فهرست مطالب مقدمه اهميت
راز و نياز با خدا دعاهاى
آدم و حوا دعاهاى
حضرت نوح عليه السلام دعاهاى
حضرت ابراهيم عليه السلام نكته دعاى
حضرت لوط عليه السلام دعاى
سربازان طالوت دعاى
سليمان عليه السلام براى حكومتى بى نظير دعاى
سليمان عليه السلام براى توفيق بر شكر نعمت هاى الهى داود
و سليمان عليهما السلام حمد الهى كردند دعاى
بلقيس ملكه سبا دعاى
حضرت ايوب عليه السلام دعاهاى
حضرت يوسف عليه السلام دعاى
حضرت يونس عليه السلام چند
نكته چند
حديث در فضيلت اين دعا دعاى
اصحاب كهف دعاى
حضرت شعيب عليه السلام دعاهاى
حضرت موسى عليه السلام دعاى
ساحران مؤ من دعاى
مؤ منان دعاى
بنى اسرائيل دعاى
همسر فرعون دعاهاى
حضرت زكريا عليه السلام براى درخواست فرزند چند
حديث دعاى
مادر مريم دعاى
حواريون عيسى عليه السلام دعاى
حضرت عيسى عليه السلام دعاى
مجاهدانى كه در ركاب پيامبران جهاد كردند دعاى
صاحبان باغ سوخته دعاهايى
كه به حضرت محمد صلى الله عليه و آله آموزش داد دو
حديث استعاذه دعاى
مسيحيانى كه مسلمان شدند دعا
براى پدر و مادر دعاى
آنان كه به سلطه ستمگران گرفتارند تعليم
دعا به مسلمانان دعا
هنگام سوار شدن بر مركب و در برابر هر نعمتى دعاى
ملائكه مقرب براى مؤ منان تقديس
الهى از زبان ملائكه دعاى
عاقلان دعاى
بندگان با كمال الهى دعاى
هميشگى مؤ منان دعا
براى دنيا و آخرت
چند روايت دعاى
مؤ منان راستين
چند روايت دعاهاى
دانشمندان بلند پايه
چند روايت دعاى
مؤ منان براى خود و مؤ منان ديگر دعاى
انسان در چهل سالگى عبادالرحمن
چگونه دعا مى كنند؟ دعاى
بندگان مخلص خدا تقديس
الهى به وسيله دارندگان علم لدنى دعاى
اصحاب اعراف دعاى
مؤ منان در روز قيامت حمد
و سپاس بهشتيان دعاى
نيكوكاران در بهشت فهرست
موضوعى دعاهاى قرآن 1.
آسان شدن كارهاى سخت 2.
آرزوى بهتر از آنچه از دسته رفته 3.
امنيت مكه 4.
استعاذه 5.
با نيكوكاران باشيم و با عاقبت خوش بميريم 6.
براى آغاز كارها 7.
پيروزى بر كافران 8.
پيشواى متقين شويم 9.
تسبيح الهى 10.
تقاضاى داورى و يارى از خداوند 11.
توبه و طلب آمرزش 12.
توكل 13.
تفويض 14.
حمد الهى 15.
دعاى براى همسر 16.
دعاى براى پدر و مادر 17.
دعا براى برادر 18.
دعاى براى فرزندان و نوادگان 19.
دعا براى مؤ منان 20.
در بهشت متنعم بودن 21.
روزى اهل مكه 22.
زياد شدن ثروت 24.
زياد شدن علم و دانش 25.
سربلندى و آبرومندى در روز قيامت 26.
شرح صدر 27.
صبر و ثبات قدم در مسير حق 28.
طلب صفاى باطن نسبت به ديگران 29.
طلب رحمت الهى و رشد 30.
طلب ياور و وزير 31.
طلب توفيق بر شكر نعمتها و اعمال شايسته 32.طلب
سلطنت بى نظير 33.
طلب ورزى 34.
طلاقت زبان و سخن آورى 35.
طلب حكم 36.
طلب هدايت از خداوند و بازنگشتن به گمراهى 37.
طلب نعمت الهى در دنيا و آخرت 38.
فراهم آمدن منزل و مسكن مناسب 39.
گردان بلا، و شكوه از گرفتارى 40.قبولى
دعا 41.
قبولى اعمال 42.
مدح الهى 43.
مناجات با حق تعالى 44.
مسلمان واقعى باشيم 45.
نجات از دست ستمگران 46.
نجات از غم 47.
نبودن با ستمگران 48.نفرين
بر بدكاران 49.
نجات از جنهنم 50.
نام نيك پس از مردن 51.
هنگام سوار شدن بر مركب
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم
قرآن كريم كتاب زندگى ماست و هر آنچه كه براى تكامل روح و سازندگى
شخصيت انسان لازم است در آن آمده است .
يكى از نيازهاى فطرى بشر، راز و نياز با خداوند است . او مى خواهد
خوشبخت زندگى كند و در آخرت نيز سعادتمند شود. بدين منظور و براى رسيدن
به اين مقصود همواره در صدد داشتن رابطه و انس با خداوند است تا به
هنگام بروز شدايد و مشكلات به او رجوع نمايد. براى اين منظور لفظ و
بيان خاص و الفاظ و متن خصوصى لازم نيست . هر قوم و ملتى با زبان خود و
به مقدار فهم خويش خدا را مى خواند:
اما متن دعاها و مناجات هايى كه از زبان اهل معرفت و انسان هاى الهى و
وارسته برخاسته است داراى ظرفيت لفظى و معانى گسترده اى است به گونه اى
كه در كلام و دعاى ديگران يافت نمى شود و اين خود رمز جاودانگى و قابل
سرمشق بودن اين دعاهاست .
يك بخش از كتب احاديث ما، دعاها و مناجات هايى است كه بر زبان اولياى
الهى جارى شده است كه با آن كلمات همواره خدا را مى خوانده اند و يا
اين كه بر پيروانشان تعليم داده اند كه با آن خدا را بخوانند. عمده اين
گونه متون در كتب دعا گرد آمده است .
ليكن دعاهايى در قرآن كريم آمده است كه از زبان فرشتگان و پيامبران و
بندگان صالح صادر شده و يا تعليم خداوند به بندگانش است كه به آنها به
طور مستقل كمتر پرداخته شده است .
از آن جايى كه بنده مدتها توفيق استفاده از درس پر فيض و بركت استاد
بزرگوار حوزه ، حضرت آية الله حسن زاده آملى (دامت افاضاته ) را داشتم
استاد عظيم الشاءن توصيه مى فرمود كه قرآن را مطالعه كنيد و به دعاهاى
قرآن كريم اهتمام ورزيد. به دنبال ، تاءكيد استاد، بنده نيز چند دور
قرآن را مطالعه كردم و آياتى را كه حاوى دعاى پيامبران و فرشتگان و
بندگان برگزيده حق و يا تعليم خداوند به پيامبرش بود در مجموعه اى گرد
آوردم . آيات برگزيده دعايى با توضيحى كه زمينه استفاده از هر دعا را
در مورد ويژه اش بيان مى كند، در اختيار مؤ منان و دوستداران قرآن كريم
قرار مى گيرد.
در اين كتاب سعى كرده ام تا در مواردى كه به توضيح و تبيين كلمات و
عبارات قرآنى نياز داشت از قرآن كريم دو تفسير مجمع البيان و البرهان
استفاده نمايم و احيانا احاديثى از كتب تفسيرى و حديثى بر آن افزوده ام
و در پايان فهرست موضوعى دعاهاى ذكر شده را افزودم تا خواننده بهتر
بداند كه هر دعايى در چه زمينه و موضوع و مناسبتى نازل شده و نيز با
چگونگى تكرار دعاها آشنا شود.
اهميت راز و نياز با خدا
خداوند مى فرمايد: ادعونى استجب لكم
(1)؛ مرا بخوانيد تا به شما پاسخ دهم . مى دانيم كه
خداوند صادق است و در سخن او گمان خلاف نمى رود، ليكن يكى از بهترين
شواهد بر صدق گفتار حق تعالى مواردى است كه در قرآن كريم آمده است كه
انبياء، اولياء و بندگان صالح حق تعالى در شرايط خاص خدا را خواندند و
خدا هم دعاى آنان را اجابت كرد و آنها را از غم و اندوه رهانيد.
وقتى كه خداوند داستان حضرت يونس و زندانى شدن او در شكم ماهى در قعر
دريا، و قبول توبه و استغفار او را بيان مى كند در پايان اشاره مى كند
به دعا و مناجات يونس در قعر دريا، و مستجاب شدن دعا، و نجات يافتن او
از چنان زندان وحشتناك در آخر سخن مى فرمايد (و كذلك ننجى المؤ منين )(2)؛
ما اينچنين مؤ منان را نجات مى دهيم . و اين معنا را با لفظ مستقبل (كه
دلالت بر دوام و استمرار دارد) بيان مى كند. گويا خداوند مى خواهد
بفرمايد: مبادا گمان كنيد اين گونه برخورد و يارى و كمك ما اختصاص به
يونس و يا گذشتگان و يا پيامبران دارد؛ بلكه نجات و يارى و كمك و هدايت
ما شامل حال همه مؤ منان است ؛ آنهايى كه از سوز دل و از عمق جان در
گرفتارى ها خدا را بخوانند.
در حقيقت خداوند با ذكر داستان حضرت يونس و حسن ختام آن با اين جمله به
مردم با ايمان راه ارتباط بندگان با خدايشان را نشان ميدهد كه در
مشكلات و سختى ها به خداوند اميدوار باشند و به درگاه او روى آورند و
هيچ گاه از رحمت الهى ماءيوس نباشند چرا كه فرياد رس همه در همه جا
خداوند است .
دعاهاى آدم و حوا
آدم و حوا داستان پر رمز و راز دارند. خداوند آنان را در بهشت
جاى داد و دستور داد تا از فلان ميوه يا دانه نخورند. اما شيطان آنان
را وسوسه كرد و آنان از آن خوردند و گرفتار شدند. خداوند به آنان گفت :
آيا من شما را از آن نهى نكردم و نگفتم كه شيطان
دشمن آشكار شماست .
در اين هنگام آدم و حوا توبه كردند و دست به دعا برداشتند و گفتند:
ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا
لنكون من الخاسرين
(3)؛
بارالها، ما به خود ستم كرديم - كه نافرمانى تو كرديم - اگر ما را
نيامرزى و به ما رحم نكنى ما از زيان كاران خواهيم بود.
دعاهاى حضرت نوح عليه السلام
1. نوح يكى از پيامبران الهى بود كه عمرى دراز يافت به گونه اى
كه عمر او ضرب المثل شده است .
نوح مردم را به خداپرستى و معرفت فرا مى خواند و از بت پرستى و جهالت
باز مى داشت . مردم كه با عقايد پدران خويش خو گرفته بودند و از انديشه
و تفكر به دور بودند نوح را تهديد كردند كه اى
نوح اگر از كارت دست برندارى تو را سنگباران مى كنيم .
نوح دست به دعا برداشت و گفت :
رب ان قومى كذبون# فافتح بينى و بينهم فتحا و
نجنى و من معى من المؤ منين
(4)؛
پروردگارا! قوم من مرا تكذيب كردند. بين من و آنان داورى كن ، و مرا و
كسانى كه با من ايمان آورده اند از دست آنان نجات بخش .
خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: ما نوح و
همراهان او را نجات داديم و ديگران را غرق كرديم .
2. در قرآن كريم يك سوره به نام حضرت نوح آمده است و تمام اين سوره
مربوط به داستان آن حضرت است . خداى متعال مى فرمايد:
ما نوح را به سوى قومش فرستاديم پيش از آن كه
عذاب دردناك به سراغشان آيد. او به مردم گفت : من شما را هشدار مى دهم
، خدا را بپرستيد و تقواى الهى را پيشه گيريد و مرا اطاعت كنيد اگر
چنين كنيد خداوند شما را مى آمرزد و اجل شما را به تاءخير مى اندازد
.
اين پيام و تبليغ ، مردم را بيدار نكرد و به همين سبب نوح از سر درد با
خداوند چنين گفت : بارالها، شب و روز مردم را
دعوت كردم و هرچه بيشتر فراخواندم مردم بيشتر گريزان شدند هر گاه آنان
را به آمرزش تو دعوت مى كنم انگشت به گوش مى كنند، لباس بر سر مى
كشند تا پيام مرا نشنوند و بر كردار خود اصرار مى ورزند. به طور علنى و
پنهانى آنان را خواندم و گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد چرا كه او
آمرزنده است اوست كه باران بر شما فرو مى فرستد و اموال و پسران به شما
مى دهد و باغ ها و نهرها برايتان فراهم مى آورد .
نوح سپس آيات و نشانه هاى حق تعالى را در عالم آفرينش برايشان بازگو
كرد. اما باز هم بيدار نشدند و به يكديگر سفارش مى كردند كه از بت هاى
خود دست برنداريد. آنان در گناهان غوطه ور شدند و سرانجام اهل جهنم
گشتند.
در اين هنگام نوح دست به دعا برداشت و به پروردگار عرضه داشت :
رب لاتذر على الارض من الكافرين ديارا # انك ان
تذرهم يضلوا عبادك ولايلدوا الا فاجرا كفارا # رب اغفرلى ولوالدى و لمن
دخل بيتى مؤ منا و للمؤ منين و المؤ منات و لاتزد الظالمين الا تبارا
(5).
بارالها، از كافران بر روى زمين هيچ كسى باقى نگذار. اگر آنان را رها
كنى بندگان تو را گمراه مى كنند و به جز تبه كار كافر فرزندى نياورند.
بارالها، مرا و پدر و مادرم و هر مؤ منين را كه به خانه ام وارد شود و
همه مردان و زنان با ايمان را بيامرز و بر نابودى ستمگران بيفزا.
3. خداوند در سوره قمر مى فرمايد: در دوران
گذشته قوم نوح بنده ما را تكذيب كردند و گفتند او ديوانه و جن زده است
. نوح هم دست به دعا برداشت و خداوند را خواند و چنين گفت :
اين مغلوب فانتصر
(6).
بارالها، من در هدايت مردم شكست خوردم ؛ تو خود مرا يارى فرما.
4. در سوره مؤ منون آمده است : ما نوح را به سوى
قومش فرستاديم ، او به مردم گفت : اى قوم من خداوند را بپرستيد به جز
او براى شما خدايى نيست ، آيا پروا نمى كنيد؟ .
گروه كافران گفتند: نوح چون شما بشر است كه مى
خواهد بر شما برترى جويد؛ اگر خداوند مى خواست پيامبرى بفرستد فرشتگانى
را به پيامبرى مى فرستاد نوح ديوانه است .
در اين هنگام نوح دست به دعا برداشت و گفت :
رب انصرنى بما كذبون
(7)؛
خداوند مى فرمايد: به نوح وحى كرديم كه زير نظر
و راهنمايى ما كشتى ساز، و هر گاه فرمان رسيد و آب از تنور فوران كرد
از هر يك از حيوانات دو عدد و خانواده ات را سوار بر كشتى كن ، و هر
گاه تو و همراهان در كشتى مستقر شديد بگو:
الحمدلله الذى نجينا من القوم الظالمين # و قل
رب انزلنى منزلا مباركا و انت خيرالمنزلين
(8)؛
حمد براى خدايى است كه ما را از دست ستمكاران نجات داد وبگو: بارالها،
مرا در منزلگاهى مبارك جاى ده (زيرا) تو بهترين فرود آورندگانى
.
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله به حضرت على عليه السلام فرمود:
اى على هرگاه در جايى منزل كردى بگو: اللهم
انزلنى منزلا مباركا و انت خير المنزلين ؛ چرا كه خير و خوبى آن منزل
روزى تو مى شود و شر و بدى آن از تو دور مى شود
(9).
در حديث اربع مائة كه على عليه السلام
چهارصد سخن كوتاه و نغز در آداب زندگى و بندگى براى يارانش بيان فرمود،
آمده است : هرگاه جايى منزل كرديد بگوييد: اللهم
انزلنا منزلا مباركا و انت خيرالمنزلين
(10).
5. نوح 950 سال در ميان مردم تبليغ يكتا پرستى و پاكى و درستى كرد. اما
ده قرن تبليغ و دعوت آن مردم خفته جاهل را بيدار نكرد و به هوش نياورد.
و از همه بذر توحيد و خداپرستى به جز بسيار اندك در دل سخت تر از سنگ
آنان جوانه نزد و به بار ننشست افزون بر آن پيامبر الهى را به باد
استهزاء مى گرفتند و تهمت هايى كه خود شايسته آن بودند به او مى بستند
و مؤ منان همراه او را مردمانى پست مى خواندند...
با چنين پيشينه عصيان و تبه كارى است كه بفرمان الهى از آسمان باران
شديد باريدن مى گيرد و از جاى جارى زمين چشمه ها مى جوشد و سيل و طوفان
همه جا را فرا ميگيرد.
نوح كه از پيش آماده چنين شرايطى است ؛ به مؤ منان و همراهان خود مى
گويد تا بر كشتيى كه به دست خود او ساخته شده است سوار شوند. نوح به
هنگام سوار شدن بر كشتى مى گويد:
بسم الله مجريها و مرسيها ان ربى لغفور رحيم
(11).
به نام خداست حركت و توقف كشتى ؛ به درستى كه پروردگارم آمرزنده و
مهربان است .
در اين هنگام ، آب از آسمان و زمين به هم مى پيوندد و همه جا را مى
گيرد و همه نابكاران سيه روز را در كام خود فرو مى كشد در حالى كه نوح
و همراهانش بر كشتى نجات سوارند و بر سطح آب در حركتند. وقتى كه آب همه
جا را فرا گرفت و همه گمراهان لجوج را به كام مرگ كشيد فرمان الهى بر
توقف باران و جوشش زمين صادر مى شود و كشتى نوح بر كوه (جودى ) آرام مى
يابد. در اين ميانه نوح كه پسر نادرستش را در ميان غرق شدگان مى بيند
دست به دعا برميدارد و مى گويد:
رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق و انت احكم
الحاكمين
(12).
بارالها، پسرم از خانواده من است (و تو وعده داده بودى كه خانواده مرا
نجات دهى ) و وعده تو حق است و تو احكام الحاكمين هستى .
خداوند فرمود: اى نوح ، او از خاندان تو نيست ،
او ناشايست است آنچه را كه به آن آگاهى ندارى از من مخواه ، من تو را
پند ميدهم ، مبادا از جاهلان باشى .
نوح به خود آمد و گفت :
رب انى اعوذ بك ان اسئلك ما ليس لى به علم ، و
ان لاتغفر لى و ترحمنى اكن من الخاسرين
(13).
بارالها، من به تو پناه مى برم از اين كه چيزى را كه به آن آگاهى ندارم
از تو بخواهم اگر مرا نيامرزى و به من رحم نكنى از زيانكاران خواهم
بود.
دعاهاى حضرت ابراهيم عليه السلام
1. حضرت ابراهيم يكى از پيامبران بزرگ الهى است . او از
برجستگان دعوت به توحيد در طول تاريخ و پدر بسيارى از پيامبران است .
در زمانى برانگيخته شد كه مردم سخت در بت پرستى بودند و بتهاى گونه گون
را پرستش و احترام مى كردند. آن حضرت با مردم گفت و گو مى كرد و بى
خاصيتى و پوچى بت ها را براى آنان شرح مى داد. آنان در برابر سخنان
حكيمان ابراهيم خليل عليه السلام يك حرف داشتند و آن اين بود كه :
پدران ما اين گونه مى كردند و ما هم به راه آنان
مى رويم .
ابراهيم گفت : خدا آن است كه پروردگار هستى است
. او كه مرا آفريد و هدايتم مى كند او كه مرا طعام و نوشيدنى ميدهد و
هرگاه بيمار شدم شفايم مى دهد. او كه مرا مى ميراند و سپس زنده مى كند
او كه اميدوارم در روز قيامت گناه مرا بيامرزد .
سپس ابراهيم دست به دعا برداشت و گفت :
رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين # و اجعل لى
لسان صدق فى الاخرين # و اجعلنى من ورثة جنة النعيم # و اغفر لابى انه
كان من الضالين# و لاتخزنى يوم يبعثون
(14)؛
بارالها، به من حكمت ده و مرا به نيكوكاران بپيوند. و نام نيك مرا در
امت هاى بعدى قرار ده . و مرا از وارثان بهشت نعيم قرار ده . و پدرم را
بيامرز چرا كه از گمراهها بود و در روز قيامت مرا رسوا مساز
(15).
2. اسوه و الگو در سازندگى يا نابودى شخصيت انسان نقش حياتى دارد. قرآن
كريم كه كتاب سازندگى و تربيت انسان هاست به اين معنى مهم بسيار
پرداخته است . ياد انسانهاى بزرگ چون پيامبران و ديگر شخصيت هاى مثبت و
نيز ياد افراد گمراه و بدفرجام به منظور عبرت گرفتن و سرمشق يافتن در
قرآن كريم آمده است .
كلمه اسوه سه بار در قرآن مجيد به كار
رفته است : يك بار درباره پيامبر اسلام
(16) يكبار در مورد حضرت ابراهيم و مؤ منان همراه
(17) و نوبت سوم درباره ياوران حضرت ابراهيم
(18).
خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: ابراهيم و ياران
او اسوه اى نيكو براى شمايند هنگامى كه به قوم خود گفتند: ما از شما و
آنچه به غير خدا مى پرستيد بيزاريم و راه شما را رد مى كنيم ، و بين ما
و شما دشمنى و كينه هميشه خواهد بود، تا آن گاه كه به خداوند بى شريك
ايمان آوريد. مگر سخن ابراهيم كه به پدرش گفت : من به زودى براى تو
استغفار مى كنم و عذاب الهى را از تو نميتوانم بگردانم .
دعاى ابراهيم و يارانش اين بود:
ربنا عليك توكلنا و اليك انبنا و اليك المصير#
ربنا لاتجعلنا فتنة للذين كفروا واغفرلنا ربنا انك انت العزيز الحكيم
(19).
بارالها، بر تو توكل كرديم و به فرمان تو بازگشتيم و بازگشت به سوى تو
است . بارالها ما را براى كافران هدف قرار مده و ما را بيامرز به درستى
كه تو توانا و حكيمى .
امام صادق عليه السلام در تفسير ربنا لاتجعلنا
فتنة للذين كفروا فرمود:
در گذشته تمام افراد با ايمان فقير بودند ( و زير فشار و اذيت و آزار
كافران به سر ميبردند) و تمام كافران ثروتمند بودند، تا آن كه ابراهيم
عليه السلام آمد و اين چنين دعا كرد: ربنا لاتجعلنا فتنة للذين كفروا.
آنگاه خداوند در ميان مؤ منان ثروت و فقر قرار داد و در ميان كفار نز
ثروت و فقر قرار داد
(20).
3. بحث و گفتگوى ابراهيم عليه السلام با بت پرستان بى نتيجه ماند. چرا
كه هر چه ابراهيم با آنان به سخن مى نشست آنان بيشتر بر گمراهى خود
اصرار مى ورزيدند.
ابراهيم با خود گفت : شايد اجراى يك صحنه آنان را هشيار كند. در يك روز
عيد كه همه مردم از شهر خارج شده و به گشت و گذار تفريح رفته بودند
ابراهيم وارد بتخانه شد تبر را به دست گرفت و همه بتها را شكست و تنها
بت بزرگ را سالم گذارد تبر را به دوش بت بزرگ نهاد و از بتكده خارج
شد. مردم از گلگشت و تفريح بازگشتند به سوى بتهاى خود رفتند و آنها را
شكسته يافتند. با تفحص و جست و جو دريافتند كه اين كار، كار ابراهيم
است .
از ابراهيم بازجويى كردند ابراهيم در پاسخ آنان گفت :
بت بزرگ دست به چنين كارى زده است ! .
ابراهيم اين سخن را به اين منظور گفت كه شايد آنها به خود آيند و
بنگرند بت كه سخن نمى گويد و فهم و شعور ندارد و نمى تواند ضرر را از
خود دور كند و به ديگران آسيبى برساند، چگونه مى تواند خداى هستى باشد؟
اما اين صحنه هم ذهن بسته آنان را بيدار نكرد و تقليد كور كورانه از
پدران نادان خود را بر انديشه و تفكر ترجيح دادند.
از اين رو، آتشى عظيم افروختند، و ابراهيم را در آن پرتاب كردند. اما
اراده حق تعالى اين چنين بود كه ابراهيم سالم بماند؛ چرا كه هنوز دوره
هايى از ماءموريتش براى هدايت و ارشاد خلق و ساختن كعبه اجرا نشده بود.
ابراهيم كه دعوت و تبليغ را در آن سرزمين بى ثمر ديد، از ميان آن مردم
بيرون رفت و گفت : از من اين سرزمين به جايى كه
پروردگارم بخواهد مى روم ، او مرا هدايت مى كند آنگاه رو به سوى
سرزمين فلسطين نهاد.
ابراهيم كه پس از سالها ازدواج و رسيدن به سن پيرى هنوز فرزندى داشت
دست به دعا برداشت و گفت :
رب هب هلى من الصالحين
(21)؛
بارالها از نيكوكاران (فرزندى ) به من عطا كن .
خداوند هم به او بشارت داد كه دعايت مستجاب شد و پسرى بردبار به تو
خواهم داد و به زودى اسماعيل به دنيا چشم گشود.
4. پس از آن كه ابراهيم عليه السلام به فلسطين هجرت كرد خداوند به او و
هاجر، اسماعيل را عطا كرد. اما بر اثر اصرار ساره مجبور شد كه اسماعيل
و مادرش هاجر را به سرزمين ديگر برد. ابراهيم و هاجر و اسماعيل رفتند
تا به مكه رسيدند، و به راهنمايى جبرئيل همان جا توقف كردند. ابراهيم
سايبانى برپا كرد و خانواده اش را در آن پناه داد و خود به سوى فلسطين
بازگشت .
اراده الهى اينچنين تعلق گرفت بود كه ابراهيم از ساره هم فرزند داشته
باشد.
پس ساره به اسحاق باردار شد. اسماعيل و مادرش در مكه و اسحاق و مادرش
در فسلطين به سر مى بردند و ابراهيم خليل هم بين اين دو سرزمين در رفت
و آمد بود. فلسطين جاى خوش آب و هوا و سرزمين حاصلخيز بود اما در مكه
نه آب بود و نه گياه ، نه درخت و نه زمين هموار.
ابراهيم كه به فرمان الهى در چنان جاى كوهسار و خشك و بى آب و گياه ،
خانواده اش را مسكن داده بود دلش شكست و حالش دگرگون شد دست به دعا
برداشته گفت :
رب اجعل هذا البلد آمنا و اجنبنى وبنى ان نعبد
الاصنام # رب انهن اضللن كثيرا من الناس فمن تبعنى فانه من و من عصانى
فانك غفور رحيم # ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك
المحرم ربنا ليقيموا الصلاة فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم
من الثمرات لعلهم يشكرون # ربنا انك تعلم ما نخفى و ما نعلن و ما يخفى
على الله من شى ء فى الارض و لا فى السماء # الحمد لله الذى و هب لى
على الكبر اسماعيل و اسحق التى ربى لسميع الدعاء # رب اجعلنى مقيم
الصلاة و من ذريتى ربنا و تقبل دعاء # ربنا اغفرلى و لوالدى و للمؤ
منين يوم يقوم الحساب
(22)؛
بارالها، اين سرزمين را امنيت ده و من پسرانم را از پرستش بت ها دور
دار. بارالها، بت پرستان بسيارى از مردم را گمراه كردند، پس هر كه
مرا پيروى كرد از من است و هر كس نافرمانى من كرد پس تو آمرزنده
مهربانى بارالها من برخى از فرزندانم را در سرزمين بدون زراعت مكه نزد
خانه محترم تو ساكن كردم ، تا نماز را به پا دارند. پس دلهاى جمعى از
مردم را ميل و محبت آنان ده ، و از ميوه ها آنان را روزى ده ، باشد كه
شكرگزارند. بارالها، آنچه ما مخفى يا آشكار كنيم تو مى دانى ، و هيچ
چيز در آسمان و زمين بر تو پوشيده نيست حمد براى خداست كه به سن پيرى
اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد. همانا پروردگارم شنونده دعاست .
بارالها من و بعضى از فرزندانم را بر پا دارنده نماز قرار ده ،
بارالها، دعاى مرا بپذير. بارالها، بيامرز مرا و پدر و مادرم و مؤ منان
را در روزى كه حساب برپا مى شود.
5. انتخاب مكه براى سكونت اسماعيل و هاجر به فرمان خدا بود و ابراهيم
به اين منزلگه رضا داد ليكن مكه جاى آبادى نبود و ميوه و حبوبات در آن
توليد نمى شد. اين است رمز اين كه ابراهيم باز هم دعا مى كند و مى
گويد:
رب اجعل هذا بلدا امنا و ارزق اهله من الثمرات
من ءامن منهم بالله و اليوم الاخر
(23)؛
بارالها، اين سرزمين را امن قرار ده ، و اهل آن را از ميوه ها روزى ده
؛ مردمى كه ايمان به خدا و روز قيامت آورند.
خداوند متعال هم به دعاى ابراهيم پاسخ مثبت داد و گفت :
هر كس كفر ورزد مدتى كوتاه در اين دنيا او را
بهره دهم و آنگاه او را به سوى عذاب جهنم كشانم كه بد جايى است.
امام باقر عليه السلام فرمايد: بر اثر اين دعاست
كه ميوه ها از سرزمين هاى ديگر به سوى مكه برده مى شود
(24)؛
6. اسماعيل در مكه باليد و برآمد، و ابراهيم بين مكه و فلسطين در رفت و
آمد بود. خانه كعبه اولين عبادتگاه در روزى زمين و از دير باز محل
پرستش خداى متعال و راز و نياز با او بوده است . ليكن دير زمانى بود كه
ويران شده و از يادها رفته بود. ابراهيم به فرمان الهى ماءمور تجديد
بناى كعبه شد. او با كمك اسماعيل به اين ماءموريت پرداخت . پايه ها
بالا رفت و خانه حق براى طوف كنندگان و عبادت كنندگان مهيا شد.
ابراهيم و اسماعيل دست به دعا برداشتند:
ربنا تقبل منا انك انتاالسميع العليم # ربنا و
اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة لك و ارنا مناسكنا و تب علينا
انك انت التواب الرحيم # ربنا و ابعث فهيم رسولا منهم يتلوا علهيم
آياتك و يعلمهم الكتاب والحكمة و يزكيهم انت العزيز الحكيم
(25)؛
بارالها، از ما بپذير تو شنوا و دانايى .
بارالها، ما دو را تسليم خود قرار ده و از فرزندان ما نيز تسليم امر تو
باشند، عبادات ما را به ما بياموز و توبه ما را بپذير، تو توبه پذير
مهربانى .
بارالها، در ميان فرزندان ما پيامبرى برگزين كه آيات تو را بر مردم
بخواند و كتاب حكمت به آنان آموزد و آنها را تزكيه كند؛ همانا تو عزيز
و حكيمى .
نكته
در آيه 129 سوره بقره ملاحظه شد كه ابراهيم و اسماعيل از خداوند
خواستند در ميان امتى از ذريه آنان پيامبرى برگزين كه آيات الهى را بر
مردم بخواند و كتاب و حكمت به آنان آموزد و آنان را تزكيه كند، اين
دعاى ابراهيم و اسماعيل چه زمانى مستجاب شد؟
در حديث آمده است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
انا دعوة ابى ابراهيم؛
(26)
من به واسطه دعاى پدرم ابراهيم به دنيا آمدم و مبعوث شدم .
بنگر بين زمان دعاى ابراهيم ، و مستجاب شدن آن و به دنيا آمدن و مبعوث
شدن حضرت محمد صلى الله عليه و آله چقدر فاصله است !و از تاءخير
استجابت دعا ماءيوس مشو.
دعاى حضرت لوط عليه السلام
لوط كه در زمان حضرت ابراهيم مى زيست پسر برادر آن حضرت و
پيامبران هلى در شهر سدوم بود او مردم شهر خود را به توحيد و پاكى و
درستى دعوت مى كرد. ثمره ده ها سال تبليغ و فراخوانى او، گرايش افرادى
اندك بود. در ميان مردم آن شهر، فساد اخلاق و آلودگى به اوج رسيد به
گونه اى كه پيشتر سابقه نداشت . لوط كه مردم را از گناه باز ميداشت ،
تهديدش كردند كه اگر از تبليغ دست برندارد او را از شهر بيرون مى كنند.
و گاه به نشانه تمسخر به او مى گفتند: اگر راست مى گويى عذاب الهى را
براى ما بياور. لوط دست به دعا برداشت و گفت :
رب انصرنى على القوم المفسدين
(27)؛
بارالها، مرا بر قوم تبه كار و هرزه پيروز فرما؛
لوط به مردم اعلام كرد من با كردار ناشايست شما دشمنم و دست به دعا
برداشت و گفت :
رب نجنى و اهلى مما يعلمون
(28)؛
بارالها، من و خاندانم را از كردار ناشايست آنها نجات بخش .
عذاب الهى بر آن مردم در رسيد. لوط و خاندان و پيروان اندكش شبانه از
شهر بيرون رفتند و صبحگاهان فرشتگان الهى عذاب آسمانى را بر مردم فاسق
و تبه كار شهر سدوم فرود آوردند.
دعاى سربازان طالوت
يكى از داستانهاى قرآنى داستان طالوت و جالوت است . بنى اسرائيل
پس از دوره حضرت موسى عليه السلام به پيغمبر خود مى گويند:
فرماندهى را بر ما بگمار تا به فرمان او در راه
خدا پيكار كنيم . از جانب حق تعالى ، طالوت به فرماندهى آنان
گماشته مى شود. در آغاز آنان از اين انتصاب رخ برميتابند و نمى پذيرند.
سرانجام با تاءكيد پيامبر الهى به آن تن مى دهند و در ركاب او براى
نبرد با جالوت كافر تبهكار و لشكر او حركت مى كنند.
دو لشكر مقابل يكديگر صف آرايى مى كنند و آماده نبرد مى شوند. سربازان
موحد طالوت در اين هنگام دست به دعا برميدارند و مى گويند:
ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا
على القوم الكافرين
(29)؛
بارالها، صبر و پايدارى بر ما فرو ريز، و گامهاى ما را استوار دار و ما
را بر كافران پيروز فرما.
و سپس به كارزار مى پردازند، موحدان پيروز، و كافران فرارى مى شوند.
دعاى سليمان عليه السلام براى حكومتى بى نظير
سليمان و پدرش داوود از پيامبران الهى بودند كه خداوند در قرآن
كريم از آنان به نيكى ياد مى كند. از آن جا كه سليمان عليه السلام
شيفته اسب بود، لشكريان او مسابقه اسب دوانى ترتيب داده بودند تا براى
نبرد با دشمن آماده باشند، و سليمان از آن سان مى ديد. مسابقه به درازا
كشيد و وقت فضيلت نماز سپرى شد، خداوند كه خواست سليمان را بيازمايد،
جنازه اى بر تخت او افكند. سليمان به درگاه الهى رو كرد و دست به دعا
برداشت و گفت :
رب اغفرلى و هب لى ملكا لاينبغى لاحد من بعدى
انك انت الوهاب
(30)؛
خداوندا مرا بيامرز وحكومتى به من ببخش كه شايسته هيچ كس پس از من
نباشد، همانا تو بسيار عطا كننده اى .
خداوند متعال هم خواست او را بر آورد و حكومتى بى نظير به او عطا كرد.
پس از گذشت هزاران سال هنوز هم داستان ملك سليمان بر سر زبانهاست و از
آن بزرگى و عظمت ياد مى شود.
دعاى سليمان عليه السلام براى توفيق بر شكر نعمت
هاى الهى
در دعاى پيشين گفتيم كه خداوند حكومتى بى نظير به سليمان داد.
گرچه بسيارى از مردم آنگاه كه به قدرت و ثروت مى رسند خداوندى در كه
صاحب نعمت است فراموش مى كنند، اما سليمان هرگاه به نعمت هاى مادى و
معنوى كه خداوند به او و پيش تر به پدرش حضرت داود داده بود نظر مى
افكند مى گفت : اين را فضل و كرامت خداى من است به من نعمت داده تا
ببيند سپاسگزارى يا ناسپاسى اش مى كنم .
روزى سليمان با لشكريانش از سرزمينى مى گذشتند و شنيد كه مهتر مورچگان
به مورچگان گفت : به لانه هاى خود برويد مبادا سليمان و لشكريانش شما
را لگد مال كنند. سليمان كه زبان همه موجودات را مى دانست تا اين سخن
را شنيد به خنده آمد و دست به دعا برداشت و چنين گفت :
رب اورعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على وعلى
والدى و ان اعمل صالحا ترضيه و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين
(31)؛
بارالها، به من الهام كن نعمتهايى را كه به من و به پدر و مادرم داده
اى سپاس و شكر بگذارم ، كارهاى نيك كه مورد پسند تو باشد انجام دهم و
از سر لطف و رحمت خود، مرا در زمره بندگان نيكوكارت قرار ده .
داود و سليمان عليهما السلام حمد الهى كردند
حمد وسپاس كسى كه كمك و يارى كرده است پسنديده و لازم است و چه
كسى چون خداوند بذل و بخشش و احسان مى كند!او كه هر چه نعمت و توان و
كمال درايم از اوست . خداوند به دو پيامبرش داود و سليمان نعمت هاى
فراوانى داد و برخى نعمت ها به آن دو داد كه به ديگران نداد به داوند
علم قضاوت داد و آهن را در دست او نرم كرد و به سليمان آشنايى به زبان
پرندگان و حيوانات تسخير شياطين و جن ، هوانوردى و حكومت بى مانند داد.
ليكن آن دو پيشواى موحدان سپاس حق گزاردند و گفتند:
الحمد الله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤ منين
(32)؛
حمد و سپاس از آن خدايى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤ منش برترى
داد.
دعاى بلقيس ملكه سبا
خداوند به سليمان حكومتى بى نظير عطا كرد. پرندگان نيز در تسخير
سليمان بودند. روزى سليمان در ميان پرندگان ، هدهد را نديد. زمانى
نگذشت كه هدهد باز آمد و گفت : از سرزمين سبا براى تو خبرى آورده ام .
در آن جا زنى با امكانات بسيار و تختى عظيم حكم مى راند و مردم آن در
برابر خورشيد سجده مى كنند.
سليمان نامه اى به ملكه آن سرزمين مى نويسد و هدهد آن را به مقصد مى
رساند. ملكه پس از رايزنى و مشورت با سران ، هديه اى براى سليمان مى
فرستد كه سليمان آن را نمى پذيرد.
پس از گذشت زمان و مراحلى ملكه به سوى دربار سليمان بار سفر مى بندد و
وارد كاخ سليمان مى شود و به نشانه توبه و ايمان مى گويد:
رب انى ظلمت نفسى و اسلمت مع سليمان لله رب
العالمين
(33)؛
بارالها، من بر خودم ستم كردم و با سليمان به خداوند عالميان ايمان
آوردم .
دعاى حضرت ايوب عليه السلام
ايوب يكى از پيامبران الهى است كه به خاطر صبرش زبانزد همگان
است خداوند به ايوب نعمت بسيار داده و او هم به طاعت الهى كمر بسته و
شكرگزار نعمت هاى الهى بود. شيطان به بندگى ايوب حسد برد و گفت :
خداوندا، اگر ايوب فرمانبر است به خاطر نعمتهايى است كه به او داده اى
، وگرنه فرمان نمى برد.
سرانجام ، زمينه و زمان آزمايش ايوب فرا رسيد و گرفتار امتحان الهى شد.
ايوب ثروت و مكنت و فرزندان را يكى پس از ديگرى از دست داد. در تمام
مراحل اين آزمايش بزرگ ، صبر ايوب بر حوادث و پيشامدهاى تلخ چيره شد و
آن گاه كه نيمه جانى بيش برايش نمانده بود دست به دعا برداشت و چنين
گفت :
انى مسنى الضر وانت ارحم الراحمين
(34)؛
بارالها، ضرر و زيان به جان من رسيد و تو ارحم الراحمين هستى .
شيخ طبرسى گويد: اين سخن ايوب ، كنايه اى ظريف
براى طلب حاجات است
(35).
در آيه ديگر آمده است كه ايوب چنين گفت :
انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب
(36)؛
پروردگارا، شيطان باسختى و رنج و عذاب به سراغ من آمد.
به هر حال دعاى ايوب مستجاب شد و از اين امتحان بزرگ سربلند برآمد و بر
شيطان و پيروانش روشن شد كه ايوب در شادى و غم ، دارايى و ندارى ،
تندرستى و بيمارى خداپرست و خدا دوست است .
ندا رسيد: با پايت زمين را بخراش ، چشمه اى برمى
آيد، كه آبش بيمارى هاى تو را مداوا مى كند و هم نوشيدنى گوارا براى تو
است . خداوند سلامتى را به او برگرداند و از فرزندان و خاندان
دو چندان به او عنايت كرد. ثروت و مكنت رفته باز آمد و زندگى او بيش از
پيش رونق يافت .
درباره تفسير از فرزندان دو چندان به او عنايت
كرد از امام صادق عليه السلام پرسيدند، آن حضرت فرمود:
علاوه بر فرزندانى كه در اين امتحان بزرگ از
دنيا رفته بودند، فرزندانى كه پيش از آن هم از ايوب وفات يافته بودند،
زنده شدند
(37)؛
دعاهاى حضرت يوسف عليه السلام
1. يكى از پيامبران الهى يوسف است . داستان يوسف در قرآن كريم
بلند و پرنكته است . حسد برادران را وادار مى كند كه او را به چاه
بيندازند. قافله اى
سر مى رسد و دلو را در چاه مى افكنند تا آب بكشند و استفاده كنند.
ناباورانه مى نگرند به جاى آب ، نوجوانى زيبا از چاه سر برآورد. او را
به بردگى مى گيرند و در مصر به فروش مى رسانند. يوسف به عنوان برده به
كاخ عزيز مصر راه مى يابد و زليخا همسر عزيز شيفته يوسف مى شود و مى
خواهد از او كام گيرد.
يوسف پاكدامن پيغمبر زاده ، به گناه تن نمى دهد. او را تهديد به زندان
مى كنند. يوسف دست به دعا برميدارد و مى گويد:
رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه و الاتصرف
عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين
(38)؛
بارالها، زندان براى من دوست داشتنى تر است از گناهى كه مرا به سوى آن
فرا مى خوانند، اگر مكر زنان را از من مگردانى با آنان درآميزم و از
جاهلان خواهم بود.
خداوند هم دعاى او را مستجاب فرمود و مكر زنان دربار را از او بگرداند.
پس يوسف را زندانى كردند.
2. يوسف مدتى را در زندان مى گذراند. سالها و حكايت ها مى گذرد تا آن
كه براى تعبير خواب پادشاه مصر در زندان به نزد او مى آيند. يوسف از
موقعيت استفاده مى كند، از بى گناهى خود مى گويد، و از سبب زندانى شدن
خود جويا مى شود.
پيام او را به پادشاه مى رسانند. پادشاه زنان را حضار مى كند. همه زنان
، به ويژه زليخا همسر پادشاه ، برگناهكارى خود و بيگناهى يوسف گواهى
ميدهند. يوسف از زندان آزاد، مقرب دربار و وزير دارايى و اقتصاد مى
شود. در كنعان مردم دچار قحطى مى شوند و براى تهيه آذوقه به سوى مصر رو
مى آورند، مصر كه با تدبير يوسف داراى انبارهاى بزرگ غله شده است
پذيرايى فرزندان يعقوب مى شوند.
يوسف ، پدر و مادرش را احترام مى كند و بر تخت مى نشاند، و برادرانش در
برابر او به خاك در مى افتند و براى خداوند سجده مى گزارند با پديد
آمدن چنين صحنه اى ، خوابى كه يوسف در نوجوانى ديده بود و به پدرش
بازگو كرده بود تعبير مى شود. در چنين شرايطى يوسف دست به دعا برميدارد
و با خداوند چنين مناجات مى كند:
رب قد آتيتنى من الملك و علمتنى من تاءويل
الاحاديث فاطر السموات و الارض انت وليى فى الدنيا و الاخرة توفنى
مسلما و الحقنى بالصالحين
(39)؛
بارالها، تو به من رياست دادى ، و تعبير خواب را تو به من آموختى ، اى
آفريننده آسمانها، و زمين ، تو ولى و سرپرست منى در دنيا و آخرت ، مرا
مسلمان بميران و به نيكوكارانم بپيوند.
دعاى حضرت يونس عليه السلام
حضرت يونس يكى از پيامبران الهى بود او زمانى دراز مردم را به
توحيد و يكتاپرستى فرا خواند. ليكن اين دعوت و تبليغ طولانى مردم را به
راه نياورد و آنان همچنان بر كفر خود لجاجت مى كردند. در اين هنگام كه
يونس از جهل و كفر آنان به خشم آمده بود پيش از آن كه از خداوند
اجازه گيرد از شهر خارج شد و سر به بيابان گذاشت . رفت تا به دريا
رسيد. به قدرت الهى يك ماهى بزرگ دهان باز كرد و يونس را بلعيد. يونس
بدون آن كه در شكم ماهى هضم شود زندانى شد و دانست اين سزاى آن است كه
بدون اذن الهى ، ماءموريت خود را رها كرده است .
در چنين شرايطى با دلى شكسته و قطع اميد از همه جا، دعا كرد و گفت :
لااله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين
(40)؛
خدايا، معبودى به جز تو نيست ، منزهى از هر عيب به درستى كه من از
كسانى هستم كه بر خود ستم كردم .
خداوندا در قرآن كريم مى فرمايد: ما دعاى او را
مستجاب كرديم .
و او را از غم نجات داديم ، و اين چنين همه مؤ منان را نجات ميدهيم
.
حضرت يونس كه از شكم ماهى و درياى عميق نجات يافته بود، به محل
ماءموريت خود باز آمد و مردم هم كه در غياب او به خود آمده بودند به
گرد او جمع شدند و راه پاكى و خداپرستى در پيش گرفتند.
چند نكته
1. خداوند در پايان داستان يونس مى فرمايد:
و كذلك ننجى المؤ منين ؛ ما اين چنين مؤ منان را
از غم و گرفتارى نجات مى دهيم گويا داستان يونس براى اين در
قرآن آمده است كه اين قانون كلى و سنت هميشگى الهى بازگو شود: نجات مؤ
منان گرفتار، برنامه دائمى خداست ، كه در همه زمانها و مكانها و در
تمام نسل ها جارى است .
پر واضح است كه اين بشارت و مژده اى براى همه ماست .
پيامبر گرامى ما فرمود: آيا شما را راهنمايى كنم
به اسم اعظم الهى ، كه هر گاه خداوند با آن اسم خوانده شود جواب دهد، و
هر گاه با آن اسم از خداوند درخواست شود پاسخ دهد؟ آن دعاى يونس است كه
در تاريكى ها خواند: لااله الاانت سبحانك انى كنت من الظالمين .
مردى پرسيد: اى رسول خدا! آيا اين دعا مخصوص يونس بود يا براى همه مؤ
منان است ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا نشنيدى بقيه آيه را:
و كذلك ننجى المؤمنين
(41)؛
2. عارفان الهى به دعاى حضرت يونس اهميت فراوان ميدهند، و بدان اهتمام
ورزند و آن را ذكر يونسيه نامند.
3. دعاهاى معصومان عليهم السلام ريشه قرآنى دارد. چرا كه آنان فرزندان
قرآنند و از معرفت زلال قرآنى بهره مندند. امام حسين عليه السلام با
اقتباس از دعاى حضرت يونس ، در دعاى عرفه گويد:
لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين . لا
اله الا انت سبحانك انى كنت من المستغفرين لا اله الا انت سبحانك انى
كنت من الموحدين . لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الخائفين . لا اله
الا انت سبحانك انى كنت من الوجلين . لا اله الا انت سبحانك انى كنت من
الراجين . لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الراغبين . لا اله الا انت
سبحانك انى كنت من المهللين لا اله الا انت سبحانك انى كنت من السائلين
. لا اله الا انت سبحانك انى كنت من المسبحين . لا اله الا انت سبحانك
انى كنت من المكبرين . لا اله الا انت سبحانك ربى و رب آبائى الاولين
؛
به جز تو خدايى نيست ، منزهى از عيب من از ستمكارانم به جز تو خدايى
نيست منزهى تو، من از استغفار كنندگانم . به جز تو خدايى نيست ، منزهى
تو، من از يكتا پرستانم . به جز تو خدايى نيست ، منزهى ، من از
بيمناكان از عذاب توام . به جز تو خدايى نيست ، منزهى تو من از افراد
ترسانم . به جز تو خدايى نيست منزهى تو، من از اميدوارانم . به جز تو
خدايى نيست ، منزهى تو من از آرزومندم . به جز تو خدايى نيست ، منزهى
تو، من از لااله الا الله گويانم . به جز تو خدايى نيست ، منزهى تو من
از گدايانم به جز تو خدايى نيست ، منزهى تو، من از تسبيح گويانم . به
جز تو خدايى نيست ، منزهى تو، من از الله اكبر گويانم . به جز تو خدايى
نيست ، منزهى تو كه پروردگار من و پروردگار پدران پيشين منى .
چند حديث در فضيلت اين
دعا
1. پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله :
هر بيمار مسلمانى كه اين دعا را بخواند، اگر در
آن بيمارى (بهبودى نيافت و) مرد پاداش شهيد به او داده مى شود و اگر
بهبودى يافت خوب شده در حالى كه تمام گناهانش آمرزيده شده است
(42).
2. رسول خدا صلى الله عليه و آله : آيا به شما
خبر دهم از دعايى كه هرگاه غم و گرفتارى پيش آمد آن ادعا را بخوانيد
گشايش حاصل شود؟ اصحاب گفتند: آرى اى رسول خدا. آن حضرت
فرمود: دعاى يونس كه طعمه ماهى شد: لا اله الا
انت سبحانك انى كنت من الظالمين
(43).
3. امام صادق عليه السلام : عجب دارم از كسى كه
غم زده است چطور اين دعا را نمى خواند لا اله الا انت سبحانك انى كنت
من الظالمين چرا كه خداوند به دنبال آن مى فرمايد:
فاستبجنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤ
منين (ما او را پاسخ داديم و از غم نجات داديم و اين چنين مؤ
منان را نجات مى دهيم )(44).
4. مرحوم كلينى نقل مى كند: مردى خراسانى بين مكه و مدينه در ربذه به
امام صادق عليه السلام برخود و عرضه داشت : فدايت شوم من تا كنون
فرزنددار، نشده ام ، چه كنم ؟
حضرت فرمود: هرگاه به وطن برگشتى و خواستى به
سوى همسرت روى آيه ، و ذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن
ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من
الظالمين را تا سه آيه بخوان ان شاء الله فرزنددار خواهى شد
(45).
دعاى اصحاب كهف
داستان اصحاب كهف را خوانده و شنيده ايم . گروهى از جوانان موحد
و خداپرست كه از جو كفرآميز جامعه و حكومت پليد زمان نفرت دارند و به
خشم آمده اند راهى كوه و بيابان مى شوند تا بتوانند با آزادى خدا را
عبادت كنند و با حق تعالى انس گيرند. وقتى كه مسير را پيمودند و به غار
پناه بردند، در آن جا دست به دعا برداشتند و چنين گفتند:
ربنا اتنا من لدنك رحمة و هيى ء لنا من امرنا
رشدا
(46)؛
بارالها از نزد خودت به ما رحمت ده و رشد و پيشرفت در كار براى ما مهيا
كن .
طالبان رحمت الهى و راهيان رشد و ايمان و نيكبختى و هدايت الهى ،
شايسته است اين دعا را زمزمه كنند.
دعاى حضرت شعيب عليه السلام
شعيب يكى از پيامبران الهى بود كه در راه ابلاغ توحيد و هدايت
مردم رنج ها برد و از نامردان و پيروان شرك و شيطان مصيبت ها كشيد.
مردمان مدين ، هم در اعتقادات و باورها دچار گمراهى و كج انديشى بودند
وهم در رفتارهاى اجتماعى به بيراهه مى رفتند وهم در داد و ستد اهل
خيانت بودند. شعيب به فرمان الهى دامن همت به كمر زده به تبليغ توحيد
ناب ، مبارزه با مفاسد اجتماعى و اقتصادى آنان مى پرداخت .
امام مردمى كه به باورهاى باطل و عادتهاى نادرست خو گرفته بودند، شعيب
را تخطئه و از باورها و سنتهاى خود دفاع مى كردند. شعيب به آنان گفت :
ان اريد الا الا صلاح ما استطعت و ما توفيقى الا
بالله عليه توكلت و اليه انيب
(47)؛ من قصدى به جز اصلاح تا آن جا كه بتوانم ندارم .
موفقيت من به دست خداست ، بر او توكل كردم و به سوى او باز مى كردم .
شعيب مردم را به توحيد و توبه فراخواند و از اين كه عذاب الهى كه بر
امت هاى پيشين نازل شده ، بر آنان نيز نازل شود آنان را بيم داد.
اما آن مردم به جاى هشيارى ، شعيب را تهديد كردند كه اگر حرمت خويشانت
نبود، تو را سنگسار مى كرديم .
روشنگرى و مبارزه فرهنگى فكرى شعيب ادامه يافت تا آن هنگام كه سران كفر
و جهل ، شعيب و مؤ منان را بر سر دو راهى قرار دادند و گفتند:
به آيين ما برگرديد، وگرنه شما را از شهر بيرون
ميكنيم شعيب در پاسخ گفت : پس از آن كه
خداى متعال ما را از آيين شما نجات بخشيد اگر به آن برگرديم بر خداوند
افترا بسته ايم و سپس گفت :
وسع ربنا كل شى ء علما على الله توكلنا ربنا
افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خيرالفاتحين
(48)؛
دانش پروردگار ما همه چيز را فرا گرفته است ، بر خداوند توكل كرديم ،
بارالها، بين ما و اين مردم به حق داورى كن ، و، تو بهترين داورانى .
نفرين شعيب مستجاب شد و عذاب الهى بر تبهكاران فرود آمد.
دعاهاى حضرت موسى عليه السلام
1. يكى از داستانهاى بلند قرآن كريم ، داستان موسى و فرعون است
. خوابگزاران و منجمان به فرعون مى گويند: به زودى فرزندى به دنيا مى
آيد كه تاج و تخت تو را نابود مى سازد. با اين خبر وحشتناك فرعون دست
به كار مى شود تا موسى به عرصه هستى قدم نگذارد اما به خواسته الهى و
علم رغم خواسته فرعون ، موسى به دنيا چشم گشود و به اعجاز الهى در دامن
خود فرعون باليد و بزرگ شد و آنگاه كه جوانى نيرومند شد خداوند به او
علم و حكمت داد.
موسى ، يك روز خلوت داخل شهر شد ديد دو نفر در حال نزاع و نبرد هستند،
و يكى از آنان از پيروان اوست . آن كه پيرو موسى بود موسى را به كمك
خواست . موسى به يارى او شتافت و بر اثر ضربه موسى ، خصم از پا در آمد.
در اين هنگام موسى منقلب شد و دست به دعا برداشت و گفت :
رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى
(49)؛
بارالها، من بر خود ستم كردم مرا بيامرز.
خداوند هم او را آمرزيد.
موسى باز هم دعا كرد و گفت :
رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين
(50)؛
خداوندا، به خاطر نعمتى كه به من دادى هيچگاه پشتيبان گنهكاران نخواهم
بود.
صبح روز بعد موسى با بيم و هراس در شهر گردش ميكرد. ديد مرد ديروزى ،
امروز هم با كسى درگير است . باز هم موسى را به كمك خواست . طرف مقابل
به موسى رو كرد و گفت : آيا مى خواهى مرا بكشى آن چنان كه ديروز ديگرى
را كشتى !تو زورگويى نه مصلح !
از آن طرف شهر مردى سر مى رسد و مى گويد: اى موسى !سران گرد آمده اند و
براى كشتن تو نقشه مى كشند، هر چه زودتر از شهر خارج شو!
موسى با احتياط و مراقبت از شهر بيرون شد و چنين دعا كرد:
رب نجنى من القوم الظالمين
(51)؛
اميدوارم پروردگارم مرا به بهترين راه هدايت كند.
2. موسى به شهر مدين رسيد. در بيرون شهر مردمى را ديد كه در كنار چاهى
جمع شده اند و از آن آب مى كشند و گوسفندان را سيراب مى كنند. موسى ديد
دو زن دورتر ايستاده اند و در انتظار به نزد آنان رفت و پرسيد: چرا اين
جا ايستاده ايد؟ آن دو جواب گفتند: وقتى كه چوپان ها از چاه آب كشيدند
و گله خود را آب دادند و دور شدند ما سر چاه مى آييم ، آب مى كشيم و
گوسفندان خود را سيراب مى كنيم .
موسى از سر وظيفه الهى و نوع دوستى به سر چاه آمد، براى آنان آب كشيد و
گوسفندان آنان را سيراب كرد آنان به راه افتادند و زودتر از هر روز به
خانه رسيدند.
موسى كه در مدين غريب بود و راه به جايى نمى برد، به زير سايه ، درختى
رفت تا بياسايد؛ و خستگى راه از تن به در كند و چون امكانات و آذوقه
نداشت دست به دعا برداشت اين چنين خدا را خطاب كرد:
رب انى لما انزلت الى من خير فقير
(52)؛
بارخدايا، من به هر آنچه بر من فرو فرستى محتاجم .
دعاى موسى مستجاب شد دختران شعيب كه زودتر از هر روز به خانه برگشته
بودند ماجراى يارى جوانى ناشناس را براى پدر بازگفتند.
پدر يكى از آنان را به دنبال موسى فرستاد تا او را بياورد موسى به خانه
شعيب آمد از او پذيرايى كردند و چون توانايى و درستى و امانت او را
ديدند او را به گرمى پذيرفتند، موسى داماد شعيب و صاحب همسر و زندگى
شد.
گرچه در برخى روايات آمده است موسى در آن هنگام كه اين دعا را كرد به
نانى محتاج بود، اما اين دعا مخصوص نان و خوراكى نيست ، بلكه براى همه
احتياجات به كار مى آيد. دليلش اين است كه موسى پس از اين دعا صاحب همه
چيز شد.
3. موسى مدتى را كه با شعيب عهد بسته بود در مدين بماند و سپس با
خانواده و گله و دارايى خود رو به سوى وطن آورد تا به طور سينا رسيد در
آنجا، نورى از دور پديدار شد. به سوى آن رفت تا براى گرم شدن همراهان
از آن شعله اى برگيرد. آن نور حق تعالى بود كه بر درختى تجلى كرده بود.
در آن جا كه بزرگترين حادثه زندگانى موسى كه رسالت اوست رخ مى نمايد.
موسى پيامبر شد و معجزه هم كه دليل صدق ادعاى وى بود، به او عطا شد.
سرآغاز ماءموريت او، رفتن به دربار فرعون و هشدار و انذر و دعوت او به
سوى خداوند متعال اعلام شد.
در اين هنگام كه موسى ماءموريت را دشوار يافت به درگاه الهى رو كرد و
گفت :
رب اشرح لى صدرى # و يسرلى امرى # واحلل عقدة من
لسانى # يفقهوا قولى # و اجعل لى وزيرا من اهلى # هرون اخى # اشدد به
ازرى # و اشركه فى امرى# كى نسبحك كثيرا# و نذكرك كثيرا# انك كنت بنا
بصيرا
(53)؛
بارالها سينه ام را گشاده دار. ماءموريتم را برايم آسان كن گره از
زبانم بگشا. تا سخنم را بفهمند. از خاندانم برايم ياورى قرار ده كه
هارون برادرم باشد پشتم را به او محكم كن . و او را در ماءموريتم شريك
كن . تا تو را تسبيح بسيار گوييم و بسيار تو را ياد كنيم . به درستى كه
تو با خبر و بينا بر احوال مايى .
خداى متعال پاسخ داد: اى موسى خواسته ات را
برآورده ساختم سپس خداوندشيوه برخورد با فرعون را اينچنين به
موسى به هارون آموخت :
به سوى فرعون رويد، چرا كه او را طغيان در پيش
گرفته است به نرمى با او سخن گوييد، شايد به خود آيد يا بترسد
موسى و هارون گفتند:
ربنا اننا نخاف ان يفرط علينا و ان يطغى
(54)؛
بارالها ما مى ترسيم بر ما ستم كند يا راه طغيان و نافرمانى پيش گيرد.
خداوند پاسخ داد: نترسيد من با شمايم ، آنچه پيش
آيد مى شنوم و مى بينم .