او به اسمى تجلى مىكند و حالتى به حسب آن تجلى دارد، سپس به اسم
ديگرى تجلى مى كند و حالتى مناسب با آن تجلى دارد، سپس با همان اسم اول تجلى مىكند
پس آن حالت اولى باز مىگردد. اينجاست كه سؤال در حالت اول با سؤال در حالت سوم به
يك گونه مىشود.(46)
و از بعضى از صاحب نظران پرسيدم او جوابى داد كه ذكرش مناسب نيست.
معناى رضى بودن همه قول خدا
از اين مطلب كه بگذريم بايد متوجه بود كه قول
خداى تعالى همهاش رضايت بخش است و هيچ سخطى در آن نيست، زيرا حضرتش با قول
تكوينىاش ماهيات را به راه راستشان كه وجود و كمالات وجود است هدايت فرمود، و با
قول تشريعىاش نفوس مستعد را هدايت فرمود تا در ناحيه علم و عمل از قوه به فعل
آيند.
پس هر كس كه با امر هدايت تكوينى يا تشريعى
هدايت شده باشد به خاطر پيروى كردن امر تكوينى الهى و اطاعت امر
كن، و اطاعت قول تشريعى و اطاعت دستورات اوست. و آن كس
كه هدايت نشده باشد به خاطر نداشتن استعداد و مخالفتش با امر تكوينى الهى بوده و
شقاوت گريبانگيرش گشته و از دستورات شرعى او اطاعت نكرده است.
و رضايت بخشترين قول تكوينى همان قول ذاتى است
كه به واسطه آن قول ذاتى بود كه اسماء الهى در حضرت علمى ظهور يافت و اعيان ثابته
را كه در غيب واحديت پنهان بودند قرع سمع كرد.
و رضايت بخشترين قول تشريعى علم توحيد است كه
به واسطه فرشتگان و پيامبران بر بندگان خدا افاضه شده، و علم تهذيب نفس است كه
سعادت انسان به آن بستگى دارد. و از همه اينها رضايت بخشتر، توحيد محمدى است كه
در ليله مباركه محمدى به وسيله كلام جمعى احدى قرآنى نازل شده است.
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ
مَسائِلِكَ بِاحَبِّها الَيْكَ، وَ كُلُّ مَسائِلِكَ الَيْكَ حَبيبَةٌ، اللَّهُمَّ
انّى اسْئَلُكَ بِمَسائِلِكَ كُلِّها.
ح 15ح بار الها از
تو سؤال مىكنم به محبوبترين مسئلتها نزد تو، و همه مسئلتها نزد تو محبوب تو
است، بار الها از تو سؤال مىكنم به همه مسئلتها در نزد تو.
سؤال به لسان ذات در همه عوالم
مستجاب است
بدان (كه خدايت از صاحبان دعاهاى مستجاب و
سؤالات محبوب قرار دهد) كه سؤال عبارت از آن است كه سؤال كننده متوجه بشود به كسى
كه از او سؤال مىكند و از او استدعا نمايد كه نيازمندىهاى او را از وجود و كمالات
وجود بر طرف سازد، خواه اين توجه، توجه ذاتى باشد يا حالى يا باطنى و يا ظاهرى، و
خواه به زبان استعداد و حال باشد يا به زبان قال. و تمام سلسله موجودات و قبيله
ممكنات كه انتساب به حضرت بارى تعالى دارند به واسطه فقر و نياز ذاتى و صفتى كه
دارند به قيوم مطلق و فيض بخش به حق متوجه مىشوند و با زبان استعدادشان وجود و
كمالات وجود را از حضرتش خواستارند. و اگر اين استدعا را نداشتند فيض به آنان افاضه
نمىشد، گرچه به گفته شيخ اعرابى كه مىگويد: قابل، خود نتيجه
فيض اقدس است همين استدعا نيز از غيب جمع است.
و نخستين استدعا و سؤالى كه در دار وجود شد از
اسماء و صفات الهى بود كه با زبانى كه مناسب مقامشان است از حضرت غيب مطلق استدعا
كردند كه در حضرت واحديت ظهور يابند و استدعايشان مورد اجابت قرار گرفت و فيض اقدس
ارفع، و ظل ابسط اعلى در حضرت جمع به آنان افاضه شد و اسماء و صفات ظهور يافت. و
اولين اسمى كه ظهور يافت اسم جامع رب انسان جامع بود كه بر همه اسماء و صفات الهيه
حاكم است و به ظهور آنان ظاهر است، سپس به توسط آن اسم جامع، ديگر اسمها با ترتيبى
كه در احاطه و شمول داشتند ظهور يافتند.
پس از اين سؤال نخستين كه به اجابت رسيد اعيان
ثابته و صور اسماء الهيه سؤال كردند، و اولينشان صورت اسم جامع و عين ثابت انسانى
بود، سپس بقيه اعيان به توسط او شد، زيرا همگى از فروع و توابع آن صورت جامع و عين
ثابت انسانى بودند چه در اصل وجود و چه در كمالات وجود، چه در سلسله نزول و چه در
سلسله صعود. و عين ثابت انسانى همان شجره مباركهاى است كه ريشهاش ثابت است و شاخ
و برگش در آسمان و زمين گسترده است. سپس استدعاى اعيان ثابته ممكنه بود كه عبارتند
از اسماء الهيه در حضرت علميه، اينان استدعا كردند تا در عين و شهادت ظهور يابند، و
اين استدعا به واسطه فيض مقدس و ظل منبسط به هدف اجابت رسيد و اعيان ثابته به
ترتيبى كه داشتند به واسطه فيض مقدس خلعت وجود پوشيدند.
و اين دعاها از دعاهاى مستجاب است و رد
نمىشود، زيرا دعايى كه به لسان ذات و استعداد باشد پذيرفته و مستجاب است و به
مقدار استحقاقش فيض به او افاضه مىشود و امساك فيض نمىشود. و دعا به زبان قال و
به گفتار اگر مطابق با لسان استعداد باشد و آنچه زبان مىگويد بر خلاف آنچه دل
مىگويد نباشد و گفتار با حال مباين نباشد مستجاب خواهد شد. و اگر دعايى مستجاب
نشود به خاطر آن است كه از لسان استعداد صادر نشده و يا آنكه با نظام اتم مخالف
است، و گاهى نيز مىشود كه مستجاب نشدن دعا به خاطر نبودن شرايط و متممات دعا و
ديگر اسباب استجابت است.
هشدار
انسان را در هر مقام لسانى است مناسب آن مقام و
استجابتى است مناسب آن لسان
بدان كه چون انسان كون جامع است و بر حسب مراتب
نزولى و صعودى داراى نشأهها و ظهورها و عوالم و مقاماتى است، از اين رو به حسب هر
نشأه و هر عالمى كه دارد او را زبانى است مناسب آن مقام. پس در مقام اطلاق و سريانش
زبانى دارد كه با آن از پروردگارش كه مربى اوست سؤال مىكند و خداى تعالى را به حسب
اين لسان نسبت خاصى است كه حتما اجابت مىكند و آن عبارت است از اسم خاص همين مرتبه
و رب اين مربوب. پس در اين مقام آن كه او را اجابت مىكند و از او كشف سوء و رفع
اضطرار مىكند اسم رحمن است كه رب هويت مبسوطه اطلاقيه است.
و انسان را در مقام تعين روحى و نشأه تجريدى و
بود عقلانى سابق، لسانى است كه با آن زبان از پروردگارش سؤال مىكند و خداى تعالى
او را با اسم عليم كه رب نشأة تجريدى است اجابت مىكند.
و انسان در مقام قلبش با لسان ديگرى دعا مىكند
و با اسمى كه مناسب با آن نشأه است جواب به او داده مىشود. و در مقام جمع ميان
نشأهها و مقامى كه حافظ حضرات است با لسانى كه مناسب با حضرت جمع باشد استدعا
مىكند و با اسم جامع و تجلى اتم كه اسم اعظم است جواب دريافت مىكند.
و اين است همان انسان كاملى كه محقق قونوى در
مفتاح غيب و شهود بدان اشاره كرده و مى گويد: وقتى كامل شد
(يعنى انسان) پس او را در دعا و غيره ميزانى است مخصوص به خود او و امورى كه تنها
از آن اوست و كسى با او شركت ندارد.
و به همين انسان كامل در فصوص اشاره كرده و
مىگويد: اما كاملان و اوتاد، توجهشان به حق تعالى تابع تجلى
ذاتى است كه از براى آنان حاصل مىشود، و رسيدن به مقام كمالشان ميسر نيست مگر
اينكه به اين تجلى ذاتى فائز گردند، و نتيجه اين تجلى ذاتى آن است كه معرفتى تمام و
جامع همه حيثيات همه اسماء و صفات و مراتب و اعتبارات براى آنان حاصل شود كه حق را
از حيث تجلى ذاتى كه با شهود اتم براى آنان حاصل شده است به طور صحيح تصور مىكنند.
و از اين روست كه اجابت در دعايشان به تأخير نمىافتد.
تحقيقى درباره محبوبترين مسأله
و اين چنين انسان جامع است كه سؤالهايش اگر به
لسان قال هم كه باشد مستجاب مىشود، زيرا استدعا نمىكند مگر همان را كه مقدر است،
چون به مقامات وجود علم دارد و عوالم غيب و حضرت علميه را مىداند. و از اين جهت
است كه بيشتر دعاهاى افراد كامل مستجاب مىشود مگر آن دعاهايى كه بر سبيل امتثال
امر مولى انجام مىدهند، كه در آن گونه دعاها مقصودشان آن نيست كه مطلوب حاصل شود،
چنانكه شيخ اعرابى در فصوص گفته است و در روايات اهل بيت عليهم السلام به آن اشاره
شده است.
(47)
دنباله سخن حب خداى تعالى مسائل را در هر عالم
ظهورى است مناسب با آن عالم
بدان كه محبت الهى- كه علت ظهور وجود است و
نسبتى است مخصوص ميان رب الارباب و مربوبين كه باعث اظهار وجود است و اين نسبت از
طرف پروردگار عالميان به گونه تأثير و افاضه است و از طرف مربوبين و موجودات تحت
تربيت او به گونه استفاضه و تأثر- بر حسب نشأهها و موجوداتى كه پذيراى اين نسبت
هستند مختلف است. پس در برخى از مراتب حكم اين محبت و نسبت تمامتر است و ظهورش
بيشتر است مانند عالم اسماء و صفات و عالم صور اسماء و اعيان ثابته در نشأه علمى. و
در برخى كمتر و كمتر تا برسد به آخرين مراتب و كمال نزول و نهايت هبوط. پس حب ذاتى
حضرت حق متعال تعلق بر آن يافت كه در حضرت اسماء و عوالم غيب و شهادت ظهور يابد، كه
فرمود: من گنجى بودم پنهان پس دوست داشتم كه شناخته شوم، از
اين رو خلق را آفريدم تا شناخته شوم.
پس حب ذاتى است كه منشأ ظهور موجودات است. و
محبوبترين سؤال از خداى تعالى همان سؤالى بود كه در حضرت علمى از اسماء الهيه واقع
شد، چون آن سؤال بود كه مفتاح ظهور و معرفت گرديد. و محبوبتر از محبوبترين
سؤالها آن سؤالى بود كه از رب انسان جامع كامل كه حاكم بر همه اسماء و صفات و شئون
و اعتبارات بود واقع گرديد. و اين كه در تعيين محبوبترين سؤالها گفتيم به حسب مقام
كثرت بود. و اما به حسب مقام توحيد و ارتباط خاصى كه ميان هر موجود با رب خود هست
بدون آنكه واسطهاى در ميان باشد، به حسب اين مقام همه سؤالها از خدا محبوب است
چنانكه تحقيق آن گذشت.
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ
شَرَفِكَ بِاشْرَفِهِ، وَ كُلُّ شَرَفِكَ شَريفٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ
بَشَرَفِكَ كُلِّهِ.
ح 16ح
بار الها از
تو سؤال مىكنم به شريفترين شرف تو، و همه شرف تو شريف است، بار الها از تو سؤال
مىكنم به همه شرف تو.
وجود، خير محض است يعنى چه؟
از مطالبى كه به وضوح پيوسته و زبانزد الهيين
از اصحاب حكمت متعاليه و فلسفه عاليه و سالكان از صاحبان ذوق و صاحبدلان صاف و صاحب
ديدگان تيزبين و سالم گرديده است- با اختلاف مسلكى كه دارند و تفاوت مشربى كه آنان
راست، كه بعضى با سلوك علمى و از طريق برهان به آن رسيدهاند و برخى ديگر با سير
عرفانى و كشف معنوى وجدانى و عيانى، به دنبال خلوتها كه داشتهاند و از دنيا به سوى
آخرت بار بستهاند و از حدود بقعه تاريك امكان به فضاى عالم قدس بال و پر
گشودهاند- آن است كه: وجود خير است و شريف، و نور است و تابش؛ و عدم شر است و پست،
و ظلمت است و كدورت. پس وجود است كه خير محض و شرافت صرف است، و همه اشياء به آن
مشتاقند، و هر متكبر جبارى در مقابل آن خاضع است، و همه موجودات آن را طالبند، و
همه كائنات به آن عاشق، و محور هر خير و شرف است، و مورد توجه هر سالك است، و
آستانش بار انداز هر كاروان، و خاك كويش اقامتگاه هر قافله است. اگر يادى از خير
شود وجود است كه اول و آخر و ظاهر و باطن و اصل و معدن آن خير است، لكن همه اينها
نه به معناى مصدرى و مفهوم انتزاعى اعتبارى است بلكه وجودى كه حقيقت وقوع در خارج
است و عين اعيان خارجى است و متن حقايق واقعى است و اصل تحققات است و ذات بخش به
ذوات است و جوهر بخش به جواهر است و تحقق بخش به اعراض است.
پس بازگشت هر چه خير و شرف و حقيقت و نور است
به وجود است، و اوست اصل ثابت و شجره طيبه، و شاخههاى اوست كه آسمانها و زمين و
ارواح و اشباح را پر كرده است. و هر چه شر و پستى و بطلان و ظلمت است بازگشتش به
عدم است و اوست شجره خبيثه مظلمه سرنگون كه قرار و استقرارى ندارد.
و ماهيت از حيث ذاتش نه به خير بودن متصف
مىشود و نه صفت شر بودن را داراست، زيرا ماهيت از آن سو كه ماهيت است هيچ چيز بجز
همان ماهيت نيست، و با اين وصف به حسب همان لا اقتضايى ذاتى كه دارد و همان امكان
ماهيتى كه او را هست هالك و زائل و باطل است، و آن گاه كه از حدود بقعه عدم و دار
وحشت قدم بيرون گذاشت و بر آستانه وجود بار انداخت و از چشمه صاف آن نوشيد، بالعرض
و المجاز شريف مىشود و داراى خير مىگردد، و هر مقدار كه وجود در او تمامتر و
كاملتر شود خير و شرافتش بيشتر گردد تا برسد به وجودى كه عدم در او نباشد و كمالى
كه نقصانى به او راه نيابد، اين هنگام او شرفى مىگردد كه پستى ندارد و خيرى مىشود
كه شرى در آن نباشد و همه خيرها و شرفها از افاضهها و اشراقها و تجلىها و اطوار
و تطورهاى او مىشود، و خير و كمال حقيقى ذاتى جز از آن او نباشد و جز به وسيله او
نباشد و جز از او سر چشمه نگيرد و جز در او نباشد و جز بر او نباشد، و ديگر مراتب
را كه خيراتى است به اعتبار انتسابى است كه به او دارند و از جهت مظهريتى است كه
براى او دارند، و گر نه به اعتبار انتساب به خودشان نه كمالى دارند و نه خيرى در
وجود آنهاست و نه حقيقتى دارند و نه شيئيتى را دارا هستند، چنانكه خداى تعالى
فرمود: همه چيز در هلاكت است مگر وجه او و
هر چه بر روى زمين است فانى است و وجه پروردگارت كه جلالمند و
عزيز است باقى مىماند. و سيد انبياء و سند اصفيا (صلوات اللّه و سلامه عليه
و على آله الطيبين الطاهرين) فرمود: هر كس خيرى در خود بيابد
خداى را سپاس گويد، و هر كس كه جز اين بيند بجز خود را ملامت نكند.
پس چون خير از اوست بايد او را سپاس گفت، و چون
شر از ناحيه خود انسان و از حيثيت خلقى است ملامت نيز متوجه او است. و خداى تعالى
از خليلش بازگو مىكند: هنگامى كه بيمار مىشوم او شفا بخش من
است. ببين كه چگونه بيمارى را به خودش نسبت داده
و از نقصان استعدادش دانسته، ولى شفا را به پروردگارش نسبت داده است؟! پس فيض و خير
و شرافت از خداى تعالى است، و شر و نقصان و پستى از ما است. و در اين رابطه خداى
تعالى مىفرمايد: پس هر آنچه از نيكى به تو رسد از جانب خداست،
و هر آنچه از بدى به تو رسد از ناحيه خودت مىباشد. گر چه به گونهاى همهاش
از جانب اللّه است.
و كتابهاى دانشمندان اين فن و مخصوصا كتابهاى
فيلسوف شيرازى صدر الحكماء المتألهين به طور تصريح و اشاره و از طريق اقامه برهان
پر است از اين مسأله، و بسيارى از مسائل الهى و اصول اعتقادى و اسرار قضا و قدر
مبتنى بر اين مساله است كه اكنون مجال ذكر آنها نيست و بر كشف سرّشان رخصتى نه.
گفت:
آن يار كز او گشت سر دار بلند
|
|
جرمش آن بود كه اسرار هويدا مىكرد
|
و ما سخن خود را با ذكر كلامى از اين استاد
الهى به پايان مىرسانيم:
كلام صدر المتألهين در بازگشت
شرور به حيثيت امكان
او در كتاب كبيرش (اسفار) مىگويد:
حاصل آنكه: نقيصهها و ذميمهها در وجودهاى ممكن به
خصوصيتهايى كه در محلها و قابلهاست بر مىگردد نه به اصل وجود از آن حيث كه وجود
است. و با اين مطلب، شبهه دوگانه پرستان (كه به دو خالق معتقدند: خالق خير و خالق
شر) دفع مىشود و توهم تناقضى كه در دو آيه كريمه هست بر طرف مىشود، و آن دو آيه
از قرآن عزيز عبارتند از: آنچه از نيكى به تو برسد از خداست، و آنچه از بدى به تو
برسد از ناحيه خودت مىباشد. و آيه ديگر كه مىفرمايد: بگو همه از جانب خداست. و چه
اشارهاى زيبا به لطافت اين مسأله شده است كه متصل به اين آيه مىفرمايد: اين مردم
را چه شده است كه هيچ نمىفهمند؟ پايان آنچه مقصود ما بود از سخن اين فيلسوف. و هر
كس علاقمند باشد كه مسأله را روشنتر درك كند به كتابهاى او مراجعه كند مخصوصا به
كتاب كبيرش (اسفار).
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ
سُلْطانِكَ بِادْوَمِهِ، وَ كُلُّ سُلْطانِكَ دائِمٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ
بِسُلْطانِكَ كُلِّهِ.
ح 17ح بار الها از
تو سؤال مىكنم به جاويدترين سلطنت تو، و همه سلطنت تو جاويد است. بار الها از تو
سؤال مىكنم به همه سلطنت تو.
كيفيت سلطنت حق متعال در همه
عوالم
آرى از براى اوست سلطنت مطلقه در حضرت غيب كه
به واسطه فيض اقدس، سلطنت مطلقه بر اسماء و صفات الهيه و صور اسماء يعنى اعيان
ثابته دارد، و به واسطه فيض مقدس در حضرت شهادت بر ماهيات كليه و هويتهاى جزئى
سلطنت مطلقه دارد، جز آنكه به هنگام رجوع همه به سوى او سلطنت تامهاش به توسط
انسان كامل و ولى مطلق در قيامت كبرى بروز خواهد كرد، كه فرمايد:
امروز ملك و سلطنت از آن كيست؟ (از آن اللّه واحد قهار است).
و اشياء ممكن از آن جهت كه انتساب به خويشتن دارند هيچ سلطنتى ندارند، چنانكه
فرمايد: اينان بجز اسمهايى نيستند كه شما و پدرانتان نامگذارى
كردهايد و خداوند بر آن حجتى و سلطنتى فرو نفرستاده است. ولى از آن جهت كه
انتساب به او دارند از مراتب سلطنت او به شمار مىآيند.
و از اينجا معلوم مىشود سرّ جاودانى بودن
سلطنت او كه مىگويد:
همه سلطنت تو دائم و
جاويدان است.
پس سلطنت جاويد است، و آن كه سلطنت به او داده
شده زايل و هالك است؛ همانگونه كه فيض قديم ازلى است ولى فيضگير حادث است.
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ
مُلْكِكَ بِافْخَرِهِ، وَ كُلُّ مُلْكِكَ فاخِرٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ
بِمُلْكِكَ كُلِّهِ.
ح 18ح بار الها از
تو سؤال مىكنم به فاخرين ملكت، و همه ملك تو فاخر است، بار الها از تو سؤال مىكنم
به همه ملكت.
معانى ملك حق تعالى
اگر ملك به معناى مملكت باشد چنانكه در آيه
شريفه بگو: بار الها اى مالك ملك، مملكت را به هر كس كه بخواهى
مىدهى به آن معنى است، و اگر به معناى مالكيت باشد چنانكه در آيه شريفه
امروز مالكيت از آن كيست؟ بدان معنى است. در هر صورت
فاخر بودن مالكيت حق تعالى و عظمت يكتايىاش در مالكيت بدان اعتبار است كه در حكمت
متعاليه با دليل قطعى ثابت شده است كه نظام موجود تمامترين نظامها و زيباترين
نظامى است كه به تصور مىآيد. و چگونه اينچنين نباشد و حال آنكه نظام موجود سايه
نظام علمى ربانى است كه تابع جمال جميل مطلق است. و فاخرتر بودنش به اعتبار مراتب
غيبى مجرد و نظام عقلى و نشأه تجرد است (كه نظام در اين مراتب فاخرتر از نظام در
بقيه مراتب و نشأههاست).
پس مالكيت آسمان و زمين و ملكوت آنها از آن
خداى تعالى است، و از حكومتش كسى را امكان فرار نبوده و ممكن نيست كسى از مملكت او
بيرون باشد، زيرا ملك حق تعالى بر همه موجودات گسترش يافته است حتى بر اعيان اشياء
ممتنع و بر اعدام. و همچنين سلطنت او گسترش دارد بر همه مراتب وجود، و هيچ چيز نيست
مگر آنكه در تحت سلطنت او و مالكيت اوست؛ و به موسى عليه السّلام فرمود:
اى موسى من چاره توام كه
هميشه ملازم تو هستم. و مر او راست غلبه تمام بر همه اشياء، و آنچه غلبه و
سلطنت در عالم هست از ظهور غلبه و سلطان اوست، و هيچ جنبندهاى
نيست مگر آنكه او اختيار آن را به دست دارد. چنانكه اين مطلب از مباحث گذشته
روشن گرديد.
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ
عُلُوِّكَ بِاعْلاهُ، وَ كُلُّ عُلُوِّكَ عالٍ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ
بِعُلُوِّكَ كُلِّهِ.
ح 19ح بار الها از
تو سؤال مىكنم به عالىترين علوّت، و همه علوّ تو عالى است، بار الها از تو سؤال
مىكنم به همه علوّت.
على از اسماء ذات است و علو
حقيقى مخصوص ذات اوست
اوست برتر و بالاتر در عين حالى كه نزديك است،
و اوست نزديك در عين حالى كه برتر و بالاتر است، و برترى مطلق از آن اوست و ساير
مراتب وجودى در مرتبه پستتر قرار گرفتهاند و برترى براى هيچ چيز بجز او نيست،
بلكه برترى هر چيزى سايه برترى اوست.
و بنابر تحقيق شيخ عارف كامل ما (دام مجده) اسم
على از اسماء ذات است، و از روايت كافى نيز همين استفاده مىشود كه شيخ محدثين محمد
بن يعقوب كلينى (رضوان اللّه عليه) از ابن سنان نقل مىكند كه مىگويد:
از ابى الحسن (امام رضا) عليه السّلام پرسيدم: خداوند پيش از
آنكه خلق را بيافريند آيا به خويشتن عارف بود؟ فرمود: آرى. گفتم: خويشتن را مىديد
و از خود مىشنويد؟ فرمود: به ديدن خود و شنيدن از خود نيازى نداشت، زيرا نه از خود
چيزى سؤال مىكرد و نه از خود چيزى مطالبه مىنمود، او خودش بود و خودش او بود،
قدرتش نفوذ داشت و نيازى نداشت كه به خاطر خويش نامى براى خود بگذارد، و ليكن به
خاطر غير خودش (و به خاطر ديگران) نامهايى از براى خود اختيار كرد تا آنان او را به
آن نامها بخوانند، زيرا اگر به نامش خوانده نمىشد شناخته نمىشد. پس نخستين اسمى
كه براى خود اختيار كرد (العلى العظيم) بود، زيرا او برترين همه اشياء بود، پس
معناى او اللّه بود و نامش العلى العظيم. آن نخستين نام او بود، زيرا كه بر همه چيز
علوّ و برترى يافت.
از اين روايت شريفه ظاهر مىشود كه
على از اسماء ذاتيه است كه خداوند پيش از آفرينش خلق
براى خود اختيار كرده است. و به اعتبار ديگر از اسماء صفت است، چنانكه از آخر روايت
ظاهر مىشود كه مىفرمايد: بر همه چيز برترى يافت.
عارف كامل محدث كاشانى (قدّس اللّه نفسه) در
شرح اين حديث شريف مىگويد: علو حقيقى از آن خداى سبحان است
همچنان كه علو اضافى نيز از آن اوست. و اولى از خواص خداى سبحان است كه غير او را
در آن شركت نيست. و از اين جهت فرمود: العلى العظيم را براى خود اختيار كرد.
من مىگويم: هيچ موجودى غير خدا در حقيقت علو
با خدا اصلا شركت ندارد، زيرا موجودات از نظر جهات نفسى كه اصلا علوى ندارند، و از
نظر جهات حقى، علوشان فانى در علو اوست و حكم و حيثيتى از براى آنان نيست بلكه همگى
مستهلك در ذات او هستند.