تشييع بى سابقه اى در دو روز از پيكر
مطهر آيت الله العظمى اراكى (قدس سره ) از دو مركز طهران و قم
|
پس از
سپرى كردند صد و سه سال عمر پربار و با بركت در علم و تقوا و
پارسائى و ساده زيستى و تواضع و خدمت به اسلام و مسلمين حضرت
آيت الله العظمى آقاى شيخ محمد على اراكى اعلى الله مقامه در
روز سه شنبه 25 جمادى الثانى 1415 هق مطابق 9/9/1373 از دار
فانى به بهشت جاودانى شتافتند مصداق بارز شريف معروف :
((من تواضع لله رفعه الله
))(255)
كسى كه براى خدا تواضع داشته باشد خداوند او را بلند مى كند
براى ما آشكار شد چنانچه آن مرحوم در زندگى از شدت تقوا و
تواضع و احترام از ساير مراجع از فتوا دادن و نوشتن رساله
عمليه خوددارى مى كردند و به هيچوجه مايل نبودند كه به مقام
مرجعيت برسند ولى خواهى نخواهى مصلحت الهى چنين تقاضا داشت كه
در اواخر عمر از جانب خداوند عزوجل بعنوان يك مسئوليت دينى و
شرعى به سوى ايشان متوجه باشد چنانكه خود ايشان فرموده بود:
سنى از من گذشته و اين مسئوليت براى من سنگين است ولى براى
اينكه اين چراغى كه مرحوم امام خمينى عليه الرحمه روشن ساخته
اند باقى بماند قبول مى كنم .
و با قبول كردن اين مسئوليت خدمت بزرگى به اسلام و انقلاب
اسلامى نمودند و خداوند تبارك و تعالى نيز عزت دنيا و آخرت را
براى ايشان نشان داد. طبق گزارش خبر گزارى جمهورى اسلامى روز
چهارشنبه بعد از ظهر پيكر مطهر مرجع عاليقدر شيعيان جهان با
حضور رهبر معظم انقلاب (و رئيس جمهور) و رؤ ساى سه قوه ، جمعى
از مسئولين كشورى و لشكرى و انبوه كثيرى از امت سياه پوش و
داغدار كشورمان از مقابل بيمارستان قلب شهيد رجائى تهران تشييع
شد...امواج خروشان درياى امت نجيب ايران بار ديگر در خيابانهاى
تهران جارى شد، اين بار مردم با چشمانى گريان به سر و سينه مى
زدند و در سوك بزرگ مردى از تبار عالمان با عمل و عاملان عالم
، شعار مى دادند،دوست و دشمن بار ديگر اين حقيقت انكارناپذير
را به ديده سر ديدند كه پيوند امت و اسلام و مقلد و مطيع و
مطاع ناگسستنى است ، جبهه كفر يك بار ديگر صفوف فشرده مؤ منان
جبهه ايمان را ديد كه چگونه از اعماق جان مى گريستند. تشييع
پيكر پاك فقيه اهلبيت شيخ الفقهاء و المجتهدين به نمايش قدرتى
تبديل شد كه طى آن امت بيدار دل ايران همبستگى و صلابت و عمق
عشق و علاقه خود را به اسلام و انقلاب اسلامى نشان دادند.
گزارش خبرنگاران حاكى است كه انبوه جمعيت عزادار و ازدحام
جمعيت در خارج بيمارستان قلب بحدى بود كه تعدادى از عزاداران
از حال رفته و بيهوش شدند و توسط آمبولانسهاى مستقر در مسير به
بيمارستانهاى خاتم الانبياء و بيمارستانهاى مجاور انتقال
يافتند.
در چهار راه عطار نرسيده به ميدان ونك حضرت آيت الله خامنه اى
رهبر معظم انقلاب اسلام همسو با مردم عزادار در مراسم تشييع
شركت نمودند، عزاداران با ديدن رهبر انقلاب اسلامى با شور و
حالى وصف ناپذير از ايشان استقبال كردند. همين گزارش حاكى است
كه با حضور آقاى هاشمى رفسنجانى (رئيس جمهور) در ميان عزاداران
، عزاداران در حالى كه فرياد مى زدند: هاشمى هاشمى ، تسليت ،
تسليت به نوحه خوانى و سينه زنى پرداختند، رئيس جمهور مسافتى
را در ميان مردم عزادار و هميشه در صحنه همراه با پيكر مطهر
حضرت آيت الله العظمى اراكى طى كرد، انبوه جمعيت اشك ريزان به
سر و سينه مى زدند وبا شعارهاى : عزا عزاست امروز روز عزاست
امروز مرجع تقليد ما پيش خداست امروز و مى گفتند: ما اهل كوفه
نيستيم على تنها بماند. پيكر پاك مرجع شيعيان را تشييع مى
كردند و در حدود 200 نفر از خواهران محجبه در حالى كه چادرهاى
مشكى بسر داشتند و پلاكارتهاى عزا را حمل مى كردند با شعارهاى
: عزا عزاست امروز خامنه اى رهبر صاحب عزاست امروز در حال حركت
به سوى ميدان راه آهن بودند. ازدحام جمعيت در ميدان منيريه
بحدى رسيد كه اتومبيل حامل پيكرحضرت آيت الله العظمى اراكى
قادر به حركت نبود.
حضور جانبازان و آزادگان انقلاب اسلامى در طول مسير تشييع پيكر
پاك آن مرحوم جلوه روحانى خاصى به مراسم داده بود. در طول مسير
تشييع ايستگاههاى صلواتى مشغول توزيع چاى و خرما ميان عزاداران
بودند، پيكر مطهر (كه از ساعت يك تشييع مى شد) در ساعت شانزده
و پنجاه دقيقه وارد ميدان راه آهن تهران شد، ازدحام جمعيت در
ميدان راه آهن بحدى رسيد كه امكان حركت غير ممكن به نظر مى
رسيد. دوازده آمبولانس در طول مسير آماده امدادرسانى به
عزاداران بودند، اتومبيل حامل پيكر پاك آيت الله العظمى اراكى
از ميدان بهمن تهران براى خاك سپرى به شهر مقدس قم رهسپار شد و
شركت واحد اتوبوسرانى تهران و حومه نيز با استقرار تعداد زيادى
اتوبوس و مينى بوس در حال انتقال عزاداران به شهر مقدس قم بود.(256) |
پيكر
پاك آن مرحوم تهران به شهر مقدس قم منتقل شد و در صبح روز
پنجشنبه 27 جمادى الثانى از ساعت 9 تا ساعت 12 ظهر از مسجد
امام حسن مجتبى كه در ابتداى شهر قم از سمت تهران واقع است
ادامه داشت و در اين مدت سيل جمعيت از هر طرف به حركت در آمده
به حال گريه و شيون و سينه زنان موج مى زد، كثرت جمعيت و
ازدحام خاص و عام به حدى بود كه بنا به گفته شاهدان عينى و خبر
گزاريها و روزنامه ها من جمله روزنامه جمهورى اسلامى شش و بلكه
هفت نفر جان باختند و عده كثيرى از حال رفته به بيمارستانها
منتقل شدند تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل .
مشروح جريان اين تشييع باشكوه را روزنامه ها نوشته اند و من به
جهت رعايت اختصار به مشاهدات خود اكتفا كردم پس از پايان مراسم
تشييع و خواندن نماز ميت بوسيله حضرت آيت الله العظمى آقاى
بهجت مدظله العالى پيكر پاك اين اولين و شايسته ترين شاگرد و
آخرين يادگار و دست پرورده و تربيت يافته و مجتهد پرور موسس
حوزه علميه قم حضرت آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى
رحمة الله عليه در مسجد بالاى سر حضرت معصومه سلام الله
عليهادر جوار آن استاد بزرگوار و ساير مراجع عظام به خاك سپرده
شد اعلى الله مقامه و حشره الله مع من احبه من الائمة
المعصومين صلواة الله عليهم اجمعين . |
پاسخ مرحوم دكتر آيتى به مرحوم شهيد
مطهرى درباره مرگ |
در
برنامه صبح جمعه راديو ايران تحت عنوان فرزانگان كه درباره
دكترمحمد ابراهيم آيتى (قدس سره ) سخن مى گفت از زبان يكى از
فرزندان آن مرحوم كه متاسفانه نامش را فراموش كردم چنين شنيدم
: پس ازفوت مرحوم پدرم آيت الله شهيد مرتضى مطهرى به منزل ما
آمد، فرمود:شبى در عالم رويا مرحوم آيتى را ديدم و از ايشان
چگونگى عالم پس از مرگ را پرسيدم و گفتم : شما چگونه آن مراحل
را طى كرديد با اينكه من به زبان فارسى سوال مى كردم وليكن
ايشان در پاسخ من تنها اين آيه راتلاوت فرمودند:
((الذين
تتوفهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بماكنتم
تعملون ))(257)
آنانكه چون فرشتگان (مامورين رحمت خدا) پاكيزه از شرك قبض
روحشان كنند به آنها گويند كه (شما به موجب اعمال نيكوئى كه در
دنيا بجاآورديد) سلام بر شما اكنون به بهشت ابدى در آئيد.(258) |
شهادت ايت الله سيد اسد الله مدنى
تبريزى |
آيت
الله سيد اسد الله مدنى مردى از تبار آل ابراهيم دومين شهيد
محراب انقلاب اسلامى ايران است كه از ابتدا در انديشه شهادت
بود، چه اينكه در سالهاى قبل در جلسات درس خود فرموده بود كه :
من در دوموضوع نسبت به خودم شك داشتم ، يكى اينكه به من مى
گويند سيد اسدالله آيا واقعا سيد هستم ؟ ديگر آنكه : آيا شهيد
مى شوم يا نه ؟ بعد به حرم امام حسين رفتم و در آنجا با ناله و
زارى از امام عليه السلام خواستم كه جواب اين سوال مرا بدهد،
بعد از مدتى يك شب امام حسين عليه السلام رادر خواب ديدم كه
بالاى سرم آمد و اين جمله زيبا را فرمود: (يابنى انت مقتول )
پسرم تو كشته مى شوى كه جواب دو سوال من در آن بود.كه عاقبت در
ظهر روز جمعه بيستم شهريور ماه 1360 پس از سالهاتلاش و جهاد و
اجتهاد و مبارزه در راه انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى ايران
توسط منافقين كور دل به شهادت رسيد و خون سرخش شرحى بر مظلوميت
نهال انقلاب بود چنانچه حضرت امام (قدس سره ) در شهادت آن
سلاله سلسله ال طه فرمودند: اگر خوارج سياه بخت از شهادت ولى
الله اعظم طرفى بستند و به حكومت رسيدند اين گروهكهاى خائن نيز
به آمال خبيث خود كه سقوط حكومت اسلامى وبرقرارى حكومت
آمريكائيست مى رسند.
شهادت خط آل محمد و على است و اين افتخار از خاندان نبوت و
ولايت به ذريه طيبه آن بزرگوار و به پيروان خط آنان به ارث
رسيده است .روحش شاد و راهش پر رهرو باد.(259)
اين چند بيت را مولف در سوك آن شهيد عزيز سروده است :
گشت بعد از نماز جمعه شهيد
|
سر سجاده وصل جانان شد(260)
|
|
بخش ششم :
مقامات و كرامات |
بيان امام خمينى عليه الرحمه درباره
مقامات و كرامات اولياء
|
و از
امور مهمه اى كه تنبه به آن لازم است و برادران مومنين خصوصا
اهل علم كثر الله امثالهم بايد در نظر داشته باشند آن است كه
اگر كلامى از بعض علماء نفس و اهل معرفت ديدند يا شنيدند به
مجرد آن كه به گوش آنهاآشنا نيست يا مبنى بر اصطلاحى است كه
آنها را از آن حظى نيست بدون جهت شرعيه رمى به فساد و بطلان
نكنند و از اهل آن توهين و تحقيرننمايند و گمان نكنند هر كس
اسم از مراتب نفس و مقامات اولياء وعرفا و تجليات حق و عشق و
محبت و امثال اينها كه در اصطلاح هاى اهل معرفت رايج است برد،
صوفى است يا مروج دعاوى صوفيه است يابافنده اى بيش نيست و دليل
و حجتى ندارد، به جان دوست قسم كه كلمات نوع آنها شرح بيانات
قرآن و حديث است .
تفكر در اين حديث شريف كه از حضرت صادق درباره قلب سليم وارد
شده بيين آيا غير از فناى ذاتى است و ترك خودى و خوديت و انيت
و انانيت كه در لسان اهل معرفت است به چيز ديگر قابل حملست ؟
آيا مناجات شعبانيه را كه حضرت امير عليه السلام و فرزندان
معصومش فرموده اند تدبر و تفكر در فقرات آن كردى ؟ كه غاية
القصواى آمال عارفان و منتهاى آرزوى سالكان همين فقره شريفه از
آن دعاى شريف است :
((الهى هب
لى كمال الانقطاع و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى
تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و
تصيرارواحنا معلقة بعز قدسك )).
(بار الها بريدگى همه جانبه - از تعلقات دنيوى - براى توجه به
خودت راارزانيم فرما و چشم دلهايمان را به فروغ نظر كردن به
خودت روشن گردان تا ديده گان دل پرده هاى نور را دريده به معدن
عظمت وجلال برسد و جانهايمان به عز قدس تو تعلق يابد).(261)
آيا مقصود از اين تعلق به عز قدس چيست ؟ آيا حقيقت ولاحظته
فصعق لجلالك غير از آن صعق در لسان اوليا است ؟ آيا مقصود از
تجليات كه در دعاى سمات وارد است غير از تجليات و مشاهدات در
لسان آنها است آيا در كلمات عارف بالاتر از اين حديث كه شيعه و
سنى نقل كرده ديديدكه مى فرمايد:
((ما
يتقرب الى عبد عبادى بشى ء احب الى مما افترضت عليه و انه
يتقرب الى بالنافلة حتى احبه فاذا احببته كنت اذا سمعه الذى
يسمع به وبصره الذى يبصر به ولسانه الذى ينطق به ويده الذى
يبطش بها ان دعانى اجبته و ان سالنى اعطيته
)).(262)
|
مولوى درباره صاحبان مقامات گويد
|
كار پاكان را قياس از خود
مگير
|
گر چه باشد در نوشتن شير
شير
|
جمله عالم زين سبب گمراه شد
|
كم كسى ز ابدال حق آگاه شد
|
اوليا را همچو خود پنداشتن
|
هر دو كان زنبور خوردند از
محل
|
ليك شد زين نوش زان ديگر
عسل
|
هر دو كان آهو گياه خوردند
و آب
|
زين يكى سر گين شد وزان مشك
ناب
|
صد هزاران اين چنين اشباه
بين
|
فرقشان هفتاد ساله راه بين
|
اين خورد گردد پليدى زو جدا
|
وان خورد گردد همه نور خدا
|
اين خورد زايد همه بخل و
حسد
|
اين زمين پاكست و آن شور
است و بد
|
اين فرشته پاك و وان
ديوانست ودد
|
هر دو صورت گر بهم ماند
رواست
|
آب تلخ و آب شيرين را صفاست
|
سحر را با معجزه مرده قياس
|
هر دو را با مكر بنهاده
اساس
|
|
فلانى ديشب وظيفه ما نرسيد
|
آيت
الله حاج سيد احمد زنجانى نقل كرده است از مرحوم آيت الله حاج
سيدمحمد زنجانى كه فرموده است : من على الرسم براى هر يك از
اموات ازاقارب و رفقا شبهاى جمعه يك سوره ((يس
)) مى خواندم يكشب شب جمعه مرحوم
آقا سيد محمد درامى را فراموش كردم كه برايش
((يس )) بخوانم شب
در خواب ديدم كه او به من فرمود: فلانى ديشب وظيفه ما نرسيد.(263) |
يكى از روياهاى صادقه عجيب
|
عالم
صمدانى آقاى حاج سيد محمد باقر موسوى همدانى نقل كرده است
ازحجت الاسلام و المسلمين آقاى شيخ حسين شب زنده دار جهرمى كه
فرموده است : بعد از فوت مادرم مدتها پدرم به دنبال پولهاى
نقره اى مى گشت كه به مادرم سپرده بود و به ياد دارم كه يكروز
از خواهرم پرسيد: تو نمى دانى مادرت پولهاى نقره را كجا گذاشته
است ؟ او هم گفت : نه خبر ندارم ، تا آنكه شبى آن مرحومه را به
خواب ديد و از او شنيدكه گفت : مشهدى احمد پولهاى نقره را
گذاشته ام زير برخمره (برخمره به اصطلاح جهرمى ها به معناى
خمره كوچك است ) پدرم صبح ازخواب برخاست و آن برخمره را كنار
گذاشت ديد مختصر خاك ترمى زيرآن است آن را هم كنار زد پولهاى
نقره را برداشت .(264) |
كرامتى از مرحوم سيد ابراهيم قزوينى
صاحب ضوابط كه به امر فاطمه زهرا فقه نوشت |
مولف
قصص العلماء گويد: استادم سيد ابراهيم موسوى (قزوينى ) وقتى
درعالم رويا صديقه كبرا فاطمه زهرا سلام الله عليها را ديد كه
دوات و قلمى به او داد و فرمود: كه (فقه بنويس ) پس جناب سيد
محمد مرحوم (استادابراهيم مذكور) ايشان را امر كرد كه كتاب قضا
بنويسد، وى مستقلاكتاب قضا را نوشت . و چون خواست رساله فارسيه
براى مردم بنويسد استخاره كرد اين آيه آمده :
((دينا
قيما ملة ابراهيم الاية )).(265)
آن جناب مى فرمود شصت مرتبه قوانين را درس گفته ام و تاليف
ضوابط دردو ماه واقع شد. |
رساله فارسى صاحب ضوابط از شكم ماهى
پيدا شد |
و ديگر
از كرامات او اينكه اهل هند رساله اى از ايشان خواستند آن جناب
جواب مراسلات ايشان را به همراه رساله اى براى ايشان فرستاد پس
ازچندى از اهل هند نامه اى رسيد كه : سكان كشتى به علت طوفان
شديداسباب و وسائل خود را در آب ريختند منجمله رساله را هم در
آب انداختند حال رساله ديگرى مرحمت فرمائيد.
آن جناب در تداراك آن بود كه رساله ديگرى بنويسد و بفرستد كه
مجددانامه اى از اهل هند رسيد كه رساله و نامه شما رسيد بدين
صورت كه روزى در كنار دريا حيوانى مهيب و عجيب افتاده بود و
شكم او ورم كرده بود چون شكم او را شكافتيم خورجينى در شكم او
بود چون سر آن راگشوديم نامه هاى شما را با رساله شما در آن
يافتيم بدون اينكه سياه شده باشد.(266) |
حضرت امير(ع ) در خواب و حضرت ميرزاى
شيرازى در بيدارى به شيخ عبدالنبىنورى دو كيسه ليره دادند
|
شيخ
محمد رازى مولف اختران فروزان گفته است :
حكايت كرد براى من عالم جليل حجت الاسلام آقاى حاج آقا حسن
فريدمحسنى اراكى از ثقه صالح آقاى حاج عبدالحسين محسنيان از
مرحوم حاج شيخ عبدالنبى نورى كه فرمودند: موقعى كه در سامراء
تحصيل علم مى كردم براى امرار معاش از يك كاسب سنى جنس گرفته
وقرض مى كردم كه هر وقت از تهران برايم پول مى رسيد به او مى
دادم تايكوقت به او مقروض بودم و مقدارش را نمى دانستم روزى از
جلو مغازه او مى گذشتم مرا صدا زد و گفت : مى دانى حسابت چقدر
شده ؟ گفتم : نه گفت : شصت ليره شده است . گفتم : چيزى نيست دو
روز ديگر به شمامى دهم . چون از او گذشتم با خود فكر كردم گفتم
: آقا شيخ اين چه وعده اى بود دادى تو تا دو روز ديگر شصت ليره
از كجا مى آورى باپريشانى و افسردگى به منزل آمده خوابيدم در
خواب ديدم در نجف اشرف هستم ديدم يك نفر آمد گفت بيا حضرت
اميرالمؤ منين عليه السلام تراخواسته فورا مشرف به حرم مطهر
شدم و ديدم حضرت نشسته است سلام كردم ، حضرت دست به زير پاى
خود كرده كيسه اى بيرون آوردندبه من داده فرمودند اين شصت ليره
را به قرضت بده و باز دست زيرپاى خود برده و كيسه اى ديگر پيش
من نهاده فرمودند: اين شصت ليره هم براى مخارجت پس از خوشحال
روى كيسه هاى ليره افتادم چون ازخواب بيدار شدم ديدم درب منزلم
را مى زنند آمدم ديدم نوكر مرحوم ميرزاى شيرازى است گفت آقا
ديشب شما را خواستند من عذرآوردم حالا تاكيد كردند كه شما را
نزد او ببرم من آمدم نزد ميرزا ديدم به همان هيئتى كه حضرت
اميرالمؤ منين عليه السلام بود نشسته ام پس دست زير تشك برده
كيسه اى پيش من انداخت و فرمود: اين شصت ليره براى قرضت و دو
مرتبه دست زير تشك برده كيسه اى ديگر پيش من نهاده گفت : اين
شصت ليره نيز براى مخارجت پس من روى كيسه هاافتادم سپس كيسه ها
را آوردم يكى را نزد طلبكار انداختم و گفتم اين قرضت و كيسه
ديگر از على الحساب نزد او گذاشتم .(267) |
داستان شيخ محمد تقى تنكابنى و ميرزاى
شيرازى |
مرحوم
شيخ محمد تقى تنكابنى به دستور استادش ميرزاى شيرازى به قزوين
عزيمت نمود و به وظائف و تدريس قيام نمود و به تربيت طلاب همت
گماشت ، علامه تهرانى در كتاب هدية - الرازى ص 176 داستانى از
نامبرده نقل مى كند كه اجمالش را تيمنا درج مى نمائيم :
مرحوم شيخ محمد تقى تنكابنى مشتاق زيارت عتبات عاليات بوده ولى
ازتشرف به زيارت مايوس گرديد. شبى در خواب مشاهده مى كند كه به
زيارت مشرف شده و خدمت ميرزاى شيرازى در سامراء رسيده ميرزا به
اومى گويد: مى خواهى برگردى يا بمانى ؟ اگر مى مانى فلان مبلغ
ماهيانه برايت تعيين نموديم .
از خواب بيدار شده چندى بعد وسائل سفر آماده مى شود و به عتبات
مشرف مى گردد، خدمت ميرزاى شيرازى در سامرا ميرسد و بعد از
تعارفات و احوال پرسى ميرزا مى فرمايد: مى خواهى برگردى
يابمانى اگرمى خواهى بمانى به تو گفتم . شيخ محمد تقى از سخن
ميرزا خواب را به ياد مى آورد و مدتى را كه نامبرده در سامرا
بود خدمتكار ميرزا ماهيانه همان مبلغى را كه ميرزا در خواب
گفته بود به وى مى پرداخت .
وى در سال 1322 ق در قزوين وفات يافت و در پيغمبريه همان شهر
دفن شدو قبرش زيارتگاه بزرگان و علماى آن ديار است .(268) |
امام زمان خرجى زائر قطيقى را به
ميرزاى شيرازى حواله كرد
|
مرحوم
خطيب شهير حاج محمد رضا سقازاده ، در مقدمه كتاب خصائص زينبيه
از زبان مرحوم آيت الله آخوند ملا على همدانى اعلى الله مقامه
نقل مى كند و مى گويد: آيت الله آقا ضياء عراقى رضوان الله
عليه فرمودند: شخصى شيعه مذهب از شهر قطيف حجاز به قصد زيارت
حضرت ثامن الائمة روحى فداء حركت مى كند در وسط راه پولى راكه
براى مخارج رفت و آمد برداشته بود گم مى كند و نه مى تواند
برگردد و نه مى تواند ادامه سفر دهد. متوسل به ذيل عنايت حضرت
بقية الله الاعظم حضرت امام زمان مى شود در آن حال متوجه مى
شود كه سيد نورانى جليل القدرى با او همراهى مى كند و مى
فرمايد: اين وجه را بگير ترا به سر من راى مى رساند.
در آنجا نزد وكيل ما حاج ميرزا حسن شيرازى برو و بگو: سيد مهدى
فرمودند پولى از ما پيش تو است اينقدر بدهد كه تو بتوانى به
زيارت جدم على بن موسى الرضا(ع ) بروى . آن شخص اظهار كرده كه
متوجه نشدم اين آقا كيست و از كدام جانب آمد عرض كردم هرگاه
آيت الله شيرازى از من بپرسد كه سيد مهدى كيست و از من نشانى
شما را بخواهدچه جواب بدهم ؟ فرمود: به آقاى شيرازى بگو سيد
مهدى فرمود: به اين نشانى كه امسال در فصل تابستان شما با حاج
ملا على كنى طهرانى درشام در حرم عمه ام زينب كبرى (ع ) مشرف
بوديد و از كثرت جمعيت زواركه در سطح حرم بودند شما عباى خود
را از دوش برداشته و در دست جمع كرديد و با آن وسيله حرم را
جاروب كردى و در گوشه از حرم جمع آورى نمودى و حاج ملا على كنى
با دست خود برداشته و بيرون برد، من آنجا بودم .
قطيفى مى گويد: وقتى در سر من راى به خدمت آيت الله شيرازى
رسيدم وعرض كردم بى اختيار از جا بلند شد و دست در گردنم
انداخت و چشمهايم را بوسيد و تبريك گفت ، بعد گفت : در طهران
خدمت آيت الله كنى رسيدم داستان را نقل كردم مطلب را تصديق كرد
وليكن قلبا ناراحت بودكه چرا حواله و فرمانى از جانب حضرت به
ايشان صادر نشده است .(269) |
امام زمان حواله به آقاى بافقى داد
|
شيخ
محمد رازى گويد: آقاى علوى داماد بزرگ آيت الله العظمى
گلپايگانى براى من گفت : يكى از كشاورزان قم كه اكنون فرزندان
او در بازارقم جزو اصناف مى باشند بسيار متضر شده و براى دفع
گرفتارى چهل شب جمعه به مسجد جمكران رفته متوسل به امام زمان
عليه السلام شد،در شب جمعه چهلم كه در حال ياس و نااميدى از
مسجد بيرون مى آمده سيد بزرگوار و نورانى را مى بيند كه مشرف
به مسجد مى شده به اوالتماس دعا مى گويد آقا مى فرمايند از اين
راه كه مى روى حاج شيخ محمدتقى بافقى سنگها را از سر راه زوار
بر مى دارد و به دور مى اندازد به اومى گوئى آقا سلام رسانيد و
گفت : از آن پولها كه نزد او است قدرى به توبدهد. گفت : من
آمدم و در وسط راه ديدم حاج شيخ دارد سنگها را كنارمى زند سلام
كردم و گفتم : آقا به شما سلام رسانيد تا اين جمله را گفتم حاج
شيخ ايستاد و گريه كرد و منقلب شد بعد فرمود: پيغامى نداد؟
گفتم :چرا فرمودند از آن پولها كه در نزد تواست قدرى به من
بدهيد پس فوراكيسه اى از جيب خود بيرون آورد كه در آن حدود
سى يا چهل تومان بودو چند تومانى از آن به من داد و از همان
پول تمام كارهاى من اصلاح شد.(270) |
چاپ تفسير تبيان به امر اميرمومنان به
همراهى حاج ميرزا على آقا شيرازى |
يكى از
آثار خير و كارهاى علمى سنگين مرحوم حاج ميرزا على آقاى شيرازى
تصحيح و چاپ و نشر تفسير گرانقدر و كمياب تبيان شيخ طوسى
(متوفاى 460) است ... خود آن مرحوم در پايان جلد اول
تفسيرتبيان چاپ اول نوشته است : بسم الله الرحمن الرحيم ستايش
خداوندى را سزاست كه به بعثت پيغمبر آخر الزمان و نور قرآن
وامامت اميرمومنان و ائمه و پيشوايان از فرزندانش خلق جهان را
از تيه ضلالت به شاهراه هدايت دلالت فرمود و بعد باعث بر اقدام
جناب موفق به صواب ، فخامت نصاب آقاى حاج سيد عبدالرسول روغنى
معروف به رحيم زاده (از تجار خير اصفهان بوده است ) به طبع
تفسير تبيان آن شد كه شخصى در اصفهان به ايشان گفته بود كه
ختمى چهل روزه گرفتم به قصد زيارت اميرمومنان عليه السلام در
رويا، چهل روز تمام شد وحاجت بر نيامد تجديد نمودم در شب آخر
به زيارت آن حضرت رسيدم ،پس از عرض حاجت آن حضرت به من
فرمودند: به سيد عبدالرسول روغنى بگو به همراهى شيخ شيرازى
تفسير تبيان را به طبع برسان .
شيخ شيرازى را به حقير تطبيق نموده امر فرمودند در مقام بر
آمده به توفيق مسبب الاسباب اين امر خطير به انجام رسيد.
و الحمدلله الذى هدانا لهذا و ما كنا
لنهتدى لولا ان هدانا الله .
و انا اقل الحاج على آقا شيرازى فى شهر جمادى الاخره من شهور
سنة 1365.(271)
در مقدمه كتاب ((شهيدان راه
فضيلت )) آمده است : مرحوم علامه
امينى (ره ) در يكى از مسافرتهاى خود به اصفهان به منزل آيت
الله خادمى (ره ) وارد شد، يكى از روحانيون محترم شب قبل در
خواب ديد كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به منزل آيت الله
خادمى تشريف آوردند، وقتى كه صبح به آنجا رفت كه خواب خود را
براى آيت الله خادمى نقل كند متوجه شد كه علامه امينى به آنجا
وارد شده است .(272)
نقل مى كنند كه يكى از علماى سنى حكم قتل علامه امينى را صادر
كرده بود،از قضا علامه دنبال مطلبى مى گشت و شنيده بود كه آن
مطلب در كتابى است كه فقط در پيش آن عالم سنى پيدا مى شود، لذا
علامه امينى شجاعانه به درب منزل آن عالم رفت و هنگامى كه آن
عالم سنى در را بازكرده و سوال كرد كيستى ؟ فرمود: من همان كسى
هستم كه حكم قتل اورا صادر كرده اى دنبال مطلبى مى گردم كه فقط
در كتابخانه شما پيدامى شود، آن عالم سنى گفت : اگر نبود كه
مهمان من هستى همين الان تو رامى كشتم پس او را داخل منزل برده
گفت : چنانچه تا فلان ساعت آن مطلب را پيدا نكنى تو را به قتل
مى رسانم . علامه قبول كرده وارد كتابخانه شد، وقتى نگاهش به
كتابخانه افتاد ديد پيدا كردن كتاب به اين آسانى نيست ، اسم
على را بر زبان آورده يك كتابى را از كتابخانه بيرون كشيدديد
همان كتاب مطلوب او است . دوباره نام على را بر زبان جارى كرد
وصفحه اى را بار كرد ديد آن مطلب در همان صفحه است پس پيش صاحب
خانه آمد و آن عالم سنى از اين مطلب بسيار تعجب كرد.(273) |
خسته و رنجور و مريضان همه
|
مى طلبند از تو شفا يا على
|
زان شدعه مومن چو طلا يا
على
|
اهل فساد است و خطا يا على
|
آنكه كند بر تو جفا يا على
|
اين همه دادى تو فدا يا على
|
حق تو را برده و كردند ظلم
|
نيست اميدى به عمل مانده ام
|
نيست خداوند رضا يا على
(274)
|
از مولف |
دشمنان امام حسين بصورت مورچه
|
مولف
((قصص العلماء))
فرموده است : در ايام عاشورا به قرائت كتب مقاتل مشغول بودم
شبى در اين فكر بودم كه چگونه اصحاب امام حسين به ميدان مى
رفتمد و عده زيادى از دشمن را مى كشتند چرا دشمنانى كه شجاع و
دلير بودند در مقابل اصحاب امام شجاعتى از خود نشان نمى دادند؟
شب در خواب ديدم واقعه كربلا روى داده و من هم در لشكر امام
حسين عليه السلام بودم ناگاه شخصى به نزد من آمد و گفت : كه
نوبت جهاداكنون به تو رسيده من گفتم : اسلحه اى ندارم آن شخص
چاقوى شكسته اى كه از تيغه آن چيزى باقى نمانده بود را به من
داد و گفت :اين اسلحه تو است . گفتم : لشكر دشمن كجا است ؟ پس
دست مراگرفت تا به ديوارى رسيديم ديدم كه مورچه هاى بسيارى بر
روى هم سوار و بر روى آن ديوار راه مى رفتند آن شخص گفت : اين
مردان لشكردشمن مى باشند پس من چند خطى كشيدم و در هر خط
كشيدنى مورچگان بسيارى فرو مى ريختند و در اين هنگام از خواب
بيدارشدم .(275) |
سيل به احترام تربت امام حسين مسير
خود را تغيير داد |
مرحوم
ملا على بن عبدالرزاق پس از مراجعيت از نجف اشرف در موطن اصلى
خود رامسر در مدرسه آخوند محله مشغول تدريس شد و ازكشاورزى
ارتزاق مى كرد و اوقات فراغت را به عبادت مى گذراند و هفت سفر
پياده به زيارت حضرت سيد الشهداء به كربلا مشرف گرديد كه درسفر
آخر در همان راه وفات كرد.
در يكى از سالها سيل عظيمى محلات مجاور رودخانه صفارود را
تهديد به خرابى مى كرد و نامبرده در كنار رودخانه مقدارى از
تربت حضرت سيدالشهداء عليه السلام را زير خاك قرار داد
بلافاصله سيل مسير خود راتغيير داد و ابدا آسيبى به آن محل ها
نرسيد و تاكنون هم چندين بار سيل آمده و آن محل مصون مانده است
.(276) |
مجازات بى حرمتى به مهر تربت قبر امام
حسين (ع ) |
مرحوم
محدث نورى در دارالسلام نقل فرموده است : كه روزى يكى
ازبرادران من به خدمت مرحومه والده ام رسيد مادرم ديد كه او
مهر تربت امام حسين عليه السلام را در جيب پائين قباى خود
گذاشته ، مادرم او را مذمت و زجر كرد كه اين بى ادبى به تربت
مقدسه است و ممكن است در زيرران واقع شود و شكسته گردد. برادرم
گفت : آرى چنين است كه فرمودى و تا به حال دو عدد مهر شكسته
است . و لكن عهد كردم كه پس از اين در جيب پائين نگذارم پس چند
روزى از اين قضيه گذشت علامه والدم بدون اينكه از اين قضيه
اطلاعى داشته باشد يك شب در خواب ديد كه مولاى ما حضرت
ابوعبدالله عليه السلام به زيارت او تشريف آورد و دراتاق
كتابخانه نشست و ملاطفت و مهربانى بسيار كرد و فرمود: بخوان
پسران خود را بيايند تا آنها را اكرام كنم پس والد پسرها را
طلبيد و با من پنج نفر بودند كه در نزد در، در مقابل آن حضرت
ايستادند و در نزدحضرت از جامه و چيزهاى ديگر بود پس يك يك را
مى خواند و چيزى از آنها به او مى داد چون نوبت به آن برادرم
رسيد حضرت نظرى سوى او افكند و مانند كسى كه در غضب باشد و
التفات فرمود بسوى والدمرحوم و فرمود: اين پسر تو دو تربت از
تربتهاى قبر من را در زير ران خود شكسته است و مثل برادران
ديگر او را نخواند بلكه افكند بسوى اوچيزى و الان در ذهنم است
كه گويا قاب شانه ترمه به او داد.
پس علامه والد بيمار شد و خواب را براى مرحومه والده نقل كرد و
والده نيزحكايت را براى ايشان بيان كرد، والد تعجب كرد از صدق
اين خواب .(277) |
كرامتى از مرحوم ميرزا موسى پدر مرحوم
فقيه سبزوارى |
يكى از
مردان علم و عمل كه سرزمين عالم پرور سبزوار به دنيا دين و
دانش تحويل داده است مرحوم ميرزا موسى سبزوارى والد ماجد و پدر
والاتبار ((آيت الله حاج ميرزا
حسين )) فقيه سبزوارى بوده است .
مرحوم ميرزا موسى از علماى طراز اول عصر خود و از بزرگان و
رجال معروف آن دوره مى باشد كه در سنه 1262 قمرى به دنيا آمده
است وى مردى زاهد و پرهيزكار و مورد اعتماد و احترام مردم بود
و وجود وى براى مردم سبزوارو ملجا و پناهى بود كه در تمام
گرفتاريها به معظم له مراجعه مى كردند چنانچه وقتى مرض مهلك و
با سرتاسر ايران را فرا گرفته بود و مردم سبزوار در كمال وحشت
و ناراحتى بسر مى بردند جمعيت اطراف اين مرد بزرگ را گرفتند و
از وى استدعا كردند كه براى دعا ونماز به مصلى سبزوار تشريف
ببرند و براى رفع مرض و با دعا نمايند.
آن بزرگوار قبول نمودند و پس از پايان مراسم نيايش و دعا در
ميان هزاران حلقه چشم ظرف آبى طلب فرمودند و آن را تبرك كرده و
سپس بقيه آب را در اب انبار شهر ريختند، نقل مى كنند كه از
آن پس هر كس از آن آب به قصد تيمن و تبرك مى خورد شفا مى يافت
و براى هميشه از آن مرض خطرناك مصون و محفوظ بوده است .
وى در سال هزار و سيصد و سى و شش قمرى به سن هفتاد و چهار
سالگى وفات يافت در مرگ آن عالم جليل چنانچه نقل مى كنند و
معروف است هوا تيره و تار مى شود و مردم حومه سبزوار از انقلاب
هوا ازمرگ وى مطلع مى شوند، جنازه اش را با تجليل هر چه تمامتر
و بيشترتشييع نموده در كنار شرق شهر سبزوار به خاك مى سپارند و
از آن تاريخ مقبره اش زيارتگاه خاص و عام گرديد. عاش سعيدا و
مات سعيدارحمد الله عليه اعلى الله مقامه .(278) |
داستان مرد مجاهد و دستگيرى مرحوم
آخوند ملا قربانعلى زنجانى از وى عبرت انگيزاست |
حجت
الاسلام و المسلمين آقاى ميرزا باقر رشاد (فرزند آيت الله آقا
كاظم زنجانى ) كه همچون پدر بزرگوارش به حليه فضل و زهد آراسته
است از يكى از مجاهدين (در راه مشروطه ) كه همراه يپرم به
زنجان رفته بودداستان زير را به مرحوم رشاد چنين نقل مى كند:
من در تهران سخت در فشار زندگى بودم و از روى ناچارى پنج تومان
ازبقالى قرض گرفته و راهى تبريز شدم كه شنيده بودم آنجا سوار
استخدام مى كنند پس از هفت روز از پياده روى در نزديكيهاى
زنجان به قهوه خانه اى رسيدم كه نام آن را قهوه خانه ديزج مى
گفتند پولم تمام شده بودو سخت خسته و گرسنه بودم در سكوى جلو
قهوه خانه نشستم در اين اثنا اربابى با نوكرش از راه رسيد نوكر
اسبها را نگهداشت و ارباب واردقهوه خانه شد قهوه چى جلو آمد
سلام و تعظيم كرد ارباب گفت :گرسنه ام چه دارى ؟ هر چه دارى
بياور، قهوه چى فورات يك سينى نان و دو بشقاب عسل و سر شير جلو
ارباب نهاد و او نيز با اشتهاى تمام به خوردن آنها پرداخت و
مابقى را هم نوكرش خورد سپس برخاست و سوارشد و رفت ...
من نيز كه با دريغ و حسرت ناظر آن صحنه بودم پس از رفع خستگى
برخاسته پياده راه شهر را در پيش گرفته رفتم و هنگام عصر به
زنجان رسيدم چون پولى در بساط نداشتم پرسان پرسان به مسجد سيد
رفتم تا در آنجا بيتوته كرده و براى فردا كسى را پيدا كنم و از
او كمك مادى بگيرم در مقابل يكى از حجرات مدرسه لميده بودم كه
طلبه اى جوان ازحالم جويا شد ماوقع را به او گفتم و مخصوصا
اظهار داشتم كه جوياى كسى هستم كه مخارج سفرم را به تبريز
تامين كند، او گفت : گمان نمى كنم در اينجا چنين كسى را پيدا
كنى مگر آنكه آخوند ملا قربانعلى درد ترا دوا بكند، سراغ آخوند
را از او گرفتم طلبه مزبور تا دم درب خانه آخوند كه كهنه و
فرسوده بود مرا راهنمائى كرد با مشاهده آن در وپيكر پيش خود
انديشيدم كه از اين خانه خراب و در و پيكر از هم گسيخته مشكل
به نظر مى رسد كه گره از مشكلم گشوده شود، بهرحال در راكوبيدم
، مردى كه معلوم بود ظاهرا خدمتكار خانه است در را باز كرد
وپرسيد چه كارى دارى ؟
گفتم : مسافرى هستم گرسنه و پولى ندارم كه چيزى بخرم و جائى
بخوابم ،خدمتكار گفت : آقا پس از غروب از بيرونى به اتاق خلوت
مى رودفردا صبح بيا آقا را ملاقات كن ، مجاهد مى گفت : در حال
مكالمه باخدمتكار بودم كه آقا از اندرون صدا كرد (مشهدى ...
اسم نوكر) در را باز كن مهمان را بياور تو، خدمتكار مرا داخل
منزل كرد آقا گفت : اين مسافرگرسنه است زود برايش غذا تهيه كن
، خدمتكار گفت : حالا چه غذائى مى توانم تهيه كنم مگر اينكه
بروم ببينم بازار چه چيز به دست مى آيدمدتى نگذشت ديدم در
مجمعه اى دو سه نان لواش بشقابى عسل وبشقابى سر شير گذاشته
وارد شد ديدم عينا مثل نان و عسل و سر شير قهوه چى است كه براى
ارباب آورد و من با حسرت بدان مى نگريستم ...
بارى شام را خوردم و در همان تالار خوابيدم صبح آقا بيرون آمد
ماجرا راخدمتشان عرض كردم . آخوند گفت : نصيب تو در تهران است
برگرد خداگشايشى در زندگى تو مى دهد سپس دست زير دو شكچه برده
مشتى پول در آورد و به من داد و فرمود: اين پولها را نشمار
انشاء الله تو را تاتهران خواهد رساند.
من پول را گرفته دست آقا را بوسيدم و به دروازه تهران آمدم
سوارگارى چاپارى شده تا تهران با كمال وسعت پول خرج كردم وارد
تهران كه شدم در جيبم از آن پول چيزى نمانده بود چيزى نگذشت
ديدم درتهران مجاهد استخدام مى كنند من رفته اسم نويسى كردم كه
قرار بود به سركردگى يپرم عازم زنجان شويم به زنجان كه رفتيم
شبى گفتند: محبوسى است كه فردا بايد به تهران شود و مرا هم جزو
مامورين اين كار قراردادند هنگام صبح در شكه اى آوردند تا
زندانى را سوار كنند. ديدم ياللعجب وى همان آخوندى است كه آن
شب از من پذيرائى كرد و پول سفررا داد (و راهنمائى كرد) وقتى
خواست سوار شود چون پير بود نتوانست بالا رود فى الفور من خم
شدم آقا پايش را بر پشت من گذاشت وسوار شد همقطاران از اين حسن
خدمت من به يك زندانى كه در نظر آنان مقصر شناخته مى شد در
شگفت شدند من داستان خودم را براى آنان شرح دادم و كم كم كرامت
نفس و علو شان وى بر ديگران مشهودگشت .(279) |
آخوند ملا قربانعلى زنجانى به امام
جمعه زنجان فرمود ديگر سرتان درد نخواهدگرفت |
مرحوم
آيت الله فقيد آقا ميرزا محمود حسينى امام جمعه زنجان نقل
كردندشبى ديروقت با پدرم كه سخت مريض بودند به حضور حضرت حجت
الاسلام (آخوند ملا قربانعلى ) شرفياب شديم ، مقصود ازشرفيابى
آن بود كه از مرحوم عدالت الملك ، رئيس دادگسترى زنجان كه
درخانه ما بست نشسته بود نزد آخوند شفاعت كنيم .
(ماجرا از اين قرار بود كه عدالت الملك از سوى مشروطه چيان
رئيس عدليه زنجان شده بود، مرحوم حجت الاسلام كه بر پايه
موازين مسلم شرعى تصدى منصب قضا را تنها شايسته فقيهان پارسا
مى دانست و دخالت ديگران را در اين كار بيمورد و موجب ظلم و
فساد مى انگاشت شديدابه مخالفت برخاست و از آنجا كه انبوه
جمعيت چشم به فرمان وى داشتند عدالت الملك كه آخوند وى را
(ظلميه چى ) مى خواند سخت برجان خويش ترسيد و شبانه براى حفظ
جان خويش پناهنده خانه امام جمعه شد كه با آخوند رابطه صميمى
داشت و مى توانست نزد آخوند ازوى شفاعت كند).
بارى پدرم بعد از مقدمه چينى فراوان با ذكر اين مطلب كه عدالت
الملك درخانه ديگر شما بست نشسته است . قضيه را به عرض آخوند
رسانيد،آخوند دستشان را روى چشمشان نهاده گفتند آقاى امام جمعه
هر چه كه بخواهيد به روى چشم ولى در باب آن (ظلميه چى ) حرفى
نزنيد.
پس از مدتى سكوت مجددا پدرم قضيه را به شكل ديگرى مطرح كرد و
بازهمان جواب را شنيديم و اين امر چند بار تكرار شد. در اين
اثنا خادم چاى شيرين آورد پدرم كسالتى مزمن داشت و به خاطر
نگرانى از اينكه چاى بر كسالتش بيفزايد با اشاره از خادم معذرت
خواست ، مرحوم آخوندحبه اى قند در چاى فرو برده به پدرم داد و
فرمود: اين را ميل بفرمائيدانشاء الله بعد از اين ديگر سرتان
درد نخواهد گرفت ، پدرم چاى راخورد و مجددا مطلب را تكرار كرد
آخوند اين بار سكوت كرد و ما سكوت را حمل به رضا كرده راهى
خانه شديم و عدالت الملك را همان شبانه روانه تهران كرديم . و
فرداى آن روز اثرى از آن ناراحتى و كسالت پدرم باقى نبود و آن
كسانى كه با مختصر ناپرهيزى شدت مى يافت بكلى رفع شد. |
حاج سيد ابوالفضل موسوى با يكدانه
خرماى آخوند شفا يافت |
مشابه
اين جريان نيز در مورد آقاى حاج سيد ابوالفضل موسوى فاضلى
زنجانى رخ داده است ، معظم له كه داماد بزرگ مرحوم آيت الله
حاج سيد احمد زنجانى و متولد 1326 قمرى هستند اظهار داشتند: من
واخوى كوچكترم آقا سيد ابوالحسن در كوچكى به شدت گرفتار بيمارى
آبله مى شويم ، اخوى كوچكتر در اثر اين بيمارى فوت مى كند و
خانواده ماپس از فوت وى براى نجات من دست به دامان آخوند مى
زنند، ننه خانم (متعه مرحوم آخوند) يكدانه خرما از طرف آخوند
آورده و به عنوان تبرك و شفا در دهان من مى گذارد، با خوردن آن
چشمهايم باز شده و ازبيمارى نجات يافتم .
آقاى سيد ابوالفضل هم اينك به لطف الهى سالم و سر پا بوده و در
سنين قريب 90 سال هستند.(280) |
كيفر كسانى كه به مرحوم آخوند جسارت
كردند |
آيت
الله حاج سيد عز الدين حسينى نوشته اند: در زنجان استقرار
نموده وقولى است كه جملگى بر آن اتفاق دارند كه مخالفان و
معاندان حجت الاسلام نوعا به عاقبتى درد ناك گرفتار شدند و با
خفت و ذلت خاصى از دنيا رفتند. |
مردى كه مانند سگ عوعو مى كرد
|
مرحوم
حاج معين زنجانى مرد بسيار محترمى بود يكى از بستگان ايشان
فردى فحاش و ضد دين بود و در مجامع عمومى به حضرت حجت الاسلام
هتاكى مى كرد، وى به بلائى دچار شد كه آقاى اكبر رضائى
ازمعمرين و از موجهين شهر زنجان مى گويد: من شخصا شاهد بودم كه
اوشبها تا سحر نمى خوابيد و مثل سگ عوعو مى كرد و ما كه همسايه
ديوار به ديوارش بوديم شبها صداى او را مى شنيديم .
اين شخص ماههاى رمضان سفره رنگين مى افكند و مردم بيچاره و
فقير رااغوا مى كرد و با خود به منزل مى برد و به فقير مى گفت
كدام يك از اين غذاها را دوست دارى آنگاه پس از يك ساعت معطلى
به فقير مى گفت : بيابخور و (اسافل اعضاى خود را نشان فقير مى
داد) مى گويند درآخر به روز سياه افتاد. |
آقاى
محمد مجيبى زنجانى (شاعر و نويسنده مقيم تهران ) مى گويد در قم
حضور مرحوم آيت الله حاج سيد احمد زنجانى مشرف شدم پيرمردى
موقر و محترمى نيز وارد شد پس از احوالپرسى و تعارفات رسمى سخن
از حوادث عصر مشروطه و كشاكش آخوند ملاقربانعلى به ميان آمد،
پيرمرد گفت : من از مجاهدين عصر مشروطه بودم و جزو كسانى بودم
كه به اتفاق يفرم خان ارمنى و سردار اسعد سوم بختيارى خدمت
مرحوم آخوند رسيدند يفرم خان با اينكه ارمنى بود با آقا به رسم
ادب و احترام سخن مى گفت ولى سردار اسعد با درشتى و خشونت حرف
مى زد، پس از آنكه سردار اسعد در بى نزاكتى جسارت بيشترى نشان
داد آخوند نگاه تندى به وى افكنده و با غيظ به وى فرمود: ترا
در حالى مى بينم كه در ميان كثافات خود غوطه ور هستى ، سردار
نادان وخودخواه عصبانى شد و خواست به آقا حمله كند يفرم جلوى
او را گرفت وگفت : برويم .
پس از گذشت سالها از اين واقعه روزگار، سردار اسعد مغرور را در
چنگال بيرحم رضاخان گرفتار كرد، سردار را گرفته و در زندان
مجرد وتاريكى محبوس ساختند تا اينكه شنيدم حال وى در زندان
وخيم شده و درآستانه مرگ است ، به پاس سوابق ممتد دوستى و
همرزمى در كسب مشروطيت سعى كردم ملاقاتى از وى بعمل آورم و با
آنكه ممنو(ع )الملاقات بود با تشبث به بعضى مقامات اجازه دادند
به ملاقاتش بروم ، پس از ورود، اتاق تاريك و مرطوب و تنگ با
پهناى يك متردر دو متر مشاهده كردم ديدم سردار با حال نزار در
ميان رختخواب كثيف خفته و به علت ابتلا به اسهال جاى كثيف خود
را كثيفتر كرده ، علاوه براين مامورين غلاظ و شداد زندان براى
اذيت كردن بيشتر وى ، از اتاق يكمترى مذكور پنجره اى به حياط
توالت عمومى زندان گشوده بودند كه بوى عفونت توالت كذائى آن
عصر با بوى ناهنجار كثافات زندانى مريض تواما مجالى براى تنفس
باقى نگذاشته بود، مشاهده اين منظره دفعتامرا به ياد كلام حجة
الاسلام فقيد انداخت كه بيش از بيست سال پيش به سردار اسعد
فرمود: ترا در حالى مى بينم كه در ميان كثافات خود غوطه ورهستى
،. من در آن موقع آن بزرگوار را شناختم اما دريغا آن حجة
الاسلام واقعى و عالم ربانى بتمام معنى ديگر در ميان ما نيست ،
افسوس كه او را نشناختم و از محضرش استفاده نكردم و با اينكه
هيچگونه خلافى در باب ايشان مرتكب نشده ام ، فقط از جهت اينكه
شاهداعمال زشت سردار اسعد بودم نزد وجدان خويش شرمنده بوده ومى
ترسم كه روز باز پسين جمله
((سمعت بذلك فرضيت به
)) شامل حاكم باشد، نعوذ
بالله من غضب الله .(281) |