آزار و اذيت
هاى قوم لجوج نوح (عليه السلام )
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: گاهى مردم ، آن
حضرت را به قدرى كتك مى زدند كه سه روز تمام به حال بى هوشى مى افتاد و از گوش وى
خون جارى مى شد
(98).
مرحوم طبرسى (ره ) در مجمع البيان گفته است كه حضرت نوح نهصد و پنجاه سال شب و روز
مردم را به سوى خدا دعوت كرد، ولى سخنان او در آن مردم اثرى نداشت ؛ گاهى آن قوم به
قدرى او را مى زدند كه بى هوش مى شد و وقتى به هوش مى آمد مى گفت :
اللهم اهد قومى فانهم لايعلمون ؛ خدايا قوم مرا هدايت
كن چرا كه آنان ناآگاه هستند
(99).
از وهب نقل شده است : نوح (عليه السلام ) سه قرن تمام مردم را به خدا دعوت كرد كه
هر قرنى سيصد سال بود. اين مدت كه نهصد سال مى شد، پنهان و آشكار دعوت خود را ابلاغ
مى كرد ولى آن مردم جز بر طغيان و سركشى نيفزودند و هر قرنى كه مى آمد، مردم آن قرن
سركش تر از قرن پيش بودند تا جايى كه مردم دست كودكان خود را مى گرفتند و آنها را
بالاى سرنوح مى آوردند و به آنان سفارش مى كردند و مى گفتند: اگر پس از من زنده
ماندى مبادا از اين ديوانه پيروى كنى . سپس در ادامه مى گويد: آن مردم به نوح حمله
مى كردند و او را چنان مى زدند كه از گوش هاى آن حضرت خون مى آمد و بيهوش مى شد. در
اين وقت او را برداشته در خانه اى مى انداختند، يا در حال بيهوشى بر در خانه اش
گذارده و مى رفتند
(100).
از قرآن كريم به خوبى استفاده مى شود كه آزار و اذيت آنان به آن حضرت شديد و سخت
بوده است ؛ زيرا در سوره انبيا و صافات مى فرمايد: ... نوح و
خاندانش را از اندوه و محنت بزرگ نجات داديم
(101))). مفسران مى گويند كه منظور از اندوه
بزرگ ، همان آزار و اذيت هاى بسيارى است كه مردم به وى مى كردند. در سوره قمر نيز
مى فرمايد كه نوح دعا كرد و گفت : ((پروردگارا! من مغلوب و
از پا افتاده هستم ، تو ياريم كن
(102))).
در سوره شعرا هم اين گونه به درگاه خداى رحمان استغاثه كرد و گفت :
((پروردگارا! اين قوم مرا تكذيب كردند، پس ميان من و ايشان گشايشى ده و مرا
با مردمان با ايمانى كه با من هستند از دست اينان نجات ده
(103))).
نفرين حضرت نوح (عليه السلام )
چنانكه قرآن كريم تصريح مى كند: مدت نهصد و پنجاه سال
نوح پيغمبر در بين آن مردم بود و به تبليغ دين و دعوت آنان به سوى خداى سبحان مشغول
بود و براى پيشرفت اين آيين ، آسايش را از خود گرفته بود و شب و روز، آشكار و پنهان
و وقت و بى وقت ، حقايق را به آنان گوشزد مى كرد و مردم را به ايمان به خدا و روز
جزا و فضيلت و تقوى دعوت مى كرد. اما با گذشت مدت طولانى و افزوده شدن طغيان و عناد
مردم ، كم كم به حال ياءس و نااميدى افتاد و به جز همان افراد انگشت شمارى كه به او
ايمان آورده بودند، از ديگران ماءيوس گرديد؛ بخصوص كه وحى الهى نيز به اين ياءس و
نااميدى وى كمك كرد؛ زيرا خداوند متعال به او خبر داده بود كه : ((از
قوم تو جز همين افرادى كه ايمان آورده اند كسى ايمان نخواهد آورد، به همين جهت از
كارهايى كه مى كنند، ناراحت مباش
(104))).
حضرت نوح (عليه السلام ) چون از ايمان آوردن آنان ماءيوس شد و آن همه لجاج و عناد و
آزار و اذيت را ديد، ايشان را به سخنى نفرين كرد و گفت : ((...پروردگارا!
هيچ يك از كافران را باقى مگذار، زيرا اگر از آنان كسى را باقى بگذارى ، بندگانت را
گمراه ساخته و جز فرزندان بدكار و كافر از آنان به وجود نمى آيد
(105))).
خداوند متعال دعاى نوح را مستجاب كرد و عذاب را بر آن مردم ستمگر نازل كرد و فرمان
به غرق شدن آنان داد. اما نخست نوح بايد كشتى مناسبى براى نجات مؤ منان بسازد تا هم
مؤ منان در مدت ساختن كشتى در مسير خود ورزيده تر شوند و هم بر غير مؤ منان اتمام
حجت گردد.
كشتى نوح (عليه السلام )
((به نوح فرمان داديم كه كشتى بسازد، در حضور ما و
طبق فرمان م
(106))).
از كلمه ((فرمان ما)) چنين استفاده مى
شود كه نوح چگونگى ساختن كشتى را نيز از فرمان خدا آموخت و بايد هم چنين باشد؛ زيرا
نوح پيش خود نمى دانست ابعاد عظمت طوفان آينده چه اندازه است تا كشتى خود را
متناسب با آن بسازد و اين وحى الهى بود كه او را در - بهترين كيفتها يارى مى كرد و
همچنين استفاه مى شود كه ساختن كشتى تا آن روز بى سابقه بوده است .
در پايان نيزبه نوح هشدار مى دهد كه از اين به بعد ((درباره
ستمگران شفاعت و تقاضاى عفو مكن چرا كه آنان محكوم به عذابند و مسلما غرق خواهند شد
(107))).
تمسخر قوم نوح از ساختن كشتى
نوح (عليه السلام ) بنابر دستور الهى دست به كار ساختن كشتى شد و با تهيه ى
تخته ، ميخ و چوب و با اشراف فرشتگان الهى ، آن ها را به هم متصل مى ساخت و به سرعت
كشتى را آماده مى كرد.
قوم نوح كه منطق درستى در برابر نوح نداشتند و درصدد بودند تا به هر نحو نوح را
بيازارند، بهانه جديدى براى آزار آن حضرت يافتند و زبان به تمسخر او گشودند. هر كس
به نحوى او را سرزنش و استهزا مى كرد. آنان نه تنها يك لحظه هم با دعوت نوح جدى
برخورد نكردند، حتى دست كم احتمال هم ندادند كه ممكن است اصرار نوح و دعوت هاى مكرر
او از وحى الهى سرچشمه گرفته باشد و مساءله طوفان و عذاب حتمى باشد. از اين رو چنان
كه عادت همه افراد مستكبر و مغرور است به استهزا و تمسخر ادامه دادند.
((و هر زمان كه گروهى از اشراف قومش از كنار او مى گذشتند و
او و يارانش را سرگرم تلاش براى آماده ساختن چوب ها و ميخ ها و وسايل كشتى سازى مى
ديدند مسخره مى كردند و مى خنديدند و مى گذشتند
(108))).
يكى مى گفت : اى نوح ! گويا ادعاى پيامبرى نگرفت سرانجام ، نجار شده اى ؟!
كسى مى گفت : پيرمرد را تماشا كن ! آخر عمرش به چه روزى افتاده است ؟ حالا مى فهميم
كه اگر به سخنان او ايمان نياورديم ، حق با ما بود چون اصلا عقل درستى ندارد؟!
ديگرى مى گفت : كشتى مى سازى ، بسيار خوب ، پس دريايش را هم بساز! هيچ عاقلى ديديد
در وسط خشكى كشتى بسازد؟!
بعضى ديگر مى گفتند: كشتى به اين بزرگى را براى چه مى خواهى ؟! حداقل كوچك تر بساز
كه اگر بخواهى به سوى دريا بكشى براى تو ممكن باشد!
اين حرف ها را مى زدند و مى خنديدند. اين موضوع در خانه ها و مركز كارشان سوژه بحث
ها شده بود و با يكديگر درباره نوح و كم فكرى پيروانش سخن مى گفتند!
نوح در پاسخ تمسخر آنان مى گفت : اگر شما امروز ما را مسخره مى كنيد، روزى خواهد
آمد كه ما شما را مسخره كنيم . به زوى خواهيد دانست كه عذاب خواركننده و ذلت بار به
سراغ كداميك از ما دو طايفه خواهد آمد
(109)
و به زودى كيفر تمسخر خود را خواهيد داد.
يقينا كشتى نوح ، يك كشتى ساده نبود و با وسايل آن روز به آسانى و سهولت پايان
نيافت بلكه كشتى بزرگى بود كه علاوه بر مؤ منان راستين از نسل هر حيوانى يك جفت را
در خود جا مى داد و آذوقه فراوانى كه براى مدت ها زندگى انسان ها و حيوان هايى كه
در آن جا بودند حمل مى كرد.
در طول و عرض و ارتفاع و كيفيت آن كشتى اختلاف است . اميرمؤ منان على (عليه السلام
) در پاسخ مردى از اهالى شام ، كه از اندازه كشتى نوح پرسيد، فرمود: طول آن هشتصد
ذراع و عرض آن پانصد ذراع و ارتفاع آن هشتاد ذراع بود و در آن بخشى كه حيوان ها
قرار داشتند، نود اطاق بود
(110).
از ابن عباس نقل شده كه كشتى مزبور داراى سه طبقه بود. طبقه زيرين براى وحوش و
جانوران ، طبقه وسط براى چهارپايان و مواشى و طبقه بالا براى مردم بود. نوح خوراكى
ها و ديگرلوازم را در همان طبقه بالا جا داده بود
(111).
پس از آنكه كشتى آماه شد، نوح منتظر فرمان خداوند بود كه دستور آمد:
((وقتى كه ديدى فرمان در رسيد (و نشانه هاى عذاب آمد) و (آب از) تنور جوشيدن
گرفت ، از هر حيوانى يك جفت بردار و خاندانت (به جز آن كسانى كه وعده عذاب آنها را
پيش از اين ، به تو خبر داده ايم ) و همچنين كسانى را كه به تو ايمان آورده اند را
با خود بردار و به كشتى وارد شو و درباره كسان كه ستم كرده اند با من گفتگو مكن كه
غرق شدنى هستند
(112
))).
نزول عذاب و آمدن طوفان
نوح (عليه السلام ) (همچنان كه از سوره هود و مؤ منون استفاده مى شود) مشغول
ساختن كشتى بود تا اين كه آن را به اتمام رساند و امر خداى تعالى مبنى بر نزول عذاب
صادر شد و آن تنور
(113)
شروع به جوشيدن كرد. در اين هنگام خداوند به او وحى كرد كه از هر حيوان يك جفت نر و
ماده سوار كشتى كند و نيز اهل خود را به جز افرادى كه مقدر شده بود هلاك شوند، يعنى
همسرش كه خيانتكار بود و فرزندش كه از سوار شدن امتناع كرده بود و نيز همه كسانى كه
ايمان آورده بودند، سوار كند.
از سوره قمر استفاده مى شود كه همين كه آنها را سوار كرد خداى تعالى درهاى آسمان را
به آبى ريزان باز كرد و زمين را بصورت چشمه هايى جوشان بشكافت ، آب بالا و پايين
براى محقق شدن امرى كه مقدر شده بود دست به دست هم دادند رفته رفته آب زمين را فرا
گرفت و بالا آمد و كشتى را از زمين جدا كرد.
مسافران كشتى حضرت نوح (عليه السلام )
در اين كه طى مدت طولانى دعوت نوح به خداوند چند نفر به او ايمان آوردند و
در كشتى سوار شدند، اختلاف است . اما قرآن كريم به اجمال مى فرمايد:
((و جز اندكى به او ايمان نياوردند
(114))).
جمعى از مفسران گفته اند، كسانى كه به او ايمان آوردند، جمعا هشتاد نفر و به گفته
برخى ديگر هشتاد و هفت نفر بودند كه هفتاد و دو نفر آنها از مردان و زنان قوم او و
شش نفر ديگر پسران و زنانشان بوده اند.
آنچه مسلم است ، ايمان آورندگان گروه اندكى بوده اند، كه سه پسر نوح به نام هاى سام
، حام و يافث به همراه زنانشان از آنان بوده اند. مورخان معتقدند كه تمام نژادهاى
امروز كره زمين به سه فرزند نوح باز مى گردد، از نژاد حامى در منطقه آفريقا ساكنند
و از نژاد سامى در خاورميانه و خاور نزديك سكنى دارند و نژاد يافث را ساكنان چين مى
دانند.
داستان پسر نوح (عليه السلام )
قرآن كريم به همسر
(115)
و فرزند بى ايمان نوح اشاره مى كند كه بر اثر انحراف و همكارى با گناهكاران از مسير
ايمان خارج شدند؛ حق سوار شدن بر كشتى نجات را نداشتند زير شرط سوار شدن بر كشتى
ايمان بود. همچنين قرآن ، به استقامت و استوارى اين پيامبر بزرگ اشاره مى كند به
طورى كه محصول ساليان بسيار دراز و تلاش پى گير نوح (عليه السلام ) در راه تبليغ
آيين خويش ، جز ايمان آوردن گروهى اندك نبود كه حضرت نوح براى هدايت هر يك از آنان
به سوى خدا به طور متوسط ده سال زحمت كشيد! زحمتى كه مردم عادى حتى براى هدايت و
نجات فرزندشان تحمل نمى كنند.
كنعان پسر نوح در زمره دشمنان آن حضرت به سر مى برد و به دين و آيين او ايمان
نياورده بود. در آن هنگام كه آب از هر سو زمين را فرا گرفت و نوح و همراهانش در
كشتى قرار گرفتند، ناگاه چشم نوح به كنعان افتاد كه مانند ديگران براى نجات خود
تلاش كرد و مى خواست به هر وسيله اى خود را از غرق شدن نجات دهد. به فرموده قرآن
نوح فرزندش را كه در كنارى جدا از پدر قرار گرفته بود مخاطب ساخت و فرياد زد: پسرم
! با ما سوار شو و با كافران مباش
(116)، كه فنا و نابودى تو را در بر خواهد گرفت . ولى آن فرزند لجوج
و كوتاه فكر به گمان اين كه با خشم خدا نيز مى توان مبارزه كرد و فرياد برآورد:
((پدر! براى من نگران نباش . به زودى به كوهى پناه مى برم كه
دست اين سيلاب به دامنش هرگز نخواهد رسيد و مرا در دامان خود پناه خواهد داد
(117))).
نوح (عليه السلام ) باز ماءيوس نشد و بار ديگر به اندرز و نصيحت فرزند كوتاه فكر
پرداخت تا شايد از مركب غرور و خيره سرى فرود آيد و راه حق پيش گيرد، از اين رو گفت
: ((فرزندم ! امروز براى هيچ قدرتى در برابر فرمان و عذاب
الهى پناهگاهى وجود ندارد و تنها كسانى كه مورد رحمت الهى قرار گيرند، اهل نجات
هستند...
(118))).
در اين هنگام موجى برخاست و فرزند نوح را چون پر كاهى از جا كند و درهم كوبيد
((و ميان پدر و فرزند جدايى افكند و او را در صف غرق شدگان
قرار داد
(119))).
هنگامى كه نوح فرزند خود را در ميان امواج ديد، عاطفه پدرى به جوش آمد و به ياد
وعده الهى درباره نجات فرزندش افتاد و رو به درگاه خدا كرد و گفت :
((پروردگارا! پسرم از اهل من و خاندان من است و تو وعده
فرمودى كه خاندان مرا از طوفان و هلاكت رهايى بخشى
(120))).
پروردگار در پاسخ نوح فرمود: ((اى نوح ! او از اهل تو نيست !
بلكه او عملى است غير صالح و حال كه چنين است ، آنچه را از آن آگاه نيستى از من
تقاضا مكن . من به تو موعظه مى كنم تا از جاهلان نباشى
(121))).
نوح دريافت كه اين تقاضا از پروردگار درست نبوده است و هرگز نبايد نجات چنين فرزندى
را مشمول وعده الهى بر نجات خاندانش بداند. از اين رو به پروردگارش گفت :
((پروردگارا! من به تو پناه مى برم از اين كه چيزى از تو
بخواهم كه به آن آگاهى ندارم و اگر مرا نبخشى و مشمول رحمتت قرار ندهى ، از
زيانكاران خواهم بود
(122))).
كشتى نوح بر فراز كوه جودى
سرانجام ، امواج خروشان آب همه جا را فراگرفت و آب بالا و بالاتر آمد.
گنهكاران كه گمان كردند اين يك طوفان عادى است به نقاط مرتفع و برآمدگى ها و كوه ها
پناه بردند، اما آب آن جا را هم فرا گرفت و همه جا در زير آب پنهان شد؛ اجساد بى
جان طغيان گران و باقيمانده خانه و وسايل زندگيشان در روى آب به چشم مى خورد!
در اين كه نوح و همراهانش چه مدت در كشتى بودند، اختلاف نظر است . برخى گفته اند كه
هفت روز در آن بودند و سپس آب فرو نشست و كشتى بر كوه جودى (كوهى است در موصل )
قرار گرفت ، برخى اين مدت را بيش از يك ماه ذكر كرده اند. در حديثى آمده است كه شش
ماه در كشتى بودند. در تاريخ يعقوبى آمده است كه از روزى كه نوح داخل كشتى شد تا
وقتى كه از آن بيرون آمد يك سال و ده روز طول كشيد
(123).
قرآن كريم بدون ذكر مدت توقف نوح در كشتى ، جريان فرو نشستن آب و قرار گرفتن كشتى
بر كوه جودى را در يك آيه شريفه بيان فرموده كه به قدرى فصيح و زيباست كه فصحاى عرب
آن زمان و دشمنان اسلام را به اعجاب واداشت و از آوردن مانند همين يك آيه به عجز
خود اعتراف كردند. متن آيه شريفه كه در سوره هود است ، چنين است :
و قيل يا اءرض ابلعى ماءك و يا سماء اءقلعى و غيض الماء و
قضى الاءمر و استوت على الجودى و قيل بعدا للقوم الظالمين
(124)؛ ((گفته شد كه اى زمين آب خود را فرو
بر و اى آسمان (باران را) بازگير و آب فرو رفت و فرمان انجام شد و كشتى بر (كوه )
جودى قرار گرفت و و گفته شد دور باد قوم ستمگر)).
پس از طوفان
پس از اين فرمان ، بى درنگ آب هاى زمين فرو نشستند و آسمان از باريدن باز
ايستاد و كشتى بر سينه كوه جودى پهلو گرفت و از طرف خداوند به نوح (عليه السلام )
وحى شد: ((اى نوح ! به سلامت و با بركت از ناحيه ما بر تو و
بر آنها كه با تو هستند فرود آى
(125))).
بى شك طوفان همه آثار حيات را در هم كوبيده بود و طبعا زمين هاى آباد و مراتع سرسبز
و باغهاى خرم ، ويران شده بودند اين ترس وجود داشت ، كه نوح و يارانش از جهت معيشت
و تغذيه در مضيقه شديد قرار گيرند. اما خداوند به گروه مؤ منان اطمينان داد تا كه
درهاى بركات الهى به روى شما گشوده خواهد شد و هيچ گونه نگرانى به خود راه ندهند.
نگرانى ديگرى كه ممكن بود براى نوح و پيروانش پيدا شود اين بود كه زندگى در مجاورت
باتلاق ها و مرداب هاى باقيمانده از طوفان ، سلامت آنان را به خطر اندازد. براى رفع
اين نگرانى نيز خداوند به آنان اطمينان داد كه هيچ گونه خطرى شما را تهديد نمى كند
و آن كس كه طوفان را براى نابودى طغيان گران فرستاد، هم او مى تواند محيطى سالم و
پربركت براى مؤ منان فرهم سازد.
قبر نوح (عليه السلام ) و اوصياى پس
از وى
درباره عمر نوح پس از طوفان اختلاف است . از امام صادق (عليه السلام ) نقل
است كه حضرت نوح (عليه السلام ) پس از فرود از كشتى ، پنجاه سال عمر كرد و در پايان
عمر، جبرئيل بر او نازل شد و گفت : ((اى نوح ! نبوت خود را
به پايان رساندى و ايام عمرت سپرى شد. اسم اعظم و ميراث علم و آثار علم نبوت را به
فرزندت ((سام )) واگذار كن ، زيرا من
زمين را بدون حجت و عالم آگاه و مطيع كه پس از تو الگوى نجات مردم تا عصر پيامبر
بعدى باشد، قرار نمى دهم . سنت من اين است كه براى هر قومى ، هادى و راهنمايى
برگزينم تا سعادتمندان را به سوى حق هدايت كند و كامل كننده حجت براى متمردان تيره
بخت باشد. حضرت نوح اين فرمان الهى را اجرا كرد و ((سام
)) را وصى خود ساخت . او فرزندان و پيروانش را به آمدن
پيامبر به نام هود (عليه السلام ) بشارت داد و وصيت كرد كه وقتى هود ظهور كرد از او
پيروى كنند
(126).
بنابر اخبار و تواريخ ، قبر نوح در نجف و كنار قبر اميرالمؤ منين (عليه السلام )
قرار دارد. اين جمله در زيارتنامه على (عليه السلام ) است كه :
اءلسلام عليك و على ضجيعيك آدم و نوح .
((پس از نوح به فرمان الهى فرزندش ((سام
)) وصى او گرديد و به حفظ و نگهبانى مواريث انبيا و وصيت پدر
ماءمور شد. جمعى او را از پيامبران مرسل مى دانند. او در زمان خود با مخالفت
برادرانش حام و يافث و فرزندان قابيل و عوج بن عناق و ديگران مواجه شد؛ سرانجام
چنانكه گفته اند پس از ششصد سال دار فانى را وداع گفت و فرزندش ارفخشد را وصى خود
كرد و آثار انبيا را به او منتقل كرد.
مورخان ، ارفخشد را پدر انبيا ناميده اند و گفته اند كه نسب پيامبرن پس از نوح
(عليه السلام ) به او منتهى مى شود. نوشته اند كه ارفخشد براى نگهبانى ميراث
پيامبران و دعوت مردم به پاكى و فضيلت و تبليغ آيين الهى پدران خويش ، رنج فراوانى
برد و آزار بسيارى ديد، تا اينكه در سن چهار صد و شصت سالگى از دنيا رفت و فرزندش
شالخ را وصى خود كرد. در برخى منابع شالخ پدر حضرت هود (عليه السلام ) دانسته شده
است . يكى از سوره هاى قرآنى به نام آن پيامبر بزرگ ناميده شده است . يعقوبى و برخى
از مورخان گفته اند كه شالخ چهارصد و سى سال زنده بود و مردم را به اطاعت از
پروردگار دعوت مى كرد و از نافرمانى خدا بر حذر مى داشت و عذاب هاى گناهكاران را به
آنان يادآور مى شد. پس از او فرزندش هود (عليه السلام ) كه نامش را عابر نيز ذكر
كرده اند، به تبليغ الهى و حفظ آثار پيامبران قبلى قيام نمود
(127))).
حضرت نوح (عليه السلام ) در روايات
سيد بن طاووس از كتاب قصص محمد بن جرير طبرى نقل كرده است كه نوح پيغمبر تا
چهارصد و شصت سالگى پيوسته در كوه ها زندگى مى كرد و به عبادت مى پرداخت ، زن و
فرزندى نداشت و جامه پشمين مى پوشيد و غذاى خود را از گياهان زمين تاءمين مى كرد.
پس از گذشت اين مدت جبرئيل نزد او آمد و گفت : چرا از مردم كناره گيرى كرده اى ؟
گفت : براى آنكه قوم من خدا را نمى شناسند، از اين رو من از ايشان كناره گيرى
اختيار كرده ام .
جبرئيل گفت : با ايشان جهاد كن !
نوح گفت : نيروى اين كار را ندارم و اگر عقيده ام را بدانند مرا خواهند كشت .
جبرئيل گفت : اگر نيروى اين كار به تو داده شود با آنها جهاد مى كنى ؟
نوح گفت : چه بهتر از اين ! اين كمال آرزوى من است . در اين هنگام نوح پرسيد: تو
كيستى ؟
جبرئيل ، فرشتگان را صدا زد و چون فرشتگان نزد او آمدند نوح بيمناك شد و جبرئيل پس
از معرفى خود سلام خدا را به او ابلاغ كرد و نبوت را به او بشارت داد و دستور داد
كه با عمورة ، دختر ضمران بن اخنوخ كه نخستين كسى بود كه به او ايمان آورد، ازدواج
كند. نوح در ادامه ماءموريت الهى خود ميان مردم آمد. آمدن نوح مصادف بود با روز
عيدى كه مردم داشتند. او عصايى در دست داشت كه از ضمير مردم به وى خبر مى داد.
بزرگان قوم نوح هفتاد نفر بودند كه در آن روز نزد بت هاى خويش اجتماع كرده بودند.
هنگامى كه نوح به ميان آنان آمد، صداى خود را به ((لا اله
الا الله )) بلند كرد و نبوت خود و پيامبران قبل از خود و پس
از خود را به مردم ابلاغ كرد. در هنگام بت ها لرزيدند و آتش هايى كه روشن كرده
بودند، خاموش شد و مردم را وحشت فرا گرفت ، بزرگان قوم پرسيدند: اين مرد كيست ؟
نوح فرمود: ((من بنده خدا هستم . خداوند مرا به عنوان پيامبر
نزد شما فرستاد تا شما را از عذاب خدا بيم دهم )).
وقتى عمورة سخن نوح را شنيد به او ايمان آورد و چون پدرش فهميد او را مورد عتاب و
سرزنش قرار داد و گفت : ((به اين زودى سخن نوح در تو تاءثير
گذاشت ، من ترس آن را دارم كه پادشاه از موضوع با خبر شود و تو را به قتل برساند))؛
ولى عمورة به سخن پدر اعتنا نكرد و دست از ايمان خود بر نداشت و پس از آن نيز هر چه
او را تهديد كردند و به حبس كشيدند، از ايمان به خداى نوح دست نكشيد. سرانجام با
حضرت نوح ازدواج كرد و سام بن نوح از وى به دنيا آمد
(128).
مدت عمر حضرت نوح (عليه السلام)
امام صادق (عليه السلام ) فرموده است : حضرت نوح (عليه السلام ) دو هزار و
پانصد سال عمر كرد كه هشتصد و پنجاه سال آن قبل از پيامبرى و نهصد و پنجاه سال بعد
از رسالت بود كه به دعوت مردم اشتغال داشت و دويست سال به دور از مردم به كار كشتى
سازى پرداخت و پس از ماجراى طوفان پانصد سال زندگى كرد
(129).
علامه مجلسى (رحمه الله ) مى گويد كه ارباب سير درباره عمر نوح اختلاف دارند، جمعى
هزار سال گفته اند، قول ديگر هزار و چهارصد و پنجاه سال ، قول سوم هزار و چهارصد و
هفتاد سال ، قول چهارم دو هزار و سيصد سال و در اخبار معتبره دو هزار و پانصد سال
ذكر شده است
(130).
نفرين حضرت نوح (عليه السلام )
در حديثى آمده كه چون سيصد سال از دعوت نوح گذشت ، حضرت خواست مردم را نفرين
كند. پس از نماز صبح نشسته بود تا نفرين كند كه چند تن از فرشتگان از آسمان هفتم
فرود آمدند و پس از سلام گفتند: ((خواهشى از تو داريم !))
نوح پرسيد: ((خواهش شما چيست ؟)).
گفتند: خواهش ما اين است كه نفرين را به تاءخير اندازى ، زيرا نخستين عذاب خدا در
روى زمين خواهد بود.
نوح در پاسخ فرمود كه تا سيصد سال ديگر آن را به تاءخير مى اندازم (اگر زنده باشم
تا سيصد سال ديگر بر آنان نفرين نمى كنم ) وقتى سيصد سال دوم نيز به پايان رسيد و
خواست نفرين كند، دسته ديگرى از فرشتگان از آسمان ششم آمدند و از او خواستند تا باز
هم نفرين را به تاءخير اندازد، سيصد سال ديگر نيز به تاءخير افتاد. پس از سپرى شدن
نهصد سال پيروان نوح از آزار دشمنان به تنگ آمدند و از او خواستند تا فرج و گشايشى
از خدا بخواهد. نوح قبول كرد و پس از نماز به درگاه خدا دعا كرد، جبرئيل نازل شد و
به نوح گفت كه خداوند دعاى تو را مستجاب كرد، اكنون به پيروان خود بگو كه خرما
بخورند و هسته آن را بكارند و از آن نگهدارى و محافظت كنند تا بزرگ شود؛ پس از
بارور شدن درختان ، بالا از ايشان برطرف مى گردد و فرجشان مى رسد.
وقتى نوح گفتار جبرئيل را به پيروان خود اطلاع داد، همگى خرسند شدند و دستور خداوند
را انجام دادند، پس از آنكه درخت ها بارور شد؛ نزد نوح (عليه السلام ) آمدند و
گفتند: زمانى را كه خبر داده بودى فرا رسيده است .
نوح از خداوند خواست تا وعده عذاب را عملى كند. وحى شد كه به آنان بگو كه اين خرما
را هم بخوريد و هسته آن را بكاريد و پس از بارور شدن درختان گشايش و فرج در رسد.
در اين موقع بود كه ثلث پيروان نوح مرتد شدند و دو ثلث باقى مانده خرماها را خوردند
و هسته اش را كاشتند تا بزرگ شد و بارور گرديد. آنان نيز نزد نوح آمدند و وفاى وعده
حق را خواستند، دوباره وحى شد كه به آنان بگو كه اين خرما را هم بخوريد و هسته اش
را بكاريد. اين بار نيز ثلث پيروان نوح از دين خارج شدند و فقط يك ثلث باقى ماندند
و براى بار سوم به دستور عمل كردند و چون هسته را كاشتند و درخت شد، نزد نوح آمدند
و گفتند: ((بجز اين افراد اندك ، كسى باقى نمانده است و اگر
اين بار نيز فرج ما به تاءخير افتد، ترس آن را داريم كه ما نيز به هلاكت در دين و
گمراهى دچار شويم )).
حضرت نوح پس از نماز در دعاى خود گفت : ((پروردگارا! جز اين
افراد اندك كسى به پيروى من باقى نمانده است و من ترس آن را دارم كه اگر اين بار
فرج را به تاءخير اندازى اينان هم بروند)). در اين هنگام
خداوند به او وحى كرد كه دعايت را مستجاب كرديم ، اكنون دست به كار ساختن كشتى شو
(131).
در حديث ديگرى آمده است كه پس از اين آزمايش ها، سرانجام هفتاد و چند نفر بيشتر
باقى نماندند و خداى سبحان به نوح وحى كرد كه اين براى آن بود تا مؤ منان خالص و
پاك باقى بمانند و افراد غير خالص از كنار تو پراكنده شوند، اكنون من به آنان
نيرويى در دين مى دهم كه ترس و بيمشان را به آسايش و امن تبديل مى كنم تا از روى
اخلاص مرا عبادت كنند
(132).