مردان علم در ميدان عمل (جلد ششم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۵ -


محدث قمى مى فرمايد شيخ ما ثقة الاسلام نورى در دار السلام نقل فرموده كه : حديث كرد مرا سيد فاضل مويد ارشد و عالم تقى آقا مير سيد على ابن عالم جليل امير سيد حسن حسينى اصفهانى كه گفت چون علامه والدم وفات كرد من در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم و امور آن مرحوم به دست برادرم بود و من كاملا اطلاعى نداشتم پس از هفت ماه از وفات آن بزرگوار مادرم به رحمت خدا رفت ، جنازه آن مرحومه را به نجف اشرف آوردند و دفن كردند، در يكى از روزها در خواب ديدم كه گويا در حجره خويش نشسته ام كه ناگاه مرحوم پدرم وارد شد، من برخاستم و سلام كردم پس نشست و مرا نوازش كرد و من دانستم كه او مرده است پس سؤ ال كردم كه شما در اصفهان وفات كرديد چگونه شما را اينجا مى بينم ، فرمود بلى بعد از وفات ما را در نجف اشرف مكان دادند گفتم والده هم نزد شما است ؟ فرمود او نيز در نجف است ولى در جاى ديگر است ، آنوقت متوجه شدم كه علتش اين است كه پدرم عالم است و محل علما بالاتر است از محل جاهل ، پس سؤ ال كردم از حال آن مرحوم ؟ فرمود: من در تنگى و سختى بودم ولى الان فرج و گشايشى حاصل شده است ، من از روى تعجب گفتم : آيا شما هم در سختى و تنگى قرار گرفتيد فرمود بلى حاج رضا پسر آقا بابا مشهور به نعل بند از من طلبى داشت از جهت او حال من به بدى كشيد، پس تعجب من زياد شد و از خواب بيدار شدم با حال ترس و تعجب ، صورت خواب را به برادرم نوشتم و از او خواستم كه بنويسد براى من كه آيا حاج رضاى مذكور طلب دارد از مرحوم پدرم يا نه ، برادرم در جواب نوشت كه من در دفترى كه اسامى طلب كاران بود مراجعه كردم هر چه تفحص كردم اسم اين مرد را نيافتم ، من بار ديگر نوشتم كه از آن مرد سؤ ال كند، برادرم در پاسخ نوشت : كه من سؤ ال كردم او گفت : بلى من هيجده تومان از آن مرحوم طلبكارم و غير از خدا هيچكس نمى داند، و بعد از فوت ايشان از شما پرسيدم كه اسم من در دفتر طلبكاران هست يا نه ؟ شما گفتيد: نه ، پس من با خود گفتم چون مدركى ندارم نمى توانم طلب خود را اثبات كنم و معلوم شد آن مرحوم مسامحه كرده و اسم مرا در دفتر ننوشته است : آنوقت من صورت خواب شما را به او نشان دادم و نقل كردم و خواستم آن وجه را به او بدهم قبول نكرد و گفت : من طلب خود را بر آن مرحوم حلال كرده و او را برى ء الذمه نمودم .(84)

 
علت مسدود شدن باب مكاشفات براى متاخرين را پيامبر (ص ) براى ملا صالح برغانى فرمود
مرحوم حاج ملا محمد صالح برغانى قزوينى كه برادر شهيد ثالث و از علماى بزرگ است ، پيامبر اكرم (ص ) را در خواب ديد و از آن حضرت چند سؤ ال كرد، يكى اينكه : علت چيست كه علماى سابق صاحب كرامات و مكاشفات بودند و در اين زمان باب مكاشفات مسدود شده است ؟
آن حضرت فرمود: سبب اين است كه علماى گذشته احكام را دو قسم كردند: واجب و حرام ، حرام را ترك مى كردند و واجب را انجام مى دادند، يعنى در مقام عمل مباحات و مكروهات را ترك مى كردند و مستحبات را انجام مى دادند و از واجبات مى شمردند ولى شما طبقه متاءخرين ، احكام را در مقام عمل پنج قسم كرده ايد و مستحبات را ترك كرده و مكروهات و مباحات را مرتكب مى شويد از اين رو ابواب كرامات و مكاشفات بر شما مسدود گرديده است (85).

 
پاسخ تو را امام عليه السلام فرموده است
مقاتل بن صالح گويد: نزد حماد بن سلمه بودم ديدم در خانه او چيزى نيست جز حصير و قرآن و مطهره و چند كتاب و در حالى كه من به زندگى ساده و بى آلايش او فكر مى كردم ديدم در مى زنند چون در باز شد ناگاه محمد بن سليمان يكى از خلفاء وارد شد نشست و گفت : اين چه سرى است كه هر وقت من تو را مى بينم رعب و ترس وجود مرا احاطه مى كند؟ حماد گفت :
((لانه قال عليه السلام : ان العالم اذا اراد بعلمه وجه الله تعالى هابه كل شى ء فان اراد ان يكنز به الكنوز هاب من كل شى ء)).
يعنى پاسخ تو را امام عليه السلام فرموده است و آن اينكه هر كس علم و دانش را براى رضاى خدا بياموزد همه چيز از او مى ترسند ولى هر كس علم و دانش را براى زراندوزى و مال و مقام بياموزد از هر چيزى مى ترسد. آن وقت خليفه چهل هزار در هم را در يك كيسه اى به او عرضه كرد، حماد گفت : اينها را به صاحبانشان رد كن كه به ظلم از آنها گرفته اى ، خليفه گفت : و الله كه اين از مال ارثى من است . حماد گفت : مرا در آن حاجتى نيست . گفت بگير به ديگران قسمت كن ، گفت : شايد در تقسيم عدالت را رعايت نتوانم بكنم آن وقت مواخذه خواهم شد و اگر عدالت كنم نيز ديگران از من ارضى نخواهند شد چون به كسانى كه نداده ام خواهند گفت : با عدل رفتار نكرد پس اين مال را از ما دور كن .(86)

 
حالات معنوى و عرفانى مرحوم آخوند كاشى
حكايات چندى در خصوص حالات عرفانى آيت الله مرحوم آخوند ملا محمد على كاشى اين عارف وارسته نقل شده كه عموما به حد تواتر رسيده است .
آيت الله حاج آقا رحيم ارباب كه صاحب اسرار و واقف به دقايق و جزئيات استادش بود يكى از اين حكايات را نقل فرموده كه خلاصه اش چنين است :
در آن هنگام كه دائم ملازم خدمت مرحوم آخوند بودم يك روز امر فرمود كه شام را ترتيب بدهم ، من در پستوى حجره مشغول فراهم كردن شام بودم كه آخوند به نماز ايستاد پيرمرد آن شب حالى پيدا كرد نمازى خواند و مناجاتى كرد، گوئى تمام درختان با هم همنوا شده و مى خوانند: ((سبوح قدوس ورب الملائكه و الروح )).
صدايش آهنگى يافته بود كه آن آهنگ آسمانى تسمه از گرده هر شنونده اى مى كشيد، غرق در عوالمى بود كه گوئى حضور مرا در آن مكان بكلى از ياد برده بود و من مات و مبهوت و متحير آن صحنه بودم كه ناگهان به خود آمد و من هم به خود آمدم در حالى كه بوى غليظى كه از غذاى سوخته بلند شده بود تمام حجره و صندوقخانه را پر كرده بود و در آن عالم حيرت من ، تمام غذا در تا به سوخته و ذغال شده بود. آخوند هم بدون اينكه چيزى از آن عوالم به روى خود بياورد فرمود: آقا رحيم بادمجانها سوخت طورى نيست اينكه ناراحتى ندارد مقدار اين بوده است كه امشب هم حاضرى بخوريم .(87)

 
آرى خودم فرشته ها را به اين صفات ديده ام
مؤ لف شرح زندگانى آيت الله العظمى بروجردى مى نويسد: حجت الاسلام و المسلمين حاج آقا محمد مقدس اصفهانى برايم نقل كردند كه روزى در جلسه درس تفسير مرحوم آخوند كاشى حاضر بودم و اين آيه را تفسير مى فرمودند.
((اولى اجنحة مثنى و ثلاث و رباع )).(88)
ايشان در خلال مطلب تفسير فرمودند: همين طور است خودم مكرر آنها را به همين وصف ديده ام كه با همين صفت بوده اند بعضى داراى دو بال و بعضى سه بال و بعضى ديگر چهار بال داشتند.(89)
حجت الاسلام جناب آقاى حسين انصاريان در جلد پنجم عرفان اسلامى كه شرحى است بر كتاب مصباح الشريعه مى نويسد: يكى از تربيت شدگان علمى و عملى مرحوم آخوند كاشى فيلسوف و فقيه و حكيم بزرگ مرحوم آقاى حاج آقا رحيم ارباب بود، اين فقير دوبار براى زيارت آن مرد بزرگ به اصفهان رفته و هر بار از خرمن فيض آن جناب بهره ها گرفتم ، اين مرد بزرگ از حالات معنوى و روحى استاد عاليقدرش مرحوم آخوند كاشى مسائلى بس مهم نقل مى كرد.

 
برگ درختان و سنگ ريزه ها در مناجات با او هم صدا بودند
يكى از طلبه هاى مدرسه صدر، محل سكونت آخوند كاشى كه داراى حالات معنوى و عرفانى بود مى گويد:
شبى براى عبادت و مناجات از خواب برخاسته وقتى وضو گرفتم و آماده براى برنامه حال شدم ، ناگهان ديدم تمام در و ديوار مدرسه و سنگ ريزه ها و برگ درختان در پاسخ ناله انسانى دل سوخته به نواى : ((سبوح قدوس رب الملائكهو الروح )) در ترنمند.
خداوندا اصل ناله و صدا از كيست و اين چه صدائى است كه تمام موجودات مدرسه با او هم آهنگند؟ مشغول تحقيق شدم . نزديك حجره آخوند رسيدم ديدم محاسن سفيدش را روى خاك گذاشته در حالى كه چون سيلاب از دو ديده اشك مى بارد اين ذكر شريف را مى گويد: ((سبوح قدوس رب الملائكه و الروح )) و در ديوار مدرسه و درختان و نباتات به دنبال او اين ذكر را مى گويند، از هيبت ذاكر و ذكر مذكور فريادى زدم و غش كردم چون به هوش آمدم به حجره خود رفتم ، وسط روز خدمت استاد رسيدم با حالتى پر از اعجاب و بهت و حيرت به حضرت استاد عرض كردم : داستان ديشب چه بود كه مرا سخت به تعجب انداخت آخوند كاشى در كمال سادگى به من گفت : تعجب از تو است كه به چه علت گوش ‍ تو باز شد تا چنين برنامه اى را شنيدى ، هان توجه كرده بودى كه در برابر اين نامه توفيق شنيدن يافتى .(90)

 
پرده از جلو چشم برداشته شد
نقل شده : روزى مرحوم آخوند به اتفاق پيشخدمت خويش به محلى رفته بود ناگهان او را مورد عتاب قرار داد و كلمات مهملى به وى گفت بعد از آنكه به مدرسه صدر برگشتند پيشخدمت اين برخورد را از مرحوم آخوند جويا شد. آخوند كه حقيقتا روح ملكوتيش سزاوار ماءوا در عالم خاك نبود پرده از روى سر قضيه برداشت و گفت : ناگاه پرده از جلو چشمم برداشته شد و هر كس را به صورت و شكل حقيقى خودش ديدم و آنچنان صحنه فوق العاده بود كه عنان سخن از دستم رفت .(91)

 
مقام عرفانى آخوند كاشى به گواهى چند نفر از بزرگان
آخوند عارف ترين افراد به ساحت مقدس ربوبى بود لذا: جابرى انصارى كه از شاگردان آن بزرگوار بود نقل مى كند: آخوند هر نيمه شب نمازى چنان با سوز و گداز مى خواند و بدنش به لرزه مى افتاد كه از بيرون حجره صداى حركت استخوانهايش احساس مى شد.(92)
(داستانهاى فوق از مجله نور علم دوره چهارم شماره دوازدهم 48 ص 56 - 54 نقل شده است ).
مرحوم آيت الله آقا نجفى قوچانى كه عارفى وارسته و از شاگردان مرحوم آخوند كاشى است مى نويسد: ملا محمد كاشى هميشه پيش از درس بقدر يك ربع موعظه و نصحيت مى نمود كه خيلى مؤ ثر واقع مى شد به طورى كه مصمم مى شديم بالكليه از دنيا و مافيها صرفنظر كرده و متوجه آخرت گرديم .(93)
و نيز مى نويسد: مرحوم آقا شيخ محمد كاشى پيرمردى بود كه در مدرسه صدر جستم ، طلاب او را تعريف مى كردند و خودش مدعى بود كه در بيست و دو علم مجتهد است و مدعى مقام شهود و فنا هم بود و در اين دعواها صادق بود(94).
شهيد آيت الله مطهرى مى نويسد: مرحوم آخوند كاشى مردى مرتاض بود و حالات عجيبه از او ظاهر مى شده است ، بسيارى از اعاظم و از آن جمله آيت الله العظمى حاج آقا حسين بروجردى ... از شاگردان اويند. در سال 1322 شمسى كه در بروجرد از محضرشان (آيت الله بروجردى ) استفاده مى كردم از خودشان ، شاگردى نزد آخوند و همچنين ظهور حالات عجيب آخوند را شنيدم .(95)
آخوند كاشى معاصر و يار صميمى حكيم جهانگير خان قشقائى بود و ارتباط قلبى خاصى با هم داشته اند، گويا هم بحث نيز بوده اند و هر دو از شاگردان آقا محمد رضا قمشه اى بودند و حكيم قشقائى امور كفن و دفن خود را به آخوند كاشى واگذار نموده بودند و او نيز به وصيت وى عمل كرد.(96)
معظم له روز شنبه 20 شعبان 1333 ق به گلشن رضوان پرواز كرد و در تخت فولاد اصفهان در جنب لسان الارض مدفون گرديد.
ماده تاريخ وفاتش را جابرى انصارى چنين گويد:
 
طايرى سر برون نموده و گفت
 
زد محمد علم به قصر بهشت (97)
 

 
فرازهائى از سخنان دانشمندان درباره اخلاق
شايد كمال دانائى انسان به اين باشد كه به نادانى خود پى برد و شايد داناى واقعى كسى است كه از نادانى خود آگاه باشد و از اين رو بايد به راستى باور داشت كه سقراط از همه فيلسوفان سده هاى نوين و مخالفين فلسفه ماوراء طبيعت پيشروتر بوده است چه او به مدعيان دانش چنين مى گفته است : من و شما نادانيم و بيهوده مرا دانا مى خوانند تنها يك فرق هم داريم و آن اين است كه من مى دانم كه نمى دانم و شما از نادانى خود ناگاهيد و اگر دانائى به اين معنا باشد البته من دانا هستم چه از نادانى خود براستى آگاهم .
بيست و چهار قرن از روزگار سقراط مى گذرد و شايد سختى خردمندانه تر از آنچه او در اين باره گفته است تاكنون زبان بشرى به بيان نياورده باشد.
مى گويند در طاق ((معبد دلف ))در يونان اين جمله نوشته شده بود: خود را بشناس . و معروف است كه سقراط از ديدن اين جمله متوجه اهميت انسان و وظائف او گرديد و به اصطلاح مشهور، فلسفه را از آسمان به زمين آورد و هسته مركزى ابحاث خود را خودشناسى و علم اخلاق قرار داد و به جهانيان اين نكته را آموخت كه شناختن وظيفه خود يعنى تقوا و فضيلت را نتيجه علم و دانش مى دانست ولى هدف علم و دانش را خودشناسى مى پنداشت .
خود را بشناس ،براستى بسى ناپسنديده است كه آدمى از بسيارى چيزها آگاه باشد و از خود ناآگاه ، زيرا بدون شناختن خويش نمى تواند از هدف هستى خود آگاه گردد و بدون اين آگاهى نمى داند چه بايد بكند با اين سرگردانى چگونه مى تواند خوشبختى را بدست آورد؟ كه بنا به گفته دانشمندان اخلاق خوشبختى دنباله شناختن آن و براى شناختن آن و براى شناختن وظيفه و تكاليف خويشتن بناچار بايد خود را شناخت .
عصاره و ماحصل علم اخلاق و گفته دانشمندان اين علم را مى توان در دو جمله زير خلاصه كرد:
1 - با ديگران آنگونه رفتار كن كه مى خواهى با تو رفتار كنند يا آنچه براى خود مى پسندى براى ديگران بپسند.
2 - آنچه را كه نمى خواهى بر تو روا دارند بر ديگران روا مدار يا: آنچه را براى خود نمى پسندى براى ديگران مپسند.
واقعا علم اخلاق را بهتر از آنچه از دو جمله بالا فهميده مى شود نمى توان خلاصه كرد ولى عيب كار در اين است كه خود را به اين اصل ملتزم ساختن براى افراد عادى بشر مشكل و يا مجال است زيرا لازمه ملزم بودن به اين دو اصل اخلاقى آن است كه انسان بتواند خود و ديگران را به يك چشم بنگرد (بزرگترين مشكل اين جهان خود پسندى است ).
مرحوم شيخ بهائى كه يكى از سرمايه هاى افتخار ايران و اسلام است در يكى از مثنويهاى پر معز خود گويد: اگر مردى به ما بگويد: چهل سال ديگر را كه از عمرت باقى مانده است به چند مى فروشى ؟ ديوانه اش مى پنداريم و در پاسخ مى گوئيم ده يك آنرا به ملك جهانى نمى دهيم اما اگر نيك مى گويم همواره همه عمر را به مفت مى فروشيم زيرا عمر كه از گذشتن آن سودى بدست نيايد براستى مفت بر باد رفته است .(98)

 
موعظه را ترك كرد چون خود را ناقض ديد
محدث قمى (قدس سره ) در فوائد الرضويه در شرح حال محمد حسين بن محمد باقر بن محمد تقى اصفهانى نوشته است : عالم ربانى و فاضل صمدانى وحيد بلا ثانى ... زهد ورزيد در دنيا هنگامى كه دنيا به او اقبال كرده بود، و ترك كرد رياست را در وقتى كه اتفاق كلمه شد بر او منزوى از مردم و مشغول گشت به تكميل نفس خويش و توجه كرد به عالم قدس پس ‍ گشود حق تعالى بر او خزائن رحمت خود را...
نقل است كه آن جناب به اصفهان رفت و مرجعيت پيدا كرد و متصدى حكومت شرعيه شد و مردم را در منبر موعظه مى فرمود. فرموده است وقتى شروع كردم در علم اخلاق و تكميل نفس ديدم . من خودم ناقصم و شايسته نيست كه ناقص تكميل ناقص ديگر كند (خفته را خفته كى كند بيدار) پس دست از جميع رياست و مناصب خود كشيده و از اصفهان بيرون شدم براى تكميل نفس خويش .(99)
(داستان بسيار جالب و تكان دهنده خواب ديدن يك روضه خوان صحراى محشر را، در جلد دوم اين كتاب صفحه 302 نقل شده به آنجا مراجعه شود).

 
زهد و تقواى مرحوم آيت الله العظمى سيد محمود شاهرودى
حضرت آيت الله العظمى حاج سيد محمود شاهرودى از هد زمان خود بودند و زهد و تقوايشان زبانزد مردم بود.
ايشان با آنكه در زمان قبل از مرجعيت و بعد از آن در خانه استيجارى زندگى مى كردند مبلغ پنج هزار دينار كويتى به خدمتشان آوردند كه خانه اى براى ايشان بخرند آيت الله شاهرودى فرمودند: اين پولها مال من است ؟ عرض ‍ كردند بلى مال شما است . در همان مجلس به فرزندشان آقا سيد على فرمودند: اين پولها را تبديل به دينار عراقى كنيد و به مصرف نان ماهيانه و مصارف ضرورى حوزه هاى علميه نجف اشرف و كربلا و سامرا برسانيد و آقا سيد على نيز بدين كار اقدام نمود.
سال بعد همان اشخاص كه سال قبل پول آورده بودند دوباره پول آورده بودند ولى به دست ايشان ندادند و به اتفاق حاج آقا سيد على فرزندشان رفتند منزلى را خريدارى كردند و سند آن را بنام آن مرحوم نوشتند و بعد ايشان را به منزل جديد منتقل نمودند و تا آخر عمر در همان منزل زندگى نمودند و در همان منزل از دنيا رفتند و اكنون آن خانه را دولت بعث عراق غصب نموده است .
وقتى براى ايشان زوارهاى ايران فرش مى آوردند ايشان در همان مجلس به خود زوارها مى فرمود: شما از طرف من وكيل هستيد كه اينها را بفروشيد و پولش را بياوريد كه حوزه علميه احتياج دارد در حالى كه فرشهاى منزلشان را همان جاجيم هاى نازك بافت مجن شاهرود و قالى بسيار مستعمل بود تشكيل مى شد.

 
آخوند ملا على نورى از ميرزاى قمى تقليد مى كند.
مرحوم آخوند ملا على نورى (اعلى الله مقامه كه در علم حكمت و فلسفه استاد بود) در نامه اى به مرحوم ميرزاى قمى چنين مى نويسد: من چندى در خدمت آقا سيد حسين قزوينى تحصيل نمودم او را عقيده آن بود كه در اين دوره احتياط اقرب به سبيل نجات است و ما هم طريق احتياط را دوست داشتيم تا اينكه در اصفهان خدمت آقا محمد بيد آبادى رسيديم ايشان را همين طريقه شيوه مرضيه بود، حال نمى دانيم راى مبارك شما چه اقتضا مى نمايد؟ مرحوم ميرزا در جواب نوشتند كه : چاره اى جز تقليد مجتهد حى جامع الشرايط نيست زيرا كه احتياط منجر به عسر و حرج است علاوه بسا باشد كه احتياط امكان ندارد چون بسمله در نماز اخفات بعضى جهر لازم دانسته اند و بعضى اخفات ، اكنون احتياط چون توان نمود؟ علاوه اهل و عيال چگونه احتياط مى كنند و شما هم با ايشان معاشرت داريد؟ پس ‍ جناب آخوند رساله اى از ميرزا خواست و تا او در حيات بود تقليد او را مى نمود و پس از وفات او تقليد مرحوم حجة الاسلام حاج سيد محمد باقر (شفتى ) مى كرد.(100)
آرى آخوند ملا على نورى با آن مقام علمى تقليد مى كند. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل .

 
اعتراف كسروى به فضائل مرحوم ملاقربانعلى زنجانى و ملاعلى اكبر اردبيلى
كسروى دشمن سرسخت تشيع و عالمان دين در باب حجة الاسلام ملا قربانعلى زنجانى نوشته است در اينجا (زنجان ) يك ملاى شگفتى بنام آخوند ملاقربانعلى مى بود كه لگام مردم را در دست گرفته و از گرائيدن به مشروطه باز مى داشت ، اين آخوند نيز دلداده حكومت شرعى بود و در خود زنجان و حومه آن فرمان مى راند زيرا به دعواها رسيدگى مى كرد و فتوا مى دادى و قصاص مى كردى و حد زدى و زكاه و مال امام گرفتى ، بى تاج و تخت سلطنت و پادشاهى كردى ...
اين نيز همچون ميرزا على اكبر اردبيلى (مجتهد بزرگ و متنفذ و خدوم اردبيل در آن روزگار) پول نيندوختى و خود با تهيدستى بسر بردى و از اينروى در ميان پيروان نام نيك و جايگاه بلند مى داشت و آوازه اش به بيشتر شهرها رسيده بود.(101)

 
ملا على اكبر اردبيلى همانند ملا قربانعلى زنجانى در دفاع از اسلام
آقاى مهدى مجتهدى تبريزى نيز در (رجال آذربايجان در عصر مشروطه ) ص 83 آورده است : مرحوم حاج ميرزا على اكبر آقا اردبيلى از حيث طرز زندگى و التزام به تطبيق رفتار خود با رفتار مسلمين صدر اسلام به آخوند ملا قربانعلى شباهت داشت اما در فضل و دانش به پايه آخوند نمى رسيد وى مانند آخوند ساده زندگى مى كرد و خود خورجينى به دوش مى گرفت به دهات و چادرهاى عشاير مى رفت و مال امام مى گرفت و با منتهى درجه صرفه جوئى و دلسوزى آن وجوه را به مصرف مى رسانيد روى اين جهت در اردبيل و اطراف مخصوصا در بين شاهسونها متنفذ بود و مردم آن سامان از اوامر او اطاعت مى كردند چنانكه پس از سقوط تزار بر اثر فتواى او اهالى اردبيل و عشاير جلوى بلشويكها را گرفتند، وى در مذهب سخت متعصب بود و با تمام مظاهر فساد تمدن جديد مخالف بود و ميل داشت مقررات اسلامى مو بمو اجرا شود و مسلمين به طهارت اوليه صدر اسلام عودت كنند.(102)
مستوفى تفرشى در ((تاريخ انقلاب ايران )) به مناسبت اغتشاش زنجان در عصر مشروطه مى نويسد: جناب آخوند مظهر تدين است و منبع تقدس از تقدسش همان بس كه اين وجود محترم چون عنقا از خلق كناره گرفته است وجود مقدسش اعلم و اورع و ازهد و اتقى است زبان من از تمجيدش قاصر است نه من بلكه تمامى اهل مملكت به حالت آخوند بصيرت تامه دارند كه در اين مدت كه قريب يكصد و بيست سال از عمر شريفش مى گذرد هيچوقت حركتى غير قانون ... از ايشان ديده و شنيده نشده .(103)

 
برنامه غذاى مرحوم آخوند
آيت الله حاج سيد عز الدين زنجانى مرقوم داشته اند كه (مرحوم ولد مى فرمودند آخوند در بيست و چهار ساعت يكبار در ظهر غذا مى خوردند و از مغز گردو زياد استفاده مى كرد و اين يكبار را خوب غذا مى خورد).
و نيز فرمودند مرحوم آخوند بدنى نيرومند و قوى داشت و هرگز نيازى به طبيب نمى يافت و اگر احيانا جزئى كسالت عارض وى مى گشت با امساك در غذا خوردن قند داغ و اينگونه چيزها معالجه مى كرد.
به نوشته مرحوم روحانى آخوند ساليان دراز با يك پوستين فرسوده زندگى فرمود و با آنكه همه ساله پوستين هاى گرانبهاى كابلى برايشان مى آوردند آنها را مى پذيرفت و فى المجلس به يكى از طلاب مى بخشيد چنانچه در يكى از روزهاى سرد زمستان خدمتكار اسعدالدوله ذوالفقارى با بقچه اى وارد مجلس درس شد و گفت : آقاى اسعد الدوله به مشهد مقدس مشرف شده و از طرف حضرت عالى نايب الزياره بوده اند اينك بازگشته و عزم شرفيابى دارند و يك پوستين كابلى هم تقديم حضور شريف كرده اند آخوند فرمود: متقابلا از جانب من به او سلام برسان و اين پوستين را نيز به دوش آقا سيد جعفر بيندار، آقا سيد جعفر گفت : آقا آخر پوستين را براى شما آورده اند، فرمود: خير من هم به شما مى دهم ، من يك پوستين كهنه دارم كافى است .(104)

 
اعتراف مخالفين به فضيلت مرحوم آخوند
مهدى بامداد نويسنده تاريخ ايران كه تاريخش از حملات مغرضانه به عالمان دين خالى نيست به زهد و تقواى حجة الاسلام اعتراف كرده و مى نويسد: آخوند ملا قربانعلى در مدت حيات خود... زندگانى بسيار ساده اى داشت و به اقل ما يقنع قناعت مى ورزيد و از هيچكس توقعى نداشته و همش مصروف به رسيدگى امور شرعيه بوده است ، مى گويند هنگامى كه بدرود حيات گفت دارائى ايشان فقط 50 ريال بوده است .(105)
و نيز بابا صفرى مؤ لف كتاب ((اردبيل در گذرگاه تاريخ )) با همه ضديتى كه به خاطر همدلى با مشروطه چيان ، مخالف آخوند است مى گويد: او روحانى فقيه را زاهد و با تقوا بود و به قول آيت الله سيد جلال الدين سلطان العلماى ملكى زنجانى و ثقات ديگر زنجان از مال دنيا به چند تكه زيلو و يك پوستين و يك سماور حلبى قناعت داشت . ايشان تاءهل نكرد و چهل سال آخر عمر را رختخواب نديد و بدان پوستين و زيلو كفايت نمود، غالب شبها به عبادت مشغول بود...(106)
به نظر مى رسد كه امساك آخوند در غذا، افزودن بر جهات زهد و كنترل نفس ، از وجوه طبى و بهداشتى نيز خالى نبوده است زيرا با توجه به كهولت سن و قبض مزاج طبيعى ناشى از كمى تحرك جسمى ايشان اين بهترين راه حفظ اعتدال و سلامت جسمى آن مرد بزرگ بوده است .
گوئى مرحوم آخوند عمل به اين حديث نبوى را نصب العين خويش ساخته بود كه مى فرمايد: هر كس روزانه يك وعده غذا بخورد گرسنه نيست و هر كس دو وعده بخورد عابد نيست و هر كس سه وعده بخورد بايد او را در كنار چهار پايان ببندند.(107)
چنانچه بو على سينا نيز گفته است :
 
واجعل غذالك كل يوم مرة
 
واحذر طعاما قبل هضم طعام
 
روزانه تنها يكبار غذا بخور و قبل از هضم غذا از خوردن غذاى مجدد بپرهيز.

 
من قبول كردم و به ايشان بخشيدم
مرحوم آخوند يك مريدى داشت به نام حاجى فرج مسگر كه به زيارت امام رضا عليه السلام رفت و در بازگشت پوستينى گران قيمت كابلى به عنوان هديه براى آخوند آورده بود در همان مجلس آخوند نگاهى به اهل مجلس انداخته به يك شيخ پيرمردى كه وضع مالى خوبى نداشت فرمود بلند شو اين را بپوش ببينم خوب هست ؟ او اطاعت كرده بعد از پوشيدن آقا فرمود: كمى راه برو ببينم چگونه است . بعد فرمود: خيلى خوب است به شما مال شما باشد ديگر در نياوريد.
حاج فرج گفت : آقا من براى شما آورده ام براى ايشان نيز تهيه مى كنيم ، فرمود همان مال ايشان باشد من از شما قبول كردم و به ايشان بخشيدم . آرى به قول سعدى :
 
قرار در كف آزادگان نگيرد سال
 
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال (108)
 

 
مرحوم آخوند و فرستادگان ناصر الدين شاه و استغناى مطلق او
مرحوم محمد رضا روحانى نوشته است : هنگام مسافرت ناصر الدين شاه و اقامت و عبور وى از زنجان مرحوم آخوند حاضر به ملاقات با شاه نشد و به فرستادگان شاه فرمودند: وظيفه من رسيدگى به مسائل دينى مردم بوده و هميشه به حافظ دين مبين دعا مى كنم و انشاء الله خاقان نيز جزو آنان باشد.
شاه روز ترك زنجان مبلغ سه هزار تومان پول به حضورش مى فرستد آقا در ميان حيرت همگان ضمن اظهار تشكر، آن را مى پذيرد ولى به هنگام عزيمت نماينده شاه عين وجه را به او پس مى دهد و مى گويد: از لطف شاه ممنونم و از ايشان مى خواهم كه اين وجه را به مستحقين بپردازد و مطمئن باشند كه بحمدالله من در عنايت خدا و در استغناى مطلق عمر مى گذرانم .(109)

 
مرحوم آخوند و مستمرى بگير معتاد به ترياك
گروه زيادى از فقرا و ضعفا مستمرى بگير حجة الاسلام بودند يعنى براى كسانى كه تن سالمى براى كار كردن و سرمايه اى براى تجارت نداشتند و نيازمند بودند مرحوم آخوند... مستمرى قرار داده بود و خود نيز اغلب آنها را مى شناخت و سر موعد كه مراجعه مى كردند جيره آنها را مى داد.
يك نفر از اين مستمرى بگيران آمد و مستمرى خود را گرفت و رفت ، فضولى در مجلس گفت : آقا اين شخص معتاد به ترياك است شما به او مستمرى مى دهيد؟
آقا گفت : راست مى گوئيد چرا تا حالا نگفتيد؟ همه فكر كردند كه مى خواهد مستمرى او را قطع كند لكن دفعه ديگر كه آمد آقا فرمود بنشين و بگو ببينم راستى معتاد هستى ؟ آن شخص با خجالت گفت : بلى ، آقا پرسيد روزى چقدر براى ترياك خرج مى كنى ؟ گفت : با پول چائى اش جمعا (ده شاهى ) آقا گفت : چرا تا حالا نگفتى من آن جيره را فقط براى اهل و عيالت تعيين كرده بودم معلوم مى شود تو حق آنان را مى خوردى ، سپس ده شاهى به جيره او افزود و فرمود: بيش از اين حق ندارى براى ترياك خرج كنى يك قران هم فوق العاده داد تا كسرى مخارج خانواده اش را جبران كند، بعد از رفتن آن شخص اطرافيان به آقا اعتراض كردند او پاسخ داد: اين بدبخت معتاد شده و اختيار از دستش رفته و اين ده شاهى جزو مخارج روز او است و بايد داده شود وگرنه او كه ترك نمى كند و از مخارج زن و بچه اش ‍ مى برد.(110)

 
برنامه كار شبانه مرحوم آخوند
مرحوم آقا شيخ عبدالحميد مؤ من دوست قره تپه اى نقل كرده است كه در فتنه عظيم زاده ما عده اى از طلاب بر حسب نوبت ، شبها در پشت بام منزل آن بزرگوار به محافظت از منزل مسكونى و خود ايشان كشيك مى داديم ، شبهائى كه نوبت كشيك با من بود و مى توانستم از پشت بام به وضع شبانه مرحوم آخوند اطلاع يابم مى ديدم كه ايشان شبها پس از انجام فريضه و ديگر امور ضرورى اغلب تا نزديكيهاى سحر قدم مى زدند و مشغول اوراد و اذكار بودند آنگاه بدون اينكه بسترى پهن كنند به حالت تكيه بر رختخواب اندكى استراحت مى كردند و سپس براى انجام نماز شب بيدار شده و پس از تجديد وضو به تهجد و نماز صبح مشغول مى گشتند و پس از آن ديگر خواب و استراحتى نبود. آرى .
 
شب مردان خدا روز جهان افروز است
 
روشنان را به حقيقت شب ظلمانى نيست .(111)
 
حجة الاسلام و المسلمين محسنى ملايرى نقل كرده اند: مرحوم آخوند مداومت بر يك دعائى داشته است كه مى گويد هنگامى كه به قرائت آن مى پرداخت در و ديوار نيز با وى همنوا مى گشت دعاى مزبور همان است كه مرحوم محدث قمى در كتاب شريف ((مفاتيح الجنان )) بخش اعمال شب جمعه آن را آورده و مى گويد: شيخ و سيد و ديگران اين دعا را ذكر كرده اند كه مستحب است در سحر شب جمعه آن را بخوانند.(112)

 
به احترام آخوند ملاقربانعلى زنجانى خانه اش زيارتگاه شد
از وقتى كه آخوند ملاقربانعلى زنجانى را تبعيد كردند و عده معدودى از افراد (مخالفين ) درب منزل ايشان را به آتش كشيدند، در منزل آخوند نماز جماعت و مجلس درس منعقد شده و تمام ايام عزا در آنجا مراسم روضه خوانى و سينه زنى برقرار است ، تا چندى پيش كه درب منزل آخوند به حالت نيم سوخته باقى بود، به علامت نذر و نياز به آن پارچه و نخ مى بستند چند سال پيش درب را عوض كردند و در بى نو جاى آن گذاردند، آنروزها، اغلب شخصيتهاى غير زنجانى نيز كه به زنجان مى آمدند به ديدن منزل آخوند مى رفتند و فاتحه اى نثار روح وى مى كردند:
زمان مرحوم آيت الله شيخ على اكبر اردبيلى در اوايل سلطنت پهلوى تبعيد شدند، زنجان تعطيل عمومى كرد و مردم تا يك فرسخى به استقبال ايشان رفتند و پس از ورود در منزل نايب الصدر اقامت گزيدند. معظم له يك روز به منزل مرحوم آخوند رفته و در آنجا به اقامه نماز جماعت پرداختند آن وقت بيش از نيم ساعت در توصيف خدمات آخوند سخن گفتند...
اين محبوبيت و نفوذ معنوى در ميان مرد و زن و بزرگ و كوچك و عالم و عامى آن هم سالها پس از تبعيد و در گذشت وى در ديار غربت خود گواهى تام بر صدق نيت و خلوص باطنى آن مرحوم است .(113)

 
امام جمعه زنجان در تعظيم خانه آخوند چه فرمودند؟
مرحوم محمد رضاى روحانى در مكتوبى به نقل از (سيد جليل القدر آقاى حاج سيد جعفر علويون ) آورده اند كه : اوايل منبر رفتن آيت الله حاج آقا عز الدين حسينى بود كه در مسجد چهل ستون زنجان منبر مى رفت و وعظ مى كردند. روزى آيت الله فقيد آقا ميرزا محمود امام جمعه اسبق زنجان از من خواستند كه با هم جهت شنيدن وعظ و مشاهده منبر ايشان به مسجد چهل ستون برويم در موقع برگشتن از مسجد جماعت كثيرى امام جمعه را مشايعت مى كردند، چون به نزديكيهاى درب منزل آخوند (قدس سره ) رسيديم ايشان ايستادند و سر خود را به رسم احترام در پيش مردم خم كردند و از مردم خواستند كه ما را تنها گذارند و مردم با توجه به اصرار آن بزرگوار، پراكنده شدند و چون پس از رفتن مردم به درب منزل آخوند (قدس ‍ سره ) رسيديم ايشان ايستادند و سر خود را به پيكره آن درب سوخته نهادند و پس از قرائت فاتحه و اخلاص به من فرمودند: مى ترسم مردم اين شهر بد تعبير كنند و الا هر روز در همين جا به خاك افتاده گرد و غبار اين در در و اين خانه را توتياى چشم خود مى كردم چه اين بزرگوار از صدر اسلام تاكنون در زنجان عالمى بى بديل و فقيهى بى نظير بودند. و من هر وقت حاجتى داشته باشم به روح او متوسل مى شوم و از باطن او مدد مى گيرم .(114)

 
احترام مرحوم آخوند به علما و دانشمندان
مرحوم آخوند ملاقربانعلى زنجانى با آن همه مقام علمى به دانشمندان احترام خاصى قائل بودند و از تحقير ديگران رنج مى بردند.
مى گويند روزى استاد بزرگوار حكمت آقاى ميرزا مجيد حكمى به ديدن آخوند مى روند، در منزل آخوند عده اى از علما و طلاب نيز تشريف داشتند آخوند ضمن صحبت سؤ الى مربوط به علم حكمت را مطرح كردند كه آقا ميرزا مجيد حكمى نظرى به اطراف كرده و از دادن پاسخ خوددارى نمودند و آخوند نيز صحبت را عوض مى كنند.
پس از ساعتى كه آقا ميرزا مجيد تشريف مى برند يكى از حضار كه سكوت مرحوم حكمى را به عدم علم به موضوع تعبير مى كند، مى گويد: آقا ديديد كه ايشان نتوانستند جواب سؤ ال شما را بدهند، آخوند مى فرمايد: ساكت باش ايشان مرد حكيمى است و ترسيدند جوابى را كه مى دهند باعث درك حضار نباشد و با زبان بى زبانى فهماندند كه هر سخن جائى و هر نكته مقامى دارد.(115)

 
به احترام فرزند استاد در منبر بلند مى شد
در باب شدت احترام مرحوم شيخ انصارى به استاد خويش صاحب جواهر نوشته اند شيخ عبدالحسين جواهرى ، فرزند صاحب جواهر چون پدرش در گذشت به درس شيخ انصارى حاضر مى شد و شيخ هم به پاس ‍ احترام استاد مقدمش را گرامى مى داشت و از وى احترام مى كرد حتى گاهى كه در اثناى درس وارد مى شد از بالاى منبر از وى تكريم مى كرد و بلند مى شد.(116)

 
آخوند ملاقربانعلى و دقت در حفظ حدود عناوين و القاب
هنگامى كه سندى براى امضاء به محضر آخوند مى بردند و به مناسبتى اسم يك روحانى در آن قيد شده بود، دقيقا مواظب بودند كه مبادا لقب و عنوانى بيش از حد و شان روحانى مذكور به وى داده شده باشد چنانچه اين نكته رعايت نشده بود بدون تعارف بر روى آن خط مى كشيد و اينها در سندهاى زنجان موجود است ، خاصه اگر اسم كوچك آن روحانى با نام استادش شيخ مرتضى انصارى مشابه بود، كه در اين صورت حساسيتى بسيار داشت .
بعنوان نمونه مرحوم آيت الله حاج شيخ جواد طارمى اعلى الله مقامه را فرزندى به نام شيخ مرتضى بود، يك روز سندى را كه در آن اسم فرزند حاج شيخ جواد طارمى با عنوان حجة الاسلام شيخ مرتضى ... ثبت شده بود (توجه به مفهوم اصطلاحى اين عنوان در آن روزگار و تفاوت آن با حال داشته باشيد) مرحوم آخوند عنوان مزبور را قلم گرفته و گفته بوده اين عنوان مختص شيخ مرتضى انصارى است ، به ايشان عرض كرده بودند: حضرت آقا اين امر ممكن است توهين به ايشان تلقى شده و اسباب گله و كدورت گردد، در پاسخ فرموده بودند: اگر من چنين سندى را امضا كنم استعمال اينگونه القاب را در غير مورد شايسته آن تجويز و تصديق كرده ام و اين شايد از چون منى خلاف شرع باشد...
ايشان هميشه مراقب بودند كه شان و ارزش واقعى اين عناوين در جامعه خدشه دار نشود و مى دانست كه بذل و بخشش بيجا در ذكر القاب و عناوين دينى ، جز اغتشاش در امر مرجعيت و ايجاد هرج و مرج فكرى و اعتقادى ثمرى ندارد و تنها اسباب تاخت و تازى عناصر خام و مبتدى ، و انزواى شايستگان مسند حكم و فتوا را فراهم خواهد كرد كه بى حرمتى به عالمان به حرمت اصل دين و دين دارى آسيب مى رساند.(117)

 
از سخنان ارشادى آن مرحوم
از سخنان آن مرحوم است كه مى فرمود: چندان زمانى نمى گذرد كه ديگر مقلد واقعى پيدا نمى شود و مردم تنها پى اعلم مى روند و با عادل بودن اعلم كارى ندارند، سفارش مى كنم شما را كه در آن روز به مسائل مشهور و اقوال شهيد اول و محقق صاحب شرايع و شيخ طوسى و علامه مرحوم عمل نمائيد.
و باز مى فرمود: خداوندا عالم تشيع را از حسادت علماء نسبت به هم و بدگوئى آنان در حق يكديگر مصون و محروس بدار كه حسادت و عيبجوئى بزرگترين بلاى هراجتماعست (118)...

 
برد تير آه مظلوم
مى گويند: يكى از علاقه مندان مستمندش كه جهت تاءمين معاش خود در اداره نظميه استخدام شده بود به حضورش شرفياب مى شود و براى اينكه آخوند مرحوم متوجه نشود تفنگ سه تير خود را در خارج از اتاق مى گذارد، آقا پس از پرس جو از وضعش مى فرمايد: شنيده ام در نظميه استخدام شده اى ؟ عرض مى كند: بلى مى فرمايد: كار پر مسئوليتى است ... كه نگهبانى از جان و مال و ناموس مردم را به عهده گرفته اى و تو شبها بايد بيدار بمانى تا مردم آسوده بخوابند بعد مى فرمايد اسلحه هم دارى ؟ عرض مى كند: بلى ، مى فرمايد: برد اسلحه تو چقدر است ؟ عرض مى كند: مثلا 200 تا 250 متر، مى فرمايد: ولى مواظب باش كه آه مظلوم از زمين تا عرش خدا را مى زند.
 
از تير آه مظلوم ظالم امان نيابد
 
پيش از نشانه خيزد اول فغان كمان را
 

 
آيت الله حاج شيخ يحيى طارمى و كار در بازار و كشتزار
آيت الله فقيد حاج شيخ يحيى طارمى كه از مريدان مرحوم آخوند ملاقربانعلى زنجانى بود پس از مراجعت از نجف اشرف علاوه بر ترويج دين و اقامه نماز جماعت و وعظ زندگى خود را با اجازه كردن باغ و كسب در بازار سپرى مى ساخته و گويا در كنار درب مسجد سيد مغازه اى كوچك عطارى نيز داشته و اكثرا با كلاه معمولى و بدون عمامه در پشت ترازو مى نشسته است ، عده اى از مريدان هر چه اصرار به بر چيدن مغازه مى كنند قبول نمى كند و مى گويد: من با خداى خود عهد كرده ام كه روزى خود را از راه كسب تاءمين كنم و هر كس نمى خواهد در نماز به من اقتدا كند اختيار دارد، مريدان اين مسئله را به عرض آخوند مى رسانند و مى گويند كه : مطابق شئون فلانى نيست كه در پشت ترازو مى نشيند و يا در قپانداريها مى رود و ميوه مى فروشد.
آخوند مرحوم مى فرمايد: عجب تقاضاى است من به كسى كه مى خواهد ترازوى صحيح بكشد بگويم از اين عمل صحيح خود دست بردار، نعوذ بالله نه تنها چنين كارى نمى كنم بلكه او را تشويق هم مى كنم .
آن مرحوم بعدها نيز تا آخر عمر به كسب و فلاحت و گله دارى در قريه آب بر طارم عليا ادامه مى دهد و شخصا در مزارع كار مى كرده و امرار معاش ‍ مى نمايد و به ترويج دين نيز مشغول مى گردد...
او كه در سال 1295 هجرى در نجف متولد شده بود در 57 سالگى يعنى در دوازدهم ماه شوال 1352 هجرى در زنجان دارفانى را وداع مى گويد و هنوز كه هنوز است در اكثر مساجد مردم او را با سلام و صلوات و فاتحه ياد مى كنند.(119)