اگر زبانش بريده شود دعايش مستجاب نمى شود
روزى موسى (عليه السلام) از محلى عبور مى كرد، در مسير راه مردى را ديد كه
دستهايش را به سوى آسمان بلند كرده و با حالت خاصى از گريه و زارى دعا مى كند و
خواسته هايش را از درگاه خدا مى طلبد.
موسى (عليه السلام) از آنجا گذشت و پس از يك هفته مراجعت نمود، باز ديد او در همان
محل، مشغول دعا و زارى است و حاجت خود را از خدا مى طلبد.
در اين هنگام خداوند به موسى (عليه السلام) وحى كرد: اى موسى اگر آن مرد آن قدر دعا
كند كه زبانش بريده شود و بيفتد دعايش را به استجابت نمى رسانم مگر اينكه از طريقى
كه من به آن امر كرده ام وارد شود.
((يعنى رهبرى پيامبران و اوصياء آنها را بپذيرد و با اين
اعتقاد دعا كند)).
سراپا غرق عصيانم خدايا |
|
زمن بگذر پشيمانم خدايا |
همى دانم كه غفار الذنوبى |
|
ببخشا جرم و عصيانم خدايا |
يقين دارم كه ستار العيوبى |
|
بپوشان عيب و نقصانم خدايا |
گنه كارم من و بخشنده اى تو |
|
بدرگاه تو گريانم خدايا |
خداوند دعاى او را مستجاب كرد
از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شده ؛ هنگامى كه حضرت يونس (عليه السلام)
در شكم ماهى بزرگ قرار گرفت، ماهى در درون دريا حركت مى كرد، به درياى قلزم رفت و
پس از آنجا به درياى مصر رفت، سپس از آنجا به درياى طبرستان ((درياى
خزر)) رفت سپس وارد دجله بصره شد، و بعد يونس را به اعماق
زمين برد.
قارون كه در عصر موسى (عليه السلام) مشمول غضب خدا شده بود ((و
خداوند به زمين فرمان داده بود تا او را در كام فر برد))
فرشته اى از سوى خدا ماءمور شده بود كه قارون را هر روز به اندازه طول قامت يك
انسان در زمين فروبرد، يونس در شكم ماهى، ذكر خدا مى گفت و استغفار مى كرد، قارون
در تحت زمين، صداى زمزمه يونس (عليه السلام) را شنيد، به فرشته مسلط بر خود گفت:
اندكى به من مهلت بده، من در اينجا صداى انسانى را مى شنوم، خداوند به آن فرشته وحى
كرد به قارون مهلت بده، او به قارون مهلت داد، قارون به صاحب صدا ((يونس))
نزديك شد و گفت: تو كيستى؟ يونس: انا المذنب الخاطى ء يونس
بن متى.
((من گنهكار خطا كار يونس پسر متى هستم)).
قارون احوال ايشان خود را از او پرسيد، نخست گفت: از موسى خبر دارى؟ يونس: موسى
(عليه السلام) مدتى است كه از دنيا رفته.
قارون: از هارون برادر موسى (عليه السلام) چه خبر دارى؟ يونس: او نيز از دنيا رفت.
قارون: از كلثم ((خواهر موسى))كه نامزد من بود چه خبر؟ يونس: او نيز مرد.
قارون گريه كرد و اظهار تاسف نمود ((و در دلش براى خويشانش
سوخت و براى آنها گريست)).
فشكر الله له ذلك ((همين دل سوزى او ((كه
بك مرحله اى از صله رحم است)) موجب شد كه خداوند نسبت به لطف
نمود و به آن فرشته ماءمور بر او خطاب كرد: كه عذاب دنيا را از قارون بردار
((يعنى همانجا توقف كند و ديگر روزى به اندازه قامت يك انسان
در زمين فرو نرود كه عذاب سختى براى او بود)) هنگامى كه يونس
(عليه السلام) از اين موضوع با خبر شد ((و دريافت كه خداوند
به بندگانش در صورتى كه كار نيك كنند مهربان است)) در ميان
تاريكيهاى ((شب و دريا و شكم ماهى))
فرياد مى زد: لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين.
معبودى جز خداى يكتا نيست، اى خدا، تو پاك و منزه هستى و من از ستمگران هستم.
خداوند دعاى او را به استجابت رسانيد و به ماهى فرمان داد تا او را به ساحل
بيندازد، ماهى او را در كنار ساحل آورد و به بيرون انداخت خداوند در همانجا درخت
كدو رويانيد و يونس در سايه آن درخت آرميد و از مواهب الهى بهرمند شد و كم كم
سلامتى خود را باز يافت.
به اين ترتيب ببينم: عمل نيك مانند صلحه رحم، و هم چنين دعا و توبه و اقرار به
گناه، موجب نجات خواهد شد.
گذر كن اى صبا در كوى جانان |
|
ببر از من پيامى سوى جانان |
دلم را تازه كن يعنى بياور |
|
نسيمى جانفزا از كوى جانان |
سر شوريده اى دارم چون مجنون |
|
دل آشفته اى چون موى جانان |
دلم گرديد مالامال عشقش |
|
سرم پر شد ز هاى و هوى جانان |
بهر سوئى، بهر كوئى، بمردم |
|
روم از بهر جستجوى جانان |
وزد بادى مگر بر من زكويش |
|
كشم آبى مگر از جوى جانان |
اگر كمكم نكنى نافرمانى مى كنم
خداوند به حضرت داود (عليه السلام) وحى كرد، نزد دانيال پيغمبر برو و به او
بگو: ((تو يكبار مرا گناه كردى ((يعنى
ترك اولى كردى )) تو را آمرزيدم بار دوم گناه كردى، باز
آمرزيدم، بار سوم گناه كردى باز آمرزيدم، و اگر بار چهارم گناه كنى ديگر تو را نمى
آمرزم.
حضرت داود (عليه السلام) نزد دانيال رفت و سخن خدا را به او ابلاغ كرد.
دانيال به داود (عليه السلام) فرمود: ((اى پيامبر خدا تو
ماءموريت خود را ابلاغ نمودى)).
هنگامى كه نيمه هاى شب شد، دانيال به مناجات و راز و نياز با خدا پرداخت و عرض كرد!
((پروردگارا، پيامبر تو داود (عليه السلام) سخن تو را به من
ابلاغ نمود كه اگر بار چهارم گناه كنم، مرا نمى آمرزى.
فو عزتك لئن لم تعصمنى لاعصينك ثم لاعصينك ثم لاعصينك
به عزتت سوگند اگر تو مرا نگاه دارى ((و كمك نكنى)) همانا تو را نافرمانى كنم وپس
نيز نافرمانى كنم وباز هم نافرمانى كنم.
اى روان دو جهان آشكار اى نهان |
|
از تو دورى نتوان، دورم از خويش مكن |
تاج من، افسر من، سرمن، سرورمن |
|
هادى و رهبر من، دورم از خويش مكن |
راه من، منزل من، بحر من، دلبر من |
|
آشناى دل من، دورم از خويش مكن |
يار من، ياور من، دل من، دلبر من |
|
مونس و غمخور من، دورم از خويش مكن |
دعا به انسان اعتماد به نفس مى دهد
1. دعا از يك سو انسان را به شناخت پروردگار ((معرفة
الله)) كه برترين سرمايه هر انسان است دعوت مى كند.
2.دعا از سوى ديگر سبب مى شود كه خود را نيازمند او ببيند و در برابرش خضوع كند،
و از مركب غرور و كبر كه سرچشمه انواع بدبحتى ها و مجادله در آيات الله است فرود
آيد، و براى خود در برابر ذات پاك او موجوديتى قائل نشود.
3. از سوى سوم نعماتها را از ببيند، و به او عشق ورزد، و رابطه عاطفى او از اين
طريق با ساحت مقدسش محكم گردد.
4. از سوى چهارم چون خود رانيازمند و مرهون نعمتهاى خدا مى بيند موظف است به اطاعت
فرمانش مى شمرد.
5. از سوى پنجم چون مى داند استجابت اين دعا بى قيد و شرط نيست تا بلكه خلوص نيت و
صفاى دل و توبه از گناه و بر آوردن حاجات نيازمندان و دوستان از شرائط آن است،
خودسازى است و در طريق تربيت خويشتن گام برمى دارد.
6. از سوى دعا به او اعتماد به نفس مى دهد، و از يأس و نوميدى باز مى دارد، و به
تلاش و كوشش بيشتر دعوت مى كند.
الهى جز تو من يارى ندارم |
|
تو را دارم بكس كارى ندارم |
روانم تيره از دود گناه است |
|
دلم مهجور و روى من سياه است |
زجام لطف اى جانانه مستم |
|
خداوندا به حقت حق پرستم |
با دعا كردن صاحب اولاد شد
آقاى ظفر السلطان كه از محترمين نهاوند بود نقل كرد: خدمت حضرت حاج شيخ حسن
على اصفهانى مشرف شدم، عرض كردم عروسم اولاد ندارد و چونكه تخمدان او را برداشته
اند، دكترها مى گويند حامله نمى شود.
ايشان فرمودند تو براى پسرت اولاد مى خواهى چكار دارى عروست تخمدان دارد يا ندارد و
چند دانه خرما و خداوند به آنها چندين اولاد عنايت فرمود.
در آب ديده خود غرقه ام چه چاره كنم |
|
كه در محيط نه هركس شناورى داند |
غلام همت آن رند عافيت سوزم |
|
كه در گدا صفتى كيمياگرى داند |
تو بندگى چو گدايان بشرط مزد مكن |
|
كه دوست، خود روش بنده پرورى داند |
جانم را بگير و به او ملحق فرما
در بنى اسرائيل زن فاحشه خبيثه اى بوده است، اين زن عادتش اين بوده كه در
خانه اش را باز مى گذاشت و تختى مى زد و خود را آرايش مى كرد و مقابل درب خانه مى
نشست، هر كس از در خانه اش مى گذشت در دام مى افتاد ((قبل از
اسلام فواحش بالاى خانه خود بيرق مى زدند)) از خصوصيات اين
فاحشه آنكه ده دينار پول قبلا دريافت مى كرد، يك روز يك نفر شخص صالح و عابدى كه
اهل اين كار نبود از در خانه فاحشه گذشت، اين شخص عابد كه در عمرش جز تقوى و
بندگى خدا كارى نداشت، چون گذرش به اينجا افتاد، چشمش به اين فاحشه افتاد پايش سست
شد، جمال و اينجا افتاد پايش سست شد، جمال و دلربائى زن نظر او را جلب كرد، بعد از
سالها عبادت خواست وارد اين خانه شود، ديد ماءمور مى گويد ده دينار داد و وارد شو،
پول نداشت فورا رفت متاعى را فروخت و ده دينار داد و وارد خانه فاحشه شد و پهلوى او
نشست تا هنگام عمل حرام، يك دفعه بدنش لرزيد خيال رحمانى به مغزش خطور كرد، چنان
لرزيد كه زن هم متوجه شد، زن هم متوجه شد، زن گفت چرا مى لرزى بگذر از اين فكرها،
عابد گفت: خدا حاظر است، از او مى ترسم.
زن گفت: اين را خيلى ها آرزو دارند و تو حالا مى خواهى بروى؟! عابد گفت:
پولى كه دادم به تو بخشيدم مرا رها كن پس از خانه بيرون رفت و دائما از اين كار خود
فرياد مى كرد و نمى توانست جلوى خود را بگيرد و از شهر خارج شد.
حالا ببينيد ارش جه مى كند.
آن زن زانيه به فكر فرو رفت به خود گفت: خاك برسرت اين مرد تا حالا گناه نكرده بود
حال كه خواست گناه بكند اينطورى حالش دگرگون شد تو كه يك عمر كار كار خراب كرده اى
چه مى كنى، رفت فورادر خانه را كه باز بود بست و پشيمان شد و به فكر افتاد كه در پى
اين مرد عابد رود تا با او ازدواج كند تا خدا او را ببخشد، عقب عابد رفت نشانه به
او دادند، كه رفته در فلان قريه آمد تا آن قريه، وقتى به آن مرد صالح رسيد روى خود
را عقب زد، كه او را بشناسد و گفت كه آمدام توبه كنم تا رويش را عقب زد، عابد صيحه
اى زد و از دنيا رفت. زن سر به آسمان بلند كرد و گفت خدايا از گذشته هايم پشيمانم،
آمدم نزد اين مرد صالح تا با او ازدواج كنم و تدارك گذشته ام شود حال كه از دنيا
رفت. خدايا جانم بگير و به او ملحق فرما و در همان حال از دنيا رفت.
خواهم كه خاك راه شوم زير پاى تو |
|
تا ذره ذره ام همه گيرد هواى تو |
آيم چو گرد بر سر راه تو اوفتم |
|
شايد كه بوسه اى بر بايم زپاى تو |
جان در رهت فدا كنم و منت كشم |
|
اى صد هزار جان گرامى فداى تو |
جان صد هزار كاش بود هر دمى مرا |
|
تا جمله را نثار كنم از براى تو |
خوش آندمى كه سوى من آيى زروى لطف |
|
تو جان زمن طلب كنى و من لقاى تو |
يابم حيات تازه بهر جان فشاندنى |
|
گر صد هزار بار بميرم براى تو |
برگشت امور به چهار چيز است
وحى رسيد به آدم ابوالبشر (عليه السلام) كه تمام مطالب و خيرات در چهار چيز
است.
آدم عرض كرد آن چهار چيز چيست؟
خطاب شد: يكى راجع يه من است و يكى راجع به تو است و يكى هم بين تو و خلق خدا است و
ديگرى هم بين تو و من است.
اول: آن يكى كه راجع به من است، اينكه مرا عبادت نمائى و براى من شريك قرار ندهى.
دوم: آنكه راجع به تو است، آنست كه تو را جرا دهم به آنچه را كه تو كنال احتياج به
آن دارى.
سوم: آنكه بين تو و من است بر تو است دعا كردن و بر من اجابت.
چهارم: آنكه بين تو و مردم است، آنست كه همانطور كه دلت مى خواهد مردم با تو عمل
كنند، تو هم با آنها همانطور عمل كن.
((از غير خدا دل بريدن شرط دعا است)).
و اما شروط دعا كردن: از مهمترين شرائط اجابت دعا آن است كه در موقع دعا حال انقطاع
داشته باشد، يادش جز به خدا به هيچ كس نباشد اين مهمترين شرط است.
و كم اتفاق مى افتد كه خدا را حاضر و ديگران را عاجز و بى كاره بداند اگر اينطور
انقطاعى حاصل شد دعايش مستجاب است.
لذا يك نفر از حضرت رسول خواست كه اسم اعظم خدا را به من ياد بده؟ حضرت فرمودند:
دلت را از غير خدا خالى كن و بگو يا الله.
در آن روزى كه جان را مى ستانى |
|
نما مست از شراب ناتوانى |
مگر جز مهر و لطف مايه اى هست |
|
مگر جز بخششت سرمايه اى هست |
به قلبم كن كرامت آه پر سوز |
|
تو اى جانان و اى شمع دل افروز |
بسوز و بساز مسكينان نظر كن |
|
زدل جز عشق خود يارب بدر كن |
در اين درگه بده راهم الهى |
|
كه جز لطفت ندارم من پناهى |
الهى اين گنه پيشه غريب است |
|
بود بيمار و محتاج طبيب است |
به مسكين كن عطا مناجات |
|
ز وى بنما روا يارب تو حاجات |
خوردن حرام و آه مظلوم مانع اجابت دعا است
از شرائط اجابت دعا نخوردن غذاى حرام است، لقمه حرام باعث مى شود كه ته چهل
روز دعا مستجاب نگردد و هم چنين اگر مظلومى از دست انسان ناله كند دعاى ظالم مستجاب
نمى شود، آه مظلوم گاهى انسان را به اسفل السافين مى برد.
در تاريخ ثبت است كه يكى از فرعونيان گوشواره اى از گوش دخترى از بنى اسرائيل كشيد،
گوش دختر خونى شد، دختر سر بلند كرد و گفت: ياالله تو مى بينى، براى همين آه، خدا
مهلت را از قوم فرعون برداشت.
و در حالات يكى از سلاطين ايران نوشته اند كه شبى خوابش نمى برد با خود گفت: شايد
آه مظلومى عقب سر من باشد، لباس مبدل پوشيد و بيرون آمد و گردش مى كرد تا آه مظلومى
را بشنود، از درون مسجدى ناله اى شنيد كه مى گويد: اى خدا طلافى كن از سلطان، سلطان
داخل مسجد شد و گفت: من شاه هستم بگو چه ظلمى در حق تو شده است.
مرد گفت: يكى از لشكريانت هر شب مى آيد با زور به همسرم تجاوز مى كند، شاه به درون
خانه آن مرد رفت و چراغ را خاموش كرد و آن فرد لشكرى را كشد پس از روشن كردن چراغ
سجده شكر به جاى آورد.
صاحب خانه سؤال كرد چرا چراغ را خاموش كردى و براى چه سجده شكر به جاى آوردى؟
گفت:براى چراغ را خاموش نمودم كه اگر پسرم هم باشد او را هم بكوشم و سجده شكرم براى
اين بود كه ديدم پسرم نيست.
گرفتارم به بند بى نوائى |
|
دل تاريك من را ده صفائى |
ندارم چاره اى اى چاره من |
|
نظر كن بر دل بيچاره من |
ببخش اين روسياه بى نوارا |
|
مكن محروم لطفت اين گدا را |
ترحم كن به حال مستمندى |
|
نظر كن بر اسير و دردمندى |
اگر آن شروط هم نباشد دعا اثر نمى كند
يكى از شروط دعا حسن ظن كامل و اعتماد به خداوند است و شكى نداشته باشد كه
حاجت او به هر بزرگى كه باشد در مقابل قدرت خدا هيچ است حضرت صادق (عليه السلام) مى
فرمايد:
وقتى دعا مى كنى فكر كن كه حاجتت دم در است.
دعا شروط زيادى دارد، اما در مقابلش خداى تعالى دستگاهى درست كرده يعنى اوقاتى معين
فرموده كه اگر آن شروط هم نباشد دعا اثر مى كند.
1 - يكى ثلث آخر شب.
2 - ديگر سدس دوم از نصف دوم، كه در اين وقت اگر نماز بخواند و حاجت بطلبد مستجاب
است.
3 - ديگر موقع زوال يعنى ظهر است.
4 - ديگر موقع غروب است خصوصا در شب جمعه و ساعت آخر روز جمعه كه از مواقع استجابت
دعا مى باشد.
روايتى است كه فضه نقل كرده كه حضرت زهرا (عليها السلام) در محراب بود و مرا روى
بام مى فرستاد كه هر وقت قرص آفتاب غروب كند حضرت را مطلع نمايم.
الهى بى نوائى درمندم |
|
حزين و دل غمين و مستمندم |
دل پر غصه من مايه من |
|
اميد بر توشد سرمايه من |
ذليل و ناتوان و خوار پستم |
|
زره افتاده ام بر گير دستم |
آداب دعا طهارت باطنى است
دعايت طهارت ظاهرى و باطنى از آداب و مقدمات دعا مى باشد بدن و لباس بايد
موقع دعا پاك و تميز باشد و غسل كند يا وضو بگيرد. ((از
غسلهاى مستحب، غسل حاجت است))، اما طهارت باطن موقع دعا
بايستى قلب را پاك كند. مثلا اگر كينه يا سوء ظن به مسلمانى دارد از دل خود بيرون
نمايد يا اگر گناه كرده توبه نمايد.
در روايت است كه حضرت داود (عليه السلام) وقتى مى خواست به صحرا براى مناجات برود
از يك هفته قبل مقدمات آن را فراهم مى نمود مثلا يك هفته روزه مى گرفت بالجمله اگر
قلب حاضر نباشد درست نمى شود و چون نظر خدا به دل است بايد قلب را پاك نمود روى سوى
او آورد.
نوش من نيش مكن، دورم از خويش مكن |
|
جگرم ريش مكن، دورم از خويش مكن |
آرزوى دل من حل هر مشكل من |
|
مقصد حاصل من، دورم از خويش مكن |
بتو من زنده شدم، جان پاينده شدم |
|
شمع تابنده شدم دورم از خويش مكن |
حضرت حجت عليه السلام و دعاى اللهم عرفنى نفسك
حاج غلام عباس حيدرى دستجردى ساكن قم مى گويد:
عصر روز جمعه اى بود كه در مسجد بالا سر حضرت رضا (عليه السلام) نشسته، مشغول دعا
بودم كه يك دفعه دستى از بالاى سرم پائين آمد و كتاب مفايح را از دستم گرفت، دعائى
را از مفاتيح به من نشان دادند و فرمودند: اين دعا را بخوان من كتاب را گرفتم و
دعائى را كه قبلا مى خواندم، شروع كردم، مجددا همان را خواندم ديدم براى مرتبه دوم
و سوم دستور خواندن همان دعاى مخصوص كه چند مرتبه خواندم را دادند. در اين حال يك
دفعه به خود آمدم كه اين چه دعاى است كه سه نوبت اين سيد كه بالاسر من ايستاده ،
امر به خواندن مى كند؟ نگاه كردم: ديدم دعا در غيبت امام زمان (عليه السلام) است.
سر بلند كردم تا از او تشكر كنم، كس را نديدم به خود گفتم : واى بر من كه امام خود
را ديدم و نشناختم.
آن دعائى كه سفارش شد و چند مرتبه خواندم اين بود:
اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف رسولك
اللهم عرفنى رسولك فانك ان لم تعرفنى رسولك لم اعرف حجتك اللهم عرفنى حجتك فانك ان
لم تعرفنى حجتك ظللت عن دينى.
اى صاحب كمال مسيحائى |
|
چون منطقت كجاست به شيوائى |
عالم به انتظار كه باز آيى |
|
اى بهتر از فرشته به زيبائى |
تا چند خو گرفته به تنهائى
سگ در حق من دعا كرد
يكى از علماى ربانى قرن دوازدهم مرحوم آيت الله سيد محمد باقر شفتى رشتى
معروف به ((حجه الاسلام شفتى)) است كه
از مجتهدين برازنده و پرهيزكار بود او به سال 1175 ه - ق در جزيره طارم گيلان ديده
به جهان گشود و به سال 1260 در سن 85 سالگى در اصفهان از دنيا رفت و مرقد شريفش در
كنار مسجد سيد اصفهان، معروف و مزار علاقمندان است.
وى در مورد نتيجه ترحم و فراز و نشيب زندگى خود، حكايتى شيرين - دارد كه در اينجا
مى آوريم: حجه الاسلام شفتى در ايام تحصيل خود در نجف و اصفهان به قدرى فقير بود كه
غالبا لباس او از زيادى وصلحه به رنگهاى مختلف جلوه مى كرد، گاهى از شدت گرسنگى و
ضعف، غش مى كرد، ولى فقر خود را كتمان مى نمود و به كسى نمى گفت.
روزى در مدرسه علميه اصفهان، پول نماز وحشتى بين طلاب تقسيم مى كردند وجه مختصرى از
اين ناحيه به او رسيد، چون مدتى بود گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول چگر
گوسفندى را خريد و به مدرسه بازگشت، در مسير راه ناگاه در كنار كوچه اى چشمش به سگى
افتاد كه بچه هاى او به روى سينه او افتاد و شير مى خورند، ولى از سگ بيش از مشتى
استخوان باقى نمانده بود و از ضعف، قدرت حركت نداشت .
حجه الاسلام به خود خطاب كرد و گفت: اگر از روى انصاف داورى كنى، اين سگ براى خوردن
جگر، از تو سزاورتر است، زيرا هم خودش و هم بچه هايش گرسنه اند، از اين رو جگر را
قطعه قطعه كرد و جلو آن سگ انداخت.
خود حجه الاسلام شفتى نقل مى كند: وقتى يك پاره هاى جگر را نزد سگ انداختم گوئى او
را طورى يافتم كه سر به طرف آسمان بلند كرد و صدائى نمود، من دريافتم كه او در حق
من دعا كرد از اين جريان چندان نگذشت كه يكى از بزرگان، از زادگاه خود
((شفت)) مبلغ دويست تومان براى من
فرستاد و پيام داد كه من راضى نيستم از عين اين پول مصرف كنى، بلكه آن را نزد تاجرى
بگذار تا با آن تجارت كند و از سود تجارت از او بگير و مصرف كن.
من به همين سفارش عمل كردم، به قدرى وضع مالى من خوب شد كه از سود تجارتى آن پول،
مبلغ هنگفتى به دستم آمد و با آن حدود هزار دكان و كاروانسرا خريدم و يك روستا را
در اطراف محلمان بنام كردند، به طور دربست خريدارى نمودم، كه اجاره كشاورزى آن در
سال نهصد خروار برنج مى شد، داراى اهل و فرزندان شدم و قريب صد نفر از در خانه من
نان مى خورند، تمام اين ثرورت و مكنت بر اثر ترحمى بود كه من به آن سگ گرسنه نمودم،
و او را بر خودم ترجيح دادم.
به يارى به خيل بى نوايان |
|
مران از درگه لطف گدايان |
فقيران را بده خط امانى |
|
زكوى خود به آنان ده نشانى |
كرم كن قلبشان را نور بينش |
|
تو اى نقاش نقش آفرينش |
خدايا پسرم را به من برگردان
در اجابت دعا نبايد استعجال كرد و نگوئيم چرا طول كشيد، بلكه با كمال صبر و
قرار دست از دعا بر نداريم.
گفت:
پيغمبر كه گر كوبى درى |
|
عاقبت زان در برون آيد سرى |
متوجه با شيم كه مى خواهيم با خداى عالم صحبت كنيم عجله نداشته باشيم.
يكى ديگر از آداب دعا تصريح كردن حاجت را كه مى خواهد بايد نام ببرد.
مثلا اگر قرض دار است با زبان بگويد و اگر عربى مى داند به عربى بگويد و اگر عربى
نمى داند به فارسى بگويد فرق نمى كند، به هر زبانى مى خواهد باشد خلا صه خداوند
دوست مى دارد كه حاجت را به زبان جارى نمايد، گرچه خداوند آشكار و نهان است.
ديگر از آداب دعا اعتماد به قدرت خداى تعالى است، يعنى وقتى حاجتى مى طلبيد متوجه
باش كه اين حاجت براى خدا انجامش آسان است آيا حاجت تو از مرده زنده كردن بالاتر
است؟ به قدرت خدا در همان حين اعتماد كن و دعا نما و به يقين بدان اگر صلاح باشد
انجام گرفت.
داستانهائيست كه افرادى در قبر پس از سكته بهوش آمدند و خداوند آنها را بوسائلى
نجات بخشيد.
در نجف اشرف شخصى بنام شيخ محمد حسن قمشه اى ملقب به ((از
گور گريخته)) داستانش چنين بود كه در جوانى مى ميرد، مادرش
كه همين يك پسر را داشت پشت بام منزل رفته و دعا مى كند كه اى خدا من همين يك پسر
را دارم او را به من بازگردان، آنقدر التجا و الحاج نمود كه در همان حال فرزندش
زنده شد، انجام چنين حاجات براى خدا دشوار نيست.
خدايا با دلى بشكسته رو سوى تو كردم |
|
رو كجا آورم، اگر از درگهت، گوئى جوابم |
بى كسم در سايه مهر تو مى جويم پناهى |
|
از كجا يابم راهى، گر بكويت، ره نيابم |
سرت را از سجده بردار
مفضل بن عمر مى گويد: همراه دوستان براى ملاقات با امام صادق (عليه السلام)
رهسپار شديم، به در خانه آن حضرت رسيديم ولى خواستيم اجازه ورود بگيريم، پشت در
شنيدم كه آن حضرت سخن مى گويد، ولى آن سخن عربى نبود و خيال كرديم كه به لغت سريانى
است، سپس آن حضرت گريه كرد، و ماهم از گريه او بود گريه افتاديم، آنگاه غلام آن
حضرت بيرون آمد و اجازه ورود داد.
ما به محضر امام صادق (عليه السلام) رسيديم، پس از احوالپرسى، من به امام (عليه
السلام) عرض كردم! ((ما پشت در، شنيديم كه شما سخنى كه عربى
نيست و به خيال ما سريانى است، تكلم مى كردى، سپس گريه كردى و ماهم با صداى گريه
شما به گريه افتاديم.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: ((آرى من به ياد الياس
افتادم كه از پيامبران عابد بنى اسرائيل بود، و دعائى را كه او در سجده مى خواند،
مى خواندم، سپس امام (عليه السلام) آن دعا و مناجات را به لغت سريانى، پشت سر هم مى
خواندم، كه سوگند به خدا هيچ كشيش و اسقفى را نديده بودم كه همانند آن حضرت آنگونه
شيوا و زيبا بخواند، و بعد آن را براى ما به عربى ترجمه كرد و فرمود: الياس در
سجودش چنين مناجات مى كرد: اتراك معذبى و قد اظمات لك هو
اجرى، اتراك معذبى و قد عفرت لك فى التراب ، اتراك معذبى و قد اجتنبت لك المعاصى،
اتراك معذبى و قد اسهرت لك ليلى! خدايا آيا براستى تو را بنگرم كه مرا عذاب
كنى، با اينكه روزهاى داغ به خاطر تو ((با روزه گرفتن))
تشنگى كشيدم؟ آيا تو را بنگرم مرا مرا عذاب كنى، در صورتى كه براى تو، رخسارم را
((در سجده)) به خاك ماليدم؟! آيا تو
را بنگرم كه من را عذاب كنى با آنكه بخاطر تو، از گناهان دورى گزيدم، آيا تو را
ببينم كه مرا عذاب كنى با اينكه براى تو هر شب را به عبادت بس بردم؟! خداوند به
الياس، وحى كرد: ((اى خداى بزرگ اگر اين سخن را گفتى
((كه تو را عذاب نمى كنم)) ولى بعدا
مرا عذاب كردى چه كنم؟! مگر نه اين است كه من بنده تو و تو پروردگار من هستى.
باز خدا به او وحى كرد: ارفع راسك فانى غير معذبك، انى اذا
وعدت وعدا و فيت به.
سرت را از سجده بردار كه من تو را عذاب نمى كنم، و وعده اى گه داده ام به آن وفا
خواهم نمود.
اى كه درد مرا توئى درمان |
|
اى كه راه مرا تويى پايان |
كمر خدمتت بدل بستم |
|
هرچه گويى بجان برم فرمان |
داده ام تن به خدمت تو بدل |
|
داده ام دل به طاعت تو بجان |
هر چه خواهى بيار بر سر من |
|
يكدم از درت وليك مران |
به خيال تو زنده است اين سر |
|
به هواى تو زنده است اين جان |