روشنگرى و
توضيح در معناى كلمه تامّه و كلمه أتم
لازم است كه بدانى كه تمام بودن هر چيزى بر حسب
خود آن چيز و متناسب با آن است. مثلا تمام بودن علم به آن است كه حقايق آنچنان
منكشف گردد كه هيچ جهل و پوشيدگى و حجاب در آن نباشد. و تمام بودن نور به آن است كه
هيچ تاريكى و كدورت در آن نباشد. و به عبارت ديگر تمام بودن هر چيز عبارت است از
خالص بودن آن چيز از هر چه مقابل و ضد اوست، و در حيثيات و كمالات خودش خلاصه شود.
و به اين قياس مىتوانى بفهمى كه تمام بودن كلام و كلمه و تمامتر بودنشان چيست.
تمام بودن كلام و كلمه به آن است كه دلالتشان واضح بوده و هيچ گونه اجمال و تشابهى
در آنها نباشد، و بالاخره از هر چه غير جنس كلام و كلمه است خالص باشد.
پس برخى از كلمات اين كتاب الهى تمام است و
برخى تمامتر، و بعضى ناقص و بعضى ناقصتر. و ناقص بودن و يا تمام بودن كلمات اين
كتاب از جهت مرآتيت و نمودار بودن آن است عالم غيب الهى و سرّ مكنون و كنز مخفى را.
انسان كامل، اتمّ كلمات اللّه است پس هر چيزى كه تجلى حق در آيينه ذات او تمامتر
باشد دلالتش بر عالم غيب بيشتر خواهد بود، بنابراين از آنجايى كه عالم عقول مجرده و
نفوس اسفهبديه از ظلمت ماده منزه و از كدورت هيولى مقدس است و از غبار تعين ماهيت،
خالص است از اين رو كلمات تامات الهيه هستند. ولى چون هر يك از آنها آيينه يك صفت و
يا يك اسم الهى است كلمه ناقص است چنانكه فرمود: بعضى از
فرشتگان و روحانيون همواره در ركوعاند و به سجده نمىروند، و برخى از آنان هميشه
در سجدهاند و به ركوع نمىروند. ولى انسان كامل از آنجا كه كون جامع و
آيينه تمام نماى همه اسماء و صفات الهيه است از اين رو تمامترين كلمات الهيه است،
بلكه او همان كتاب الهى است كه همه كتابهاى الهى در آن است، چنانكه از مولاى ما
امير مؤمنان و سيد موحدان نقل شده بدين مضمون:
مپندار خود را كه جرم صغيرى
|
|
كه پنهان شده در نهادت جهانى
|
تويى آن كتاب مبين كز حروفت
|
|
شده ظاهر اسرار گنج نهانى
|
انسان در دو قوس نزول و صعود
و خداى تعالى مىفرمايد:
به تحقيق كه ما انسان را در بهترين حد اعتدال آفريديم، سپس او را به پستترين مراحل
بازگردانيديم. و اين به حسب قوس نزولى است و دلالت دارد بر آنكه پيش از عالم
طبيعت براى انسان، بود قبلى بوده چنانكه مقتضاى تحقيق همين است. و از اعلى علّيّين
به اسفل سافلين بازگرداندن امكان ندارد مگر آنكه به منزلهايى كه در بين راه است
عبور كند. پس، از حضرت واحديت و عين ثابت در علم الهى به عالم مشيت تنزل كرده، و از
عالم مشيت به عالم عقول و روحانيان از ملائكه مقربين، و از آن عالم به عالم ملكوت
عليا از نفوس كليه، و از آن به عالم برزخها و عالم مثال، و از آن به عالم طبيعت، و
عالم طبيعت نيز به مراتبى كه دارد تا پستترين مراتب آن كه عبارت از عالم هيولى است
و آن نخستين زمين است و به اعتبارى زمين هفتم و طبيعت نازله است، و اين آخرين درجه
نزول انسان است. سپس شروع به سير كردن مىكند و به تدريج از هيولى كه مقبض قوس است
تا مقام دنا فتدلّى فكان قاب قوسين أو أدنى بالا مىرود.
پس انسان كامل همگى و تمامى سلسله وجود است و
دايره وجود با او تمام مىشود و اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و اوست كتاب كلى
الهى، و آن سه اعتبار كه در سلسله موجودات گفتيم در او نيز متصور است. پس اگر او را
يك كتاب دانستيم آن وقت عقل و نفس و خيال و طبع او ابواب و سورههاى او بوده و
مراتب هر يك از اينها آيات و كلمات الهيه آن كتاب خواهد بود. و اگر انسان را
كتابهاى متعدد اعتبار كرديم، هر يك از عقل و نفس و خيال و طبع، كتاب مستقلى خواهد
بود كه داراى ابواب و فصولى است. و اگر هر دو اعتبار را با هم منظور داشتيم يك دوره
كتاب چند جلدى بوده و قرآنى خواهد بود داراى سورهها و آيهها. پس انسان به وجود
تفريقى و به اعتبار تكثرش فرقان است چنانكه در حديث است كه على
عليه السّلام فصل دهنده ميان حق و باطل است. و به اعتبار وجود جمعىاش قرآن
است.
تمثيل معناى كتاب الهى
بدان كه انسان كامل مثل اعلاى اللّه است و
بزرگترين آيه و نشانه او و كتاب روشن الهى و خبر با عظمت (نبأ عظيم) است، و اوست كه
به صورت حق تعالى آفريده شده و با دو دست قدرت الهى انشاء شده و خليفه خداست بر خلق
او، و كليد باب معرفت خداى تعالى است؛ هر كس او را شناخت خدا را شناخته، و او در هر
صفتى از صفاتش و در هر تجلىاى از تجلياتش نشانهاى از نشانههاى اللّه است.
و از مثلهاى اعلا براى شناخت آفريننده انسان
شناخت كلام او است. پس بايد دانست كه كلام از هوايى كه از باطن انسان بيرون مىآيد
و با سير كردن به منازل خارج و گذشتن از مراحل سير به خارج، تعينى به خود مىگيرد و
از عالم غيب به شهادت ظاهر شده و از آنچه در ضمير و خاطر گوينده و در نهاد اوست خبر
مىدهد و باطن مقصد و حقيقت امر او را كشف مىكند. پس گوينده كه كلام را انشاء و
ايجاد مىكند و آن را از عالم غيب به عالم شهادت فرود مىآورد و از آسمان نهاد به
مرحله ظهور مىرساند به خاطر آن حب ذاتى است كه به بروز دادن كمالات باطنى و ظاهر
نمودن ملكات درونى خود دارد.
پس پيش از آنكه انشاء سخن كند كمالاتش در مرتبه
خفا مىباشد و چون اظهار آن كمالات را دوست دارد و عاشق اعلان آنهاست از اين جهت
ايجاد و انشاء كلام مىكند تا قدر و مقامش شناخته شود. و اگر تو را دلى باشد كه با
انوار الهى نورانى باشد و روحى كه با اشعه روحانى روشن باشد و چراغ زيتونى قلبت هر
چند بدون تماس با شعله تعليمات خارجى روشن شده باشد و آن نور باطنى را كه پيش پايت
را روشن مىسازد به قدر كافى داشته باشى به طور مسلم سرّ كتاب الهى براى تو منكشف
خواهد شد مشروط بر اينكه طهارتى را كه در مسّ كتاب الهى لازم است داشته باشى؛ و
حقيقت كلمه الهى و غايت تكلم حق تعالى را در آيينه مثل اعلى و آيت كبرى خواهى شناخت
و اين كه مراتب وجود و عوالم غيب و شهود همگى كلام الهى است كه به وسيله هوايى كه
عبارت است از مرتبه عماء از مرتبه هويت عينيه خارج گشته و به خاطر حب ذاتى كه به
اظهار كمال خود داشته از آسمان الهيت نازل شده و تجلى به اسماء و صفاتش فرموده تا
شأن و منزلتش شناخته شود، چنانكه در حديث است: من گنج پنهانى
بودم، و چون دوست داشتم كه شناخته شوم خلق را آفريدم تا شناخته شوم.
و از على عليه السّلام است كه فرمود:
به تحقيق كه خداى تعالى در كلامش براى بندگانش تجلى كرده ولى
آنان بصيرت ندارند و تجلى او را نمىبينند.
و از آن حضرت است: خدا به
هر چيزى كه اراده وجود آن را داشته باشد مىگويد: باش آن هم به وجود مىآيد، ولى
اين گفتن نه به واسطه صدايى است كه به گوش برسد و نه آوازى كه شنيده شود، بلكه كلام
خداى سبحان عبارت از فعل اوست.
و اهل معرفت گفتهاند: تكلم حضرت حق عبارت از
تجلى حق است، كه چون اراده و قدرتش تعلق بگيرد كه آنچه را كه در غيب است اظهار كند
و ايجاد نمايد آن تجلى حاصل بشارت
نزول كتاب الهى از نظر ملا صدرا
صدر حكماى متألهين و شيخ عرفاء كاملين در اسفار
فرمايد:
بدان اى مسكين كه اين قرآن
با هزار حجاب از نزد حق تعالى به خلق نازل شده است به خاطر آنكه چشم دلها ضعيف است
و ديدهها همچون شبپره از ديدن نور آن عاجزند و اگر به فرض باء بسم اللّه با آن
عظمتى كه در لوح دارد به عرش نازل مىشد عرش از عظمت او گداخته مىشد و از بين
مىرفت تا چه رسد به آسمان دنيا. و در آيه شريفه: اگر ما اين قرآن را بر كوهى نازل
مىكرديم مىديدى چگونه از خشيت الهى خاشع و از هم پاشيده مىشد به اين معنى اشاره
شده است.
(پايان آنچه مىخواستيم از سخن ايشان نقل كنيم. خداوند بر علوّ
مقامش بيفزايد. و اين كلام از معدن علم و معرفت صادر شده و از مشكوة وحى و نبوت
گرفته شده است.)
نظر مؤلف در نزول كتاب تكوينى
من مىگويم: كتاب تكوينى الهى و قرآن ناطق
ربانى نيز از جهان غيب و گنجينه مكنون الهى با هفتاد هزار حجاب نازل شده است تا اين
كتاب تدوينى الهى را حامل گشته و نفوس برگشته زندانى در زندان طبيعت را از زندان
طبع و جهنم طبيعت آزاد كند و غريبان اين شهرهاى وحشتناك را به وطنهايشان راهنمايى
كند و اگر نه چنين بود يك تجلى اين كتاب مقدس و مكتوب سبحانى اقدس با يك اشاره از
اشارههايش و با گوشه چشمى كه نشان مىداد كافى بود كه اگر بر آسمانها و زمينها
بود اركانشان را بسوزاند، و اگر بر ملائكه مقربين بود انّيّاتشان مندكّ و نابود
شود. چه زيبا گفته شده است:
احمد ار بگشايد آن پرّ جليل
|
|
تا ابد مدهوش ماند جبرئيل
|
پس اين كتاب تكوينى الهى و همه اولياء اللّه
كتابهايى هستند آسمانى و از نزد خداى حكيم عليم نازل شدهاند و حاملان قرآن تدوينى
هستند، و كسى را ياراى آن نبود كه ظاهر و باطن اين كتاب الهى را حمل كند مگر همين
اولياء مرضيين، چنانكه از طريق آن بزرگواران رسيده است. در كافى از امام باقر عليه
السّلام روايت شده است كه فرمود: كسى را نرسد كه ادعا كند همه
قرآن ظاهرش و باطنش نزد اوست بجز اوصيا را.
و نيز در كافى از جابر نقل شده كه گفت: شنيدم
امام باقر عليه السّلام مىفرمود: هيچ كس از مردم ادعا نكند كه
همه قرآن را آنچنان كه نازل شده جمع كرده است مگر دروغگو، و قرآن را كسى آنچنان كه
خداى تعالى نازل كرده جمع و محافظت نكرده مگر على بن أبي طالب و امامان پس از او
عليهم السلام.
و نيز در كافى از امام صادق عليه السّلام روايت
شده كه فرمود: به خدا سوگند كه دانش همه قرآن فقط در نزد ماست.
سخنى از نور كتاب تكوينى را
مانند كتاب تدوينى الهى بطونى است
بدان همانطور كه از براى كتاب تدوينى الهى به
اعتبارى هفت بطن هست و به توجيه ديگر هفتاد بطن كه جز خدا و پايداران در علم كسى را
از آن بطون آگاهى نيست و آن معانى را مس نمىكند مگر كسانى كه از حدثهاى معنوى و
اخلاق پست و بد، پاك و پاكيزه بوده و با فضايل علمى و عملى آراسته باشند و هر كس به
هر مقدار كه منزهتر و مقدستر است تجلى قرآن بر او بيشتر و حظّ و نصيبش از حقايق
قرآن فراوانتر خواهد بود، همچنين است كتابهاى تكوينى الهى چه كتابهاى انفسى و چه
كتابهاى آفاقى، و اين دو كتاب تدوينى و تكوينى از اين جهت كاملا مانند يكديگرند.
پس از براى كتابهاى تكوينى نيز هفت بطن و يا
هفتاد بطن است كه تأويل و تفسير آنها را كسى نمىداند مگر افرادى كه از كثافتهاى
عالم طبع و حدثهاى آن منزه باشند و آنها را لمس نمىكند مگر پاكيزگان، زيرا آنها
نيز از نزد پروردگار رحيم نازل شدهاند.
پس اى مسكين، در راه پروردگارت مجاهده كن و دل
خود را پاك گردان و از تسلط شيطان بيرون شو و كتاب پروردگارت را قرائت كن و بالا
برو، و آن را با تفكر و تأمل بخوان و در قشر و ظاهر آن متوقف مباش و خيال مكن كه
كتاب آسمانى و قرآن نازل شده ربّانى بجز اين قشر و صورت نيست، چه آنكه بر صورت توقف
كردن و در عالم ظاهر معتكف شدن و به مغز و باطن تجاوز نكردن، مرگ است و هلاكت و اصل
ريشههاى جهالتها و سنگ اساسى انكار نبوتها و ولايتهاست، زيرا نخستين كسى كه خود در
مرحله ظاهر ايستاد و چشم دلش از حظّ باطن كور شد شيطان لعين بود، چون ظاهر آدم عليه
السّلام را ديد و امر بر او مشتبه شده و گفت: مرا از آتش
آفريدى و او را از گل، و من از او بهترم چون آتش از گل بهتر است. و نفهميد
كه باطن آدم را درك نكردن و فقط به ظاهرش نگاه كردن بدون آنكه مقام نورانيت و
روحانيت او را نيز ببيند از مذهب برهان بيرون رفتن و مغالطه در قياس است، چنانكه در
اخبار اهل بيت عليهم السلام رسيده است.
در كافى از عيسى بن عبد اللّه قرشى نقل مىكند
كه گفت: ابو حنيفه به خدمت امام صادق عليه السّلام رسيد، حضرت به او فرمود:
اى ابا حنيفه شنيدهام كه تو به قياس عمل مىكنى! عرض كرد:
آرى. فرمود: قياس مكن، زيرا نخستين كسى كه قياس كرد ابليس بود آنجا كه گفت: مرا از
آتش آفريدى و او را از گل. پس ميان آتش و گل قياس كرد، و اگر نورانيت آدم را به
نورانيت آتش قياس مىكرد فضيلت ميان دو نور را مىشناخت و صفاى يكى را بر ديگرى
متوجه مىشد.
و از همين خطا و غلط كارى و نگاه كردن به ظاهر
و بستن درهاى باطن است كه مردم انبياء مرسلين را انكار كردند، به ملاحظه آنكه آنان
نيز مانند ديگران در بازارها ميان مردم بودند و مانند آنان مىخوردند و
مىآشاميدند، چنانكه خداى تعالى از آنان بازگو مىفرمايد كه گفتند:
شما مانند ما بشريد و خداى
رحمن چيزى بر شما نازل نكرده و دروغ مىگوييد.
(30)
تتميم سخن و روشنگرى
اهميت علوم ظاهر و علم كتاب و
سنّت
مبادا نور عقلت را شيطان بگيرد و امر بر تو
مشتبه شود تا به خذلان و گمراهى بيفتى، زيرا شيطان در دلهاى مردم وسوسه مىكند به
اين طريق كه حق را با باطل و درست را با نادرست به هم مخلوط مىكند و چه بسا تو را
از راه راست به در مىبرد با استدلالى كه صورتش صحيح است ولى معنايش نادرست؛ و اين
چنين مىگويد:
علوم ظاهرى و ظاهر كتابهاى
آسمانى را فرا گرفتن چيزى نيست و از حق بيرون شدن است و اين گونه عبارات لفظى و
عبادات صورى براى عوام كالانعام و صورت بينان و ظاهر طلبان جعل شده است و اما اصحاب
قلوب و ارباب معارف را وظيفه جز اين نيست كه به ذكرهاى قلبى و خاطرات سرّى كه باطن
عبادات و نهايت آنها و روح عبادات و نتيجه آنهاست بپردازند. و چه بسا شعرى
هم در اين باره بخواند و بگويد:
علم رسمى سر بسر قيل است و قال
|
|
نه از او كيفيتى حاصل نه حال
|
علم نبود غير علم عاشقى |
|
ما بقى تلبيس ابليس شقى
|
و از اين قبيل تلبيسات و تسويلات. پس در اين
هنگام به خدا از آن لعين پناه ببر و به او بگو: اى لعين، اين سخن حقى است كه تو را
از آن مقصدى است باطل، زيرا ظاهرى كه مورد طعن است ظاهرى است كه از باطن جدا گشته و
صورت جدا از معنى باشد كه آن نه كتاب است و نه قرآن، و اما صورتى كه با معنى مربوط
باشد و علنى كه با سرّ پيوند گردد خدا و رسول و اوليائش فرمودهاند كه بايد از آن
پيروى نمود. و چگونه اين چنين نباشد و حال آنكه علم ظواهر كتاب و سنّت از علومى است
كه بسيار جليل القدر و رفيع المنزلت است و آن اساس اعمال ظاهرى و تكليفهاى الهى و
نواميس شرعى و شرايع الهى است و همان حكمت عملى است كه راهى مستقيم به اسرار ربوبى
و انوار غيبى و تجليات الهى است، و اگر اعمال ظاهرى نباشد هيچ سالكى به كمالش
نمىرسد و هيچ مجاهدى به مقصدش واصل نمىشود.
لزوم حفظ علم ظاهر و باطن
پس عارف كامل كسى است كه همه مراتب را حفظ كند
و حق هر صاحب حقى را ادا كند و داراى هر دو چشم و هر دو مقام و هر دو نشأه باشد،
ظاهر و باطن كتاب را قرائت كند و در صورت و معنايش و تفسير و تأويلش تدبر نمايد، كه
ظاهر بدون باطن و صورت بدون معنى مانند پيكرى است بدون روح، و دنيايى است بدون
آخرت؛ همان گونه كه باطن را بجز از رهگذر ظاهر نمىتوان به دست آورد، زيرا دنيا
كشتزار آخرت است. پس كسى كه فقط ظاهر را بگيرد و در همانجا بايستد تقصير كرده و خود
را معطل نموده است و آيات و روايات بسيارى نيز بر رد آن است كه دلالت دارد بر اينكه
تدبر در آيات اللّه و تفكر در كتابهاى الهى و كلماتش را نيكو شمرده، و بر آن كس كه
از تدبر و تفكر روى بگرداند و در قشر و ظاهر آيات و روايات متوقف گردد اعتراض
دارند. و كسى كه فقط راه باطن را پيش گيرد بدون آنكه به ظاهر نگاه كند خودش از صراط
مستقيم گمراه و ديگران را نيز گمراه خواهد نمود. و اما كسى كه ظاهر را براى وصول به
حقايق بگيرد و نگاهش (همچون نگاه) به آينه براى ديدن جمال محبوب باشد، اوست كه راه
مستقيم را پيموده و قرآن را همچنانكه شايد، تلاوت نموده و از آنان كه از ذكر رب
اعراض كردهاند نخواهد بود. و خداست كه به حقيقت كتابش داناست و علم كتاب نزد اوست.
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ
كَمالِكَ بِاكْمَلِهِ، وَ كُلُّ كَمالِكَ كامِلٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ
بِكَمالِكَ كُلِّهِ.
ح 8ح بار الها، من
از تو سؤال مىكنم به كاملترين كمالت، و همه كمال تو كامل است. بار الها من از تو
سؤال مىكنم به همه كمالت.
كمال هر چيزى به آن چيزى است كه به واسطه آن
تمام مىشود و كمبودش جبران مىگردد. پس كمال هيولى به صورت است و كمال جنس به فصل
است. و از اين روست كه در تعريف نفس گفته شده كه نفس، نخستين كمال جسم طبيعى آلى
است، زيرا به يك اعتبار كمال هيولى به اوست و به اعتبار ديگر كمال جنس به واسطه
اوست.
(31)
ولايت در عقايد و اعمال همچون صورت است براى
هيولى
و به اين جهت است كه ولايت علوى (كه خداى تعالى
ما را بر آن مستدام بدارد) موجب كمال دين و تمام نعمت گرديد كه خدا فرمود:
امروز من دين شما را براى
شما كامل كردم و نعمت خودم را بر شما تمام نمودم. و امام باقر عليه السّلام
ضمن روايت مفصلى كه در كافى است فرمود: سپس ولايت فرود آمد و
اين نزول در روز جمعه در زمين عرفات بود كه خداى تعالى فرو فرستاد: امروز دين شما
را براى شما كامل گردانيدم و نعمت خودم را بر شما تمام كردم. و كمال دين به وسيله
ولايت على بن أبي طالب عليه السّلام شد.
(32)
پس ديگر عبادات بلكه عقايد و ملكات نيز به
منزله هيولى است و ولايت صورت آنهاست و آنان به منزله ظاهرند و ولايت، باطن آنهاست.
و از اين روست كه اگر كسى بميرد و امامى نداشته باشد، به مرگ دوران جاهليت و به مرگ
كفر و نفاق و گمراهى مرده است، چنانكه در روايت كافى است.
(33)زيرا ماده و هيولى را بجز با
صورت و فعليت، وجودى محقق نمىشود، بلكه براى ماده و هيولى در نشأه آخرت اصلا وجودى
نيست، زيرا آن جهان سراپا حيات و زندگى است و آنجا جاى درو كردن، و دنيا كشتزار
آخرت است.
كمال، صفت جلال است يا صفت جمال؟
و بدان كه اسماء و صفات الهيه همگى كاملاند
بلكه خود كمالاند زيرا آنجا نقصى وجود ندارد تا جبران شود و هر چه كمال در عالم
وجود است همگى ظهور كمال اسماء الهى و تجليات آنهاست. و كاملترين اسماء الهى آن اسم
است كه جامع همه كمالات است و مظهر آن اسم، انسان كامل كه مستجمع جميع صفات و اسماء
الهيه و مظهر همه تجليات حق است، مىباشد.
پس در اسماء الهيه اسم
اللّه كاملترين اسماء است، و در مظاهر اسماء، انسان كامل است كه كاملتر از
همه مظاهر است، و در ميان شرايع شريعت او كاملتر است، و كمال شريعت او با ولايت
است، و نسبت شريعت او به ديگر شريعتها مانند نسبت خود اوست به ديگر صاحبان شرايع و
مانند نسبت اسم جامع است به ساير اسماء، پس شريعت او در تحت دولت اسم
اللّه است كه حكومتش ابدى و ازلى است، و ديگر شرايع نيز
مظاهر شريعت او هستند و شريعت او كمال ديگر شرايع است، و از اين روست كه او پيغمبر
بود و آدم هنوز در ميان آب و گل بود، بلكه هيچ آب و گلى وجود نداشت، و آن حضرت به
همراه آدم و نوح و ديگر پيامبران بود.
و از سخن محقق سبزوارى در شرح الاسماء چنين
استفاده مىشود كه كمال، قدر جامع ميان جلال و جمال است. و اين مطلب گر چه بنابر
آنچه گفتيم كه در هر صفت جمال، جلالى مختفى و در هر جلالى، صفت جمالى پنهان است،
مطلبى است درست الاّ اينكه اسم تابع آن صفتى است كه ظهور دارد، (نه آن صفتى كه
مختفى است)؛ و كمال از صفات جمال است و جلال در آن منطوى و مختفى است، زيرا كمال
عبارت است از صورت تمام بودن چيزى، و اين تمام بودن از صفات ثبوتيه است هر چند
ملازم با صفت سلبى نيز مىباشد.
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ
اسْمائِكَ بِاكْبَرِها، وَ كُلُّ اسْمائِكَ كَبيرَةٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ
بِاسْمائِكَ كُلِّها.
ح 9ح بار الها از
تو سؤال مىكنم به بزرگترين نامهايت، و همه نامهاى تو بزرگ است، بار الها از تو
سؤال مىكنم به همه نامهايت.
اسماء و صفات الهى حجابهاى ذات
مقدساند
بدان اى دوست من (كه خدايت به معرفت اسماء و
صفاتش موفق گرداند و تو را از متدبرين در اسرار آياتش قرار دهد) كه اسماء حسناى
الهى و صفات علياى ربوبى همگى حجابهاى نورى هستند
(34)از براى ذات احديتى كه همه
تعينهاى اسمائى در آن ذات احدى مستهلكاند، و همه تجلىهاى صفاتى در آن حضرت پنهان
است، زيرا غيب هويت و ذات احديت براى هيچ كس بجز در حجاب تعين اسمى ظهور نمىكند، و
در هيچ عالمى بجز در نقاب تجلى صفتى ظاهر نمىشود. او را در اين مرتبه غيب هويت نه
اسمى است و نه رسمى، نه تعينى براى او هست و نه از براى حقيقت مقدسش حدى است، در
صورتى كه اسم و رسم خود حدى و تعينى است، پس او را به حسب مفهوم و ماهيت اسم و رسمى
نيست، و به حسب حقيقت و هويت نه اسم و رسم علمى دارد و نه اسم و رسم عينى، و جز او
چيزى نيست تا اسم و رسمش گردد. منزه است خداوندى كه از تحديد اسمى منزه و از تعين
رسمى مقدس است. و عالم همگى خيال اندر خيال است، و ذات مقدسش حقيقتى است قائم به
ذات خويش و چنين حقيقتى با خيال، امكان انكشاف ندارد، چنانكه آزاد مردان گفتهاند.
پس همه مفاهيم اسمائى و تمام مراتب حقايق عينى كشف از مقام ظهور او و تجلى او و
اطلاق و انبساط او مىكنند، و وجود منبسط و مفهوم عام وجود عبارتهايى هستند كه فقط
از مقام اطلاق او كاشف مىباشند.
وجود اسماء و صفات منافاتى با
احديت ذات ندارد
شيخ صدر الدين قونوى در مفتاح غيب و شهود خود
مىگويد: از براى وجود دو اعتبار است، يكى فقط خود وجود بودن،
و او حق تعالى است، و وجود از اين رو و از اين وجهه چنانكه از پيش اشاره به آن
كرديم نه كثرت در او هست و نه تركيب و نه صفت و نه نعت و نه رسم و نه اسم و نه نسبت
و نه حكم، بلكه وجودى است بحت و خالص، و اينكه ما به او وجود مىگوييم اين وجود
گفتن ما نيز به خاطر فهماندن مطلب است نه آنكه حقيقتا نام او وجود باشد، بلكه اسم
او عين صفت اوست و صفت او عين ذات اوست. (پايان آنچه مورد نظر ما بود) و
عارف بزرگوار آقا محمد رضا قمشهاى در حاشيه بر مقدمات شرح فصوص قيصرى كه منسوب به
اوست سؤالى از خود مىكند و آن اينكه: اگر اسم به دو بخش اسماء ذات و اسماء صفات
بخش شد چرا براى خداى تعالى در مرتبه احديت ذاتى اسم و رسمى نباشد و حال آنكه ذات
در اين مرتبه حاصل است و بايد متصف به صفات باشد؟ او پاسخ اين سؤال را به اين عبارت
مىدهد (ترجمه): رسم هر چيز عبارت از چيزى است كه مميز آن باشد
و آن را كشف كند، پس بايد مطابق آن باشد تا بتواند آن را كشف كند؛ و ذات الهى با
هيچ مفهومى از مفاهيم، ظاهر نمىشود و كشف نمىگردد تا آن مفهوم اسم براى آن ذات
تعالى بشود. اگر خواهى به وجدان خودت مراجعه كن و ببين آيا مفهومى از مفهومها را
مىيابى كه آن مفهوم عين مفهوم ديگر باشد؟ چه رسد به مفهومهاى بىنهايتى كه در
مقابل كمالات حق تعالى است، و چطور ممكن است مفهومى كاشف از كمالات آن حضرت باشد و
حال آنكه مفهوم، محدود است و ذات خداى تبارك و تعالى نامحدود؟ پس براى ذات احديت
اسمى اصلا وجود ندارد. ذاتش مقدس است از اينكه محدود كنندهاى او را محدود كند و
چيزى از اشياء غيبى مانند مفاهيم، و يا از اشياء عينى مانند وجودات، او را احاطه
كند. پس وجود منبسط عام و مفهوم عام اعتبارى آن وجود منبسط هر دو از اطلاق او
كاشفاند نه از ذات اقدس و ارفع و اعلاى او. مگر نشنيدهاى سخن آزادگان را
كه گفتهاند:
جهان همگى خيال اندر خيال
است؛ و ذات او حقيقتى است قائم به نفس خويش، و وجود منحصر در آن ذات است؟!
گر چه در پارهاى از فقرات سخن اين مرد بزرگ جاى اشكال واضحى است، بلكه از طور كلام
و مقصود خارج شده و از مرتبهاى به مرتبه ديگر از وجود تنزل كرده الاّ اينكه محل
شاهد، قسمت آخر كلام ايشان بود كه بر آنچه ادعا كردم شاهد و بلكه برهان درخشانى
است.
و اين مرتبه كه مرتبه عماء و غيب است و آنچه در
اخبار و احاديث رسيده است كه خداى را اسمى است كه آن اسم را فقط براى خود حفظ كرده
و احدى را بر آن آگاه نكرده است و آن هفتاد و سومين حرف از حروف اسم اعظم است،
چنانكه روايت آن خواهد آمد إن شاء اللّه يكى از احتمالات درباره آن اسم همين است كه
مراد از آن اسم مرتبه عماء و غيب باشد. پس اگر من گاهى به آن مرتبه كلمه اسم اطلاق
مىكنم از آن جهت است كه ذات، علاّمه ذات خويش بالذات مىباشد، زيرا او عالم است به
ذات خود لذاته.
معناى اسم الهى
پس از آنكه آنچه را كه ما بيان كرديم نيكو
خواندى و نيكو فهميدى پس بدان كه اسم عبارت است از ذات با صفت معينى از صفاتش و
تجلى مخصوصى از تجلياتش؛ مثلا الرحمن عبارت از ذاتى است
كه با رحمت منبسط تجلى كرده باشد. و رحيم عبارت از ذاتى
است كه با رحمتى كه بسط كمال است تجلى كند. و منتقم آن
ذاتى است كه با انتقام تعيّن يافته باشد. و اين تعين به اسم نخستين تكثرى است كه در
دار وجود واقع شده و اين تكثر در حقيقت تكثر علمى است و حضرت حق تعالى ذات خود را
در آينه صفات و اسماء شهود فرموده و در عين علم اجمالى كشف تفصيلى شده است و با اين
تجلى اسمائى و صفاتى درهاى وجود، باز و غيب به شهود مرتبط گرديد و رحمت خدا بر
بندگانش گسترش يافت و نعمت او بلاد را فرا گرفت؛ و اگر اين تجلى اسمائى نبود جهان
همگى در تاريكى عدم و كدورت خفاء و وحشت اختفاء باقى مىماند، زيرا براى هيچ كس از
جهانيان بلكه به قلب هيچ سالكى از سالكان تجلى ذاتى جز در حجاب اسمى از اسماء و يا
صفتى از صفات امكان ندارد.
سرّ سجود ملائكه بر آدم
و با همين تجلى بود كه كمّلين از اولياء خدا
اسماء و صفات و لوازم آنها و لوازم لوازم آنها را تا آخرين مرتبه وجود مشاهده
نمودند و اعيان ثابته همه حقايق و هويات را ديدند. و البته تجلى به بعضى از اسماء
بر تجلى اسم ديگر مقدم بود، پس ابتدا به اسماء محيط تجلى كرد و در حجاب آن اسم محيط
به اسم محاط تجلى نمود. پس اسم اللّه و اسم
الرحمن چون به ديگر اسماء احاطه داشتند تجلى براى ديگر
اسماء به واسطه آن دو اسم شد. و اين يكى از اسرار سبقت رحمت حق بر غضب اوست. و تجلى
به اسم اللّه اولا بر ساير اسماء شد و به توسط اسم اللّه و ديگر اسماء ثانيا بر
اعيان ثابته تجلى شد- مگر عين ثابت انسان كامل كه تجلى بر آن عين ثابت ابتدايى و
بدون توسط چيزى بود- و بر اعيان خارجى براى بار سوم تجلى شد. و در تجلى عينى نيز
تجلى بر انسان كامل با اسم اللّه بود بدون آنكه اسمى از اسماء و يا صفتى از صفات
واسطه باشد، و تجلى بر ديگر موجودات به توسط اسماء بود. و اين بود از جمله اسرار
آنكه خداى تعالى امر كرد كه ملائكه بر آدم سجده كنند گر چه شيطان لعين به خاطر
قصورش نتوانست اين حقيقت را درك كند. و اگر نبود اينكه خداى تعالى با اسم محيطش به
آدم تجلى كرد آدم را توانايى آن نبود كه همه اسماء را فرا گيرد. و اگر شيطان در تحت
تربيت اسم اللّه قرار مىگرفت هرگز مأمور به سجده به آدم نمىشد و از درك روحانيت
آدم عاجز نمىگشت. و چون آدم مظهر اسم اعظم اللّه بود لياقت خلافت اللّه را در همه
عوالم به دست آورد.
نور همه موجودات اسماء الهى
هستند
پس از آنكه در روح اسم تدبر كنى و در حقيقت آن
تفكر نمايى و دفتر سلسله وجود را مطالعه نموده و آن را سطر به سطر بخوانى شايد به
اذن خداى تعالى و حسن توفيقش از براى تو كشف شود كه سلسله وجود و مراتب آن، و دايره
شهود و مدارج و درجات آن، همگى اسماء الهى مىباشند، زيرا اسم به معناى علامت است و
هر آنچه از حضرت غيب، قدم به عالم وجود گذاشته علامتى است از براى خالق خود و مظهرى
است از مظاهر پروردگارش. پس حقايق كلى از امهات اسماء الهى هستند و اصناف و افراد
موجودات از اسماء محاطه مىباشند. و اسماء اللّه تعالى قابل شمارش نيستند. و هر يك
از اسماء عينيه در تحت ربوبيت يكى از اسماء كه در مقام الهيت و احديت است مىباشد و
مظهرى است از مظاهر آن اسم، چنانكه در روايت كافى با سند خود از امام صادق عليه
السّلام نقل مىكند كه آن حضرت در تفسير آيه شريفه وَ لِلّهِ اْلاسْماءُ الْحُسْنى
فَادْعُوهُ بِها (اسماء حسنى از براى خداست او را به آن اسماء بخوانيد) فرمود:
به خدا قسم اسماء حسنى ما هستيم. و در روايت ديگرى است
(كه همه روايت بعد از اين خواهد آمد): خداى تعالى اسمهايى آفريد با حروفى كه به
صدا نيايند تا آخر روايت. و روايات درباره اينكه خداى را اسمايى است عينى فراوان
رسيده است.
عارف كامل كمال الدين عبد الرزاق كاشانى در
تأويلات خود گفته:
اسم هر چيزى عبارت از آن است كه با آن شناخته
شود. پس اسماء اللّه تعالى عبارتند از صور نوعيهاى كه با خصايص هوياتشان بر صفات
خدا و ذات او دلالت دارند، و با وجودشان بر وجه او، و با تعينشان بر وحدت او، زيرا
همين صور نوعيهاند كه نمودهاى خداى تعالى هستند و او با اينها شناخته مىشود.