احمد بن نصر خزاعى شهيد در راه قرآن
|
خليفه
الواثق بالله در مذهب اعتزال و خلق قرآن ثابت قدم بود و هر كس
را كه به خلق كلام الله مجيد اعتراف نمى نمود مخاطب و معاتب مى
كرد.
در صفة الصفوة آمده احمد بن نصر خزاعى مكنى به ابى عبدالله كه
از كبار علماى آمرين به معروف بود. واثق او را در مسئله قرآن
امتحان نمود وى از اعتراف به خلق قرآن ابا كرد پس خليفه وى را
در روز شنبه غره رمضان سال 231 در سر من راءى بكشت و جسد وى را
در آنجا مصلوب كرد و سر او را به بغداد فرستاد و در آنجا نصب
كردند و شش سال بدين منوال بود آنگاه سر و بدن را جمع آوردند و
در جانب شرقى بغداد در مقبره معروف به مالكيه دفن كردند.
داود بن سليمان گويد پدرم مرا حكايت كرد كه شنيدم احمد ابن نصر
خزاعى گفت : جن زده اى را ديدم افتاده در گوش او قرآن خواندم
از جوف وى جنيه اى مرا آواز داد كه يا اباعبدالله به خدا سوگند
مرا رها كن تا اين مرد را بخبه بكشم چه او قائل به خلق قرآن
است .
ابراهيم بن اسماعيل بن خلف گفته است : وقتى احمد بن نصر كشته
شد و سر او را به دار آويختند شنيدم سر او قرآن مى خواند شبى
در كنار آن سر ماندم تا هنگامى كه ماءمورين را خواب ربود شنيدم
آن سر بريده مى خواند:
((الم احسب الناس ان يتركوا
يقولوا آمنا و هم لايفتنون )).
از شنيدن اين سخن پوست بدنم بلرزيد. پس از آن او را در خواب
ديدم با لباسهاى سندس و استبرق كه بر سرش تاجى بود پرسيدم خدا
با تو چه كرد؟ گفت : مرا آمرزيد و وارد بهشتم كرد جز اينكه سه
روز مغموم و غصه دار بودم . گفتم : چرا؟ گفت : رسول خدا صلى
الله عليه و آله از نزد چوبه دار من مرور كرد و صورت خود را از
من برگردانيد عرض كردم يا رسول الله من بر حق كشته شده ام يا
بر باطل ؟ فرمود: تو بر حقى ولكن ترا يكى از اهل بيت من كشته
است و من از تو حيا مى كنم وقتى كه به تو مى رسم .(340)
|
سيد جمال الدين اصفهانى و شهادت او به
دست عمال محمد على شاه |
سيد
جمال الدين يكى از وعاظ دانشمند و رهبران صدر مشروطيت با جثه
خرد و با بيانى سخت دلنشين و ايمانى تمام به آزادى چنانكه
سختترين دلها با بيان او مانند موم نرم مى شد. وى قريب بيست
سال در شهرهاى مختلف مانند اصفهان ، شيراز، تبريز، مشهد، تهران
به وعظ مى پرداخت و در تنوير افكار مردم مى كوشيد دو رساله از
او بنام لباس التقوى و رؤ ياى صادقه باقى است و صورت نطقها و
مجالس وى بنام ((الجمال
)) به چاپ رسيده وى به دستور
عمال محمد على شاه در بروجرد زندانى و مسموم گشت و آرامگاه وى
در همان شهر است .(341)
|
نظام
الدين عبدالرحيم خافى معروف به پير تسليم از مشايخ قرن هشتم
هرات و مورد احترام ملك معزالدين حسين است چون به كفر تركان غز
بادقيس فتوا نوشت غزان هرات را محاصره كردند و پيغام فرستادند
كه غرض ما قتل كسى است كه ما را كافر اعتقاد كرده اكنون اگر
مردم هرات مى خواهند كه مال و جان ايشان در عرصه هلاك نيفتد
بايد آن شخص را بيرون فرستد... هرويان فتوا نوشتند كه ضرر خاص
براى نفع عام جايز است و در محلى كه خدمت مولوى وعظ مى گفت آن
نوشته را به دستش دادند مولانا على الفور از منبر فرود آمده
غسل كرد... از شهر بيرون رفت ... دشمنان او را كشتند و در
خيابان دفن كردند و ترك محاصره هرات كرده رفتند.(342)
|
شرح حال و شهادت علامه شهيد آيت الله
مصطفى خمينى |
شهيد
آيت الله حاج آقا مصطفى خمينى (رحمه الله تعالى ) در شهر قم در
سال 1309 طلوع كرد و متولد شد و در سال 1356 در عراق به شهادت
رسيد و در نجف اشرف در ايوان طلاى حرم شريف جدش مولا اميرالمؤ
منين عليه السلام به خاك سپرده شد، دورانى طولانى و پرماجرا از
قيل و قال مدرسه و بحث و حكمت آموزى در كنار مبارزه و جهاد
مستمر عليه ظلم و فساد طى گرديد شهادت اين بزرگ مرد اسلام نقطه
عطف انقلاب اسلامى و به فرموده امام از الطاف خفيه خداوند بود.
شخصيت علمى و مبارزاتى آن مرحوم به گونه اى بود كه حضرت امام
درباره آن شهيد بزرگوار فرمودند: ((مصطفى
اميد آينده اسلام بود)) و از
همين رو بود كه رژيم سرسپرده شاه تاب تحمل چنين خورشيد پرفروغى
را نداشته و شب پرده هاى بى هويت و مزدوران ساواك او را
مظلومانه به شهادت رسانيدند ايشان با وجود اينكه در سنين جوانى
به شهادت رسيدند عمرى پربركت داشته و بهره وافرى از اساتيد
بزرگ و از محضر والد بزرگوارش از علوم و معارف اندوختند و به
درجه رفيعه اجتهاد نائل آمدند و در ميان علما و فضلاى حوزه
علميه قم و تهران به دقت نظر و استعداد وافر و تيزهوشى شهرت
داشتند.
آن مرحوم علاوه بر فقه و اصول در فلسفه ، عرفان و تفسير نيز
صاحب نظر بودند و تاءليفات ارزشمندى از ايشان به جاى مانده است
كه انشاء الله بزودى با چاپ تمام آثار معظم له حوزه هاى علميه
با ابعاد شخصيت علمى و ويژگيهاى شناختى و معرفتى ايشان هر چه
بيشتر آشنا گردند.
ايشان در كنار پرداختن به مسائل علمى و سياسى هرگز از خودسازى
و سير و سلوك معنوى و عرفانى غافل نبودند و اعتكاف ايشان در
مسجد كوفه و زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام با پاى پياده
زبانزد همگان بوده است .
متاءسفانه پس از پيروزى انقلاب اسلامى فرصت مناسبى براى
شناساندن شخصيت عظيم علمى و سياسى ايشان بدست نيامد و شايد
عمده دليل آن روحيعه بلند حضرت امام بود كه تا زمانى كه در قيد
حيات بودند هرگز اجازه ندادند خانواده آن حضرت در جامعه مطرح
شوند و نمى خواستند در بوستانى كه هزاران هزار لاله سرخ در خون
غلطيدند نامى از شهيد خود ببرند.(343)
|
سخنان مرحوم آيت الله شهاب الدين
اشراقى در علت شهادت حاج آقا مصطفى |
آيت
الله شهاب الدين اشراقى داماد مرحوم امام در مصاحبه اى
فرمودند: شخصيت مرحوم حاج آقا مصطفى در روند سياسى و تاريخ
مبارزات ايران فصلى عجيب در زندگى او از همان آغاز حركت قبل از
قيام خونين پانزده خرداد در زمان طرح انجمنهاى ايالتى ولايتى
كه مبارزه امام با شاه در زمان دولت علم اوج گرفت او دنبال
امام بود و قدم به قدم پشت سر ايشان در همه مبارزات شركت داشت
و بسيار قاطع و محكم و شجاع بود. بعد از واقعه پانزده خرداد
امام (ره ) پس از ده ماه ، در خانه اى محصور بودند كه مرحوم
آقا سيد مصطفى در آن خانه ملازم امام و يار و غمخوارش بود و
شاهد اين غمخوارى اين است كه وقتى امام را به تركيه تبعيد
كردند و سپس همراه امام به نجف تبعيد شدند. به عقيده من
انگيزه رژيم جنايتكار در به شهادت رساندن ايشان دو جهت داشته
است :
1 - فكر مى كردند با كشتن ايشان مى توانند روحيه امام را
بشكنند ولى همانطور كه ملت ايران مى دانند وفات حاج آقا مصطفى
نه تنها روحيه امام را در هم نشكست بلكه ايشان قاطع تر و مصمم
تر مبارزه را ادامه دادند. امام در شهادت ايشان يك قطره اشك هم
نريختند.
2 - او به تنهائى مبارزى بود كه حريف اين روبهان بوده لذا از
خود او خوف داشتند حاج آقا مصطفى مردى مبارز، مبتكر، نيرومند و
خلاق بود، از اين جهت در سطح بسيار وسيع مبارزات دامنه دارى با
رژيم شاه داشت . رژيم با اطلاع از مبارزات و فعاليتهاى ايشان
با اين عمل قصد رسيدن به اين دو هدف را داشت اما خوشبختانه از
آنجا كه جنود غيبيه اى بايد مبارزات ما را به ثمر برساند و به
فرمايش امام يكى از الطاف خفيه حق همين بود، مى توانيم بگوئيم
پيروزى امروز ما در براندازى رژيم از همان روز وفات ايشان كه
مبارزات قوت گرفت محقق شده است .(344)
|
شهيد آيت الله مصطفى خمينى (ره ) از
چشم مادر مكرمه ايشان |
در
گفتگوى ذيل ، همسر مكرم امام راحل سلام الله عليه ، والده مكرم
شهيد حاج آقا مصطفى ، لب به سخن گشوده و گوشه هايى از حيات و
مبارزات وى را بيان نموده اند. اين گفتگو كه توسط خانم دكتر
زهرا مصطفوى فرزند بزرگوار امام راحل و خواهر مكرمه حاج آقا
مصطفى انجام گرفته به حضور خوانندگان ارجمند تقديم مى شود.
O مادر! چنانچه مطلع هستيد اول آبان ، بيستمين سالگرد شهادت
داداش است ، و اگر اجازه مى فرماييد چند سؤ ال كوتاه درباره
ايشان از شما مى كنيم و امسال به همين مناسبت مؤ سسه نشر آثار
امام (ره ) سمينارى در قم برگزار مى كند. لطفا ابتدا درباره
تولد ايشان و خوابى كه ديده ايد توضيح فرمائيد.
چند ماهى از ازدواجمان گذشته بود و مطلع بودم كه باردارم ، شبى
خوابى ديدم كه ديگران تعبير كردند بچه پسر است .
در خواب پيرزنى را ديدم كه قبلا هم قبل از ازدواج او را به
خواب ديده بودم و مى شناختم . بعد از اسلام و تعارفات به او
گفتم : كجا مى روى ؟ گفت : پيش حضرت زهرا(س ) مى روم . گفتم
: من هم مى آيم ، و با هم رفتيم تا به يك در بزرگ باغ رسيديم
شبيه درى كه ((باغ قلعه
)) در قم داشت . وارد باغى شديم
كه درخت تبريزى در آن زياد بود. توى باغ يك قطعه فرش افتاده
بود كه روى آن يك ملحفه مثل پتو چهار لا شده بود و خانمى با
لباس اطلس آبى با گلهاى مخملى (مثل يك كف دست ) نشسته بود. كت
تنشان بود و مثل آن كت را مادر بزرگم داشت . خانم گيس داشتند و
موهايشان تا پايين صورتشان بود، با صورتى كشيده و سبزه . من
سلام كردم و خيلى مؤ دبانه با آن پيرزن كنار فرش نشستيم ، بعد
از مدتى خانم بلند شد و رفت . چند دقيقه اى طول كشيد، بچه اى
كه در كنار فرش توى گهواره پارچه اى (مانند قديم ) بود به گريه
افتاد. من بلند شدم و رفتم پيش بچه و عقيده ام شد كه آن بچه ،
امام حسين (ع ) است . بچه را بلند كردم ، يعنى زير بازوهايش را
گرفتم و با احترام بلند كردم . بچه حدود هشت ماهه بود و بچه
چاقى بود.
همين موقع خانم آمد با يك كاسه بلور و بشقاب هم زير آن بود و
آبى هم توى كاسه بود كه به نظرم آمد كه شربت است و براى
پذيرايى از ما آورده بودند، كاسه و بشقاب را به دست من دادند و
بچه را از من گرفتند و نشستند. من هم كاسه را آوردم و گذاشتم
جلوى پيرزن تا احترام كرده باشم و او هم با دست كاسه را به طرف
من داد. دقيقه اى گذشت و بيدار شدم و همه گفتند كه فرزندم پسر
است و نام آن را هم ((حسين
)) بگذاريم .
O و چطور اسم مصطفى را انتخاب كرديد؟
من خيلى دوست داشتم كه نامش ((مصطفى
)) باشد و نمى دانم آقا چه دوست
داشتند، ولى من ايشان را راضى كردم و گفتم كه چون نام پدرتان
مصطفى بوده است بسيار مناسب است و آقا هم راضى شدند و اسمش را
((محمد))
گذاشتيم ، لقبش را ((مصطفى
)) و كنيه اش را
((ابوالحسن ))
گذاشتيم ، ابوالقاسم نگذاشتيم كه هر سه مشابه حضرت رسول (ص )
نشود.
O تولد او در چه تاريخ و در كجا بود؟
21 رجب سال 1309 هجرى شمسى در قم در محله اى نزديك
((عشق على ))
كه حالا خراب شده است و به آن ((الونديه
)) مى گفتند دومين خانه اى كه
اجاره كرديم همين خانه بود. اولين خانه را آقاى حاج سيد احمد
زنجانى پيدا كرده بود كه شش ماه در آن بوديم ، ولى به جهاتى كه
نمى دانم ، صاحبخانه نمى خواست يا كرايه اش سنگين بود، بيرون
آمديم .
O درباره تحصيل او و مدرسه رفتن او توضيح دهيد.
مصطفى خيلى دير زبان باز كرد و تا چهار سالگى فقط چند كلمه مى
گفت وقتى شش ساله بود او را به يك مكتب در نزديكى منزل گذاشتيم
كه خيلى در حرف زدنش تاءثير داشت . هفت سالگى به مدرسه موحدى
رفت . كسى هم به درس خواندن او توجهى نداشت . اوايل ، يعنى تا
كلاس سوم ، گاهى من او را نگه مى داشتم تا درس بخواند ولى بعد
كه بزرگتر شد، اصلا نمى آمد تا درس بخواند فقط به دنبال بازى
بود و شبها مى آمد و مقدارى نان و پنير و چاى مى خورد و مى
خوابيد.
O از شروع دوران طلبگى بفرماييد.
بعد از آنكه شش كلاس درس خواند، ديگر به مدرسه نرفت ، زيرا در
آن زمان مرسوم اهل علم نبود كه بچه ها را به دبيرستان بفرستند.
به همين دليل مشغول تحصيل علوم طلبگى شد.
در هفده سالگى ، آقا پيشنهاد كرد كه عمامه بر سر بگذارد و لباس
روحانى بپوشد، البته ، او در اول خيلى رضايت نداشت . ولى آقا
چند نفر از دوستان خود را دعوت كرد و در مراسمى او را براى اين
كار آماده كرد. ظاهرا بعد از آن وقتى از منزل خارج شده بود و
دوستانش او را ديده بودند، به او تبريك گفته بودند و تشويقش
كرده بودند.
به اين ترتيب او هم بسيار به تحصيل علاقه مند شد و در طلبگى به
سرعت رشد كرد، به طورى كه معروف بود كه خوب درس مى خواند و
طلبه فاضلى شده است ، تا كم كم كه بيشتر رشد كرد و خودش هم به
مقامات علمى رسيد، حوزه درس تشكيل داد و مدرس شد.
O حالا مقدارى هم درباره ازدواج ايشان بفرماييد.
ازدواج مصطفى در 22 سالگى بود، يك وقت شايع شد كه ما با آقا
مرتضى حائرى وصلت كرده ايم ، به طورى كه مصطفى مى گفت :
((وقتى آقاى حائرى از صحن حرم
بيرون مى آيد، رفقا مى گويند كه پدرزنت آمد)).
اين شايعه به گوش آقا رسيده بود و يك شب آقا از من پرسيد كه
دختر آقاى حائرى را ديده اى ؟ من هم كمى توضيح دادم . آقا گفت
: ((چطور است اين دروغ را راست
كنيم ؟)) گفتم كه هر طورى صلاح
مى دانيد. فردا صبح هم آقا پيغام فرستاده بود و ظهر آنها جواب
داده بودند و باز آقا پيغام داده بود كه همان شب بروند براى
صحبت . بعد به ما خبر دادند كه مردها رفته اند و ما زنها هم
بعدا رفتيم و قرار عقد گذاشته شد.
اما در مورد فرزندان ؛ اولين فرزند آنها ((محبوبه
)) بود كه مننژيت گرفت و مرحوم
شد دومين فرزند ((حسين
)) است كه معمم و جوان خوبى است
، و سومين فرزند ((مريم
)) است كه دكتر شده است .
چهارمين فرزند در جريان دستگيريهاى انقلاب سقط شد.
O درباره فعاليتهاى داداش در دوران انقلاب و دستگيرى و تبعيد
او و آنچه خودشان براى شما تعريف كرده اند بفرماييد.
بعد از تبعيد آقا به تركيه ، مصطفى جوابگوى مردم و اجتماعات
بود و به فعاليت ادامه داد. به همين جهت او را هم گرفتند و به
زندان بردند. دو ماه در زندان بود و بعد از دو ماه او را آزاد
كردند، چون عقيده ساواك اين بود كه ديگر مردم متفرق شده اند و
حوادث را از ياد برده اند. مصطفى هم تا آزاد شد به قم آمد و به
صحن رفت ، و آنجا جمعيت جمع شد و با سلام و صلوات او را به
خانه آوردند. دو يا سه روز هم در منزل بود ولى وقتى ديدند كه
مردم قم هنوز آرام نشده اند ريختند و او را هم گرفتند و به
تركيه تبعيد كردند.
O فعاليتهاى آنها در تركيه چه بوده است ؟
در اين يك سال كه آنها در تركيه بوده اند، همه فعاليتهاى آنها
كار علمى بوده است . بعدا شنيدم كه مصطفى در تركيه دو كتاب
نوشته است و آن طورى كه خودشان مى گفتند. داداش از آقا مراقبت
مى كرده و حتى غذا درست مى كرده است . در تركيه گاهى هم مصطفى
با على بيك (نگهبان آنها) به تماشاى اطراف مى رفته است .
O ورود آقا و داداش به عراق به چه صورتى بوده است ؟ آيا شما از
آن وقايع اطلاع داريد يا خير؟
دولت ايران با تركيه توافق كرده بود كه آقا يك سال در تركيه
بماند، ولى دولتهاى خارجى به دولت تركيه اعتراض كرده بودند كه
مگر تركيه زندان ايران است كه زندانيان سياسى را به آنجا تبعيد
مى كنند؟ به همين جهت دولت تركيه بعد از يك سال از نگه داشتن
آقا امتناع كرد و با آقا مشورت مى كنند كه دوست دارند به ايران
برگردند يا اينكه به عراق بروند. آقا در جواب گفته بودند:
((من بايد فكر كنم
)). روز بعد مى روند خدمت آقا و
قبل از اينكه آقا نظر خود را بگويد اعلام مى كنند كه تصميم بر
اين شده است كه آقا به عراق بروند.
دولت ايران مى خواست آقا به عراق برود تا با وجود علما و مراجع
تقليد آنجا مثل آقاى حكيم و آقاى شاهرودى و آقاى خويى ، آقا
فراموش شود.
داداش مى گفت : ((ما را آوردند
به فرودگاه تركيه و سوار هواپيماى عراق شديم و من دقت كردم و
ديدم كه هيچكس از ماءموران تركيه به هواپيما نيامدند. در
فرودگاه بغداد مقدارى پول ايرانى را تبديل كردم و با آقا بيرون
آمديم و رفتيم كاظمين )).
آنها دو روز در كاظمين مى مانند و بعد به سامراء مى روند و يك
شب هم در آنجا مى مانند (آقا ديگر در تمام مدتى كه در عراق
بوديم به سامراء نرفت ). از آنجا به سمت كربلا حركت مى كنند.
در كربلا مورد استقبال قرار مى گيرند و آقاى شيرازى منزل
خودشان را به امام مى دهند و آقا تا آخر همان منزل را در كربلا
داشتند.
آقاى خلخالى در نجف منزلى را اجاره مى كند و به طلبه ها پول مى
دهد كه زندگى تهيه كنند و به سرعت براى آقا در نجف يك منزل با
اثاثيه تهيه مى شود و وقتى آقا به نجف مى آيند، آقايان نجف همه
به احترام آقا در منزل آقا جمع مى شوند و استقبال مى كنند.
O حالا كه مطلب به اينجا كشيده شد، مختصرى هم درباره دستگيرى
آقا در قم بگوييد.
يك شب من ديدم صداى همهمه از كوچه مى آيد، از اتاق بيرون آمدم
و بدون چادر بودم ، ديدم كه يك نفر از پايين پريد بر سر ديوار
خانه ، من جا خوردم و در همان تاريكى ايستادم . هيچكس توى حياط
نبود، من تا خواستم آقا را صدا بزنم ديدم يكى ديگر هم آمد روى
ديوار و نفر سوم . تا خواستم بگويم آقا، ديدم از اتاق بيرون
آمدند و من با دست اشاره به ديوار كردم آقا گفتند: آمدم .
به سمت من آمدند و كليه قفسه و مهر خودشان را به من دادند و
گفتند: ((اين پيش شما باشد تا
خبر ثانوى من به شما برسد.)) من
هم گفتم : ((به خدا سپردمت
)). آقا رفت به طرف ماءمورين و
با آنها رفت بيرون و احمد هم كه حدود 18 ساله بود به دنبال
آنها دويد. ظاهرا توى كوچه يك اسلحه به طرف او گرفته بودند و
او را به منزل برگرداندند. بعدها كه آقا به نجف رفتند توسط آقا
شيخ عبدالعلى قرهى نامه اى دادند كه من مهر را توسط آقاى
اشراقى به او دادم .
O رابطه داداش با شما و آقا چطور بود؟
داداش خيلى هم مرا دوست داشت و هم آقا را. و خيلى مطيع بود و
خيلى احترام مى كرد و دوست داشت محبتش را اظهار كند. مثلا خودش
به بازار مى رفت و يك لباس براى من تهيه مى كرد و مى آورد و
آقا هم خيلى به مصطفى احترام مى گذاشت مثلا به ما مى گفت :
ناهار نخوريد تا مصطفى بيايد. حتى پايش را جلوى مصطفى دراز نمى
كرد (البته هيچ وقت آقا پايش را دراز نمى كرد) ولى به مصطفى
احترام خاصى مى گذاشت . وقتى در 30 سالگى فهميد كه مصطفى مجتهد
است به او اجازه اجتهاد داد.
مصطفى مورد احترام ديگران هم بود. در مسجد شيخ انصارى درس داشت
و مى گفتند درس او شلوغ تر از درس آقا مى شد. در ضمن خودش هم
كتاب مى نوشت و به همين دليل كه موقعيت علمى و اجتماعى داشت
مورد توجه بود و هميشه از ايران نيز عده اى مهمان داشت .
به طور كلى اين پدر و پسر با هم رفيق بودند و به هم خيلى علاقه
داشتند. مرگ داداش هم آقا را خيلى ناراحت كرد. من زن بودم و
داد مى زدم و گريه مى كردم ، ولى او مرد بود و مردم اطرافش
بودند و نمى توانست گريه كند. در بين مردم مى گفت من مصطفى را
براى آيند اسلام مى خواستم ولى در شب مى ديدم كه گريه مى كرد.
مگر مى شود پدر گريه نكند! آقا روز، خودش را نگه مى داشت ولى
من شبها بيدار بودم و مى ديدم كه واقعا گريه مى كرد. براى
مصطفى به طور خاصى گريه مى كرد.
O آخرين سؤ ال كه ديگر شما هم خسته شده ايد، اينكه آقا مقيد
بودند كه داداش با شخصيتى ممتاز از ساير شهداء معرفى نشود. مثل
فوت آقاى اشراقى كه نگذاشتند به عنوان داماد ايشان برنامه خاصى
باشد. آيا شما در اين زمينه مطلب خاصى داريد؟
يك روز گفتم : امسال براى داداش سالگرد نگرفتيد. گفت :
((آن هم مثل ساير شهداء))
يعنى نظرش اين بود كه براى مصطفى به اين عنوان كه پسر اوست
برنامه اى نباشد. و امتيازى نداشته باشد.
گفتگو از: دكتر زهرا مصطفوى |
نگاهى به حيات و آثار شهيد آيت الله
حاج شيد مصطفى خمينى |
ستاره
وجود شهيد آيت الله حاج مصطفى خمينى (ره ) در سال 1309 طلوع
كرد.
وى نخستين فرزند امام راحل سلام الله عليه بود كه در قم متولد
گرديد. از آن زمان تا آبان ماه سال 1356 كه روح پاكش به افلاك
هجرت كرد و جسمش در ايوان طلاى حرم جدش مولا اميرالمؤ منين (ع
) به خاك سپرده شد، دورانى طولانى و پرماجرا از قيل و قال
مدرسه و بحث و حكمت آموزى ، در كنار مبارزه و جهاد مستمر عليه
ظلم و بيدادگرى طى گرديد. شهادت اين بزرگمرد اسلام ، نقطه عطف
انقلاب اسلامى و به فرموده امام ، ((از
الطاف خفيه خداوند بود)). از
همين نقطه بود كه آذرخش انقلاب ، همچون صاعقه اى الهى بر ريشه
هاى پوسيده ستمشاهى زده شد و بنيان سست آن نظام را به آتشى
الهى ويران كرد.
نقش بارز و يگانه حاج آقا مصطفى در دوران تبعيد و هجرت كبراى
امام خمينى (س ) شايد بيش از هر پديده ديگرى در استمرار مبارزه
مؤ ثر بود. ايشان در نجف اشرف حلقه اتصال همه نيروهاى انقلابى
مسلمان و مبارز خارج و داخل كشور با رهبر بود و بينش و درايت
ژرف او همواره همچون سدى سديد از انحرافات و اتلاف نيروها
جلوگيرى مى كرد.
شخصيت علمى و مبارزاتى حاج آقا مصطفى (ره ) به گونه اى بود كه
حضرت امام (س ) درباره آن شهيد بزرگوار فرمودند:
((مصطفى اميد آينده اسلام بود))
و از همين رو بود كه رژيم سرسپرده شاه ، تاب تحمل چنين خورشيد
پرفروغى را نداشته و شب پرده هاى بى هويت و مزدوران ساواك او
را مظلومانه به شهادت رساندند.
ايشان با وجود آنكه در سنين جوانى به شهادت رسيدند، عمرى
پربركت داشته و بهره وافرى از محضر بزرگان اندوختند. دروس سطح
و بخش وسيعى از دروس خارج را پيش از آغاز انقلاب اسلامى در
سال 1342 ه ق در قم تمام نموده و به درجه رفيعه اجتهاد نائل
آمدند و ادامه تحصيل خود را در نجف اشرف به انجام رساندند. آن
شهيد بزرگوار در ميان علما و فضلاى حوزه علميه قم و تهران به
دقت نظر و استعداد وافر و تيزهوشى شهرت داشتند، چنانكه از همان
آغاز جوانى رشد و پيشرفت علمى ايشان مورد توجه حتى خواص قرار
گرفت . ايشان مورد دروس خارج خود را نزد امام امت (س ) تحصيل
نموده و در درسهاى اساتيد بزرگ زمان خود در قم و نجف شركت
كردند كه از جمله اين اساتيد حضرت آيت الله العظمى بروجردى ،
آيت الله داماد و آيت الله علامه سيد محمد حسين طباطبايى مى
باشند. و در نجف اشرف مدت زمان كوتاهى در درس اساتيد بزرگ نجف
همچون مرحوم آيت الله العظمى حكيم و آيت الله العظمى حاج شيخ
باقر زنجانى حاضر شدند.
متاءسفانه بسيارى از تاءليفات آن شهيد فرزانه در هنگام هجوم
نيروهاى ساواك به بيت ايشان در قم مفقود گرديده است اين مجموعه
از تاءليفات بر اساس اظهارات آن شهيد بزرگوار در بازجوئيهاى
ساواك عبارت است از:
1 - دوره فلسفه قديم
2 - بخشى از حواشى بر اسفار از جمله حاشيه بر طبيعيات اسفار.
3 - حاشيه بر شرح هدايه آخوند ملاصدرا شيرازى
4 - حاشيه در مبداء و معاد مرحوم آخوند ملاصدرا شيرازى
5 - حواشى بر وسيلة النجات مرحوم آيت الله سيد ابوالحسن
اصفهانى (ره )
6 - حواشى بر عروة الوثقى مرحوم آيت الله سيد محمد كاظم يزدى
(ره )
7 - مباحث الفاظ اصول و مباحث عقليه اصول
8 - تطبيق هيئت جديد بر هيئت نجومى اسلام
9 - كتاب اجاره
10 - كتاب الصلاة
11 - متن فقه ناتمام
12 - حاشيه بر مستدرك مرحوم حاج ميرزا حسين نورى
اما تاءليفاتى كه در نجف تقرير نموده اند، باقى مانده است كه
در حدود 8000 صفحه مى باشد.
وجود ايشان در نجف اشرف و حضور ايشان در مجامع علمى كمك بزرگى
به آشنا نمودن طلاب ، فضلا و علماى نجف به گستردگى ابعاد علمى
حضرت امام (س ) كرده است . بحثها و اظهار نظرهاى عميق ايشان
موجب گرديد تا توجه همگان به استاد ايشان يعنى حضرت امام (س )
جلب شود و به همين جهت سريع شهوت علمى حضرت امام (س ) در نجف
اشرف چشم گير گرديد.
در مسايل سياسى نيز ايشان با شجاعت به پيروى از حضرت امام (س )
و حمايت از مبارزات ايشان پرداخت . پس از دستگيرى حضرت امام (س
) در سال 1342 ه ش به منظور سازماندهى حركت و نهضت حضرت امام
(س ) به هدايت نيروهاى انقلابى دست زد و در سال 1343 ه ش پس
از تبعيد آن حضرت ، چنان فعاليت گسترده اى را آغاز نمود كه
رژيم ستم شاهى صلاح خود را در آن ديد تا ايشان را زندانى و بعد
از مدتى به تركيه تبعيد نمايد. پس از تبعيد به تركيه و سپس به
عراق ، ايشان از عراق نيز نيروهاى انقلابى را در سراسر ايران و
جهان ، هدايت مى كردند و بعدها با كمك مرحوم حجت الاسلام و
المسلمين حاج سيد احمد خمينى (ره ) در ايران نهضت امام (س ) را
سازماندهى و فعاليتهاى سياسى دوستداران امام (س ) را تقويت و
حمايت مى نمود.
حضور اين دو يار وفادار و محرم اسرار در كنار مراد خويش موجب
اقتدار نهضت و ارتباط مطمئن ميان كليه انقلابيون با رهبر كبير
انقلاب بود.
ايشان در كار پرداختن به مسايل علمى و سياسى ، هرگز از خودسازى
و سير و سلوك معنوى و عرفانى غافل نبوده و اعتكاف ايشان در
مسجد كوفه و زيارت حضرت سيدالشهداء (ع ) با پاى پياده زبانزد
همگان بوده است . |
وصيت نامه شهيد حاج آقا مصطفى خمينى
|
بسمه تعالى شاءنه العزيز
3 ذيقعدة الحرام 1389
فكر مى كنم كه قبلا وصيتى كرده باشم ولى على اى تقدير وصى خود
را پدر بزرگوار خود اولا در مرتبه بعد مادر و مخدره جليله و
برادر احمد است بعد از اقرار بما جاء به النبى الاعظم صلى الله
عليه و آله جميع كتابهاى خود را در اختيار حسين قرار مى دهم به
شرط آنكه تحصيل علوم قديمه كند و در غير اين صورت به كتابخانه
مدرسه آقاى بروجردى در نجف اشرف تحويل دهند چه آنكه نوعا از
وجوه تحصيل شده و خلاف احتياط است كه ارث برده شود چيز ديگرى
هم ندارم مگر بعضى مختصر است آن هم ديگر احتياج به گفتار
ندارد...
... و همچنين با جناب آقاى اشكورى حسابى داريم هر چه ايشان
اظهار كردند بايد داده شود. صغرى خادمه قهرا طلبكار است حساب
او هم رسيده شود.
در خاتمه عزت همه بازماندگان را خواهانيم .
مصطفى خمينى |
از غزلهاى عارفانه امام (ره )
|
رهروان بستند بار...
مرغ دل پر مى زند تا زين
قفس بيرون شود
|
جان به جان آمد توانش تا
دمى مجنون شود
|
كس نداند حال اين پروانه
دلسوخته
|
در بر شمع وجود دوست آخر
چون شود
|
رهروان بستند بار و بر شدند
از اين ديار
|
باز مانده در خم اين كوچه
دل پرخون شود
|
راز بگشا پرده بردار از رخ
زيباى خويش
|
كز غم ديدار رويت ديده چون
جيحون شود
|
ساقى از لب تشنگان بازمانده
ياد كن
|
ساغرت لبريز گردد، مستيت
افزون شود
|
گر ببارد ابر رحمت ، باده
روزى جاى آب
|
دشتها سرمست گردد، چهره ها
گلگون شود
|
شب هجران تو آخر نشود
در غم هجر رخ ماه تو در سوز
و گدازيم
|
تا به كى زين غم جانكاه
بسوزيم و بسازيم
|
شب هجران تو آخر نشود رخ
ننمايى
|
در همه دهر تو در نازى و ما
گرد نيازيم
|
آيد آن روز كه در باز كنى ،
پرده گشايى
|
تا به خاك قدمت جان و سر
خويش ببازيم
|
به اشارت اگرم وعده ديدار
دهد يار
|
تا پس از مرگ به وجد آمده
در ساز و نوازيم
|
گر به انديشه بيايد كه
پناهى است ، به كويت
|
نه سوى بتكده رو كرده نه
راهى حجازيم
|
ساقى از آن خم پنهان كه ز
بيگانه نهان است
|
باده در ساغر ما ريز كه ما
محرم رازيم
|
امشب از حسرت رويت دگر آرامم
نيست
امشب از حسرت رويت دگر
آرامم نيست
|
دلم آرام نگيرد كه دلارامم
نيست
|
گردش باغ نخواهم ، نروم طرف
چمن
|
روى گلزار نجويم كه گلندامم
نيست
|
من از آغاز كه روى تو بديدم
گفتم
|
در پى طلعت اين حوروش
انجامم نيست
|
من به يك دانه به دام تو به
خود افتادم
|
چه گمان بود كه در ملك جهان
دامم نيست
|
خاك كويش شوم و كام طلبكار
شوم
|
گرچه دانم كه از آن كام ،
طلب ، كامم نيست
|
همه ايام چو هندى سر راهش
گيرم
|
گرچه توفيق نظر در همه
ايامم نيست
(345)
|
|
نيم اعزامى از ايران براى ترور مرحوم
حاج آقا مصطفى |
حجت
الاسلام و المسلمين آقاى محتشمى در ادامه سخنان خود در خصوص
شهادت مرحوم حاج آقا مصطفى مى گويد: آنچه اين مسئله را تقويت
كرد جريانى بود كه براى خود حاج آقا مصطفى چند ماه قبل از
شهادتش اتفاق افتاده بود با اين توضيح كه ايشان مى فرمودند پس
از نماز مغرب و عشا و تشرف به حرم و زيارت براى عيادت مرحوم
آقاى سيد نعمت الله جزائرى (كه يكى از پيرمردان نجف و از علما
و اهل عرفان و خيلى مورد علاقه مرحوم حاج آقا مصطفى بود) رفتم
در آنجا نشسته بودم كه پسر آقاى جزائرى آمد و گفت : دو نفر
آمده اند دم در منزل و مى گويند: ما با حاج آقا مصطفى كار
داريم من گفتم : بگوئيد بيايند بالا آن دو نفر آمدند بالا يكى
از آنها آدم مسنى بود و ديگرى جوان بود شخص مسن شروع كرد به
صحبت كردن و مقدارى از اخبار ايران را گفت بعد گفت : حاج آقا
يك مسئله اى است براى ما كه شديدا ناراحت آن هستم و اين خبر را
مى خواهيم به شما بدهيم من پرسيدم آن خبر چيست ؟ گفتند: ما عضو
يك تيمى هستيم از ايران كه به عراق آمده ايم براى ترور شما،
ولى ما وقتى وارد عراق شديم و اوضاع اعتباب مقدسه را مشاهده
كرديم و حرم حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام و اين آمد و رفت
ها و محيط روحانى و معنوى را ديديم به خود لرزيديم و به هر حال
ما دو نفر متنبه شديم و آمده ايم كه به شما خبر دهيم كه مواظب
خودتان باشيد حال ما متنبه شديم ولى بقيه اعضاى تيم ديگر معلوم
نيست متنبه شده باشند آنها خداحافظى مى كنند و مى روند.
آقاى محتشمى فرمودند: خود حاج آقا مصطفى كه اين قضيه را نقل مى
كرد اعتقاد نداشت كه اين خبر صحيح باشد و معتقد بود كه اينها
آمده اند يك مقدار اينجا رعب و وحشت ايجاد كنند كه تحرك حاج
آقا مصطفى و امام كمتر شود...(346)
|
جمله وحشت آور بخارائى در بازجوئى
|
حجت
الاسلام و المسلمين آقاى دعائى فرمودند: پس از تبعيد امام به
تركيه هسته هاى مبارز و كانونهاى وفادار به امام حركتهائى را
صورت داده بودند و جرياناتى در كشور مى گذشت كه طبيعتا به
اعدام حسنعلى منصور (نخست وزير رژيم شاه ) انجاميد و مرحوم
شهيد بخارائى در بازجوئيهايش گفته بود كه وقتى شما مرجع
تقليدم را از كشورم تبعيد كنيد من هم شما را از اين جهان تبعيد
مى كنم ، انتقامى است كه ما از شما مى گيريم . اين واكنشها
رژيم را به وحشت انداخته بود... گويا در يك جلسه تصميم گيرى كه
در شوراى عالى امنيت ملى داشتند اقبال پيشنهاد داده بود كه
امام را تبعيد به نجف كنند و وانمود كنند كه خود امام خواستند
بروند به عراق چون مكان مقدس و حوزه علميه هست و در اين صورت
علاقه مندان ايشان هم راضى خواهند شد و در ضمن فاصله اى بين
امام و طرفداران ايشان مى افتد... و ديگر چون در نجف علما و
مراجع بزرگ زياد هستند امام در آنجا بايكوت و منزوى خواهند شد
به عنوان آخوند سياسى كسى به ايشان توجه نخواهد كرد... غافل از
اينكه ((عدو شود سبب خير اگر خدا
خواهد)).(347)
|
وصيت نامه حكيم هيدجى و دارائى او
|
هذا ما
اوصى به العبد الخائف الراجى الى عفو ربه محمد هيدجى المقر بما
جاء به النبى (ص ) پوشيده نماند كه كتب متعلقه به اين جانى
فانى از قرارى است كه ذكر مى شود آنچه را كه جداگانه ثبت و
مختوم است وقف كرده ام به طلاب مدرسه ((منيريه
)) واقع در جوار معصوم زاده سيد
ناصرالدين - عليه السلام - بايد به تحويل كتابدار مدرسه داده
شود. شرايطى كه در كتب موقوفه مدرسه در وقف نامچه ذكر شده در
اين كتابها نيز منظور است . كتاب اشعار كه به موجب صورت وقف كه
در پشت او نوشته شده بايد در ((هيدج
)) به جناب ملا محمد حسين هيدجى
برسد. كتاب ((زاد المعاد))
را بخشيده ام به اخوى زاده عبدالرئوف و كتاب
((مغنى اللبيب ))
را به ملا عبدالكريم پسر كربلايى عبدالرحيم هبه كرده ام . كتاب
((نهج البلاغه
)) خدمت ملا محمد حسين داده شود باقى مانده
منتقل است به نور چشم نور على ، عباى زمستانى من داده شود به
اخوى زاده على ((لباده
)) به محمود على . باغ انگورى كه
از براى من معين شده بود در دست حبيب الله اخوى زاده است منتقل
به اوست عباى تابستانى من از كسى است كه بدن مرا غسل مى دهد
كاسه و بشقاب مرغى با سينى برنجى تخم مرغى متعلق است به
كتابخانه ، و باقى اسباب و اثاث منزل از كاسه و كوزه و پوست و
پلاس و غيره منتقل است به نورعلى . مبلغ دوازده تومان در عوض
به اشخاص مفصله بدهد. محمد طاهر دو تومان ، گوهر خانم دو تومان
، احمد دو تومان سه نفر همشيره هاى على هر كدام يك تومان و
سلطنت خانم دختر عمو يك تومان .
و اختيار جنازه من با رفيق مشفق خود جناب مستطاب آقاى حاج سيد
حسين لاجوردى است - دام الله بقاه - هرگاه در تهران باشم وصى
من جناب ايشان است ، همچنان كه در حال حيات زحمات مرا متحمل
بوده اند در ممات هم متقبل خواهند شد. نورعلى را بخواهند آنچه
را كه به هر كس بايد برسد به او تسليم كنند او امين است مى
رساند و آنچه ارث پدرى داشتم بعد از فوت پدرم هبه كردم به
اخوان خود و حصه من از عمارت پدرى منتقل است به اخوى زاده ،
على ، كسى متعرض حال او نشود.
((انا عبد من عبيد محمد(ص )
))
من از كسى حق وطلبى ندارم و كسى از من حق و طلبى ندارد - المنة
لله - على فضله و نواله و الصلوة على نبيه و آله انا لله و انا
اليه راجعون سبحان ربك رب العزة عما يصفون و سلام على المرسلين
و الحمدلله رب العالمين .
((انا خاتم انا عبد من عبيد
محمد(ص ) ))
در تتمه وصايا خواهشى كه از حضرات رفقا و دوستان دارم اين است
كه هنگام حركت جنازه عمامه ام را بالاى عمارى نگذارند در حمل
جنازه به كمال اختصار كوشند. هياهو لازم نيست ، از جهت آنكه
مجلس ختمى فراهم آيد، موى دماغ كسى نشوند، وقتى كه عمل من ختم
شد به كسى زحمت ندهند دوستان شادان و خندان باشند چرا كه من از
زندان محنت و بلا رهايى جستم و از دار غرور به سراى سرور
پيوستم و به جانب مطلوب خود شتافتم ، حيات جاودانى يافتم . اگر
جهت مفارقت از همديگر غمگين و اندوهگين مى باشيد عن قريب تشريف
آورده خدمت شما انشاء الله مى رسيم . هرگاه وجهى مى داشتم وصيت
مى كردم ليله دفن كه شب وصال من است دوستان انجمن فراهم آورده
سرورى داشته باشند به ياد ايشان من شاد شوم . جناب مستطاب آقاى
حاج سيد مهدى - ره - به داعى وعده مهمانى داده اند البته وفا
خواهند فرمود. بارى به اين همه تجلد و اظهار دليرى نهايت هول و
هراس دارم ولى به فضل حق و شفاعت اوليا اميدوارم .
على حبهم يا ذالجلال توفينى
|
و قول النبى المرء من احبه
|
يقوى رجائى فى اقالة عثرتى
|
و قول النبى المرء من احبه
|
يقوى رجائى فى اقالة عثرتى
|
به همه دوستان سلام و التماس دعاى خير از همگان دارم همه گونه
حق در ذمه من دارند مرا حلال نمايند.
الا انما الانسان ضيف لاهله
|
بر آنم كه بگريزم از ملك تن
|
يكى مانم از كشور خويش دور
|
ستوه است از اين قفس مرغ
جان
|
رسيد آنكه زين تخمه پر زخون
|
چو يابد رهايى از اين
دامگاه
|
خوش آندم كه برگردم از راه
باز
|
كنم ديده بر چهره دوست باز
|
به ديدار ياران شوم شادكام
|
ز يزدان برد مرگ پاداش خير
|
كه جان را رهاند از اين
تيره دير
|
نبودى پس از وى اگر
بازخواست
|
من از كرده خويش شرمنده ام
|
گواهى دهم خود كه بد بنده
ام
|
گرفتار كردار خود هيدجى
(348)
|
مرحوم آخوند ملا محمد هيدجى دائما رو به قبله مى نشست و نماز
شب را ترك نمى كرد كتاب كافى و امثال آن را (به جهت احترام
حديث ) روى كتابهاى ديگر مى گذاشت .(349)
|
داستان رحلت آيت الله سيد ابوتراب
خوانسارى |
خاطره
بسيار عجيبى از مرحوم آيت الله العظمى آقا سيد ابوتراب
خوانسارى - قدس سره - مرحوم آيت الله حاج آقا حسين علوى نقل مى
فرمودند كه :
مرحوم آقا سيد محمد باقر شهيدى كه در آن زمان در نجف اشرف
تحصيل مى كردند و بعدا از علماى طهران شدند داماد مرحوم آيت
الله العظمى آقا سيد ابوتراب خوانسارى شدند و نبيره ايشان را
به زوجيت اختيار نمودند. يك روز آقاى آقا سيد ابوتراب به من
فرمودند آقاى علوى ما در خوانسار رسم ((داماد
سلام )) داشتيم فلان روز آقا سيد
محمد باقر را با چند نفر از طلبه ها براى ناهار بياوريد منزل ،
من هم پذيرفتم شبى كه فرداى آن روز موعود بود خواب ديدم كه
حضرت على - عليه السلام - از دنيا رفته اند و من ماءمور كفن و
دفن ايشان هستم . از خواب بيدار شدم و صبح زود پيش يكى از
علماى بزرگ آن زمان كه در علم تعبير خواب توانائى خاصى داشت
رفتم و خواب خود را نقل نمودم ايشان فرمودند شما با آقا سيد
ابوتراب نسبتى داريد؟ گفتم بلى فرمودند: ايشان مى ميرند و شما
ماءمور كفن و دفن ايشان مى شويد من از نزد ايشان رفتم و به هر
حال ظهر آن روز با جمعى از طلاب به اتفاق آقاى شهيدى رهسپار
منزل آقاى خوانسارى شديم وقتى وارد منزل شديم ديدم مرحوم آقاى
سيد ابوتراب در حال احتضار بودند بيدرنگ هر كدام مشغول به كارى
شديم يكى شروع كرد به قرآن خواندن و يكى عديله ... سيد ابوتراب
تمام بدنش بى حس و سرد بود فقط سرش جان داتش ناگهان ديدم آن
مرد بزرگ چشمانش را گشود و گفت بلند شويد، بلند شويد، احترام
كنيد آمدند، آمدند، و در كمال حيرت خودش تمام قد بپا خاست و
گفت السلام عليك يا رسول الله و از دنيا رفت ! |
داستان رحلت آيت الله سيد على مجتهد
خوانسارى |
مرحوم
آيت الله حاج آقا حسين علوى خوانسارى داستان رحلت پدرش را
چنين بيان فرموده است كه سه روز پيش از وفات عمويم را احضار
فرمودند و گفتند: من پس فردا (نهم ربيع الاول 1337 ه ش از
دنيا مى روم كارهاى خود را انجام دهيد عمويم سؤ ال كردند از
كجا مى دانيد؟ فرمودند: ديشب در عالم خواب ديدم دوازده نفر
نشسته بودند مرا بردند خدمت مولا اميرالمؤ منين على عليه
السلام آن حضرت فرمودند: كار شما را اصلاح كرديم و پس فردا
مهمان ما هستيد. درست روز نهم ربيع الاول كه خورشيد بالا آمده
بود ايشان بدون ناراحتى مهمى جهان را وداع نمودند در حالى كه
اين شعر را مى خواندند:
مضى الدهر و الايام و الذنب
حاصل
|
و جاء رسول الموت و المرء
غافل
|
جنازه ايشان با تجليل فراوان تشييع و در كنار پدر بزرگوارشان
جنب مسجد آقا مير عظيم به خاك سپرده شد بر لوح قبر ايشان نوشته
است :
((محيى
آثار طريقة الجعفريه الذى يليق بجنابه : فقيه اهل بيت العصمة و
الطهارة آيت الله العظمى سيد على مجتهد رضوان الله تعالى عليه
و على آبائه )).(350)
|
رحلت آيت الله سيد حسين علوى خوانسارى
|
حجت
الاسلام آقاى سيد مرتضى علوى درباره رحلت پدر بزرگوارشان نوشته
است : روز ارتحال امام خمينى - قدس سره - زودتر از روزهاى
گذشته به محضر ايشان رفتم و قصدم اين بود كه ايشان را به مدرسه
بياورم و بعد از آوردن ايشان به مدرسه خودم همراه مردم در
مراسم عزاى امام شركت كنم . وقتى ايشان مرا ديد فرمود: از امام
چه خبر؟ من نخواستم ناگهانى خبر ارتحال امام را عرض كنم گفتم
نمى دانم ولى راديو قرآن مى خواند تا اين سخن را گفتم ايشان
فرمودند من هم مى ميرم من امشب همه اش با امام بودم و خوابى
ديده ام اگر زنده ماندم مى گويم بعد از اين هر كس به محضر
ايشان مى رسيد حالت خداحافظى و وداع داشت .
تا اينكه شب چهارشنبه مقارن با شهادت امام باقر عليه السلام به
ملكوت اعلا پيوست .(351)
|