بر درگاه دوست

استاد محمد تقى مصباح يزدى‏

- ۱۲ -


(2) شرح فرازهايى از دعاى مكارم الاخلاق

چون فطرت انسان به خير و سعادت خود تمايل دارد، وقتى انسان توجه كند كه براى چه آفريده شده و به چه منظور سرمايه حيات در اختيار او قرار داده شده است و مسير سعادت او در چه سويى است، همه توان خود را براى رسيدن به قله سعادت و كمال خود به كار مى گيرد.

بعد از آن چهار محور اصلى كه ذكر شد، اولين مسئله اين است كه بايد تمام همّ خود را صرف رسيدن به هدف خلقت، يعنى آنچه موجب كمال و سعادت مى شود نمود؛ بدين منظور لازم است فعاليت هاى روزمره، تحصيل، تلاش براى به دست آوردن روزى، ارتباط با ديگران و... موجب غفلت انسان از سير الى الله نشوند. در اين فصل، امام عليه السلام از خدا مى خواهد كه او را موفق بدارد تا تمام توانش را براى رسيدن به قرب الهى صرف كند و آنچه نبود آن مانع حركت يا موجب كندى حركت او مى شود تأمين نمايد.

«اللَّهم صَلِّ عَلى محمد و الِهِ وَاكْفِنِى ما يشغَلُنِى الاِهتِمامُ بِهِ و استَعْمِلْنى بما تَسأَلُنى غداً عَنْه»

... خدايا! آنچه موجب دل مشغولى من است از سر راه من بردار، تا دل من تنها متوجه تو باشد و من را به انجام وظايفى كه در فرداى قيامت در مورد آن ها از من سؤال مى كنى موفق بدار.

موانع فكرى و قلبى، انسان را از انديشيدن به مسئوليتهاى خود در قبال خداوند باز مى دارد. تهيه وسايل زندگى، تجملات، مشكلات و... موجب مى شوند كه انسان نتواند به وظايفى كه برعهده اوست فكر كند.

برطرف ساختن نيازهاى ضرورى انسان يك تكليف الهى است و انجام تكليف براى رضاى خدا عبادت است و عبادت در رسيدن انسان به كمال مؤثر است؛ ولى آيا هر فردى كه در صدد تحصيل روزى برمى آيد، تنها به انجام واجب اكتفا مى كند و آن را تنها به نيت اطاعت از خدا انجام مى دهد؟ كسى كه ازدواج مى كند فقط براى رضاى خدا همسر اختيار مى كند و به لوازم آن پايبند مى شود؟ يا نه، دلخواه او نيز هست؟ آيا اين ها دل مشغولى براى او به وجود نمى آورند و مانع عبادت و توجه او به خدا نمى شوند؟ و آيا همه فعاليتهاى اجتماعى و سياسى مؤمنى كه قدم در وادى اجتماع و سياست مى گذارد براى خداست؟ كسانى كه در وادى اجتماع و سياست وارد مى شوند، اگر امور اجتماعى و سياسى موجب دل مشغولى آنان شود، فراغتى پيدا نمى كنند تا با خدا راز و نياز كنند و به او توجهى نمايند؛ چه رسد به اينكه بخواهند همه نيروهاى خود را صرف عبادت كنند. پس بايد براى علاج اين مشكل، از خدا خواست تا نيازهاى ما را تأمين نمايد و يا ما را موفق بدارد تا به سادگى اين نيازها را برطرف سازيم، به گونه اى كه ما را از انجام وظايف بندگى و توجه به خدا و انجام عبادت خالصانه باز ندارند.

مسئوليت انسان

انسان تنها در مقابل خدا مسئول است، و تنها اوست كه حق دارد از انسان سؤال كند، زيرا همه هستى تنها از اوست. او مسئوليت هاى انسان را مشخص مى كند؛ مسئوليت در مقابل پدر و مادر، همسايه، همسر، مردم، حيوانات و.... اين مسئوليت ها در حقيقت مسئوليت انسان در مقابل خداست و بايد در مورد اين ها در مقابل خدا جوابگو بود. اين دنيا محل امتحان و آزمايش انسان است و روز قيامت زمانى است كه از انسان در مورد آنچه در اختيار او قرار داده شده است سؤال مى شود. پس بايد همه همت خود را در جهت اداى اين وظايف به كار گرفت و از خدا طلب يارى نمود تا ضرورت هاى زندگى نيز موجب دل مشغولى ما نشوند و ما را از ياد خدا و از مسئوليت هايى كه برعهده ماست غافل نسازند.

«وَاسْتَفْرِغْ ايّامى فيما خَلَقْتَنى لَهُ»

خدايا! به من توفيق بده تا همه نيروى خود را در تمام ايام زندگيم، صرف آن چيزى بكنم كه من را براى آن خلق كرده اى.

براى اهتمام به مسئوليت ها لازم است دل مشغولى هاى انسان محدود شوند و حتى انجام امور ضرورى نيز انسان را از مسئوليت هايى كه برعهده اوست غافل نسازند. با اهتمام به مسئوليت ها، انسان به هدف آفرينش نزديك مى شود.

هدف از آفرينش در قرآن

در قرآن كريم تعبيرهاى مختلفى درباره هدف از آفرينش انسان بيان شده است. در آيه اى مى فرمايد، آفرينش شما براى آزمودن شماست:

«اَلَّذىْ خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيوةَ لِيَبْلُوَكُمْ اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلا...»(194)

خدايى كه مرگ و زندگانى را آفريد تا شما، بندگان، را بيازمايد، كه كداميك از شما از نظر عمل برتريد.

و در آيه ديگرى هدف از آفرينش را پرستش خدا برمى شمرد:

«ما خَلَقْتُ الجِنَّ وَالاِنْسَ اِلاّ ليَعْبُدُوْن»(195)

جن و انسان را نيافريدم، مگر براى آنكه من را پرستش كنند.

و در آيه ديگرى مى فرمايد شما آفريده شديد تا به رحمت الهى و قرب به او برسيد:

«اِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ و لِذلِكَ خَلَقَهُمْ...»(196)

مگر كسانى كه پروردگارت بر آن ها رحمت آورد و براى همين آن ها را آفريد....

گرچه اين آيات در ظاهر با هم مختلفند، امّا هر سه، مراحل يك حقيقت را برمى شمرند؛ و به عبارت ديگر، اهداف قريب، متوسط و نهايى آن را بيان مى كنند. هدف اصلى قرب به خداست؛ انسان در معرض عمل اختيارى و انتخاب قرار گرفته است تا پرستش و عبادت خدا را انتخاب كند و به قرب الهى دست يابد. اگر انسان مجبور به پيمودن راه صحيح بود، حركت او حركت متكامل انسانى نبود. قرآن كريم مى فرمايد:

«وَ عَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبيل وَ مِنْها جائِرٌ وَّ لَوْ شاءَ لَهَديكم اَجْمَعينَ»(197)

و بر خداست بيان راه عدل و راستى [و بعضى از راه ها راه جور و ناراستى است] و اگر خدا مى خواست، مى توانست همه انسان ها را در مسير راه صحيح قرار بدهد.

خدا در مقابل انسان راه هاى مختلفى را قرار داده است تا او با حركت اختيارى خود راه كمال خويش را بيابد و در آن پاى نهد. با موفقيت در اين آزمون و انتخاب راه صحيح، يك مرحله از تكامل انسان طى شده است. براى اينكه زندگى انسان خداپسندانه شود، بايد قدم در مراحل بعدى كمال گذاشت و كارى كرد كه سراسر زندگى را بندگى خدا احاطه كند. هر چه هست از اوست و ما بنده او هستيم و از بنده جز بندگى نشايد. نيازهاى دنيوى و لذت هاى مادى هدف نهايى انسان نيستند و بايد به قدر ضرورت به آن ها پرداخت و عبادت و بندگى خدا را وجهه همت خود قرار داد و با عبادت و پرستش خدا به قرب الهى دست يافت.

عبادت مفهومى عام است و تنها شامل نماز و روزه نيست؛ هر كار خداپسندانه اى كه براى خدا انجام گيرد عبادت به حساب مى آيد. حتى خوابيدن روزه دار در ماه رمضان عبادت است، زيرا روزه دار استراحت مى كند، تا سحر به راز و نياز با معبود بپردازد.

«وَ اَغْنِنى و اَوْسِعْ عَلَىَّ فى رِزْقِكَ و لا تَفتِنّى بالنَّظَرْ»

خدايا! من را از مال دنيا غنى ساز و روزيت را بر من زياد كن و من را با نظر انداختن به اموال ثروتمندان امتحان مكن.

براى اينكه زندگى انسان مملو از اطاعت خدا شود، بايد نيازهاى مادى ـ خوراك، پوشاك، مسكن، محبوبيت اجتماعى و... مانع حركت انسان نشوند.

تلاش براى به دست آوردن روزى حلال خود عبادت است، امّا تفاوت زيادى بين آن و عبادتى كه توجه دل انسان تنها به خداست وجود دارد. توجه به غير خدا در عبادت، حركت انسان را به سوى خدا كند مى كند. هر چه توجه انسان به معبود عالم بيشتر باشد، حركت الى الله او سريع تر خواهد بود. اگر تلاش براى به دست آوردن روزى حلال توجه انسان را به غير حق معطوف ندارد و از خدايش غافل نسازد، او مى تواند بهتر و عميق تر به عبادت حق بپردازد و به تكامل حقيقى دست يابد.

طبيعت توانگرى و در اختيار داشتن روزى وسيع اقتضا مى كند كه انسان به خود مغرور شده، از خدا غافل گردد و در مقابل او گردن كشى نمايد. پس بايد سعى نمود و از خدا خواست تا تلاش براى به دست آوردن روزى حلال موجب سرمستى و غفلت از مسئوليت هايى كه برعهده ماست نگردد.

«وَاَعِزَّنى ولا تَبْتَلِيَنّى بِالْكِبْرِ»

خدايا! من را در نزد مردم عزيز بدار و من را به كبر مبتلا مساز.

همان گونه كه انسان داراى نيازهاى بدنى ـ فيزيولوژيكى ـ است، تعدادى نياز روانى نيز دارد كه يكى از آن ها احساس نياز به محترم بودن است. ـ البته كسانى كه به مقام عالى معرفت مى رسند، به ماسوى الله اعتنا نمى كنند و نيازى به احترام ديگران ندارند ـ گاهى برطرف شدن اين نياز طبيعى انسان را متكبر ساخته، جلو رشد او را مى گيرد.

تكبر داراى مفاسد بسيارى است و مفاسد ديگرى نيز از آن به وجود مى آيد، و علاج آن با تفكر در حقيقت هستى انسان ميسر است؛ اگر انسان اين حقيقت را دريابد كه از خود هيچ ندارد و وجود او متعلق به هستى بخش عالم است، چگونه مى تواند خود را بزرگ تر از ديگران بداند.

«وَ عَبِّدْنى لَكَ وَ لا تُفْسِدْ عِبادَتِى بِالْعُجْبِ»

خدايا! به من توفيق بده تا به عبادت تو بپردازم و عبادتم را با عجبم فاسد مساز.

به دست آوردن توفيق عبادت تنها كافى نيست؛ ممكن است وسوسه هاى شيطانى در عبادت رخنه كند و انسان را به عجب مبتلا سازد. عجب، بزرگ و زياد شمردن اعمال نيك خود و مسرور بودن و مستحق ثواب دانستن خويش از انجام آن اعمال است.

عجب داراى مراتبى است.

1ـ منت گذاردن بر خدا به سبب اعمال نيك خود. اين مرتبه خطرناك ترين مراتب عجب است؛

2ـ خوشحالى از اعمال نيك خود در مقابل خدا؛

3ـ مستحق ثواب شمردن خويش؛

4ـ بالاتر دانستن خويش از ديگر مؤمنان.

اين رذيله داراى مفاسد بسيارى است. امام على عليه السلام مى فرمايد:

«من دخله العجب هلك»(198)

كسى كه در او عجب راه يابد، هلاك مى شود.

«و اَجِرْ للنّاسِ عَلى يَدِىَ الْخَيْرَ وَ لا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ»

به من توفيق بده تا به مردم خدمت كنم و خدمت من را با منت گذاشتنم نابود منما.

ممكن است انسان توفيق پيدا كند براى رضاى خدا نيازمندى را يارى رساند يا بيمارى را مداوا كند يا فقيرى را مستغنى سازد يا قرض هاى مقروضى را ادا نمايد و يا...، ولى پس از مدتى با سخنى يا عملى بر او منت گذارد؛ مثلاً به او بگويد: «اگر من چنين خدمتى را نسبت به تو انجام نمى دادم، تو از فلان گرفتارى نجات نمى يافتى.» اين سخن همه آن خدمات را باطل مى سازد. قرآن كريم مى فرمايد:

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لاتُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ والاَذى...»(199)

اى كسانى كه ايمان آورديد! كارهاى خوبتان را با منت گذاشتن و آزار باطل نكنيد....

«وَ هَبْ لى مَعالِىَ الاَخْلاقِ وَ اَعْصِمْنى مِنَ الْفَخْرِ»

اخلاق پسنديده را به من عطا كن و من را از فخر فروشى مصون بدار.

نكته مهم و ظريفى كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه ريا در عبادت و منت گذاشتن در كار خير تنها آفاتى نيستند كه هلاكت انسان را به همراه دارند، بلكه ممكن است انسان از خود مراقبت كند و بر ديگران منت نگذارد و براى ريا عبادت خود را به ديگران نشان ندهد، ولى در دل خود نسبت به ديگران احساس بزرگى و عظمت كند و خود را برتر از ديگران بپندارد. رفع اين نقيصه نيز نيازمند تلاش بىوقفه و طلب كمك و يارى از خداست.

«اللهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِه وَ لا تَرْفَعْنِى فِى النّاسِ دَرَجَةً اِلاّ حَطَطْتَنِى عِنْدَ نَفْسى مِثْلَها»

... خدايا! هر اندازه كه من را در پيش روى ديگران عزيز و برتر مى كنى، در پيش خودم خارجى و كوچكيم را روشن تر ساز.

هر چه بر علم يك عالم افزوده مى شود او به جهل خود بيشتر آگاه مى گردد. اگر از يك شخص عامى كه اطلاع علمى چندانى ندارد سؤال شود كه از چند موضوع علمى بى اطلاعى، ممكن است به ده يا بيست مورد اشاره كند؛ ولى هر چه بر علم او افزوده مى شود از جهل خود بيشتر آگاه مى گردد، و شخص عالم بى نهايت مجهول علمى در پيش روى خود مى بيند.

از ديدگاه معرفت، هر چه انسان خدا را بهتر بشناسد، به نيستى و نادانى و عجز و ناتوانى خود بيشتر پى مى برد و اگر انسان به نقصهاى خود اعتراف كند، از غرور رهايى مى يابد. در غير اين صورت نفس طغيان مى كند و انسان را به مفاسد اخلاقى مبتلا مى سازد. امام سجاد عليه السلام، در دعاى ابوحمزه، خود را در مقابل خدا از همه گنهكارتر مى داند و مى گويد:

«فَمَنْ يَكُونُ اَسْوَءَ حالا مِنّى»

كيست كه بدحال تر از من باشد.

«و لا تُحْدِثْ لِى عِزّاً ظاهِراً اِلاّ اَحْدَثْتَ لِى ذِلَّةً باطِنَةً عِند نَفْسى بِقَدَرِها»

هيچ مرتبه اى از عزّت در مقابل ديگران براى من ايجاد مكن، مگر آنكه به همان اندازه من را در پيش نفسم كوچك نمايى.

دوستان خدا هر چه به خدا نزديك تر مى شوند متواضع تر مى گردند؛ در مقابل، افراد جاهل و كم ظرفيت اگر مطلبى را ياد بگيرند يا كار خير و ثوابى انجام دهند، فكر مى كنند از ملايكه نيز جلو افتاده اند يا همه خيرات عالم را انجام داده اند.

هر چه بر معرفت بندگان شايسته خدا افزوده مى شود، آنان خود را در مقابل خدا ذليل تر مى بينند و تواضع حقيقى آنان بيشتر مى شود. تواضع حقيقى آن است كه انسان در دل نيز خود را كوچك ببيند، نه خود را به ظاهر در پيش روى مردم متواضع نشان بدهد، كه اين، نفاق و دورويى است. تواضع حقيقى جز با لطف خدا ميسر نيست، زيرا نفس انسان سركش است و به كمتر چيزى مغرور مى شود.

هدايت پايدار

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ وَ مَتِّعْنِى بِهُدىً صالح لا اَسْتَبْدِلُ بِهِ»

در اين قسمت از دعا، امام عليه السلام دوام و بقاء اين كمالات را از خدا طلب مى كند، كه تا پايان عمر اين كمالات ادامه داشته باشند و انحرافى در آن ها حاصل نشود و انسان همواره در راه مستقيم ثابت قدم بماند.

در شرح سيد على خان بر اين دعاى شريف آمده است كه در يك صحيفه قديمى به جاى «بِهُدْىً صالح» «بِهَدْى صالح» آمده است. هَدْى به معنى سيره، روش و خط مشى است. بنابر اين نقل، معنى اين قسمت از دعا چنين است: «خدايا! من را از روش شايسته اى بهره مند كن كه آن را تغيير ندهم.» اگر اين عبارت «بِهُدْىً صالح» باشد به اين معناست كه «خدايا! من را از هدايتى كه صالح است بهره مند كن.» و هدايت اگر هدايت است، شايسته نيز هست و شايد مناسب نباشد كه چنين گفته شود. البته مى توان آن را توجيه كرد، ولى به نظر مى رسد كه بِهَدْى صالح مناسب تر است؛ با توجه به اينكه در روايتى نيز عين اين عبارت ـ «الهَدْىُ الصالح» ـ وجود دارد.

«وَ طَريقَةِ حَقٍّ لا اَزيغُ عَنْها»

و من را از راه و روش شايسته اى بهره مند كن كه از آن راه منحرف نشوم [و همواره بر آن پايدار بمانم.]

«وَ نِيَّةُ رُشْد لا اَشُكُّ فِيها»

و من را از نيت خير و صلاحى برخوردار ساز كه در آن متزلزل نشوم.

احتمالا شك در اين جا به معناى لغوى آن، يعنى اضطراب است؛ يعنى نيّتى كه در آن لغزشى نيست. ممكن است كه انسان در منوى شك كند، امّا معمولاً، خود نيّت به شك و يقين متصف نمى شود.

در اين بخش از دعا، امام عليه السلام سه خواسته از خدا دارد: 1ـ رفتار شايسته و ثابت؛ 2ـ راهى به سوى حق كه انسان از آن منحرف نشود، 3ـ عزم راسخ و پايدار بر كار درست و صواب، كه تا انسان زنده است بر آن پايدار بماند. اين سه جمله به ما مى فهماند كه آنچه از خدا مى خواهيم و خدا به ما عطا مى كند، بقاء و دوام آن نيز به دست خداست و بايد آن را از خدا طلب نمود.

منزلت اين بخش از دعا مانند اين دعاى شريف است:

«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اِذ هَدَيْتَنا...»(200)

پروردگارا! بعد از آنكه ما را هدايت كردى، مگذار از راه راست منحرف شويم....

بعد از آنكه خدا ما را هدايت كرد، بايد او ما را در مسير راه راست مستقيم بدارد. خداوند در قرآن مى فرمايد:

«وَ كَاَيِّنْ مِنْ نَبِىٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كثَيِرٌ... وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ اِلاّ اَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذنُوبَنا و اِسْرافَنا فى اَمْرِنا و ثَبِّتْ اَقْدامَنا و انْصُرْنا عَلَى القَوْمِ الْكافِرينْ»(201)

چه بسيار رخ داده كه پيامبرى، جمعيت زيادى از پيروانش در جنگ كشته شده... آنان در هيچ سختى جز به خدا پناهنده نشده و جز اين نمى گفتند كه پروردگارا! به كرم خود از گناه و ستمى كه درباره خود كرده ايم درگذر و ما را ثابت قدم بدار و ما را بر محو و نابودى كافران يارى كن و مظفر فرما.

كسانى كه هستى خود را در راه خدا با در اختيار گذاشتن مال و جان خود به پيروى از انبيا دادند، يكى از دعاهاى آنان اين بود: «خدايا! ما را در راه راست ثابت قدم بدار.»

انسان هر لحظه در معرض خطا و انحراف است. ابن ملجم مرادى كسى بود كه نماز شب مى خواند و در عين حال، شمشير خود را بر فرق مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام فرود آورد. زبير پسر عموى پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم و على عليه السلام بود. او سال ها در ركاب پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم شمشير زد و پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم به شمشير و بازوى او دعا كرد؛ سال ها جنگيد و از مجاهدين بزرگ و از اصحاب بيعت رضوان شد، و بعد از رحلت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم حبّ مقام او را به جايى رساند كه در جنگ جمل به روى على عليه السلام شمشير كشيد.

مرحوم حاج ميرزا عبدالعلى تهرانى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ مى فرمود: «من زمانى كه جوان بودم، مراتب عالى معرفت را از خدا مى خواستم و به مراتب پايين معرفت توجهى نمى كردم، همواره از خدا مى خواستم كه من را به جوار و قرب و رضوان خودش برساند، امّا اكنون كه پير شده ام از خدا مى خواهم كه من را مسلمان بميراند.» مؤمن از دنيا رفتن كار آسانى نيست. فكر، عقيده، ايمان، رفتار و اعمال انسان همواره در معرض تحوّل است. ممكن است فردى با يك شبهه ايمان خود را از دست بدهد؛ پس جا دارد كه از خدا بخواهيم اكنون كه ما را هدايت كرده اى و راه صواب را به ما نشان داده اى، ما را در اين راه ثابت قدم بدار، تا در اين راه تزلزلى در ما حاصل نشود. اگر انسان پيش از مرگ دچار شك و ترديد شود، همه اعمال صالح او از بين مى روند. قرآن كريم مى فرمايد:

«... وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِه فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فاوُلئِكَ حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْيا و الاخِرَة و اُولئِكَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»(202)

... و هر كس از شما از دين خود برگردد و به حال كفر باشد تا بميرد، چنين اشخاص اعمالشان در دنيا و آخرت ضايع و باطل گرديده و آنان اهل جهنمند.

«و عَمِّرْنِى ما كانَ عُمْرى بِذْلَةً فى طاعَتِكَ، فاِذا كان عُمْرى مَرْتَعاً لِلشَّيطانِ فَاقبِضْنى اِلَيكَ قَبْلَ اَن يَسْبِقَ مَقْتُكَ اِلَىّ او يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَىَّ»

خدايا! تا زمانى من را زنده بدار كه عمر من صرف اطاعت از تو شود و اگر بناست عمر من چراگاه شيطان گردد، در آن زمان جانم را بگير، قبل از آنكه به غضب تو مبتلا شوم يا غضب تو بر من ثبات پيدا كند.

ما قدرت درك امام عليه السلام را نداريم و درست نمى توانيم تصور كنيم كه در چه حالى و به چه انگيزه اى اين تعابير از او صادر شده است، ولى صرف نظر از حيثيّت صدور اين كلام و اينكه آيا در مورد امام عليه السلام چنين فرضى ممكن است يا امام عليه السلام در مقام دعا بر مفروضات فى نفسه و براى تعليم ديگران است، بايد توجه داشت كه در مورد ما چنين فرضى امكان دارد. ما معصوم نيستيم و عمر ما مى تواند چراگاه شيطان واقع شود. زندگى، روح و دل ما مانند زمينى است كه شيطان در آن وارد مى شود و اگر هر لحظه عمر ما را گناه و سقوطى احاطه نمايد و نيز موجب شود كمالاتى را كه به دست آورده ايم پايمال گردد، بهتر است كه هر چه زودتر پايان يابد.

اگر انسان باور دارد كه آخرتى هست، بايد اين دعا را از صميم قلب از خدا بخواهد. ممكن است زمانى براى انسان فرا رسد كه در معرض گناه قرار گيرد و شهوت يا غضب يا علاقه به مقام دنيوى بر او مسلط شده، پرده غفلت بر قلب او بيفتد و چشم و دل او را كور كند و آنگاه چيزى جز خواسته هاى نفسانيش نبيند و نشناسد. در آن زمان ديگر راه برگشتى نيست، امّا قبل از اينكه به اين وضع گرفتار آيد، لازم است از خدا بخواهد كه اگر بناست چنين روزى براى او پيش آيد، همان زمان به زندگى او خاتمه دهد تا به چنين وضعى گرفتار نيايد.

اين دعا خود موجب اصلاًح اعمال انسان است، زيرا موجب مى شود كه انسان در اين باره فكر كند و نگذارد كه شيطان بر قلب و دل او سيطره پيدا كند و مرزهاى دل خود را مستحكم سازد تا شك ها و شبه ها از اين مرزها به قلب او نفوذ ننمايند. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

«وَ اِذا رَاَيْتَ الَّذينَ يَخُوْضُونَ فى اياتِنا فَاَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فى حَديث غَيْرِه وَ اِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ ذِكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ»(203)

چون گروهى را ديدى كه براى خورده گيرى و طعن زدن در آيات ما گفتگو مى كنند [ـ ايجاد شبهه مى كنند]، از آنان دورى بجوى [و با آنان منشين] تا به سخن ديگرى بپردازند. و اگر شيطان فراموشت ساخت، بعد از آنكه متذكر كلام خدا شدى، ديگر با گروه ستمگران مجالست مكن.

قرآن مى خواهد بفرمايد، براى شخصى مانند پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم نيز جا دارد كه چنين سفارشى شود، زيرا سخن باطل ممكن است در پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم نيز تأثير كند.

اين سخن منافاتى با آزادى ندارد. همان طورى كه اگر به نوجوانى بگويند وزنه 200 كيلويى بلند نكن، كمرت خرد مى شود، و اگر خواستى وزنه بردار شوى بايد سال ها تمرين كنى تا آرام آرام قدرت بلند كردن وزنه هاى سنگين را پيدا كنى، مخالف با آزادى نيست.

اكنون كه ما راه حق را شناخته ايم، نبايد به دنبال سخنان باطل برويم؛ آن ها جز اضطراب و شك و ترديد براى ما حاصلى ندارند. امام عليه السلام در اين دعا از خدا مى خواهد كه اگر بناست زندگى من چراگاه شيطان شود، قبل از آنكه غضب تو به من برسد جان من را بگير و به عمر من پايان ده و اگر به من غضب كردى، من را يارى نما تا بتوانم برگردم و آن را جبران كنم، تا غضب تو براى من ثابت نماند. خداوند در قرآن مى فرمايد:

«... وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضْبى فَقَدْ هَوى»(204)

و هر كس غضب من بر او ثبات پيدا كرد، همانا هلاك خواهد شد.

«اللهُمّ لا تَدَعْ خَصْلَةً تُعابُ مِنِّى الاّ اَصْلَحْتَها»

خدايا! هيچ صفتى را كه موجب عيب جويى مردم نسبت به من است، در من باقى مگذار، مگر آنكه آن را اصلاًح فرمايى؛

«وَ لا عائِبَةً اُؤَنَّبُ بِها اِلاّ حَسَّنْتَها»

و هيچ عيبى را كه موجب سرزنش ديگران نسبت به من مى شود در من باقى مگذار، مگر آنكه آن را به خوى پسنديده تبديل نمايى؛

«وَ لا اُكْرُومَةً فِىَّ ناقِصَةً اِلاّ اَتْمَمْتَها»

و هيچ فضيلت ناقصى را در من باقى مگذار، مگر آنكه آن را كامل فرمايى.

منظور از صفات و عيوبى كه موجب عيب جويى و سرزنش ديگران مى شوند، صفاتى است كه صالحان آن ها را نمى پسندند، نه صفات نيكويى كه خرده گيرى و سرزنش بدكاران و تبهكاران را به دنبال دارند.

(3) شرح فرازهايى از دعاى مكارم الاخلاق

از نظر اسلام، انسان يك موجود اجتماعى است و تنها با عبادت هاى فردى به كمال واقعى دست نمى يابد؛ بلكه براى رسيدن به همه جنبه هاى كمال بايد در ميان مردم زندگى كند، با جامعه ارتباط داشته باشد و در همه قسمت هاى زندگى اجتماعى خود؛ روابط ميان همسر، فرزندان، دوستان، دشمنان، همسايگان، معاملات، جهاد، دفاع، حكومت، روابط بين ملت و دولت و... با اطاعت از فرامين خدا او را پرستش كند و به اين وسيله به قرب الهى دست يابد.

گاهى اين روابط موجب ناراحتى ها، دل مشغولى ها و يا درگيرى هايى مى شوند. بخشى از اين درگيرى ها با كسانى است كه انسان با آنان خصومتى دارد. اين دشمنى ممكن است به خاطر امور دنيوى يا امور دينى باشد، و گاهى اين درگيرى ها و دل مشغولى ها به علت حسادت ديگران نسبت به نعماتى است كه خدا به انسان راه است. اين حسادت ها موجب دشمنى نسبت به انسان و كارشكنى در كارهاى اوست، و گاهى انسان با كسى دشمنى ندارد و كسى نيز نسبت به او حسادت نمىورزد، امّا با هم اختلاف سليقه دارند و يكديگر را درست درك نمى كنند و اين اختلاف سليقه موجب سوء تفاهم و نوعى درگيرى ميان آنان شده است.

پس تعدادى از امور قلبى، مانند دشمنى، كينه، حسد، سوء ظن، بدگمانى، بدبينى، سوء تفاهم، اختلاف سليقه موجب مى شوند كه انسان در زندگى با ديگران نتواند رابطه صحيح دوستانه و صميمانه اى برقرار كند. اين موضوع موجب كدورت و نگرانى و دل مشغولى انسان مى شود و ممكن است اين ها موجب كم شدن حضور قلب انسان در عبادت گردند. حضرت در اين قسمت از دعا به اين گونه موارد توجه كرده اند.

تبديل شرور و آفات به خوبى ها و خيرات

«الّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد وَ ابْدِلْنى مِنْ بُغْضَةِ اَهْلِ الشّنانِ الَْمحَبَّةَ»

... خدايا! دشمنى كينه توزان و دشمنان من را به دوستى تبديل كن؛

«وَ مِنْ حَسَدِ اَهْلِ الْبَغْىِ الْمَوَدَّةَ»

و حسد كسانى را كه به من رشك مى برند و موجب مى شود كه آنان از حق خودشان تجاوز كنند و بر من ستم روا دارند، به صميميّت تبديل بنما.

«و مِنْ ظِنَّةِ اَهْلِ الصَّلاحِ الثِّقَةَ»

و بدگمانى صالحان نسبت به من را به اعتماد تبديل كن

«وَ مِنْ عَداوَةِ الاَْدْنَيْنَ الوِلايَةَ»

و عداوت خويشان نزديك را به دوستى تبديل بنما.

«ادنين» به معناى خويشان نزديك است. روابط انسان ها با افراد گوناگون مختلف است؛ ارتباط با خويشان نزديك، خويشاوندان دور، همسايگان، و... هر كدام روابط خاصى مى طلبند.

«وَ مِنْ عُقُوقِ ذَوِى الاَْرحامِ اَلْمَبَرَّةَ»

و رفتار خويشان نزديك را به حسن رفتار تبديل بنما.

بايد خويشاوندان نزديك با هم پيوند و ارتباط داشته باشند و اين رابطه را قطع ننمايند؛ با همديگر مهربان باشند و با هم بد رفتارى ننمايند.

«وَ مِنْ خِذلانِ الاَقْرَبينَ النُّصْرَةَ»

و يارى نرساندن خويشان را به يارى مبدّل كن

گاهى انسان به كمك خويشان خود احتياج پيدا مى كند و آنان او را يارى نمى رسانند.

«وَ مِن حُبِّ المُدارينَ تَصْحيحَ الْمِقةِ»

كسانى كه در ظاهر اظهار علاقه مى كنند، امّا علاقه آنان از صميم قلب نيست، علاقه ظاهرى آنان را به محبت واقعى تبديل بنما.

«وَ مِنْ رَدِّ المُلابِسينَ كَرَمَ العِشْرَةِ»

و رفتار كسانى را كه با من ارتباط دارند و پيشنهادات من را ردّ مى كنند، به رفتار بزرگوارانه تبديل بنما.

«وَ مِنْ مَرارَةِ خَوْفِ الظّالِمينَ حَلاوَةَ الاَمَنَةِ»

و تلخى خوف از ظالمين را به شيرينى آسودگى تبديل بنما.

خدايا! كسانى كه ظالم و ستمگرند و انسان را تهديد مى كنند، هر چند تهديد خود را عملى نسازند، ولى خوف و ترسى در دل ما ايجاد مى نمايند؛ اين خوف و ترس را به آرامش مبدّل فرما.

استعانت در دفع شرور و جلب خيرات

اين بخش از دعا مربوط به زمانى است كه ظالمى يا حسودى يا... در صدد ظلم و اجحاف و تعدى برآيد. امام عليه السلام از خدا مى خواهد كه ظلم او اثر سوئى در او نگذارد.

«اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ واجْعَلْ لى يداً عَلى مَنْ ظَلَمَنى»

... و خدايا! قدرتى به من عطا كن كه بتوانم در مقابل ظلم كسانى كه من را آزار مى دهند ايستادگى كنم.

«و لِساناً عَلى مَنْ خاصَمَنى»

و زبانى به من عطا كن كه به بدگويى و مخاصمه هاى بدگويان و دشمنان جواب بدهم (جواب مطابق با اخلاق اسلامى)

«و ظَفَراً بِمَنْ عانَدَنى»

و من را كمك كن تا بتوانم تحت تأثير مكر و حيله حيله گران واقع نشوم.

«وَ هَبْ لى مَكْراً عَلى مَنْ كايَدَنى»

و به من توانايى بده تا نيرنگ نيرنگ بازان را باطل سازم.

«و قُدْرَةً عَلى مَنِ اضْطَهَدَنى»

و قدرتى به من عطا كن كه در مقابل كسانى كه مى خواهند من را در هم بكوبند مقاوم باشم.

«و تَكذيباً لِمَنْ قصبنى»

و قدرتى به من عطا كن كه بتوانم عيب جوييهاى نارواى ديگران را جواب بدهم.

«و سلامَةً مِمَّنْ تَوَعَّدَنى»

و من را از تهديدهاى تهديدكنندگان سلامت بدار.

«و وفِّقْنى لِطاعَةِ مَنْ سَدَّدَنى و مُتابَعَةِ مَن اَرْشَدَنى»

و در مقابل، به من توفيق بده تا از كسى كه من را راهنمايى مى كند اطاعت كنم و از كسى كه من را به سعادت رهنمون مى سازد پيروى نمايم.

نيكى در مقابل بدى ديگران

اين بخش مربوط به زمانى است كه ظلم در حق ما انجام شده است. در مقابل، ما بايد چه كنيم. آيا از آنان انتقام بگيريم و عمل آنان را با عمل مشابه آن پاسخ گوييم، يا از آنان بگذريم و گناهشان را بر آنان ببخشاييم.

قرآن كريم مى فرمايد:

«وَ لا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لا السَّيِّئَةُ اِدْفَعْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ فَاِذَا الَّذى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَاَنَّهُ وَلِىٌّ حَميمٌ»(205)

هرگز نيكى و بدى در جهان يكسان نيست. [اى رسول! تو و امتت]هميشه بدى خلق را به بهترين عمل [كه نيكى است] پاداش ده، تا همان كس كه گويى با تو در سر دشمن است دوست و خويش تو گردد.

«الّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ، و سَدِّدْنى لاَِن اُعارِضَ مَنْ غَشَّنى بالنُّصحِ»

... و خدايا! به من توفيق بده تا نسبت به كسانى كه در صدد نيرنگ زدن به من هستند يك رنگ بوده و خيرخواه آنان باشم.

«وَ اَجزِىَ مَنْ هَجَرَنى بِالْبِرِّ»

و عمل كسانى را كه از من دورى مى جويند با احسان به آنان پاسخ دهم.

«وَ اُثيبَ مَنْ حَرَمَنى بِالْبَذْلِ»

و بخل بخيلان به من را با بذل و بخشش جواب دهم.

«و اُكافى مَنْ قَطَعَنى بِالصِّلَةِ»

و با كسانى كه ارتباط خود را با من از روى بدبينى يا بدگمانى و يا دشمنى قطع كرده اند (قطع صداقت و رفاقت كرده اند)، پيوند برقرار كنم.

«و اُخالِفَ مَن اغْتابَنى اِلى حُسْنِ الذِّكْرِ»

و پشت سر كسانى كه غيبت من را كرده اند، از خوبى هاى آنان تعريف كنم.

«و اَنْ اَشْكُرَ الْحَسَنَةَ وَ اُغْضِىَ عَنِ السَّيِّئةِ»

و هر كسى كه به من خوبى كرده است، سپاسگزار او باشم و كسى كه با من رفتار ناشايست داشته است، از رفتار او بگذرم.

حفظ آبرو

«الّلهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهْ و صُنْ وَجْهى باليَسارِ و لا تَبتذِلْ جاهى بالاِقْتارِ فَاَسْتَرزِقَ اَهْلَ رزقِكَ»

خدايا! بر محمد و آل او درود بفرست و آبروى من را با دارايى حفظ كن و به سبب تنگدستى مقام من را بى اعتبار مكن، تا مجبور نباشم از روزى خواران تو درخواست كمك كنم.

در نهج البلاغه تعبيراتى بسيار شبيه جمله هاى اول اين فراز آمده است. همه معصومين عليهم السلام نور واحدند و انشاى يك دعا از چند امام معصوم عليه السلام هيچ جاى تعجب نيست و شايد نيز امام سجاد عليه السلام اين دعا را از اميرالمؤمنين عليه السلام فرا گرفته اند.

واژه «آبرو» از واژه «آب» و «رو» تشكيل يافته است. كم و بيش در همه فرهنگها از اين نوع واژه ها استفاده مى شود. هر انسانى دوست دارد در جامعه آبرومند باشد؛ يعنى وقتى به صورت او نگاه مى كنند براى او احترام قائل شوند و با نگاه تحقيرآميز به او ننگرند. اگر قيافه، لباس، رفتار، منش و رفتارهاى ارزشى شخصى موجب ستايش ديگران شود، او در جامعه آبرومند است و اگر قيافه و منش و رفتارهاى ارزشى او موجب تنفر ديگران شود، او در آن جامعه آبرويى ندارد و كسى براى او احترامى قائل نمى شود.

برخى از اهل تصوف عقيده دارند كه نبايد ظاهر خود را آراست و بايد از استحمام و اصلاًح سر و صورت و تميزى لباس خوددارى كرد تا تعفن بدن و لباس و موهاى ژوليده موجب تنفر ديگران از آنان شوند. آنان به خيال خام خود با نفس خويش مبارزه مى كنند تا به نوعى كمال روحى دست يابند؛ در حالى كه اين اعمال و رفتار موجب برقرارى نوعى ارتباط با شيطان است؛ و شيطان گاهى آنان را در بعضى از امور يارى مى نمايد تا موجب دلخوشى آنان شده، آنان فكر كنند كه اين كمكها نشانه حقانيّت راه آنان است.

همان طورى كه از قرآن و اخبار ائمه معصومين عليهم السلام استفاده مى شود اين عمل، مذموم و بسيار نكوهيده است. حتى در قرآن از تهيدستانى كه خود را نيازمند نشان نمى دهند مدح شده است:

«...يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ اَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسيماهُم لايسئَلُون الناسَ اِلحاف»(206)

و از فرط عفاف چنان احوالشان بر مردم مشتبه شود كه هر كس از حال آنان آگاه نباشد، پندارد او قوى و بى نياز است. شما مى بايست از سيماى آنان به فقرشان پى ببريد؛ زيرا آنان به دليل عزت نفسشان چيزى را از كسى طلب نمى كنند.

از ديدگاه اسلام، انسان بايد در لباس پوشيدن، برخورد با ديگران ـ با خانواده و برخوردهاى اجتماعى ـ به گونه اى عمل كند كه احترام ديگران را به خود برانگيزد. روايات افرادى را كه داراى دو نوع لباس هستند و لباس تميزتر را براى روز عيد، روز جمعه و يا اجتماعات مسلمين و لباس ديگر را براى كار اختصاص داده اند نه تنها مورد مذمّت قرار نداده و عمل آنان را دنياگرايى به حساب نياورده، بلكه آنان را مدح و ستايش نموده است. و نيز در جامعه اسلامى، افراد بايد هر چه بيشتر با هم ارتباط داشته باشند و همديگر را دوست بدارند. اين عمل زمينه رشد و تكامل مادى و معنوى آنان را فراهم مى آورد. در روايات سفارش شده است كه مؤمنين در هنگام مصافحه دست يكديگر را در دستان خود بفشرند و به يكديگر عشق بورزند. امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

«اِنَّ الْمُؤمِنينَ إِذا الْتَقَيا فَتَصافَحا اَدْخَلَ اللّهُ عزَّ وَ جَلَّ يَدَهُ بَيْنَ اَيْديهِما و اَقْبَلَ بِوَجْهِهِ عَلى اَشَدِّهِما حبّاً لِصاحِبِهِ...»(207)

هنگامى كه دو مؤمن با هم برخورد نمايند و با هم مصافحه كنند، خداى عزّ و جلّ دستش را ميان دست آنان داخل مى كند و به او كه دوست خود را بيشتر دوست بدارد توجه مى نمايد....

همه اين تشويقها و سفارشها براى اين است كه مؤمنين با هم ارتباط داشته باشند و همديگر را دوست بدارند. لازمه اين مهربانى و دوستى و ارتباط، دورى از چيزهايى است كه موجب تنفر ديگران مى شوند. هيچ كس دوست ندارد با انسانى كثيف، بدبو و ژوليده مصافحه كند؛ حتى ممكن است انسان دوست نداشته باشد به چنين فردى نظر بيندازد، چه رسد به اينكه بخواهد با او بنشيند و با او سخن بگويد و سخنان او را بشنود. بنابر اين، مقدمه دوستى و صميميّت پاكيزگى است.

پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم زمانى كه قصد داشتند به ملاقات ياران خود بيايند موهاى خود را شانه مى كردند، به خود عطر مى زدند، دندانهاى خود را مسواك مى نمودند و لباس خود را منظم مى كردند؛ علاوه بر اين، در آيينه نگاه مى كردند تا ناآراستگى در لباس و سر و صورتشان وجود نداشته باشد، و اگر آيينه نبود، در ظرف آب نظر مى انداختند. اين تقيّد به پاكيزگى و تشويق مردم به آن، براى اين است كه افراد جامعه هر چه بيشتر با هم متّحد شوند و همديگر را دوست بدارند، تا بتوانند از انوار يكديگر استفاده بيشترى ببرند. يكى از تفاوتهاى مؤمن و كافر در اين است كه مؤمن طالب آبروست تا در سايه آن به وظايف اجتماعى اى كه دين براى او معيّن كرده است تحقق بخشد، ولى كافر آبرو را به منزله هدف جوياست.

عقل بسيارى از مردم در چشم آنان است؛ معمول مردم به فرد تهيدست اعتنايى نمى كنند و براى چنين فردى دشوار است كه بتواند در جامعه، حتى در ميان مؤمنين، موقعيتى كسب كند. مال و ثروت براى امام عليه السلام داراى هيچ گونه ارزشى نيست، ولى او آن را براى حفظ آبروى خود از خدا طلب مى نمايد تا در سايه موقعيت اجتماعى وظايف اسلامى و ايمانى خود را به انجام برساند.

فردى كه محتاج ديگران است، مجبور است دست نياز به طرف ديگران دراز كند؛ در اين صورت، اگر ديگران او را يارى رسانند، او حقير مى شود و اگر دست او را رد كنند، شكست بيشترى را متحمّل مى گردد؛ در حالى كه خزاين آسمان و زمين در دست خداست و او مى تواند با كرم و لطف بى كران خود نيازهاى انسان را خود برآورده سازد تا آبروى انسان محفوظ بماند.

«وَاسْتَعْطِىَ شِرارَ خَلْقِكَ فَاَفْتَتِنَ بِحَمْدِ مَنْ اَعطانى وَ اُبتَلى بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنى و اَنْتَ وَلِىُّ الاِعْطاءِ والمَنْعِ»

و مجبور باشم از افراد پست و شرير خلق تو طلب حاجت كنم و بدين سبب، افرادى را كه احتياج من را برآورده كرده اند ستايش نمايم و مديون آنان باشم و به بدگويى كسانى كه احتياج من را برآورده ننموده اند بپردازم؛ در حالى كه تنها تو هستى كه مى توانى نعماتت را به بندگانت عطا نمايى و يا از آنان دريغ فرمايى.

گاهى انسان به چيزى احتياج پيدا مى كند كه كليد رفع آن نياز در عالم ماده تنها در دست انسان شرير و پستى است. بايد از خدا خواست كه اين گونه حاجات را خود از خزاين غيبى اش برآورده سازد تا نيازى به يارى خواستن از انسانهاى شرير و پست نباشد. قرآن مى فرمايد:

«وَ اِنْ يَّمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فلا كاشِفَ لَهُ الاّ هُوَ وَ اِنْ يُرِدْكَ بِخَيْر فَلا رادَّ لِفَضْلِه يُصيبُ بِه مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِه...»(208)

و اگر خداوند اراده فرمايد كه زيانى به كسى برسد، هيچ كسى غير از خود او نمى تواند آن را دفع كند و اگر اراده نمايد خيرى به كسى برسد، هيچ كسى نمى تواند مانع او شود؛ كه فضل و رحمت او به هر كس از بندگانش كه بخواهد مى رسد.

«الّلهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ و ارْزُقْنى صِحَّةً فى عِبادَة و فَراغاً فى زَهادَة»

خدايا! بر محمد و آل او درود فرست و تندرستى همراه با عبادت و آسايش توأم با پارسايى را روزيم فرما.

ذات سلامتى و آسايش مطلوب امام عليه السلام نيست، بلكه از نظر او سلامتى و آسودگى از فشارها و مراجعات و كارهاى سنگين وسيله اى براى عبادت خدا هستند و بايد با عبادت و پارسايى همراه باشند.

«و عِلْماً فِى الاِستِعْمالِ وَ وَرَعاً فى اِجْمال»

و علمى به من عطا كن كه همراه با عمل باشد و تقوى و ورع و پارسايى اى به من ببخش كه با اعتدال همراه باشد.

كسانى يافت مى شوند كه مى خواهند تقوى پيشه كنند و پارسا باشند، امّا در امورى احتياط مى كنند كه محل احتياط نيست، و حتى ممكن است احتياط، آنان را از انجام واجبات باز بدارد؛ بنابراين، لازم است قبل از پانهادن به حيطه زهد و تقوى، حد و مرز آن را بخوبى بازشناسيم.

«اللهمَّ اخْتِمْ بِعَفْوِكَ اَجَلى»

و خدايا! زمانى كه مرگ من فرا مى رسد عفو خود را شامل حال من بنما.

«و حَقِّقْ فى رَجاءِ رَحْمَتِكَ اَمَلى»

و آرزوى من را كه اميدوارى به رحمت توست محقق ساز.

وقتى انسان به گناهان خود نظر مى اندازد، از اينكه اميد به بخشش داشته باشد مأيوس مى گردد و در آن حال، اميدوارى به رحمت خدا به صورت آرزو درمى آيد.

«و سَهِّلْ اِلى بُلُوغِ رِضاكَ سُبُلى»

راههايى را كه من را به خشنودى و رضاى تو مى رساند برايم هموار كن.

«و حَسِّنْ فى جَميعِ اَحْوالى عَمَلى»

و در هر حال عمل من را نيكو قرار بده.

«اللهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِه ونَبِّهْنى لِذكْرِكَ فى اَوْقاتِ الغَفْلَة»

خدايا! بر محمد و آل او درود فرست و من را در ايام غفلت و فراموشى با ياد خودت بيدار ساز.

همواره انسان در معرض غفلت است. علاوه بر اين، گاهى حوادثى رخ مى دهد كه انسان را به طور كامل از ياد خدا غافل مى سازد. بايد از خدا خواست كه در آن مواقع به فرياد ما برسد و ياد خود را بر ما الهام نمايد و دل ما را بيدار سازد.

«واستَعْمِلْنى بِطاعَتِكَ فى ايّام الُمحْلَةِ»

و در ايامى كه از عمر من باقى است من را به طاعت خودت بگمار.

«وانْهَجْ لى اِلى مَحَبَّتِكَ سَبيلا سَهْلَةً اِكْمِلْ لى بِها خَيْرَ الدُّنْيا والاْخِرَةِ»

و راه ساده و آسانى را در رسيدن به محبت خودت برايم ترسيم فرما تا با محبت به تو خير دنيا و آخرت را برايم كامل فرمايى.

هدف من اين است كه به محبت تو برسم. رسيدن به اين محبت راه هاى پرپيچ و خمى دارد؛ براى من راه آسانى را ترسيم فرما. با استجابت اين دعاها و يافتن راهى آسان به سوى محبت به تو، خير دنيا و آخرت را براى من كامل خواهى نمود.

«الّلهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ كَاَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ عَلى اَحَد مِن خَلْقِكَ و اَنْتَ مُصَلِّ عَلى اَحَد بَعْدَهُ وَ اتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِى الاخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنى بِرَحْمَتِكَ عَذابَ النّارِ.»

خدايا! درود خود را بر پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم و اهل بيتش نازل فرما؛ بهترين درودى كه بر يكى از آفريدگانت در تمام عالم خلقت، قبل از او و يا بعد از او فرستاده اى، بر محمّد و آل او بفرست و نيكى را در دنيا و آخرت به ما عطا كن و با رحمت و عطوفت خودت من را از عذاب جهنم باز دار.