قصه هاى قرآن
تاريخ انبياء از آدم تا خاتم

سيد جواد رضوى

- ۳۲ -


تاءويل آيه كهيعص

يكى از كسانى كه در زمان حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام ) خدمت بقيه الله الاعظم حضرت ولى عصر (عليه السلام ) مشرف شده است ، سعد بن عبدالله اشعرى است . او همراه احمد بن اسحاق قمى در سامرا به منزل امام حسن عسكرى (عليه السلام ) وارد شد و توفيق يافت كه پاسخ سؤ الات خود را از حضرت ولى عصر (عليه السلام ) بشنود.

يكى از سؤ الات سعد بن عبدالله ، درباره تاءويل آيه شريفه ((كهيعص )) بوده است كه آن حضرت در پاسخ فرمودند: اين حروف ، خبر غيبى است كه خداوند بنده خود زكريا را از آن آگاه ساخت و سپس آن واقعه را براى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل كرده است .

حضرت زكريا از خدا درخواست كرد كه اسماى خمسه نجبا (عليهم السلام ) را به او تعليم فرمايد. پس جبرئيل بر او نازل شده و نام هاى شريف ايشان را به او تعليم كرد.

هنگامى كه زكريا نام حضرت محمد و على فاطمه و حسن (عليه السلام ) را ذكر مى كرد خوشحال مى شد و اندوهش برطرف مى گشت ، ولى چون نام [امام ] حسين (عليه السلام ) را ذكر مى كرد، گريه گلوى او را مى گرفت و اشك او جارى مى شد و غمگين مى گرديد. بالاخره روزى حضرت زكريا عرض كرد: خداوندا! چه چيز باعث شده كه هرگاه نام مبارك چهار نفر از اين بزرگواران را ذكر مى كنم خاطرم آرامش مى يابد و غصه ام برطرف مى شود، ولى هنگامى كه نام [امام ] حسين (عليه السلام ) را بر زبان مى آورم اشكم جارى مى گردد و غصه ام افزون مى گردد؟

خداوند به زكريا قصه شهادت امام حسين (عليه السلام ) را خبر داد و فرمود: ((كهيعص ))، حرف ((كاف )) كربلا است و حرف ((ها)) هلاك شدن عترت است و ((ياء)) به يزيد [لعنه الله عليه ] كه بر حسين (عليه السلام ) ستم نمود، اشاره دارد و ((عين )) نيز به ((عطش )) حسين و ((صاد)) به ((صبر و شكيبايى )) ايشان اشاره مى كند.

چون زكريا اين داستان را شنيد ناراحت و محزون گرديد و تا سه روز از مسجد خود بيرون نيامد و مردم را از وارد شدن در نزد خود منع كرد و پيوسته زار زار مى گريست و ناله سر مى داد و مى گفت : ((خدايا! آيا بهترين خلق خود را به اندوه فرزندش مبتلا مى نمايى ؟ آيا اين مصيبت را بر او نازل مى كنى ؟ آيا به على و فاطمه (عليهما السلام ) لباس سوگ مى پوشانى ؟ آيا اين بلا را بر ساحت مقدس آن دو و در خانه آنان نازل مى كنى ؟))

سپس عرضه داشت : خدايا! مرا فرزند پسرى روزى فرما تا در كهنسالى ديدگانم به آن روشن شود، سپس مرا شيفته او گردان ، آن گاه مرا به واسطه آن ، همچنان كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) حبيب خود را به اندوه فرزندش مبتلا مى سازى سراپاى وجودم را دردمند ساز!

خداوند دعاى زكريا را مستجاب نمود و يحيى را كه مدت حمل او همانند مدت حمل حسين (عليه السلام ) شش ماه به طول انجاميد، به او عطا فرمود، كه شهادت او نيز موجب اندوه حضرت زكريا شد. (919)

سخن حضرت يحيى (عليه السلام ) با شيطان

امالى شيخ طوسى (رحمه الله ) حديثى از امام رضا (عليه السلام ) و او از پدران بزرگوارش (عليهم السلام ) در باره مكالمه يحيى با شيطان نقل كرده كه خلاصه آن اين است كه شيطان از زمان آدم تا زمان بعثت حضرت مسيح (عليه السلام ) به نزد پيغمبران مى آمد و با آنان سخن مى گفت و از همه بيشتر با يحيى انس داشت . روزى حضرت يحيى به او فرمود: مى خواهم دام ها و وسايلى كه فرزندان آدم را با آنان گمراه و شكار مى كنى به من نشان دهى . شيطان پذيرفت و روز ديگر با شكل مخصوص و ابزار و آلات بسيار و رنگ هاى گوناگونى نزد يحيى آمد و تاءثيرات آن ابزار و رنگ ها را براى يحيى ذكر كرد و كيفيت گمراه ساختن فرزندان آدم رابه وسيله آنان شرح داد؛ سپس يحيى به او فرمود: چه چيزى از همه بيشتر چشم تو را روشن مى سازد؟

شيطان گفت : زنان دام هاى من هستند، هرگاه نفرين صالحان بر من ، مرا غمگين مى كند، خود را با آنان آرامش مى دهم .

يحيى فرمود: آيا هيچ گاه موفق شده اى كه بر من غالب گردى ؟

شيطان گفت : نه ، ولى تو داراى خصلتى هستى كه مرا خشنود و به آن اميدوار مى كند!

يحيى پرسيد: آن خصلت چيست ؟

شيطان گفت : هنگمى كه افطار مى كنى ، سير غذا مى خورى و سيرى مانع قسمتى از نمازها و شب زنده دارى تو مى گردد (كه موجب خوشحالى من است .)

يحيى كه اين سخن را شنيد فرمود: من از اين ساعت با خدا عهد مى كنم كه ديگر غذاى سير نخوم تا هنگامى كه او را ديدار كنم .

شيطان مى گفت : من نيز با خدا عهد مى كنم ! كه از اين پس هيچ بنده اى را نصيحت نكنم تا هنگامى كه خدا را ملاقات كنم و پس از آن گفتار رفت و ديگربه نزد يحيى نيامد. (920)

شهادت حضرت يحيى (عليه السلام )

از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: قاتل يحيى بن زكريا فرزند زنا بود، چنان كه قاتل على بن ابى طالب و قاتل حسين بن على (عليهما السلام ) نيز زنازاده بودند. (921)

در احاديث ديگر نيز آمده كه آسمان در شهادت دو نفر به گريه درآمد، نخست در شهادت يحيى بن زكريا و ديگر در شهادت حضرت اباعبدالله الحسين (علهما السلام ). (922)

امام سجاد (عليه السلام ) فرمود: ((ما در سفر كربلا همراه امام حسين (عليه السلام ) بيرون آمديم ، امام در هر منزلى كه نزول مى فرمود و يا از آن كوچ مى كرد، از يحيى و شهامت او ياد مى كرد و مى فرمود كه از پستى و بى ارزشى دنيا نزد خدا همين بس كه سر يحيى بن زكريا را به عنوان هديه براى فرد ستمگر و بى عفتى از ستمگران بنى اسرائيل بردند. (923)

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مرقد حسين (عليه السلام ) را زيارت كنيد و به او جفا نكنيد كه او سيد و آقاى شهداى جوان و سيد جوانان اهل بهشت است و شبيه يحيى است كه آسمان و زمين بر مظلوميت حسين و يحيى (عليهما السلام ) گريستند. (924)

در روايت ديگرى نيز آمده كه جبرئيل به محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و گفت : خداوند هفتاد هزار نفر از منافقان را در مورد قتل يحيى (توسط بخت النصر) كشت و به زودى هفتاد هزار نفر از متجاوزان را به خاطر قتل پسر دخترت ، حسين مى كشد. (925)

عاقبت قوم حضرت يحيى (عليه السلام )

امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: هرگاه خداوند متعال اراده يارى طلبى براى دوستانش كند، از بدترين خلايقش براى آنان يارى مى طلبد، چنان كه در مورد انتقام گيرى از خون يحيى (عليه السلام ) از بخت النصر يارى طلبيد.

هنگامى كه سر مقدس يحيى (عليه السلام ) را از بدن جدا نمودند، قطره اى از خونش به روى زمين ريخت و جوشيد و هر چه خاك بر روى آن ريختند، خون با جوشش از ميان خاك بيرون مى آمد، خون از جوشش نيفتاد و تلى سرخرنگ به وجود آمد.

طولى نكشيد كه يكى از ياغيان آن عصر به نام بخت النصر كه در قبل هيزم شكن بود شورش كرد، او با يارانش به هرجا كه رسيدند آنجا را تصرف نمودند و همه طاغوتيان و سران را با سخت ترين وضع كشتند تا اين كه چشم بخت النصر به تل سرخى افتاد، پرسيد: اين تل چيست ؟

گفتند: مدتى قبل پادشاه اين منطقه حضرت يحيى را كشت و سرش را از بدنش جدا كرد خون او را به زمين چكيه و جوشيد و هر چه بر روى آن ، خاك ريختند از جوشش نيفتاد، سرانجام تلى از خاك سرخ به وجود آمد و همچنان آن خون مى جوشيد. بخت النصر گفت : به قدرى از مردم اينجا را بر سر اين تل بكشم ، تا خون از جوشش بيفتد.

به فرمان بخت النصر هفتاد هزار نفر از مردم را روى آن تل كشتند، اما همچنان خون مى جوشيد.

بخت النصر پرسيد: آيا شخصى ديگر در اين منطقه باقى مانده است .

گفتند: يك پير زن در فلان جا زندگى مى كند.

گفت : او را نيز بياوريد و روى اين تل بكشيد؛ ماءموران او را آوردند و كشتند، سپس خون از جوشش افتاد. (926)

روايت شده كه احبار و علما و عابدان بنى اسرائيل نزد ارميا (يكى از پيامبران ) رفتند و گفتند: از خدا بخواه و بپرس كه گناه فقرا و زنان ناتوان چيست كه اين گونه كشته مى شوند؟

ارميا هفت روز روزه گرفت ، به او وحى نشد، هفت روز ديگر را روزه گرفت باز وحى نشد، هفت روز سوم را روزه گرفت ، سرانجام به او چنين وحى شد: ((به آنان بگو شما منكرات را ديديد و نهى از منكر نكرديد)). (927)

داستان حضرت عيسى بن مريم (عليهما السلام )

حضرت عيسى به مريم (عليهما السلام ) اولوالعزم است . نام مبارك او در سيزده سوره قرآن كريم ذكر شده است . در بيشتر آيات نامش با فضيلت و عظمت همراه است و با عناوينى چون : عبدالله ، كلمه خدا، روح خدا، تاءييد شده به روح القدس و ساير افتخارات ذكر دشده است . در قرآن ، چهل و پنج بار نام عيسى آمده كه در يازده جا با قلب ((مسيح )) از آن حضرت ياد شده است .

حضرت عيسى (عليه السلام ) پانصد و هفتاد سال قبل از ولادت پيامبر اسلام (عليه السلام ) در سرزمين كوفه ، در كنار رود فرات به دنيا آمد. برخى گفته اند كه او در دهكده ناصره يا بيت المقدس ، در عصر سلطنت فرهاد پنجم يكى از پادشاهان اشكان متولد گرديد. ولادت او معجزه بود و به اذن خدا و بدون داشتن پدر به وقوع پيوست . مادرش مريم ، دختر عمران از زنان نمونه و از شخصيت هاى برجسته بنى اسرائيل بود، پدر مريم ، عمران از نسل حضرت سليمان (عليه السلام ) بود و از علماى برجسته و پارسا و عابد بنى اسرائيل به شمار مى آمد.

تولد مريم (عليها السلام )

عمران [كه بنابر بعضى از روايات ، پيامبرى بود كه به سوى قوم خود مبعوث شده بود] همسرى به نام حنه داشت . او سال ها بود در آرزوى داشتن فرزند به سر مى برد و به تدريج از داشتن فرزند نااميد شده بود، تا اين كه يك روز كه در زير درختى نشسته بود، پرنده اى را ديد كه با منقار خود به جوجه اش ‍ غذا مى داد. اين منظره حنه را به ياد فرزند انداخت و با حسرت و اندوه به درگاه خداى تعالى دعا كرد كه خداوند آرزويش را برآورده كند و فرزندى به او عنايت كند و به دنبال آن دعا، نذر كرد كه اگر صاحب فرزندى شد، او را به خدمتكارى بيت المقدس واگذارد و به معبد بسپارد.

خداى تعالى نيز دعاى حنه را مستجاب كرد و به شوهرش عمران وحى كرد كه ما به تو فرزندى مبارك خواهيم داد كه بيماران مبتلاى به مرض خوره و پيسى را شفا مى بخشد و مردگان را به اذن خدا زنده مى كند و او را پيامبرى براى بنى اسرائيل قرار خواهيم داد.

او اين جريان را به همسر خود حنه گفت ، از اين رو هنگامى كه او باردار شد گمان مى كرد كه آن فرزند، همان فرزندى است كه در رحم دارد، بى خبر از اين كه كسى كه در رحم او است مادر آن فرزند مى باشد و به همين دليل ، نذر كرد كه پسر را خدمتگزار خانه خدا، بيت المقدس نمايد.

هنگامى كه زمان وضع حمل مادر مريم فرا رسيد چون ديد كه فرزند او دختر است ، نگران شد كه با اين وضع چه كند، زيرا خدمتكاران بيت المقس از ميان پسران انتخاب مى شدند و هرگز سابقه نداشت كه دخترى خدمتكار در آن مكان انتخاب گردد.

قرآن كريم چگونگى حال مادر مريم را پس از تولد فرزند، شرح مى دهد كه او با ناراحتى ، اظهار داشت : خداوندا! فرزند من دختر است و تو مى دانى كه پسر و دختر براى هدفى كه من نذر كرده ام مثل همديگر نيستند، دختر نمى تواند آن وظايف را آنچنان كه پسر انجام مى دهد، انجام دهد.

در ادامه قرآن مى فرمايد: ((خداوند، مريم را به خوبى پذيرفت و او را چون گياه ارزنده و نيكويى پرورش داد)). (928) آرى ، خداوند اين دختر پاك را (براى نخستين بار) براى اين خدمت روحانى و معنوى پذيرفت .

بعضى از مفسران نيز گفته اند كه نشانه پذيرش خدا اين بود كه هيچگاه مريم در دروان خدمتگزارى بيت المقدس عادت ماهيانه نمى شد، تا مجبور نشود از اين مكان مقدس دور شود و ممكن است قبولى اين نذر و پذيرش مريم به صورت الهام به مادرش اعلام شده باشد.

قرعه ، براى سرپرستى مريم (عليها السلام )

قرآن كريم مى فرمايد: خداوند؛ حضرت زكريا را به عنوان كفالت مريم انتخاب كرد، زيرا بنابر نقل تاريخ ، پدر مريم - عمران - قبل از تولد او چشم از جهان فرو بست .

نام مريم به وسيله مادرش هنگام وضع حمل انتخاب شد. مريم در لغت آنان به معنى زن عبادت كار بوده است و اين نهايت عشق و علاقه اين مادر پاك را براى معنى وقف كردن فرزندش در مسير بندگى خدا نشان مى دهد. او به دنبال اين نامگذارى از وقف كردن فرزندش در مسير بندگى خدا نشان مى دهد. او به دنبال اين نامگذارى از خدا خواست كه اين نوازد و فرزندانى را كه در آينده از او به دنبال مى آيند از وسوسه هاى شيطانى بركنار و در پناه لطف خود قرار دهد.

مادر مريم پس از وضع حمل ، نوزاد خود را در پارچه اى پيچيد و به معبد آورد و به دانشمندان و بزرگان بنى اسرائيل خطاب كرد كه اين نوزاد براى خدمت خانه خدا نذر شده است ، سرپرستى او را بر عهده بگيريد. از آنجا كه مريم از خانواده اى بزرگوار (خانواده عمران ) بود، دانشمندان و عابدان بنى اسرائيل براى سرپرستى او بر يكديگر سبقت گرفتند، از اين رو تصميم به قرعه گرفتند، به كنار نهرى رفتند و قلم ها و چوب هايى كه به وسيله آن قرعه مى زدند حاضر كردند و نام هر يك بر يكى از قلم ها نوشته شد، هر قلمى در آب فرو ميرف برنده قرعه نبود و تنها قلمى كه بر روى آب باقى مى ماند، برنده قرعه محسوب مى شد، قلمى كه نام زكريا بر آن بود در اعماق آب فرو رفت و سپس روى آب آمد و سرپرسى زكريا نسبت به مريم مسلم اعماق آب فرو رفت و سپس روى آب آمد و سرپرستى زكريا نسبت به مريم مسلم شد. او در واقع از همه سزاوارتر بود زيرا هم پيامبر خدا بود و هم شوهر خاله مريم .

قرآن كريم با اشاره به اين داستان مى فرمايد: [اى پيامبر!] اين از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى كنيم و تو در آن هنگام كه قلم هاى خود را (براى قرعه كشى ) به آب مى انداختند تا كدام يك كفالت و سرپرستى مريم را عهده دار شود و نيز به هنگامى كه (دانشمندان بنى اسرائيل ، براى كسب افتخار سرپرستى او) با هم كشمكش داشتند حضور نداشتى (و همه اين ها از راه وحى به تو گفته شد). (929)

مريم ، تحت سرپرستى زكريا بزرگ شد و آنچنان غرق عبادت و بندگى خدا بود كه [به گفته ابن عباس ] هنگامى كه نه ساله شد، روزها را روزه مى گرفت و شب ها به عبادت مى پرداخت و آنچنان در پرهيزكارى و معرفت و شناسايى پروردگار، پيش رفت كه از احبار و دانشمندان پارساى آن زمان نيز پيشى گرفت . هنگامى كه زكريا در كنار محراب او قرار مى گرفت و براى ديدن او مى آمد، غذاهاى مخصوصى كنار محراب او مى ديد كه از ديدن آن به تعجب مى افتاد. روزى از او پرسيد: ((اين غذا را از كجا آوردى )) مريم در جواب گفت : ((اين از لطف خداست و اوست كه هر كس را بخواهد، بى حساب روزى مى دهد)). (930)

اما در اين كه آن غذا، چه نوع غذايى بود و از كجا براى مريم مى آمد در قرآن كريم ذكر نشده است ، ولى از روايات متعددى كه در تفسير عياشى و غير آن از كتب شيعه و اهل تسنن آمده ، استفاده مى شود كه آن يك نوع ميوه بهشى بوده كه در غير فصل ، در كنار محراب مريم به فرمان پروردگار حاضر مى شده است و اين موضوع جاى تعجب نيست كه خدا از بنده پرهيزگارش ‍ اين چنين پذيرايى كند.

در تفسير عياشى روايت از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه خلاصه اش ‍ چنين است : ((روزى پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خانه فاطمه زهرا (عليها السلام ) آمد در حالى كه چند روز در خانه او غذايى ديده نمى شد، ناگاه غذاى فراوان و مخصوصى نزد او ديد و از او پرسيد: اين غذا از كجاست ؟

حضرت فاطمه (عليها السلام ) فرمود: اين غذاها از طرف خداست ، كه هر كس را بخواهد بدون حساب روزى مى بخشد.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اين جريان همانند جريان زكريا است كه در كنار محراب مريم آمد و غذاى مخصوصى در آنجا ديد و از او پرسيد: اى مريم ! اين غذا از كجا است ، او گفت : از سوى خداست )). (931)

سخن فرشتگان با مريم (عليهما السلام )

قرآن كريم درباره سخن گفتن فرشتگان با مريم (عليها السلام ) مى فرمايد: ((و هنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم ! خدا تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام زنان جهان برترى داده است )). (932)

اين آيه شريفه گواه بر اين است كه مريم بزرگ ترين شخصيت زن در زمان خود بوده است . اين موضوع با آنچه درباره بانوى بزرگ اسلام فاطمه (عليها السلام ) رسيده است كه او برترين بانوى جهان است ، منافات ندارد زيرا در روايات بسيارى از پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه ((اما مريم بانوى زنان زمان خود بود اما فاطمه ، بانوى همه بانوان جهان از اولين و آخرين است )). (933)

چه افتخارى از اين برتر كه انسانى با فرشتگان هم سخن شود، آن هم سخنى كه بشارت برگزيدگى او از سوى خدا و طهارت و برترى او بر تمام زنان جهان باشد. اين همه ، در سايه تقوا و پرهيزگارى و ايمان و عبادت او بود. آرى ، او برگزيده شد تا پيامبرى همچون عيساى مسيح به دنيا آورد.

فرشتگان به دنبال بشارت دادن به مريم درباره برگزيده شدن از سوى خداوند، به او گفتند: ((اى مريم ! [به شكرانه اين نعمت ] در برابر پروردگارت خضوع كن و سجده به جا آور و با ركوع كنندگان ، ركوع كن !)) (934)

ولادت عيسى (عليه السلام )

حضرت مريم (عليها السلام ) روزى در گوشه خانه زكريا (كه گاهى براى رفع نيازهاى خود به آنجا رفت ) در قسمت شرقى آن ، براى شستشوى بدن و غسل ، پرده اى زده بود و پشت پرده رفته بود كه ناگهان جوانى بسيار زيبا را ديد كه به طرف او مى رود. او فرشه بزرگ الهى ، جبرئيل امين بود كه به شكل بشرى تام الخلقه پيش مريم آمده بود تا روح عيسى (عليه السلام ) را در او بدمد. مريم كه تا به آن روز در كمال عفت و پاكى زندگى كرده بود و شب روز خود رابه عبادت و تقوى گذرانده بود، بدون آن كه بداند كه آن جوان زيبا كيست و بدون آنكه از نام و خصوصيات او بپرسد، به پروردگار خويش پناه بردو با جمله اى كوتاه و موعظه آميز از آن جوان خواست تا بى درنگ از او دور شود.

قرآن كريم درباره ولادت حضرت عيسى (عليه السلام ) مى فرمايد: ((در اين كتاب از مريم سخن بگو [و او را ياد كن ]، آنگاه كه از خانواده خود جدا شد و در يك منطقه شرقى قرار گرفت . در اين هنگام ، مريم حجابى ميان خود و ديگران افكند و ما روح خود (يكى از فرشتگان بزرگ ) را به سوى او فرستاديم و او در شكل انسان كامل بى عيب و نقص و خوش قيافه اى بر مريم ظاهر شد)). (935)

پيداست كه در اين موقع چه حالتى به مريم دست مى دهد، مريمى كه همواره پاكدامن زيسته و در دامان پاكان پرورش يافته است و در ميان مردم ضرب المثل عفت و تقواست ، از ديدن مرد بيگانه زيبايى كه به خلوتگاه او راه يافته است چه ترس و وحشتى به او دست مى دهد؟ از اين رو او را بى درنگ صدا زد: ((من به خداى رحمان ، از تو پناه مى برم ، اگر پرهيزكار هستى . و او در جواب گفت : من فرستاده پروردگار تو هستم )). (936)

اين جمله همچون آبى كه بر آتش بريزد، به قلب پاك مريم آرامش بخشيد ولى اين آرامش چندان طولانى نشد، چرا كه بلافاصله افزود: ((من آمده ام تا پسر پاكيزه اى از نظر خلق و خو و جسم و جان به تو ببخشم . مريم گفت : چگونه ممكن است من صاحب پسرى شوم ، در حالى كه تاكنون انسانى با من تماس نداشته و خود نيز هرگز زن آلوده اى نبوده ام ؟! [پيك پروردگار با صراحت به مريم گفت :] مطلب همين است پروردگار تو فرموده : اين كار بر من سهل و آسان است ، ما مى خواهيم او را نشانه و اعجازى براى مردم و رحمتى از طرف خود براى بندگان قرار دهيم و اين امرى است پايان يافته )). (937)

درباره كيفيت حمل مريم ، برخى گفته اند: جبرئيل آستين مريم را گرفت و در آن دميد و همان ساعت مريم حامله شد و آثار حمل در او ظاهر گرديد. قول ديگر آن است كه گريبان جامه اش را گرفت و در آن دميد. در روايتى از امام موسى كاظم (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: جبرئيل نوعى خرما از بهشت آورد و به مريم داد و مريم هفت دانه از آن خرما خورد و همان سبب حمل او گرديد.

درباره مدت حمل نيز اختلاف بسيارى مشاهده مى شود، برخى چون ابن عباس و ديگران گفته اند: مدت حمل و فاصله آن تا وضع حمل يك ساعت بود كه در اين يك ساعت ، عيسى به اندازه نه ماه پرورش يافت . در چند حديث از امام صادق (عليه السلام ) و ائمه معصومين روايت شده كه فرمودند: فاصله ما بين حمل و وضع آن 6 ماه بود و هيچ مولودى جز عيسى و حسين بن على (عليهما السلام ) شش ماه به دنيا نيامدند. در جايى هم كه عيسى (عليه السلام ) متولد شد و نخله خرمايى كه مريم به پاى آن آمد و از آن رطب تازه خورد، اختلاف است ؛ مشهور آن است كه عيسى در بيت اللحم (نزديك شهر بيت المقدس ) به دنيا آمد و هم اكنون بناى عظيم و زيبايى بدين نام در آنشهر برپاست كه محل زيارت مسيحيان جهان است . در چند حديث نيز روايت شده كه حضرت مريم با طى الارض به نينوا و سرزمين عراق آمد و در كنار فرات يا نزديكى بغداد در محله براثا وضع حمل كرد و سپس با عيسى به همان ترتيب به سرزمين بيت المقدس ‍ بازگشت . (938)

با توجه به اين كه همه اين امور از موارد خارق العاده و غيرعادى بوده و به صورت معجزه انجام شده است ، هيچ يك از آنان بعيد به نظر نمى رسد و با اعتقاد به قدرت قاهره حق تعالى و انجام امور خارق العاده به وسيله انبيا و اولياى الهى و مقام مريم و عيسى در پيشگاه خداى عزوجل ممكن است چنان كه داستان هاى ديگرى هم كه بعد از آن پيش آمد همانند سبز شدن درخت خرما و ريختن رطب تازه براى مريم همه از همين قبيل است . (939)

به هر حال مريم باردرا شد و فرزند موعود در رحم او قرار گرفت و همين امر سبب شد كه او از بيت المقدس به مكان دوردستى برود. او در حالتى ميان بيم و اميد و نگرانى تواءم با سرور به سر مى برد، گاهى به اين مسئله فكر مى كرد كه اين حمل سرانجام فاش خواهد شد، چه كسى از من قبول مى كند زنى بدون داشتن همسر باردار شود مگر اين كه آلوده دامن باشد و من با اين اتهام چه كنم ؟

به راستى كه براى دخترى چون مريم كه تا آن لحظه در كمال عفت و تقوى زندگى كرده و هيچ مردى او را لمس نكرده و در يك خانواده اصيل و پاكدامن به دنيا آمده است ، بسيار تلخ و ناگوار است كه او را به آلودگى و زنا متهم كنند. اما از طرف ديگر او احساس مى كرد كه اين فرزند، پيامبر موعود الهى و يك تحفه بزرگ آسمانى مى باشد. خداوندى كه مرا به چنين فرزندى بشارت داده و با چنين كيفيت معجزه آسايى او را آفريده چگونه مرا تنها خواهد گذاشت ؟ آيا ممكن است در برابر چنين اتهامى از من دفاع نكند؟ من كه لطف او را هميشه آزموده ام و دست رحمتش را بر سر خود ديده ام .

هر چه بود، دوران حمل پايان يافت و لحظات سخت و طوفانى زندگى مريم شروع شد. درد زايمان سختى به او دست داد، آن چنان كه او را از آبادى به بيابان كشاند، بيابانى كه خشك و بى آب و خالى از انسان ها بود.

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

((درد وضع حمل ، او را به كنار تنه درخت خرمايى كشاند و گفت : اى كاش پيش از اين مرده بودم و به كلى فراموش مى شدم )). (940)

قرآن كريم سپس در ادامه مى افزايد: ((ناگهان صدايى به گوشش رسيد كه از طرف پايين پا بلند است و مى گويد غمگين مباش درست نگاه كن . پروردگارت براى تو زير پايت نهر آبى قرار داد، تكانى به اين درخت نخل بده تا رطب تازه براى تو فرو ريزد. از اين غذاى لذيذ و نيروبخش بخور و از آن آب گوارا بنوش و چشمت را به اين مولود جديد روشن دار و اگر از آينده نگرانى ، آسوده خاطر باش . هرگاه كسى از انسان ها را ديدى و از تو در اين زمينه توضيح خواست با اشاره بگو من براى خداى رحمان روزه گرفته ام ، روزه سكوت و به همين دليل امروز با احدى سخن نمى گويم )). (941) خلاصه نيازى به اين نيست كه تو از خود دفاع كنى ، آن كس كه اين مولود را به تو داده وظيفه دفاع را نيز خود به عهده دارد.