شهادت مولى احمد هندى تهتهنى و انتقام
ازقاتل او (مرگ قاتل پيش مقتول ) |
مولى احمد از علماى نامى شيعه هند در قرن دهم است ، او به دست
فولاد برلاس از فرماندهان دوره
اكبرشاه شهيد شد به خاطر شيعى بودن شبانه او را به حيله از
خانه اش بيرون آورده ناگهانى به ضربه خنجر از پا در آوردند.
چند روز بعد بر اثر زخمهائى كه برداشته بود در گذشت در اوائل
سال 997 ه .
اما پيش از آنكه وى از دنيا برود خدا انتقام او را از قاتلش
گرفت .
اكبر شاه دستورداد همين فرمانده نظامى را گرفته به پاى فيلى
بسته در كوچه هاى شهر لاهور كشاندند تا مرد. سه روز پيش از
شهادت آن رامرد خردمند.
ديدى كه آه و ناله پروانه
شمع را
|
چندان امان نداد كه شب را
سحر كند
|
شيخ ابوالفضل مورخ شهيد و برادرش شيخ فيضى بر مزار اين شهيد به
پاسدارى ايستادند مبادا تبهكاران جسد وى را از خاك بيرون كشند،
اما چون سپاه اكبر شاه از لاهور روانه كشمير شد اوباش تبهكار
پيكر وى را از مزارش بيرون آورده آتش زدند.
(299) |
شهادت شيخ على حر عاملى از فرزندان حر
رياحى |
شيخ على بن محمد كه نسبش به حر بن يزد رياحى مى رسد نياى مولف
وسائل الشيعه است و داماد شيخ حسن نويسنده
معالم فرزند شهيد ثانى . به همين
لحاظ جمعى از فرزندان اين خاندان نواده هاى شهيد ثانى شمرده مى
شوند.
نواده اش در كتاب امل الامل از
وى ياد كرده مى گويد: عالمى فاضل و عابدى ستوده كردار و عظيم
الشان و شاعرى كاركشته و اديب و... من حديث به واسطه پدرم از
قول وى روايت مى كنم . اشعارى دارد كه اكنون حفظ نيستم ، در
نجف در اثر زهر دادگى در گذشت . |
از اين خاندان گوهر خيز مردانى برخاسته اند كه دير زمانى بر
مسند دانش و تقوا نشسته اند و مشعل هدايت دين آموز و دنيا ساز،
پيشوا و رهبر و دانشمند و پرهيزكار بوده اند.
بنيان گذار اين خاندان نجيب و گرامى حر بن يزيد رياحى است كه
روز عاشورا چون خويشتن را ميان بهشت و دوزخ مخير يافت آخرت را
بر دنيا ترجيح داد و دين را به جاى دنيا و گمراهى پذيرفت و روى
از كسانى كه رو از دين راستى برتافته بودند برتافت و به يارى
سيد الشهداء عليه السلام شتافت و سعادت دنيا و آخرت را دريافت
و فرزندانى چنين عالم و دانشمند و حامى دين مبين از خود به
يادگار گذاشت .
(300) |
شهادت سيد هبة الله ابوالبر كات و
ظلمهاى احمد پاشاى قصاب |
ميان حكام ترك عثمانى و شيعيان جبل عامل سخت دشمنى بود امراى
اين منطقه ناتوان و متشتت شده بودند. احمد پاشا كه بر اثر
افراط در خونريزى و آدم كشى لقب قصاب
گرفت .
پس از تسلط و غلبه بر شيعيان جبل عامل نيروئى عظيم براى به
توبره كشيدن خاك آن منطقه به حركت در آورد و بر سر راهش به هر
دهكده و شهرك شيعه نشين رسيد آن را به آتش كشى و مردمش را شهيد
كرد و كتابها و كتابخانه هاى شان را طعمه آتش ساخت يا به
نانوائيهاى عكا روانه كرد تا يك
هفته سوختشان را از كتابهاى دينى مردم جبل عامل تامين كردند و
جمعى از علماى آن سامان را كشت و شهيد كرد و به شهر صور آمد.
حاكمش شيخ حسن در آن غائله شهيد شد.
در بغية الراغبين در شرح حال پدر سيد
هبة الله ابوالبركات عاملى مى نويسد: در جبل عامل بود
تا آنكه قصاب آن معامله را با
اهالى اين منطقه كرد و ستم و بيداد را به نهايت رسانيد تا
اينكه عليه اين شخصيت و فرزند و مجتهد و از مردانى كه مردم
براى دين و دنياى خود اميد به او بسته بودند توطئه كرد تا هر
دو تن رابه دام آوردو براى اينكه دل پدر را به آتش درد بسوزاند
نخست همين فرزند را جلوى چشمش سربريد و او را به
عكا برده زندانى كرد وى در آنجا
چندان به درگاه خدا تضرع و دعا كرد تا بر اثر دعاى
طاير دومى للّه كه سيد بن طاوس در كتاب
مهج الدعوات آورده خدا به او توفيق داد كه از آنجا بگريزد و به
عراق برود به سال 1197 ه به حرم جدش پناهنده شود.
(301) |
و نيز سيد محمد فرزند سيد حسن كه جنوبى جبل عامل را زير فرمان
و نفوذ خود داشت احمد پاشاى قصاب به فتواى قاضى حنفى شهر صور
در سال 1207 ه او را شهيد كرد و كتابهاى وى را گرفت و آنچه را
با مذهبش مخالف يافت سوزانيد و بقيه را وقف مسجد
عكا كرد.
(302) |
شهادت شيخ زين عاملى به دست احمد
پاشاى قصاب |
شيخ زين بن شيخ خليل عاملى از شاگردان سيد بحر العلوم است كه
مكرر مردم جبل عامل از سيد بحر العلوم خواهش كردند وى را براى
ارشاد و رهبرى به آن سامان بفرستد پس سيد استاد، وى را تشويق
كرد كه به جبل عامل بازگردد، تقاضاها چندان ادامه يافت تا او
راهى آن ديار گشت مردم آن ديار از او استقبال و احترام فراوان
كردند. او هر روز در مسجد براى قضا و فتوا مى نشست و نياز
محتاجان را برمى آورد بدين سان روزگارى در خدمت به مردم و دين
و نشر علم دين مى گذراند تا به دست احمد پاشاى قصاب حاكم
عثمانى به سال 1211 به شهادت رسيد آن جنايتكار دستور داد تا
جنازه آن مرحوم شهيد را آتش زدند و كتابخانه اش را كه بيش از
سه هزار جلد كتاب داشت به چنگ آورده سوزاندند و تصادفا چند جلد
از كتابهايش از طعمه حريق نجات يافت از جمله تاءليف گرانبهايش
للّه للّه الذريعه در علم فقه و...(303) |
شهادت شيخ صالح عسيلى به دست احمد
قصاب |
شيخ صالح عسيلى پسر شيخ محمد عسيلى از علماى پرهيز كار جبل
عامل و از برجسته ترين نيك مردان نامى آن است وى از شاگردان
آيت الله بحر العلوم است و از او اجازه نامه اى داشت كه نزد
خاندان زين كه از خاندانهاى معروف جبل عاملند موجود است .
در دهكده ياريش نزديك صور مى
زيست و به دست احمد پاشاى قصاب به قتل رسيد، پنجاه نفر عليه وى
شهادت دادند كه او ابوبكر و عمر را دشنام مى دهد و بر اساس
همين اتهام در سال 1208 شهيد گشت آرامگاهش نزديك پل
قاسميه به فاصله كمى از گنبد
بارگاه معروف به للّه للّه بنى قاسم قرار دارد.
(304) |
شهادت سيد احمد بحرانى با همسر و
فرزندش |
سيد احمد مقدس بن هاشم بحرانى ... در ميان سادات علوى شيعه
بلحاظ علم و فضيلت مرتبه بلندى دارد. و همچنين وى را افتخار
پاك نفسى و پاكدامنى و حسن سيرت خدا بخشيده است .
چگونگى شهيد شدنش به اين شرح است كه براى زيارت عتبات عاليات
اجداد پاكش روانه عراق مى شود در راه دسته اى دزد جلوى او را
مى گيرند و مى خواهند او و خانواده و همسرش را لخت كنند مقاومت
مى نمايد و از جان و عيال و مال خود دفاع مى كند و در زد و
خوردى كه درمى گيرد پس از آنكه عده اى از راهزنان را مى كشد به
شهادت مى رسد، خودش و همسر و فرزندش با هم شهيد مى شوند و
همانجا به خاك سپرده مى شوند در زمينهاى
لملوم كه نشيمنگاه دو عشيره عراقى
جبور و
اقرع است و در شرق شهر ديوانيه قرار دارد بر مزار وى
كرامتها به ظهور مى رسد كه مقامش را به دور و نزديك مى
شناساند...(305) |
شهادت شيخ ابوالفضل هندى و خدمات او
در شيعه |
در نامه دانشوران آمده است : در دوره سلطان اكبر شاه نخست وزير
هند (شيخ ابوالفضل هندى پسر شيخ خضر) با علم و تدبير سرشارش
توانست هزاران شيعه هندى را احيا كند و هزاران را به راه راست
هدايت كند حال و كار وى بر عده اى پوشيده مانده و او را متهم
به تصوف و ديگر ا كرده اند لكن از تاليفات پر ارزشش بر مى آيد
عالمى ديندار و با معنويت و از فرقه رستگار شيعه دوازده امامى
بوده است وى به تقيه پاى بند بود، چنانچه روزى سليم پسر محمد
اكبر شاه به خانه او وارد شد بطور ناگهانى و ناخوانده ديد چهل
نفر نويسنده دارند تفسيرهاى قرآن مى نويسند و نسخه بردارى مى
كنند خشمگين شد دستور داد نويسندگان و نوشته ها را پيش شاه
ببرند واز او به شاه شكايت كرد و جريان را گزارش داد و گفت :
شيخ ابوالفضل چيزهايى را كه بر خلاف اظهارات او است پنهان مى
دارد و نزد ما چيزهائى به زبان مى آورد كه با مذهب و عقيده اش
مطابقت ندارد و اين واقعه دليل بر صحت عقيده او است ...
وى به سرعت توانست به مقام شامخ علمى رسيده و سپس نفوذى دامنه
دار در ميان توده مردم و احترامى نزد شاه كسب كند پيش از او
دغلكاران عالم نما چون عرصه را از دانشمند حقيقى خالى ديده
بودند نفوذ و قدرتى بهم بسته بودند كه با ظهور شوكت وى به گوشه
اى خزيدند و بناى توطئه و گزارشات راست و دروغ گذاشتند تا شاه
را كه دستخوش غرور جوانى بود عليه مردمان پاكدين تحريك كردند
اما اين شخصيت پاك سرشت با تدبير توانست با سياست حكيمانه و با
نفوذى كه در شاه داشت آن عالم نمايان بدكار را شكست دهد و
آزادى عقيده و مذهب را تضمين نمايد ولى تبهكاران به توطئه خود
ادامه دادند تا در ربيع الاول 1011 ه يكى از راجه هاى هند به
نام راجه نرسكنه ديوللّه به دستور
شاهزاده جهانگير وى را نزديك دهكده انترى به قتل رساند.
قاتل سر او را جدا كرده نزد شاهزاده آورد شاه از كشته شدن وى
سخت ناراحت شد و بر صورت خود زد و فرمان داد قاتل و كس وكارش
را اعدام كنند و خانه ها و مزرعه هايش را منهدم سازند.
(306) |
شهادت عالم شهيد محمد رضا شيرازى به
وسيله نادرشاه |
محمد رضا شيرازى فرزند محمد صدر الدين متاخر فرزند ابراهيم شرف
الدين فرزند صدر الحكما و المتالهين ملا صدر الدين محمد شيرازى
متوفى 1050 هجرى .
قزوينى در تتميم الامل مى نويسد
از دانشمندان معاصر ما كه هر كس وى را ديده ستوده اما من سعادت
ملاقاتش را نيافتم در روزهاى آخر سلطنت نادر شاه بر اثر
گزارشات ناروائى كه عليه وى دادند نادر شاه دستور داد زبانش را
بريدند و چند روز بعد در گذشت . من شرحى را كه وى بر حديث
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه مى فرمايد:
لو كان فاطمة
لقطعتها... نوشته است ديدم .
(307) |
شهادت سيد نصر الله حائرى به دست نادر
شاه |
سيد نصر الله فرزند سيد حسين حسينى موسوى حائرى كه به (سيد
شهيد) معروف است از مردانى است كه خدا سعادت دانائى و پرهيز
كارى را با افتخار شهادت در راه خشنودى ايزد يكتا نصيبشان كرده
است ...
در اجازه بزرگ متعلق به سيد عبدالله نواده سيد نعمت الله
جزائرى چنين آمده است : سيد بزرگوار محقق حديثدان نصرالله بن
حسين موسوى در حرم امام حسين عليه السلام مدرس بود... بعدها او
را در قم ديدم كه استبصار تدريس مى كرد.
به سبب حسن بيان و استدلال شگفت آورش شيفه گردآورى كتاب بود و
در اين كار موفق بود برايم صحبت كرد در اصفهان در يك معامله
بيش از هزار كتاب خريدارى كردم فقط به چند پول و در نزدش
كتابهاى عجيب ديدم از آن ميان دوره كامل بحار الانوار.
گفت : ميرزا عبدالله پسر عيسى افندى با يكى از ورثه هاى علامه
مجلسى دوستى داشت اين مجلدات در تقسيم ارث جزء سهم او شد ميرزا
عبدالله آنها را از او عاريه گرفت و پاكنويس كرد او تا آخر
عمرش آنها را پنهان داشت بعد وقتى كتابهاى ميرزا عبدالله را
ميان ورثه تقسيم كردند من با آن شخص از ورثه كه اين كتابها در
سهم او قرار گرفت دوست شدم سپس خواستم كتابها را خريدارى كنم
قبول نكرد ناچار عاريه گرفتم آن روزها من حتى يك درهم نداشتم
خدا يك آدم نيكوكارى را با من آشنا كرد.
ه براى دومين بار به عتبات مقدسه آمد و سيد نزد وى احترام و
موقعيتى پيدا كرد از طرف نادر شاه با هدايائى روانه كعبه شد...
و چون هدايا را به كعبه رساند دستور آمد كه به ايران برگردد
بنا به مصالحى به عنوان سفير ايران به دربار عثمانى فرستاده شد
چون به قسطنطنيه رسيد به شاه گزارش دادند كه عقيده وى خراب است
و به چيزهاى ديگر نيز متهمش كردند نادر او را احضار كرد و به
قتل رسانيد، بدين سان در حالى كه عمرش از پنجاه مى گذشت شهيد
شد.
(308) |
خطيب كرمانشاهى عالم شهيد به دست نادر
شاه |
حاج زكى پسر ابراهيم دانشمند و خطيب ... چنانكه شيخ عبدالنبى
قزوينى در للّه للّه تتميم الامل مى نويسد وى از ابر
مردانى است كه در زمينه دانش و فضل و بزرگى به مرتبه كمال
رسيده اند دانش آموخت چندانكه فقيهى فرزانه گشت ... چندان در
پيراستن روان كوشيد تا خوى زيبا و برازنده يافت دستورهاى خدا
را از واجب و مستحب آنقدر بعمل در آورد كه عابدى استوار شد.
پدر و مادرش از اهل سنت بودند از آنها دورى گزيد و در هفت
سالگى به همدان گريخت و به حاكم آن شهر اسماعيل خان پناه برد،
آن حاكم در سرپرستى او كوشيد و سپس به معلمش سپرد تا درس خواند
و دانا گشت و شهرت علمى يافت و كارش چندان بالا گرفت كه حكومت
شرعى به وى سپرده شد و در قرسيسين
شيخ الاسلام گشت .
بسيار خوش اندرز مى گفت و در اثر پندگيرا و موعظه اثر بخشش
خلقى كثير به راه راست ديندارى آمدند. بعدها نادر شاه او را
بخواست و قاضى ارتش ساخت ، مولى على مدد ملقب به امام افندى
عليه وى نزد نادر شاه سخن چينى كرد و گزارشهاى بد داد تا نادر
وى بكشت . خدا او را بيامرزد و همنشين شهيدان گرداند، بارها به
حضور وى رسيده و با او صحبت كرده ام .
(309) |
سخنان مرحوم امينى در پايان كتاب
شهداء الفضيله |
مرحوم علامه مجاهد حضرت شيخ عبدالحسين امينى اعلى الله مقامه
در كتاب شريف للّه للّه شهداء الفضيله 130 شهيد از
علماى بزرگ و مجاهد فى سبيل الله را از قرن چهارم تا قرن
چهاردهم هجرى نامبرده كه به وسيله جنايتكاران تاريخ پس از
شكنجه و زندان و دستگيرى ه شهادت رسيده اند و در پايان آن كتاب
مى نويسد: اين آخرين شرح حالى بود كه با توفيقات الهى توانستيم
از شهيدان راه فضيلت - آن بر كامان فرخنده اى كه گوهر خوشنودى
ايزد نثار روحشان باد - فراهم آورديم از بسيار كسان كه در
فرهنگهاى رجال در زمره كشتگان ياد شده اند چشم پوشيديم زيرا
برخى از موضوع كتاب - علماى شهيد راه فضيلت - خارج بودند و
بعضى را پس از تحقيق و تتبع ديديم كه به مرگ عادى در گذشته
اند.
خواننده گرامى بايد توجه داشته باشد كه تاريخ نام و سرگذشت و
يادگار و آثار بسيارى از علماى شهيدان را كه در قتل عامها و
حوادث عمومى كشته شده اند در بر نگرفته است و علماى عزيزى كه
مثلا در جريان آدمكشيهاى دارودسته حسن صباح به سال 688 هجرى
شهيد شده اند يا در كشتار سال 997 هجرى مشهد مقدس يا ماجراى
كشتار 1216 هجرى كربلا و كشتار 1258 هجرى همان شهر مقدس يا
كشتار مدرسه شيخ داود در بحرين و در جزيره
بنى صالح كه بر اثر آن به مدرسه
كربلا شهرت يافته و كشتارهائى كه حاكم تبهكار عثمانى ملقب به
قصاب در قرن گذشته در منطقه جبل
عامل كرده است يا در كشتار مسجد زكريا در شهر حلب در دوره
سلطان سليم عثمانى و ديگر كشتارها و حوادثى كه در قرون گذشته
رخ داده است .
آرى نام علماى شهيد اين وقايع در تاريخ نيامده است و نه شرح
حالشان ، به همين جهت شهيدان راه فضيلتى كه شرح حالشان را
ملاحظه كرديد بخش معلوم و شناخته شده شهيدان ما را تشكيل مى
دهند و نه همه آنان را.
(310) |
وصيت اسكندر به مادرش درباره سوگوارى
او |
ابن اثير در كتاب حيوة الحيوان و زينت المجالس آورده است كه :
چون اسكندر را يقين به مرگ شد در آن حال نامه اى به مادر نوشت
و فهماند كه چون خبر فوت من به تو رسيد و ليمه اى در عزاى من
ترتيب ده و اقسام خوراكيها و غذاها را در آن فراهم آور و به
تمام مردم اعلام كن هر كسى كه از آن دوست و عزيزى از دست نرفته
است به آن وليمه حاضر شوند.
مادر به وصيت فرزند عمل كرد و مردم را دعوت كرد كسى در آن
وليمه حاضر نشد، مادر اسكندر تعجب كرد، حكما و دانايان به او
گفتند: تو خود مانع آمدن آنها شدى . مادر گفت : چگونه من مانع
شدم ؟ جواب دادند تو شرط كرده اى هر كس عزيزى از دست نداده و
كسى از او نمرده است در اين وليمه شركت كند و در دنيا كسى نيست
كه مبتلاى به داغ عزيزى نباشد.
چون مادر اسكندر اين سخن را شنيد از گريه وزارى بر مرگ فرزندش
تسكين يافت و گفت : خدا رحمت كند فرزندم اسكندر را كه مرا به
بهترين تسليتها تسليت داد و به نيكوترين تعزيتى تعزيت نمود.
و در بعضى از كتب است كه چون اسكندر از دنيا رفت جسد همايونش
را پس از تكفين در تابوتى زرين گذاشتند و بزرگان و دانشمندان و
اشراف آن را بر دوش گرفته و در انجمنى آوردند و سروران قوم و
بزرگان مردم بر پاى خواسته گفتند: اگر كسى را خواهش گريستن
باشد بر چنين پادشاهى بگريد و اگر هوس تعجب باشد بر اين پادشاه
تعجب كند. بعد از آن به حكما گفتند: هر يك سخنانى چند بگويند
كه تسليت و به عبرت خواص و اندرزعوام باشد و مختصر و پر معنى
هم بگويد.
يكى از شاگردان ارسطو برخاست و دست اسكندر را كه بنا بر وصيتش
از تابوت بيرون گذاشته بودند تا جهانيان همگى ببينند كه با آن
همه ملك و مال و جهانگيرى با دست تهى از دنيا رفته است .
بيدارى شب شمع شبستان لحد
كن
|
از نور جبين فكر شب تار لحد
كن
|
رفته است سكندر ز جهان با
كف خالى
|
زين دفتر پوسيده همين فرد
سند كن
|
بالجمله دست اسكندر را بر سر خود نهاده گفت : اى سخن گوى شيرين
زبان فصيح بيان چه چيز آخر ترا لال و خاموش گردانيد و با آن
همه وسعت ميدان دانش چون صيد غافل چگونه در اين دام تنگ افتادى
؟
ديگرى گفت : ديروز نقود عقيان را از نظرها پنهان نمود و امروز
روزگار او را بسان زر و سيم از چشم مردمان پنهان كند.
ديگرى گفت : ديروز بر شنيدن توانا بود و كسى از ترس او سخن
نتوانست گفت امروز در نزد او بر سخن گفتن جرات دارند.
ديگرى گفت : ديروز اين كس است كه بر جهانيان پادشاه قاهرى بود
امروز مقهور اجل گرديده است .
ديگرى گفت : اين پادشاهى بود كه بر تمام زمين از شرق و غرب
احاطه داشت ، اكنون در ميان دو تخته احاطه شده است .
ديگرى گفت : اين آن است كه ديروز مردم آرزوى تقرب و نزديكى به
او را داشتند امروز از نزديكى او فراريند.
ديگرى گفت : اسكندر ترتيب و تدبير امور جهان را به نيروى خود
به جهان مى رسانيد امروز از سرانجام مهم خود ناتوان است چون هر
يك به فراخور خود سخنانى گفتند سپس نعش او را به مادرش
رسانيدند.
مادرش گفت : اى نور چشم من و اى ميوه دل من عجب دارم از كسى كه
علم و حكمت او تا به آسمان رسيد و پهناى ربع مسكون زمين را ملك
خود گردانيد و پادشاهان جهان را مملوك خود ساخت چگونه خوابيد
كه ديگر بيدار نمى گردد و چه خاموش شد كه هيچگونه سخن نمى
گويد.
جمشيد كو سكندر گيتى ستان
كجاست
|
آن حشمت و جلال و ملوك كيان
كجاست
|
گر بگذرى به دخمه سلجوقيان
بگو
|
سنجر چگونه گشت و ملك
شاهيان كجاست
|
اين بانگ از مزار سكندر رسد
به گوش
|
دارا چه شد سكندر گردون
مكان كجاست
|
تاج قبا و تخت فريدون و جام
جم
|
طبل سكندر و علم كاويان
كجاست
|
واكرده است طاق مدائن دهان
مدام
|
فرياد مى كند كه انوشيروان
كجاست
(311)
|
مكن تكيه بر مسند و تخت
خويش
|
كه هر تخت را تخته اى هست
پيش |
|
آزاد انديشى و پايدارى سقراط تا شهادت
|
سقراط (469 - 399 ق م ،) فيلسوف يونانى ، معلم افلاطون متولد
آتن . در بيشتر مكالمات افلاطون ، سقراط سخنگو بيان كننده
افكار افلاطون است ، از اين رو بسيار دشوار است كه انديشه هاى
سقراط را از انديشه هاى افلاطون بازشناسيم ، ما از سقراط به
عنوان يك انسان تصويرى گويا و روشن داريم ولى به عنوان يك
فيلسوف آنچه از وى مى دانيم گنگ و مبهم است .
سقراط شصت و دو ساله بود كه معلم افلاطون كه جوانى بيست ساله
بود شد.
وى خود را خرمگس مى ناميد و غرضش آن بود كه با نيش زدن مردم ،
آنها را به تفكر وادارد، روش تعليم او با شيوه مرسوم مردم
سازگارى نداشت ، او شاگردانش را به دور خود جمع مى كرد و با
آنها در كوچه ها آتن مى گشت وسعى مى كرد نادانى آنها و نيز
نادانى خويش را فاش سازد، مى گفت : شهرت
يافته است كه من داناترين مردمان هستم ، زيرا مى دانم كه
نادانم .
در دورانهاى سقوط و صعود حكومتهاى مختلفه در يونان ، آتن محل
امنى براى فيلسوفان نبود، خاصه براى فيلسوفى كه اصرار داشت
آزادانه افكار خود را بر زبان آورد.
يك روز صبح كه سقراط قدم در بازار شهر گذاشت ، اعلان زير عليه
او به ديوار چسبانده شده بود: سقراط
متهم به خيانت است .
نخست به خاطر آنكه وى خدايان شهر را نمى پرستد، و خود خداى
تازه اى آورده است . دوم به خاطر آنكه جوانان را فاسد مى سازد،
مجازات اين دو گناه مرگ است ).
سقراط مى توانست از مرگ فرار كند زيرا موجب قوانين آتن كسى كه
در محكمه محكوم به مرگ مى شد مى توانست ميان مرگ و تبعيد يكى
را برگزيند، از اين گذشته جمعى از دوستان ثروتمند او از جمله
افلاطون زندانبان را به پول خريده بودند و سقراط اگر مى خواست
مى توانست از زندان فرار كند، اما سقراط نگريخت او در تمام مدت
زندگى سراسر جنگ فكرى و عقيدتى اش آماده استقبال از خطر احيانا
مرگ بود و چنان شد كه جام شوكران را نوشيد.
(312) |
افلاطون و مجاهدات او در تكميل اهداف
سقراط |
افلاطون (427 - 347 م ) فيلسوف يونانى متولد آبگيا، يكى از
مستعمره نشينهاى آتن .
افلاطون نيز چون استادش سقراط بابه خطر انداختن زندگى خود به
تبليغ فلسفه خويش پرداخت ، بعد از محكوم شدن سقراط از آتن
گريخت و در اين هنگام 28 سال داشت . او از مرگ نمى هراسيد ولى
حامل پيامى براى جهانيان بود كه مى خواست آن پيام را به سمع
مردم برساند احساس مى كرد كه بايد كار ناتمام سقراط را به
اتمام رساند. از اين رو به دلخواه خويش به تبعيد رفت تا براى
تكميل و توسعه فكر اصلى خويش يعنى جهاد در راه عدالت فرصت
بيشترى داشته باشد.
خوشبختانه براى چنين سفرى آمادگى كامل داشت . از يك خانواده
اشرافى بود، پول فراوان داشت و فكرى درخشان ، وقتى نيرومندى
داشت به نحوى ممتاز در ارتش خدمت كرده ، دوبار قهرمان كشتى شده
جايزه برده بود، نام اصلى وى ارستيو كلس
بود. افلاطون نام مستعارى است كه يكى از دوستان به خاطر
فراخى شانه اش بدو داد و ما اينك وى را به همين نام مى شناسيم
.
مكالمات افلاطون همه الهامات مشحون از حقيقى هستند كه در قالب
زبان و عبارتى شيوا بيان شده اند، تقريبا تمام آن مسائلى كه
فكر معاصران افلاطون را به خود مشغول مى داشته و هنوز هم ذهن
آدميان را به خود مشغول مى دارد در اين مكالمات آمده است .
مثلا در رساله ضيافت عشق ، در
رساله فدون بقاى نفس ، و در
رساله تيمائوس للّه الهيات را مورد بحث
قرار داده است ، در مكالمات ديگر در باب سياست ، تعليم و تربيت
، اخلاق ، هنر، موسيقى ، مابعد الطبيعه ، روان پزشكى گفتگو شده
است ، و در حقيقت چنانچه امرسن گفته است : افلاطون فلسفه است و
فلسفه افلاطون .
اما بيشتر انديشه هاى افلاطون در شاهكار وى كتاب جمهور بطور
خلاصه آمده است ، با بررسى كتاب جمهور مى توانيم به اصل ولب
فلسفه افلاطونى دست يابيم ، انديشه اساسى كتاب جمهور ايجاد يك
سلطنت آسمانى بر روى زمين است .
(313) |
سپاه صلح و دانش ارسطوى حكيم در مقابل
سپاه جنگ اسكندر كبير |
ارسطو در مواخذ اسلامى ارسطا طاليس ، 384 - 322 قمرى ميلادى ،
فيلسوف يونانى متولد، استاگيراى مقدونيه فلسفه ارسطو از فلسفه
افلاطون نشات گرفته است همچنان كه سرچشمه فلسفه افلاطون تعاليم
سقراط است .
ارسطو خيلى جوان بود كه به تحصيل حكمت روى آورد پدرش پزشك
دربار پادشاه مقدونيه آمونتاس جد اسكندر كبير بود ارسطو اغلب
به كاخ شاهى مى رفت از اين جهت مستقلا با سه نسل از وحشيانى كه
مى خواستند خويشتن را بر جهان متمدن يونان تحميل كنند از نزديك
آشنا شد.
در هيجده سالگى به آتن رفت و به آكادمى افلاطون وارد شد.
افلاطون كه به هوش و استعداد وى پى برده بود مى گفت : آكادمى
او از دو قسمت تشكيل شده : جسم و مغز، همه شاگران جسم و ارسطو
مغز آن است پس از چند سال ارسطو يكى از استادان آكادمى شد، ولى
وقتى در 347 افلاطون درگذشت ناچار به ترك آتن شد.
وى در مدت تدريس خود در درابر دو پادشاه
فيليپ و هرمياس مبلغ گزافى معدل 40000000 تومان اندوخته
داشت و تمام اين اندوخته را صرف تحقيقات علمى و فلسفى كرد، در
همان هنگام كه اسكندر سپاهيانى براى جنگ تدارك مى ديد، ارسطو
نيز سپاه دانش تهجيز مى كرد تا بتواند نمونه هائى ازهمه
جانداران و گياهان و نيز از اشياء بى جان جمع كند و با طبقه
بندى و مرتب كردن آنها دائرة المعارفى از معلومات عمومى به
وجود آورد، - باغى براى گياه شناسى ايجاد كرد و يك موزه تاريخ
طبيعى بنيان نهاد.
مدرسه اى براى فلسفه در آتن باز كرد و در اين مدرسه چون استاد
در حين قدم زدن به شاگردان درس مى داد آن مدرسه رامشائى نام
گذاشتند، وقتى ارسطو اين مدرسه را بنياد نهاد پنجاه سال داشت و
از اين رو ده سال بيشتر از عمرش باقى نمانده بود، مع هذا در
اين مدت كم نزديك به هزار رساله و كتاب تاليف كرد و اين يكى از
پيروزيهاى بزرگ فكر آدمى است ، تقريرات و كتابهاى او كه تنها
معدودى از آنها باقى است تقريبا تمام شاخه هاى دانش بشرى را،
چون فلسفه ، دين و علم و هنر را شامل است . در ميان موفقيتهاى
عظيم علمى او ابداع منطق يا علم صحيح انديشيدن در قالبى است كه
ارسطو آن قالب را قياس مى خواند.
(314) |
شهادت سيد ابوطالب مجتهد قائينى بدست
مخالفين |
سيد ابوطالب مجتهد قائينى فرزند سيد ابوتراب دانشمندى است
گرانقدر كه در همه زمينه هاى علوم اسلامى متبحر و فقيه صاحب
نظر و هم مرد ميدان عمل و داراى رياست دينى و دنيوى بوده در
سال 1293 جهت انجام فريضه حج بيت الله الحرام عازم بود كه در 6
شوال همان سال در شهر كراچى توسط ايادى امير علم خان در سن 63
سالگى به شهادت رسيد و مرقدش در همان شهر كراچى در پاكستان مى
باشد.
جمعى از مورخان جريان قتل رسيد را به مباحثات وى با ملا شمس
ارتباط داده اند و مى نويسند آيت الله مرحوم سيد ابوطالب در
نجف اشرف بر كتاب مفتى هرات كه عليه شيعه نوشته بود رد مى نوشت
و نام آن را ماهى الضلالة و الغوايه گذاشت اين امر موجب
ناراحتى متعصبين و گمراهان گرديد، كينه از ايشان در دل گرفته
ودر صدد قتل آن مرد بزرگ بر آمدند.
مرحوم شيخ آقا بزرگ به نقل از فردوس التواريخ نوشته است :
مناظره اى بين ايشان و خان ملاخان مفتى هرات رخ داد و اين امر
موجب شهادت وى گرديد.
ولى آقاى سيد محسن سعيد زاده نويسنده كتاب بزرگان قائن نوشته
است چون سيد ابوطالب با آن روحيه و اعتقادات نمى توانست با
دستگاه ظلم و ستم امير علم خان سوم حاكم قائن همكارى داشته
باشد و در قبال او موضع گيرى نمود لذا مامورين امير علم آن
عالم جليل القدر را در سفر حج در كراچى ترور كردند.
(315) |
شهادت آقا سيد جواد قائينى و تعيين
قبر او به وسيله حضرت امام رضا عليه السلام
|
آقا سيد جواد قائينى مردى فاضل و سياست پيشه كه مرجع عام مردم
منطقه قائنات بوده است و چون معظم له در پاره اى از مسائل
سياسى مخالف شوكت الملك علم بوده است در سفرى كه به مشهد مقدس
رضوى رفته بود توسط ايادى و ماموران همان امير قائن مسموم و به
شهادت رسيد.
در شبى كه سيد مرحوم رحلت نموده سركشيك خدام حرم امام رضا(ع )
آن حضرت را در خواب مى بيند كه مى فرمايد: امشب يكى از
فرزندانم به ما ملحق مى شود او را در فلان جا دفن كنيد. صبح
روز بعد آن خادم مى فرستد تا تحقيق مى شوند مرحوم سيد جواد
قائينى چهره مشهور خراسان فوت كرده يك روز عزاى عمومى و تعطيل
اعلام و با تشريفات خاصى در همان مكان كه حضرت رضا عليه السلام
تعيين فرموده در پشت پنجره فولاد دفن مى گردد.
(316) |
بخش ششم : مقامات و كرامات
سخنان مرحوم شيخ مفيد در صحت خوابهاىاهل
كرامات |
جوانى از شاگردان مرحوم شيخ مفيد كه در علم كلام تلمذ مى كرد روزى به
عرض رسانيد كه شيخى از زيديه را ملاقات كردم به من ايراد كرد كه :
شمامرام حنبليه را استهزاء مى كنيد در صورتى كه مرام و مسلك شما با
آنها يكى است زيرا حنبليه خواب را حجت مى دانند و بر آن اعتماد مى كنند
شما نيز چنين هستيد حنابله براى بزرگان خود دعوى معجزه مى كنند و در
نزد قبور اعتكاف مى كنند. شما نيز چنين مى كنيد و من نتوانستم جواب
بدهم .
شيخ فرمود: بازگرد و بگو: به فلانى گفتم و چنين پاسخ داد، كه اگر
حنبليها به خاطر اين سه عقيده مرام حنبلى دارند پس همه مسلمانها حنبلى
اند، زيرا قرآن و مذهب اينها را صحيح دانسته و تصويب فرموده و اعتبار
آن را تثبيت كرده است مانند:
اذ قال يوسف لابيه يا ابت
انى رايت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر رايتهم لى ساجدين .
(317)
وقتى كه يوسف (ع ) به پدرش گفت : خواب ديدم كه يازده ستاره و آفتاب و
ماه مرا سجده مى كنند، صحت اين خواب را خداى تعالى امضا فرموده و علم
تعبير خواب را كه معناى تاويل الاحاديث است به يوسف عنايت فرموده است .
و نيز فرموده است :
و دخل معه السجن فتيان
الخ .
(318)
دو نفر با يوسف (ع ) داخل زندان شدند يكى از آنها گفت : من خواب ديدم ،
انگور مى فشردم و خمر درست مى كردم ، ديگرى گفت : من خواب ديدم بالاى
سرم نان حمل مى كنم و پرنده ها از آن مى خوردند، ما را از تاويل آن
خوابها آگاه كن ... يوسف از روى جزم و يقين خواب را براى آنها تعبير
كرد و به خواب اعتماد نمود.
و قال الملك انى ارى سبع
بقرات سمان ياكلهن سبع عجاف الخ .(319)
پادشاه مصر گفت : خواب ديدم هفت گاو و فربه و گاو لاغر را كه گاوهاى
لاغر گاوهاى فربه را مى خورند.
بزرگان از معبرين را خواست و گفت : خواب مرا تعبير كنيد اگر تعبير خواب
مى دانيد، گفتند: اين خوابها باطل است و چنين باطل را نمى توانيم تعبير
كنيم و بعد از آنكه حضرت يوسف خواب را تعبير كرد همانطور واقع شد.
و در قصه حضرت ابراهيم و اسماعيل فرموده است :
فلما بلغ معه السحى قال
يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك .
(320)
چون ابراهيم به كمك فرزندش زحمت و كوشش خود را (در ساختن خانه ) به
پايان رسانيد گفت : پسرم در خواب ديدم كه ترا ذبح مى كنم فكر كن ببين
در اين باره نظرت چيست ؟
اسماعيل گفت : اى پدر آنچه را به تو امر شده اجرا كن و امتثال نما كه
انشاء الله مرا از جمله صبر كننده گان مى يابى .
و اسماعيل نگفت خواب اعتبار ندارد و به اين خوابت خون مرا مريز و
ابراهيم عليه السلام با ديدن چنين خوابى دست به چنين عمل بزرگى زد.
بنا بر اين قول اماميه و حنبليه مطابق قرآن كريم است .
و اما راجع به معجزه عقيده اماميه و حنبليه مطابق قرآن كريم است .
واوحينا الى ام موسى ان
ارضعيه الخ وحى فرستاديم به مادر موسى كه شير بده موسى
را و هرگاه بر او از دشمنان ترسيدى او را بينداز در دريا و ترس مكن كه
ما او را به سوى تو رد مى كنيم و از جمله انبيا قرار مى دهيم . اين يك
نوع معجزه است و معجزه ديگر اژدها شدن عصا در دست موسيو تكلم كردن حضرت
عيسى در گهواره و غير اينها.
و اما زيارت قبور، اجماع كرده اند مسلمين بر استحباب زيارت قبر پيغمبر
(ص ) حتى اينكه روايت شده كه :
من حج ولم يزره متعمدا
فقد جفاه و ثلم حجه بذلك الفعل .
هر كه حج كند و عمدا آن حضرت را زيارت نكند به آن حضرت جفا كرده و حجش
كامل نيست .
خ مفيد ادامه داد به نقل حديث در باره زيارت امام حسن (ع ) و آمنه بنت
و هب و حمزه سيد الشهداء از پيغمبر اكرم - صلى الله عليه و آله - سپس
به آن جوان فرمود: كه آن شيخ تحريف كرده است كلام ما را زيرا ما به همه
خوابها اعتماد نداريم ، بلكه بعضى خوابها بشارت است از طرف خداوند، يا
بيم و تحذير است ، و بعضى خوابها دروغ است ، و بعضى از غلبه اخلاط است
بر بعضى ديگر.
ما شيعه فقط قسم اول را قبول داريم اگر بشارت باشد خوشحال مى شويم و
اگر تحذير باشد خوف مى كنيم از آن ، و كسى كه علم تعبير خواب ورثه
انبياء به او رسيده باشد خواب صحيح را از باطل تشخيص مى دهد.
(321) |
على بن سهل و خريدن خانه در بهشت |
مرحوم شيخ بهائى گويد: شيخ على بن سهل صوفى اصفهانى به فقيران و صوفيان
مى بخشيد و نيكى مى كرد، روزى گروهى از آنان نزد وى آمدند و چيزى
خواستند و او چيزى نداشت نزد يكى از دوستان خويش رفت و از او چيزى
خواست ، مرد درهمى چند داد و از كمى آن عذر خواست كه به ساختن خانه
مشغولم و هزينه زياد ندارم .
شيخ گفت : هزينه خانه تو چقدر است ؟ گفت : در حدود پانصد درهم ، شيخ
گفت : آنها را به من بده تا به فقيران دهم و من خانه اى در بهشت به تو
مى بخشم و بدان پيمان مى بندم .
مرد گفت : من از تو خلاف نشنيده ام اگر سخن خويش تضمين مى كنى من نيز
به آن عمل مى كنم .
شيخ گفت : تضمين مى كنم و تضمين نامه اى به خط خود نوشت و به او داد و
پانصد درهم را گرفت .
مرد وصيت كرد كه چون بميرد آن را در كفن او گذارند.
مرد در همان سال از دنيا رفت و بدانچه وصيت شده بود عمل شد، شيخ روزى
به مسجد رفت تا نماز بخواند كه نوشته خويش را در محراب يافت كه بر پشت
آن نوشته بود تو را از ضمانت بيرون آورديم و خانه اى در بهشت به صاحب
خط داديم و آن نوشته روزگارى نزد شيخ بود كه بيماران اصفهان و ديگران
از آن شفا مى خواستند و همچنان در ميان كتابهاى شيخ بود تا صندوق
كتابهايش را دزديدند.
مرحوم شيخ بهائى گويد: به هنگام اقامتم در اصفهان شبى در رويا ديدم كه
به زيارت مولايم حضرت رضا عليه السلام مشرف شدم و گنبد و ضريح آن حضرت
چون گنبد و ضريح سهل بود، چون از خواب بيدار شدم رويايم را از ياد بردم
اتفاقا يكى از يارانم به بقعه على بن سهل فرود آمد من به ديدارش رفتم
سپس به زيارت بقعه شيخ رفتم چون گنبد و ضريح او را ديدم رويايم به يادم
آمد و اعتقادم در حق شيخ بيشتر شد.
(322) |
دستور نوشتن كتاب از سيد مرتضى به ابن فهد در
عالم خواب |
ابن فهد، فقيه زاهد عالم عابد صالح جمال السالكين احمد بن فهد حلى اسدى
صاحب مقامات عاليه و مصنفات فائقه ... من جمله عدة الداعى است . از وى
حكايت شده است : كه شبى اميرالمؤ منين عليه السلام را در خواب ديده است
كه همراه سيد مرتضى رضى الله عنه در ميان روضه مطهره با هم راه مى روند
و لباسهاى هر دو از حرير سبربود پس ابن فهد جلو رفته اسلام مى دهد و آن
دو بزرگوار جواب مى دهند.
سيد به ابن فهد مى گويد: اهل بناصرنا اهل البيت
سپس از اسامى تاليفاتش مى پرسد و ابن فهد پاسخ مى دهد سيد مى
گويد كتابى بنويس كه مشتمل باشد به تحرير مسائل و تسهيل طرق و دلائل و
در اول آن بنويس : بسم
الله الرحمن الرحيم المقدس بكماله عن مشابهة المخلوقات .
وقتى ابن فهد از خواب بيدار مى شود شروع مى كند در نوشتن كتاب تحرير و
در آغاز آن جملاتى را كه سيد فرموده بود مى نويسد.
وى در سنه 841 وفات يافته و در جوار سيد الشهداء نزديك خيمه گاه دفن
شده است . |
حضرت سجاد عليه السلام شعر بابا طاهر را با
تغيير يك مصراع براى الهى قمشهاى در رويا خواندند |
نقل كرد حجت الاسلام آقاى مروى از يكى از شاگردان مرحوم الهى قمشه اى
كه مرحوم قمشه اى فرمودند: در زمان حكومت رضا شاه پهلوى يك سالى قحطى
شده و نان كمياب بود، روزى براى درس دادن به مسجد رفتم و به پسرم پول
دادم كه برود از نانوائى نان بخرد و من در مسجد نماز ظهر و عصر را
خواندم آمدم خانه ديدم هنوز پسرم نيامده پس از مدتى بدون نان با دست
خالى آمده گفت : تا به حال در صف نانوائى ماندم وقتى نوبت من فرا رسيد
گفتند نان تمام شد. همسرم از اين موضوع ناراحت شد و به عنوان اعتراض به
من گفت : آخر اين چطور زندگى است كه ما داريم شما با خيال راحت مى رويد
مسجد و به فكر درس و بحث و نماز و نان گرفتن را به اين پسر واگذار مى
كنى اين هم نمى تواند بخرد حال دو ساعت بعد از ظهر است و ما چيزى براى
خوردن نداريم .
در اين گفت و شنود بوديم ديديم درب خانه را مى زنند رفتم در را باز
كردم ديدم مردى پشت در ايستاده و بقچه اى در دست دارد كه در ميان آن
چند قرص نان سفيد است بر خلاف نان بازار كه غير از آرد گندم چيزهاى
ديگرى مخلوط مى كردند كه قابل خوردن نبود، گفت : اين نانها براى شما
است . گفتم : شايد اشتباهى در خانه ما آمده اى ؟ گفت : مگر شما الهى
قمشه اى نيستى ؟ گفتم : چرا من همان شخص هستم .
گفت : اين نانها را يكى از همسايه هاى اطراف كه امروز نان مى پخت براى
شما فرستاده است . من نانها را گرفته آمدم به همسرم گفتم : ناراحت نباش
كه خداوند نان را برساند. ما نهار را خورديم ولى من وجدانم ناراحت بود
و پيش خود فكر مى كردم و مى گفتم : خدايا خوب ما نان خورديم و سير شديم
ولى هستند اشخاصى كه الان نان ندارند و گرسنه مى خوابند پس تكليف آنها
چه خواهد شد و اين وضع دلخراش تا كى ادامه دارد؟ در همين فكر خوابم
برد. در عالم رويا ديدم كسى گفت : حضرت امام زين العابدين به طهران
آمده بيا برويم به ديدنش . رفتيم تا حوالى خيابان پامنار كه آقا در
آنجا وارد شده بود من ديدم مثل اينكه همه خانه هاى آن محله از شيشه است
و من از پشت شيشه ها آقا را مى ديدم كه خطاب به سوى من اين شعر
باباطاهر را با تغيير دادن يك مصراع آن اين چنين مى خواند:
خوشا آنان كه الله يارشان بى
|
بحمد و قل هوالله كارشان بى
|
خوشا آنان كه دائم در نمازند
|
(عوض : بهشت جاودان بازاراشان بى ) پس از چند روزى آن گرفتارى برطرف شد
و نان فراوان گشت .
اين مطلب را جناب آقاى مروى در مجلس ختم مادر حجة الاسلام آقاى رازينى
رئيس محترم دادگاه ويژه روحانيت و همسر حضرت حجت الاسلام و المسلمين
آقاى ميرزا محمود رازينى فرمودند. |
خواب ديدن آقاى آيت الله مرتضى حائرى كه
تعبيرش فوتش بود |
يكى از دوستان بنام سيد محمد تقى موسوى يزدى كه به قول او اعتماد دارم
در منزل امام خمينى در قم برايم نقل كرد كه آقاى قافى يزدى كه از
بزرگان علماى يزد و مدرس مدرسه شهيدين قم مى باشند نقل كرد چندى قبل
آيت الله آقاى مرتضى حائرى فرزند مرحوم آيت الله شيخ عبدالكريم حائرى
به من فرمود آقاى قافى خواب عجيبى ديده ام و تعبيرش را نمى دانم و آن
اين است كه شبى در خواب ديدم كسى نزد من آمد در حالى كه چيزى در دستش
بود مانند مته نجارها و سر تيز آن را گذاشت روى شقيقه من و فشار داد تا
آنكه از طرف ديگر بيرون شد. در اين هنگام من مشاهده كردم كه از بدن و
قالب خودم بيرون آمده ام و جسد خودم را كه بيروح در كنار منزل افتاده
بود مى ديدم پس مرا بردند به طرف آسمان و در آسمان ائمه عليهم السلام و
حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه را مشاهده و زيارت كردم پس از آن
بيدار شدم آقاى قافى فرمود: در خصوص آن سوراخ كردن سر و شقيقه ايشان
چيزى و تعبيرى به نظر نرسيد تا آنكه آقاى حائرى پس از مبتلا شدن به
سكته مغزى مغز ايشان را عمل جراحى كردند و در اثر همان عمل جراحى ايشان
فوت كردند و در حين غسل مشاهده شد همانطورى كه در خواب اتفاق افتاده
بود براى برداشتن كاسه سر ايشان شقيقه آن مرحوم را از دو طرف سوراخ
كرده بودند كه جاى آن آلت جراحى مانند سوراخى درسر و اطراف شقيقه معلوم
و آشكار بوده . |
خرج سفر مشهد آيت الله حائرى به وسيله آيت
الله ميلانى از جانب امام زمان (عج ) |
آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى (قدس سره ) به قلم خود نوشته است : در
بعضى از سالها گرفته حال بودم ، شب در حياط منزل خوابيده بودم در خواب
ديدم كسى به من گفت : برو مشهد خرجت با آقاست .
در عالم خواب معلوم بود كه مقصود امام زمان عليه السلام است ، نه على
بن موسى الرضا عليه السلام .
تابستان بود رفتم و شايد در حدود دو ماه و نيم در مشهد بودم ، گاهى
پولم تمام مى شد، يك اسكناس مثلا در دالان مسجد گوهرشاد پيدا كردم ،
نزديك به آمدن ، يك ششم از كتاب وسائل الشيعه
را كه به خط خود مولف بود و از اين جهت جنبه باستانى داشت و
داراى نفاست ود كه ازمرحوم آقاى سيد محمد حجت استاد كه پدر زوجه
اينجانب بود به زوجه من به ارث رسيده بود، به مشهد مقدس آورده بودم كه
به آستانه مقدسه بفروشم ، در صدد فروش بر آمدم و آن كتاب را (در حدود)
هزار و پانصد تومان فروختم و بهاى آن را كه مال زوجه ام بود ولى اجازه
استقراض داشتم ، بليط قطار گرفته بودم نزديك حركت براى وداع به آستان
قدس شرفياب شدم و از آنجا مراجعت مى كردم كه از اين پول دين خود را به
مرحوم پسر عموى محترم آقاى حاج حسينعلى دادگر بپردازم ، منزل آن مرحوم
بر سر راه منزل آقاى حاج سيد محمد عادى ميلانى بود، دا خيال نداشتم به
آنجا بروم در بين راه بطور شوخى با خود حديث نفس مى كردم و شايد مقرون
به زمزمه بود كه : ما نفهميديم خرج با آقا است چطور شد؟ اينكه من كم
پول بشوم و از پول خانم بردارم و بعدا بپردازم ، اينكه طرز خرج دادن
نيست ، دراين بين بدون هيچگونه ارتباطى بين اين خيال و رفتن به منزل
آقاى ميلانى ، يك باره به نظرم رسيد كه سرى به بيرونى آقاى ميلانى بزنم
به اين جهت كه آقاى آقا سيد محمد حسن جزائرى - فرزند بزرگ آقاى حاج سيد
صدر الدين جزائرى - را در آنجا ببينم و احوالى از ايشان بپرسم و خبر
سلامتى ايشان را به والد محترمش ببرم من كه رفتم بيرونى آقاى ميلانى
حتى ننشستم ، سيد بزرگوار آقاى جزائرى خيلى محبت كرد و پس از آن آقاى
سيد محمد على پسر آقاى ميلانى و داماد آقاى جزائرى خيلى محبت كردند. من
گفتم : من هيچ كارى ندارم فقط آمدم احوال آقاى سيد محمد حسن را بپرسم و
خبر سلامتيش را به تهران ببرم .
اين سادات كرام ما را رها نكردند، گفتند: الان آقا مى خواهد بيايد،
گفتم : من نمى خواهم به ايشان زحمت بدهم ، ديدم از آن طرف آقا تشريف مى
آورد و على الظاهر در وسط حياط با معظم له روبرو شده و مصافحه و
خداحافظى كرديم و من عجله داشتم كه بروم قرض آقاى دادگر رابدهم خط آهن
، اين سيد بزرگوار پسر خاله ، ما را رها نكردند و گفتند: با هم با شما
به خط آهن مى آئيم ، من رفتم دينم را ادا كردم چون برگشتم ديدم آقايان
نيز آمده اند در ايستگاه منتظرند من از ايشان تشكر كردم و خداحافظى
نموده در كوپه خودم بودم نزديك به حركت قطار آقاى آقا سيد محمد على
پاكتى در دست من گذاشت و ابدا منتظر عكس العمل نشد شايد يك دقيقه به
حركت قطار نداشتيم و فرصت تعارف به من نداد و رفت و قطار حركت كرد، من
پاكت را باز كردم كه مشتمل بر چند عدد اسكناس است كه الان درست يادم
نيست و مرحوم آقاى ميلانى مضمون بكرى در آن نوشته بودند: كه اين وجه از
طرف من يا مال من نيست كه از كمى آن معذرت بخواهم و اين سهم مبارك امام
عليه السلام يا از طرف آن بزرگوار است .
ل نشده است كه كسى چنين عذر خواهى با من در دادن وجه بنمايد آن وجه هر
چه بود به اندازه مبلغى بود كه با اداى دين پول كتاب خانم به مقدار
رسيدن به منزل بود ياد دارم كه پنج قران زياد آمد كه آنرا كرايه درشكه
دادم تا آمدم به منزل صداى هاتفى كه در خواب گفته بود: خرجت با آقا مى
باشد مطابق با واقع بود بدون آنكه علل و اسباب آن را قطعا يا احتمالا
ياتوهما خودم آماده كرده باشم .
حتى تصميمات و عزيمتها. من تصميم داشتم منزل آقاى دادگر بروم نه منزل
آقاى ميلانى . من تصميم داشتم با آقاى ميلانى ملاقات نكنم من تصميم
داشتم تنها به ايستگاه بروم همه تصميمات صورت تحقق پيدا نكرد.
(323)
عرفت الله بفسخ العزائم و نقض الهمم . |