مقدمه
زيبائي بر دوقسم است.
زيبائي ظاهري وزيبائي باطني.
افرادواشياءهم در رابطه با اين مسئله چهار دسته هستند.
1-كساني كه هم ظاهر وهم باطن آنها زيبا است.
2-كساني كه فقط ظاهرشان زيبا ولي باطنشان نازيبااست.
3-كساني كه فقط باطنشان زيبا ولي ظاهرشان نازيبااست.
4-كساني كه نه ظاهر ونه باطن هيچكدام زيبا نيستند.
از نظر دين اسلام دستة اول وسوم مورد تأييد ميباشند.و سعادتمندبحساب
ميآيند.ولي از نظر اكثرمردم دستة اول ودوم مورد پسند وتأييدبوده وهمه آرزو
دارند كه اينگونه باشند.
در اين مبحث سعي بر اين است كه آنچه براي جامعه سودمندوباعث سعادت
آن است از غيرآن تميز داده شود.و ما بتوانيم ازانحرافاتي كه در اين مسئله
بوجود آمده آگاه شويم.
طراوت و زيبائي ايّام جواني
تمايل آدمي به زيبائي و جمال يكي از خواهشهاي فطري بشر است واحساس لذّت
از مناظر زيبا، با سرشت انسان آميخته شده است. بهمينجهت تمام طبقات مردم
حتّي ملل و اقوام دور از تمدن شهري داراياين احساس طبيعي هستند.
در دنياي كنوني مسئلة زيبائي مورد كمال توجه قرار گرفته و تمام طبقاتمردم
به زيبائيها ابراز علاقه ميكنند و علم و پيشرفت در خدمت اينمسئله قرار
گرفته و آخرين دستاوردهاي علمي را براي زيبا كردن بكارميگيرند.
مردم علاقه دارند همه جا و همه چيز زيبا باشد. در خانة آراسته زندگيكنند،
لباس زيبا و شيك بپوشند، صورت و موهاي خود را بيارايند، رويمبل قشنگ
بنشينند، سوار ماشين زيبا بشوند، حياط منزل و اطاقپذيرائي، غرق گلهاي قشنگ
باشد، و خلاصه امروزه پولهائي را كه مردمخرج قشنگ كردن خود و زندگي خود
ميكنند اگر از مصارف ضروريبيشتر نباشد، كمتر نيست!
آئين اسلام كه برنامة جامع سعادت و كاميابي بشر است، به موضوعجمال و
زيبائي توجه مخصوصي دارد. اسلام در ضمن پرورش كليةتمايلات فطري بشر،
عاطفة جمال دوستي مردم را نيز مورد حمايت وتربيت قرار داده و استفاده از
زيبائيهاي طبيعي و مصنوعي را به پيروانخود اكيداً توصيه كرده است.
قرآن در آيات مختلف اين مطلب را ذكر نموده است. از جمله در آية 7سورة 18
«اِنّ'ا جَعَلْن'ا م'ا عَلَي الاَْرْضِ زينَةً لَه'ا» يعني : ما موجودات
رويزمين را زينت و جمال زمين قرار داديم.
و در آية 7 سورة 50 ميفرمايد: «اَفَلَمْ يَنْظُرُوا اِلَي السَّم'اءِ
فَوْقَهُم كَيْفَبَنَيْن'اه'ا وَ زَيَّنّ'اه'ا» يعني: آيا به آسمان بالاي
سرشان نگاه نميكنند كهچگونه آن را ساختهايم و آن را زيبا نمودهايم؟
و در آية سورة اعراف ميفرمايد: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللّ'هِ الَّتي
اَخْرَجَلِعِب'ادِه» بگو چه كسي زينتهائي را كه خدا براي بندگانش قرار
داده، حرام نموده است؟
پيامبران خدا عموماً زيبا و عاري از هرگونه نقص بدني بودهاند. صورتزيبا و
چهرة جذّاب يوسف صدّيق (ع) يكي از امتيازات آن پيامبرمحسوب ميشد.
پيشواي عاليقدر اسلام حضرت محمّد (ص) علاوه بر زيبائي رخسار،گيرندگي و ملاحت
مخصوصي داشت.
اميرالمؤمنين علي (ع) نيز زيبا بود، چنانچه در بارة او آمده است: روزيعليّ
(ع)
نزد پيامبر رفت. قيافة جذّاب و صورت زيبايش بقدري جلوهداشت كه پيامبر
فرمود: چنين پنداشتم كه ماه شب چهارده بمن نزديكشده است.
اين مقدمهاي بود تا گفته شود يكي از آثار بلوغ، بوجود آمدن زيبائيطبيعي در
جوانان از يكطرف و از طرفي ميل به خودآرائي و زينتنمودن است. بطوري كه
گاهي اين حس به افراط كشيده شده و دربعضي از دختران منجر به يك نوع
بتپرستي براي بدن و هنر ميگردد.اينجاست كه بايد معياري براي ارضاي اين
حس وجود داشته باشد تا ازهرگونه افراط و تفريط جلوگيري نمايد. اسلام از راه
پاكيزگي بدن، مسواك دندانها، معطّربودن، رنگين كردن و روغن زدن مو، لباس
زيباپوشيدن و كارهائي نظير اينها، حسّ خود آرائي جوان را به راه صحيح
وبيخطر هدايت نموده و بر جلوه و جمال آنان افزوده است.
تجمّل پرستي و زيادهروي در زينت و خودآرائي، عوارض نامطلوبي دربر دارد و
ممكن است دختران و پسران را به راههاي غلط سوق دهد وماية تيرهروزي و
بدبختي آنان گردد.
از جمله عوارض نامطلوب آن، پيدا شدن وسواس و اختلالات روحي، پيدا شدن خوي
رياكاري و خودپرستي، صرف شدن مقادير زيادي ازعمر گرانقيمت در اين كار،
فاصلة زياد بين ظاهر و باطن اشخاص و غيرهميگردد.
البته اسلام به زيبائي باطني هم اهميت داده و آن را يكي از اركان
اساسيزيبائي بشر ميداند. به عبارت ديگر، زيبائي كامل و جامع براي
انسانعبارت از اين است كه سيماي جسم و جان و شكل و صورت و معنيهر دو
زيبا باشند. جمال طبيعي و تجمّل مصنوعي، ظاهر را زيبا ميكندولي علم و اخلاق
كه عاليترين زينت و درخشانترين زيور اختصاصيانسان است به آدمي زيبائي
روحاني و جمال معنوي عطا مينمايد.
امام عسگري فرمود: زيبائي صورت، جمال ظاهري است و زيبائيعقل، جمال باطني
است.
خوشبختانه در دوران جواني، ميل به جمال روحاني و صفات خوباخلاقي در باطن
جوانان بيدار ميگردد و علاقه به زيبائي معنوي، درضميرشان شكفته ميشود.
جوانان بطور طبيعي به جوانمردي و فتوّتتمايل پيدا مينمايند و فطرتاًبه
فضائل اخلاقي و صفاتي مانندراستگوئي، فداكاري و ايثار، عزّت نفس، اداء
امانت و نظائر آنها علاقهپيدا كرده و از صفات بدي مانند دروغگوئي، خيانت،
عهد شكني، نادرستي و غيره متنفرند.
جوانان در رابطه با صفات اخلاقي سه
دستهاند:
اول: جواني كه داراي سجاياي اخلاقي و صفات انساني است، جوانيكه پاكدل و
با ايمان، راستگو و درستكار، خدمتگذار و باوفا، امين وخيرخواه و خلاصه داراي
صفات پسنديده است، در جامعه محبوبيتدارد. او واجد زيبائي ظاهري و جمال
معنوي است و همواره موردعلاقه و احترام مردم خواهد بود. چنين جواني مانند
شاخ گل معطّرياست كه علاوه بر طراوت و جمال طبيعي، داراي بوي مطبوع
وشامّهنوازي است.
دوم: جواني است كه داراي صفات خوب اخلاقي نيست ولي به صفاتبد هم
آلوده نشده است. اگر خيرش به مردم نميرسد، شرّي هم ندارد.اگر از بينوايان
دستگيري نميكند، به آنان آزار هم نميرساند. اين گروههم تا اندازهاي
محبوب جامعه هستند زيرا به مردم آسيبي نميرسانند وجامعه از شرّ آنان در
امان است.
سوم: جواني است كه آلوده به صفات ناپسند است! اخلاقش فاسد ومردم از رفتار
و گفتارش در عذاب هستند! او هر چقدر زيبائي ظاهري همداشته باشد و مو و صورت
و لباس خود را بيارايد، باز هم مورد تنفرجامعه است! زيرا جمال ظاهري
نميتواند عيوب باطني او را بپوشاند.مانند جوان زيبائي كه مثلاً كودكي را به
قتل برساند! در اين هنگام سيلخشم و تنفر مردم متوجه او ميشود و مردم
هرگاه او را ميبينند و ياعكسش را در روزنامهها مشاهده مينمايند، نه تنها از
قيافة زيباي اومسرور و خوشحال نميشوند بلكه برعكس انزجارشان بيشتر ميشود
واگر دستشان به او برسد معلوم نيست چه بلائي سر او بياورند!
اينجاست كه بايد ببينيم چه بايد بكنيم تا جوان سعادتمند باشيم؟ برايآنكه
جوانان به سجاياي اخلاقي متخلّق شوند و از زيبائي روحانيبرخوردار گردند،
براي آنكه جوانان گرفتار فساد اخلاق نشوند وسرانجام مطرود جامعه نگردند، بايد
خودشان و همچنين مربيّانشانهمواره متوجّه وظائف خويش باشند.
جوانان بايد خود را بشناسند و در خاطر داشته باشند كه ايّام كودكي راپشت سر
گذارده و اينك خود داراي استقلال و مسئوليت شخصيهستند، بايد بدانند كه
اكنون قسمت اعظم خوشبختي و بدبختي آنان دراختيار خودشان قرار گرفته است.
آنان بايد بدانند كه باشركت در مجالس گناه و معاشرت با افراد آلوده وناپاك،
موجبات تيره روزي و بدبختي خود را فراهم ميآورند و خويشتنرا به فساد اخلاق
كه باعث بدنامي و نفرت اجتماعي است، آلودهمينمايند.
مارأيتُ الاّ جميلاً
زيبائي حقيقي همانند زيبائي نعمتهاي الهي:«در مقابل ابن زياد كه به زينب گفت:
ديدي خدا با برادرت چه كرد؟فرمود: مارأيتُ الاّ جميلاً من فقط زيبائي و لطف
خدا را ديدم».
شهادت حضرت يحيي(ع) به دستور يك
زن فاسد
وقتي «هيروديس» تصميم گرفت تا خلاف قوانين تورات با دختر برادرخود كه زن
فاسدي بود، ازدواج كند، حضرت يحيي (ع) با اين امرمخالفت كرد و اين ازدواج را
باطل اعلام نمود.
زن مزبور وقتي از مخالفت اين پيامبر الهي باخبر شد، دشمني با او را دردل
گرفت و نقشهاي كشيد. او شبي خود را زينت داد و با زيبائي كاملنزد عمويش
رفت و در ساعتي كه دل عمو در گرو گرفتن كام دل از اين زنفاسد بود، قبول
خواستة عمو را در گرو كشتن يحيي اعلام كرد. پادشاه شهوتران براي جلب رضايت
اين زن زانيه، دستور داد تا سريحيي را براي آن زن بياورند! مأمورين پادشاه
سر حضرتيحيي را در حال عبادت بريدند و داخل طشتي قرار داده براي اينزن
آوردند.
مادر حجّاج خونخوار!
مادر حجاج زن هوسراني بود كه با مرداني غير از شوهرش ارتباطنامشروع داشت.
او مدتي عاشق جوان زيبائي بنام نذر شد و اشعار عاشقانه در وصف يار ميگفت.
عمر كه خليفه بود، خبردار شد و دستورداد تا سر نذر را تراشيدند و او را تبعيد
نمود. گفتهاند حتي در هنگام آميزش با شوهرش يوسف، بياد نذر بود. امام ششم در
بارة حجاجكه 120000 شيعه را شهيد نمود فرمود: اين جنايات حجاج بخاطر آن مادر
عياش و لااُباليش بوده است.
زن زيبا درقيامت
امام صادق: روز قيامت، زن زيبائي را كه با زيبائي خود فتنهميكرده است،
ميآورند و به او خطاب ميشود كه چرا فتنه كردي؟جواب ميدهد كه: خدايا!
تومرا زيبا آفريدي! به او خطاب ميشود كهحضرت مريم (س) از تو زيباتر بود ولي او
فتنه نكرد! سپس مرد زيبائيرا كه با زيبائي خود فتنه مينموده است، را
ميآورند و به او خطابميشود كه چرا فتنه كردي؟ جواب ميدهد كه: تو مرا زيبا
آفريدي! به اوخطاب ميشود كه حضرت يوسف از تو زيباتر بود، ولي به فتنه
نيفتاد. بعد شخصي را كه بخاطر بلاها و سختيها به فتنه افتاده بود را
ميآورند. به او خطاب ميشود كه چرا تحمل سختيها ننمودي و به فتنه
افتادي؟جواب ميدهد كه تو سختيها و بلاها را بر من نازل كردي و من به
فتنهافتادم! به او خطاب ميشود كه بلاهاي حضرت ايوب از تو بيشتربود ولي او
به فتنه نيفتاد.
داستان جواني كه از گذشته عبرت
گرفت!
در زمان حكومت عبدالملك مروان، مرد تاجري بود كه مردم او را بهدرستكاري و
امانت ميشناختند. و صاحبان كالا، اجناس خود را بطورامانت و به عنوان
حقالعمل كاري نزد وي ميگذاشتند. امّا در يكي ازمعاملات از مسير درستي و
امانت منحرف شد و خيانت نمود و طولينكشيد كه مردم اين خبر را شنيدند و
آبروي چندين سالة او برباد رفت!مردم ديگر بطرف او نميآمدند و او ورشكسته و
زيان ديده شد. امّا پسراين تاجر كه جواني فهميده و بافراست بود، از اين
حادثه عبرت گرفت وتصميم گرفت كه از سرگذشت تلخ پدرش عبرت گرفته و
هيچگاهخيانت نكند. او وارد بازار كار شد و پس از مدتي مردم به او
اعتمادنمودند و با او معامله ميكردند.
روزي افسري كه همساية آن تاجرزاده بود، نزدش آمد و گفت:
من درحال رفتن به جنگ با روم هستم. احتمال دارد كه ديگر زندهبرنگردم.
اين ده هزار سكة طلا نزد تو امانت باشد. اگر برنگشتم، درمواقعي كه همسر و
بچههايم محتاج هستند، به آنها بده و هزار سكه هماز اين پولها مال خودت
است! سپس آن افسر خداحافظي كرد و عازمنبرد شد. بعد از مدتي خبر كشته شدن او
به خانوادهاش رسيد. تاجرورشكسته و پدر تاجر فعلي كه از ده هزار سكه اطلاع
داشت، نزد پسرآمد و گفت: حال كه صاحب اين پولها كشته شده تو بيا
ومقداريازاينهارا بمن بده تا رونقي به زندگيم بدهم و بعداً آن را بتو
برميگردانم!پسر گفت: پدر! تو از خيانت و نادرستي به اين وضع افتادي! بخدا
قسماگر اعضاء بدنم را قطعه قطعه كنند، من در امانت خيانت نخواهم كرد
واشتباه تو را تكرار نميكنم!
وقتي زندگي بر خانواده افسر مقتول سخت شد، نامهاي به خليفهنوشتند و
درخواست كمك كردند ولي نتيجهاي نگرفتند. اين جوان ازاين مسئله مطّلع شد و
فرزندان آن افسر را خواست و به آنها گفت: پدرشما براي همچو روزي مقداري
سكه نزد من گذاشته است. و سفارشكرده كه هزار سكه مال من باشد و بقيه را
بشما برگردانم. آنها خوشحالشده و گفتند ما دو هزار سكهّ بتو ميدهيم. جوان
پولها را به آنان داد وآنان هم دوهزارسكه به او دادند. بعد از چندي خليفه
دستور داد كه ازوضع آن خانواده تحقيق كردند و هنگامي كه از ماجراي امانت
داري اينجوان آگاه شد، دستور داد او را احضار نمودند و پُست خزانهداري را
بهاو محوّل نمود!
يوسف زيبا و صدّيق!
تقدير الهي بر اين قرار گرفت كه يوسف زيبا و صدّيق در خانة عزيز مصرزندگي
كند. عزيز مصر كه از همان لحظة اول سخت تحت تأثير اصالت ونجابت يوسف قرار
گرفته و پي برده بود كه از خانداني بزرگ و ريشه داراست، به همسرش زليخا
گفت: «در رعايت حال او بكوش! اميد است درآينده بحال ما ثمربخش باشد، يا او
را بفرزندي بگيريم».
زليخا كه زني زيبا و از شكوه و جلال خاصي برخوردار بود، بعلت عنينبودن
همسرش عزيز، همچنان دختر مانده بود! يوسف، نيز بسيار زيبا ودرخشان و با حجب و
حيا بود. در مدت 9 سالي كه يوسف در خانةعزيز مصر بسر برد، زليخا در دل، عاشق
يوسف شده بود و در پيفرصتي براي عملي كردن اين عشق نامقدس بود!
در يكي از روزها، زليخا در حالي كه خود را آرايش و زيباتر نموده بود،يوسف را
به اطاق خوابش فرا خواند و هنگامي كه يوسف پاك، بي خبراز نيت زليخا، به
اطاق او داخل شد، زليخا در را بست و به يوسف گفت:يوسف! اينك من در اختيار
توام! يوسف وقتي متوجه منظور او شدگفت: «بخدا پناه ميبرم! خدايي كه
جايگاهم را خوب قرار داد. حقيقتاًستمكاران رستگار نشوند». در اين موقع يوسف
بطرف در دويد تا ازاطاق خارج شود، ولي زليخا از پشت پيراهن يوسف را گرفت تا
او رانگاه دارد، امّا پيراهن پاره شد و يوسف از اطاق خارج شد كه ناگاه
عزيزمصر داخل شد و آن صحنه را ديد. زليخا زرنگي كرد و به شوهرش گفت:«مجازات
كسي كه نظر بد به زنت داشته باشد زندان يا شكنجه است»يوسف گفت: او از من
كام خواست! عزيز مصر از پاره شدن پيراهنيوسف پي به ماجرا برد و به زنش
گفت: اين مكر و فريب شما زنان استو تو خطاكار بودهاي!
در هر حال زليخا هر تلاشي را بكار گرفت تا دل يوسف را بد0ست آورد،آن جوان
پاك و طاهر تن به گناه نداد تا اينكه يوسف به خدايش عرضكرد: «خدايا!
زندان برايم از آنچه اين زنان از من ميخواهند، بهتراست!» چندي بعد يوسف
را به زندان انداختند و مدت حداكثر 14سال و حداقل 7 سال در زندان بسر برد
ولي حاضر نشد تن به گناه دهد وروح و روان خود را با شهوت نامشروع آلوده
نمايد. در مقابل اين تقوا ومبارزة با نفس، خداوند به يوسف، پادشاهي و حكمت
عطا نمود.
يحياي شهيد
حضرت زكريا در پيري و بعد از عمري در حسرت فرزند، صاحبپسري شد كه او را
يحيي نام نهاد. يحيي نوزادي زيبا و خوش تركيببود، و در همان سنين بچگي،
انديشهاي تابناك و هوشي سرشار واستعدادي فارق العاده داشت. طبق آيات
قرآن، خداوند در كودكي به اوحكمت و دانش داد.
يحيي از همان كودكي از مردم كناره ميگرفت و حال و هواي خاصي داشت! او
چنان دلباختة خداوند بود و چندان به عبادت ميپرداخت واشگ ميريخت كه
رفته رفته بدنش نحيف و لاغر گرديد. او از همان خردسالي مردم را به خدا دعوت
مينمود و آنان را با بيانات پرشورخود، موعظه ميكرد و از نافرماني خدا برحذر
ميداشت! او آنچنان بهقيامت معرفت داشت كه هرگاه در مجلسي سخن از قيامت
و جهنم ميشد، تاب نميآورد و گاه بيهوش ميشد و گاه سر به بيابان ميگذاشت.
پادشاه زمان يحيي شخصي بنام «هيروديس» بود كه با زني بنام«هيروديا»
ازدواج كرده بود. اين زن از شوهر سابق خود دختري زيبا وفتنهگر و دلربا
داشت. پادشاه كمكم عاشق اين دختر شد و تصميم به ارتباط نامشروع با او را
گرفت. اين مطلب در ميان مردم پخش شد وبگوش يحيي (ع) رسيد. يحيي به پادشاه
هشدار داد كه اين عمل برخلاف حكم تورات و شرع موسي ميباشد! و بايد از
مراوده و ازدواج با اين دختر كه محرم پادشاه است، بپرهيزد! مخالفت يحيي با
اين مسئلهباعث شد تا هيروديا و دخترش، كينة يحيي را به دل گرفتند و تصميم
بهشهيد كردن او گرفتند. در موقعيتي كه دختر، دل شاه را اسير خود كرده بود،
حكم شهادت يحيي را گرفتند و مأمورين شاه سر يحيي را بريدند و در ميان طشتي
براي مادر و دختر بردند! خدا در قرآن بر او هم در هنگام ولادتش و هم در هنگام
شهادتش، سلام نموده است.
مريم پاك و عابده
مريم دختري بود كه بخاطر نذر مادرش، از همان كودكي در معبدبيتالمقدس و تحت
تربيت حضرت زكريا (ع) بزرگ شد. وقتي مريم بهسن تكليف رسيد، متوجه شد كه
مانند ساير زنان نيست و عادت ماهانهو ساير آلودگيهاي زنانه را ندارد. او از
همان اوقات، تمايل شديدي بهعبادت پروردگار داشت و هميشه در محراب به
عبادت مشغول بود. مريم در اثر تقرب بخدا به مقامي رسيد كه بدون واسطه از
طرف خدابراي او غذاي بهشتي ميرسيد. مريم هم زني عابده بود و هم
صورتيزيبا و اندامي متناسب داشت. طولي نكشيد كه مقام معنوي او زنان
ومردان را متوجه خود نمود و همه از او به پارسائي و نيكي نام ميبردند.
حضرت مريم آنقدر به خدا نزديك شد و او را عبادت نمود كه فرشتگانبا او سخن
ميگفتند. روزي كه درحال عبادت بود، فرشتگان به او گفتند:«اي مريم! خداوند
تورا پاك و پاكيزه داشت و از ميان تمام زنان عصربرگزيد و برهمه آنان برتري
داد. اي مريم! هنگامي كه ديگران نمازميگذارند تو نيز نماز بخوان و خدايت را
در قنوت بياد آور و براي اوسجده و ركوع نما!» و در آية ديگر در بارة عفت و
دوري از شهوات اوميفرمايد: «وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْر'ان الَّتي اَحْصَنَت
فَرْجَها فَنَفَخْنا فيهِ مِنْرُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ
كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتين». يعني:مريم زني است كه عورت خود را
از حرام حفظ كرد و ما هم از روح خوددر او دميديم. او كلمات و كتابهاي خدا را
تصديق نمود و او از قنوتكنندگان بود.
اين چنين بود كه مريم با عبادت و دوري از گناه و شهوات، به مقام سروري
زنان زمان خود رسيد.
مصعب بن عمير!
يكي از اصحاب جوان پيغمبر اسلام در ايّام قبل از هجرت، مصعب بنعمير است.
او بسيار زيبا و عفيف، بلند همّت و جوانمرد بود و پدر ومادرش او را دوست
ميداشتند. مصعب در مكهّ مورد تكريم و احترامعموم مردم بود. بهترين لباسها
را ميپوشيد و در بهترين شرائط كمال ورفاه و آسايش زندگي ميكرد. امّا با
بعثت پيغمبر اسلام، او شيفتة سخنانآسماني پيغمبراكرم (ص) و مجذوب گفتار روحاني
و نافذ آن حضرتشد و بر اثر شرفيابي مكرّر و شنيدن آيات قرآن، آئين اسلام را
صميمانهپذيرفت و به شرف مسلماني نائل آمد.
در محيط مسموم و خطرناك آن روز و بين بت پرستان خودسر وجنايتكار مكّه،
پيروي از رسول اكرم و پذيرفتن آئين اسلام بزرگترين جرمشناخته ميشد.
كساني كه به پيغمبر ايمان ميآوردند و تعاليم عاليةاسلام را در كمال صفا و
صميميت ميپذيرفتند، جرئت اظهار نداشتند وحتي المقدور ايمان خود را از ديگران
حتّي از كسان و بستگان خويشپنهان ميداشتند. بهمين جهت مصعب، مسلماني خود
را به كسينگفت و فرائض ديني خويش را تا آنجا كه ممكن بود درخفا
انجامميداد.
روزي عثمان بن طلحه او را در حال نماز ديد و فهميد كه او مسلمان شدهاست.
اين خبر را به مادر مصعب داد و طولي نكشيد كه خبر به گوشديگران رسيد و همه
جا صحبت از مسلمان شدن مصعب به ميانميآمد. مادر مصعب وبقيه بستگان او
وارد عمل شدند و او را در خانهزنداني نمودند، تا شايد او دست از اسلام و
پيغمبر بردارد. ولي اومقاومت كرد و بنابر قولي در ايام زنداني شدن، آيات
زيادي از قرآن راحفظ نمود. در هر حال بعد از مدتي از زندان نجات يافت و جزء
ياراننزديك حضرت شد.
روزي دو نفر از محترمين مدينه و از قبيلة خزرج بنامهاي اسعد بن زرارهو
ذكوان بن عبد قيس نزد پيغمبر آمدند و بعد از مسلمان شدن، تقاضاكردند كه حضرت
شخصي را به نمايندگي از خود به مدينه بفرستد تاقرآن را به مردم آموخته و
آنان را به آئين اسلام دعوت نمايد.
اين اولين بار بود كه شهر بزرگ و پراختلافي مثل مدينه در خواستنماينده
كرده بودند. و اولين بار است كه حضرت ميخواهد شخصي رابه نمايندگي از طرف
خود به شهري بفرستد. پيشواي اسلام از ميان همةمسلمانان سالخورده و جوان و
از بين تمام اصحاب و ياران خود،مصعب بن عمير جوان را به نمايندگي خود
برگزيد و او را براي انجام آنمأموريت مهم به مدينه فرستاد.
پيغمبر (ص) در هنگام اعزام مصعب جوان به مدينه فرمود:
مصعب به مدينه رفت و با نيروي ايمان و شور و شوق جواني كار خود راآغاز كرد
و او با تلاوت آيات قران و گفتار آتشين در سخنرانيها و اخلاقاسلامي توانست
عدة زيادي را مسلمان كند. او اولين شخصي است كهدر مدينه اقامة جمعه كرد و
شخصيتهايي مانند سعد بن معاذ و اسيد بنخضير بدست او مسلمان شدند.
مصعب در جنگ بدر همراه رسولخدا بود و عاقبت در جنگ احدبشرف شهادت نائل آمد.
حضرت عليّ اكبر
او يكي از زيباترين چهره هاي خاندان نبوت است. جواني رشيد، خوشسيما،
برازنده كه در هنگام نبرد كربلا، 18 ساله بوده است. او فرزندحسين (ع) ، قهرمان
تاريخ اسلام و زنده كنندة دين ميباشد. عليّ اكبرآنچنان كاردان و لايق و
شبيه به پيامبر (ص) بود كه روزي معاويه گفت:اگر قرار باشد خلافت در بني هاشم
قرار گيرد، شايسته ترين فرد، علياكبر است! او در نبرد نا برابر كربلا،از دين و
ولايت دفاع نمود و با هزاراننفر به جنگ پرداخت و دهها نفر از دشمن را بخاك
انداخت و چنانجنگي كرد كه در تاريخ آمده است: آنچنان از كشته دشمن، پشته
ساختكه صداي ضجّه و شيون از دشمن بلند شد!
عاقبت دشمن با خيل سواران خود، او را شهيد نمودند. و او هم با خونخودش،
حماسة كربلائيان را جاودانهتر نمود.
حضرت ابوالفضل العبّاس
شخصيت ابوالفضل آنچنان مردم دوستدار ولايت را تحت تأثيرقرار داده كه دربين
شهداي كربلا، ارادت خاصي به او وجوددارد. حتي مردم عراق هم ،علاقة خاصي
به عباس علمداردرخود احساس ميكند.
با اينكه دشمن براي او امان نامه آورد تا او و برادرانش، جان سالم ازصحنة
كربلا بدر برند، ولي او با وفاداري و اطاعت از ولايتي كه در دلداشت، ماند و
تا آخرين لحظة زندگي خود از امامت دفاع نمود. اوآنچنان شجاع بود كه وقتي
براي آوردن آب به طرف فرات رفت، نگهبانان فرات را كه بيش از چهارهزار نفر
بودند، پراكنده نمود. عباس بااينكه بسيار تشنه بود، ولي بياد حسين تشنه لب
آب فرات نخورد! او تادست دربدن داشت، دشمن جرعت نزديك شدن به وي را پيدا
ننمود.وقتي بطور ناجوانمردانه، دست راستش را قطع كردند،صدازد:
وَ اللّ'ه اِنْ قَطَعْتُم يَميني اءنّي اُح'امي اَبَداً عَنْ ديني
بخدا اگر دست راستم را قطع كرديد، من دست از حمايت دينمبر نميدارم.
او رجز ميخواند و ميگفت كه از مرگ هراسي ندارد. و جانش فدايحسين باد!
در هر حال دشمن او را بشهادت رساند، امّانام و ياد و جانفشاني او درراه دين
و ولايت تا ابد زنده خواهد بود.
چادروصله دار
سلمان مي گويد:روزي فاطمه را با چادري وصله دار وسادهديدم.تعجب كرده
وگفتم:عجبا!دختران پادشاه ايران وروم برصندليهاي طلا نشسته وپارچه هاي
زربفت برتن مي كنند.امّا اين دختررسولخداست كه نه چادرهاي گرانقيمت بتن
داردونه لباسهاي زيبا!
فاطمه فرمود:اي سلمان!خداي بزرگ ،لباسهاي زينتي وتختهاي طلا رابراي ما در
روز قيامت ذخيره كرده است.
لباس زيبا در نماز
«شخصي از امام مجتبي(ع)پرسيد:چرا براي خواندن نماز،بهترينلباسهارا
ميپوشي؟فرمود:زيرا خدا زيباست وزيبائي را دوستدارد.منهم ميخواهم خودرا
براي خدايم زيبا كنم.كه خدا فرمود:درهنگام نماز زينت كنيد.»
قرآن زيبا
«علي(ع):قرآن ،ظاهرش زيبا و باطنش عميق است.»
عبادت زيبا
يكي از اصحاب روايت ميكند كه:
امام كاظم(ع) داخل مسجد پيامبر شد وبه سجده رفت واز اول شبپيوسته
ميفرمود:«عظُم الذنب مِن عبدِك فَلْيَحسُن العفو مِنعندك»يعني گناه
بندهات بزرگ ولي بخشش تو زيباتراست.
واين ذكررا مكرر تا صبح ميفرمود.
عبدالله قزويني گويد:روزي نزد فضل بن ربيع«زندانبان امام كاظم»كهبالاي
پشت بام بودرفتم.بمن گفت:بيا از اين روزنه نگاه كن ببين چهميبيني؟
نگاه كردم وگفتم:گويا پارچهاي روي زمين افتاده است.
گفت بيشتر دقت كن!
دوباره نگاه كردم وگفتم:گويا شخصي در حال سجده است!
گفت:اورا ميشناسي؟
گفتم:نه گفت:اين مولايت موسي بن جعفر است.از زمانيكه اورا زير نظردارم
برنامه شبانه روزي اورا اين گونه ديدم كه:
بعد از نمازصبح تا طلوع خورشيد درحال دعا است.بعد به سجدهميرود و تا ظهر
درسجده است.موقع ظهر بدون گرفتن وضومشغولنماز ميشود ومن ميفهمم كه بخواب
نرفته بوده است.بعد ازنماز ظهروعصر،دوباره بسجده ميرود كه تامغرب طول
ميكشد.بعد از خواندننماز مغرب وعشاء،افطار كرده وبه سجده كوتاهي ميرود.سپس
مقداركمي ميخوابد وبعد بلند شده وضو ميگيرد وتاصبح مشغول عبادتميشود.
حاج شيخ علي زاهد قمي
درباره اين شخصيت كه از اساتيد آية الله نجفي مرعشي بوده، مرحومآقابزرگ
تهراني مينويسد:
وي به زهد وتقوا ازآنگاه كه كودكي بيش نبود،شناخته شدعورهپيماي راه
سعادت ونجات بود.او دائم الاشتغال به جهاد نفسومراقبت از خويش بود.هرچه را
از كشورهاي غير اسلاميبود،نميخورد،نميپوشيد واستفاده نميكرد.حتي قلم وكاغذ
ي را كهدر ممالك غير مسلمان ساخته شده بود،بكار نميبرد.از مشتبهات
پرهيزميكرد ودربسياري از مباحات هم زهد ميورزيد.تو غالبا از
خوراكهايلذيذ،لباسهاي زيبا وفرشهاي نرم وراحت دوري ميگزيد.
معمولا خوراك ساده ميخورد ولباس درشت ميپوشيد وبر رختخوابيكه از برگ
درختان خرما بافته شده بود،ميخوابيد.اما در مساجدواماكني كه پاكي وپاكيزه
بودنشان را احراز كرده بود،عبا ميانداختوبرآن مينشست.او هيچگاه به وضع
ظاهر وبه رنگ ودوخت لباسشاعتنا نميكرد وهيئت ظاهري اش به فقيران و
غزيبان وبيابان نشينانشبيهتر بود.
او اين كارها را عملا براي مخالفت با نفسش وتواضع دربابر خدا وخلقواز روي
دشمني با ظاهرسازي انجام ميداد ودرعين حال مواظبنظافت جسمش وپاكيزگي
لباسهايش بود.او محاسنش را با حنا خضابميكرد وشارب وناخنهايش را كوتاه
مينمود.در امربمعروف ونهي ازمنكر شديد بود ودر راه خدا از سرزنش ملامتگري
نميهراسيد.درامردين كوتاهي وسستي را نميشناخت وخوشنودي مردم را به خشم
خداترجيح نميداد.اما غيبت بلكه سخن در غير شون آخرت در طول مدتعمرش ومدت
زنگيش كسي از او نشنيد.اگر سخن ميگفت، تنها ازحديث وعلم-وسخناني كه ربطي
به شئون دنيا نداشت- سخنميگفت واگر خلوت ميگزيد، به تأليف وقرائت قرآن
وذكر وانديشه درآينده ميگذرانيد.
وي به زهد وتقوا دربين عوام وخواص شهره بود،واهل علمومتدينين-از عرب
وعجم وساير طبقات نجف- همه بر اورع واتقيواعلا بودن وي اتفاق كلمه داشتند
وكسي در آن شكي نداشت.كم سخنميگفت وتنها باندازه پاسخ پرسش سخن ميگفت
وهيچگاه با همنشينسخن آغاز نكرد.اين امر باعث شد تا اكثر اهل علم ودانش
بهفضيلتش-جز زهد وتقوا-پي نبرند.زهد وورع او،مكانت علمي ومقامبلندش درفقه
واجتهاد را تحت پوشش قرار داده بود ومتأسفانه ايناعتقاد حتي در افاضل
وبزرگان حوزه تأثير گذاشته بود واورا به جز زاهدنميشناختند.
او در مسجد هندي اقامه جماعت ميكرد وگروهي بسيار بدو اقتداميكردند وبراي
درك نمازش، علما وصلحا واهل فضل ومعروفين بهتقوا وزهد وعبادت، بر يكديگر پيشي
ميگرفتند.
او در شدايد وسختيها و گرفتاريها بسيار صبور وبردبار بود به حدي كهاهل اين
زمان آن را بر نميتابند وتحمل نميكنند.فرزندش در نجف ازدنيا رفت واو گريه
وزاري نكرد.زماني كه از دفن او بر ميگشت، خبردرگذشت فرزند ديگرش، شيخ شريف
از ايران رسيد پس او به سجدهافتاد وشكر خدا را نمود وبراي هردو مجلس فاتحه
گذاشت وبر اينمصيبت وبلا خدارا سپاس ميگذارد.زيرا اعتقادش آن بود
كهاين، آزمايش بندگان وپاك شدن گناهان است.صبر وبردباريش دربيماري اخير
او-كه منجر به وفاتش شد-به اين اعتقادش به خوبيگواهي داد.
او به بيماري سختي در مجراي ادرارش دچار شد وپس از عمليناكارآمد،براي
اومجراي ادراري از خاصرهاش ساختند وچندبار برايمعالجه به ايران آمد اما
درمان مفيد وكارساز نيافتاد.ودر بستر بيماريخفت ومرضش نزديك ده سال به
درازا كشيد.در اين زمان علما و فضلاودوستارانش وساير مؤمنين به ديدار او
ميرفتند ولي كسي از او درخلال اين مدت طولاني، كلمهاي گلايه و شكايت و
اظهار ناراحتي ودلتنگي مطلقا نشنيد بلكه زبانش هماره به حمد وشكر الهي و
رضايت بهقضاي خداوندي گويا بود تا آنكه به سراي باقي شتافت.»
بهترين زنان
«رسولخدا(ص):بهترين زنان امت، من آناني هستند كه مهرشانكم وصورتشان
زيباست.»
گُل لجنزار
«رسولخدا(ص):از گُلهاي لجنزار بپرهيزيد! گفتند:گُلهايلجنزار چيستند؟فرمود:زنان
زيبا كه در خانوادههاي پَست وبدتربيت شدهاند.»
لباس ژوليده
«روايت شده كه يكي از مسلمانان با لباس نامرتب وژوليده بهمحضر پيامبر
رفت.حضرت به او فرمود:آيا ثروتمند هستي؟گفت:آري!خدا هرگونه ثروتبمن داده
است!پيامبر(ص)فرمود:هرگاه پولدار هستي، بايد اثر آن در تو ديده شود!»
زيباترين لباس
«امام صادق(ع) به عبيد بن زياد فرمود:در نزد خداوند،ظاهركردن نعمت بهتر از
مخفي كردن آنست! لذا تو بايد در بهترين لباس طايفهات ظاهر شوي!
از آن پس عبيده هميشه با زيباترين لباس نزد مردم حاضرميشد.»
«شخصي از امام صادق(ع)پرسيد:در آيه شريفه كه ميفرمايد:
وامّا بِنِعمَةِ ربّك فَحدِّثْ.(الضحي'11)نعمت خدايت را آشكاركن!
مراد از ظاهر كردن نعمت چيست؟فرمود:به اين است كه لباستميز بپوشد،بوي خوش
استعمال نمايد،خانهاش را گچكاريكند ودرب خانهاش را جاروب نمايد.»
لباس چرك
«رسولخدا(ص) خطاب به همسرش فرمود:اين دو لباس رابشوي!مگر نميداني كه
لباس، هم تسبيح خدارا ميگويد.وليهرگاه چرك شد،ديگر تسبيح نميگويد.»
زيباكردن صورت
«امام پنجم(ع):مردي به ديدار پيامبر رفت.براي او ازرسولخدا(ص)اجازه
گرفتند.حضرت در حاليكه از خانهخارج ميشد،ظرف آبي در دست داشت كه صورت
خود را درآن مشاهده ميكرد ومُحاسن خود را منظم ميكرد.وقتيبرگشت، عايشه
گفت:اي رسولخدا!تو سَروَر فرزندان آدمهستي!ورسول پروردگار عالمياني!آنوقت
ميايستي ودرآينهمُحاسن خود را درست ميكني؟
رسولخدا(ص)فرمود:اي عايشه!خداوند دوست دارد كهمؤمن وقتي به ديدار مؤمني
ديگر ميرود،خود را زيبا ومرتبسازد.»
زيبائي علم
«علي(ع):علم زينت ثروتمندان وزيبائي فقيران است»
عابد وزن زيبا
«گويند عابدي براثر عبادت زياد داراي سه دعاي اجابت شده گرديد.بازنش مشورت
كرد كه چه دعائي بكنيم؟زنش گفت:دعا كن خدا مراخوشگلترين زن كند!مرد هم
دعا كرد وناگاه زنش زيباترينزنشد.ساعتي خوشحال ومسرور بودند.اما ناگاه
اخلاق زن تغيير كردوبناي ناسازگاري گذاشت وعاقبت گفت:من ديگر با تو زندگي
نميكنمزيرا جوانان زيباي زيادي هستند كه طالبند بامن وصلت كنند!مرد
وقتياين حرف را شنيد،ناراحت شد وگفت:حال ميدانم كه باتو چكنم!
ودعاكرد:خدايا زنم را تبديل به سگ كن!!ناگاه زن تبديل به سگ شد!مرداندكي
خوشحال شد.امّا فرزندان زن از او با التماس وخواهش خواستندكه دعا كند
مادرشان بهمان شكل اوليه كه بود برگردد!مردهم دعاكرد:خدايا زنم را بحال
اول برگردان!وزن بصورت اولش برگشت وسهدعاي مرد هدر رفت!»
زيباتر از او؟
«بياد خدايي كه زيباتر از او نيست ،بودن، تمام توجه انسان را از عشقهايديگر
به خدا متوجه ميكند.»
به صحرا بنگرم صحرا ته بينم به دريا بنگرم درياته وينم
بهرجا بنگرم كوه ودر ودشت نشان از روي زيباي ته وينم {باباطاهر}
ديدن زيبائي ظاهر
«ياد خدا بودن همه جا مهم است مخصوصاً در هنگام جهاد با دشمنان، در هنگام
برخورد با گناه، در هنگام ديدن جلوه هاي دنيا مثل كاخهاوقصرهاوثروتمندان
ودنياطلبان وزنهاي زيبا وباغها وآسمانخراشهاوزرق وبرقهاي ظاهري و...»
زن زيبادرزندان امام هفتم(ع)
«هارون ،خليفه عباسي، زن زيبائي را به محل زنداني شدن موسي
بنجعفر(ع)فرستاد.با اين اميد كه شايد از حضرت لغزشي سر بزند.وليبعد از
چندروز كه جهت اطلاع از اين ترفند به زندان حضرترفتند،ديدند كه زن درسجده
است ومرتب ذكر وتسبيح خدارا ميگويد.اورانزد هارون بردند.هارون گفت:تورا
فرستاديم كه آقارا مشغولكني وبه او خدمت نمائي.پس اين نماز وسجده ها از
چيست؟جوابداد:منهم خدمت آقا عرض كردم كه من براي خدمت بشما آمده ام.هر
اوامري داريد بفرمائيد!امام فرمود:من بشما نيازي ندارم.زيرا
ديگرانهستند.ناگاه ديدم كه باغ زيبائي وجود دارد كه درآن انواع زنان
زيبارووانواع غذاها وميوه ها وجود دارد.لذا من فهميدم كه اين مرد،شخصيالهي
استوبشري عادي نيست.»
كفار وزندگي زيبا
«زندگي دنيا براي كفار زيبا بنظر ميرسد»
قارون و زن زيبا
«قارون ابتدا جزء اصحاب موسي(ع) وپسرعموي او بود. او علم و زيبائيوثروت را
باهم داشت. ثروت او آنچنان زياد بود كه كليدهاي انبار گنجهاي اورا شتران
حمل مي كردند. وقتي دركوچه ها با آن شوكت وابهت وزينتها حركت مي كرد،مردم
مي گفتند:اي كاش ماهم مثل قارونبوديم! ولي دنياطلبي او باعث شد كه با
موسي(ع) مخالفت كند و عليهموسي(ع) توطئه كند وسرانجام دچار قهرالهي شده
وبه نفرين موسي(ع) خود وثروتش به زمين فرو رفتند.»
«علي(ع) آنگاه امام فرمود: اگر آدمي در دنيا ولي خدا باشد،عملش بصورت
خوشبوترين وزيباترين وخوش لباسترين مرد، نزدش مي آيد وبه او مي گويد: تورا به
روحي از خدا وريحاني وبهشت پر نعمتي بشارتمي دهم كه چه خوش آمدني
كردي! او مي پرسد: توكيستي؟ جواب ميدهد: من عمل صالح توام كه از دنيا به
آخرت ،كوچكرده ام!»
شش صورت زيبا
امام صادق(ع)فرمود:هرگاه بندةمؤمني مي ميرد، شش صورت به همراه
اووارد قبرش مي شودكه داراي نورانيت وبوي خوش وپاكيزكي هستند! صورتي درسمت
راست مرده وديگري در سمت چپ وسومي درمقابل وچهارمي درپشت سر وپنجمي دركنار
پايش وآنكه از همه زيباتر است دربالاي سر اومي ايستند!
آنكه از همه زيباتر است، از ديگران، مي پرسد:شماكيستيد؟ صورتسمت
راستي، مي گويد:من نمازم!سمت چپي مي گويد: من زكاتم! روبرويي مي گويد: من
روزه ام! پشت سري مي گويد:من حج وعمره ام! آنكه نزد پايش ايستاده
است، مي گويد: من كارهاي خير توام!
سپس آنها از او كه داراي زيباترين صورت است، مي پرسند:تو كيستي
كه از همه زيباتري؟ او جواب مي دهد:من ولايت آل محمّد(ص) هستم.
زيباتر از ديروز
رسول خدا(ص):ساق درختهاي بهشت از طلا است واهل بهشتنياز به
بول وغائط ندارند وغذاها وآشاميدني ها بوسيلة عرق خوشبوئيدفع مي شود!هر روز
چهرة بهشتيان، زيباتر وباطراوت تر مي گردد درحاليكه در دنيا هرروز پيرتر
وبدقيافه تر مي شوند.