اللّهمّ انّى أسئلك من عزّتك
باعزّها، و كلّ عزّتك عزيزة، اللّهمّ انّى اسئلك بعزّتك كلّها.
ح 10ح بار الها از
تو سؤال مىكنم به عزيزترين عزتهايت، و همه عزت تو عزيز است، بار الها از تو سؤال
مىكنم به همه عزتت.
معانى عزيز
عزيز يا به معناى پيروزمند است و يا به معناى
نيرومند و يا فردى كه همتا نداشته باشد. و خداى تعالى عزيز است به معناى اول كه
پيروز است بر همه اشياء و قاهر است بر آنها، و همه سلسله وجود مسخر امر اوست
هيچ جنبندهاى نيست مگر آنكه زمامش به دست اوست بدون
آنكه سركشى كنند در زير قهاريت او مقهورند و بدون آنكه جرأت طغيان داشته باشند در
زير قدرت او خوار و ذليلاند، و سلطنت مطلقه او راست، و مالكيت تامه و پيروزى بر
امر و خلق از آن اوست، و حركت هر جنبندهاى به تسخير اوست، و فعل هر فاعل به امر و
تدبير اوست.
و خداى تعالى عزيز است به معناى دوم، زيرا او
واجب الوجود فوق بى نهايت است به نيرويى بى نهايت، و در دايره وجود جز او نيرومندى
نيست، و نيروى هر نيرومند سايهاى از نيروى او و يكى از درجات نيروى اوست، و
موجودات از آن جهت كه فانى در اويند و وابسته به اويند و به جنبه
يلى الربى كه دارند نيرومندند و اما از آن جهاتى كه به
خود نسبت دارند و از جنبه يلى الخلقى ضعيف و ناتوانند:
اى مردم شما نيازمنديد به اللّه، و اللّه است كه بى نياز و
ستوده است، و نيست اينها (بتها) مگر اسمهايى كه شما و
پدرانتان اين نامها را گذاشتهايد و خداوند حجّتى بر اين نامها فرو نفرستاده است.
اگر مقصود از نيرومند كه گفتيم نيرو در مقابل
ضعف باشد سخن آن است كه گفته شد، و اگر نيرو بدان معنى مقصود باشد كه مبدأ آثار است
باز خداى تعالى مبدأ آثار بى نهايت است و در دار وجود جز او ديّارى نيست و جز صفات
و آثار او ديّارى نيست و در عالم وجود مؤثرى جز اللّه نيست، و هر چه مؤثر و يا مبدأ
اثرى هست از مظاهر خلقى اوست، بلكه اوست سميع و بصير با عين سمع و بصر ما.
سمع و بصر در حق متعال از شئون
علم اوست
شيخ عارف كامل ما شاه آبادى (كه خداى سايهاش
را بر سر مريدانش مستدام بدارد) گويد: سميع و بصير از امهات
اسماء نيستند و به علم الهى در مقام ذات باز مىگردند، و از علم ذاتى جدا نمىشوند
مگر هنگامى كه به مخلوقها و مظاهر واقع شوند. پس محقق شدن سميع و بصير در حق خداى
تعالى به عين همان سمع و بصرى است كه بر مظاهر واقع مىگردد.
پس همه مبادى تأثير، مظاهر قوت و قدرت او
مىباشند و اوست ظاهر و باطن و اول و آخر.
شيخ كبير محيى الدين در فصوص خود مىگويد:
بدان كه علوم ذوقى كه از براى اهل اللّه حاصل مىشود بر حسب
اختلاف قوايى كه حاصل از آن علوم است مختلف مىشود با اينكه همگى به عين واحد باز
مىگردند، كه خداى تعالى مىفرمايد: من گوش او مىشوم كه با آن مىشنود، و چشم او
مىشوم كه با آن مىبيند، و دست او مىشوم كه با آن حمله مىكند، و پاى او مىشوم
كه با آن راه مىرود.
پس خدا به حسب اين روايت چنين مىفرمايد كه
هويتش عين جوارحى است كه آن جوارح عين عبد است، پس هويت يكى است و جوارح مختلفاند.
حقيقت معناى امر بين الأمرين
و اين است حقيقت امر بين الأمرين كه گذشتگان
شايسته از اولياى حكمت و چشمههاى جوشان تحقيق مانند مولاى فيلسوف ما صدر الحكماء
المتألهين (رضوان اللّه عليه) آن را گفته و غير او از محققين نيز از او پيروى
كردهاند.
و خداى تعالى عزيز است به معناى سوم، يعنى بى
همتاست، زيرا صرف الوجود و وجود صرف دوئيت نمىپذيرد و تكرار نمىشود و هر چه آن را
دوباره فرضش كنى همان خود او خواهد بود، چنانكه در جاى خود محقق شده است و اين
مختصر جاى گفتارش نيست.
و عزيز، بنابر آنچه به شيخ كبير در انشاء
الدوائر نسبت داده شده از اسماء ذات است، ولى مقتضاى تحقيق آن است كه بگوييم: اگر
عزيز را به معناى سوم بگيريم (بى همتا) از اسماء ذات است، و اگر به معناى دوم (مبدأ
آثار) بگيريم از اسماء صفات است، و اگر به معناى اول (پيروز) بدانيم از اسماء افعال
خواهد بود.
شيخ عارف ما (دام ظله) فرموده:
آنچه از اسماء بر وزن فعول و فعيل باشد از اسماء ذات است چون
دلالت دارد بر آنكه ذات معدن آن اسم است. و ايشان را اصطلاحى بود كه مىفرمود:
صيغههاى معدنى. بنا بر اين بسيارى از اسماء كه در تحقيق شيخ كبير از اسماء صفت و
فعل هستند به نظر شيخ ما (شاه آبادى- دام ظله) از اسماء ذات خواهند بود.
دنباله سخن معناى عزيز و أعز
و شايد مراد از عزت در جمله مذكور در دعا،
صفاتى است كه داراى قوه و غلبه هستند مانند قهاريت و مالكيت و واحديت و احديت و
معيديت و غير اينها. و مراد از عزيزترين عزت آن است كه در ميان اين اسماء، آنچه
ظهور غلبه و قهريت در آن بيشتر و تمامتر باشد مانند: واحد و قهار، چنانكه
مىفرمايد: امروز ملك از آن كيست؟ از آن اللّه واحد قهار است.
و مانند مالك، چنانكه مىفرمايد: مالك روز جزا. و روزى
كه رجوع تام مىشود آن روز روز سلطنت مطلقه است و روز دولت اسم واحد قهار است كه
تمام سلسله وجود به سوى او بازگشته و در قهر او مستهلك مىشوند آنچنان كه معدوم
مىشوند، سپس در نشأه ديگرى انشاء مىشوند، چنانكه مثنوى بدان اشاره كرده:
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
|
|
گويدم كانّا إليه راجعون
|
اللّهمّ انّى أسئلك من مشيّتك
بامضاها، و كلّ مشيّتك ماضية، اللّهمّ انّى اسئلك بمشيّتك كلّها.
ح 11ح بار الها از
تو سؤال مىكنم به نافذترين و حتمىترين مشيّتت، و همه مشيّت تو نافذ و حتمى است،
بار الها از تو سؤال مىكنم به همه مشيّتت.
همه موجودات مظاهر و تعيّن مشيت
حضرت حقاند
به نظر من، پس از آنكه به مطالب گذشته مراجعه
نموده به قدر استحقاق مطلب در آن تدبر كنى، ديگر نيازى نباشد كه از براى مقام مشيت
توضيح بيشتر دهم و تشريح زيادتر و يا تلويح و تصريحى بكنم ولى در عين حال بيان،
آدمى را از عيان بى نياز نمىكند (شنيدن كى بود مانند ديدن) زيرا عبارتها كوتاه است
و اشارتها ناتوان و بيانها نارساست و زبانها لال، و به اين حقايق دست نتوان يافت
مگر آنكه از پوششهاى رقيق كه به روى آنهاست عبور كنى، و اين حقايق را به آسانى
نمىشود درك كرد مگر آنكه علاقههاى دنيوى را از خود به دور انداخته و بار سفر به
باب الابواب انسانيت بربندى و از همه مراتب انانيت بيرون روى و همه شهوتهاى نفسانى
را ترك گويى، كه جز با ترك قيدها مقام اطلاق را شهود نتوان كرد و جز با القاء حدود،
وصول به دروازه ارسال و بى حدى آسان نگردد. پس اى حبيب من سعى و كوشش كن تا به مقام
شهود برسى كه شهيد، سعيد است و سعادت با شهادت توأم است، و كوشش كن تا عاشق روى
دلدار شوى كه هر كس كشته عشق شد شهيد مرده است.
زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت
|
|
كان كه شد كشته او نيك سر انجام
افتاد |
مگر ممكن است كه بدون كندن نعلين شهوت و غضب از
پاى نفس، و بدون ترك هوى و يكباره دل به حضرت مولا بستن، به طور قرب رسيد؟ كه آنجا
وادى مقدس است و مقام شامخ اقدس است و كسى كه لباس جسمانيت پوشيده و رداى هيولاى
ظلمانى را بر دوش افكنده است نمىتواند مقام مشيت الهى و كيفيت سريان مشيت و نفوذ و
بسط و اطلاق آن را شهود نمايد.
پس بايد با توفيق الهى بداند كه تمام سلسله
وجود از عوالم غيب و شهود همگى از تعينهاى مشيت و مظاهر آنند، و نسبت مشيت به همه
آنها يك نسبت مساوى است هر چند نسبت آنها به مشيت مختلف است. و بنابر طريقه عرفاء
شامخين (رضوان اللّه عليهم) مشيت نخستين صادر از مصدر غيب است، و ساير مراتب وجود
به توسط مشيت موجود شده است، چنانكه در روايت كافى است از ابى عبد اللّه امام صادق
عليه السّلام كه فرمود: خداوند مشيت را به خودى خودش آفريد،
سپس اشياء را به وسيله مشيت آفريد.
تحقيقى عميق تر در معناى مشيت
بلكه مقتضاى دقت در مضمون روايت شريفه و
تحقيقات اصحاب سرّ و حقيقت، و ارباب سلوك و طريقت آن است كه در تمام مراتب خلقى بجز
مشيت الهى موجودى نيست، و موجودى كه بالذات موجود است و از همه تعينها مجرد است
همان مشيت است، و وحدت حقه ظلّى كه ظل وحدت حقه حقيقيه است مخصوص مشيت است و اما
تعينات، پس بوى وجود به مشامشان نرسيده بلكه همگى سرابى هستند كه تشنه آن را آب
مىپندارد و نيستند آنها مگر نامهايى كه شما و پدرانتان آن
نامها را گذاشتهايد و خداوند حجتى بر آنها نازل نكرده است،
و بجز وجه او همه چيز هالك و نابودند.
پس اين كاغذى كه من بر آن مىنويسم، و قلمى كه
با آن مىنويسم، و عضلهاى كه اين كاغذ و قلم را مسخر خود نموده، و نيرويى كه در آن
عضله است، و ارادهاى كه از شوق برخاسته، و شوقى كه از علم برخاسته، و علمى كه قائم
به نفس آدمى است همگى از شئون مشيت الهى و از ظهورات آن است و تعينها همه اعتبارى
و خيالى است، چنانكه شيخ كبير گفته كه جهان جمله خيال اندر
خيال است پس ظهورى بجز ظهور مشيت نيست، و شأنى بجز شأن او نيست. و اين است
معناى شمول مشيت و سريان وجود، و اطلاق هويت الهى، و بسط رحمت، و مقام الهيت.
راهى به حقيقت
حقيقت نفوذ مشيت الهى در عالم
وجود
اكنون كه براى تو به تحقق پيوست كه همه مراتب
موجودات از عالى و سافل با اختلافى كه در شرافت و پستى دارند و با تفاوتى كه در
افعال و ذوات دارند و با همه تباينى كه در آثار و صفات با همديگر دارند، با همه اين
اختلافها جملگى يك حقيقت الهيه هستند كه آن عبارت است از مشيت مطلقه الهى، و
موجودات با درجههاى مختلف و طبقههاى متفاوتى كه دارند همگى در عين مشيت
مستهلكاند، و آن مشيت با نهايت بساطت و كمال و وحدت و احديتى كه دارد همه اشياء
است، و اين كثرت اعتبارى به وحدت او آسيبى نمىرساند بلكه بيشتر آن وحدت را تأكيد
مىكند، و نورش در زمينهاى پست و آسمانهاى بلند نفوذ مىكند، و هيچ حقيقتى از
حقايق را شأنى نيست بجز شأن او، و هيچ طورى ندارند بجز طور مشيت، و نيز براى تو
محقق شد كه در امر تكوينى نافرمانى وجود ندارد و همه چيز مسخر در تحت كبرياى حضرت
حق است و چون اللّه اراده كند چيزى را، همين كه بگويد: به وجود
بيا، موجود مىشود بدون آنكه از وجود يافتن خوددارى كند و يا قدرت تخطى و
نافرمانى داشته باشد، و همه ماهيات به امر او گردن نهاده و در زير سلطنتش خوار و
ذليلاند و هيچ جنبندهاى نيست مگر آنكه او زمامش را به دست
دارد.
اتحاد حقيقت مشيت با حقيقت
محمديه
و اگر تدبر در آفرينش آسمانها و زمين نموده و
به اصناف فرشتگان آسمانى و زمينى و صفها و طوايف سپاهيان اللّه ايمان آورى، و همه
اينها به شرط آنكه از انانيت كاملا خالص شده باشى انجام بگيرد، و بتهاى كعبه دل را
با تجلى ولايت علوى درهم شكنى، و حجابهاى ظلمانى را پاره كن تو
خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز حقيقت نفوذ مشيت الهى و حتميت آن و بسط
احاطه آن براى تو مكشوف مىگردد و اين حقيقت را درك مىكنى كه چگونه خداوند اشياء
را با مشيت آفريده، و اينكه واسطهاى ميان مخلوقات و خالقشان نيست، و اينكه فعل خدا
همان مشيت اوست، و قول او و قدرت او و اراده او ايجاد اوست، و با مشيت وجود ظاهر
شده، و اسم اعظم اللّه همان مشيت است، چنانكه محيى الدين گفته كه
وجود به وسيله بسم اللّه الرحمن الرحيم ظاهر شده است. و
مشيت است كه ريسمان محكمى است ميان آسمان الهيت و زمينهاى خلقى، و دستاويز استوارى
است كه از آسمان واحديت متدلّى شده و متحقق به مقام و احديت گشته و كسى كه افقش با
افق مشيت يكى است اوست سبب متصل ميان آسمان و زمين، و به واسطه او خداوند وجود را
آغاز نموده و با او ختم خواهد كرد، و اوست حقيقت محمديه و علويه (صلوات اللّه عليه)
و اوست خليفة اللّه بر اعيان ماهيات، و اوست مقام واحديت مطلقه و اضافه اشراقيهاى
كه زمينهاى تاريك را روشن نموده، و فيض مقدسى كه به واسطه او بر مستعدهاى تاريك
افاضه شده، و آب زندگى است كه سارى در همه چيز است و از آب هر
چيز زنده را قرار داديم، و آن آب پاكيزهاى است كه چيزى از كثافتهاى طبيعت و
نجاستهاى ظلمانيت و ناپاكيهاى امكانيت آن را آلوده نمىسازد، و او نور آسمانها و
زمين است، و مقام الهيت را دارد اوست كه اله در آسمان و اله در
زمين است. و اوست هيولاى اول، و با آسمان، آسمان است و با زمين، زمين، و
اوست مقام قيوميت مطلق بر اشياء و هيچ جنبدهاى نيست مگر اينكه
او زمامش را به دست دارد، و اوست نفس رحمانى كه خدا مىفرمايد:
ما از روح خود در او دميديم، و اوست فيض منبسط و وجود
مطلق و مقام قاب قوسين و مقام تدلّى و افق اعلى و تجلى سارى و نور مرشوش (چكيده
شده) و رقّ منشور
(38)و كلام مذكور و كتاب مسطور و
كلمه كن وجودى و وجه اللّه باقى كه خدا مىفرمايد:
همه چيز فانى است و وجه پروردگارت كه جلالمند است و با اكرام،
باقى مىماند. و ديگر از القاب و اشارات كه عبارتهاى ما
گوناگون است ولى زيبايى تو يكى است.
و چه نيكو گفته شده:
جامهاى كه تار و پودش از بيست و نه حرف بافته شده باشد از اوصاف بلند او كوتاه
است.
جامهاى كش تار و پود از بيست و نه
حرف آيد آخر |
|
كى رسد بر قامت بالا بلند سرو نازش
|
نورى تابناك مراتب سير اولياء
نسبت به درك حقيقت وجود
بدان (كه خدايت به راه راست هدايت فرمايد و تو
را از افراد با ايمان و داراى يقين قرار دهد) كه مشيت هر چند مقام ظهور حقيقت وجود
است و براى هر ديده و بينشى مشهود است و بلكه با همه ادراكات درك مىشود و مدرك و
مشهودى جز او نيست و ظهورى بجز ظهور مشيت نيست، ولى با همه اين ظهور در پوشش
تعينها پوشيده و گوهرش مجهول و حقيقتش پنهان است، تا آنجا كه ظهور حقايق علمى در
مدارك دانشمندان با آنكه به واسطه همين مشيت است ولى خودش براى آنان نامعلوم است و
حقيقت و گوهر ذاتش از براى دانشمندان كشف نشده هر چند هويت و وجودش مشهود است، و
كسى نمىتواند اطلاق و سريان و بسط و فيضان مشيت را شهود كند، بلكه به قدر ظرف وجود
خود آن را شهود كرده و به قدر مقام عرفانش آن را مىشناسد.
پس مادامى كه شخص سالك از حب شهوتهاى دنيوى
بيرون نرفته و از زندان وحشتناك هيولانى طبيعت آزاد نشده و دل خود را با آب زندگى
از چشمه علوم روحانى شستشو نداده و ذرهاى از انانيت در نفس او باقى مانده امكان
ندارد كه جمال محبوب را بدون حجاب و در سر حد اطلاق مشاهده كند.
و آنان كه در اين پستترين منزل و درك اسفل و
پستترين زمين بار انداختهاند و در اين ستم آباد و شهرستان مردگان منزل گزيدهاند
حق براى آنان جلوهگر نخواهد شد مگر از پشت هزار پرده ظلمانى و نورانى كه اين
حجابها بر روى هم انباشته شدهاند زيرا خداى تعالى يك ميليون
عالم آفريده، و يك ميليون آدم آفريده است، و شما در پايان آن عوالم و در پستترين
آن مىباشيد. و از براى خداى تعالى هفتاد هزار حجاب از
نور است و هفتاد هزار حجاب از ظلمت. و كسانى كه از اين زندان و زنجيرهاى دست
و پاگير آن خلاص شدهاند و از طبيعت و حدود آن در گذشتهاند و از آلودگى هيولاى
جسمانيت و هيئتهاى آن و ظلمت عالم ماده و طبقات آن پاك و پاكيزهاند و به عالم
ملكوت رسيدهاند، از وجه و جمال و بهاء حضرتش هزار هزار بار بيشتر از آنان كه
گرفتار عالم طبعاند مشاهده مىكنند، ولى اينان نيز گرفتار حجابهاى نورانى و ظلمانى
هستند.
اما آنان كه از هيئتهاى عالم ملكوت و تعلقاتش
و تنگناى عالم خيال و مثال، مجرد شدهاند و در بلد طيب و مقام قدس و طهارت اقامت
گزيدهاند، از بهاء و جمال و وجه باقى ذو الجلال، آن مشاهده كنند كه هيچ چشمى نديده
و هيچ گوشى نشنيده و هيچ و همى بر آن احاطه ننموده و هيچ طاير فكرى در اطراف آن پر
نزده و هيچ عقلى به آن نرسيده، از اسرار و انوار و تجلىها و كرامتها، و ليكن آنان
نيز در حجابهاى تعينها و ماهيتها هستند.
و آنان كه به باب الابواب رسيده و جمال محبوب
را بى حجاب مشاهده مىكنند و به مقام ولايت مطلقه متحقق گشتهاند افرادى هستند كه
از دنيا و آخرت بيرون شدهاند و از غيب و شهادت مجردند و عمل شايسته را به ناشايست
نياميختهاند.
چون دم وحدت زنى، حافظ شوريده حال
|
|
خامه توحيد كش بر ورق انس و جان(39)
|
حجاب چهره جان مىشود غبار تنم
|
|
خوشا دمى كه از اين چهره پرده
برفكنم |
و اين مقام، مقامى است كه جهت خلقى در وجه الرب
مستهلك مىگردد و نعلين امكان و تعين خلع مىشود، و مقامى بالاتر از اين مقام نيست
مگر مقام استقرار و تمكين در اين مقام، و رجوع به كثرت با حفظ وحدت، كه آن آخرين
منزل انسانيت است (كه گفتهاند) و پس از عبّادان ديگر شهرى
نيست
(40)و به اين مقام اشاره است آنچه
در روايت وارد شده كه ما را با خدا حالتهايى است كه در آن حالت
ما اوييم و او ما، و او اوست و ما ما هستيم.
(41) و به اين كثرت در عين وحدت و
وحدت در عين كثرت اشاره است آنچه به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نسبت داده
شده كه فرمود: برادرم موسى عليه السّلام را چشم راست نابينا
بود، و برادرم عيسى عليه السّلام را چشم چپ، و مرا هر دو چشم بيناست.
دستاوردى از تابش نور درك حقيقت
امر بين الامرين جز براى اولياء كامل ميسور نيست
چون سالك إلى اللّه و مجاهد در راه اللّه به
اين مقام رسيد و حق در مظاهر خلق براى او تجلى كرد و او در اين تجلى به گونه وحدت
در پوششهاى كثرت و كثرت در عين وحدت، از حق و خلق در حجاب نشد اين هنگام است كه
درهايى از معرفت و اسرار الهى از علمى كه غير از علوم رسمى است براى او گشوده
مىشود از آن جمله حقيقت امر بين الامرين است كه از نزد خداى حكيم عليم بر زبان
رسول كريم و اهل بيتش عليهم السلام و از پروردگار رحيم وارد شده است كه فهم اين
حقيقت و درك سرّ و حقيقت آن براى كسى ميسر نيست مگر آن كس كه
صاحبدل باشد و يا گوش فرا داده و شاهد باشد كه چنين سالك و اصل با ديده
بصيرت و تحقيق بدون آنكه پرده تقليد و حجاب عصبيت جلوى بصيرت او را گرفته باشد
خواهد ديد كه هر موجودى از موجودات با تمام ذات و قواى ظاهرى و باطنى از شئون و
اطوار و ظهور و تجليات حق تعالى هستند و او تعالى و تقدس با علو شأنى كه دارد و
مقدستر از آن است كه با مخلوقات خودش هم جنس باشد و منزهتر از آنكه لباس تعين به
خود بپوشد در مظاهر خلقيه آشكار و در آيينه بندگانش ظاهر است و اوست اول و آخر و
ظاهر و باطن، و همچنين افعال و حركات و تأثيرات همگى از حق تعالى است در مظاهر خلق،
پس فاعل حق است به فعل عبد، و نيروى عبد ظهور قوت حق است (چنانكه مىفرمايد:)
هنگامى كه تير انداختى آن تو نبودى كه تير انداختى و ليكن
اللّه بود كه تير انداخت. پس همگى ذاتها و صفتها و مشيتها و ارادهها و
اثرها و حركتها، همه از شئون ذات و صفت حق بوده و سايه مشيت و اراده اويند و بروز
نور او و تجلى او مىباشند، و همگى سپاهيان او و درجههاى قدرت اويند، و در عين حال
حق همان حق است و خلق همان خلق، و او ظاهر در مخلوقات است، و مخلوق مرتبه ظهور
اوست.
ظهور تو به من است و وجود من از تو
|
|
و لست تظهر لولاى، لم أكن لولاك
|
تو ظاهر نبودى اگر من نبودم
|
|
و گر تو نبودى، نبودى وجودم
|
پس آن كس كه فعل را به خلق نسبت دهد و به خيال
تنزيه، حق را از خلق منعزل و بر كنار از فعل خلق بداند چنين كس قاصر است و نسبت به
خود و حق تعالى ستم كرده و از حق محجوب، و از بارگاه پروردگار رانده شده است. تنزيه
و تقديسى كه مىكند عين تقصير و تحديد و تقليد است، و در جمع
مغضوب عليهم داخل، و در بند كثرتها است بدون توحيد. و آن كه فعل را به حق
نسبت دهد با عدم حفظ كثرت او هم گمراه است و از حد
اعتدال بيرون رفته و در صف ضالّين است.
و صراط مستقيم و راه روشن آن است كه نه قائل به
تعطيل باشد و نه معتقد به تشبيه، بلكه هر دو مقام توحيد و تكثير را حفظ كند و حق هر
يك از حق و عبد را ادا كند، آن وقت است كه براى بنده منكشف گردد كه هر چه خوبى است
از اللّه است و هر چه بدى از خود اوست، زيرا كه بد كردن از بدى استعداد و كمبود
وجود است و اين هر دو، سهم عبد است، و عمل نيك انجام دادن از خيرات و جهات وجودى
است و آن، سهم رب است. و آن وقت است كه سرّ اين آيه شريفه براى او روشن مىشود كه
مىفرمايد: بگو همه (از خوب و بد) از سوى خداست زيرا
قبول كننده خير اثر تجلى غيبى است، چنانكه محيى الدين گفته است، و قابل نمىشود مگر
از فيض اقدس.
و نيز بصيرت مىيابد به اخبار بسيارى كه در اين
باب رسيده و اين مختصر مقام شرح و تفصيل آنها نيست و هر كس كه مىخواهد مسأله كاملا
براى او روشن شود بايد به كتابهايى كه استوانههاى حكمت و اولياء معرفت نوشتهاند
مراجعه كند مخصوصا به كتابهاى سيد محقق بارع ميرداماد و شاگرد بزرگوارش صدر الحكماء
المتألهين (رضوان اللّه عليهما).
دنباله سخن و روشنگرى هر چه
بيشتر خدا را دو اراده است: قديم و حادث
از آنچه گذشت محقق شد كه مشيت همان مقام ظهور
حقيقت وجود و اطلاق آن حقيقت و سريان آن و بسط نور و سعه رحمت آن حقيقت است، و مشيت
عينا همان اراده آن حقيقت است در مقام ظهور و تجلى، چنانكه به تحقق پيوسته كه مراتب
تعينات از عقول مقدسه و ملائكه مقرب گرفته تا برسد به قواى طبيعى و فرشتگان زمينى
همگى مراتب مشيت و حدود اراده در مقام تجلى و فعل مىباشند، و اين معنى منافات با
آن ندارد كه خدا را ارادهاى باشد كه عين ذات او و صفت قديم اوست. و اراده حق در
مقام فعل كه به اعتبار تعينات است صفتى است حادث و زائل گرچه همان نيز به اعتبار
مقام اطلاقش صفتى است قديم، چون ظاهر و مظهر با همديگر اتحاد دارند. و با اين بيان،
رفع مىشود اشكالى كه در روايات ائمه معصومين ما (عليهم صلوات اللّه رب العالمين)
است كه فرمودهاند:
اراده صفتى است حادث، و از صفات
فعل است نه از صفات ذات.
و از جمله آنها روايتى است كه محمد بن يعقوب
كلينى در كافى با سند خود از عاصم بن حميد و او از ابى عبد اللّه امام صادق عليه
السّلام نقل مىكند كه عاصم گويد: عرض كردم: خداى تعالى از
قديم اراده داشت؟ فرمود: همانا نمىشود كسى اراده كند مگر آنكه مرادش بايد به همراه
او باشد. خداى تعالى از قديم قادر و عالم بود، سپس اراده كرد.
و نيز در كافى از امام صادق عليه السّلام روايت
مىكند كه آن حضرت فرمود: مشيت حادث و پديده است.
و روشن است كه مقصود از اين اراده و مشيت همان
اراده در مقام ظهور و فعل است. و شاهد اين معنى در روايت ديگر است كه
خداوند تعالى عالم را با مشيت آفريد و مشيت را با خود مشيت،
سپس اشياء را با مشيت آفريد.
و در روايت ديگر از ابى الحسن عليه السّلام است
كه اراده از خلق عبارت است از آنچه به خاطرشان مىگذرد و كارى
كه از آنان پس از آن خاطره انجام مىگيرد. و اما اراده از خدا پس اراده او همان
پديد آوردن اوست.
پس همان گونه كه علم را مراتبى است، يك مرتبه
از آن عبارت است از مفهوم مصدرى دانستن و يك مرتبهاش
عرض است و يك مرتبهاش جوهر، و بعضى از مراتب آن واجب است و قائم به ذات و موجود
لذاته، همچنين اراده داراى مراتبى است (و يك مرتبه از آن حادث است و مراتب ديگر
مانند علم كه گفته شد).
و اما اين كه خصوص مشيت را فرمود كه پديده است
و از صفات فعل است، و علم و قدرت را فرمود كه قديماند و از صفات ذات، با آنكه هر
دو (يعنى مشيت و علم و قدرت) از يك وادى هستند بعضى از مراتب هر يك از آن دو صفت،
حادث است و بعضى از مراتب هر دو قديم است، اين پاسخ به اعتبار فهم پرسنده و مخاطب
بوده، زيرا سؤال اگر از علم و قدرت باشد در حقيقت از صفت ذات پرسيده شده، چون نوعا
ذهنها در علم و قدرت متوجه علم و قدرت ذاتى است، به خلاف اراده كه سؤال از مشيّتى
مىشود كه متعلق به اشياء خارجى است. بنا بر اين، پاسخ هر سؤال به اندازه فهم مخاطب
و مقام معرفت او داده شده است.