قصه هاى اسلامى و تكه هاى تاريخى

عمران عليزاده

- ۳ -


53 - ما درباره اين جنگ شك داريم

موقعى كه على عليه السلام به جنگ صفين ميرفت عده اى از اصحاب عبدالله بن مسعود خدمت حضرت آمدند و گفتند: ما هم با شما به صفين رفته كنار سپاه شما اردو زده ناظر كارهاى شما واهل شام ميشويم هر كه را ديديم كه كار خلاف و ناروا انجام ميدهد، و يا به طرف مقابل خود ظلم ميكند بر عليه او قيام و اقدام ميكنيم حضرت فرمود: آفرين بر شما، اين فهم دين و علم به سنت است ، هر كس به اين پيشنهاد راضى نشود خائن و متكبر است .
عده ديگر از اصحاب ابن مسعود كه ((ربيع بن خثيم )) هم از آنها بود، و تعدادشان به چهارصد نفر ميرسيد آمدند و گفتند: يا امير المومنين ما در اين جنگ به شك افتاده ايم با اينكه در فضل و مقام تو شك نداريم مسلمانان و مملكت اسلامى احتياج به جمعى دارد كه از مرزها محافظت كند و از هجوم دشمن دفاع نمايد، ما را به يكى از مرزها و سرحدهاى مملكت اسلامى روانه كنيد تا با دشمنان اسلام بجنگيم ، على عليه السلام آنها را با سرپرستى ربيع بن خثيم به سر حد رى روانه نمود، پرچم ربيع بن خثيم اولين پرچمى بود كه حضرت على عليه السلام در كوفه برافراشت .
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 3 ص 186.
ربيع بن خثيم معروف به ((خواجه ربيع )) مدفون در دو فرسخى مشهد مقدس ، يكى از زهاد ثمانيه و از نيكان آنها و از اصحاب امير المومنين عليه السلام بو، كلمات پندآميز و حالات زاهدانه زياد از او نقل شده ، علماء درباره او اختلاف نموده اند، اكثر علماء او را خوب دانسته اند، مرحوم ممقانى به اكثر ايرادها جواب داده است ، بسال 61 هجرى و بقولى 63 هجرى از دنيا رفت .


54 - نماز در موقع اعدام

در سال 51 هجرى چون بدستور معاويه در مرج عذرا ء خواستند مرد حق ((حجر بن عدى )) و سيزده نفر از يارانش را بكشند حجر گفت : مهلت دهيد تا دو ركعتت نماز بخوانم ، وضوى كامل گرفت و دو ركعت طولانى با آرامى بجا آورد، گفتند: نماز را طول دادى از ترس مرگ بود؟ گفت : هيچ وقت وضو نگرفته ام مگر اينكه بعد از آن نماز خوانده ام و هرگز نمازى باين عجله نخوانده ام .
چون جلاد آماده قتل شد لرزه باندام حجر افتاد، گفتند: از مرگ بى تابى ميكنى ؟ گفت : اگر بى تابى كنم بجاست ، چون شمشير آخته كفن آماده و قبر كنده شده پيش روى خود مى بينم ، گفتند: گردنت را جلو بياور گفت : براى ريختن خود كمك نميكنم .
مدرك :
عيون الاخبار ابن قنيبه ج 2 ص 14.


55 - على و دهقانان

موقعى كه على عليه السلام عازم صفين بود شهر انبار رسيد بنى خشنوشك كه دهقانان آن شهر بودند به استقبال حضرت آمدند از مركبهاى خود پياده شد در اطراف حضرت شروع بدويدن كردند، تعدادى قاطر هم سر راه آماده نگهداشته بودند، پرسيد: اين چارپايان براى چيست ؟ و اين كارى كه انجام داديد براى چه بود ؟
عرض كردند: اين رسمى است كه بعنوان تعظيم بزرگان خود بجا مياوريم ، و ثاطرها را هم به شما هديه آورده ايم ، ضمنابراى سربازان طعام و براى مركبهاى آنها علوفه تهيه ديده ايم .
حضرت فرمود: اين كارى كه براى تعظيم بزرگان انجام ميدهيد براى آنها هيچ نفعى ندارد جز اينكه شما خود را بزحمت انداخته و خسته ميكنيد، بعد از اين همچو كارى نكنيد، و قاطرهاى شما را اگر مايل باشيد از ماليات شما محسوب نموده و مى پذيريم ، اما طعام و علوفه كه تهيه ديده ايد ما بدون پرداخت قيمت از آن استفاده نميكنم .
عرض كردند: شما از آن استفاده كنيد ما بعدا قيمت آنرا از شما ميگيريم ، فرمود: در آن صورت به قيمت واقعى آن حساب نخواهيد كرد، مابه طعام ساده و كمتر از طعام شما قانع هستيم ، بدون استفاده از آن طعام و علوفه با آنها وداع كرد و رفت .
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 2 ص 203.


56 - اهميت علم آموزى

رسول اكرم در جنگ بدر از كفار مكه هفتاد نفر اسير گرفت ، پس از پايان جنگ از آنها بقدر امكان آنها فديه گرفته آزاد ميكرد، جمعى از اهل مكه با خواندن و نوشتن آشنا بودند، ولى اهل مدينه بى سواد بودند، آنهائى كه از اسيران قدرت مالى داشتند بى سواد بودند فديه داده آزاد شدند، و آنهائى كه باسواد بودند حضرت ده نفر از جوانان مدينه را در اختيار او ميگذاشت كه به آنها خواندن و نوشتن ياد دهد، وقتى كه آن ده نفر جوان در خواندن و نوشتن كامل ميشدند معلم اسير آزاد ميشد.
مدرك :
طبقات كبرى چاپ دار بيروت ج 12 ص 14 تاءليف ابوعبدالله محمد بن سعد زهرى كاتب واقدى وى از فضلاء جليل القدر بود، بسال 168 هجرى در بصره متولد شد، به بغداد مسافرت نموده مدتب ملازم خدمت واقدى شد، بر مدينه و كوفه نيز سفر كرده با بعض شيوخ ملاقات نمود، بالاخره روز يكشنبه چهارم جمادى الاخرى سال 230 هجرى در بغداد از دنيا رفت .


57 - از اين مرد دست بردار

جمعى از بنى اميه نزد معاويه گرد آمده گفتند: تو به آرزوى خود - كه غصب خلافت بود - رسيدى خوب است از سب و بدگوئى و لعن اين مرد (على عليه السلام ) دست بردارى ، گفت : نه بخدا قسم بايد اين كار آن قدر ادامه يابد كه بچه ها با آن بزرگ شوند، و بزرگها پير شوند و هيچ گوينده اى از او فضيلتى نقل نكند.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 4 ص 57.
رسول خدا فرمود: هر كس على را سب كند مرا سب كرده و هر كس مرا سب كند خدا را سب كرده است .
مدرك :
كنز العمال ج 11 ص 602.


58 - شبها به در خانه انصار ميرفت

ابو جعفر محمد بن على رضى الله عنه (امام باقر عليه السلام ) فرمود: على عليه السلام شبها فاطمه عليهما السلام را سوار الاغى نموده به در خانه هاى انصار ميرفتند و از ايشان نصرت و يارى ميخواستند، در جواب ميگفتند: اى دختر رسول خدا ما به اين مرد (ابوبكر) بيعت كرده ايم ، اگر پسر عمويت پيشدستى ميكرد از او عدول نمى كرديم و به كسى غير از او بيعت نمى نموديم .
على عليه السلام ميفرمود: آيا جايز بود كه جنازه رسول خدا را بدون كفن و دفن روى زمين گذاشته و بيايم درباره خلافت و جانشينى وى منازعه كنم ؟ فاطمه ميگفت : ابوالحسن آنچه را كه سزاوار او بود كرده است ، و ايشان كارى انجام داده كه خدا به حساب آن خواهد رسيد.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 6 ص 13.


59 - وسوسه را او كرد

پس از رحلت رسول اكرم ابوبكر و عمر كنار در خانه رسول خدا نشسته بودند كه مغيرة بن شعبه آنها را ديد و پرسيد: چرا اينجا نشسته ايد؟ گفتند منتظر هستيم كه اين مرد (على عليه السلام ) بيرون بيايد تا به او بيعت كنيم ، گفت : آيا منتظر غوره نارس اين خاندان هستيد؟ خلافت و رياست را در قريش وسعت و تعميم دهيد كه پذيراى توسعه ميباشد.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 6 ص 43.
مغيرة بن شعبه از شياطين عرب بود، در سال خندق مسلمان شد، و در صلح حديبيه حاضر بود، گفته اند با سيصد زن ازدواج نمود، در خلافت عمر والى بصره بود كه به زناى او شهادت دادند عمر او را از بصره عزل و والى كوفه نمود، عثمان در خلافتش او را عزل كرد، در اول خلافت على عليه السلام پيشنهاد نمود كه معاويه را عزل نكند حضرت قبول نكرد، در زمان معاويه والى كوفه شد، وليعهدى يزيد را او پيشنهاد كرد، امام حسن عليه السلام در مجلس معاويه به مغيره فرمود: تو بودى كه بر پهلوى دختر پيغمبر زدى و او را خونين كردى تا فرزندانش را سقط نمود.


60 - از عذاب نجات يافت

حضرت عيسى عليه السلام گذرش از كنار قبرى افتاد، با ديد خدادادى ديد كه صاحب قبر در عذاب است ، سال بعدى باز گذرش از كنار همان قبر افتاد متوجه شد كه صاحب قبر از عذاب نجات يافته است ، عرض نمود: خدايا من سال گذشته از كنار قبر گذر كردم صاحبش در عذاب بود، حالا مى بينم كه از عذاب نجات يافته است ؟
خدا به او وحى نمود كه اى روح الله او را فرزندى صالح به حد بلوغ رسيد راهى را اصلاح نمود و يتيمى را پناه داد، من هم بخاطر كار نيك پسرش ‍ عذاب او را برداشتم .
مدرك :
بحار الانوار 110 جلدى 75 ص 49 علامه متبحر مولى محمد باقر مجلسى ، وى افتخار شيعه مروج شريعت داراى فضائل كثيره بود، در حق او گفته اند: اگر مذهب شيعه را مذهب مجلسى نامند جا دارد، بسال 1037 هجرى چشم بجهان گشود، و در 27 رمضان سال 1110 هجرى و بقولى 1111 هجرى از دنيا رفت ، خدمات او بر اسلام و حقوق او بر مسلمانان زياد است .


61 - او متقى است

در فتح مكه چون موقع ظهر شد رسول خدا دستور داد بلال بالاى كعبه رفته اذان بگويد، چون اهل مكه اذان بلال را شنيدند عكرمه پسر ابوجهل گفت : من خوش ندارم كه بشنوم ابورباح در بام كعبه مثل الاغ صدا كند، خالد بن اسيد گفت : الحمدلله كه پدرم مرد و اين وضع را نديد، ابوسفيان گفت : من هيچ چيز نميگويم ، اين ديوارها به محمد خبر ميدهند، حضرت ايشان را احضار كرد و گفته هاى آنهارا به خوشان بازگو كرد.
در روايت ديگر است كه رسول خدا وارد مكه شد، وقت نماز ظهر فرا رسيد، بلال را ماءمور نمود به بام كعبه رفته اذان بگويد، چون صداى ((الله اكبر )) بلند شد تمام بتهاى مكه به رو افتادند، بزرگان قريش چون صداى بلال را شنيدند حرث بن هشام گفت : مگر محمد غير از اين زاغ سياه كس ‍ ديگر نيافت ، سهيل و ابوسفيان نيز سخنانى گفتند، جبرئيل سخنان ايشان را به رسول اكرم رسانيد، حضرت آنها را احضار كرد و گفته هاى آنها را بخودشان بازگو كرد، ايشان هم اقرار كردند كه در آن حال آيه ((انا خلقناكم من ذكر و انثى ... ان اكرمكم عند الله اتقاكم )) نازل شد.
مدرك :
سفينة البحار ج 1 ص 104.
بلال بن رباح مادرش حمامه از بزرگان صحابه و از سابقين در اسلام و از كسانى است كه در راه دين صدمات بسيار متحمل گرديد، وى در مكه متولد شد، پس از آنكه مسلمان شد از اربابان خود اذيتهاى زياد ديد، پس از هجرت به مدينه مؤ ذن رسول خدا شد، در بدر واحد و ساير جنگها شركت نمود، پس از رسول خدا ملازم خاندان او شد و براى كسى اذان نگفت ، حوادثى پيش آمد كه بلال نتوانست در مدينه بماند لذا بقصد جهاد بشام رفت تا در سال 18 هجرى و بقولى سال بيستم هجرى از دنيا رفت و در باب الصغير دمشق مدفون شد.


62 - فرزندان يزدجرد

يزدجرد آخرين پادشاه ايران در مرو با زنى همبستر شد، از او پسرى بدنيا آمد كه او را ((مخدج )) نام نهادند مخدج پس از بلوغ در خراسان ازدواج كرد و اولادى از او بدنيا آمد، قتيبة بن مسلم موقع فتح صغد و ساير شهرها دو دختر مخدج را اسير كرده پيش حجاج بن يوسف فرستاد، او هم پيش ‍ وليد بن عبدالملك فرستاد، وليد با يكى از دخترها ازدواج كرد كه از او يزيد بن وليد مشهور به ((ناقص )) بدنيا آمد.
مدرك :
الكامل ج 3 ص 59.


63 - خدا سرپرست ماست

ابن عباس و عكرمه نقل ميكنند كه در جنگ احد چون مسلمانها شكست خوردند و رسول اكرم به كوه بالا رفت ، ابوسفيان آمد و در نزديكى مسلمانها ايستاد و صدا زد: يامحمد روزى بنفع شما و روزى بنفع ما، حضرت فرمود: در جواب بگوئيد: (( لا سواء قتلانا فى الجنة و قتلاكم فى النار )) : يعنى برابر نيستيم چون كشتگان ما در بهشتند و كشته هاى شما در آتشند.
ابوسفيان گفت : (( نحن لنا العزى و لا عزى لكم )): ما بت عزى داريم ولى شما نداريد، جضرت فرمود: در جوابش بگوئيد: (( الله مولانا و لا مولى لكم )) : خدا سرپرست ماست و شما سرپرست نداريد، ابوسفيان گفت : ((اعل هبل )): بلند باد هبل ، حضرت فرمود: بگوئيد: (( الله اعلى و اجل )).
مدرك :
سفينة البحار ج 1 ص 633.


64 - رسول خدا در مرگ ابوطالب

پس از وفات جناب ابوطالب رسول اكرم نعش او حاضر شد چند بار دست بر پيشانى او كشيد و فرمود: (( يا عم ربيت صغيرا و كفلم يتيما و نصرت كبيرا، فجزاك الله عنى خيرا )) : اى عمو در كوچكى مواظبت كردى و در يتيمى سرپرستى نمودى و در بزرگى ياريم كردى خدا تو را جانب من خير دهد.
مدرك :
تاريخ يعقوبى چاپ دار صادر بيروت تاءليف احمد بن يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح عباسى معروف به يعقوبى ، از مورخين جغرافيين بغداد بود.
ابوطالب عموى ابوينى و حامل و كفيل رسول اكرم ، بنابر مشهور نام اصلى او ((عبد مناف )) از دلاوران ، رؤ سا، خطبا و عقلا ء قريش بود مانند ساير قريش به تجارت اشتغال داشت ، مادرش فاطمه دختر عمروبن عائذ مخزومى است ، در نيمه شوال سال دهم بعثت از دنيا رفت .
ابو رافع از على عليه السلام نقل ميكند كه چون مرگ ابوطالب برسول خدا خبر دادم گريه كرد و فرمود: برو غسل بده و كفن و دفن كن خدا او را بيخشايد و رحمت كند، من رفتم و كارها را انجام دادم و رسول خدا روزهائى براى ابوطالب استغفار ميكرد و از خانه اش بيرون نميامد تا جبرئيل اين آيه را آورد: (( ما كان للنبى و الذين امنوا ان يستغفروا ببمشركين ))
مدرك :
طبقات كبرى ج 1 ص 123.
بعقيده شيعه جناب ابوطالب مؤمن از دنيا رفته است و روايت بالا هم بان دلالت دارد، چون پيغمبر دستور غسل و كفن داده و استغفار و طلب رحمت كرده و شايد منظور از نزول آيه اين باشد كه پس از وفات ابوطالب و استغفار رسول اكرم در حق او، مسلمانان در حق پدران مشرك استغفار كرده و به پيغمبر فشار آورده اند كه در حق پدران ما هم استغفار كن آيه نازل شده ((كه بر پيامبر و مؤمنان روا نيست در حق مشركان استغفار كنند ))و استغفار پيغمبر بر ابوطالب از اين جهت است كه او مشرك نبود - ع )).
سفيان بن عيينه از عمرو نقل ميكند كه چون ابوطالب از دنيا رفت رسول خدا فرمود: خدا رحمتت كند و ترا ببخشايد، درباره تو طلب مغفرت خواهم كرد مادامى كه خدامرا نهى نكند، مسلمانها هم شروع كردند باستغفار در حق مردگان مشرك خود كه اين آيه نازل شد: (( ما كان للنبى و الذين امنوا ان يستغفروا )) .
مدرك :
طبقات كبرى ص 124.
اسحاق بن عبدالله بن حارث نقل ميكند كه عباس عموى پيغمبر از آن حضرت پرسيد: يا رسول الله درباره ابوطالب اميد خيرى دارى ؟
فرمود: از پروردگار اميد هر خيرى رادارم .
مدرك :
طبقات كبرى ص 124.


65 - وداع با وطن

رسول اكرم موقع هجرت بمدينه در محل بازارى بنام ((حزوره )) ايستاد و روى بسوى مكه نمود و فرمود: ميدانم كه تو بهترين زمين خدائى ، و محبوبترين زمينى نزد خدا، اگر مردم تو مرا بيرون نميكردند از تو بيرون نميرفتم .
مدرك :
سيره ابن كثير ج 2 ص 225 تاءليف ابوالفداء.


66 - خانه شكايات

امير المومنين عليه السلام خانه اى داشت كه نام آن را ((بيت القصص )) نهاده بود مردم نامه ها و شكايات خود را بان ميانداختند، آن حضرت آنها را برداشته و رسيدگى ميكرد، از خلفاى بنى عباس مهدى عباسى اين رويه را عملى كرد.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 17 ص 87.


67 - پشيمانى موقع مرگ

ليث بن سعد با سند خود نقل ميكند كه ابوبكر ميگفت : ايكاش از خانه فاطمه پرده بر نيمداشتم و بان هجوم نميكردم ولو اينكه با من اعلان جنگ مى نمود.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 6 ص 15.


68 - شير خدا

چون رسول خدا بر سر جنازه حمزه ايستاد فرمود: هرگز مصيبتى مانند تو نخواهم ديد، در هيچ مقام خشم آورتر و ناراحت كننده تر از اين مقام نايستاده ام ، سپس فرمود: جبرئيل مرا خبر داد كه در آسمانها نوشته شده : (( حمزه بن عبدالمطلب اسدالله و اسد رسوله )) : حمزه پسر عبدالمطلب شير خدا و شير رسول خداست .
مدرك :
سيره ابن هشام ج 3 ص 101 تاءليف ابو محمد عبدالملك بن هشام بن ايوب حميرى بصرى نزيل مصر متوفاى 218 هجرى .
حمزة بن عبدالمطلب عموى رسول اكرم و على عليهماالسلام ، چون حمزه و رسول خدا از ثوبيه كنيز ابولهب شير خورده بودند لذا با هم برادر رضاعى بودند، حمزه دو يا چهار سال از پيامبر بزرگتر بود، مسلمان شدن حمزه بر شوكت پيامبر و مسلمين افزود، وى پس از وفات ابوطالب يگانه حامى و پشتبيان پيامبر بود لذا از طرف پروردگار لقب اسدالله و اسد رسوله يافت ، حمزه در جنگ احد بدست وحشى به شهادت رسيد.


69 - قارى قرآن مقدم است

پس از جنگ احد رسول خدا بالاى سر شهداء ايستاد و فرمود: من بر اينها شاهد هستم ، هر كسى كه در راه خدا زخم برداشته است روز قيامت خدا او را مبعوث خواهد كرد در حالى كه از زخمش خون جارى است ، رنگ آن رنگ خون است ، بوى آن بوى مشك است ، بررسى كنيد هر كسى كه بسيار قرآن ياد گرفته بود او را در قبر پيش روى ديگران قرار دهيد چون چند نفر را در يك قبر دفن ميكردند.
مدرك :
سيره ابن هشام ج 3 ص 104.


70 - عيد نوروز

در سال 467 هجرى ملكشاه سلجوقى و وزير او نظام الملك جمعى از منجمان را جمع نمودند، ايشان پس از بحث و گفتگو مقرر نمودند كه عيد نوروز را در اول حمل (فروردين ) بگيرند، در صورتيكه تا آن وقت عيد نوروز را در نيمه حوت (اسفند) ميگرفتند.
مدرك :
المختصر فى تاريخ البشر ج 1ص 191.
ملكشاه بن محمد از سلاطين سلجوقى بود در جمادى الاولى سال 445 هجرى متولد شد، و در شوال سال 458 هجرى قمرى وفات يافت مدت عمرش 40 سال و مدت سلطنتش 20 سال بود.
نظام الملك حسن بن على بن اسحاق طوسى وزير دانشمند و مقتدر سلحوقيان بسال 408 هجرى و بقولى 410 در نوقان طوس ولادت يافت ، و در سال 458 قمرى بقتل رسيد.


71 - خيانت در بيت المال

چون رسول خدا از جنگ خيبر فارغ شد به وادى القرى ((مدعم )) غلام آزاد شده رسول خدا كتشه شد، مسلمانها گفتند: بهشت برايش گوارا باد، رسول خدا فرمود: نه ، قسم بانكه جان محمد در دست اوست هنوز عباى او در تنش از آتش شعله ور است ، چون عبا را از غنائم مسلمين دزديده بود، مرد ديگرى آمد و گفت : يا رسول الله من دو تا بند كفش از غنيمت برداشته ام فرمود: براى تو مانند آنها از آتش مهيا ميشود.
مدرك :
الكامل ابن اثير ج 2 ص 151.


72 - سردار رشيد اسلام و على عليه السلام

پس از آنكه مالك اشتر بوسيله ماءمور مخفى معاويه با عسل مسموم كشته شد، معاويه اهل شام را جمع كرد و خطبه خواند و گفت :
على بن ابيطالب دو دست توانا داشت كه يكى در صفين بريده شد وآن عمار ياسر بود و ديگرى مالك اشتر بود كه امروز بريده شد.
عده اى از بزرگان نخغ نقل ميكنند كه چون خبر شهادت اشتر رسيد خدمت على عليه السلام وارد شديم و ديديم حضرت بسيار متاءسف و ناراحت است و ميگويد: خدا مالك را جزاى خير دهد، مالك چقدر با عظمت و با ارزش وبد، اگر كوه بود بسيار بزرگ بود، و اگر سنگ بود بسيار سخت و استوار بود، بخدا سوگند كه مرگ تو جهانى و ملتى را متزلزل و جهانى را شاد خواهد كرد، مانند مالك را بايد گريه كنندگان گريه كنند، مگر نظير مالك پيدا ميشود؟!
ابن ابى الحديد در جلد دوم شرح ص 214 گويد: اگر كسى سوگند ياد كند كه خداى متعال در عرب و عجم شخصى شجاعتر از مالك بغير از استادش ‍ على عليه السلام نيافريده من براى او احساس گناه نميكنم ، خدا پاداش خير دهد آن شخص را كه از وى درباره مالك سوال كردند، گفت : من چه بگويم در حق شخصى كه زندگى او اهل شام را پريشان و منهزم ساخت ، و مرگ او اهل عراق را شكست داد، و خيلى بجاست آنچه امير المومنين عليه السلام درباره او فرمود: اشتر براى من آنچنان بود كه من براى رسول خدا بودم .
در جريان حكميت پس از نوشتن قرار داد به على عليه السلام گفتند: اشتر بمطالب اين صحيفه رضايت ندارد، و عقيده اش ادامه جنگ با اهل شام است ، حضرت فرمود: اگر من به چيزى راضى شوم اشتر هم راضى ميشود، من و شما راضى شده ايم ، بازگشتن پس از رضايت و تبديل كردن پس از اقرار جايز نيست مگر اينكه مشاهده نافرمانى خدا شود و يا با مضمون صلحنامه مخالفت شود.
گفتيد: اشتر امر مرا ترك كرده و مخالفت رويه من است اشتر از همچو اشخاصى نيست ، و من او را آنطور نميشناسم ايكاش در ميان شما دو نفر مانند او پيدا ميشد، بلكه ايكاش ميان شما يكنفر مانند او بود كه درباره دشمنان من مانند او بينش عميق و واقعى داشت كه در آن صورت زحمت شما از من كاهش مييافت و اميدوار ميشدم كه قسمتى از كجيهاى شما درست شود.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 6 ص 76 و ج 2 ص 240.


73 - روزه عاشورا

چون رسول اكرم به مدينه مهاجرت كرد ديد يهوديها روز (يا دهه عاشوراء) را روزه ميگيرند، فرمود: من به تبعيت از برادرم موسى از يهود اولى هستم ، لذا عاشورا را روزه گرفت و مردم را به روزه آن امر نمود، چون روزه ماه رمضان واجب شد مردم را از روزه عاشورا نهى نكرد و امر هم نكرد.
مدرك :
الكامل ابن اثير ج 2 ص 80.


74 - مرد حق را ترك و ضايع كردى

پس ا ز آنكه عبدالرحمن بن عوف در مجلس شورى به عثمان بيعت كرد و خلافت را از دست على عليه السلام بيرون كرد ((مقداد بن عمرو )) رضوان الله عليه به عبدالرحمن گفت : بخدا قسم مردى را ترك و ضايع كردى كه از بمعروف كنندگان و از عاملين بحق و عدالت است ، بخدا قسم اگر براى خود ياور پيدا ميكردم روى اين مساءله با قريش ميجنگيدم همچنانكه در بدر و احد جنگيدم ، عبدالرحمن گفت : مادرت در عزايت نشيند مواظب باش ‍ كه مردم اين سخن را از تو نشنوند، ميترسم كه صاحب فتنه و تفرقه انداز بين مسلمانها باشى .
مقداد گفت : كسى كه مردم را بسوى حق و اهل حق ، و بسوى اولو االامر دعوت ميكند صاحب فتنه نميباشد، بلكه صاحب فتنه كسى است كه مردم را با عمل خود وارد باطل كرد وهواى نفس را بر حق و حقيقت مقدم داشت ، صاحب فتنه و تفرقه انداز اين شخص است ، چهره عبدالرحمن سرخ شد و گفت : اگر بدانم از اين سخن منظورت من هستم كار من و تو سخت ميشود و بجاهاى باريك خواهد كشيد، مقداد گفت : مرا تهديد ميكنى اى پس ام عبدالرحمن ؟! عبدالرحمن برخاست ورفت .
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 9ص 57.
عبدالرحمن بن عوف اهل مكه و از قريش بود، ده سال بعد از عام الفيل ولادت يافت شايد ششمين نفرى باشد كه اسلام آورد، به حبشه و از آنجا به مدينه هجرت كرد، در سقيفه بنى ساعده به نفع ابوبكر تلاش كرد، در شوراى شش نفرى خلافت عثمان را تثبيت نمود، على عليه السلام او را نفرين كرد، سپس ميان او و عثمان عداوت و خلاف رخ داد و تا آخر عمر با هم حرف نزدند، در سال 31 يا 32 از دنيا رفت و وصيت كرد او را شبانه دفن كنند تا عثمان بر او نماز نخواند.
مقداد بن اسود كندى كه مقداد بن عمرو نيز ميگويند، از پيشقدمان در اسلام و از مهاجرين به حبشه است ، در بدر و احد و ساير جنگها شركت كرد و از تيراندازان بنام بود، وى از دوستداران على عليه السلام را به مسجد مى بردند مقداد دست در قبضه شمششير، چشم مولى منتظر اشاره بود، مناقب مقداد زياد است ، در سال 33 هجرى در جرف يك فرسخى مدينه از دنيا رفت جنازه اش را به مدينه آورده دفن كردند.


75 - كار امت را خراب كردند

حسن بصرى گويد: كار مردم را دو نفر خراب كرد: يكى عمروبن عاص بود كه در صفين به معاويه پيشنهاد كرد قرآنهارا بسر نيزه ها بلند كردند، چون اين حيله عملى شد خوارج و حكميت پيش آمدند كه اثر اين حكميت تا قيامت باقى ماند (حكومت بنى اميه كه رو به تمام بود زنده شد.)
ديگرى مغيرة بن شعبه بود كه در كوفه از جانب فرماندار بود، معاويه بقصد عزل او را بشام دعوت كرد، مغيره با چند روز تاخير در شام حاضر شد، معاويه پرسيد: چرا تاخير كردى ؟ مغيره گفت : مشغول فراهم نمودن مقدمات كارى بودم ، معاويه پرسيد: چه كارى ؟ گفت : بيعت كردن براى ولايتعهدى يزيد، معاويه با تعجب پرسيد: اين كار را كردى ؟! گفت : بلى ، گفت : به محل ماموريت خود برگرد.
چون مغيره از نزد معاويه بيرون شد اصحابش پرسيدند چه شد؟
گفت : پاى معاويه را در ركاب ضلالت و گمراهى نهادم كه تا روز قيامت از آن بيرون نيايد.
حسن بصرى گفت : در اثر اين بناى شوم است كه خلفاى بنى اميه از مردم براى فرزندان خود بيعت ميگرفتند، اگر كار مغيره نبود خلافت تا روز قيامت به شيوه شورى انجام مييافت .
مدرك :
تاريخ الخلفاء سيوطى ص 206.
ابو سعيد حسن بن يسار معروف به حسن بصرى ، پدرش از اسيران دشت ميسان بود، حسن بسال 21 هجرى در مدينه متولد شد، در سايه على عليه السلام بزرگ شد، نويسنده ربيع بن زياد والى خراسان شد، در بصره سكونت گزيد، وى از نظر شيعه و امامان آنهامذموم بوده ، امام سجاد و امام باقر عليه السلام به او ايراداتى نموده اند، امير المومنين عليه السلام او را نفرين كرده و در حق او فرموده : هر قومى سامرى دارد، و اين سامرى اين امت است ولى او ((لا مساس )) نميگويد در عوض ((لاقتال )) ميگويد، وى طالب رياست بود و به دلخواه مردم سخن ميگفت : در سال 110 هجرى در بصره از دنيا رفت .


76 - اينگونه اغفال ميكنند

چون عايشه و طلحه و زبير از مكه خارج و بسوى بصره روانه شدند شبانه به چشمه ((حواب )) كه آب بنى عامربن صعصعه بود رسيدند، سگهاى آنجا پارس كرده شترهاى آنها را رم دادند، يكى از اصحاب عايشه گفت : خدا حواب را لعنت كند چقدر سگ دارد؟! چون عايشه نام حواب را شنيد گفت : براستى اينجا حواب است ؟ گفتند: بلى ، عايشه فرياد زد مرا برگردانيد، مرا برگردانيد، پرسيدند: چه شد و چه خبر است ؟!
گفت : از رسول خدا شنيدم كه ميفرمومد: گويا مى بينم سگهاى حواب به يكى از زنان من پارس ميكنند سپس به من فرمود: حميرامبادا آن زن تو باشى .
زبير گفت : خدا رحمتت كند آرام باش كه ما فرسخها راه آب حواب را پشت سر نهاده ايم ، عايشه گفت : آيا شاهد دارى كه اينجا حواب نيست و اين سگها مال حواب نميباشند؟ طلحه و زبير پنجاه نفر از صحرا ننشينان را آوردند و به آنها رشوه دادند كه ايشان شهادت دادند: اينجا آب حواب نيست ، و اين اولين شهادت دروغ بود در اسلام .
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 9ص 311.
عايشه دختر ابوبكر و ام همسر رسول خدا هفت ساله بود كه در مكه رسول خدا او را در ماه شوال به عقد خود در آودره ، نه سال و دو ماه داشت كه در مدينه در ماه شوال رسول اكرم با او بنا نمود موقع رحلت آن حضرت بيست ساله بود، هميشه در منزل نبوت معركه گردان بود، از خديجه بدگوئى ميكرد، بر ماريه قبطيه تهمت بست ، با على و فاطمه عليهما السلام دشمنى ميكرد، رسول خدا را اذيت مى نمود، در زمان ابوبكر و عمر محترم ميزيست ولى در زمان عثمان آن احترام را نديد لذا به دشمنى او برخاست و عثمان را نعثل خواند و مردم را بر عليه او تحريك نمود، چون عثمان كشته شد و على عليه السلام به خلافت انتخاب شد بر عليه او برخاست و به همراهى طلحه و زبير جنگ جمل را بر پا نمود، چون امام بر او دست يافت از او در گذشت و محترمانه به مدينه روانه نمود، بالاخره در خلافت معاويه بسال 57 از دنيا رفت و شبانه در بقيع دفن شد، بعضى را عقيده آنست كه معاويه او را با حيله بچاه افكند و كشت و ابوهريره بدروغ شهادت به مرگ و دفن او داد.


77- من هم از شما هستم

ابو رافع نقل ميكند: در جنگ احد چون على عليه السلام پرچمداران قريش ‍ راكشت ، رسول خدا جماعتى از كفار را ديد به على گفت : بايشان حمله كن ، على حمله كرده ايشانرا متفرق ساخت ، جمعيت ديگرى را نشان داد و فرمود: حمله كن ، حمله نمود و متفرق ساخت و عده اى را كشت ، حبرئيل گفت : يا رسول الله اين كار على مواسات و از خود گذشتگى است ، حضرت فرمود: او از من است و من از او هستم ، جبرئيل گفت : من هم از شما هستم ، در اين حال صدائى شنيدند كه ميگفت : (( لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على )) .
مدرك :
الكامل ابن اثير ج 2 ص 107
ابو رافع غلام عباس عموى پيامبر بود كه او را برسول خدا بخشيد چون ابو رافع خبر مسلمان شدن عباس را به حضرت خبر آورد پيامبراو را آزاد نمود، باز هم ابو رافع ملازم خدمت پيغمبر بود، در وفات پيامبر ابو رافع از شدت غم غش نمود، بعد از رسول خدا ملازم امير المومنين عليه السلام شد و صاحب بيت المال بود، در جنگهاى جمل و صفين و نهروان در خدمت حضرت بود، بعد از شهادت آن حضرت به مدينه برگشت ، امام حسن عليه السلام زمينى در ينبع باو داد، و خانه على عليه السلام را با او قسمت كرد.


78 - سنت زشت و نامشروع

ابن سيف نقل ميكند كه مروان خطبه ميخواند، در خطبه از على عليه السلام بدگوئى كرد، امام حسن عليه السلام فرمود: اين شخص كه او را ناسزاميگوئى بدترين مردم است ؟! مروان گفت : نه بلكه بهترين مردم است .
مردى از فرزندان عثمان در روز عرفه بپا خاست و به هشام بن عبدالملك گفت : امروز روزى است كه خلفاء لعن ابو تراب را در آن مستحب ميشمردند!!
اشعث بن سوار نقل ميكند كه عدى بن ارطاة در منبر على عليه السلام را ناسزا گفت ، حسن بصرى گريست و گفت : امروز شخصى را ناسزا گفتند كه در دنيا و آخرت برادر رسول خدا است .
يكى از زنازاده هاى بنى اميه بنام خالدبن عبدالله دائما على عليه السلام را فحش ميداد، روز جمعه در خطبه نماز گفت : بخدا قسم رسول خدا كه على را به كار ميگماشت و ميدانست او چيست ولى چاره نداشت چون دامادش ‍ بود!! سعيد بن مسيب كه در ميان جمعيت خوابش برده بود چشمهايش را باز كرد و گفت :: واى بر شما اين خبيث در منبر چه گفت ، من در خواب ديدم كه قبر پيغمبر شكافته شد و پيغمبر را ديدم كه ميفرمايد: دروغ گفتى اى دشمن خدا.
سدى نقل ميكند: در مدينه كنار احجار الزيت ايستاده بودم كه مردى شتر سوار آمد و ايستاد و على عليه السلام را ناسزا گفت ، مردم اطرافش را گرفته و نگاهش ميكردند كه سعد بن ابى وقاص سر رسيد و گفت : خدايا اگر اين شخص بنده صالح ترا ناسزا داده خوارى دنيا را به او نشان ده ، چيزى نگذشت كه شترش رم كرده و او را بزمين انداخت و گردنش شكست .
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 13 ص 220 - 222.


79 - بناى مجلس رقص

قرطبى نقل ميكند: از ابوبكر طرطوسى پرسيدند: عده اى در محفلى جمع ميشوند مقدارى قران ميخوانند بعد يكنفر براى آنها اشعار ميخواند و ايشان ميرقصند و شادى ميكنند ونى ميزنند، آيا حاضر شدن در مجلس ايشان حلال است يا نه ؟
در جواب گفت : مذهب صوفيان بطالت و نادانى و گمراهى است ، دين اسلام عبارتست از كتاب خدا و سنت رسول خدا، اما رقص و اظهار عشق و شادى پس اول احداث كننده آن سامرى و اصحاب او بودند:
چون سامرى گوساله را درست كرد در اطراف آن مشغول رقص و پايكوبى شدند، اين كار گوساله پرستان است ، مجلس رسول خدا چنان موقر و آرام بود كه گويا بالاى سرشان مرغ است .
مدرك :
كتاب حياة الحيوان دميرى ماده عجل .


80 - مرا به رحم قسم داد

طلحة بن عثمان معروف به ((كبش الكتيبه )) در جنگ احد پرچم كفار را بدست داشت ، صدا زد: اى محمد مگر شما گمان نداريد كه كشتگان ما در آتش و كشته هاى شما در بهشت هستند؟ كسى از شما بيايد يا مرا بدوزخ فرستد و يا من او را روانه بهشت سازم ، على بن ابيطالب باو حمله برده با يك ضربه شمشير پايش را قطع كرد، موقع افتادن بزمين عورتش نمايان شد، به على عليه السلام گفت : ترا بخدا و رحم قسم ميدهم كه مرا نكشى ، حضرت از او دست برداشت و منصرف شد، رسول اكرم تكبير گفت ، از على پرسيدند: چرا او ار نكشتى ؟ فرمود: چون مرا بخدا و رحم قسم داد:
مدرك :
تفسير الكاشف ج 2 ص 177 تاءليف شيخ محمد جواد مغنيه نويسنده تواناى عرب لبنانى متوفاى شب شنبه 19 محرم الحرام سال 1400 هجرى قمرى .


81 - اولين مومن كيست ؟

اكثر محدثين ، اسلام آوردن ابوبكر را پس از عده اى از مسلمانان نوشته اند، از آن جمله است : على بن ابيطالب و برادرش جعفر بن ابيطالب ، زيد بن حارثه ، ابوذر غفارى ، عمر و بن عنبسه ، خالد بن سعيد بن عاص و خباب بن ارت و ابوبكر بعد از اينها مسلمان شد، و اگر روايات صحيح و نقلهاى موثق را مورد دقت و مطالعه قرار دهيم مى بينيم كه همه آنها دلالت بر آن دارد كه على بن ابيطالب اول كسى است كه ايمان آورد و بعضى ها گفته اند: اول ايمان آورنده ابوبكر است .
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 3 224.
((رسول اكرم پس از بعثت سه سال بطور مخفى و هراسان مشغول تبليغ بود كه در اين مدت عده اى از خويشان و نزديكان مثل على عليه السلام و جعفر و ابوذر و... ايمان آوردند، پس از سه سال آيه (( فاصدع بما تومر )) نازل كه رسول خدا دعوت خود را علنى كرد كه بنظر ميرسد ابوبكر در اين حركت و دعوت اولين كسى است كه ايمان آورده است ، اولين مومن على عليه السلام بطور مطلق ، و اولين مومن پس از سه سال و اظهار دعوت و رفع خوف ابوبكر است - ع )).


82 - دو عقيده مخالف

از حكيمى پرسيدند: كه خلاصه عقايد شيعه و سنى چيست ؟ فرمود: خلاصه عقايد سنى آنستكه بعد از حمد حضرت آفريدگار و نعت جناب رسول مختار: رحمه الله على الفاسقين و الفاسقات و الفاجرين و الفاجرات ، و خلاصه عقايد شيعه آنستكه بعد از حمد حضرت بارى تعالى و نعت حضرت مصطفى : لعنه الله على جميع المومنين و ا لمومنات
مدرك :
نامه دانشوران ج 8 ص 316 تاليف جمعى از دانشمندان دوره ناصرالدين شاه


83 - علائم شهادت امام حسين

چون حسين عليه السلام كشته شد هفت روز آفتاب كه طلوع كرده و بديوارها ميتابيد مثل ملافه قرمز بود، در روز شهادت آن حضرت : روز عاشورا آفتاب كسوف نمود، شمشاه آفاق آسمان سرخ شد و پس از آن هميشه سرخى در آسمان مشاهده ميشود.
مدرك :
تاريخ الخلفاء سيوطى ص 207
در اين مناسبت ابوالعلاء معرى گفته است :
و على الفق من دماء الشهيد

دين على و نجله شاهدان

فهما فى اواخر اليل فجرا

ن و فى اولياته شفقان

ثبتا فى سبيله ليجيئا الح

شر مستعد يا الى الرحمان

يعنى در افق آسمانها از خونهاى على و فرزندش دو شاهد هست ، آن دو در آخر شب فجر و روشنائى و در اوائل شب شفق و نور سرخ رنگ ميباشند، در راه خدا استقامت و پايدارى نمودند تا در روز محشر بدرگاه خداى مهربان بشكايت و دادخواهى بيايند.


84 - از شهادت امام حسين اطلاع يافتند

ابن عباس گويد: در نميه روزى رسول خدا را ژوليده مو و گرد آلوده و شيشه هاى پر از خون در دست ، در خواب ديدم و گفتم : پدر و مادرم فدايت باد يا رسول الله اين خون چيست ؟ فرمود: خون حسين و ياران او است كه امروز جمع كرده ام ، حساب كردند و ديدند حسين و يارانش در همان روز شهيد شده اند.
سلمى گويد: خدمت ام سلمه رفتم و ديدم گريه ميكند، پرسيدم : چرا گريه ميكنى ؟ گفت : رسول خدا را در خواب ديدم كه سر و محاسنش خاك آلود است ، پرسيدم : يا رسول الله چه شده است ؟
فرمود: حاضر و ناظر شهادت حسين عزيز بودم .
مدرك :
تاريخ الخلفاء سيوطى ص 208
نقل شده كه رسول خدا يك مشت از خاك تربت امام حسين را كه جبرئيل آورده بود به ام سلمه داد و فرمود: هر وقت اين خاك تبديل بخون شد حسين كشته شده است ، ام سلمه آن خاك را در شيشه نگهدارى ميكرد، روز عاشورا ديد آن خاك تبويل بخون شده است ، لذا از شهادت حسين آگاه شد و بمردم خبر داد.
مدرك :
الكامل بن اثير ج 3 ص 303


85 - نوحه سرائى جن

خباب كلبى گويد: به كربلا رفتم و در آن جا به مرد محترمى از عرب گفتم : از اشعارى كه جن ها در عزاى امام حسين عليه السلام ميسرايند و شنيده اى بمن خبر ده ، گفت : همه اهالى اين محل نوحه سرائى جن را شنيده اند و از هركس بپرسى بتو جواب خواهد گفت ، گفتم : تو خودت آنچه را كه شنيده اى بمن بگو، گفت : اين اشعار را شنيده ام :
مسح الرسول جبينه

فله بريق فى الخدود

ابواه من علياقريش

و جده خير الجدود

مدرك :
تاريخ الخلفاء سيوطى ص 208
((در كتاب شريف ((الذريعه ج 3 ص 14)) مى نويسد: اين شعر از كعب بن زهير متوفاى سال 26 هجرى است كه در مدح امام حسين عليه السلام سروده است ))
((شايد شعر از او باشد و جن آنرا ياد گرفته و در مدح و رثاء امام مظلوم سروده اند، نه اينكه شعر را جن ساخته باشد - ع )).


86 - فضايح يزيد

نوفل بن فرات نقل ميكند كه نزد عمر بن عبدالعزيز بودم كه شخصى از يزيد بن معاويه ياد كرد و از او با عنوان و لقب امير المومنين نام برد!! عمر بن عبدالعزيز گفت : به او امير المومنين ميگوئى ؟! دستور داد به آن شخص ‍ بيست تازيانه زدند.
واقدى نقل ميكند كه عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه ميگفت :
بخدا قسم ما بر يزيد خروج نكرديم مگر بدان جهت كه ترسيديم از آسمان سنگباران شويم ، چون يزيد مردى است كه با كنيزان ام ولد پدرش و دختران و خواهران او زنا ميكند و شراب ميخورد و نماز نميخواند.
مدرك :
تاريخ الخلفاء سيوطى ص 209.
عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه ، مادرش جميله است ، نطفه اش در شب جنگ احد بسته شد، موقع رحلت رسول اكرم هفت سال داشت ، مرد زاهد و عابد بود، براى خود رختخواب نداشت ، شبها نماز ميخواند هر وقت خسته ميشد خود را بزمين انداخته و سر بر بازوى خود گذاشته ميخوابيد، در سال 63 هجرى كه سپاهيان يزيد براى غارت و قتل عام هجوم آوردند عبدالله شجاعانه جنگيد تا شهيد شد.
عبدالله بن عمر ميگفت : به كسى بيعت كنيم كه با ميمونها و سگها بازى ميكند و شراب ميخورد، و علنى فسق و فجور مرتكب ميشود؟!
پس در اين صورت جواب خدا را چه ميدهيم .
مدرك :
تاريخ يعقوبى ج 2 ص 228.


87 - دين بدون نماز بى فايده است

چون رسول خدا از غزوه تبوك مراجعت نمود نمايندگان طائف از قبيله ثقيف خدمت رسول خدا شرفياب شده و اظهار مسلمانى كردند ولى درخواست نمودند كه ((معبد لات ))را خراب نكند و اجازه دهد كه سه سال او را عبادت شود كه حضرت نپذيرفت تا اينكه به يك ماه قانع شدند باز پذيرفته نشد، درخواست دوم آنها اين بود كه ايشان را از نماز معاف بدارد، حضرت فرمود: (( لا خير فى دين لا صلاة فيه )) : دينى كه نماز ندارد فايده ندارد.
چون كاملا اسلام را پذيرفتند حضرت همراه ايشان مغيرة بن شعبه و ابو سفيان بن حرب را فرستاد تا معبد لات را ويران كنند، چون شروع به تخريب كردند زنان ثقيف با روهاى باز و گريه كنان از خانه ها بيرون ريختند.
مدرك :
المختصر فى تاريخ البشر ج 1 ص 149.
((اعراب با آن زندگى فلاكت بار بقدرى متكبر و مغرور بودند كه حاضر به ركوع و سجود نبودند لذا از اسلام خود دارى ميكردند كه در اين باره داستانهائى نقل شده ، حتى شيادانى كه بعد از رسول خدا ادعاى پيغمبرى ميكردند اولين چيزى كه براى جلب مريد انجام ميدادند ركوع و سجود و گاهى اصل نماز را برميداشتند و ساقط ميكردند، چنانكه در حالات مسيلمه كذاب و طلحيه نقل شده است - ع )).