ستاره‏هاى فضيلت جلد سوم

محمد باقر مدرس

- ۵ -


زندگى متوسط سلمان

از امام صادق (عليه السلام) نقل شده سلمان بآن مقام عظمتش هر وقت عطاى خود را ميگرفت قوت ساليانه‏اش را بر ميداشت تا موقعيكه دو مرتبه تقسيم نمايند. اصحاب باو گفتند چرا اينطور ميكنى با آنكه نميدانى تا فردا زنده هستى يا مرده؟ جواب داد احتمال زندگى كافى است در تهيه آذوقه. علاوه هر وقت قوت و خوراك انسان موجود باشد نفس انسان راحت است و سركشى نميكند و اگر ذخيره‏اى نداشته باشد نفس در اضطراب است.

زندگى و دنياى ابى‏ذر

ابوذر شترهاى فراوان و گوسفندان زياد داشت كه آنها را ميدوشيد، استفاده ميكرد و هر وقت خانواده‏اش ميل به گوشت داشت و يا مهمان وارد ميشد و يا كسانيكه در آبكشى بر او كمك ميكردند و احتياج داشتند شترى ميكشت تقسيم مينمود، و براى خود هم سهمى بر ميداشت، اين افراد كه سر سلسله زهد و تقوا و فضيلت و سجاياى اخلاقند، ببينيد چه زندگى بى عيب و نقصى دارند، دنيا را تضييع نميكنند، و از اجتماعات دورى نمى‏جويند و در همه امور چه اجتماعى و چه مذهبى حد واسط را كه از نظر شرع هم مورد پسند است اختيار مى‏نمودند.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده خير الامور اوسطها: بهترين كار حد وسط آنست (نهج الفصاحة لفظ خير).
اسلام نه تنها در امور آخرت حد وسط را انتخاب كرده، بلكه در كليه شئون زندگى و اجتماعى و تجارتى نيز از افراط و تفريط و هر گونه اعوجاج قدغن كرده و بساط تفأل و تطهير را هم مانند بساط رهبانيت برچيده است و اين ميكروب جاهليت طورى شده بود كه زندگى اجتماع بشريت را فلج كرده بود و اغلب كارها بحالت تعطيل درآمده بود.

خرافات موهوم

ابن الرومى در زندان خرافات

على بن عباس رومى معروف به ابن‏الرومى متوفاى 283 هجرى از لحاظ اعتقاد به تفأل و تطهير همچون اعراب قبل از اسلام بود، از بس تطهير ميزد و همه چيز را بفال بدميگرفت كمتر از منزل خارج ميشد، كتب تاريخ عجائبى درباره او نوشته‏اند، از جمله على ابن ابراهيم بازگو ميكند كه در خانه نشسته بودم ناگاه سنگى در كنارم افتاد كه مرا بوحشت انداخت، از جا برخواستم و بفحص پرداختم، و پسرم را به پشت بام فرستادم، بالاخره معلوم شد اين سنگ را زنى از خانه ابن‏الرومى كه همسايه ما بود انداخته و خواسته باين وسيله ما را متوجه ساخته و استمداد نمايد، بسراغش شتافتيم، معلوم شد سه روز است ابن‏الرومى هر روز در حاليكه لباس پوشيده و قصد خروج از منزل نموده هنگاميكه به درب حياط ميرسد از شكاف درب به كوچه نگاه ميكند و از قضا در هر سه روز گوژپشتى كه روبروى منزل ابن‏الرومى منزل داشته در جلو سراى خود مى‏نشست چشم ابن‏الرومى بر او ميخورد و اين تصادف را بفال بد ميگيرد و بر گشته لباس را از تن درآورده دستور ميداد كسى بيرون نرود. باين علت سه روز است از دنياى خارج محروم و آب خوردنى و كليه وسائل تمام شده نزديك است از تشنگى بميرند.
على بن ابراهيم آب به آنها فرستاد و خواست با يك حيله ابن‏الرومى را از خانه بيرون كشاند لذا قبلاً همسايه او را به منزل خود آورد سپس غلام زيبا و خوش اندام و خوب نام و نيكو منظرى بدنبال ابن‏الرومى فرستاد در همان حال دو نفر كه از درباريان معتضد عباسى بودند بر على‏بن ابراهيم وارد شدند.
غلام به ابن‏الرومى پيامرا رسانيد، از غلام پرسيد نامت چيست؟ گفت حسن، ابن‏الرومى بفال نيك گرفت خانه خود را بقصد منزل على‏بن ابراهيم ترك گفت تا رسيد به در اطاق. همينكه خواست وارد شود در كفش كن كفش وى به چوبى گير كرد و بند نعلينش پاره شد در حاليكه نميدانست همسايه گوژپشتش داخل اطاق است با ناراحتى وارد اطاق شد على‏بن ابراهيم پرسيد از چه ناراحتى؟ در حاليكه غلام خوش سيمائى بدنبال تو آمده است؟ جاى تطير و فال بد نبود، گفت صحيح است ولى گمان ميكنم اين غلام خواجه باشد و بر اثر همين بند كفش من پاره شد!!!
مردى بنام برذغه يا مردى كه از ياران معتضد بود پرسيد گويا اين مرد از اهل فال و طيره است على‏بن ابراهيم گفت آرى. برذغه اين اشعار را فرو خواند:

و لما رأيت الدهر يؤذن صرفه رجعت الى نفسى فوطنتها على و من صحب الدنيا على جور حكمها ودع عنك ذكر الفال و الزجرواطرح   بتفريق مابينى و بين الحبائب ركوب جميل الصبر عندالنوائب فايامه محفوفه بالمصائب تطير جار اوتفأل صاحب

من هنگاميكه روزگار را ديدم كه با تغييرات خود اعلان تفريق بين من و دوستانم ميكند بخود آمده و نفس خود را وادار به صبر و شكيبائى هنگام مصائب نمودم و هر كس با دنياى ستمگر مصاحب و مجالس باشد قهراً خواهد ديد كه هر روز آن با مصائب پيچيده است پس فال و زجر و بدبينى همسايه و خوشبينى رفيق را ترك كن و دور بيانداز.
برذغه پس از خواندن اشعار برخواست با رفيقش رفت و ابن الرومى را در انديشه و تحير گذاشت بطوريكه تا آخر مجلس نتوانست تفألى بزند (عقائد جاهليت، صفحه 557).

بشر قبل از اسلام گرفتار خرافات بود

آرى بشر قبل از اسلام گرفتار خرافاتى بودند كه آنها را از مسير صحيح زندگى و عوامل تجارتى و امور اجتماعى و معاشرت جلوگيرى كرده بود و گزاف نيست اگر ادعاء شود كه جداً در پرتگاه نابودى واقع ساخته بود بحديكه انجام يك كارى با هزاران خرافات مواجه بود فلذاكاروان تمدن اجتماعى و اقتصادى و تجارتى بشر و امور توليدى و همه و همه بحالت عاطل و باطل و سرگردانى و حيرت بسر ميبرد.
مثلاً اگر كسى چشمش به سگ ميخورد در حالت خوردن يا آشاميدن و صدها حالات ديگر نسبت بهريكى تطير خاصى ميزدند و برطبق همان نظريه و تأويل‏ها تصميم‏هاى قبلى تغيير ميكرد و يا ميخواستند پى‏كارى بروند براى تصميم نهائى آن، پرنده‏اى را به پرواز در مى‏آورند و يا حيوانى را ميدوانيدند و نام آن به زجرالطير150 معروف بود، اگر پرنده يا حيوان بسمت راست پرواز يا حركت ميكرد آنرا سانح ميگفتند، و فال بنيك ميزدند، و اگر بچپ مى‏پريد يا حركت مى‏كرد آنرا بارح ميخواندند بفال بد مى‏گرفتند. اگر پشت سر واقع ميشد آنرا قعيدمى‏گفتند و اگر از جلو ديده ميشد ناطح ميخواندند و بفال شوم حمل ميكردند. رفته رفته توسعه پيدا كرده و مورد توجه عام و خاص شده كار بجائى رسيد كه تعلم او براى خود موقعيتى باز نمود كه اسم او را علم‏الزجر و العيافه ناميده بودند.
زجر همان پرانيدن پرندگان است عيافه عبارت است از صداى حيوانات و حركات آنها و ساير احوالشان، مثلاً از پرواز و سمت آن استنباط كنند و از صداى حيوانات و حركات آنها پيشگوئى كنند. و هر كس در اين علم موهوم اطلاعاتى نداشت به او زن نميدادند. حالا خودتان قضاوت كنيد در اجتماعيكه افسانه پرستى و خرافات‏طلبى باين حد برسد چقدر به انحطاط اخلاق و فقر دانش و ضعف و زبونى و كم رشدى مبتلا خواهد شد وتاچه حد گرفتار عقب ماندگى از لحاظ توليد ثروت و توليد نسل و اقتصاد و بهداشت و فرهنگ و حيازت منابع طبيعى و صدها نظائر آن كه در حيات بشر در مهمى بعهده دارد، خواهد شد و؟!

اسلام به خرافه‏پرستى خاتمه داد

اسلام در همين لحظات تلخ بفرياد دنياى سياه و انسانهاى آفت‏زده وحشى رسيد همه اين افسانه‏هاى جاهليت را يكى بعد از ديگرى الغاء نموده و براى هميشه وحشيگرى را خاتمه داد و ننگهاى مرسوم را از پيشانى بشر زدود.
قرآن كريم ضمن حكايت داستان آن مردمى كه آمدن پيامبران را بفال بد گرفته و آنها را شوم معرفى كرده و ميگفتند انا تطير نابكم لئن لم تنعهوا لنر جمنكم و ليمسنكم منا عذاب اليم با بيانى روشن جواب داده و ميگويد قالوا طائر كم معكم ائن ذكرتم بل انتم قوم مسرفون منشاء بدى و نيكى خود شما هستيد كه بى‏جهت بموجودات فال نيك يابد ميزنيد نادانسته امورى را مربوط بموهومات نكنيد و بگردن حيوانات نگذاريد.
در اين باب احاديث بسيار نقل شده، كتاب كافى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بازگو ميكند لاطيره و لاشوم يعنى فال بدوشوم اساس ندارد. و باز فرموده ليس منامن تطير او تطير له او تكهن او تكهن له از امت من نيست كسيكه فال بد زند يا باو فال بد بزنند.
دميرى گويد پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فال نيك را دوست ميداشت و ميفرمود انسان هر وقت به فضل و كرم خداوند اميدوار باشد مشمول عنايت و رحمت ميشود و اگر قطع اميد كند گرفتار شر و ناملايمات ميگردد و طيره سوءظن و توقع شر است.
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده كفاره طيره توكل بخداوند است و بكسى ضرر ميرساند كه از طيره بترسد و اما كسيكه اعتناء به آن نميكد ضرر نمى‏رساند.
قال رسول‏الله كفاره الطيره التوكل بالله151 كفاره فال بد زدن توكل بخداست و نحوست آنرا از بين ميبرد.
رسول خدا بسيارى از خرافات عرب جاهليت را برانداخت و از بين برد.
قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) لا عدوى و لاطيره و لاهامه و لاشوم و لاصفر152.

خرافه عدوى:

عدوى بمعنى سرايت مرض و بيمارى از يك ذيحيات و حيوان بحيوان ديگر است و اسلام اصل قانون سرايت و امراض مسريه را انكار نكرده است زيرا در حديث ديگر آمده است: ولا توردوا المرض على المصح حيوان مريض را بحيوانات سالم داخل نكنيد. بلكه منظور از نفى عدوى، نفى و انكار آن پندار خرافى است نه انكار اصل قانون سرايت، و آن پندار خرافى بدين شرح بود:
وقتيكه در لب و دهان شترى بيمارى عر كه يكنوع قراهه‏ايست ظاهر ميشد. بجاى معالجه شتر بيمار از شتران سالم را داغ ميكردند تالبهاى شتر بيمار شفا يابد153.
نظاير اين نوع معالجات در اقوام ابتدائى و قرون وسطى فراوان مشاهده ميشود.
پيروان توتمى كه در جزاير شمالى استراليا زندگس ميكنند معتقدند كه اگر كودكى مريض شود بايد پدرش داورى لازم را بخورد تا فرزند او معالجه شود154.
بسيارى از محققان چنين اظهار نظر كرده‏اند كه: عرب جاهليت از اين نظر حيوان سالم را داغ ميزدند تا بخيال خود، اين حيوان و ساير حيوانات را از پذيرش و تقبل اين مرض بترسانند و بااينكار بنظر خودشان از سرايت مرض كه از آن به عدوى تعبير مينمودند جلوگيرى ميكردند و يا بعقيده خود كه به آن مرض شعورى قائل بودند و يا ارواح موذيه را منشأ بيمارى مى‏پنداشتند جهت ارعاب و ترساندن آنها حيوان سالم را داغ ميزدند تا آنها مرعوب شده از حيوان بيمار دور و به حيوانات سالم نزديك نشوند.
اسلام بانفى عدوى از حيوانات زبان بسته يكنوع حمايت بسيار پرارزش نموده و خيالات موهوم را بى‏اساس معرفى و از داغ زدن بر حيوانات منع كرده است. از امام صادق (عليه السلام) از پدران خود و از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل شده: للدابه على صاحبها سته حقوق براى حيوان بگردن صاحبش شش حق است كه از جمله آنها لايسمها و لايضربها فى وجهها او را داغ نگذارد و بر صورتش نزند.

خرافه هامه

هامه در لغت به نوعى جغذ گفته ميشود، اعراب جاهليت معتقد بودند هركس بميرد روح او بشكل پرنده‏اى كوچك در مى‏آيد و همواره بنزد نزديكان خود و محل اقامت ايام حياتش رفت و آمد ميكند. اما اگر كشته شود و بازماندگانش بخون او انتقام نگيرند اين پرنده كوچك همواره در اطراف قبر و قتلگاه او ناله دلخراش اسقونى اسقونى (سيرابم كنيد سيرابم كنيد) سرميدهد و اين ناله ادامه دارد تا خون او گرفته شود.
مسعودى در مروج الذهب مى‏افزايد معتقدين به خرافه هامه مى‏پنداشتند كه پرنده هامه نخست كوچك است اما كم كم بزرگ ميشود تا بمقدار يك جغد بايقوش ميرسد و نوعاً در خرابه‏ها و قتلگاهها بسر برده و پيوسته در اضطراب و ناله جانكاه ميباشد. اين پندار جاهليت موجب ادامه كشتار و قتل بود بخيال آنكه هر قدر كشتار ادامه يابد هامه مقتول سيرابى ميشود و اين عقيده خرافى بحدى رسيده بود كه در افكار ادبا و شعرا براى خود جائى باز كرده بود.
مغلس از شعراى جاهليت در مقام تشجيع بنى‏عامر به جنگ و خونخواهى گويد:

وان اخاكم قد علمت مكانه له هامه تدعوا اذ الليل جنها   بسفح قبا تسفى عليه الاعاصر بنى عامر هل للهلالى تأثر

پدرى نيز به فرزندش ميگويد:

و لا تزقون لى هامه فوق مرقب تنادى الا اسقونى و كل صدى به   فان زقاء الهام للمرء عائب و تلك التى تبيض منها الذوائب

اين خرافات اختصاص به اعراب نداشت بلكه در اقوام ديگر نيز با كمى اختلاف وجود داشته و هنوز هو در برخى از آنها باقيمانده است بدين معنى كه هنوز هو در بعضى از قبيله‏هاى عامى دهاتى و يا شهرى نادان براى بومها منصب ويرانى و خرابى و شومى را معتقد هستند، و اگر در سر ديوار كسى بنشيند و صدا درآورد براى جلب رضايتش به وى نان و دانه و آب و نمك ميبرند، بلكه از نفرين و تشأم او سالم بمانند.
مخفى نماند كه هامه به بمعناى مذكور و شومى بمعناى بدقدمى برخى انسانها و صفر بروزن اسم يا بروزن شرف در اسلام نيست.

خرافه شوم و قصه ضب بن اروى

اعراب جاهلى روى يك سلسله خرافات و تخيلات موهومى به برخى از انسانها بدبين ميشدند و وجود آنها را شوم و منشأ حوادث ناگوار مى‏پنداشتند.
آلوسى در بلوغ‏الارب از مجمع‏الامثال ميدانى نقل مى‏كند كه ضب بن‏اروى كلاغى، با جمعى از اهل يمن بمنظور تجارت بشامات رفت، اما بر اثر پيش آمدى از دوستان خود جدا مانده در بيابان جزيره‏العرب سرگردان شد تا بالاخره بقبيله‏اى كه بعدها دانست همدان بوده برخورد و چون مردى خوش منظر و ظريف بود قوم نيز از مقدم چنين مهمانى ناراحت نبودند و كم‏كم زنى كه او را عمره بنت سبيع ميناميدند به وى دل باخته شد و ضب نيز از وى خوشش آمده بود رسماً از او خواستگارى نمود، اما بزرگان قبيله و كسان دختر موافقت نكردند و گفتند ما بكسى دختر ميدهيم كه علم چشمه‏شناسى در بيابانها و علم زجر و طيره و شاعرى داشته باشد و شما آشنائى به اين فنون ندارى ولكن خوش منظرى و كاردانى ضب و از طرفى عشق دختر موجب شد تا عمل ازدواج خاتمه يافت اتفاقا چيزى نگذشت يكى از قبائل عرب بغارت اين قبيله تصميم گرفت همدانيها اين حادثه را به ضب تطير زده و از قدم ناميون او و اين وصلت شوم پنداشتند و بدون تأمل به اين دو همسر تكليف كردند تا هرچه زودتر قبيله را ترك كنند، و آنان بحكم ضرورت بار سفر بستند و مشكى آب با خود برداشتند از سوء تصادف عمره در همان روزها از عادت ماهانه زنانه فارغ شده بود ولى خود را شستشو نداده بود از شوهر خود درخواست نمود باين آب خود را بشويد و چشمه‏اى در سرراهشان وجود دارد مشك را از آن پر كنند، ضب موافقت نمود آب مشك بمصرف رسيد ولكن عمره را پاك نگردانيد وقتى به چشمه رسيدند آب آنهم خشك شده بود هر دو از شدت تشنگى به سايه‏اى پناه بردند ضب به عمره گفت نه آبى باقى گذاشتى و نه خود را پاكيزه كردى سپس ضب از فرط ناراحتى بهيجان آمد و اشعارى فرو خواند. عمره چون اشعار را شنيد خوشنود شد و گفت خدا را شكر تو شاعرى اگر اهل قبيله بدانند ما را ميپذيرند. دوباره به قبيله برگشتند و ضب اشعار خود را خواند سپس اجازه دادند كه وارد شوند155.

خرافه صفر

اين خرافه صفر كه در اعراب جاهلى بار گرانى بر سر آنان بود در دو مفهوم متغاير خلاصه ميشد و منشأ اختلاف مفهوم از اختلاف تلفظ است:
صفر بروزن اسم يكنوع بيمارى شبيه به بيمارى قند بود آنها به زعم جاهلانه خيال ميكردند در شكم برخى از انسانها مارى وجود دارد كه بهنگام گرسنگى كبدش را ميگزد!! اين بيمارى را بسيار شوم و مسرى مى‏پنداشتند. اقوال ديگر در اين مورد وجود دارد، از جمله بخارى در صحيح خود در ضمن حديث مذكور بمعنى بيمارى مسرى تفسير كرده است.
و گفته شد صفر بمعناى زرديست كه بر اثر همان عارضه بشخص مبتلا عارض ميشود. اعشى شاعر معروف زمان جاهليت گويد:
لايتأرى لما فى القدر يرقيه   و لا يعض على شر سوفة الصفر

ابوالنجم العجلى گويد:

انك يا سعد خيرفتى تستعدى   على زمان مسنا بجهد عضاً كعض الصفر بكبد156

ابن ابى الحديد از غريب الحديث ابو عبيده آورده كه ابو عبيده معمرى مثنى، صفر را بروزن شرف بمعنى ماه صفر المظفر ميداند و ميگويد عرب قبل از اسلام محرم را تا آخر صفر تأخير مى‏انداختند و آنرا بنام نسى مى‏ناميدند157 كه قرآن آن عمل را كفر معرفى كرده انما النسى‏ء زيادة فى الفكر يضل به الذين كفروا يحلونه عاماً و يحرمونه عاماً158 و رسول خدا نيز از آن جهت نهى فرموده.
راجع به مقوله نسى در شهر حسين در مباحث تاريخ هجرت و عاشورا مطالبى با جمال گفته شده است و لكن اشعار عرب معنى اولى را تأييد ميكند. هر چه هست اسلام با قوانين معقول و مستدل خود بشر را يكمرتبه از اين خيالات موهوم راحت نموده و با سوق دادن بمبدء و توكل بخدا به اين خرافات خط بطلان كشيد.

روزهاى نحس

آيا روز و يازمانرا از نظر عقل و يا شرع ميشود نسبت به شومى و بدقدمى و منحوسى داد؟ يا آنكه تصورى است باطل و خيالى است موهون؟!
بسيار روشن است كه از نظر عقل، برهان و دليل قاطع نداريم بگوئيم كه قطعات زمان با هم فرق دارند يك قطعه از آن منحوس و شوم و قطعه ديگرش نيك و خوش و با بركت است.
زيرا طبيعت زمان از نظر اجزاء متشابه است و اسباب و علل و عوامليكه در حدوث حوادث و تكون اعمال دخالت دارند و با رنگ آن عوامل قطعات زمان رنگ خوشى و زشتى و نيك و بد به خود ميگيرند به مامخفى است و بنابراين امكان دعواى نحوست و سعادت وجود ندارد.
اما از نظر شرع در قرآن در سوره قمر آيه 19159 و در سوره حم سجده آيه 261160 راجع به نحوست روزها تصريح نموده ولكن از سياق قصه كه درباره قوم عاداست و از دلالت هر دو آيه هم بيش از اين استفاده نمى‏شود استنباط ميگردد كه نحوست و شومى مخصوص به آن هفت شب و هشت روز كه در سوره حاقه آيه 7 گفته فاما عاداً فاهلكوا ابريح صرصر عاتية سخرها عليم سبع ليال و ثمانيه ايام حسوماً (اما قوم عاد بوسيله باد سخت هلاك شدند كه هفت شب و هشت روز به آنها مسلط گرديد)، است و نسبت به روزهاى ديگر و هفته‏هاى آخر تعميم ندارد والا كليه زمان بايد شوم و نحس باشد.

روزهاى سعادت

برخى از آيات قسمتى از شبها را مبارك و خوش عاقبت معرفى كرده. در سوره دخان آيه 3 انا انزلناه فى ليلة مباركة ما قرآن را در يك شب مبارك نازل كرديم و منظور شب قدر است كه آنرا در سوره قدر آيه 3 از هزار ماه اشرف قرار داده است.
روشن است بركت و سعادت اين شب بجهت مقارنت آن است با يك سلسله اعمال بزرگ و افاضات معنوى الهى و نزول فرشته‏ها يا ملك روح با دستور خداوندى جهت رسيدگى اعمال يكساله بندگان.
پس برگشت بركت و سعادت اين شب بر اين است كه عبادت و اطاعت و مناجات در آن شب داراى فضيلت و قربت الهى است و اجر و ثوابش نسبت به شبهاى ديگر بيشتر است و خلاصه يكنوع فضيلت جعلى شرعى است نه تكوينى ذاتى.
اما روايات درباره نحوست و سعادت روزها و شبها زياد است برخى از آنها در مورد نحوست و برخى ديگر در سعادت ماهها است و برخى در نحوست بعضى از روزها و برخى در سعادت بعضى از روزهاى هفته يا ماه وارد شده است.
احمد بن عامر طائى گويد از امام رضا (عليه السلام) شنيدم ميفرمود روز چهارشنبه روز نحس است از اول تا آخر هر كس عمل حجامت انجام دهد ترس دارد كه محل آن فاسد شود و هر كس نوره مصرف كند ترس دارد كه برص بر او عارض شود161.

سعادت يكشنبه و دوشنبه

امام صادق (عليه السلام) به جماعتى برخورد كرد كه آنان عمل حجامت انجام داده بودند فرمود چرا اين عمل را يكشنبه شب انجام نداديد زيرا در آن وقت دردش كمتر ميشد162.
حفض بن غياث از امام صادق روايت كرده كه حضرتش فرمود هر كس اراده سفر كند بايد روز شنبه سفر كند بايد روز شنبه سفر كند اگر سنگى از روى سنگ يا از بالاى كوه در آن روز زايل شود خداوند آن را بجاى خود برگرداند و هر كس حوائج و خواسته‏هاى او به دشوارى افتد روز سه شنبه از خدا بخواهد زيرا آن روز خداوند آهن را به داود نرم كرد163.
على بن جعفر برادر موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه مردى پيش برادرم آمد گفت فدايت شوم قصد مسافرت دارم براى من دعا بفرمائيد امام فرمود كى قصد حركت داريد گفت روز دوشنبه امام فرمود چرا روز دوشنبه را انتخاب كردى؟ گفت براى اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در آن روز متولد شد امام فرمود دروغ گفته‏اند رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) روز جمعه متولد شده، نيست روزى شومتر باشد از روز وفات رسول خدا كه وحى آسمانى منقطع شد و حق ما غضب گرديد منظور امام دوشنبه بود آيا ترا راهنمائى كنم بروز نرم و آسان و خوش طينت كه خداوند آهن را به داود نرم كرد؟
مردى گفت بلى فدايت شوم راهنمائيم فرمائيد فرمود روز سه شنبه شروع بسفر كن164.

نحوست چهارشنبه

عامرطائى گويد از امام رضا (عليه السلام) نقل كرده است كه مرد شامى از على (عليه السلام) از روز چهارشنبه پرسيد كه او كدام چهارشنبه است كه سنگين است و آن را نحس مى‏شمرند و بد فال ميزنند.
امام فرمود آخرين چهارشنبه ماه است كه ماه در محاق واقع ميشود و در آن روز قابيل برادرش هابيل را كشت و در آن روز حضرت ابراهيم (صلى الله عليه و آله و سلم) را در منجنيق گذاشته و به آتش نمرود انداختند و در آن روز فرعون را خداوند غرق كرد و در چهارشنبه هفت شهر قوم لوط رازيرورو كرد در چهارشنبه باد را خداوند بر قوم عاد مسلط كرد و در چهارشنبه خداوند پشه را به نمرود مسلط ساخت، در چهارشنبه فرعون خواست موسى را بكشد ولى سقفها به سرشان سقوط كرد در چهارشنبه فرعون دستور داد پسران بنى اسرائيل را سربريدند و در چهارشنبه بيت المقدس خراب گرديد، در چهارشنبه مسجد سليمان را در اصطخر كه از شهرهاى فارس است آتش زدند و در چهارشنبه يحيى بن زكريا كشته شد در چهارشنبه قوم فرعون را عذاب فرا گرفت، در چهارشنبه قارون را زمين فروبرد و چهارشنبه ايوب مبتلا گرديد و يوسف به زندان رفت الخ165.

ميمنت پنجشنبه

حسين بن علوان از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) روز دوشنبه و پنجشنبه مسافرت ميكرد و پرچم جنگ را در آن دو روز ترتيب ميداد166. و باز همان راوى گويد امام صادق (عليه السلام) ميگفت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ميفرمود روز پنجشنبه روزى است كه خداوند و رسول او آنرا دوست دارند و در آن روز آهن را به داود نرم كرد167.
مخفى نماند كه در روايت حفص بن غياث گذشت كه روز سه شنبه آهن به داود نرم گرديد روايت علوان بر حسب ظاهر مخالف با روايت حفص ميشود در روايت علوان تقيه بكار رفته است.
و قرب الاسناد روايت كرده كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اللهم بارك لامتى فى بكورها واجعله يوم الخميس168 خداوندا مبارك گردان بر امت من در صبح گاهانشان و قرار بده آنوقت را در سعادت مانند روز پنجشنبه و اخبار ديگر كه بسيار زياد است بايد به بحارالانوار جلد 58 و 59 باب 14 تا 22 رجوع شود.
اما درباره آيات بطوريكه ظاهرش دلالت دارد نحوست و سعادت بجهت نزول بلا و قهر خداوند و فرود آمدن نعمت و بركت و فرشته رحمت بروى زمين است.
و اما روايتيكه درباره نحوست ايام وارد شده يا بايد قاتل بر تقيه شويم زيرا تفأل و تطير و تشأم بر زمانها و مكانها و اوضاع و احوال از خصائص عامه و اهل سنت است ائمه در اين خصوص هر چه مطابق عامه گفته‏اند جهت عدم مخالفت ظاهرى و حفظ قانون تقيه و مماشا با آنان بوده است.
و يا گفت شود كه نحوست و سعادت بر حسب حوادث ناگوار و ميشوم و يا نزول رحمت و بركت از قبيل بعثت نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و نزول بارانهاى مفيد يا نصيب فتوحات اسلامى يا ولادتهاى افراد و اشخاص پاك بطوريكه در برخى از روايات گذشته صراحت بر اين معنا داشت مانند روايات عامرطائى از امام رضا (عليه السلام).
و يا بگوئيم نحوست و سعادت از مجعولات نفس انسان است و يكنوع فعل و انفعالات روحى و روانى است و نفس انسانى باتخيلات مداوم در مغز خود شومى و سختى را بوجود مى‏آورد و اشخاصيكه عقيده بر اين مفاهيم ندارند و حوادث را يك امر طبيعى و خاصيت فطرت و ناموس طبيعت ميدانند از صدمات روانى اين قبيل موهومات براى هميشه راحت و آسوده‏اند.
بطوريكه برخى از اخبار و روايات در تأييد اين مطلب صراحت دارند ثقةالاسلام كلينى از عمروبن حريث نقل كرده كه امام صادق (عليه السلام) فرمود الطيرة على ما تجعلها، ان هونتها تهونت، و ان شددتها تشددت، و ان لم تجعلها شيئاً لم تكن شيئاً169 فال بد، در هر كس از نظر تأثير در آن حدود است كه تو آنرا در نفس خود پرورش داده‏اى اگر بى‏وزن و سهل گرفته‏اى سهل و آسان است و اگر قوى و شديد گرفته‏اى تأثيرش قوى خواهد شد و اگر موهوم و ناچيز قرار داده‏اى حتماً بى اثر خواهد شد170.
و قريب به اين مضمون است روايت سكونى از امام صادق (عليه السلام) و او از رسول اكرم قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم): كفارة الطيرة التوكل171 كفاره فال بد، توكل به خداوند است، يعنى با ارجاع امر بسوى خدا اثرى در آن فال بد باقى نميماند تا اثر گذارد.
احمد دقاق بغدادى گويد به امام ابوالحسن ثانى نوشتم و از مسافرت چهارشنبه آخرى سؤال كردم در جواب من نوشت
من خرج يوم الاربعاء لاتدور خلافاً لاهل الطيرة وقى من كل آفة و عوفى من كل عاهة وقضى الله له حاجته172 هر كس روز چهارشنبه آخرى سفر كند برغم طرفداران فال بد، از هرگونه آفت نگهدارى ميشود و از هر بيمارى عافيت يابد و خواسته‏هاى او برآورده ميشود و همان شخص بار ديگر بوسيله نامه از حجامت كردن در روز چهارشنبه آخرى پرسيد در جوابش نوشت هر كس برغم طرفداران فال بد در چهارشنبه آخرى حجامت كند از هر گونه آفت عافيت يابد و از هرگونه بيمارى محفوظ ماند و محل حجامتش سياه نگردد.
از اين دو روايت بخوبى استفاده ميشود كه بدفال زدن به روز و زمان از نظر پيشوايان دين بى اساس است بلكه برغم عقايدشان عمل كردن و مخالفت آنان مورد توجه هر پيشواى دين است و بر مخالفت آنان تشويق شده است.
و در روايتى حسن مسعود گويد به ابى‏الحسن على بن محمد (عليه السلام) وارد شدم انگشتم آفت ديد و با اسب سوارى برخورد كردم بدوشم صدمه رسيد و لباسم را پاره كردند گفتم خداوند مرا از شر اين روز نگاهداشت و چقدر اين روز شوم بوده است!
امام هادى جواب داد و فرمود حسن اينطور حرفهاى ناروا مزن در حاليكه تو بمنزل وارد ميشوى آيا گناه خود را بديگرى نسبت مى‏دهى؟!
حسن گويد امام با گفتارش عقل مرا به مغز باز گردانيد و متوجه خطاى خود شدم و گفتم آقاى من از گفتارم توبه كردم.
امام فرمود يا حسن (ماذنب الايام حتى صرتم تتشأمون بها اذاجوزيتم باعمالكم فيها؟) يعنى حسن روزها تقصير ندارند تا شما آنها را شوم قرار دهيد وقتيكه به سوء نتيجه كردارهاى خودتان مجازات ميشويد.
حسن گويد دوباره عرض كردم به خدايم استغفار ميكنم و اين توبه من است اى پسر پيغمبر فرمود فايده ندارد خداوند به همان عقيده و توبيخ شما كه روزها را ميكنيد در حاليكه آنها گناه ندارند شما را مجازات خواهد فرمود.
آيا ندانسته‏اى كه خداوند ثواب دهنده و عقاب كننده و مجازات دهنده است به اعمال انسانها، گاهى زود، گاهى دير؟ گفتم ميدانم كه چنين است.
فرمود لاتعد و لاتجعل للايام صنعاً فى حكم‏الله بحساب نياور و قرار مده روزها را منشاء اثر در حكم خداوند173
روشن است كه براى هر انسان يك سلسله خواطر نفسانى وجود دارد از قبيل فال بدزدن و حسدبردن و گمان بد كردن و نظائر آن و دين مقدس اسلام براى رهائى از اين خواطر مسموم كننده و تخيلات پريشان، دستور اكيد برعدم اعتنا بر آن داده در حديث نبوى آمده: ثلاث لايسلم منها احد، الطيرة و الحسد و الظن، قيل و ما نصنع قال اذا تطيرت فامض و اذا حسدت فلاتبغ و اذا ظننت فلا تحقق174.
سه خصلت است كه اولاد آدم از آن سالم نيست، بد فال‏زدن، حسد، بدگمانى، گفتند پس چطور از اين مهلكه خلاصى يابيم فرمود هر وقت فال بد زدى اعتنا نكن كار خود را تعقيب كن، و حسد بردى جور نكن، و بدگمان شدى درباره آن تحقيقات نكن.
از اين حديث استفاده ميشود كه در طبيعت انسان تخيلات و خواطر ذهنى انحصار به تطير ندارد و همه آنها از نظر آثار خارجى منفى بوده هيچگونه منشأ اثر نيستند و اگر كسى بخواهد از فشار وحى و خيالى آنها راحت شود تنها راه خلاصى از آن بى‏اعتنايى و عدم توجه است.

خرافات موهوم آتش

آتش افروزى از خرافات جاهليت است

مردم عرب آتش افروزيهاى فروان داشتند هر يكى با شرائط مخصوص و در موارد بخصوص انجام ميگرفت و از نظر تعداد در هفت يا هشت مورد خلاصه ميگرديد:
1- نارالتحالف آتش افروزى جهت انجام مراسم پيمانها و سوگندها: اين مراسم در مواقعيكه قبائل عرب ميخواستند با يكديگر پيمان محكمى منعقد سازند جهت ابرام و استحكام و عدم مخالفت آن انجام ميگرفت و بر اين عمل به چشم عظمت مينگريستند اسلام قداست آتش را ملغى كرد و وفا بعهد را بجاى آن گذاشت.
2- نارالوسم آتش جهت داغ زدن به حيوانات: كه هر قبيله داغ مخصوص داشت و در بازار عكاظ همه قبايل باداغ مخصوص حيوانات خود را آورده شركت ميكردند و اسلام داغ زدن را تحريم كرد، رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود ان لايسمعها و لايضربها فى وجهها175 داغ نزنيد و به صورت حيوان نزنيد.
3- نارالغدر آتش افروزى جهت نفرت از عهدشكنان و مشخص نمودن آنان: اين آتش هنگام اداى مراسم حج در كوه ابوقبيس و قعيقعان دو كوه بزرگ مكه انجام ميگرفت اسلام آنرا لغو اعلان نموده و بجاى آن كيفرهاى معقول گذاشت.
4- تارالسلامة جهت سلامتى مسافر و تكريم او: اين آتش هنگام بازگشت مسافر افروخته ميشد، و عطريات و بخور در آن بكار ميبردند گفته ميشود اين سنت را نيز عرب از ايرانيان قديم و مردم يمن و بالاخره كسانى كه كه آتش را تقديس يا ستايش ميكردند آموختند و رسوم خاص خود را بر آن افزودند چنانكه هم اكنون نيز در ميان عوامها معمول است جهت سلامتى و تعظيم مهمانان و يا ورود مسافرى آتش در منقل كرده اسپند دود ميكنند، در اسلام اين سنت كه دنباله تقديس آتش است ملغى شده و مراسم استقبال و بدرقه و ضيافت وديد و بازديد و گفتن اذان و اقامه و تقديم هدايا و صدقات توصيه شد.
5- نارالطرد آتش افروزى جهت راندن و طرد نمودن يكى از اعضاى قبيله:
اين طرد در مراكز عمومى بهمه اعلان ميشد و از صدمات او بزرگان قبيله مصون ميشدند و ضمانت نداشتند و هنگام طرد در قفاى او آتش مى‏افروختند، اسلام اين سنت غير معقول را لغو نموده براى چنين جنايتكاران قانون بخصوص وضع كرده كه فاميل ضامن آن نيستند.
6- نارالفداء آتش افروزى جهت دادن فدا در مقابل آزادى اسيران:
ملوك حمير و غسان و قبائل زورمند ديگر پس از غلبه بر دشمن آنها را اسير ميگرفتند و قبائل مغلوب براى آزادى (فدا) آماده ميكردند و معمولاً براى مبادله شب را اختيار ميكردند تا در تاريكى شب مغلوبيتشان و قدرت دشمنان مستور بماند و از طرفى براى مشخص شدن اسيران و مواد فديه آتش افروختند176.
گاهى قبيله مقتول به خونخوارى برميخاست و اين وقتى بود كه اولياء مقتول قدرت انتقام داشتند و اما اگر اين قدرت را نداشتند كسان قبيله قاتل به نزد اولياء مقتول آمده تقاضاى عفو و قبول ديه مينمودند، و قبيله مقتول از طرفى قدرت انتقام نداشتند و از طرفى گرفتن ديه را عار بزرگ ميدانستند، لذا ميگفتند ما بايد از بتها يا خالق خود بدين ترتيب كسب تكليف كنيم تيرى به هوا خالى ميكنيم اگر نوك تير خون آلوده برگشت! دليل است به خونخواهى بايد انتقام بگيريم و اگر آلوده به خون نشد دستور صلح است و آنوقت صلح مى‏كنيم.
سپس تيرى بهوا مى‏افكندند بديهى است كه تير بدون آنكه خونى شود بازميگشت در اين حال اولياء مقتول بر حسب معمول دست به محاسن خود ميكشيدند و كنايه از مصالحه و علامت قبول ديه بود177.
نخست توجه باين امر ضرورى است كه در عرب جاهلى بر اثر جهل و نادانى و انحطاط اخلاق اندك بهانه‏اى به قتل و كشتار منتهى ميشد و برخى از اين جنگها گاهى تايكصد سال و بيشتر بطول ميانجاميد و چندين نسل بطور توارث به جنگ ادامه ميدادند.

جنگ داحس و غبراء

يكى از حوادث تاريخى عرب جنگ داحس و غبراء معروف است داحس و غبراء نام دو اسب است داحس نام اسب قيس بن زهير رئيس قبيله بنى عبس و غبراء نام اسب حذيفه بن بدر رئيس بنى فزار است. هر يك از اين دو رئيس اسب خود را تندروتر ميدانستند تا كار بمسابقه اسب دوانى و رهان كشيد، اما هر كدام در پايان مدعى برد امتياز مسابقه بودند و همين امر ساده سبب وقوع قتلى شد طايفه مقتول نيز شخصى از طايفه قاتل را كشتند، ولى كار بهمين جا خاتمه نيافت، بلكه اين دو قتل مقدمه بروز جنگى سخت ميان اين دو قبيله بزرگ و خلفاء و هم‏پيمانان آنها شد كه از سال 568 تا 608 يعنى كم قبل از طلوع اسلام ادامه يافت!! و بخاطر يك امر ناچيز جمع بيشمارى كشته شده و خسارات كمرشكنى به طرفين وارد گرديد178.
اسلام باقوانين معقول به همه اين خرافات خاتمه داده و جنگ را محدود بحدود و مشروط بشرائط نمود و براى قاتل احكامى آورد كه بوسيله آن از خونريزى‏هاى خودخواهى جلوگيرى نمود.
7- نارالاستمطار (آتش افروزى جهت باران آمدن)
اين مراسم در سالهاى خشك و قحطى انجام ميگرفت بدين ترتيب پيران قوم و كاهنان تشريفات مخصوصى فراهم ميكردند، به دم گاوهاى ماده و پاهاى آنها از هيزم درخت سلع و ساقه‏هاى زودسوز عشر بسته، گاوها را باين وضع پيش انداخته و خود بدنبال از دامنه كوه به قله‏اش ميرفتند وقتيكه به قله كوه ميرسيدند به هيزمها آتش زده و گاوها را بدويدن و اضطراب وا ميداشتند و احياناً براى تكثير جولان به شاخهاى آنها نيز مقدارى از همان چوب عشر بسته و آنرا آتش مى‏زدند.
گوئى بنظر آنها ناراحتى و اضطراب گاوها موجب ترحم آلهه يا موكلان باران شده و باران را سرازير خواهند نمود.
بساط ناراستمطار نيز باظهور اسلام و تعاليم و معارف وى برچيده شده و بروى وى خط بطلان كشيده شد كار بجائى رسيد آنانكه قبل از اسلام در پيرامون نارالاستمطار و توسل به گاو داستانها ميگفتند پس از طلوع معارف اسلام در اشعار خود نكوهش ميكردند:

قل لبنى نهشل اصحاب الجور   اتطلبون الغيث جهلاً بالبقر

اسلام در مقابل اين خرافه به دو موضوع مهم و اصيل راهنمائى فرمود:
نخست به علل مادى، سكونت در مناطق متناسب، توسل به حفر قنوات و چاهها ايجاد جنگلها و سدها تغيير مسير رودخانه‏ها. و خود رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) از همين سنت پيروى ميكرد در لشكر كشى‏هاى خود در هر بيابانى كه او طراق ميكرد نخست بحفر چاه فرمان ميداد و بدين ترتيب اراضى موات فراوانى را احياء كردند.
بر اثر بكار بستن همين تدبيرهاى صحيح و تشويقها و توصيه‏هاى مؤكد كه اسلام درباب احياء اراضى موات، و زراعت و ايجاد قنوات و چاهها و باغدارى داده و از طرفى چادر نشينى و بيابانگردى وارتزاق از راه حيوانات را نكوهش كرده در نتيجه مسلمانان جزيرةالعرب بشهر نشينى و ايجاد اراضى زراعتى و باغات و نخلستانهاى وسيع و جنگلهاى كوچك كه پايه اوليه تمدن و معارف است پرداخته‏اند.
امر دوم راهنمائى به علل معنوى است و آن توسل به ذات احديت و دعا و تضرع، لذا در اسلام آنجا كه اسباب و علل مادى در تحت اختيار نيست نماز استسقاء تشريح گرديده كه از جمله نمازهاى مستحبه است.
جمعى از پيران تا كودكان با حالت انكسار باترتيبى كه در فقه اسلامى مقرر است بصحرا رفته و بنماز ميايستند و از درگاه حق تعالى نزول باران را مسئلت ميكنند.

قحطى و طلب باران

قحطى در حجاز و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) دردوش عبدالمطلب

رقيه دختر صيفى بن هاشم گويد: سالها پشت سر هم قحط و غلا قريش را فراگرفت پستان حيوانات خشك گرديد و استخوان‏ها پوسيد، در اين حالت و روزگار روزى در خواب و يا بحالت چرت بودم و برادرم با من بود يكمرتبه صداى بسيار دلنوازى از هاتف بگوشم رسيد و چنين ميگفت:
اى گروه قريش اين پيامبر مبعوث از شما است و اين شخص كه ستاره نبوتش نزديك است آشكار گردد پس تعجيل كنيد بوسيله او به باران و سبزشدن زمين.
و متوجه باشيد به مرديكه از شما است بلند قامت، باعظمت، سفيد پوست و دماغ كشيده، سبك ريش و او داراى افتخارات است اما اظهار نميكند (منظور عبدالمطلب است).
و بايد همان مرد شريف و پسرش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از ميان مردمان، خود را آماده كنند و از هر طايفه نيز يكنفر به او ملحق شود و آب بسرشان بپاشند و عطريات استعمال كنند، و هفت مرتبه بخانه خدا طواف كنند، در حاليكه در ميان آنان است آن كسيكه ولادت او پاك است و همان مرد طلب باران كند و جماعت قريش آمين بگويند در آن وقت براى شما باران خواهد باريد.
رقيقه گويد من از خواب بيدار شدم در حاليكه نفسم در وحشت و عقلم در دهشت و پوست بدنم جمع شده بود و بهر كسى خوابم را از اهل حرم وابطح گفتم، گفتند اين اوصاف مخصوص است به شيبة الحمد179.
سپس از هر طايفه بر اطراف او جمع شدند و آب بر سرشان يا بزمين پاشيدند و عطر زدند و طواف كردند سپس بكوه ابى قبيس بالا رفتند و مردم آرام آرام در اطراف عبدالمطلب راه ميرفتند تا آنكه در بالاى كوه قرار گرفتند و در اطراف عبدالمطلب حلقه زدند.
عبدالمطلب ايستاد و از بازوى نوه‏اش محمد بن عبدالله كه كودك هفت ساله‏اى بود180 گرفت و بلند كرد و در دوش خود قرار داد، سپس گفت اى خدائيكه كليه شكافها را سد ميكنى و غصه‏ها را برطرف ميسازى تو عالم و آگاه بر همه چيزى بدون آموزگار، و همه از تو سئوال ميكنند و تو بخل نوروزى، اينها بندگان و كنيزان تواند در آستانه و حرم تو و شكايت بسوئى تو آورده‏اند از آنكه شتران و حيوانات آنان از بين ميرود: خدايا ناله‏هاى اينها را بشنو و باران رحمت نازل كن هنوز بخانه نرسيده بودند كه باران شروع بباريدن كرد و بيابانها را آب گرفت.
اجله بزرگان عرب كه از آنها بود عبدالله بن جدعان، و حرب بن اميه، و شهاب بن مغيره همه گفتند آفرين و گوارا باد بر تو اى ابوالبطحاء و بهمين جهت رقيقه اشعار ذيل را فرو خواند:

بشيبه الحمد اسقى الله بلدتنا فجاد بالماء جونى له سبل مناً من الله بالميمون طائره مبارك الاسم يستسقى الغمام به   فقد فقدنا الحياء واجلوذاالمطر سحاً فعاشت به الانعام و الشجر و خير من بشرت يوماً به مضر مافى الانام له عدل و لاخطر181

و اين اولين بار بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را جهت طلب باران به بكوه ابى قبيس برده‏اند.
و مرتبه ديگر: بنا بنقل عمروبن سعيد از ابوطالب (عليه السلام) كه گويد در ذى مجاز بودم و پسر برادرم يعنى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) با من بود و عطش مرا نزديك بود هلاك كند، به اين پسر برادرم شكايت كردم حالش پريشان شد سپس با پشت خود بزمين ميل كرد يكمرتبه ديدم آب از زمين جوشيد گفت عموجان بنوشيد، نوشيدم تا سيراب شدم182.

باران خواستن از نظر فقه اسلامى

در آئين مقدس اسلام براى باران خواستن مقرراتى مضبوط و اهميت فوق العاده داده شده. و در فقه اسلامى فصلى براى آن بنام باب استسقاء باز شده است.
شيخ در مبسوط و صاحب منتهى گويد كه: براى استسقاء نمازيست مانند نماز عيد فطر و نماز عيد قربان.
و شهيد عليه‏الرحمه در ذكرى گويد ظاهر اصحاب اين است كه وقت آن همان وقت نماز عيدين است، و گويد ابن عقيل تصريح نموده كه در صدر نهار باشد.
و از ابى‏صلاح نقل كرده بهنگام گسترش آفتاب باشد.
و از ابن‏جنيد نقل كرده كه بعد از نماز صبح يعنى قبل از طلوع آفتاب باشد.
و علامه در نهايه فرموده كه براى نماز استسقاء وقت معينى نيست و در هر وقت جايز است، و لكن در تذكره فرموده بهتر اين است كه بعد از ظهر باشد زيرا كه بعد از عصر اشرف است.
الاقرب عندى ايقاعها بعد الزوال لان ما بعد العصر اشرف.
و قرآن سابقه اين عمل را به موسى‏بن عمران داده و اذاستسقى موسى لقومه فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشره عيناً. (البقره 601)

رابطه اعمال با حوادث از نظر قرآن

قرآن علت انقطاع رحمت را به اعمال زشت بندگان و عدم رعايت حرمت قانون آسمانى مستند ميكند ولو ان اهل القرى آمنوا و التقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوافاحذناهم بما كانوا يكسبون (الاعراف 96):
اگر اهل آباديها اعم از شهر و ده بخدا ايمان آوردند و از مخالفت قانون پرهيز كنند، درهاى بركات را از آسمان و زمين بروى آنان باز ميكنيم، ولكن خدا و احكام او را عملا تكذيب ميكنند، و ما در مقابل اعمال زشت آنان آنها را گرفتار ميكنيم.
در سوره جن آيه 16 گويد و لواستقاموا على الطريقه لاستقيناهم مائا غدقاً. اگر براه راست دين بروند آنها را با آب فراوان سيراب ميكنيم.
از لحن روايات و صريح آنها نيز مانند آيات فوق روشن ميگردد كه حبس بركات آسمان و زمين ارتباط كامل به اعمال بندگان دارد و استسقاء با آن شرائط كه مدون است از روزه گرفتن و از شهر بيرون شدن با يك وضع پژمرده و پابرهنه و سربرهنه و ايستادن به نماز باهيئت دسته‏جمعى و اظهار توبه و استغفار، همه اينها يكنوع اظهار عبوديت و پشيمانى و توبه از گناهان گذشته است و ايجاد روح بندگى و برگشت بسوى خداوند است. و همين برگشت و روح تصفيه شده موجب جلب رحمت خداوند ميشود و بركات نازل ميگردد.

مراسم استسقاء با حضور رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و اشعار ابوطالب

مفيد عليه‏الرحمه درامالى گويد: روزى اعرابى وارد محضر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) شد عرض نموداى‏رسول گرامى براى ما نه شترى مانده كه صدا كند، و نه گوسفندى مانده كه پاپش به آب برسد
و سپس اشعار زير را خواند:

اتيناك يا خير البرية كلها اتيناك و العذار يدمى لبانها والقى بكفية الفتى استكانة و لا شيى ممايأ كل الناس عندنا و ليس لنا الا اليك فرارنا   لترحمنا ممالقينا من الازل و قد شغلت ام البنين عن الطفل من الجوع ضعفاً لايمرو لايحلى سوى الحنظل183العامى و العلهز184الفسل185 و اين فرار الناس الا الى الرسل

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اين اعرابى از كم بارانى و شدت قحطى شكايت ميكند رسول خدا برخاست در حاليكه عباى او از زمين كشيده مى‏شد برفراز منبر رفت خدا را حمد و ثنا گفت سپس طلب باران نمود و دستهاى پيغمبر كه بسوى آسمان برداشته بود هنوز پائين نرسيده بود كه باران چنان ريخت كه اهل بطاح آمدند صيحه زدند يا رسول‏الله غرق شديم پيغمبر از خدا خواست باران قطع شد و از شادى ميخنديد و فرمود خداوند به عمويم ابوطالب خير دهد اگر زنده بود شاد ميشد.
سپس فرمود كيست اشعار او را بگويد عمربن خطاب از جا برخاست و گفت من مى‏گويم اى رسول محترم

و ما حملت من نافة فوق ظهرها   ابر واوفى ذمة من محمد

پيغمبر فرمود اين از گفتار ابوطالب نيست بلكه از گفتارهاى حسان بن ثابت است.
على (عليه السلام) برخاست و گفت يا رسول‏الله گويا منظور شما اين اشعار است.

وابيض يستسقى الغمام بوجهه يلوذ به الهلال من آل هاشم كذبتم و بيت‏الله يبزى محمداً و نسلمه حتى نصرع حوله   ربيع اليتامى عصمة للارامل فهم عنده فى نعمة و فواضل ولما نطاعن دونه و نناضل و نذهل عن ابنائنا و الحلائل

رسول اكرم فرمود بلى همين اشعار قول ابوطالب است.
و مردى از بنى كنانه برخاست اشعارى در همين موضوع انشاء نمود، پيغمبر خوشش آمد و فرمود خدا به هر بيتيكه گفتى قصرى در بهشت براى تو دهد186.

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در دو حادثه قحطى

آن بزرگوار قبيله مضر را در نتيجه سوء رفتار و اعمالشان نفرين كرد و از خداوند خواست كه آنها را لگد كوب كند و بشدت بلا گرفتار سازد و به قحطى‏هاى يوسف دچار گرداند و سالها گرفتار قحطى شدند.
يكروز مردى به پيشگاه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) شتافت و عرض كرد اى رسول محترم بخدا قسم نياورده مرا به اين محضر پاك مگر اين مشكلات كه شترهاى ما از لاغرى قادر بحرك دادن دمشان نيستند و حيوانى براى ما نمانده كه براى دوشيدن بيايد.
روح لطيف پيغمبر اكرم متأثر گرديد و در حق آنان دعا كرد: خداوندا براى آنان باران گوارا و زياد و پياپى و متصل و بدون تأخير و معطلى عنايت فرما، هنوز پيغمبر از جا تكان نخورده بود كه باران شروع كرد بباريدن، چنان باران آمد و تا يكهفته ادامه داشت كه اهل مدينه آمدند و گفتند يا رسول‏الله كوچه‏ها پر از آب و سيل است، عبور و مرور قطع گرديد.
رسول خدا اين جمله را گفت حوالينا لا عينا به مزارع و كوه و دشت اطراف ما بريز نه به شهر، ابرها از مدينه خود را كنار كشيدند و يكماه بارش ادامه داشت187.
بدوران اقامت آن بزرگوار در مكه قريش به پيشگاه او آمدند و از قحطى شكايت نمودند، حضرتش فرمود فردا براى شما باران خواهد آمد، ولى فردا اهل مكه به آسمان نگاه كردند و ديدند هوا صاف و مانند شيشه است و بزرگ قريش به پيشگاه حضرتش شتافت و گفت وعده ديروزى كجا و اين رنگ آسمان كجا، ما هرگز براى تو اين گمان را نداشتيم.
در همان لحظه بود كه ديد ابرها پيدا شدند و كوه و دشت و دره و بيابان پر از آب گرديد اهل مكه پيش حضرتش آمده و گفتند از خدا بخواه كه باران را قطع كند. حضرت گفت اللهم حوالينا و لاعينا خدايا به اطراف شهر نازل كن نه بشهر، همان لحظه ابرها كنار رفتند188.

فوران چاه در حديبه به اعجاز رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و آب آوردن على (عليه السلام)

صاحب خرائج گويد سال ششم كه رسول خدا بقصد عمره به مكه حركت نموده بود در حديبه قريش از ورود او جلوگيرى نمودند مردم از كم آبى بشكايت آمدند پيامبر محترم يك دلو از آب چاه خواست و با آن وضوء ساخت سپس آب را در دهان بگردانيد و به دلو ريخت سپس از تيردان خود تيرى كشيد و دستور داد آب دلو را به چاه بريزند و آن تير را به ته چاه بگل فروبردند و همين كار را كردند يكمرتبه آب از چاه بالا زد تا به لب چاه رسيد بطوريكه همه با دست آب بر ميداشتند.
در اين هنگام اوس بن خولى به عبدالله بن ابى بن سلول گفت آيا بالاتر از اين هم چيزى ميشود كه بخواهيم يعنى معجزه؟ آيا هنوز وقت آن نشده كه ايمان آورى و روشن شوى189؟.
مسئله استسقاء موضوعى نبود كه به رسول اكرم اختصاص داشته باشد در زمان ساير حجج خدا هم قحطى اتفاق افتاده و از وجود با بركت آنان استفاده نموده‏اند.
قائد مولى عبدالله‏بن سالم گويد: در همان عمره حديبه كه در ارشاد بنام غزوه تعبير آورده است پيغمبر در جحفه فرود آمد و آب پيدا نشد پيغمبر مشكها را بايكعده بوسيله سعد بن مالك براى گرفتن آب از قريش فرستاد كمى راه نه پيموده بودند كه برگشتند و سعد گفت با رسول الله من مقدارى راه پيمودم بجائى رسيدم كه قدمهاى من از ترس و رعب قريش قفل گرديد. رسول اكرم كس ديگرى را فرستاد و او هم با جمعى از مشكچى‏ها رفتند از همان مكان برگشتند.
اين مرتبه پيغمبر خدا على (عليه السلام) را احضار نمود و براى آب فرستاد على (عليه السلام) با همان عده حركت كرد و همه آنها يقين داشتند كه على هم برميگردد، ولى از آن نقطه گذشت و به نقطه‏اى كه به نام حرار معروف بود وارد شد و آب خواست و با مشكهاى پر از آب به نزد پيغمبر برگشت و با شادى مردم روبرو شد و رسول اكرم او را دعا نمود190.

خطبه اعجازى على (عليه السلام) درباره ابر و تقاضاى اهل مدينه

حضرت على (عليه السلام) در نهج البلاغه در شماره 113 خطبه بسيار جالب و شيرين و جملات جذاب درباره استسقاء باران خواستن ايراد فرموده و در خطبه 472 فصيح‏تر از اولى آورده است اللهم اسقنا ذلل السحاب دون صعابها مرحوم سيد رضى رضى‏الله عنه گويد: اين كلمات از اعاجب فصاحت است.
زيرا على (عليه السلام) ابر را به دو قسمت تقسيم كرده صعاب و ذلل و هر دو را به شتر تشبيه كرده است ابريكه پر صدا و توأم بارعد و برق و بادهاى تند باشد مانند آن شتر است كه ركاب نميدهد و گردن پائين نمى‏آورد و شير نميدهد.
اما ابريكه عادى از اين حالات است مانند آن شتر قرار داده كه آرام و سامت است در وقت دوشيدن و سوار شدن و استفاده كردن.
وقتى اهل مدينه از حضرتش تقاضاى باران كردند و از كمى باران و قحطى به شكايات آمدند امام (عليه السلام) به فرزندانش حسن و حسين عليهماالسلام فرمود: از خداوند براى ما باران بخواهيد آن دو بزرگوار دعا كردند ولكن جملات دعا بسيار مغلق و صعب الفهم است. همينكه از دعا فراغت يافتند، باران چنان ريخت، مردم پيش سلمان آمدند و گفتند از اين دو بزرگوار تقاضا داريم اين دعا را بما ياد دهند. سلمان گفت اى نادان‏ها و جاهلان بى خرد مگر حديث پيغمبرتان را فراموش كرده‏ايد كه فرمود كه خداوند كليدهاى حكمت را به زبان اهل بيت من جارى ساخته است191 يعنى هر زبان قابليت و لياقت آن كلمات را ندارد.

على (عليه السلام) از حسين تقاضاى باران ميكند

بار ديگر على (عليه السلام) در دوران حكومتش در كوفه تنها از نور چشمش حسين (عليه السلام) تقاضاى استسقاء نموده است.
سيد مرتضى رحمةالله از محمد بن عماره بازگو ميكند كه اهل كوفه پيش على (عليه السلام) آمدند و از قحطى و خشكى شكايت نمودند و تقاضاى دعا و طلب باران كردند.
امام به فرزند عزيزش حسين (عليه السلام) فرمود پسرم براى آنان از خدا باران بخواه و مراسم استسقاء انجام بده، حسين عزيز پس از حمد پروردگار و درود بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) دعاى ذيل را خواند.
اللهم معطى الخيرات و منزل البركات ارسل السماء علينا مدراراً و اسقنا غيثاً مغزاراً واسعاً، غدقاً، مجللا، سحاً، سفوحاً، فجاجاً تنفس به الضعيف من عبادك، و تحيى به الميت من بلادك آمين رب‏العالبين.
همينكه از دعا فارغ شد ناگهان بارانى شديد بدون علائم قبلى فرو ريخت و يكنفر عرب از نواحى كوفه آمد و چنين اضهار نمود من محل خود را ترك كردم در حاليكه بيابان غرق در آب بود192.
و همان حسين (عليه السلام) بود كه از حبابه والبيه تفقد نموده و او را از مرض صعب‏العلاج برص شفاء داد.
صالح بن ميثم گويد: باعبابه اسدى وارد منزل حبابه والبيه شديم عبابه مرا معرفى كرد كه اين برادرزاده شما ميثم است.
حبابه گفت پسر برادرم آيا حديثى به شما از حسين (عليه السلام) بگويم؟ ماهم اظهار اشتياق كرديم گفت روزى وارد محضر حسين (عليه السلام) شدم سلام گفتم و جواب سلام مرا گفت و از من تفقد نمود و گفت مادر چرا بمنزل ما دير، دير مى‏آئى گفتم به مرضى گرفتار شده‏ام كه مرا از اين عمل خير باز داشته است پرسيد چيست مرض شما؟ معجرم را از محل برص كنار زدم گفتم اين است مرض من، دست مباركش را به محل برص گذاشت و دعا فرمود و دستش را برداشت ناگهان متوجه شدم دردم بكلى زايل شده است193.

عمر از عباس تقاضاى استسقاء ميكرد

انس بن مالك گويد: عمر بن خطاب بهنگام قحط سالى بوسيله عباس عموى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مراسم استسقاء را انجام ميداد، و علتش اين بود كه بسال 17 هجرى بدوران خلافت وى قحط سالى بسيار كشنده‏اى رخ داد. كعب احبار گفت بنى اسرائيل هر وقت دچار خشك سالى ميشدند بوسيله اقوام پيغمبران از خدا باران ميخواستند، عمر اشاره به عباس كرد و گفت اين مرد عموى پيغمبر ما است و بزرگ آل هاشم است به پيشگاه عباس شتافت و باهم به منبر رفتند و عمر عباس را به درگاه خداوند شفيع آورد و گفت خدايا اين عموى پيغمبر توست بوسيله او به ما رحمت خود را نازل كن سپس از عباس تقاضا نمود كه از خدا بخواهد.
عباس برخاست و از خداوند طلب رحمت و باران نمود. جملات نيايش او طولانى بود نگارنده جهت رعايت اختصار صرف نظر كردم. و لكن متعاقباً باران آمد و بقدر احتياج مردم زمين سيراب گرديد، عمر گفت: بخدا قسم اين مرد وسيله خوبيست به پيشگاه خداوند194.
عباس مرد محترمى بود و پيغمبر او را گرامى ميداشت و از افتخارات او بود كه ميزابش به مسجد بود و حتى پس از بسته شدن تمامى درها و درب عباس از مسجد بحكم خداوند اين ناودان بحالت اولى باقى بود و عمر او را كند و بدور انداخت. عباس به على شكايت نمود حضرتش بر جاى اولى بر گردانيد.
وى پس از شنيدن گفتار پيغمبر از زبان جبرئيل كه پسران تو فرزندان مرا ميكشند و اذيت ميكنند حاضر شد خود را محبوب كند يعنى آلت تناسلى خود را قطع نمايد رسول خدا منع فرمود و گفت جرى القلم بمافيه195 اين تقدير از مرحله انشاء گذشته و به مرحله اثبات و اجرا رسيده است.

حاكم مدينه برنامه استسقاء را از امام صادق (عليه السلام) ياد ميگيرد

قره مولى خالد گويد: اهل مدينه از خشكى به حاكم شهر محمدبن خالد شكايت كردند و تقاضاى استسقاء نمودند، حاكم عاجز ماند و مرا پيش امام صادق (عليه السلام) فرستاد كه از موضوع مطلع سازم و كسب تكليف نمايم وقتى شرفياب شدم و سفارشات حاكم را بآنحضرت رساندم، فرمود بايد از شهر بيرون رفت. گفتم كى بيرون شويم و چكار كنيم فرمود روز دوشنبه بايد منبر برود و سپس از شهر بيرون شويد مانند روز عيد فطر و قربان و مؤذن‏ها پيشرو باشند و چوپهايشان بدست باشد تا به نمازگاه برسند و دو ركعت نماز بخوانيد بدون اذان و اقامه.
سپس برمنبر برود و عبايش را وارونه بپوشد يعنى دوش چپ به دوش راست بدوش چپ، سپس رو به قبله ايستاده با صداى بلند صدمرتبه تكبير بگويد سپس متوجه مردم باشد از سمت راست خود صدمرتبه سبحان الله بگويد سپس از طرف چپ خود متوجه مردم شده صد مرتبه لااله الاالله بگويد. سپس رو بمردم كند صد مرتبه الحمدالله بگويد سپس دعا كنند و باز دعا كنند، اميدوارم كه خداوند مأيوس نگرداند.
من برگشتم و دستورات امام را به حاكم شرح دادم و با همان ترتيب عمل را انجام داديم و پس از خاتمه عمل حاكم گفت اين برنامه را جعفر بن محمد (عليه السلام) داده بود.
در روايت يونس كه اين روايت را نقل كرده دارد كه هنوز برنگشته بوديم كه منظور ما تأمين شد196.
و نيز جريان باران خواستن امام رضا سلام الله عليه بدوران خلافت مأمون با آن تشريفات خاص و اقامه نماز و نيايش حضرت و پيدايش ابرهاى سياه و بيان امام محل مأموريت هر يك از آنها و معرفى آن ابريكه براى سرزمين خراسان است با توضيح اينكه پس از مراجعت همه شما بشهر و وارد شدن بمنزلهايتان باران خواهد آمد و صدق و تحقق گفتار امام معروف است به بحار و منتهى الامال محدث قمى مراجعه شود.

امام چهارم و دعا در جوار كعبه

ثابت بنايى197 گويد من و جماعتى از عابدهاى بصره مانند ايوب سجستانى و صالح مروى و عتبه غلام، و حبيب فارسى و مالك دينار به قصد حج حركت كرديم، وقتى كه به مكه وارد شديم ديديم مردم در نتيجه كمى بارندگى در ضيق كم آبى به سر مى‏برند و تشنگى و عطش اهل مكه را فرا گرفته است همين كه ما را ديدند تمامى مردمان از اهل مكه و حجاج از ما التماس كردند كه استسقاء و طلب باران بكنيم ما كعبه را طواف كرديم و با حالت خضوع از خدمت رحمت و باران خواستيم ولى مقرون به اجابت نگرديد.
در همين حالت بوديم ناگهان جوانى را ديديم كه به سوى كعبه روان است كه حزن او را پژمرده كرده و غصه‏ها او را بى‏آرام ساخته است، كعبه را چند مرتبه شوط نمود سپس به ما متوجه شده فرمود:
اى مالك بن دينار و اى ثابت سجستانى و ايوب سجستانى و اى صالح مروى و يا عتبه غلام و اى حبيب فارسى و يا سعيد و اى صالح الاعمى و يا رابعه و يا سعدانه و اى جعفر بن سليمان، ما همگى جواب داديم و گفتيم، بلى آقا چه امرى داريد.
فرمود آيا در ميان شما كسى نيست كه خداى رحيم او را دوست بدارد؟ پس دور شويد از كعبه، اگر از همه شما يك نفر محبوب خدا بود دعاى او رد نمى‏گرديد.
سپس خود نزديك كعبه قرار گرفت و سر به سجده گذاشت و ما شنيديم كه مى‏گويد خداى من و مولايم به حق دوستى و محبتى كه به من دارى با اين مردم باران نازل كن.
گفتارش تمام نشده بود كه باران به مانند دهانه مشك فرو ريخت گفتيم اى جوان تو از كجا دانستى خدا تو را دوست دارد گفت اگر دوست نمى‏داشت مرا بدين خانه دعوت نمى‏كرد از ما جدا شد و اين اشعار را مى‏خواند:

من عرف الرب فلم تغنه ما ضر فى الطاعه ما ناله ما يصنع العبد بعز التقى   معرفه الرب فذاك الشقى فى طاعه الله و ماذا لقى والعز كل العز للمتقى

گفتيم اى اهل مكه اين جوان كيست؟ گفتند: على بن حسين (عليه السلام) است198.
ترجمه شعر: 1-هر كس خدا را بشناسد ولكن شناسائى خدا او را غنى نگرداند آن عين شقاوت است.
2-ضرر نكرده در اطاعت و هر آنچه برسد عبادت كننده را در اطاعت خدا و هر چه به او ملاقات كند.
3-بنده بغير از تقوى و پرهيزكارى چه مى‏خواهد انجام دهد در حالى كه تمام عزت در پرهيزكارى است.

پى‏نوشتها:‌


150) بمعنى پرانيدن پرندگان بمنظور پيشگوئى و كهانت.
151) سفينه ج 2 صفحه 102.
152) وافى-ابواب المساكن و الدواهين، بحار ج 21 ص 169.
153) اسلام و عقايد بشرى ص 527.
154) اسلام و عقايد بشرى ص 201.
155) بلوغ الارب ج 3 ص 321.
156) اسلام و عقائد جاهليت ص 533.
157) شرح ابن ابى الحديد ج 19 ص 456.
158) سوره توبه آيه 37.
159) انا ارسلنا عليهم ريحاً صرصراً فى يوم نحس مستمر ما براى قوم عاد بادهاى تند را فرستاديم در يك روزشوميكه نحوستش استمرار داشت.
160) فارسلنا عليهم ريحا صرصراً فى ايام نحسات به قوم عاد باد شديدى فرستاديم در روزهاى شوم.
161) خصال صدوق ص 28.
162) خصال صدوق ص 26.
163) خصال ص 28.
164) خصال ص 27.
165) علل الشرايع ج 2 صفحه 284، عيوب اخبارالرضا ج 1 ص 247، بحار ج 59 ط جديد ص 41.
166) قرب الاسناد ج 1 ص 76، بحار ج 59 ص 47.
167) قرب الاسناد ج 1 ص 76، بحار ج 59 ص 47.
168) قرب الاسناد ج 1 ص 76، بحار ج 59 ص 47.
169) تفسيرالميزان ج 19 ص 87.
170) تفسير الميزان ج 19 ص 87.
171) تفسير الميزان ج 19 ص 87.
172) بحار ج 59 ص 43.
173) بحار ج 59 ص 3 تحف العقول ص 482.
174) تفسير الميزان ج 19 ص 87.
175) وافى ابواب المساكن و الدواجن.
176) اسلام و عقايد جاهليت ص 514.
177) اسلام و عقايد جاهليت ص 716.
178) تاريخ العرب و آدابهم ص 47.
179) شيبة الحمد نام عبدالمطلب بود و از آن جهت شيبه ميگفتند كه در هنگام ولادت در سرش موى سفيد داشت.
180) زيرا اين عمل سال هفتم ولادت آن بزرگوار اتفاق افتاد (بحار).
181) بحار ط جديد ج 15 ص 404.
182) بحار ط جديد ج 15 ص 407.
183) حنظل يك نوع خربزه بيابانى است بسيار تلخ معروف به خربزه ابوجهل (فرهنگ خليلى بگفته فرهنگ نوين هندوانه ابوجهل).
184) گوسفند لاغر.
185) فسل فرومايه بى‏مصرف.
186) امالى شيخ مفيد ص 178 و امالى شيخ طوسى ج 1 ص 27-74.
187) بحارالانوار طبع جديد ج 17 ص 230.
188) فرج المهموم ص 222 و بحار طبع جديد ج 18 ص 105.
189) خرائج ص 185.
190) بحار ط جديد ج 30 ص 360.
191) قرب الاسناد طبع سنگى ص 28.
192) عيون المعجزات تأليف سيد مرتضى بنقل بحار ج 44 ص 187.
193) بحار ج 44 ص 186 و راجع به اين بانو قضاياى شيرينى كه با على (عليه‏السلام) و بعد از او با هر يك از ائمه تا امام رضا (عليه السلام) دارد در جلد اول ستاره‏هاى فضيلت در بخش بانوان نمونه ص 329 گذشت رجوع شود.
194) استيعاب تأليف عبدالبر ج 3 صفحه 98/99 و بحار طبع جديد ج 22 ص 290.
195) من لايحضره الفقيه ص 68.
196) تهذيب ج 3 ص 148.
197) ثابت بنايى به كنيه ابو فضاله از اهل به دور از اصحاب على (عليه السلام) است.
198) احتجاج طبرسى، ج 2، ص 47.