(7) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى
يا مَوْلاى بِذِكْرِكَ
عاشَ قَلبى وَ بِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ اَلَمَ الْخَوْفِ عَنّى؛
اى مولاى من، تنها به
«ياد» تو دلم «زنده» است و با مناجات تو، درد ترس (فراق) در خود تسكين مى دهم.
بحث درباره ذكر و برخى
آثار آن بود. از جمله آثار مهمى كه امام سجاد (عليه
السلام) به آن اشاره فرمود «حيات معنوى انسان» است كه در سايه ياد خدا
نصيب انسان مى شود.
همانگونه كه حيات نباتى
و حيوانى آثار و لوازمى دارد حيات معنوى نيز آثار و لوازمى دارد و همانگونه كه
ادامه حيات نباتى و حيوانى در گرو تغذيه مناسب است، اين نوع حيات هم نيازمند
تغذيه مخصوص به خود مى باشد. غذاى اين حيات «ياد خدا» است.
مراتب ياد خدا
قبلا گفتيم دل آدمى
بسان دريايى است كه ذكر در آن تأثير مى گذارد. گاهى ذكر همچون سنگريزه اى است
كه با افتادن در دريا موجى سطحى و گذرا ايجاد مى كند و به زودى محو مى شود،
مانند بسيارى از اذكار و عباداتى كه ما انجام مى دهيم، موجى سطحى است و عمق
دلمان در جاى ديگرى است، الفاظ بر زبانمان جارى است ولى هزاران جاى ديگر فكر مى
كنيم و وقتى به خود مى آييم كه عبادتمان به پايان رسيده است ولى گاهى ذكر و
توجّه به خدا چون طوفانى سهمگين عمق دل را زير و رو مى كند و اثرى پايدار مى
گذارد. از اين رو ذكر و توجّه همه مردم يكسان نيست.
در زمينه ياد خدا و
توجه به او، مردم حالات گوناگونى دارند كه آنها را مى توان به چند دسته تقسيم
كرد: يك دسته از مردم نه تنها از ياد خدا لذت نمى برند، بلكه ياد خدا موجب
تنفّر قلب و دلتنگى آنان مى گردد. قرآن كريم درباره اينها مى فرمايد:
«وَ اِذَا ذُكِرَاللّهُ وَحْدَهُ اِشْمَأزَّتْ قُلُوبُ الّذينَ لايُؤمِنوُنَ
بِالاْخِرَة»؛(152)
مردمى كه به آخرت ايمان
ندارند هنگامى كه از خدا به يكتايى ياد مى شود ملول و دلتنگ مى شوند.
دسته دوم كسانى اند كه
وقتى نسبت به خدا احساس نياز مى كنند، كه گرفتاريهاى شديدى به آنها روى آورد و
با اسباب عادى رفع نمى شود و يا دستشان از اسباب عادى كوتاه گردد به ياد خدا مى
افتند و خدا را ياد مى كنند:
«فَاِذا رَكِبوُا فِى الْفُلْكِ دَعَوُ اللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ فَلَمّا
نَجّيْهُمْ اِلَى البَرِّ اِذا هُمْ يُشْرِكونَ»؛(153)
وقتى سوار كشتى شوند (و
خود را در ميان امواج خروشان دريا گرفتار ببينند) خدا را به اخلاص كامل مى
خوانند و هنگامى كه آنان را از اين مهلكه نجات بخشيديم، (دو باره به او) شرك
مىورزند.
دسته سوم افرادى هستند
كه نگران سرنوشت خود در روز قيامت هستند. گناهانى مرتكب شده اند، خواستار آمرزش
آنها هستند لذا به خدا توجّه پيدا مى كنند تا گناهان آنها را ببخشد و يا طالب
نعمتها و ثوابهاى اخروى هستند. بهشت و حور و قصور مى خواهند، لذا به خدا توجّه
مى كنند در واقع، اين گروه براى فرار از عذاب و رسيدن به نعمتهاى اخروى خدا را
ياد مى كنند. اين نوع توجّه به خدا گرچه در حد خود مطلوب است، چون حاكى از وجود
ايمان فرد به خداوند است. ولى در اين نوع ذكر در واقع، توجّه انسان ابتداء به
نياز خودش مى باشد و بعد از طريق آن به خدا توجّه مى شود. چه بسا، اگر از طريقى
غير از خدا نياز او برطرف مى شد با خدا و ذكر و توجّه به او كار نداشت.
دسته چهارم كسانى هستند
كه احساس مى كنند به ياد خداوند نياز دارند، نه براى رفع نيازهاى شخصى فوق،
بلكه احساس مى كنند بدون ياد خدا گمشده اى دارند و تنها با ياد خداست كه آرامش
مى يابند؛ به تعبير ديگر نفس ياد خدا براى اينان «اصالت» دارد؛ نه اينكه وسيله
اى براى رفع نياز باشد. به فرموده امام سجاد (عليه
السلام) احساس مى كنند، با ياد خدا دلشان زنده مى گردد و بدون آن احساس
دل مردگى دارند.
قوام زندگى آنها و حيات
آنها به ياد خدا و ذكر اوست. همان گونه كه وقتى جلوى نفس كشيدن انسان گرفته
شود، به هيجان مى آيد و ناراحت مى شود، حتى مشرف به مرگ مى گردد، آنان نيز اگر
ياد خدا را نداشته باشند دچار اضطراب و نگرانى مى شوند، اما وقتى ياد خدا در
قلبشان پيدا شد، آرامش و اطمينان خاطر خاصى براى آنان حاصل مى شود. قرآن در اين
زمينه مى فرمايد:
«اَلَّذينَ امَنُوا وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبَهُمْ بِذِكْرِاللهِ، اَلا بِذِكْرِ
اللهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوب»؛(154)
آنها كه ايمان آورده
اند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن و آرام است. همانا تنها با ياد خدا دلها آرامش
مى يابد.
همان گونه كه استنشاق
هواى سالم موجب حيات و دوام زندگى ماست، ياد خدا نيز براى چنين مردمى موجب حيات
دل است.
چنين افرادى چنان از
غفلت از خدا گريزانند كه ما از مرگ. ما مرگ را فقط مرگ حيوانى و نباتى مى
دانيم، اما اينان مرگ خويش را در غفلت از ياد خدا مى بينند.
گرچه اين حالت از مراتب
والاى ذكر است و از مراتب قبل بسيار باارزشتر است، ولى در اين مرتبه نيز هنوز
«من» مطرح است. يعنى انسان در اين حالت مى خواهد به ياد خدا باشد. و از ياد خدا
لذت مى برد. در واقع، با ياد خدا دل «خود او» آرامش مى يابد. به عبارت ديگر در
اين حالت نيز انسان براى رفع نيازى (اما نيازى بالاتر از نيازهاى قبلى) به خدا
توجّه دارد. براى رفع اين نياز و رسيدن به آرامش به خدا توجه مى كند لذا هنوز
مرتبه اى از حبّ ذات وجود دارد.
ولى اگر انسان در راه
معرفت به خداوند پيش رود، به جايى مى رسد كه ديگر توجّه ندارد كه خودش هم هست و
نيازى دارد، بلكه تمام توجّه اش به خداست و كاملاً از خود و اميال خودش غافل
است به طورى كه حب ذات ديگر اصالتى ندارد و هر چه هست محبّت به خداست. در اينجا
به جاى آنكه انسان خدا را براى خود بخواهد و بخواند خود را براى او مى خواهد،
بلكه اصلاً خودى نمى شناسد و تنها او را مى بيند (رسد آدمى به جايى كه به جز
خدا نبيند)
در شب معراج خدا به
پيامبرش فرمود: بعضى بندگان من به مراتبى مى رسند كه ذكر من و شكر نعمتهاى من
شغل آنها مى شود و همّى غير از آن ندارند. سپس خدا مى فرمايد با اين بندگان
چنين و چنان مى كنم تا آنجا كه مى فرمايد:
وَلاََ سْتَغْرِقَنّ
عَقْلَهُ بِمَعْرِفَتى وَلاََ قُوَمنَّ لَهُ مَقامَ عَقْلِهِ.(155)
اينها حقايقى است كه در
روايات آمده و درك حقيقى اين حالات براى خيلى از ماها مشكل است اميد است خداوند
به لطف خود معرفت ما را زياد و چنين حالاتى نصيب ما فرمايد.
دلبستگى به دنيا، مانع
ياد خدا
آنچه موجب مى شود كه
انسان از انديشه در كمالات والاى انسانى غافل گردد، دلبستگى به دنيا و لذتهاى
دنيوى است. تا زمانى كه اين دلبستگى ها وجود دارد از اين امور بى خبريم. در
حديث معراج، خداوند به پيامبرش مى فرمايد:
«يا اَحْمَد لَوْ صَلَّى الْعَبْدَ صَلاةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ
يَصوُمُ صِيامَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرضِ وَ يَطْوى عَنِ الطَّعامِ مِثْلَ
الْمَلائِكَةِ وَلَبِسَ لِباسَ الْعابِدينَ ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ
الدُّنْيا ذَرّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِئاسَتِها اَو صيتِها اَوْ زِينَتِها
لا يُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحْبَّتى وَ لاَُ
ظلَمنّ قَلْبَهُ حَتّى يَنْسانى وَ لااُذيقُهُ حَلاوَةَ مَحَبَّتى»؛(156)
اى احمد، اگر بنده
همانند اهل آسمان و زمين عبادت كند و مانند اهل آسمان و زمين روزه بگيرد، و چون
ملائكه از غذا دست بشويد و لباس عبادت كنندگان بر تن كند ولى در قلبش ذرّه اى
علاقه به دنيا، شهرت، رياست، آوازه يا زيور دنيا باشد به جوار من راه نمى يابد
و از قلبش محبت نسبت به خود را بر مى كنم و دلش را تاريك مى گردانم تا آنجا كه
مرا فراموش كند و شيرينى محبّت به خودم را به او نمى چشانم.
همت اولياى خدا چنان
بلند و عالى است كه بدانچه ما دل خوش كرده ايم اعتنايى ندارند، حتى نعمتها و
خوشى هاى اخروى، كه دست يابى بدانها نهايت آرزوى ماست، در نظر آنان، بى ارزش
است. همت آنان در حدى است كه به خدا عرض مى كنند: خدايا، اگر مرا به دوزخ ببرى
اما محبت تو را در دل داشته باشم و تو از من راضى باشى من آن را به بهشتى كه به
دور از رضايت تو باشد ترجيح مى دهم.
تا وقتى كه محبت خدا در
دل انسان ايجاد نشود نمى توان چنين ادعايى كرد.
براى آنكه محبت خدا در
دل ايجاد شود بايد از تعلقات و وابستگى هاى دنيوى دورى گزيد و در فكر جلب رضايت
الهى بود. مؤمن از صبح كه از خواب بر مى خيزد بايد در فكر بندگى خدا باشد،
بينديشد كه خدا از او چه مى خواهد. اگر غذا مى خورد، درس مى خواند، كسب مى كند
و به طور كلى، هر كارى انجام مى دهد براى اين باشد كه فرمان خدا را اطاعت كند و
رضايت او را كسب نمايد. چنين كارى ممكن است، اما به اراده و همت قوى نيازمند
است. اگر كسى اين گونه زندگى كند، از لذّات و نعمتهاى دنيوى، آسايش و خوشى او
نيز كاسته نخواهد شد. حتى رنج و غم او از ديگران كمتر خواهد بود. چنين شخصى
ديگر به رياست، ثروت و مانند آن دل نمى بندد و غم از دست دادن يا نرسيدن به
آنها را ندارد، همّ او فقط خدا و ياد اوست.
مؤمن خود را بنده خدا
مى داند، اعتقادش اين است كه هر چه دارد از اوست، از خود چيزى ندارد؛ نه مالى،
نه فرزندى، نه مقام و مرتبه اى و نه چيز ديگرى. هر چه هست متعلّق به اوست. لذا،
در صدد است كه رضايت الهى را جلب كند. چنين انسانى بنده واقعى خداست، هر چه را
او گفته به ديده منّت مى پذيرد؛ از محرمات چشم مى پوشد و به وظايف خود عمل مى
نمايد. آنگاه به حيات برتر انسانى دست مى يابد و زندگى واقعى پيدا مى كند.
برخورد انسان با
كمبودها و نيازهاى مادى و معنوى
انسان فطرتاً طالب كمال
و سعادت خود مى باشد، دوست دارد تا آنجا كه ممكن است نواقص و عيوب خود را رفع
كند. اصولاً خداوند هر موجود زنده اى، بخصوص انسان، را به گونه اى آفريده است
كه ذاتاً در صدد كسب كمال باشد و از چيزهايى كه براى سعادت و كمال خود مضر مى
داند دورى گزيند. از اين مطلب به «حب ذات» تعبير مى شود؛ يعنى هر موجود زنده اى
خود، حيات خود و كمال خود را دوست دارد.
همه ما، كم و بيش،
كمبودهايى در خود مى يابيم، نواقص و عيوبى در خود مى بينيم و در حدّ توان خود،
مى خواهيم كه آنها را رفع كنيم؛ اما در اينجا دو مشكل وجود دارد: اول اينكه ما
عيوب و نواقص واقعى خود را به درستى درك نمى كنيم و نيازهاى اساسى خود را به
خوبى، نمى شناسيم. دوم آنكه هنگام تأمين نيازها وقتى بين آنها تعارضى پيش مى
آيد يا در تقدم و تأخّر آنها، دچار خطا مى شويم؛ غالباً نيازهاى مادى را بر
نيازهاى معنوى مقدّم مى داريم، چون بيشتر با آنها مأنوس هستيم.
اگر امر داير شود بر
اينكه براى رفع يك نقص مادى تلاش كنيم يا براى رفع يك نقص معنوى، فكر و تلاش ما
متوجّه نواقص و كمبودهاى مادّى مى شود؛ زيرا آنها را بيشتر و بهتر درك مى كنيم.
از درد مادّى بيشتر رنج مى بريم و بيشتر با لذّت ها و خوشيهاى مادى و دنيوى
آشنا هستيم؛ اگر هم احياناً متوجه بعضى از كمبودهاى معنوى و نيازهاى اخروى خود
بشويم براى تأمين آنها تمايل چندانى از خود نشان نمى دهيم و دوست نداريم كه به
سراغ آنها برويم.
از اين رو خداوند انبيا
را مبعوث كرد تا اولاً انسان را نسبت به نيازهاى واقعى و كمبودهاى حقيقى اش
آگاه سازند؛ به او بفهمانند كه غير از نواقص حيوانى، مادى و دنيوى، كه درك مى
كند، كمبودهاى بزرگتر و مهمترى نيز دارد و به او بفهمانند كه بايد بيشترين تلاش
خود را براى رفع نواقص معنوى و تأمين نيازهاى اخروى مصروف سازد. ثانياً او را
نسبت به اهميت امور معنوى و ناچيز و بى ارزش بودن امور مادى و دنيوى، در مقابل
آنها آگاه سازند.
انبيا آمده اند تا به
انسان بفهمانند كه غير از لذتهاى مادى، لذتهاى ديگرى نيز وجود دارد كه با
خوشيها و لذّتهاى مادى هرگز قابل مقايسه نيست. آنان مى خواهند كه علاقه و
دلبستگى انسان را از امور مادى و لذّتهاى بى ارزش و زودگذر دنيوى قطع نمايند و
تمام توجّه انسان را به سوى امور معنوى و لذّتهاى پايدار اخروى معطوف سازند.
انبيا مى خواهند به ما
بفهمانند كه لذّتهاى مادى، كه به آنها انس گرفته ايم و آنها را براى خود مهم مى
دانيم، ارزش چندانى ندارند؛ بايد از آنها دل بركنيم تا لذّتهاى مهمتر را بچشيم
و به كمبودهاى واقعى و انسانى خود پى ببريم و درصدد رفع آنها برآييم.
پيامبران به انسان
تفهيم مى كنند كه ظرفيت ترقى و تكامل او از حيوانات بيشتر است و به همان اندازه
كمبودها و نيازهاى او نيز بيشتر مى باشد. فاصله ما تا نقطه اوجى كه خدا براى ما
در نظر گرفته و استعداد رسيدن به آن قله را به ما داده، بسيار است. خداوند به
قدرى به انسان ظرفيت ترقّى و تكامل داده كه براى ما قابل تصوّر نيست. بنابر
اين، آنان انسان را به اين نكته متوجه مى سازند و او را به تلاش و كوشش در جهت
رسيدن به كمال نهايى خويش و رفع نواقص و كمبودهاى خود دعوت مى نمايند.
پس بايد به اين واقعيت
پى ببريم كه نواقص و كمبودهاى ما منحصر به امور مادى و دنيوى نيست. كاستى هاى
دنيوى، چه فردى باشد و چه اجتماعى، همه در مقابل امور معنوى و كاستى هايى كه
سعادت ابدى ما را تهديد مى كند بسيار ناچيز و بى ارزش است.
آرى، انسان با حيوان
تفاوت دارد. زندگى انسانى با زندگى حيوانى يكى نيست. زندگى انسانى لوازم ديگرى
دارد، غير از خوردن و خوابيدن و كامجويى از لذتهاى مادى و حيوانى. اگر ما به
خدا و پيامبران معتقد هستيم و آنچه را كه آنها مى گويند راست مى شماريم، اگر
پذيرفتيم كه وراى اين حيات حيوانى حيات ديگرى نيز وجود دارد ـ حياتى كه درخور
انسانيت انسان است ـ رفتارمان نيز بايد اين اعتقاد را تصديق كند. نبايد اعمال و
كردار روزمره ما چنين طرز تفكّرى را تكذيب نمايد. بايد بين رفتار كسى كه به
چنين حياتى معتقد است با آنكه زندگى را منحصر در حيوانيات مى داند، تفاوتى وجود
داشته باشد، ما به طور قطع، به وجود چنين حيات انسانى اعتقاد داريم، اما به
دليل سستى اراده و ضعف ايمان، در عمل، كوتاهى مى كنيم؛ ايمان ما ضعيف است و در
نتيجه، تأثير آن در اعمال و رفتار ما بسيار ناچيز مى باشد، ولى افرادى بوده و
هستند كه داراى ايمانى قوى بوده و به مقاماتى از كمال و سعادت نايل آمده اند.
فريب دنيا، مانع از نيل
به حيات معنوى
ما به دست خود، اسباب
انحطاط و تنزّل درجات كمالى خويش را فراهم آورده ايم؛ بارهايى بر دوش خود
گذاشته ايم كه كمرمان زير آنها خميده شده است، به دست و پاى خويش غل و
زنجيرهايى بسته ايم كه نمى توانيم حركت كنيم، شايد اميرالمؤمنين (عليه
السلام) از زبان ما در دعاى «كميل» به خدا عرض مى كند كه
«اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلايي وَ اَفْرَطَ بي سُوءُ حَالي وَ قَصُرَتْ بي اَعْمالي
وَ قَعَدَتْ بي اَغْلالي وَ حَبَسَني عَنْ نَفْعي بُعْدُ اَمَلي وَ خَدَعْتَنىِ
الدُّنْيا بِغُرُورِها وَ نَفْسي بِجِنَايَتِهَا وَ مِطالي»؛
خدايا، گرفتاريهايم
فراوان است، بدحالى ام از حد گذشته، اعمال (نيك) ام بسيار ناچيز، غل و زنجيرهاى
(علايق) مرا زمين گير ساخته، آرزوهاى دور و دراز (دنيوى) مرا از نفع خود دور
كرده و از يك سو، دنيا با خدعه و غرور خود و از سوى ديگر، نفس (سركش) ام با
جنايت خود و امروز و فردا كردن، مرا فريب داده اند.
آيا در خواندن اين
جملات صادقيم؟ آيا واقعاً مى فهميم كه كمرمان زير بار گناه خميده است؟ آيا مى
دانيم كه با اعمال بد خويش به دست و پاى خود، غل و زنجير زده ايم و دنيا و زيور
آن ما را فريب داده است؟
قرآن مى فرمايد:
«مَا الْحَياةُ الدُّنيا اِلاّ مَتاعُ الغُرُور»؛(157)
زندگانى دنيا جز متاعى
فريبنده بيش نيست.
در جاى ديگر، مى
فرمايد:
«فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنيا وَ لايَغُرَّنَّكمْ بِاللهِ
الْغَرُورُ»؛(158)
زندگانى دنيا شما را
فريب ندهد و در برابر خدا مغرورتان نسازد.
فريب زندگى دنيا يعنى
چه؟ و چگونه انسان را فريب مى دهد؟ بزرگترها وقتى مى خواهند بچه اى را گول
بزنند به جاى چيز با ارزشى كه طلب مى كند با يك شكلات يا چيز ديگرى او را گول
مى زنند و سرگرمش مى كنند. ما منافعى داريم كه بايد به آنها برسيم؛ اما دنيا و
لذّتهاى آن پيش ما زيبا و ارزنده جلوه نموده ما را فريب مى دهد و مانع از
دستيابى ما به لذّتهاى واقعى و منافع اصيل است. متأسفانه نه تنها دنيا و ظواهرش
ما را فريب مى دهد، بلكه گاهى خود ما نيز خود را گول مى زنيم و مى گوييم آنچه
كه انبيا مى گويند همان است كه دل ما مى خواهد و يا همان چيزى كه شيطان مى گويد
همان است كه خدا گفته!
اگر آنچه انبيا و ائمه
(عليهم السلام) فرموده اند درست باشد ـ كه
درست است ـ ما از واقعيات بسيار دور هستيم، سخت در اشتباهيم و بيراهه مى رويم.
اگر دعاى «كميل» از حضرت على (عليه السلام)
است و اگر دعاى «ابوحمزه» و دعاهاى صحيفه سجاديه از امام سجاد (عليه
السلام) مى باشد، پس ما چگونه پيرو آنها هستيم، در حالى كه هيچ شباهتى
به آنان نداريم؟ آيا مضامين اين دعاها را باور داريم؟ آيا اين مسائل واقعيت
دارد يا نه؟ دنيايى كه ما را فريب داده و مى دهد و زيباييهاى ظاهرى كه ما را از
رسيدن به نفع واقعى باز داشته، آيا چيزى غير از لذتهاى زودگذرى است كه بدانها
دل بسته ايم؟ آيا غير از اين است كه دوست داريم هر روز از غذايى لذيذتر از روز
پيش تغذيه كنيم؟ آيا غير از اين است كه مى خواهيم هر روز شكل زندگى و ظاهر
خانه، فرش، مدل ماشين و ساير وسايل زندگى مان را عوض كنيم؟
آيا فريب دادن و گول
زدن دنيا چيزى غير از اينهاست؟ بايد بينديشيم كه چه چيزى را از ما گرفته اند كه
به جاى آن، اينها را به ما داده اند؟ استعداد دست يافتن به چه چيزهاى ارزشمند
را داشته و داريم، ولى از آنها غافل شده و به اين امور زودگذر دل خوش كرده ايم؟
آرى، به واقع، ما از حيات انسانى و زندگى ايمانى محروم شده و از حيات برتر، كه
قوام آن ياد خداست، غافل گشته ايم.
(8) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى
وَارْحَمْنى صريعاً
عَلَى الْفِراشِ تُقَلِّبُنى اَيْدى اَحِبَّتى وَتَفَضَّلْ عَلَىَّ مَمْدُوداً
عَلَى الْمُغْتَسَلِ يُقَلَّبُنى صالِحُ جيرَتى وتَحَنَّنْ عَلَىَّ مَحْمُولاً
قَدْ تَناوَلَ الاَْقْرِباءُ اَطْرافَ جِنازَتى وَجُدْ عَلَىَّ مَنْقوُلاً قَدْ
نَزَلْتُ بِكَ وَحيداً فى حُفْرَتى وَارْحَمْ فى ذلِكَ الْبَيْتِ الْجَديدِ
غُرْبَتى حَتى لا اَسْتَاْنِسَ بِغَيْرِكَ؛
خدايا، آنگاه كه در
بستر مرگ افتاده ام (و قادر بر حركت نيستم) و دوستانم مرا حركت مى دهند، بر من
ترحّم كن و آن هنگام كه در مَغْسَل قرار گرفته ام و همسايگان صالح مرا به چپ و
راست مى گردانند بر من تفضّل كن و وقتى كه مرا به طرف قبر مى برند و خويشاوندان
اطراف جنازه ام را گرفته اند بر من مهربانى كن، و هنگامى كه مرا به قبر منتقل
مى كنند و به تنهايى بر تو وارد مى شوم بر من كرم نما، و در آن خانه جديد (قبر)
بر غريبى ام رحم كن تا با غير تو انس نگيرم.
دليل غفلت انسان از
توجه به آخرت
انسان در پرتو غرايزى
كه خداوند در وجود او به وديعت نهاده است، نيازهاى مادى خويش را درك مى كند،
براى تأمين آنها به ابزار و وسايل مادى متوسّل مى شود و از همنوعان خويش كمك مى
گيرد. انسان به طور غريزى، گرسنگى، تشنگى، نياز جنسى، احتياج به مسكن و ساير
نيازهاى دنيوى و مادى خويش را درك مى كند و به دنبال تأمين آنها مى رود. از
اينرو، به آن دسته از اسبابى كه اين گونه نيازهاى او را تأمين مى نمايد و چنين
لذايذى را براى او به وجود مى آورد، همچنين به كسانى كه او را در اين راه كمك
مى كنند و رنجها و دردهاى او را كاهش مى دهند، علاقمند مى شود و با آنها انس مى
گيرد. معمولاً انس و علاقه انسان به زن و فرزند، دوستان و خويشان و به طور
كلّى، به همه كسانى كه به شكلى در زندگى با او شريك هستند، به همين دليل است.
امّا انس به امور مادى و دنيوى، توجّه انسان را از امور معنوى باز مى دارد و وى
را غافل مى سازد. انسان از يك سو، تصوّر مى كند كه نيازهاى او منحصر به همين
نيازهاى مادى و دنيوى است و از سوى ديگر، تصور مى كند كه تأمين احتياجات او از
راه همين وسايل مادى و به وسيله همين افرادى است كه با آنها مأنوس مى باشد. اما
از اين حقيقت كه نيازهايى كه او معمولاً با آنها آشنايى دارد بخش ناچيزى از
نيازهاى او مى باشد غافل است؛ آن هم نيازهايى كه فقط مربوط به زندگى محدود
دنياست. او نمى داند كه نيازهاى اصيل او چيزهاى ديگرى است؛ نيازهايى كه در
ارتباط با عالم نامحدود آخرت مى باشد. به تصوّر انسان، افرادى كه در اين دنيا
با او مأنوس اند هميشه با او و همراه او هستند؛ اما بايد توجّه داشته باشد كه
بدون ترديد، روزى خواهد رسيد كه همه آنها ما را رها خواهند ساخت.
همه ما كم و بيش با
امور دنيوى و لذايذ مادى و با اشيا و افرادى كه نيازهاى ما را تأمين مى كنند
مأنوس هستيم و هر وقت از آنها دور مى شويم احساس دلتنگى و غربت مى كنيم و به
طور كلّى، افكارمان بر محور امور مادى و دنيوى است. اما بايد دانست كه اين دنيا
گذراست، نه دايمى و روزى خواهد رسيد كه بايد از اين دار فانى رخت بر بنديم.
اكنون بايد به فكر دار باقى باشيم و ببينيم كه آيا در آن عالم، نياز يا
نيازهايى داريم يا نه؟ اگر در زندگى ابدى خويش احتياجاتى داريم، آنها با چه
وسيله و از چه طريقى تأمين مى شود؟ آيا نيازهاى ما در آن عالم همانند نيازهاى
اين جهانى ماست؟ آيا وقتى انسان از اين دنيا رفت به غذا، لباس و وسايل مادى
نياز دارد؟ همان گونه كه روزگارى بشر اين گونه تصور مى كرد و همراه مردگان
مقدارى خوراك و وسايل زندگى دفن مى نمود، به تصور اينكه زمانى به كارش آيد؟
روشن است كه عالم آخرت
با عالم دنيا متفاوت است. انبيا آمده اند تا به انسان بفهمانند كه نيازهاى او
در آن جهان از قبيل نيازهاى دنيوى نيست. در آنجا، نيازهاى انسان چيزهاى ديگرى
است. اشياى دنيوى در آنجا براى او سودى ندارد و حتى نمى تواند آنها را با خود
بدانجا ببرد. روزى خواهد آمد كه همه دوستان، نزديكان و خويشاوندان انسان را رها
مى كنند؛ اگر هم بخواهند به او كمكى كنند از دستشان بر نمى آيد، روزى كه او مى
خواهد اين عالم را ترك كند، در حالى كه در بستر مرگ افتاده و مرگ را پيش چشم
خود مشاهده مى كند بايد از هر آنچه اندوخته است چشم بپوشد، سرمايه هايى را كه
پس انداز نموده رها كند و از دوستان و نزديكانى كه به آنها دلبستگى داشته جدا
شود. در اين حال، اگر انسان به جاى ديگر و به كس ديگرى دلبستگى نداشته باشد
انبوهى از غصّه و وحشت او را فرا مى گيرد و هيچ راه گريزى هم نخواهد داشت.
در آن هنگام، اعضا و
جوارح او يكى پس از ديگرى از كار مى افتند و سرانجام روح از بدنش پر مى كشد.
روح، جريانات پس از مرگ را مشاهده مى كند: دوستان و آشنايان جنازه او را بر مى
دارند و به سوى قبرستان مى برند، جنازه را در قبرى دفن مى كنند، خروارى خاك بر
روى او مى ريزند و بالاخره، پس از ساعتى به خانه هاى خويش مراجعت مى نمايند.
آنگاه او مى ماند و تنهايى قبر! قبرى كه امام سجاد (عليه
السلام) آن را اين گونه توصيف مى كند:
فَمَنْ يكونُ اَسْوَءَ
حالا مِنّى اِنْ اَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى اِلى قَبْرى لَمْ اُمَهِّدْهُ
لِرَقْدَتى وَلَمْ اَفْرُشْهُ بالْعَمَلِ الصّالِحِ لِضَجْعَتى وَمالى لا
اَبْكى وَلا اَدْرى اِلى ما يَكوُنُ مَصيرى وَاَرى نَفْسى تُخادِعُنى وَايّامى
تُخاتِلُنى وَقَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَأسى اَجْنِحَةُ الْمَوْتِ فَمالى لا
اَبْكى اَبْكى لِخرُوجِ نَفْسى، اَبْكى لِظُلْمَةِ قَبْرى، اَبْكى لِضيقِ
لَحْدى و....
واى بر من اگر در چنين
حالى منتقل شوم به قبرى كه آنرا براى خوابيدن خود مهيا نكرده ام و با عمل صالح
آن را فرش نكرده ام چرا نگريم در حالى كه نمى دانم مسيرم كجاست، اكنون مى بينم
كه نفس با من خدعه و نيرنگ مى كند و روزگار با من مكر مىورزد در حالى كه عُقاب
مرگ بر سرم پر و بال گشوده است پس چرا نگريم؟ مى گريم بر خارج شدن روح از بدنم،
مى گريم بر تاريكى قبرم، مى گريم به تنگى جايگاهم و....
يك عمر تلاش و زحمت
براى اندوختن ثروت، ساختن خانه، خريد وسايل زندگى و مؤانست با ديگران، همه، از
اين لحظه به بعد تمام مى شود، او بايد تنها و با حالتى غريبانه به سر برد. اين
حالت چقدر طول خواهد كشيد؟ مدتش بسيار طولانى است. اصلاً با عمر دنيا قابل
مقايسه نيست. در اين مدت طولانى، كه بايد در عالم برزخ و پس از آن در عالم
قيامت و آخرت بماند، هيچ يك از اندوخته هايش او را به كار نمى آيد. چه بايد
بكند؟ چه كارى مى تواند بكند؟
انس با خدا، برترين
توشه پس از مرگ
اگر انسان بخواهد پس از
ترك اين جهان، دچار غم غربت نگردد و با دست خالى اين جهان را ترك نكند بايد از
همين دنيا و پيش از مرگ به فكر آن روز باشد، و زاد و توشه مناسب برگيرد.
(تَزَّوُدا فَاِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَقوى) نه آنكه تمام همّ و غم خود را در
دنيا و لذايذ آن متمركز نمايد. لازم است از هم اكنون بداند كه با چه كسى بايد
مأنوس گردد كه در روز غربت او را تنها وا نگذارد، بايد با كسى انس بگيرد كه مى
تواند نياز اصلى او را تأمين كند، همان كه با فراهم آوردن اسباب و وسايلى در
اين دنيا، زمينه تأمين نيازهاى مادى و معنوى او را آماده كرده است. امام زين
العابدين (عليه السلام) در فقراتى از دعاى
«ابوحمزه» به حقايق فوق توجّه كرده و به خداوند چنين عرض مى كند:
«وَ ارْحَمْني صَريعاً عَلَى الْفِراشِ تُقَلّبُني اَيْدي اَحِبَّتى وَ
تَفَضَّلْ عَلَىَّ مَمْدُوداً عَلَى الْمُغْتَسَلِ يُقَلِّبُني صَالِحُ جيرَتي
وَ تَحَنَّنْ عَلَىَّ مَحْمُولا قَدْ تَنَاوَلَ الاَقْرِبَاءُ اَطْرافَ
جِنَازَتي وَجُدْ عَلَىَّ مَنْقُولا قَدْ نَزَلْتُ بِكَ وَحيداً في حُفْرَتي
َوَ ارْحَمْ في ذلكَ الْبَيْتِ الْجَديدِ غُربَتي حَتّى لااَسْتَأنِسَ
بِغَيْرِكَ»؛
(خدايا،) آنگاه كه در بستر مرگ افتاده ام و (خودم نمى توانم حركت كنم، بلكه)
عزيزانم مرا از اين پهلو به آن پهلو مى كنند بر من ترحّم كن و آن هنگام كه در
مَغْسَل دراز كشيده ام و همسايگان صالحم مرا به راست و چپ مى گردانند (و غسل مى
دهند) بر من تفضّل كن و وقتى كه مرا مى برند و خويشاوندان اطراف جنازه ام را
گرفته اند بر من مهربانى كن و هنگامى كه مرا (به سوى قبر) منتقل مى كنند و به
تنهايى در قبرم بر تو وارد مى شوم بر من كَرم نما و در آن خانه جديد بر غريبى
ام رحم كن تا با غير تو انس نگيرم.
مهمترين نكته اين فقرات
اين است كه به خدا عرض مى كند: «خدايا، در آن خانه جديد بر تنهايى ام رحم كن تا
به غير تو انس نگيرم.» مگر ممكن است كسى كه در اين عالم طعم انس با خدا را
چشيده باشد، وقتى وارد قبر مى شود با غير خدا انس بگيرد؟ يا مگر ممكن است كسى
كه در دنيا با غير خدا مأنوس بوده است وقتى وارد قبر مى شود فقط با خدا انس
داشته باشد؟
خداوند به داود فرمود:
يا داوُدُ اَبْلِغْ اَهْلَ اَرْضى اِنِّى حَبيبُ مَنْ اَحَبَّنى وَجَليسُ مَنْ
جالَسَنى وَموُنِسٌ لِمَنْ اَنَس بِذِكْرى وَ صاحِبٌ لِمَنْ صاحَبَنى؛(159)
اى داود، به اهل زمين
بگو من دوست كسى هستم كه مرا دوست بدارد و همنشين كسى هستم كه با من مجالست كند
و مونس كسى هستم كه با ذكر من انس دارد و مصاحب كسى هستم كه همراه من باشد.
انسان در دنيا با هر چه
انس گرفته باشد دلش با آن است؛ و حشرش در قيامت نيز با آن است:
اَنْتَ مَعَ مَنْ اَحْبَبْتَ وَلَكَ مااكْتَسَبْتَ؛(160)
با كسى خواهى بود كه او
را دوست دارى و براى توست آنچه بدست آورى.
كسى كه در اين دنيا فقط
به اموال، دوستان، زن و فرزند خود توجه دارد وقتى او را در قبر مى گذارند و
رهايش مى كنند، انبوهى از حسرت و اندوه به او هجوم مى آورد. در آن عالم، كسى مى
تواند به خدا انس بورزد كه در اينجا نيز چنين انسى را براى خود فراهم نموده
باشد، با خدا آشنا شده و دل به او بسته باشد. ما كه اگر يك ساعت در خانه تنها
باشيم، زن و فرزند يا دوستى با ما نباشند و كارى نداشته باشيم كه با آن خود را
سرگرم نماييم، احساس تنهايى و وحشت مى كنيم، معناى انس با خدا را نمى دانيم،
لذّت آن را درك نكرده ايم. اگر يكى از دوستان يا نزديكان خود را مدتى نبينيم،
برايش دلتنگ مى شويم، اما آيا تاكنون هيچ شده است كه براى نماز دلتنگ شده
باشيم؟ آيا تاكنون پيش آمده است كه به انتظار به دست آوردن فرصتى براى دعا و
مناجات باشيم و بخواهيم گوشه خلوتى پيدا كنيم و با خدا راز و نياز نماييم؟
ما معمولاً اگر در جاى
خلوتى باشيم احساس وحشت مى كنيم، به دنبال كسى مى گرديم تا با او صحبت كنيم.
اگر هم كسى را پيدا نكرديم در عالم خيال، با خود حرف مى زنيم و به هر شكلى كه
باشد خود را مشغول مى كنيم. ما كه اين گونه هستيم به طور طبيعى، پس از ورود به
قبر، نمى توانيم به زودى همه چيز را فراموش كنيم و با خدا مأنوس گرديم.
بنابر اين، اگر بخواهيم
كه در آن عالم دچار غربت و ناراحتى نشويم، بايد از اين دنيا مقدّمات انس با خدا
را فراهم نماييم تا در آنجا با ما باشد و ما را رها نسازد. بايد دست كم، يكى از
كسانى كه با آنها انس مى گيريم خدا باشد. بايد براى خود برنامه اى تنظيم كنيم،
اوقات خلوتى داشته باشيم و در آن اوقات به غير از خدا به چيز ديگرى توجه نكنيم؛
دنيا و همه چيز آن، مال و ثروت، كار، زن و فرزند، دوستان، آشنايان و همه چيز را
فراموش نماييم و فقط به او توجه كنيم و به ياد او باشيم.اگر چنين نكرديم در
عالم برزخ حسرت عظيمى را به دنبال خواهيم داشت؛ غربت و تنهايى و رنج و اندوهى
ما را فرا خواهد گرفت كه هيچ كس و هيچ چيز آن را جبران نتواند كرد.
در وصاياى حضرت فاطمه
زهرا به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)
آمده است كه فرمود:
اِذا اَنَا مِتُّ فَتَوّلَّ اَنْتَ غُسْلى وجَهِّزْنى... وَاجْلِسْ عِنْدَ رَأسى
قَبالَةَ وَجْهى فَاَكْثِرْ مِنْ تِلاوَةِ الْقُرآنِ و الدُعاءِ(161)؛
هنگامى كه من مُردم،
خودت على جان، مرا غسل ده و كفن كن... و وقتى مرا دفن كردى بالاى سرم، مقابل
صورتم بنشين و زياد قرآن بخوان.
چون دل آن حضرت با خدا
انس دارد دوست دارد كه گوش وى هم با كلام خدا مأنوس باشد.
كسانى هستند كه
منتظرند، حتى براى چند لحظه، فراغتى پيدا كنند و به سراغ قرآن بروند. آنان از
خواندن قرآن و شنيدن آن لذّت مى برند. آنان عاشقانه به نماز و عبادت رو مى
آورند؛ آيا تاكنون عاشقى از سخن گفتن با معشوق خود كسل شده است؟ ولى دل ما در
هنگام نماز جاى ديگرى است، همچون مرغى كه در قفس اسير و به انتظار باز شدن در
قفس
مى باشد، ما نيز
منتظريم كه هر چه زودتر نمازمان تمام شود يا ماه رمضان به اتمام رسد. در حال
نماز هم كه هستيم دايماً حواسمان متوجّه اين سو و آن سوست كه چه كسى آمد و چه
كسى رفت. اينها همه شاهد بر اين است كه با خدا و ياد او انسى نداريم.
چگونه با خدا مأنوس
شويم؟
از خداوند خواهانيم كه
به لطف خود به ما همتى عطا كند تا در عمق جان و دل خود نسبت به خدا انس و محبت
پيدا كنيم و بتوانيم با او مأنوس شويم. اين كار شدنى است، لكن بايد از خدا
توفيق بخواهيم و خودمان نيز اراده كنيم. البته اين كار به تمرين هم نيازمند
است.
يكى از راههاى ساده اين
كار آن است كه براى خود برنامه اى تنظيم كنيم و در شبانه روز، براى مدّتى جاى
خلوتى را انتخاب كنيم و توجّه خويش را از همه چيز غير از خدا قطع نماييم. اين
كار ممكن است كه با دعا، نماز، مناجات، قرائت قرآن و يا مانند آن باشد؛ مهم اين
است كه فراموش نكنيم كه خدا حاضر و ناظر است، ما را مى بيند و پيوسته به ما لطف
دارد و از صميم قلب، از گناهان خود استغفار كنيم و به قدرى كه ميسّر است اين
برنامه را ادامه دهيم تا بتوانيم به الطاف خدا در آن عالم اميدوار باشيم.
وقتى انسان از اين دنيا
برود نتيجه اعمالش را خواهد ديد؛ آنگاه هر چه بگويد:
«رَبِّ ارْجِعُوُنِ لَعَلّي اَعْمَلُ صَالِحاً فيَما تَرَكْتُ»؛(162)
خدايا، مرا به دنيا باز
گردان تا شايد اعمال صالحى را كه ترك كرده ام، انجام دهم.
در جواب او، گفته مى
شود: «كَلاّ»؛ هرگز، وقت آن گذشته است. بنابر اين، بايد دقايق عمر را غنيمت
شمرد، در بين هزاران كار دنيوى خود، يك كار هم براى آخرت خود انجام دهيم. در
ميان هزاران محبوب و مأنوس كه داريم، گوشه اى از دل خود را هم به خدا و ياد او
اختصاص دهيم. اگر همه دل خود را به خدا و انس با او اختصاص نمى دهيم دست كم،
خدا را در كارهايمان شريك گردانيم.
معروف است روزى مرحوم
شيخ جعفر شوشترى روى منبر گفت مردم؛ من امروز مى خواهم سخنى بر خلاف گفته تمام
انبيا و اولياء بگويم! مردم تعجّب كردند. فرمود تمام انبيا مردم را به توحيد
دعوت كرده اند، ولى من مى خواهم شما را به شرك دعوت كنم؛ همه انبياء و اوليا مى
گفتند كار را فقط براى خدا انجام دهيد، امّا من مى خواهم بگويم خدا را نيز در
كارهايتان شريك كنيد! شما كه موّحد نمى شويد و دل را مخصوص خدا نمى كنيد دست
كم، گوشه اى از دلتان را به خدا بسپاريد؛ دربست دل را به غير خدا ندهيد چرا كه
روزى پشيمان مى شويد.
[اَللّهُمَ] اَغْرسْ فى اَفْئِدتِنا اَشْجارَ مَحَبَّتِكَ وَاَتْمِمْ لَنا
اَنْوارَ مَعْرِفَتِكَ وَاَذِقْنا حَلاوَةَ عَفْوِكَ وَلَذَّةَ مَغْفِرتِكَ
وَاَقْرِرْ اَعْيُنَنا يومَ لِقائِكَ بِرُؤيَتِكَ.(163)
بار خدايا، در دلهاى ما
نهال محبّتت را بكار، و نور معرفت خود را بر ما بتاب، و شيرينى عفو و لذّت
آمرزشت را به ما بچشان و چشم ما را روز ملاقات بديدارت روشن فرما.