اهتمام حضرت آيت الله العظمى گلپايگانى به قرآن
كريم
اين مرجع بزرگوار به قرائت قرآن كريم بسيار مقيد بودند و قرائت
قرآن هنگام صبح و پايان شب جزء برنامه هاى تخلف ناپذير ايشان بوده است
. يعنى روزشان را با قرآن آغاز و بيدارى خود را نيز با قرآن به پايان
مى رساندند.
هيچگاه مطالعه ، رسيدگى به امور و كارهاى ديگر مانع اين كار ايشان نشده
و در ساعت مخصوص قرائت - كه بعضى از دوستان و آشنايان ، نزديكان و
خويشاوندان قصد حضور داشتند - صريحا مى گفتند: مى خواهم قرآن بخوانم .
و اين برنامه ايشان از دوران كودكى و نوجوانى بوده و روزى به تعويق مى
گفتند: يك وقتى از ايشان شنيدم كه مى فرمود: اين
قرآنها را كه از كشورهاى مختلف برايم مى فرستند - به عنوان دارلقرآن -
توفيقى است كه هر كدام را مى خوانم و تلاوت مى نمايم .
معظم له بسيارى از سوره ها و آيات نورانى قرآن را حفظ بوده و در موارد
گوناگون حتى مطالب عرفى ، به آيه اى يا قسمتهايى از آن متمثل مى شدند.
پيامهاى آن جناب مشحون از آيات قرآن بوده و حتى در برخى اعلاميه ها بيش
از پنج آيه به چشم مى خورد كه اين كمال تسلط بر معانى قرآن و حضور ذهن
قوى ايشان را نشان مى دهد. يكى از مؤ سسات وابسته به ايشان
دارالقرآن كريم است كه نشانگر اهتمام و
احترام به قرآن مى باشد. اين مؤ سسه كه سالها پيش به خواست ايشان و همت
والاى مرحوم حجه الاسلام مهدى گلپايگانى بنا گذاشته شد، به امر نشر و
ترويج و ترجمه و گردآورى نسخه هاى خطى و چاپى و طبع و تشكيل كتابخانه
تخصصى قرآن و ديگر كوششهاى قرآنى مى پردازد و هم اينك يكى از مؤ سسات
موفق و پيشرفته قرآنى كشور به شمار مى رود.
(4)
حره ، پاسدارى از حريم ولايت با سلاح قرآن
وى دختر حليمه سعديه ، از دوستان و مواليان امير المؤ منين عليه
السلام است و در برابر پيشواى ستمگر، با زبان جهاد كرد. مناظره اى دارد
با حجاج بن يوسف ثقفى ، كه با تكيه بر آيات قرآنى ، حريم ولايت را پاس
مى دارد.
شرح ماجرا:
وقتى بر حجاج وارد شد، حجاج پرسيد: تو حره دختر حليمه هستى ؟
حره گفت : فراست از غير مؤ من !
حجاج گفت : خدا تو را اينجا آورد، مى گويند تو على را از ابوبكر، عمر و
عثمان برتر مى دانى . گفت ، دروغ گفته اند، آنان كه گفته اند من على
عليه السلام را تنها از اينها برتر مى دانم . حجاج گفت : ديگر از چه
كسانى او را برتر مى دانى ؟
گفت : از آدم ، نوح ، لوط، ابراهيم ، داوود، سليمان و عيسى بن مريم
عليهم السلام .
حجاج گفت : واى بر تو! او را از صحابه و هفت پيامبر بزرگ برتر مى دانى
؟ اگر دليل اقامه نكنى ، سرت را از تنت جدا مى كنم .
گفت : خداوند در قرآن او را بر اين پيامبران مقدم داشته ، من از خود
نگفتم . خدا درباره آدم عليه السلام فرمود:
و عصى آدم ربه فغوى
(5)
آدم عصيان پروردگار كرد، پس گمراه شد.
و در حق على فرمود:
و كان سعيكم مشكورا(6)
سعى على ، فاطمه ، حسن ، حسين ، و فضه مشكور و مقبول است .
(7)
حجاج گفت : آفرين ! به چه دليل او را بر نوح و لوط ترجيح مى دهى ؟
گفت : خدا درباره آن دو پيغمبر فرموده است :
ضرب الله مثلا للذين كفروا امراه نوح و امراه
لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا
و قبل ادخلا النار مع الداخلين .
تحريم / 10.
خدا براى كافران زن نوح و زن لوط را مثال آورد كه تحت فرمان دو بنده
صالح ما بودند و به آنها خيانت كردند و آن دو شخص نتوانستند آن زنان را
از قهر خدا برهانند و حكم شد آن دو زن را با دوزخيان به آتش درافكنيد.
اما همسر على عليه السلام فاطمه است كه خدا با خشنودى او خشنود مى گردد
و از خشم او به خشم مى آيد.
حجاج گفت : آفرين ! به چه دليل او را از ابراهيم برتر مى بينى ؟
گفت : خدا فرموده است :
و اذ قال ابراهيم رب ارنى كيف تحى الموتى قال او
لم نومن ، قال : بلى و لكن ليطمئن قلبى .
و چون ابراهيم گفت : پروردگارا، به من نشان ده كه چگونه مردگان را زنده
مى كنى ؟ خداوند فرمود آيا ايمان ندارى ؟ گفت : چرا، ليكن مى خواهم
مطمئن شوم .
اما مولايم امير المؤ منين فرمود:
لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا.
اگر پرده ها كنار رود، بر يقين من افزوده نخواهد شد.
و اين سخن را نه كسى قبل از او گفت و نه بعد از او.
حجاج گفت ، آفرين ! چرا او را بر موسى مقدم مى دارى ؟
گفت : خداوند فرموده :
فخرج منها خائقا يترقب .
موسى از شهر مصر با حال ترس و نگرانى از دشمن به جانب شهر مدين روآورد.
اما فرزند ابوطالب ، ليله المبيت بر بستر پيامبر صلى الله عليه و آله
خوابيد و هراس در او راه نيافت و خدا در حقش اين آيه را نازل كرد:
و من الناس من يشرى نفسه ائتغاء مرضات الله
.
برخى از مردم ، در راه خشنودى خدا، از جان خود در مى گذرند.
حجاج گفت : آفرين بر تو اى حره !، چرا او را بر داوود و سليمان ترجيح
مى دهى ؟
گفت : خداوند او را برتر دانسته است . در كتابش فرموده :
انا جعلناك خليفه فى الارض فاءحكم بين الناس
بالحق و لا نتبع الهوى فليضلك عن سبيل الله .
اى داوود ما تو را خليفه در زمين قرار داديم ، پس ميان مردم به حق
قضاوت كن ، و از هوا پيروى مكن تا تو را از راه خدا گمراه نكند.
حجاج سؤ ال كرد: اين آيه اشاره به كدام قضاوت داوود است ؟
گفت : مردى باغ انگورى داشت و ديگرى گوسفند داشت . گوسفندان به باغ
انگور رفته و آنجا چريدند. اين دو مرد نزد داوود براى شكايت آمدند،
داوود چنين قضاوت كرد كه گوسفند را بفروشند و پول آن را در بهبودسازى
باغ انگور صرف كنند تا به شكل اول بازگردد، فرزند داوود گفت : پدر، از
شير گوسفندان به صاحب باغ دهند، تا باغ را آباد كند، خداوند فرموده است
: قفهنمناها سليمان . (ما آن را به
سليمان فهمانديم ).
اما اميرالمؤ منين فرموده است : از من بپرسيد از مطالب فوق عرش ، از من
سؤ ال كنيد درباره زير عرش ، سؤ ال كنيد از من قبل از آنكه مرا از دست
بدهيد.
و نيز روز فتح خيبر، به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، رسول خدا
به حاضرين فرمود: برترين شما، داناترين شما و بهترين قضاوت كننده على
است .
حجاج گفت ، آفرين ! چرا او را از سليمان برتر مى دانى ؟
گفت : سليمان از خدا خواست :
رب هب لى ملكا لاينبغى لاحد من بعدى .
پرودگارا به من مملكتى ده كه بعد از من سزاوار كسى نباشد.
اما على عليه السلام فرمود: اى دنيا، من تو را سه بار طلاق داده ام ، و
نيازى به تو ندارم . آنگاه اين آيه در موردش نازل شد:
تلك الدار الاخره نجغلها للذين لايريدون علوا فى
الارض و لافسادا . اين خانه آخرت را، براى كسانى كه اراده علوم
سركشى در زمين را ندارند اختصاص داده ايم .
حجاج او را تحسين كرد و گفت : چرا او را از عيسى برتر مى دانى ؟
گفت خدا درباره عيسى گفته است :
اذ قال يا عيسى بن مريم اءنت قلت للناس اءتخذونى
و امى الهين من دون الله ؟ قال : سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس الى
بحق ان كنت قلته فقد علمنه تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك انك
انت علام الغيوب ماقلت لهم الا ما امرتنى به .
و ياد كن آنگاه كه خدا به عيسى بن مريم گفت : آيا تو مردم را گفتى كه
من و مادرم را دو خداى ديگر سواى خداى عالم اختيار كنيد، عيسى گفت :
خدايا تو منزهى ، هرگز مرا نرسد كه چنين سخنى ناحق گويم . چنانچه من
اين گفته بودم تو مى دانستى ، كه تو از اسرار من آگاهى و من از سر تو
آگاه نيستم ، همانا تويى كه به همه اسرار غيب جهانيان كاملا آگاهى ، من
به آنها هرگز چيزى نگفتم جز آنچه تو مرا بدان امر كردى .
عيسى قضاوت درباره كسانى كه او را از خدا دانستند به قيامت واگذاشت ،
اما على عليه السلام كسانى كه را درباره او غلو كردند، محاكمه كرد و
قتل رسانيد.
اينها فضايل على است و ديگران را با او قياس نيست .
حجاج او را تحسين كرد و گفت : خوب پاسخ گفتى وگرنه تو را مجازات مى
كردم ، آنگاه او را گرامى داشت و به او هديه داد.
تعليم و تعلم قرآن
قال رسول الله صلى الله عليه و آله :
O من علم آيه فى كتاب الله تعالى ، كان له اجرها
ما تليت .
مستدرك الوسائل 4/235
O هر كه آيتى از كتاب خداى را به ديگرى بياموزد، ثواب آن آيت ، هر
زمانى كه خوانده گردد بدو نيز رسد.
قال على عليه السلام :
O تعلموا القرآن ، فانه احسن الحديث .
نهج البلاغه / 164، خطبه 110
O قرآن را فراگيريد زيرا كه قرآن نيكوترين سخن تازه باشد.
علامه طباطبائى (ره )، مفسر نمونه
علامه در مراتب عرفان و سير وسلوك معنوى مراحلى را پيموده بود.
اهل ذكر و دعا و مناجات بود در بين راه كه او را مى ديدم غالبا ذكر خدا
را بر لب داشت و در جلساتى كه در محضرشان بوديم وقتى جلسه به سكوت مى
كشيد ديده مى شد كه لبهاى استاد به ذكر خدا حركت مى كرد. به نوافل مقيد
بود و حتى گاهى ديده مى شد كه در بين راه مشغول خواندن نمازهاى نافله
است . شبهاى ماه رمضان تا صبح بيدار بود، مقدارى مطالعه مى كرد و بقيه
را به دعا و قرائت قرآن و نماز و اذكار مشغول بود. در قم حداقل هفته اى
يكبار به حرم حضرت معصومه عليها السلام مشرف مى شد و در ايام تابستان
به زيارت حضرت رضا عليه السلام مى شتافت . شبها به حرم مطهر مشرف مى شد
و در بالاى سر مى نشست و با حال خضوع به زيارت و دعا مى پرداخت .
(8)
منافقى در محضر پيامبر
ابن اسحاق ، ابن منذر و اين ابى
حاتم از عباس روايت كرده اند كه گفت : نبتل بن
حارث در مجلس رسول الله صلى الله عليه و آله مى نشست و به
حرفهاى آن حضرت گوش مى داد و گفته هاى آن حضرت را به منافقان گزارش مى
كرد.
همين شخص بود كه پيش منافقان اطهار داشت : محمد
اذن است ، هركس چيزى به او بگويد تصديق مى كند.
خداوند اين آيه را درباره او نازل كرد:
و منهم الذين يوذون النبى و يقولون هو اذن قل
اذن خير لكم يو من بالله و بومن للمومنين و رحمه للذين امنوا منكم و
الذين يوذون رسول الله لهم عذاب اليم .
(9)
بعضى از منافقان آنانى هستند كه دائم پيغمبر را اذيت مى كنند و مى
گويند او شخص ساده و زودباورى است . بگو اى پيغمبر، زودباورى من لطفى
به نفع شماست - رسول به خدا ايمان آورده و به مؤ منان هم اطمينان دارد
و براى مؤ منان حقيقى شما وجودش رحمت كامل الهى است و براى آنها كه
رسول را آزار مى دهند از قهر حق عذاب دردناك مهياست .
هفتاد ساله اى حافظ كل قرآن شد
تقريبا 15 سال قبل ، از جمعى از علماى اعلام قم و نجف اشرف
شنيدم كه پيرمرد هفتاد ساله اى به نام كربلايى محمدكاظم كريمى ساروقى
(ساروق از توابع فراهان اراك است ) كه هيچ سوادى نداشته ، تمام قرآن
مجيد به او افاضه شده بطورى كه تمام قرآن به طرز عجيبى كه ذكر مى شود
حافظ شده است . عصر پنج شنبه كربلايى محمدكاظم به زيارت امامزاده اى كه
در آن محل مدفون است مى رود، هنگام ورود دو نفر سيد بزرگوار را مى بيند
كه به او مى فرمايند: كتيبه اى را كه اطراف حرم نوشته شده بخوان .
مى گويد: آقايان من سواد ندارم و قرآن را نمى توانم بخوانم . مى گويند:
بلى ، مى توانى . پس از التفات و فرمايش آقايان حالت غيرطبيعى عارضش
مى گردد و همانجا مى افتد تا فردا عصر كه اهالى ده براى زيارت امامزاده
مى آيند او را افتاده مى بينند، پس او را بلند كرده بخود مى آورند. به
كتيبه مى نگرد مى بيند سوره جمعه است . تمام آن را مى خواند و بعد خودش
را حافظ تمام قرآن مى بيند و هر سوره از قرآن مجيد را كه از او مى
خواستند از حفظ به طور صحيح مى خوانده است و از جناب آقاى ميرزاحسن ،
نواده مرحوم ميرزاى حجه الاسلام شنيدم كه گفت : مكرر او را امتحان كردم
هر آيه اى را كه از او پرسيدم فورا مى گفت از فلان سوره است و عجيبتر
آنكه هر سوره اى را مى توانست به قهقرا بخواند يعنى از آخر سوره تا اول
آن را مى خواند و نيز فرمود كتاب تفسير صافى در دست داشتم برايش باز
كرده ، گفتم : اين قرآن است و از روى خط آن بخوان . كتاب را گرفت چون
در آن نظر كرد گفت : آقا تمام اين صفحه قرآن نيست و روى آيه شريفه دست
مى گذاشت و مى گفت : تنها اين سطر از قرآن است يا اين نيم سطر از
قرآنست و هكذا و مابقى قرآن نيست . گفتم : از كجا مى گويى ؟ تو كه سواد
عربى و فارسى ندارى ؟ گفت : آقا كلام خدا نور است : اين قسمت نورانى
است و قسمت ديگرش تاريك است (نسبت به نورانيت قرآن ) و چند نفر ديگر از
علماء اعلام را ملاقات كردم كه مى گفتند: همه ما او را امتحان كرديم و
يقين كرديم امر او خارق عادتست و از مبداء فياض به او چنين افاضه شده
است .
در سالنامه نور دانش سال 1335 صفحه 223 عكس كربلايى محمدكاظم مزبور را
چاپ كرده و مقاله اى تحت عنوان (نمونه اى از اشراقات ربانى ) نوشته و
در آن شهادت عده اى از بزرگان علماء را بر خارق العاده بودن امر او نقل
نموده است تا جايى كه مى نويسد: از مجموع دستخطهاى فوق ، موهبتى بودن
حفظ قرآن كربلايى ساروقى به دو دليل ثابت مى شود:
1 - بيسوادى او كه عموم اهالى ده به آن شهادت مى دهند و احدى خلاف آن
را اظهار ننموده است . نگارنده شخصا از ساروقيهاى ساكن تهران تحقيق
نمودم با اينكه موضوع بيسوادى او در جرايد كثيرالانتشار چاپ و منتشر
شده معذالك هيچكس تكذيب نكرده است .
2 - بعضى از خصوصيات حفظ قرآن او كه از عهده تحصيل و درس خواندن خارج
است به شرح زير مى باشد:
1 - هرگاه يك كلمه عربى يا غيرعربى بر او خوانده شود فورا مى گويد در
قرآن هست يا نيست .
2 - اگر يك كلمه قرآنى از او پرسيده شود فورا مى گويد در چه سوره و در
كدام جزو است .
3 - هرگاه كلمه اى در قرآن مجيد آماده باشد تمام آن موارد را بدون وقفه
مى شمارد و دنباله هركدام را مى خواند.
(10)
4 - هرگاه در يك آيه كلمه يا يك حركت غلط خوانده شود يا زياد و كم كنند
بدون انديشه متوجه مى شود و خبر مى دهد.
5 - هرگاه چند كلمه از چند سوره به دنبال هم خوانده شوند محل هر كلمه
را بدون اشتباه بيان مى كند.
6 - هر آيه يا كلمه قرآنى را كه به او بدهند بلافاصله نشان مى دهد.
7 - هرگاه در يك صفحه عربى با غيرعربى يك آيه مطابق ساير كلمات نوشته
شود آيه را تميز مى دهد كه تشخيص آن براى اهل فضل نيز دشوار است .
اين خصوصيات را خوش حافظه ترين مردم نسبت به يك جزء بيست صفحه فارسى
نمى تواند داشته باشد تا چه رسد به 6666 آيه قرآنى . و پس از نقل
شهادت چند نفر از علماء مى نويسد: موهبت قرآن كربلايى كاظم براى مردمى
كه فكر محدود خود را در چهار ديوارى ماديات محدود كرده و منكر ماوراء
طبيعت هستند اعجاب آور بوده و سبب هدايت عده اى از گمراهان گرديده است
ولى اين امر با همه اهميتش در نظر اهل توحيد يك شعاع كوچك از اشعه
بيكران افاضات خداوندى به وسيله انبياء و سفراء حق به كرات به ظهور
رسيده و در تواريخ ثبت و ضبط است ؛ در عصر حاضر نيز كسانى كه به علت
ارتباط و پيوند با مبداء تعالى ، صاحب كراماتى هستند وجود دارند كه
اهميت آنان به مراتب از حافظ قرآن ما بيشتر است . نكته اى كه در پايان
اين مقاله لازم است تذكر داده شود اين است كه در نتيجه انتشار شرح حال
حافظ قرآن و معرفى او به مردم تهران از عده اى متدينين بازار شنيدم كه
چند سال قبل يعنى در زمان مرحوم حاج آقا يحيى ، مرد كورى به نام حاجى
عبود به مسجد سيد عزيزالله رفت و آمد داشت كه در عين كورى حافظ قرآن با
خصوصيات كربلايى ساروقى بود، او نيز محل آيه را در عين كورى نشان مى
داد و براى مردم با قرآن استخاره مى كرد...
مى گويند روزى كتاب لغت فرانسه به قطر قرآن مجيد را به او دادند تا
استخاره كند فورا آن را پرت كرد و عصبانى شد و گفت : اين قرآن نيست .
در مجلسى كه حافظ قرآن حضور داشت جناب آقاى ابن الدين استاد محترم
دانشگاه خصوصيات حاجى عبود را تائيد نموده و اظهار كردند كه نامبرده را
در منزل آقاى مصباح در قم در حضور آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى
ملاقات و آزمايش كرده اند.
اينها از آثار قدرت حق است كه گاهى براى ارشاد مردم و اتمام حجت ظاهرى
است . ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و الله
ذوالفضل العظيم
عمر از خواندن قرآن عصبانى مى شود
مردى نزد عمر قرآن تلاوت كرد، عمر متغير شد، آن مرد گفت : من
نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله قرآن را قرائت كردم ولى پيغمبر صلى
الله عليه و آله بر من متغير نشد. بالاخره هر دو نزد رسول خدا صلى الله
عليه و آله آمدند. آن مرد عرض كرد: اى رسول خدا مگر قرائت فلان و فلان
آيه را اينگونه به من تعليم ندادى ؟ پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
آرى . عمر قلبا ناراحت شد و پيغمبر صلى الله عليه و آله اين حالت را در
چهره او خواند و سه بار به او فرمود:
شيطان را از خود دور كن . سپس گفت : عمر، همه قرآن برابرند مادامى كه
رحمتى را به عذاب و عذابى را به رحمت مبدل نسازى .
(11)
استشهاد به آيات در كلام معصومين
امام صادق عليه السلام به فرزندش اسماعيل مى فرمايد:
هنگامى كه گروهى از مؤ منان در نزد تو شهادت دادند تصديقشان كن ، زيرا
خدا مى فرمايد:
يومن بالله و يومن للمومنين .
(12)
(پيامبر به خدا و مؤ منان عقيده و ايمان دارد).
امام صادق عليه السلام درباره زنى كه سه بار طلاق گرفته و به شوهرش
حرام گرديده مى فرمايد: اگر اين زن با مرد ديگرى ازدواج كند و از او
طلاق بگيرد در اين صورت مى تواند با شوهر اول خود دوباره ازدواج كند،
گرچه آن مرد ديگر برده و غلام باشد، زيرا خداوند مى فرمايد:
فلا تحل له من بعده حتى تنكح زوجا غيره .
(13)
(با همسر اول خود نمى تواند ازدواج كند، مگر اينكه قبلا با مرد ديگرى
ازدواج نمايد).
همچنين مردى ناخن پايش افتاده و به عنوان معالجه
مراره اى بر روى آن گذاشته بود، از امام صادق عليه السلام حكم
آن را از نظر مسح سؤ ال نمود. امام در جواب وى فرمود: حكم اين مساءله و
امثال آن در قرآن وجود دارد، زيرا خداوند مى فرمايد:
و ما جعل عليكم فى الدين من حرج .
(در دين خدا، سخت گيرى و حرج نيست )
آنگاه فرمود: در موقع وضو روى همان دارو را مسح
كن .
كليسا، مسيحيان را از حقايق قرآن دور مى كند
گوته در جايى نوشته است :
استعمار و كليسا نگذاشته اند قرآن و معناى دستورات آن به مردم برسد. و
سپس چنين ادامه مى دهد:
ساليان دراز كشيشان از خدا بى خبر، ما را از پى بردن به حقايق قرآن
مقدس و عظمت آورنده آن دور نگهداشته اند. اما هرقدر كه ماقدم در جاده
علم و دانش گذارده و پرده جهل و تعصب نابجا را دريده ايم ، عظمت احكام
مقدس اسلام كه قرآن مجموعه آن است ، بهت و حيرت عجيبى در ما بوجود
آورده است و دور نيست كه اين كتاب توصيف ناپذير، توجه عالم را به خود
جلب نموده ، تاءثير عميقى در علم و دانش جهان گذاشته و بالنتيجه جهان
مدار گردد.
(14)
اين بود شمه اى از گفتار غربى ها در مورد قرآن ، آنها حقيقتهاى قرآن را
روشن و واضح بيان نموده اند، و اين ما هستيم كه بايد وقت را مغتنم
بشماريم و از مكتب قرآن نهايت استفاده را بنماييم .
عثمان سوزاننده مصاحف
نويسنده المبانى در مقدمه اين
كتاب ، در دفاع از كار عثمان در مورد سوزاندن مصاحف ، داستانى جالب نقل
مى كند و مى نويسد:
علقمه بن مرثد از عيزار روايت كرده است كه وقتى مختار بن ابى عبيده
(ثقفى ) وارد كوفه شد ما از جمله قبيله هايى بوديم كه نزد او شتافتيم و
سويدين عطيه به مسجد ما آمد و خطاب به ما گفت : اى گروه تنعه (نام
قبيله ) مرا با شما از نظر خويشى و همسايگى و حقى كه بر من داريد
پيوندى است ، شنيده ام به سوى اين مرد شتافته ايد، هم اكنون داستانى را
براى شما نقل مى كنم كه از خود او شنيدم : ميان مكه و مدينه راه مى
پيمودم ناگهان احساس كردم قضيب و چوبدستى روى شانه ام قرار گرفته است .
روى برگرداندم ديدم مختار بن ابى عبيده است . به من گفت : يا شيخ
درباره اين شيخ چه مى گويى ؟ گفتم كدام شيخ ؟ گفت : على بن ابيطالب .
گفتم او را به گوش و چشم و زبان و دل دوست دارم و ولاى او را خواهانم .
ولى او گفت : من با چشم و گوش و دلم به او كينه مى ورزم و بغض او را در
دل دارم . وقتى اين داستان براى مردم بازگو شد مردم به سويدبن عطيه (يا
علقمه ) گفتند: اييت الا تثبيطا من ال رسول الله
صلى الله عليه و آله و نصره النعثل حراق المصاحف
(15) يعنى تو مى خواهى مردم را از آل رسول خدا صلى الله
عليه و آله منصرف سازى و به نصرت و دفاع از عثمان بر انگيزى عثمانى كه
سوزاننده مصاحف است . سويد گفت : شما عثمان را سوزاننده حراق مصاحف مى
خوانيد، ولى سوگند به خدا داستانى را برا شما بازگو مى كنم كه از زبان
على بن ابيطالب عليه السلام شنيدم كه مى گفت : اى مردم از خدا بترسيد
مبادا درباره عثمان دچار گزافه گويى و غلو گرديد، و از گفتن
حراق المصاحف درباره او دست برداريد.
سوگند به خدا او مصاحف را نسوزانيد مگر در حضور جمعى از ما كه ياران
پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم . و ما آن را جمع نموديم . گفت : نظر
شما درباره اين مصاحف (كه سوزانده شد) چيست ؟ چون مردم در قرائت قرآن
دچار اختلاف بودند و هر يك از آنها به ديگرى مى گفت : قرائت من بهتر و
افضل از قرائت تو است . و از اينگونه سخنها كه شبيه به كفر بود با هم
مبادله مى كردند ما گفتيم : اى اميرالمؤ منين راءى تو چيست ؟ فرمود: از
نظر من مصلحت در اين است كه مردم بر يك قرائت و بر يك مصحف ، متحد
گردند زيرا وقتى شما هم اكنون درباره قرائت قرآن دچار اختلاف نظر
هستيد، قطعا اختلاف مردمى كه از پس شما مى آيند شديدتر خواهد بود. گفتم
: راءى شما خوب و پسنديده است . على عليه السلام گفت : سوگند به خدا
اگر من در زمان عثمان زمامدار مى بودم همان عملى را درباره مصاحف پيش
مى گرفتم كه عثمان بدان دست يازيد.
مردم به سويد گفتند: سوگند به آن خدايى كه جز او نيست تو را سوگند مى
دهيم آيا اين سخن را از دهان حضرت على عليه السلام شنيدى ؟
سويد گفت : سوگند به آن خدايى كه بى همتاست من اين سخن را از على بن
ابيطالب عليه السلام شنيدم .
نويسنده كتاب المبانى پس از گزارش اين
قضيه ، يادآور مى شود كه اين حديث و تاريخچه آن ، دليل بر تاءكيد كار
عثمان در تدوين مصحف و سوزاندن مصاحف ديگر است . و اين كار توسط همه
صحابه صورت گرفت !نظير همى حكايت نيز در مقدمه شهرستانى آمده است .
(16)
ولى بعضى از خاورشناسان مانند بلاشر و
ديگران معتقدند كه على عليه السلام كار عثمان را منحصرا در جمع آورى و
تدوين قرآن تاءئيد نموده ، و از وى دفاع كرده است و منظور آن حضرت ،
دفاع از عثمان در سوزاندن مصاحف نبوده است على عليه السلام صرفا از آن
جهت به دفاع از كار عثمان پرداخت كه به تعدد و تنوع مصاحف خاتمه بخشد.
از جمله مصاحفى كه به صورت پراكنده بر روى برگها و پوست و استخوان شانه
شتر و گوسفند و چوبهايى كه بر محمل اشتران مى نهادند و چريده هاى خرما
كه به صورتى پريشان نگارش يافته بود، عثمان توانست بدينوسيله غائله
اختلاف قرآن ها را از ميان بردن آثار پراكنده اى كه بيم آن مى رفت
بسترد و مردم را بر يك مصحف متحد سازد و از اين طريق توانست در ميان
مردم همبستگى ايجاد نمايد.
نكته اى ظريف
زراره از امام صادق عليه السلام پرسيد:
از كجا فهميديد كه در وضو به قسمتى از سر بايد مسح كرد نه به همه آن ؟
امام عليه السلام در جواب وى فرمود:
لمكان الباء به جهت وجود
باء كه در آيه وضو بكار رفته است و از
ظاهر آن چنين بر مى آيد كه تنها مسح كردن قسمتى از سر لازم است نه تمام
آن .
بايد از قرآن دليل بياورى و الا گردنت را مى زنم
حجاج بن يوسف ثقفى (استاندار خونخوار عبدالملك در كوفه ) بوده و
با شيعيان و ياران اميرالمؤ منين على عليه السلام دشمنى بسيار داشت و
حتى ظن شيعه و طرفدار على عليه السلام بودن در مورد يك نفر كافى بود كه
حجاج او را به قتل برساند. عامر شعبى مى
گويد: شبى حجاج مرا طلبيد، هراسان شدم ، برخاسته و نزدش رفتم ، ناگهان
در كنار مسند او سفره اى چرمين ديدم پهن شده (رسم بود كه افراد را روى
آن مى كشتند) و شمشير تيزى در كنار آن بود. سلام كردم ، جواب سلام مرا
داد و گفت :
نترس به تو امشب تا فردا ظهر امان دادم .
و مرا در كنار خود نشاند. سپس به يكى از دژخيمان اشاره كرد، او رفت و
مردى را كه با طناب و زنجير بسته بودند، آورد و در برابر حجاج نشانيد.
آنگاه حجاج به من رو كرد و گفت : اين شيخ (سعيد
بن جبير) مى گويد: حسن و حسين دو پسر پيامبر صلى الله عليه و آله
هستند. بايد از قرآن در اين باره دليل بياورد و گرنه هم اكنون (با اين
شمشير روى اين چرم ) سرش را از بدنش جدا مى سازم .
گفتم : لازم است كه او را زنجير و بند آزاد سازيد كه اگر دليل از قرآن
آورد آزاد شود و گرنه با اين شمشير نمى توان كه زنجير را قطع كرد. خواه
و ناخواه بايد اين زنجيرها را از بدنش جدا كرد و آنگاه او را كشت ،
حجاج دستور داد بند و زنجير را از بدن او جدا كردند. خوب به او نگاه
كردم ، ناگهان ديدم سعيد بن جبير مفسر
قرآن و يار و شاگرد خاص امام سجاد عليه السلام است اندوهگين شدم و با
خود گفتم : چگونه مى توان در مورد اينكه حسن و حسين عليه السلام پسران
پيامبر صلى الله عليه و آله هستند استدلال كرد؟ ناگهان صداى حجاج بلند
شد كه به سعيد مى گفت : دليل خود را از قرآن در
مورد اينكه حسن و حسين پسران پيامبر صلى الله عليه و آله هستند چنانكه
ادعا مى كنى بياور، و گرنه گردنت را مى زنم . سعيد گفت :
به من مهلت بده . حجاج چند لحظه سكوت كرد
و دگر بار گفت : دليل خود را بياور! سعيد
گفت : اندك مهلت بده . حجاج پس از لحظاتى
، براى سومين بار گفت : به تو مى گويم ، دليل
خود را از قرآن بياور كه چگونه مى توان گفت حسن و حسين دو فرزند پيامبر
صلى الله عليه و آله هستند؟ سعيد اندكى فكر كرد و سپس گفت :
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم . بسم الله الرحمن
الرحيم و وهبنا له اسحاق و يعقوب كلا هدينا و نوحا هدينا من قبل و من
ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و كذلك نجزى
المحسنين و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصاحبين .
و اسحاق و يعقوب را به او (ابراهيم ) و هر كدام
را هدايت كرديم و نوح را نيز قبلا هدايت كرده ايم و از فرزندان او
(ابراهيم ) داود و سليمان و ايوب و يوسف و هارون را (هدايت كرديم ) و
اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم و (همچنين ) زكريا و يحيى و
عيسى و الياس ، هر كدام از صالحان بودند.
(17)
پس از خواندن اين آيات ، سعيد پرسيد: نام عيسى در اين آيه به چه عنوان
آمده است ؟!
حجاج گفت : به عنوان اينكه از ذريه (فرزندان ) ابراهيم است .
سعيد گفت : با اينكه عيسى پدر نداشت در عين حال به عنوان ذريه (فرزند)
ابراهيم عليه السلام به شمار آمده است ، زيرا عيسى فرزند مريم دختر
ابراهيم بود، از اين رو عيسى به عنوان فرزند ابراهيم خوانده شده
بنابراين بطريق اولى ، مى توان گفت : حسن و حسين دو پسر پيامبر صلى
الله عليه و آله هستند زيرا مادرشان دختر بدون واسطه پيامبر است .
حجاج از اين استدلال دقيق و محكم قانع شد، دستور داد ده هزار دينار به
سعيد بن جبير دادند و او را آزاد ساخت . شعبى مى گويد: وقتى صبح شد، با
خود گفتم شايسته است نزد اين (شيخ ) بروم و از محضرش معانى قرآن را
بياموزم . به سراغ او رفتم و او را در مسجد يافتم در حالى كه دينارها
را در كنارش تقسيم كرده و آنها را به فقراء صدقه مى داد. مرا كه ديد
فرمود: اينها همه به بركت حسن و حسين عليه
السلام است ، اگر در يك مورد اندوهگين مى شويم ، هزاربار خشنود مى
گرديم و از همه بالاتر خدا و رسولش خشنود مى شوند.
(18)