قصه هاى اسلامى و تكه هاى تاريخى

عمران عليزاده

- ۱ -


مقدمه



الحمدلله رب العالمين و صلى الله على خير خلقه محمد و اهل بيته الطيبين الطاهرين و لعنه الله على ائهم اجمعين
يكى از انواع كلام قصه و داستان است كه در مقام بيان مطالب و تفهيم مقاصد از آن استفاده ميشود.
قصه ها و داستانها فكر انسانرا بحركت آورده باعث تفكر - كه از بهترين عبادتها است ميشود، فاقصص القصص لعلهم يتفكرون : قصه ها را بيان كن شايد آنها تفكر كنند. (1)
قصه ها انسان را از وضع گذشتگان مطلع ساخته باعث عبرت گرفتن از حال و سرگذشت آنها ميشود، لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الالباب : در قصه هاى آنها عبرتى بود براى صاحبان عقل . (2)
داستانها تاريخ گذشتگان را به انسان بازگو نموده و بر معلومات او افزوده و آئينه دل او را روشن ميسازد، قصه و داستان موجب ثبات قلب و پايدارى انسان در راه هدف ميشود، و وسيله پند گرفتن و يادآورى است ، و كلا نقص عليك من انباء الرذسل ما نثبت به فوادك و جائك فى هذه الحق و موعظه و ذكرى للمومنين : بطور كلى از خبرهاى پيامبران براى تو نقل ميكنم آنچه را كه دل تو را با آن ثابت ميداريم ، و براى تو در اين قصه ها حق بيان شده و براى مومنان موعظه و تذكر هست . (3)
جنيد بغدادى گويد: گوش دادن به قصه ها و حكايات از لشگريان خداى متعال است كه بوسيله آن دلهاى مريدان را ثابت و محكم ميكند، پرسيدند: شاهدى بر اين ادعا دارى ؟ اين آيه را خواند: كلا نقص عليك من انباء الرسل ... (4)
كتابهاى گذشتگان پر است از قصه هاى تاريخى ، اخلاقى فضائلى ، اعتقادى و... موقع مطالعه كتب مختلف داستانهائى را كه برايم دلچسب واقع شده بود يادداشت كرده بودم متاءسفانه مقدارى از آنها در اثر غفلت و نقل و انتقال از بين رفت ، بقيه را كه براى برادران و خواهران مفيد ميدانستم حيفم آمد كه از بين برود، لذا آنها را جمع نموده و در اختيار عزيزان قرار دادم كه شايد براى عده اى مفيد افتد و يا لااقل باعث تذكر و تغيير ذائقه فكرى شود.
براى حصول اطمينان و تسهيل كار كسانى كه ميخواهند به منابع اصلى مراجعه كنند مدارك قصه ها و مطالب نشان داده ميشود و تا آنجا كه برايم ممكن بود سعى شده كه مطالب درست و صحيح نقل شود، از برادران دينى انتظارم آنستكه اگر از اين خدمت ناچيز بهره اى بردند مرا با دعاى خير ياد كنند، و اگر قصورى ديدند تذكرم دهند، و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب .
تبريز: عمران عليزاده


1 - عبادت سه نفرى

عنيف كندى گويد: در زمان جاهليت بقصد خريد لباس و عطريات براى خانواده ام به مكه رفته به عباس بن عبدالمطلب كه مرد تاجر بود وارد شدم ، روزى در مسجدالحرام نشسته بود و به كعبه نگاه ميكرديم ، آفتاب در وسط آسمان نمود روى به كعبه ايستاد، پسرى آمد و در طرف راست جوان ايستاد بعد بانوئى آمد و در پشت سر آنها ايستاد جوان به ركوع رفت آن دو نيز به ركوع رفتند، جوان سر از ركوع برداشت آن دو نيز سر برداشتند، جوان به سجده رفت آن دو نيز به سجده رفتند.
به عباس گفتم : اين كار بزرگى است ، عباس گفت : بلى كار بزرگى است ، ميدانى اين جوان كيست ؟ او محمد بن عبدالله پسر برادرم است ، و آن پسر على فرزند برادرم ابوطالب است ، و آن بانو خديجه دختر خويلد همسر محمد است ، برادرزاده ام ميگويد: پروردگار آسمانها و زمين است كه او را به اين دين ماءمور نموده است ، بخدا سوگند در روى زمين اين دين بجز از اين سه نفر پيرو ندارند.
مدرك :
1 - اسد الغابه تاءليف عزالدين على بن ابى الكرم شيبانى معروف به ابن اثير متوفاى سال 630 ج 3 ص 414.
2 - استيعاب تاءليف ابو عمر يوسف بن عبدالله بن عبدالبر متوفاى سال 462 هجرى در شاطبه اندلس ج 3 ص 163.
عنيف كندب برادر اشعث بن قيس بود از وى انحرافى ديده نشد بلكه بر حسب روايتى برادرش اشعق را بخاطر شركت در قتل على عليه السلام توبيخ ميكرد.
عباس بن عبدالمطلب عموى رسول اكرم دو سال و يا سه سال از آن حضرت بزرگ بود، پيش از هجرت نبوى به آن حضرت ايمان آورده بود در مكه اقامت نموده اخبار مكه را به آن بزرگوار مى نوشت قبل از فتح مكه به آن حضرت پيوست ، پس از پيامبر اكرم زنده بود، در آخر عمر نابينا شد، بالاخره بسال 32 هجرى در مدينه از دنيا رفت و در بقيع بخاك سپرده شد.
خديجه دختر خويلد بانوى معظمه مكه همسر رسول اكرم ، حضرت در بيست و پنج سالگى با او كه چهل ساله بود ازدواج نمود، تمامى فرزندان آن حضرت جز ابراهيم از آن بانو بود، وى اولين بانوئى بود كه به آن بزروگوار ايمان آورد، طبق روايات متعدد از بهترين بانوان بهشت است ، پس از 65 سال عمر بنابر مشهور در ماه رمضان سه سال پيش از هجرت از دنيا رفت و در حجون دفن شد.


2 - اولين مؤمن

از على عليه السلام نقل شده كه مى فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدايم من صديق اكبرم ، به غير از من هر كس اين دعا را بكند دروغگو و افتراگر است ، هفت سال پيش از مردم با رسول خدا نماز خواندم .
ابن عباس ميگفت : اولين كسى كه با پيغمبر نماز خواند على بود، جابر بن عبدالله مى گفت : رسول خدا روز دوشنبه مبعوث شد و على روز سه شنبه با او نماز خواند، زيدبن ارقم ميگفت : على اولين مسلمان است . مدرك كتاب الكامل ج 2 ص 37.
((على عليه السلام شش ساله بود كه رسول خدا او را بخانه خود برد و مانند يگانه پسر خانواده زير تربيت خود قرار داده تمام اخلاق و روحيات خود را در مدت چهار و پنج سال به او منتقل ساخت ، خود آن حضرت در خطبه قاصعه ميفرمايد: وضعنى فى حجره و انا ولد يضمنى الى صدره و يكنفنى فى فراشه و يمسنى جسده : مرا در آغوش خود قرار مى داد در حالى كه من پسر بچه بودم بسينه خود مى چسباند، در بستر خود مرا جا ميداد بدن شريف خود را در تماس من قرار ميداد.))
((با اين وضع نارسا است اگر بگوييم : على ايمان آورد چون كافر نبود كه ايمان بياورد، بلكه از اول مؤمن بود، خود حضرت در خطبه چهارم نهج البلاغه ميفرمايد: ما شككت فى الحق مذاريته در حق شك نكردم از روى كه آنرا بمن نشان دادند - ع ))
عبداله بن عباس كه بخاطر وسعت علم و اطلاعاتش به ((حبر الامه ))معروف و از شاگردان و ارادتمندان امير المومنين عليه السلام ، مادرش ‍ لبابه كبرى بود، موقعى كه رسول خدا و بنى هاشم در شعب ابوطالب محصور بودند بدنيا آمد، موقع وفات رسول خدا سيزده سال داشت و بقولى پانزده سال ، در سال 68 هجرى در طائف از دنيا رفت .
جابر بن عبداله انصارى از طائفه خزرج و يكى از بزرگان اصحاب رسول خدا و از دوستداران خاندان عصمت و طهارت بود، خدمت على عليه السلام و امام حسن و امام حسين و امام زين العابدين و امام باقر عليهم السلام را درك نمود، 94 سال در دنيا عمر كرد، بسال 74 يا 77 وفات يافت . زيد بن ارقم از طائفه خزرج و از سابقين در اسلام است ، در اكثر غزوات رسول اكرم شركت داشت ، وى از علاقمندان على عليه السلام بود و در جنگ صفين شركت كرد، بعدا ساكن كوفه شد و در آنجا خانه بنا نمود تا در سال 68 در زمان مختار از دنيا رفت .


3 - منصور را موعظه كرد

منصور دوانيقى به عمروبن عبيد گفت : مرا موعظه كن ، عمرو گفت : با چيزهائى كه شنيده ام يا با چيزهائى كه ديده ام ؟ منصور گفت : با چيزهائى كه ديده اى ، عمرو گفت : عمر بن عبدالعزيز را ديدم كه موقع مرگ يازده پسر داشت ، و تركه اش هفده دينارش را خرج كفن او كردند، و با دو دينار محل قبرش را خريدند، به هر يك از پسرانش كمتر از يك دينار ارث رسيد.
هشام بن عبدالملك را نيز ديدم كه موقع مرگ ده پسر داشت ، از تركه اش به هر يكى از پسرانش هزار دينار (يك ميليون مثقال طلا) ارث رسيد، پس را مدتى يكى از پسران عمر بن عبدالعزيز را ديدم كه در يك روز يكصد اسب در راه خدا به مجاهدان داد، و يكى از پسران هشام را نيز ديدم كه دست گشوده گدائى ميكرد.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 2 ص 101 تاءليف ابو حامد عزالدين عبدالحميد بن هبة الله معروف به ابن ابى الحديد معتزلى متولد روز شنبه اول ذى الحجه سال 586 در مدائن ، ساكن بغداد متوفاى سال 655 هجرى .
ابو جعفر منصور بن محمد معروف به دوانيقى دومين خليفه عباسى ، شخص سفاك و ستمگر بود، اكثر فرزندان امام حسن عليه السلام و علويان را در زندانهاو لاى ديوارها گذاشت ، بسال 158 هجرى در راه مكه در محلى بنام بئرميمون از دنيا رفت ، خلافتش 32 سال و چند روز كم و سنش 63 سال بود.
ابو عثمان عمروبن عبيد بصيرى در زمان خود از بزرگان معتزله و از زهاد مشهور بود، نزد منصور دوانيقى احترام زياد داشت ، بسال 80 هجرى متولد شد و بسال 144 هجرى وفات يافت .
عمربن عبدالعزيز ششمين خليفه اموى ، مادرش ام عاصم دختر عاصم بن عمر بن خطاب بود، بسال 61 هجرى در مصر بدنيا آمد، پس از وفات سليمان بن عبدالملك بسال 98و يا 99به خلافت رسيد كارهاى خير بسيار انجام داد، از جمله سب على عليه السلام را كه سنت بنى اميه بود برداشت ، در ماه رجب سال 101 هجرى در سن سى و نه سالگى از دنيا رفت .
هشام بن عبدالملك ، هشتمين خليفه اموى شخص ظالم و متكبر و معروف به بخل بود، در ماه ربيع الاخر سال 125 هجرى در رصافه از دنيا رفت .


4 - شبيه عيسى بن مريم

علماء حديث نقل ميكنند كه رسول اكرم به على عليه السلام فرمود: در تو شباهتى هست به عيسى بن مريم : يهود او را دشمن داشتند. و به مادرش ‍ تهمت زدند، نصارى او را دوست داشتند از حدش بالا بردند.
مدرك :
تاريخ الخلفاء ص 174 تاءليف جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر سيوطى امام حافظ، مورخ اديب داراى در حدود ششصد جلد كتاب ميباشد، بسال 849 هجرى متولد شد، و بسال 911هجرى وفات يافت .
((على عليه السلام را جمعى دشمن داشته باو تهمتها زدند و قومى او را دوست داشتند و در حقش ادعاى الوهيت كردند حضرت خودش ‍ ميفرمايد:
(( سيهلك فى صنفان محب مفرط يذهب به الحب الى غير الحق و مبغض مفرط يذهب به البغض الى غير الحث الناس فى حالاالنمط الاوسط فالزموه )) : بزودى دو صنف در حق من هلاك و تباه ميشوند: دوستانى كه محبت زياد آنها را براه ناصواب ميكشاند، و دشمنانى كه كينه زياد آنها را براه ناحق سوق ميدهد، بهترين مردم درباره من اشخاص ميانه مى باشند، ملازم اين راه باشيد -(ع ) ))مدرك نهج البلاغه خطبه 127.


5 - نويسندگان رسول خدا

اهل تحقيق از سيره نويسان نقل ميكنند كه على عليه السلام ، زيد بن ارقم وحى را مى نوشتند، حنظلة بن ربيع تميمى و معاوية بن ابى سفيان به پادشاهان و روساء قبائل نامه مى نوشند، و همچنين صورت حساب جمع و تقسيم صدقات را مى نوشتند.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 338.
على عليه السلام كوچكترين پسر جناب ابوطالب بود، پس از سى سال از ولادت رسول اكرم در ميان كعبه معظمه بدنيا آمد، مادرش فاطمه دختر اسد از زنان مومنه و عفيفه بود، على عليه السلام از شش سالگى تحت تربيت روسل اكرم قرار گرفت و تا آخر عمر از آنحضرت جدا نشد و در همه غزوات غير از تبوك حضور داشت ، پس از رسول خدا سالها محروم و خانه نشين شد، پس از كشته شدن عثمان بسال 36 هجرى به خلافت رسيد، مدت خلافتش چهار سال و نه ماه بود، بسال چهل هجرى شب نوزدهم ماه رمضان بدست ابن ملجم لعنه الله ضربت خورد و شب 21 چشم از جهان فرو بست ، فضائل و مناقب آن حضرت به حد حصر نيايد.
زيد بن ثابت : از دانشمندان صحابه و از نويسندگان رسول خدا بود، گويند كه زبان سريانى و عبرانى و ايرانى را بدستور رسول اكرم ياد گرفت ، در خلافت ابوبكر بدستور او و عمر قرانى نوشت ، وى عثمانى بود و از على عليه السلام انحراف داشت لذا در جنگهاى آنحضرت شركت نكرد، وفاتش ‍ را بين سالهاى 45 تا 55 نوشته اند.
معاويه : پسر ابوسفيان و هند از دشمنان سرسخت اسلام و رسول اكرم بود كه موقع فتح مكه اظهار اسلام نمود، در سال 20 هجرى از طرف عمر والى شام شد، عثمان هم او را تثبيت نمود، و درخلافت على عليه السلام با آنحضرت مخالفت نمود و در صفين به جنگ با آن بزرگوار برخاست ، پس از شهادت على عليه السلام و صلح امام حسن عليه السلام با زور و بزوير به خلافت اسلامى تسلط يافت ، از صلحاى زياد را از امت اسلامى بقتل رسانيد، تا آنكه پس از چهل سال امارت و خلافت در نيمه ماه رجب سال 60 هجرى در شام از دنيا رفت .


6 - تفصيل نويسندگان نبوى

على بن ابيطالب با آن شرافت و بزرگوارى و عثمان ابن عفان وحى را مينوشتند، اگر اين دو غائب بودند ابى بن كعب و زيد بن ثابت وحى را مى نوشتند و اگر ايندو هم نبودند ديگران مى نوشتند، خالدبن سعيد بن عاص و معاويه در احتياجات معمولى آنحضرت مى نوشتند، مغيرة بن شعبه و حصين بن نميرگاهى از خالد و معاويه نيابت ميكردند، حذيقه بن يمان تخمين ميوه هاى حجاز را مى نوشت عبدالله بن ارقم و زيدبن ثابت از طرف حضرت به پادشاهان نامه مى نوشتند، معيقب بن فاطمه غنائم نبودى را مى نوشت ، حنظلة بن ربيع از همه اينها در صورت نبودشان نيابت مى كرد.
مدرك :
العقد الفريد چاپ مكتبة المثنى بغداد تاءليف : ابو عمراحمد بن محمد بن عبدربه اندلسى مروانى مالكى متوفاى 328 هجرى .
عثمان بن عفان از بزرگان بنى اميه بود، بوسيله تبليغ ابوبكر اسلام آورد، رسول خدا دخترش رقيه را به نكاح او در آورد، عثمان با رقيه به حبشه مهاجرت كرد سپس به مكه مراجعت نمود، پس از وفات رقيه با ام كلثوم دختر ديگر پيامبر ازدواج نمود، پس از قتل عمر بسال 23 هجرى در اثر شورائى كه على عليه السلام از آن شكايت دارد به خلافت رسيد، در اثر كارهاى ناروائى كه از او و اطرافيانش سر زد جمعى از مسلمانان به او شوريده در ماه ذى الحجه سال 35 هجرى او را كشتند.
ابى بن كعب : از فضلاء و فقهاء اصحاب رسول اكرم و كاتب وحى بود، وى ياز جمله دوازده نفر است كه در عقبه با پيامبر بيعت كردند به خاندان نبوت علاقه داشت ، از حمله دوازده نفر بود كه پاى منبر ابوبكر بپا خاسته با ايراد خطبه به او اعتراض كردند، تاريخ وفات او مورد اختلاف است .
خالد بن سعيد: از نيكان بنى اميه و از پيشقدمان در اسلام بود، با مهاجران به حبشه رفت ، پس از مراجعت به مدينه كارهاى مهم از طرف پيامبر انجام ميداد، پس از وفات حضرت با خلفاء همكارى نكرد، در سال سيزدهم هجرى در جنگ اجنادين شام شهيد شد.
حذيفة بن يمان : از بزرگان اصحاب رسول خدا بود، مقامى بس ارجمند داشت ، و تنها كسى بود كه منافقان را مى شناخت ، مدتى از طرف عمر حاكم مدائن بود، حذيفه در دوستى امير المومنين عليه السلام ثابت قدم بود، همواره به دوستى او سفارش ميكرد، در سال 36 هجرى چهل روز پس از قتل عثمان در مدائن از دنيا رفت .


7 - او كاتب وحى نبود

رسول اكرم مدت 22 سال سرگرم دعوت مردم بود، وحى نازل ميشد و حضرت آنرا به اصحاب ميخواند و آنها مى نوشتند و جمع ميكردند، و كلمه كلمه حفظ مى نمودند، معاويه آنجا بود كه خدا ميداند، در ماههاى آخر عمر رسول خدا بظاهر مسلمان شد و چند ماه براى آن حضرت نويسندگى كرد، طرفداران معاويه آوازه او را بلند نموده و مقام او را بالا برده و كاتب وحى معرفى كردند، و اين عنوان را مخصوص او نموده و از ديگران سلب كردند ((چنانكه او را بخاطر خواهرش ام حبيبه خال المؤمنين ناميدند، ولى محمد بن ابوبكر را كه پسر خليفه اول و برادر عايشه همسر محترمه نبوى بود خال المؤمنين نگفتند - ع ))
مدرك :
كتاب مروج الذهب ج 3 ص 53 دار الاندلس تاءليف شيخ المورخين ابوالحسن على بن حسين بن على مسعودى ، در بغداد رشد و نمو يافت ، در شهرهاى هند و ايران و عراق و مصر و شام سياحت نمود، بسال 333 هجرى و بقولى 345 هجرى از دنيا رفت .


8 - يادى از پدر كرد

در حديث آمده كه فاطمه زهراء عليهما السلام مقدارى نان خدمت پدرش ‍ تقديم نمود، حضرت پرسيد: اين چيست ؟ گفت : نان پخته بودم ، دلم آرام نگرفت و اجازه نداد كه بى تو بخورم لذا اين مقدار نان را هم براى تو آوردم ، حضرت نان را گرفت و ميل نمود و بعد فرمود: در مدت سه روز اين اولين طعامى است كه پدرت بدهان ميگذارد.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 129
فاطمه زهراء دختر رسول خدا افضل زنان عالم ، همسر على مرتضى ، مادر حسن و حسين ، بقول اكثر علماء شيعه در بيستم جمادى الاخرى سال پنجم بعثت از مادر معظمه خديجه كبرى متولد شد، و بقول اكثر علماء اهل سنت پنج سال قبل از بعثت ، در سال دوم هجرت با على عليه السلام ازوداج نمود، در سال جمادى الاخرى و بقولى در سيزدهم جمادى الاول سال 11 هجرى از دنيا رفت .


9 - از على عليه السلام دفاع كرد

روزى ابو امامه باهلى بر معاويه وارد شد، معاويه او را در پهلوى خود نشاند، دستور داد غذا آوردند، با دست خود بدهان ابوامامه لقمه گذاشت ، پس از صرف غذا با دست خود سر و محاسن او را معطر نمود، سپس يك كيسه طلا پيش ابوامامه گذاشت ، پس از انجام همه اين كارها معاويه گفت :
ترا بخدا من افضل و بهترم يا على بن ابيطالب ؟ ابو امامه گفت : دروغ نخواهم گفت ، اگر قسم هم نميدادى راستش را ميگفتم ، بخدا قسم على از تو افضل و كريمتر است ، اسلامش با سابقه تر و خويشاونديش با رسول خدا نزديكتر است ، و نسبت به مشركين سختگيرتر، و زحمات و خدماتش در نظر امت اسلامى از تو بيشتر است .
معاويه ميدانى على كيست ؟ او پسر عم رسول خدا و شوهر سيدة النساء و پدر حسن و حسين سيد جوانان اهل بهشت ، و برادر زاده حمزه سيد الشهداء و برادر جعفر ذوالجناحين است ، تو چگونه خود را با همچو شخصيتى برابر ميكنى ؟!
معاويه خيال ميكنى به جهت محبت و طعام و احسان تو، ترابر على ترجيح خواهم داد كه پيش تو با ايمان آمده و بى ايمان بروم ؟! بد فكر كرده اى ، سپس برخاست و از نزد معاويه بيرون رفت ، معاويه كيسه طلا را از پى او فرستاد ولى او نپذيرفت و گفت : بخدا قسم يك دينار هم از او قبول نميكنم .
مدرك :
سفينة البحار ج 1 ص 669 تاءليف محدث جليل القدر حاج شيخ عباس ‍ قمى متولد حدود 1290 قمرى صاحب تاءليفات سودمند بسيار، متوفاى شب سه شنبه 23 ذى الحجه سال 1359 قمرى در نجف اشرف و مدفون در صحن شريف علوى .
((پس از شهادت على عليه السلام معاويه تلاش ميكرد كه مقام و موقعيت و محبت آن حضرت را نيز از دلها بيرون ببرد، لذا به هر وسيله متوسل ميشد، بعضى را پول ميداد و احترام مصنوعى ميكرد، عده اى را ميكشت ، و از نقل فضائل آن حضرت قدغن ميكرد، ولى موفق نشد و فضائل على عليه السلام شرق و غرب را فرا گرفت - ع ))
ابو امامه باهلى : نامش صدى بن عجلان است از اصحاب رسول خدا بود، در شام سكونت داشت ، معاويه برايش نگهبان گذاشته بود كه نزد على عليه السالم بسال 86 هجرى در شام از دنيا رفت .


10 - خطبه نماز را تغيير دادند

ابو سعيد خدرى نقل ميكند كه مروان بن حكم امير مدينه بود، براى اقامه نماز عيد با او به صحرا رفتم ، وقتى به مصلى رسيديم ديدم ((كثير بن صلت ))منبرى درست كرده و مروان ميخواهد پيش از نماز عيد خطبه بخواند - در صورتى كه خطبه نماز عيد بعد از نماز است - لباسش را گرفته پائين كشيدم ولى او لباسش را از دستم كشيد و به منبر رفت و خطبه خواند.
گفتم : بخدا سوگند كه سنت رسول خدا را تغيير داده ايد، گفت : اى ابو سعيد آنچه تو ميدانى از بين رفت ، گفتم : آنچه من ميدانم بهتر است ازآنچه نميدانم ، مروان گفت نن چون مردم بعد از نماز براى شنيدن سخنان ما نمى نشينند لذا خطبه ها را جلوانداخته ايم .
مدرك :
كتاب الغدير ج 8 ص 263 علامه مجاهد شيخ عبدالحسين امينى متولد سال 1320 قمرى در تبريز، متوفاى روز جمعه 28 ربيع الاخر سال 1390 قمرى مطابق 12 تير ماه سال 1349 شمسى مدفون در كتابخانه مكتبه الامام اميرالمومنين در نجف اشرف .
((علت ننشستن مردم و گوش ندادن به خطبه ها اين بود كه بنى اميه و كارگزاران آنها به ساحت مقدس على عليه السلام جسارت نموده و ناسزا گفته و لعن ميكردند، و مردم هم حاضر به شنيدن ان نبودند - ع ))
ابو سعيد خدرى از فضلاء صحابه پيغمبر بود، اخبار بسيار از پيامبر نقل نموده ، در دوازده غزوه از جنگهاى رسول اكرم شركت نمود، در جنگهاى خلفاء مخصوصا در جنگهاى دوران خلافت على عليه السلام حاضر بود، در سال 63 يا 64 يا 65 در مدينه از دنيا رفت .
مروان بن حكم بن ابى العاص پسر عموى عثمان ، در زمان رسول اكرم متولد شد ولى آن حضرت را نديد چون پدرش را حضرت به طائف تبعيد نمود، در آنجا بودند تا عثمان بخلافت رسيد و آنها را به مدينه آورده مروان را كاتب و مشاور خود قرار داد.
مروان در زمان معاويه مدتى از طرف او عامل مدينه بود سپس عزل نمود، پس از مرگ يزيد بن معاويه به خلافت رسيد و با مادر خالد بن يزيد ازدواج نمود، بالاخره بسال 65 مادر خالد با كنيزانش او را كشتند، رسول خدا درباره پدر مروان فرمودن عليه و على من يخرج من صلبه لعنة الله الا المومن منهم و قليل ما هم : بر او و بر كسانى كه از صلب او خارج ميشوند لعنت خدا باد، بجز اشخاص مؤمن ايشان كه كم هستند.


11 - كتاب را ميزد

مردى از مسلمانان نزد عمر بن خطاب آمد و گفت : چون مدائن را فتح كرديم كتابى بدست آمد كه در آن دانشهاى ايرانيان هست ، عصر كتاب را گرفت و تازيانه برداشت ، كتاب را با تازيانه ميزد و آيه : (( نحن نقص ‍ عليك احسن القصص )) را ميخواند و ميگفت : آيا داستانى بهتر و زيباتر از كتاب خدا هست ؟ اشخاص پيش از شما بدان جهت هلاك شدند كه به كتابهاى دانشمندان و كشيشان توجه نموده و از تورات و انجيل غفلت نمودند تا آنكه علوم كتابهاى آسمانى فراموش شده و ازبين رفت .
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 12 ص 102
عمر بن خطاب عدوى از معاريف قريش و از دشمنان سرسخت اسلام و مسلمين بود، بعد از چهل مرد و يازده زن مسلمان شد، موقع هجرت همراه مسلمانان هجرت كرد، در تمام غزوات رسول اكرم شركت كرد ولى مباشد قتال نميشد، در سال سيزده پس از وفات ابوبكر با تعيين و نصب او بخلافت رسيد، در زمان خلافت او فتوحات زياد نصيب مسلمانان شد، بالاخره بسال 23 هجرى بدست ابولولو فيروز غلام مغيرة بن شعبه كشته شد.


12 - جواهرات كسرى

موقعى كه تاج و شمشير و كمر بند جواهر نشان كسرى را نزد عمر بردند قيمت آنرا زياد ديد با تعجب گفت : مردمى كه اين قدر چيزهاى نفيس را به بيت المال فرستاده اند و خيانت نكرده اند اشخاص امين و درستكار هستند، على عليه السلام كه حاضر بود فرمود: چون تو عفت كرده اى و خيانت نميكنى ايشان هم ميورزند، اگر تو خيانت و شكم چرانى ميكردى ايشان هم خيانت و شكم چرانى ميكردند.
مدرك :
كتاب الكامل ج 2 ص 360 نوشته ابن اثير.
((مردم تابع سردمداران و روساى خود و ناظر اعمال ايشان هستند، اگر ايشان پاك و امين باشند مردم هم پاك و امين مى شوند، و اگر مشغول غارت و چپاول و مال اندوزى باشند مردم نيز دزد و خائن ميشوند - ع ))


13 - عيادت از على عليه السلام

سدير صيرفى از محمد بن على (امام باقر عليه السلام ) نقل ميكند على عليه السلام سخت مريض شد، ابوبكر و عمر به عيادتش رفتند، چون از نزد او بيرون آمدند پيش رسول خدا رفتند، حضرت پرسيد: از كجا مياييد؟ گفتند: از عيادت على پرسيد: او را چگونه يافتند؟ گفتند: حال او را بد ديديم و از مرضى كه دارد بر او مى ترسيم ، فرمود: نه ، او با اين مرض ‍ ننميميرد بلكه زنده ميماند و بقدرى به او ستم و حيله ميشود كه در ميان اين امت وسيله عبرت و تسلى ميشود (مظلومان با ديدن و شنيدن وضع او تسلى مى يابند.)
مدرك :
شرح ابن ابى الحديد ج 4 ص 16.
سدير بن حكيم صيرفى ، پدر حنان ، از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما سلام دوستدار اهل بيت و شخص صالح بود.
محمد بن على معروف به ((باقر العلوم )) امام پنجم شيعه مادرش فاطمه دختر امام حسن عليه السلام ، روز دوشنبه ، سوم صفر و بقولى اول رجب سال 57 در مدينه متولد شد، مدت 57 سال در دنيا عمر نموده معارف الهى را در ميان مردم پخش نمود، مدت امامتش نوزده سال بود، روز دوشنبه هفتم ذى الحجه سال 114 هجرى در مدينه از دنيا رفت .
عبداله بن قحافه معروف به ((ابوبكر ))مادرش ام الخير سلمى بود، در دعوت دوم به رسول خدا ايمان آورد، در هجرت همراه پيامبر به مدينه هجرت كرد، در همه غزوات نبوى شركت داشت ولى اهل نبرد و مبارزه نبود، پس از وفات رسول خدا به ترفند و غلبه به خلافت رسيد، مدت خلافتش دو سال و سه ماه بود، روز سه شنبه 22 جمادى الاخرى سال 13 هجرى از دنيا رفت .


14 - شمشيرش را ميفروخت

ابورجا گويد: على عليه السلام را ديدم كه شمشيرش را ببازار برده و مى فرمود: كيست اين شمشير را از من بخرد، بخدا قسم اگر قيمت يك پيراهن را داشتم آنرا نمى فروختم ، گفتم : من پيراهن بتو مى فروشم و مهلت ميدهم هر وقت عطايت (ماهيانه ات ) بدستت رسيد قيمت آنرا پرداخت كنى ، پيراهن را گرفت و رفت ، چون سر ماه شد حقوقش را گرفت ، قيمت پيراهن را داد.
مدرك :
شرح نهج البلاغه بيست جلدى 2 ص 200


15 - قابل مقايسه نبود

شبث بن ربعى به معاويه گفت : ترا بخدا آيا راضى ميشوى كه عماربن ياسر را بدست تو بدهند كه او را بكشى ؟ گفت : چرا راضى نشوم ؟ بخدا سوگند اگر على عمار را بدست من بدهد او را در عوض عثمان نميكشم بلكه در عوض نائل ، غلام ميكشم .
شبث گفت : بخدا قسم عدالت نكردى و درست مقايسه ننمودى بخدا قسم دستت به عمار نخواهد رسيد مگر اينكه سرها از تنها جدا شود، و زمين با آن وسعتش بر تو تنگ گردد.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 ص 22
شبث بن ربعب از اشخاص منافق و بى ثبات بود كه هر روز برنگى ميافتاد، اول مؤ ذن سجاح بود، سپس مسلمان شد و در قتل عثمان شركت داشت ، بعد در سپاه على عليه السلام بود و حضرت او را با عدى بن حاتم براى دعوت پيش معاويه فرستاد، سپس به خوارج ملحق شد، در حركت امام حسين عليه السلام از كسانى بود كه به آن حضرت نامه دعوت نوشتند، در كربلا جزو سپاه عمر سعد بود، در زمان مختار از خونخواهان امام و رئيس ‍ كوفه بود سپس در ميان قاتلان مختار بود بالاخره در حدود سال هشتاد هجرى از دنيا رفت .
عمار بن ياسر از بزرگان اصحاب رسول خدا و از معذبين در راه اسلام بود، در غزوات رسول اكرم شركت داشت ، با مسلمانان به حبشه مهاجرت كرد و از آنجا به مدينه مهاجرت نمود، وى از كسانى بود كه به كارهاى ناهنجار عثمان اعتراض كردند، داراى فضائل زياده از حد حصر است از اول به امير المومنين عليه السلام علاقه داشت حتى در زمان رسول خدا از على عليه السلام جدا نميشد پس از رحلت نبوى ، ملازم آن بزرگوار شد، در جنگ صفين بيارى آن حضرت برخاست تا آنكه در ماه ربيع الاخر سال 37 هجرى در سن 94سالگى در آن جنگ شهيد شد.


16 - خوش رقصى نمود

على بن اصمع جدا معروف در محلى از بصره ((سفوان )) دزدى كرد، او را گرفته پيش على عليه السلام بردند، حضرت ، شاهد خواست ، چون شهود حاضر شده و شهادت دادند حضرت امر كرد چهار انگشت دست راستش ‍ را بريدند، پرسيدند چرا دستش را از مچ نبريدى ؟ فرمود: سبحان الله اگر مچ بريده ميشد موقع از جا برخاستن به چه تكيه ميكرد؟ چگونه نماز ميخواند؟ چگونه غذا ميخورد؟
چون حجاج بن يوسف والى بصره شد على بن اصمع نزد او رفت و گفت : اى امير پدرم بر من عاق شده مرا على ناميده ! تو اين ستم را از من برطرف ساز و نام ديگرى برايم بگذار!! حجاج گفت : براى تقرب ، خوب وسيله پيدا كرده اى ، ترا متصدى بامهاى دار الاماره نموده و هر روز برايت دو دانگ فلوس ، مزد معين نمودم ، اگر از آن مقدار تجاوز كنى دستور ميدهم آنچه را كه على بن ابيطالب از دستت باقى گذاشته است مى برند.
مدرك :
الكنى و الالقاب ج 2 ص 34 تاءليف حاج شيخ عباس قمى .
((اين جريان باعث عداوت اين خاندان با امير المومنين عليه السلام شد، اصمعى معروف (عبدالملك بن قريب ) نواده على بن اصمع از على عليه السلام منحرف بود، ابوالعيناء گويد: در تشييع جنازه اصمعى بوديم كه ابو قلابه شاعر (حبيش بن عبدالرحمن ) اين دو بيت را كه درباره اصمعى گفته بود برايم خواند:
لعن الله اعظما حملوها

نحو دار البلى على خشبات

اعظما يبغض النبى و اهل البيت

و الطيبين و الطيبات

حجاج بن يوسف ثقفى يكى از سفاكان و جنايتكاران تاريخ است كه اكثر لذت او در ريختن خونها بود، بيست سال امارت نمود، اشخاصى را كه بوسيله او به بقتل رسيدند تعداد نمودند غير از آنهائى كه در جنگها كشته شدند يكصد و بيست هزار نفر بودند كه شانزده هزار زن محبوس ميكرد، غذاى آنها نانى بود از آرد جو مخلوط با نمك و خاكستر، بالاخره در سن 54 سالگى بسال 5 ))در شهر واسط از دنيا رفت .


17 - صوفى ريش پرست

در بغداد در خانقاه و كاروانسرائى شيخى از صوفيها بود كه ريش بسار بزرگى داشت و به آن علاقمند بود، غالب اوقات مشغول خدمت بريش خود ميشد: روغن ميماليد، شانه ميكرد، شبها براى اينكه درهم و پريشان نشود موقع خواب آنرا به كيسه اى ميكرد.
شبى شيخ در خواب بود كه يكى از مريدان برخاست و به ريش شيخ حمله برده از اين گوش تا آن گوش درو كرد، صبح كه شيخ از خواب برخاست و ريش خود را بباد رفته ديد شكايت پيش رئيس خانقاه برد، رئيس صوفيها را جمع كرد و از قهرمان اين كار پرس جو كرد مريد دروگر گفت : من بودم كه ريش حضرت شيخ را درو كردم ، چون ديدم اين محاسن براى شيخ بتى شده است كه آنرا عبادت ميكند، لذا از باب نهى از منكر آنرا از بين بردم تا شيخ عبد خدا شود نه عبدلحيه .
مدرك :
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 11 ص 208.


18 - دختران كسرى

على عليه السلام پس از جنگ جمل مردى را بنام ((خليد )) بعنوان فرماندار به خراسان فرستاد، چون خليد به نزديكى نيشابور رسيد اطلاع يافت كه اهل خراسان مرتد شده ، دست از اطاعت حكومت اسلامى برداشته اند و فرماندار كسرى بدانجا آمده است ، خليد با اهل نيشابور جنگيده و ايشانرا شكست داد، خبر فتح و اسيران جنگى را پيش حضرت فرستاد، خواست دختران كسرى را گرفته ، اسير كند، ايشان امان خواسته و تسليم شدند، خليد آنها را نيز پيش امام فرستاد.
چون خدمت حضرت رسيدند فرمود: مائل هستيد شما را شوهر دهم ؟ گفتند: نه ، مگر اينكه ما را ازدواج پسرانت در آورى ، چون ما ديگران را كفو خود نميدانيم ، حضرت فرمود: هر جا دلتان ميخواهد برويد. شخص بنام ((نرسا )) بپا خاست و گفت : يا امير المومنين اجازه بفرمائيد من بكارهاى ايشان رسيدگى كنم ، چون ميان من و ايشان خويشاوندى هست ، حضرت هم پذيرفت ، نرسا ايشانرا به منزل خود برد و لباس و غذا براى آنها فراهم نمود.
مدرك كتاب وقعة صفين ص 12 تاءليف الوالفضل نصربن مزاحم منقرى مورخ شيعى متولد 120 هجرى متوفاى 212 هجرى .
((حقير گويد: درباره اسارت دختران كسرى نقلهاى مختلف ايراد شده : در زمان عمر اسير نمود وارد مسجد كردند، در زمان عثمان اسير نموده به مدينه بردند، در زمان على عليه السلام توسط حريث از اطراف بصره اسير نمودند، توسط خليد از خراسان اسير شدند، شايد اختلاف نقلها را اين طور حل كرد كه كسرى لقب پادشاهان ايران بود نه نام خاص و به شاهزاده خانمهاى ايرانى دختران كسرى ميگفتند، در هر زمانى دو يا سه نفر از اين شاهزاده خانمها كه دختر يكى از پادشاهان ايران بودند اسير ميشدند و دختر يك نفر نبودند.))


19 - على را در چه حالى ديدى ؟

عبدالله بن عباس گويد: در زمان خلافت عمر نزد وى رفتم ، گفت : از كجا ميائى ؟ گفتم : از مسجد، گفت : پسر عمويت على را در چه حالى گذاشتى ؟ گفتم در نخلستان با دلو از چاه آب ميكشيد و قران ميخواند، گفت : آيا در دلش چيزى از امر خلافت باقى مانده است ؟ گفتم : بلى عقيده اش اين است كه رسول خدا به خلافت او تصريح كرده است و من از پدرم درباره اداعاى على سوال كردم ، گفت على راست ميگويد.
عمر گفت : رسول خدا درباره وى جسته و گريخته سخنانى داشت كه با آنها مطلبى ثابت نميشود و وسيله عذر نميباشد، در مرض موت ميخواست صراحتا چيزى بگويد كه من مانع شدم ، چون بر اسلام ترسيدم ، بخدا قسم هرگز قريش باو جمع نميشوند اگر او بخلافت منصوب ميشد عربها از هر طرف شوريده و به سر او ميريختند، رسول خدا هم دانست كه من متوجه تصميم او شده ام چيزى نگفت ؟ خدا هم اراده خود را اجرا كرد.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 12 ص 21
((حقير گويد: جريان به اين قرار بود: رسول خدا در آخرين ساعات عمر خود فرمود: برايم دوات و چيز سفيد بياوريد تا براى شما نوشته اى بنويسم تا پس از من هرگز گمراه نشويد. حاضران تنازع كردند و سر و صدا زياد شد، گوينده اى - در جاهاى ديگر آمده كه عمر بود - گفت : رسول خدا هذيان ميگويد -( ان رسول الله يهجر ) چند نفر هم اين جمله را تكرار كردند، حضرت فرمود: مرا واگذاريد. ))
مدرك :
الكامل ج 2 ص 217 و مختصر ابوالغداء ج 1 ص 151.


20 - لياقت خلافت اسلامى

عمر ميگفت : خلافت بايد در اهل بدر (كسانيكه در جنگ بدر شركت كرده بودند) باشد مادامى كه از ايشان كسى هست ، و اگر اهل بدر نباشد در اهل احد باشد مادامى كه از ايشان كسى هست ، شخص طليق و طليق زاده و آنهائى كه پس از فتح مكه مسلمان شده اند حق خلافت ندارند.
مدرك :
اسد الغابه ج 4 ص 487.
طليق به كسانى از اهل مكه گفته ميشود كه موقع فتح مكه كافر بودند رسول اكرم آنها را نكشت و اسير نكرد، فرمود: (( اذهبوا انتم الطقاء )) از ان جمله ابوسفيان معاويه بود كه بعدها خلافت اسلامى را با وجود اهل بدر و احد غضب نمود.


21 - على متكبر نيست

على عيه السلام در مسجد نزد عمر بن خطاب نشسته بو، چون برخاست و رفت ، يكى از حاضران ، آن حضرت را به تكبر و خودپسندى نسبت داد، عمر گفت : براى كسى كه مثل او باشد حق و رواست كه فخر كند، بخدا سوگند اگر شمشير او نبود ستون اسلام برپا نميايستاد، او از همه امت به قضاوت داناتر و داراى سابقه درخشان و شرافت است ، آن شخص گفت : پس چرا او را بخلافت انتخاب نكرديد؟! عمر گفت : بخاطر اينكه جوان بود، و فرزندان عبدالمطلب (خويشاوندانش ) را زياده دوست ميدارد.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 12 ص 82.
خود پيغمبر در اول بعثت جوان بود، حضرت يحيى و حضرت عيسى جوان ، بلكه بچه بودند به نبوت رسيدند، عثمان به تدبير عمر خليفه شد بنى اميه را بر گرده مسلمانان سوار نمود.


22 - بر قضاوت اعتراض داشت

مردى از على عليه السلام به عمر بن خطاب شكايت كرد، على در مجلس ‍ حاضر بود، عمر گفت : يا اباالحسن برخيز در كنار خصم خود بنشين ، حضرت برخاست كنار مدعى نشست و از خو دفاع كرد، چون محاكمه پايان يافت على بجاى خود برگشت در حالى كه ناراحتى از قيافه اش نمايان بود.
عمر گفت : يا اباالحسن چرا ناراحت شدى ؟ مگر قضاوت من خوب نبود؟ فرمود: بلى ، چون مرا نزد خصم من با كنيه خطاب كردى ، چرا نگفتى : يا على برخيز؟ عمر دست در گردن على انداخت و روى او را بوسيد و گفت : پدر و مادرم فداى شما باد، بوسيله شما خدا ما را هدايت كرد، و از تاريكى بسوى نور آورد.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 17 ص 65.


23 - اظهار تشيع در بغداد

در سال 351 هجرى بدستور معزالدوله ديلمى در بغداد اين جمله ها را بديوارهاى مساجد نوشتند: لعن الله معاويه بن ابى سفيان و لعن الله من غضب فاطمة قد كا و من منع ان يدفن الحسن عند جده ومن نفى اباذر الغفارى و من اخرج العباس من الشورى : خدا لعنت كند معاويه بن ابى سفيان را، و لعنت كند كسى را كه فدك را از فاطمه عصب نمود، و كسى را، كه نگذاشت حسن (عليه السلام ) نزد جدش دفن شود، و كسى را كه ابوذر را تبعيد كرد، و كسى را كه عباس (عموى پيغمبر) را از شورى خارج نمود.
چون شب شد بعض مردم آ نوشته را محو و حك كردند، معزالاوله خواست دستور دهد كه دوباره آن جمله نوشته شود، كه وزير مهلبى به او پيشنهاد كرد كه بجاى جمله هاى محو شده اين جمله ها نوشته شود: لعن الله الظالمين لاب الرسول ، و در لعن به جز از معاويه از كسى نام برده نشود، معزالدوله هم پذيرفت .
مدرك :
مختصر ابو الفداء، ج 1 ص 104 تاءليف عماد الدين اسماعيل بن الملك الافضل على صاحب حماة ، متوفاى 732 هجرى - المختصر فى اخبار البشر.
معزالدوله احمد بن بويه از سلاطين مقتدر آل بويه (ديالمه ) بود، بسال 303 هجرى متولد شد، در سال 326 هجرى وارد بغداد شده امور حكومتى را بدست گرفت بقدرى بر كارها مسلط شد كه براى خليفه ((المستكفى بالله ))عباسى چيزى جز نام نماند، بالاخره در 13 ربيع الاخر سال 356 هجرى از دنيا رفت و در مقابر قريش بخاك سپرده شد.
ابو محمد حسن بن محمد معروف به وزير مهلبى در 26 محرم 291 در بصره متولد شد، در سال 339 بوزارت معزالدوله رسيد در سال 350 معزوالدوله بين او و حاحبش صلح و صفا داده پسرش بختياز را باو سپرد، بسال 352 با سپاه انبوه براى فتح عمان ميزفت كه مريض شد و در 24 شعبان از دنيا رفت ، جنازه اش را به بغداد برده و در مقابر قريش دفن نمودند، وى داراى فاضله ، عقل كامل فضل وسيع و ادب بليغ بود.


24 - اقامه تعزيه در بغداد

در سال 352 روز عاشورا كه فرا رسيد معزوالدوله دستور داد مردم بغداد بازارها و مغازه ها را بسته و علنى مشغول تعزيه دارى شوند، زنان روها را سياه و موها را پريشان نموده و از خانه ها بيرون آمده براى حسين بن على عليهما السلام ناله و شيون سر دهند مردم طبق دستور عمل كردند، سنى ها قادر به جلوگيرى نشدند، چون شيعيان زياد بود، و حكومت از ايشان پشتيبانى ميكردند.
مدرك ، المختصر ج 1 ص 104


25 - عيد غدير در بغداد

در هيجدهم ذى الحجه همان سال معزوالدوله دستور داد جشن گرفته و بخاطر عيد غدير اظهار سرور و شادى نموده و خود و شهر را بيارايند، همچنانكه در ساير عيدها ميكنند تا خاطره عيد غدير را زنده نگهدارند.
مدرك :
المختصر ج 1 ص 104.


26 - عطاى خليفه را قبول نكرد

چون ابوبكر در خلافت مستقر شد در بين زنان مهاجرين و انصار عطائى تقسيم كرد، براى بانوئى از بنى عدى بن نجار نيز توسط زيدبن ثابت سهمى فرستاد، آن بانو پرسيد: اين چيست ؟ زيد گفت : ابوبكر براى زنان مسلمان عطائى تقسيم كرده ، اين هم سهميه تو است ، گفت : مرا درباره دينم رشوه ميدهيد ! بخدا قسم چيزى از او نمى پذيرم .
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 2 ص 53.


27 - شعار تشيع در مصر

جوهر كه امير لشكر معزالدين الله علوى بود، روز جمعه هشتم ذوالقعده سال 358 وازد مصر شده و محل قاهره را پى ريزى نمود، در خطبه نماز جمعه اين جمله ار اضافه كرد: اللهم صل على محمد المصطفى و على على المرتضى و على فاطمه البتول ، و على الحسن و الحسين سبطى الرسول الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا اللهم صل على الائمه الطاهرين من آباء امير المومنين (منظور از امير المومنين معز علوى است ) و در اذان به شيوه شيعيان ((حى على خير العمل )) گفتند.
مدرك :
كتاب وفيات الاعيان ج 1 ص 329 تاءليف ابوالعباس احمد بن محمد معروف به اين خلكان برمكى شافعى ، وى اديب فاضل بود به اشعار يزيدبن معاويه عشق ميورزيد، بسال 608 در شهر اربل متولد شد و در قاهره سكونت گزيد و بسال 681 هجرى 26 رجب در دمشق از دنيا رفت .
ابوالحسن جوهرين عبدالله رومى غلام و امير لشكر معز فاطمى بود، در سال 358 هجرى مصر را فتح نمود و در همان سال شهر قاهره را بنا نهاد، و در سال 361 هجرى از بناى جامع الازهر فارغ شد، و در سال 381 هجرى از دنيا رفت .
ابو تميم معدبن اسماعيل ملقب به المعزلدين الله چهارمين خليفه هاطمى اسماعيلى ، روز دوشنبه 11 ماه رمضان سال 319 هجرى در مهديه متولد شد، بسال 341 هجرى پس ار فوت پدرش بخلافت رسيد، در روز دوشنبه 22 شوال 361 از مغرب بسوى مصر حركت كرد، روز سه شنبه پنجم ماه رمضان سال 362 هجرى وارد شهر جديد قاهره شد بالاخره در روز جمعه 11 ربيع الاخر سال 365 هجرى در سن 45 سالگى در قاهره از دنيا رفت .