مردان علم در ميدان عمل (جلد اول)

سيد نعمت الله حسينى

- ۲۰ -


درايت مومن آل مومن فرعون
عده اى از شيطان صفتان نزد فرعون از ((حزبيل )) مومن آل فرعون سعايت و شيطنت كرده گفتند حزبيل تو را به خدائى قبول ندارد و به خداى ديگرى ايمان دارد فرعون حزبيل را احضار نموده و مورد مواخذه قرار داد حزبيل از آنجائى كه مرد عاقل و عالم و زيركى بود براى نجات خود از اين مهلكه توريه و تدبيرى بفكرش رسيده گفت اى ملك آيا تا به حال از من دروغى شنيده اى ؟ فرعون گفت : نشينده ام گفت : پس دستور بدهيد همه آن اشخاصى كه به من اين تهمت را زده اند حاضر شوند وقتى كه آن اشخاص ‍ كه به من تهمت را زده اند حاضر شوند وقتى كه آن اشخاص حاضر شوند حزبيل از آنها پرسيد: خداى شما و خالق شما و زراق شما كيست ؟همه گفتند: خداى ما ورزاق ما فرعون است حزبيل گفت اى ملك من تو را شاهد مى گيرم كه خداى من خدا و خالق و رزاق همين جماعت (البته منظور او خداى واقعى آنها بوده است )
فرعون با شنيدن اين حرف حزبيل را آزار كرد و آن جماعت را با شدت مجازات به هلاكت رسانيد. (484)

من به جبرئيل زمين هستم نه جبرئيل آسمان !
و نيز نقل شده كه : سيدى بنام (( جبرئيل ))از عراق به قم آمده در موقع مراجعت از قم پولش تمام شده بود به يكى از آقايان قم گفته بود كه به وسيله نامه به آخوند ملا على سفارشى بنمائيد آن آقا به آخوند نامه اى نوشت موقعى كه از همدان عبور مى كردند نزديك صبح بوده به راننده گفته بود به قدر نيم ساعت توقف نمائيد تا من اين نامه را را به آخون برسان سپس پرسان پرسان آمده بود در منزل آخوند را پيدا كرده و دق الباب كرده بود.
آخوند فرمود: من بيدار بودم ، پنجره اطاق را باز كردم ببيننم كيست در اين موقع آمده پرسيدم كيست ؟ جيرئيل است من با شنيدن نام جبرئيل با تعجب آمدم در را باز كردم ديدم شخى روحانى است تعارف كرده او را آودرم بالا در اطاقى كه در آن تنهابودم و چاى هم آماده بود نان و پنير آوردم با ترديد و احتياط سوال كردم آيا نان پنير ميل داريد ؟گفت : ((نعم انا جبرئيل الارض لا جبرئيل السماء ناكل و نشرب ... ))من جبرئيل زمينم آسمان نيستم كه چيزى نخورم بلكه احتياج به خرجى راه دارم كه بايد پول هم بدهيد و زودتر بدهيد كه ماشين معطل است !

شهر شما ماننده بهشت است
مرحوم محدث قمى در ((فوائد الرضويه ))مى فرمايد در بعضى مولفات ديدم در سالى شيخ جعفر كاشف الغطاء را گذار به رشت افتاد اهل رشت خواستند نماز را با آن جناب بخوانند مساجد موجود آن روز شهر وسعت و گنجايش جمعيت را نداشت ناچار در ميدان اجتماع كرده نماز را با امامت شيخ با جماعت خواندند.
پس از نماز از آن جناب خواهش نمودند كه آنها را موعظه بفرمايند شيخ فرمود: من فارسى خوب نمى دانم پس اصرار كردند شيخ بر منبر آمد و فرمود:اى مردم شما همه مى ميريدو شيخ هم پس فكر مى ميرد پس فكر روز پيسن نمائيد.
اى مردم اين شهر شما مانند بهشت است چون در بهشت قصور است در شهر رشت قصور است و بوستهانهاى زيبا هست و در بهشت حور العين است كه در نهايت حسن و جمال است در شهر رشت هم زنانى مانند حور العين است در بهشت غلمان است در رشت هم هست در بهشت نماز و رزوه و عبادات ديگر برداشته شده در شهر شما هم اين طور است اين تعريضى به اين بود از شيخ بر اهل رشت در عدم مواظبت آنان به فرايض و سنن ارتكاب ايشان به معاصى پس بعد از اين جملات كوتاه نگاه كرد در پاى منبر يكى از ذاكرين را ديد فرمود تا ذكر مصيبت نمايد.
و چون ائمه جماعت رشت نافله نمازها را نمى خواندند اين به شيخ عرض ‍ شد.
شيخ فرمود: هر امام جماعتى كه نافله نمازها را بخواند به او اقتدا نكنند پس ‍ ائمه مجبور شدند كه نافله ها را بخوانند.
كراماتى نيز از شيخ نقل شده من جمله شخصى بوده در لاهيجان كه به در چشم مبتلا بود و چند سال درد چمشش طول كشيده بود و از معالجه اطباء بهبودى حاصل نشده بود چون شيخ به لاهيجان تشريف برد آن شخص ‍ خدمت رسيده و از آن جناب دعائى خواست شيخ آب دهان مبارك خود را بر چشم او ماليد و دعا كرد چشم او شفا يافت و ديگر درد چشم نديد. (485)

تدبير ملا عبدالله تونى براى نشان دادن منزلت علم و عالم
گويند روزى شاه عباس به ديدن آخوند ملا عبدالله تونى آمد آخوند مدرسه اى ساخته بود ولى خالى از طلاب و محصلين علوم دينه بود سلطان مدرسه را گردش كرد و از ملا عبدالله سوال كرد چرا مدرسه شما خالى است و جماعت طلاب در آن نيست ؟آخوند فرمود: جواب اين سوال را بعدا مى گويم تا آنكه روزى آخوند به بازديد شاه تشريف برد پس از طى تعارفات و گفتگوها شاه به آخوند عرض كرد:
چيزى از من بخواهيد تا امتثال نمايم .
آخوند گفت : من چيزى نمى خواهم سلطان اصرار كرد و عرض كرد: دوست دارم كه خدمتى به شما كرده باشم آخوند گفت اكنون كه اصرار داريد من فقط يك حاجت به شما دارم اگر حاضريد برآوريد بگويم شاه عرض كرد: هر امرى باشد از جان و دل اطاعت مى كنم آخوند گفت : مى خواهم من سوار باشم و شما هم پياده همراه من باشيد تا يك روز در شهر گردش كنيم شاه گفت حكمت و فائده اين كار چه باشد ؟آخوند گفت : حكمتش بعدا پيش روى او پياده به راه افتاد تا قدرى در شهر راه مى رفتند و مردم شهر همه ديدند و تماشا كردند آن وقت آخوند از شاه جدا شده خداحافظى نموده به خانه خود مراجعت فرمود.
پس از چندى باز سلطان به زيارت آخوند آمد، ديد مدرسه مملو از جماعت طلاب است ، تعجب كرده از آخوند علت را پرسيد كه چگونه مدرسه اى كه خالى بود اكنون پر شده است ؟ با طلاب ؟آخوند گفت : از آن روزى كه مردم ديدند كه شاه مملكت به احترام عالم پياده همراه يك عالم دينى در شهر راه مى رود، فهميدند كه علم ارزش و مقام عالم اهميت دارد لذا به خواندن علوم دينيه تشويق شدند و اين نتيجه و فائده آن كارى است كه آن روز ما كرديم . (486)

استخاره
مردى از علامه مجلسى تقاضاى استخاره كرد. مرحوم مجلسى با قرآن استخاره كرد سپس فرمود خير است . مرد رفت . پس از مدتى به خدمت مرحوم مجلسى آمد عرض كرد: آقا چندى قبل برايم استخاره كرديد و فرموديد خير است من هم با راهنمائى و استخاره شما كارم را انجام دادم ولى خير نديدم بلكه اكنون از آن كار پشيمانم .
علامه مجلسى فرمود: كارت چه بود؟ عرض كرد زنى گرفته ام كه شبها به زير خود بول مى كند. مرحوم مجلسى فرمود: اگر تو مقصودت را به مى گفتى من نمى گذاشتم شما آن زن را بگيرى . چون آيه قرآن اين بود: ((جنات تجرى من تحتها الانهار )) چون ظاهر آيه خبر از بهشت و نهرهاى بهشتى بود من گمان كردم كه خوب است ولى من از واقع خبر نداشتم و استخاره مطابق واقع بوده (487)

زمان بلوغ سگ
از عالمى پرسيدند: سگ چه موقع به بلوغ مى رسد؟ آن عالم فرمود: نمى دانم ولى مى روم مى پرسم بعد جواب مى دهم . پس از يك شبان سوال كرد، شبان گفت : موقعى كه سگ براى بول پايش را در كنار ديوار بلند مى كند آن موقع به بلوغ رسيده . آن عالم اين جواب را به سائل گفت تا آنكه روزى در موقع درس آن شبان وارد مجلس درس شد آن عالم به احترام آن شبان تمام قد بلند شد و گفت اين مرد حق تعليم بر من دارد (488)

محكوم شدن قاضى مدرس و ملقب شدن شيخ مفيد به ((مفيد ))
درباره لقب ((مفيد )) ابن شهر آشوب رحمت الله عليه در ((معالم العلماء)) در ترجمه شيخ مفيد گفته : اين لقب را صاحب الامر عليه السلام به شيخ مفيد داد چنانچه محدث قمى در ((فوائد الرضويه )) فرموده : در توقيع شريف حضرت بقيه الله عليه السلام مرقوم است : ((للشيخ السديد و المولى الرشيد الشيخ المفيد )).
اما بنابر آنچه در ميان مردم مشهور است و چنانچه در كتابهاى ((سرائر ))و ((مجالس المومنين )) و ديگران نوشته اند قاضى عبدالجبار معتزلى در بغداد در مجلس درس نشسته بود وائمه فريقين (شيعه و سنى ) همه حاضر بودند. شيخ مفيد كه مجتهد شيعه بود و قاضى نام او را شنيده بود ولى او را نديده بود در مجلس درس حاضر شد و در محل كفش كن مجلس نشست و بعد از لحظه اى خطاب به قاضى كرده گفت اگر اجازه بدهيد از علما سوالى دارم . قاضى گفت : بپرسيد. گفت : آن خبر كه طايفه شيعه روايت مى كنند كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير درباره على عليه السلام فرموده : ((من كنت مولاه فعلى مولاه )) صحيح است يا شيعه آن را ساخته است ؟ قاضى گفت خبر صحيح است . شيخ گفت : پس اين خلافها و خصومت ها چيست ؟ قاضى گفت اى برادر اين خبر روايت است ولى خلافت ابابگر درايت است . آدم عاقل درايت را براى روايت ترك نمى كند. شيخ دوباره پرسيد: چه مى گوئيد درباره خبرى كه از پيغمبر است كه فرمود: ((يا على حربك حربى و سلمك سلمى )) يعنى يا على جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من است آيا اين خبر صحيح است ؟ قاضى گفت : اى برادر آنها كه با على جنگيدند بعدا توبه كردند. شيخ فرمود: اى قاضى جنگ با على عليه السلام درايت است ولى توبه كردن آنان روايت است . و به قول شما روايت در مقابل درايت اعتبار ندارد. قاضى نتوانست جواب بدهد مدتى سر به زير انداخت بعد گفت تو كه هستى ؟ شيخ گفت : من محمد بن محمد بن نعمان حارثى هستم . قاضى برخاست و دست شيخ را گرفت و در جاى خود نشاند و گفت : ((انت المفيد حقا )) علما را خوش نيامد. قاضى گفت اين مرد مرا الزام كرد، اگر شما جواب او را ميدانيد بگوئيد. همه ساكت ماندند. (489)

نوشته بهلول بر ديوار كاخ هارون
روزى بهول بر هارون وارد شد در ميان عمارت مجلل و نوساز خود مشغول گردش و تفريح بود از به بهلول خواست كه چند جمله بر روى اين بناء جديد بنويسد پس بهلول بر روى بعضى از ديوارها نوشت : ((رفعت الطين و وضعت الدين ، رفعت الجض و وضعت النض ، فان كان من مالك فقدا اسرفت و الله يحب المسرفين و ان كان من مال غيرم فقد ظلمت و الله لا يحب الظالمين )) يعنى اى هارون تو گل را بلند كردى و دين را فروهشتى و خوار كردى ، گج رابالابردى و نص و فرمايش پيغمبر خدا را پائين آوردى .
اگر اين بنا با اين مخارج زياد از مال خودت بوده اسراف كرده اى و خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد و اگر از مال ديگران است ظلم بر ديگران كرده اى و خداوند ظلم كنندگان را دوست ندارد. (490)

مباحثه بهلول با يك عالم نماى دربارى
روزى بهلول در شهر بصره بود، ديد جماعتى باهم مى روند سوال كرد اين بهائم و حيوانات بى چوپان به كجا مى رود ؟يكى از آنها جواب داد: اينها به دنبال آب به علف مى روند!چون آب جماعت بهلول را ديدند و حرفهاى او را شنيدند آمدند دور او را گرفتند و گفتند ما مى رويم به منزل والى محمد بن سليمان ، چون شنيده ايم عمر بن عطاء العدوى كه از اولادهاى عمر بن خطاب است به آنجا وارد شده و ادعاى علم و فضل مى كند مى خواهيم با او صحبت كرده اندرز فضل او را بدست بياوريم تو هم همراه ما بيا بهلول رفتن آنها را به نزد چنين فردى خبيثت صلاح ندانست و خودش هم نرفت ولى آن جماعت رفتند و جريان بهلول را در نزد والى ذكر كردند والى فرستاد بهلول را آوردند وقتى بهلول وارد شد عمر از والى اذن خواست كه مشغول مباحثه مذاكره شوند عمر از بهلول پرسيد حقيقت ايمان چيست ؟بهلو گفت :((قال مولانا الصادق جعفر بن محمد سلام الله عليها: الايمان عقد بالقلب بالسان و عمل بالجوارح و الاركان ))يعنى ايمان عبارت است از عقيده قلبى و گفتن با زبان و عمل كردن با اعضاء و جوارح . عمر گفت از اين عبارت تو كه گفتى : ((مولانا الصادق ))معلوم مى شود كه غير از جعفر بن محمد ديگر صادقى نيست چون تو لقب صادق را با او اختصاص دادى بهلول گفت اين اشكال اول به جد تو عمر بن خطاب وارد است كه به رفيقش ابوبكر لقب صديق داد با آن كه خداوند در قرآن فرمود: ((و الذين آمنوا و رسوله اولئك هم الصديقون ))يعنى كسانى كه ايمان به خدا و رسول خدا دارند، صديقون و راستگويانند ولى با خود آن هم مومنين و صديقون عمر اين لقب را به ابوبكر اختصاص داد عمر عدوى گفت : از امام زمانت بگو بهلول گفت : امام من كسى است كه : ((سبح فى كفه الحصى و كلمه الذنب اذا عوى وردت اشمس له بين الملاء و اوجب الرسول على اخلق له الولا فذللك امامى و امام البريات ))عدوى گفت : واى بر تو آيا رشيد را امام نمى دانى ؟
بهلو گفت واى بر تو ملعون تو مى گوئى كه رشيد از اين اوصاف كه من گفتم خالى است ؟پس تو دشمن خليفه هستى و به دورغ او را خليفه مى دانى .
پس ابن سليمان از طريقه مناظره بهلول خنديد و به عدوى گفت رسوا شدى ديگر حرف نزن و او را از مجلس بيرون نمود و خودش با بهلول در امر خلافت صحبت كرد و بهلول حقانيت على عليه السلام را به او ثابت كرد.
(491)

محاجه سيد بن طاووس با يك عالم مخالف
مرحوم سيد بن طاووس فرمود:روزى در مجلسى با بعضى از اهل خلاف همنشين شديم من به او گفتم خرده گيريهاى كه به اماميه داريد بدون تقيه براى من بيان كنيد تا من آنچه مى دانم يادآورى كنم و سپس درب خانه را بستيم او گفت چهار اشكال به آنها دارم اول آنكه نسبت به صحابه پيغمبر بدگوئى و بى احترامى روا مى دارند دوم آنكه به رجعت قائلند سوم آنكه به متعه قائلند و چهارم آنكه قائلند كه مهدى عليه السلام زنده و باقى است .
من پاسخ دادم امام اشكال اول درباره مذمت كردن اصحاب شما مى دانيد كه بسيارى از اصحاب كشتن ديگر را حلال شمرده اند در جنگ جمل طلحه و زبير و عايشه با مولا امير المومنين عليه السلام جنگيدند. معاويه نيز با آن حضرت جنگيد پس اصحاب خود خون يگديگر را هدر و حتى همديگر را بر مبر لعن كرده اند پس آنها خودشان راه باز كرده و پيش قدم بوده اند و ما هم به آنها اقتدا مى كنيم آن شخص تصديق كرد.
و اما اشكال دوم مربوط به رجعت ، شما مى دانيد كه پيغمبر اكرم فرمود: كه جارى مى شود در امت من آنچه در امت هاى گذشته جارى شده است و اين قرآن كريم است كه فرموده : ((الم تر الى الدين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم احياهم ))آيا توجه نكردى به سوى كسانى كه از ديار خود (براى فرار از طاعون ) بيرون رفتد و هزارها نفر بودند خداى تعالى امر فرمود همه آنها مردند دوباره (به قدرت خود )آنها را زنده كرد بنابراين پروردگار عالم شهادت داده به اينكه آنها را زنده كرده و به دنيا برگردانده است و شايسته است كه نظير اين مطلب (رجعت ) در اين امت نيز باشد آن مرد تصديق كرد.
و اما جواب از اشكال سوم مربوط به متعه آنكه شما شيعه را به اينكه به صحت متعه حكم كنند ناچار كرده ايد از جابر بن عبدالله انصارى و عبدالله عباس و عبدالله مسعود و سلمة بن اكوع و عمر بن حصين و انس بن مالك روايت كرده اند كه نبى اكرم از دنيا رفت و حكم به حرمت متعه نكرد و چون شيعه ديدند كه مردان شما و كتب صحيحه شما رجال و روايان شما را تصديق كرده اند حكم اجماعى را گرفته و حكم انفرادى (حكم عمر )را ترك كرده اند اين جواب را هم قبول كرد.
اما پاسخ اشكال چهارم كه خيلى بعيد مى دانيد كه حضرت مهدى عليه السلام اين اندازه عمر كند آنكه اگر مردى حاضر شود ادعا كند كه من مى توانم در روى آب راه بروم همه جمع مى شوند به تماشا كه ببينند آيا ممكن است كسى روى آب راه برود وقتى ديدند آن مرد روى آب راه رفت و مردم تعجب كردند اگر مرد ديگرى ادعا كرد من هم مى توانم روى آب راه بروم تعجب مردم كمتر مى شود و اگر سومى ادعا كرد من هم مى توانم روى آب راه بروم و رفت تعجب مردم باز كمتر مى شود تا جائى كه ديگر اين مطلب عادى مى شود و هيچ كس تعجب نمى كند.
حالت حضرت مهدى عليه السلام چنين است شما روايت كرده ايد كه ادريس از زمانى كه غائب شده است تا الان زنده و موجود است و روايت نموده ايد كه عيسى در آسمان زنده است و روايت نموده ايد كه خضر از زمان حضرت موسى تا امروز باقى است پس عمر اين سه نفر به اندازه اى طولانى شده كه تعجب از طول عمر بى مورد است پس چه مانعى دارد كه حضرت مهدى عليه السلام نيز مانند اين سه بزرگوار عمر طولانى داشته باشد و شما روايت كرده ايد كه آن حضرت مى آيد و زمين را بعد از آنكه از ظلم و ستم پر باشد پر از عدالت مى كند و اگر درست تامل كنيد تصديق و گواهى شما بر اينكه او مى تواند در شرق و غرب عالم و دور و نزديك آن عدالت را اجرا نمايد اين تعجبش بيشتر از طول آن بزرگوار است و نيز روايت كرده ايد كه عيسى عليه السلام در نماز به آن حضرت اقتدا مى كند و در جنگ ها از او پيروى مى كند و اين هم بالاتر از طول عمر است در اين باره هم موافقت كرد و جوابى نگفت .
(492)

وصف و شرط ايمان به خدا چيست ؟
در ققص العلماء نقل كرده كه خواجه (نصيرالدين )را عقيده بر آن بوده كه هر كه عقائد حقه رابه برهان و دليل نداند و مشرك است ، تا وقتى كه به بيابانى رسيد ديد شخصى به زراعت مشغول است خواجه اسب خود را به جانب او راند و گفت : خدا يكى است يا دو ؟ آن مرد گفت خدا يكى است . خواجه فرمود اگر كسى بگويد خدا دو تا است چه جواب خواهى داد ؟آن مرد گفت با همين كه در دست دارم چنان بر فرق او مى زنم كه شكافته شود پس خواجه دانست كه آن شخص راسخ الاعتقاد است و از رايش برگشت و داشتن و براهين را شرط مسلمان بودن دانست و به داشتن يقين اكتفا كرد. (493)

سگ هواشناس
و نيز مشهور است كه شبى خواجه در بيابانى مهمان آسيابانى شد موقع خواب آسيابان رختخواب خواجه را در اندرون آسياب پهن كرد خواجه فرمود: رختخواب مرا در بيرون و پشت بام آسياب بينداز آسيابان گفت : امشب هوا بارانى است و صلاح نيست بيرون بخوابيد خواجه به آسمان نگاه كرد و روى قاعده هواشناسى هر چه فكر كرد ديد هيچگونه علائمى براى آمدن باران نيست گوش به حرف آسيابان نداد و دستور داد رختخوابش را بالاى بام گستردند و موقع خواب رفت بالاى پشت بام خوابيد اتفاقا پس از ساعتى هوا باريدن گرفت خواجه پس از ترشدن ناچار از جا حركت كرده به درون آسياب پناه آورد و فهميد كه علم و حسابش خطا بوده و حرف آسيابن درست درآمد با تعجب سوال كرد شما از كجا فهميدى كه امشب باران مى بارد و حال آنكه هيچ گونه ابرى و علامتى در آسمان نبود ؟آسيابان گفت : من سگى دارم هر وقت ببنيم سر شب به درون آسياب رفته و مى خوابد مى دانم كه آن شب باران مى بارد و چون امشب هم ديدم موقه غروب سگ وارد آسياب شد دانستم كه باران
مى بارد. (494)

فرقه ناحيه به بيان خواجه نصير على الرحمه
در ضمن حديثى پيغمبر فرمود: يااباالحسن امت موسى هفتاد و يك فرقه هستند يك فرقه اهل نجات و باقى در آتشندو امت عيسى هفتادو دو فرقه شدند يك فرقه اهل نجات و بقيه در آتشند و امت من هفتاد و سه فرقه مى شوند يك فرقه ناجى و بقيه اهل دوزخند.
على عليه السلام عرض كرد: يا رسول الله فرقه ناجيه كدامند ؟(فقال المتمسك بما انت و اصحابك عليه )فرمود: اهل نجات آنهائى هستندكه بر آن مرامى كه تو و اصحابت دارا مى باشد. تمسك پيدا مى كنند از جمله سخنان لطيفى كه به خواجه نصير عليه الرحمه منتسب است اين است كه او در تعيين فرقه ناجيه از 73 فرقه كه در حديث نبوى وارد شده گفته است : فرقه ناجيه اماميه هستند به دليل آنكه تمام فرق مختلفه در اصول با هم موافقند ولى در فروع داراى آراء مختلفى هستند فقط شيعه در اصول با آنها مخالف است اگر غير اماميه اهل نجات باشند بايد تمام فرق مختلفه جز شيعه ناجيه باشند و چون حديث دلالت مى كند فقط يك فرقه اهل نجات است معلوم مى شود آن طايفه شيعه هستند لا غير. (495)

جواب خواجه به يك شبهه
مشهور است كه خيام شعرى در مرام جبر گفته است :
من مى خورم و هر كه چو من اهل بود
مى خوردن من نزد خرد سهل بود
مى خوردن من حق زازل مى دانست
گرمى نخورم علم خدا جهل بود
خواجه در جواب او اين رباعى را نوشت
اين نكته نگويد آنكه او اهل بود
زيرا كه جواب شبهه اش سهل بود
علم ازلى علت عصيان كردن
نزد عقلا زغايت جهل بود

جواب حكيم سبزوارى به كشيش نصارى
از وقايع مهمى كه در مدت تحصيل مرحوم حكيم سبزوارى در اصفهان اتفاق افتاد و بالنتيجه موجب شهرت و معروفيت آن جناب در آن شهر شد انعقاد مجلس و محاوره به مناظره مذهبى كشيش نصارا با علماء اصفهان بوده و شرح قضيه چنين است كه : در محلى از هر صفتى تماشاچى زيادى حضور داشته و سخنان دانشمندانى كه براى اثبات دين و مذهب و مدعاى خود مى گفته اند و دليل و براهين اقامه مى كرده اند را گوش مى دادند تا بالاخره كشيش نصارا پس از كشمكش زياد و جدلهاى بيشمار محكوم شده ناچار به فكر مى افتد اطرافيان را با قلندرى و به عبارت ديگر هوچى گرى از ميدان بيرون كند و امر را بر مردم مشتبه سازد از اين رو علماء مى پرسد:
(( ده بز و بيست خروسى اسب و چهل گاو و شصت شتر و هفتاد بگير و ببند چيست ؟) اگر اين قضيه را حل كنيد من به حقانيت شما اعتراف و به محكوميت خود اقرار مى نمايم علما در جواب اين معماى قلندرى معطل ماندند و همه به فكر فرو رفتند كه يعنى چه و اين سوال بى موردى است ولى خوب اگر جواب داده نشود در ميان عوام مردم به معناى شكست علماء است در اين گيردار مرحوم اسرار (حاج سبزوارى ) كه در كنار جمعيت جزو تماشاچيان بوده جلو آمده از علماء اجازه خواست كه جواب پرسش قلندرى كشيش را بدهد آقايان علماء درخواست او را پذيرفته و در رديف خود محلى را براى وى تعيين مى نمايند و تماشاچيان هم گردن را كشيده منتظرند ببيند كه اين جوان ناشناس چگونه جواب نصارى را مى دهد ؟آنگاه مرحوم اسرار سكوت مجلس را شكسته با بيانى بسيار جالب شروع به تقرير و حل معما مى نمايد و مى فرمايد: آقاى محترم ، پرسش شما كنايه از حالات و اطوارى است كه از سن كودكى تا رسيدن به پيرى به انسان دست مى دهد در هر مرحله از مراحل عمر و زندگى ، فطرت و طبع بشر متقضى بروز كيفياتى است كه در اوقات ديگر عمر و علاوه بر آنكه آن كردار بعيد است به نظر و عقيده او نامناسب و قبيح است و بشر در اولين مرحله زندگى به بز كه حيوانى است پرجست و خيز شباهت تامى دارد و از پنج سالگى شروع به اين رفتار نموده و غالبا در يازده سالگى اين حالت خاتمه مى يابد و پس از طى اين منزل در مرحله شهوت رانى داخل شده و اندك اندك اين سجيه و رويه رو به ازدياد مى گذراند تا سن بيست سالگى كه آخرين مرتبه قوت و شدت مشابهت انسان است به خر (زيرا اين حيوان در اين صفت خصوصيت دارد ) سپس اين حالت نيز رو به نقص مى رود تا سن بيست سالگى كه غالبا شدت اين غريزه را از دست داده و در حالت سوم كه فراست و تيز هوشى و چست و چابكى است شروع به سير مى كند كمال اين حالت در سن سى سالگى است بعدا اين حالت هم مانند حالات سابق رو به نقص و سستى مى گذارد و در بسيارى از نوع بشر در سن سى و پنج سالگى اين صفت ضعيف مى گردد و با آن شدت و قوت اولى باقى نمى ماند و پس از اين مرتبه سنگينى و وقار براى انسان حاصل مى شود مانند گاوى كه راه رفتنش با وقار خاصى همراه است لذا در اين مرحله از عمر طرز رفتار آدمى را به گاو تشبيه نموده اند و حد كمال وقار و سنگينى در بشر در سن چهل سالگى است و بعدا حالت شترى كه دوربينى و صبر و طاقت در حوادث زندگانى است حاصل مى گردد و آخرين شدت اين رويه در شصت سالگى است زيرا اين حالت نيز مانند حالات ديگر از بين مى رود و چون خود را از كار افتادخه مى بيند فوق العاده حريص مى گردد در اين موقع صداى تحسين مردم از اطراف بلند شد و اين موضوع انعكاس خوبى پيدا مى كند. (496)

متن وصيت علامه حلى رحمة الله به فرزندش فخر المحققين عليه الرحمه
  ذكرها فى آخر القواعد و ختم بها الكتاب و نحن نوردها بمتهامها لكثرة ما فيها من الفوائد:
قال رحمة الله (وصية ): اعلم يا بنى اعانك الله تعالى على طاعته و وقفك الله فعل الخير و ملازمته و ارشدك الى ما يحبه و يرضاه و بلغلك من الخير و تتمناه و اسعدك فى الدارين وحياك بكل ما تقربه العين فى العمر السعيد و العيش الرغيد و ختم اعماللك بالصالحات و رزقك اسباب اسعادات و افاض عليك من عزائم البركات و وقاك الله كل محذور عنك الشرور انى لحضت للك فى هذا الكتاب لب فتاوى الاحكام و بينت لك فيه قواعد شرايع الاسلام بالفاظ مختصرة و عبارة و محررة و اوضحت لك فيه نهج الرشاد و طريق السداد و ذلك بعد ان بلغت من العمر الخمسين و دخلت فى عشر التسين و قد سيد البرايا بانها مبدء ترك المنايا فان حكم الله تعالى على فيها بامره و قضى فيها بقدره و انفذ ما حكم به على العباد الحاضر منهم و الباد فانى اوصيك كما اقرض الله تعالى على من الوصية و امرنى به حين ادراك المنية بملازمة تقوى الله تعالى فانهاالسنة القائمه و الفريضة اللازمة الواقيه و العدة الباقية و انفع ما اعده الانسان ليوم تشخص فيه الابصار و بعدهم عند الانصار، عليك باتباع اوامرالله تعالى و فعل ما يرضيه و اجتناب ما يكرهه و الانزجار عن نواهيه و قطع زمانك فى تحصيل الكمالات النفسانيه و صرف اوقاتك فى اقتناء الفضائل العلمية و الارتقاء عن حضيض ‍ النفصان الى زورة الكمال و الارتقاع الى اوج العرفان عن مهبط الجمال و بذل المعروف و مساعدة الاخوان و مقابلة المسيئى بالاحسان و المحن بالامنتان و اياك و مصاحبة الاراذل و معاشرة الجهال فانها تقبد خلقا ذميما و ملكة رديه بل عليك بملازمة العلماء و محاسبة الفضلاء فانها تفيد استعدادا تامالتحصيل الكمالات و تثمرك ملكة راسخة لا ستباط المجهولات و ليكن يومك خيرا من امسك و عليك بالتوكل و الصبر و الرضا و حاسب نفسك فى كل يوم وليلة و اكثير من الاستغفار لربك و اتق دعاء المظلوم خصوصا اليتامى و العجائز فان الله تعالى لا يسامح بكسر كسير و عليك بصلوة الليل فان رسول الله صلى الله عليه و آله حص اليها و قان : من ختم له بقيام اليل ثم مات فله الجنة و عليك بصلة الرحم فانها تزيد فى العمر و عليك بحسن الخلق فان رسول الله صلى الله عليه و آله قال : انكم لن تسعو الناس باموالكم فسعو الناس باخلاقكم و عليك بصلة الذرية العلوية فان الله تعالى قد اكد الوصية فيهم و جعل مودتهم اجر الرسالة و الارشاد فقال تعالى : قل لا اسئلكم عليه اجرا المودة فى القربى و قال رسول الله صلى الله عليه و آله : انى شافع يوم القيامة لا ربعة اصناف و لوجاء بذنوب اهل الدنيا رجل نصر دريتى و رجل بذل ماله لذريتى عند المضيق و رجل اخب ذريتى باللسان و القلب و رجل سعى فى حوائج ذريتى اذا طرودا و شردوا قال : الصادق عليه السلام : اذا كان يوم القيامة نادى منادا ايها الخالق انصتوا فان محمد صلى الله عليه و آله يكلمكم فيضت الخلائق فيقوم النبى و يقول يا معشر الخلائق من كانت له عندى يد و منه او معروف فليقم حتى اكافيه فيقولون بآبائنا و امهاتنا واى يد واى منه معروف لنا بل اليد و المنه و المروف لله و لرسوله على جميع الخلايق فيقول بلى من اوى احدا من اهل بيتى اوبرهم اوكساهم من عرى اواشبع جائعهم فليقم حتى اكافيه فيقوم للناس الدين قدقلعوا ذلك فياتى النداء من عند الله : يا محمد يا حبيبى قد جعلت مكافاتهم اليك فاسكنهم من الجنة حيث شست فيس كنهم فى الوسيلة حيث لا يحجون عن محمد و اهل بيته صلوات الله عليهم اجمعين .
و عيلك بتعظيم الفقهاء و تكريم العلماء فان رسول الله صلى الله عليه و آله قان : من اكرم فقيها مسلما الى وجه العلماء عبادة و النظر الى باب العالم عبادة و مجالسة العلماء عبادة ، و عليك بكثره الاجتهاد فى ازدياد العلم و الفقيه فى الدين فان اميرالمومنين عليه السلام قال لولده : تفقه فى الدين فان الفقهاء ورثه الانبياء و ان طالب العلم يستقفرله من فى السموات و من فى الارض حتى الطير فى جو السماء و الحوت فى البحر و ان الملائكه تضع اجنحتها للطالب و اياك و كتمان العلم و منعه من المتسحقين لبذله فان الله تعالى يقول :((ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدى بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون ))و قال رسول الله صلى الله عليه و آله : اذا ظهرت البدغ فى امتى فليظهر العالم علمه فمن لم يقعل فعليه لعنة الله : و قال صلى الله عليه و آله : لا توتوا الحكمة غير اهلها فتظلموها، و لا تمنعوها اهلها فتظلموهم ، و عليك بتلاوة الكتاب العزيز و التفكر فى معانية امتثال او امره و نواهيه و تنبيع الاخبار النويه و الاثار المحمدية و البحث عن معانيها و اسقصاء النظر فيها و قدر وضعت لك كتبا متعددة فى ذلك كله هذا ما يرجع اليك و اما يرجع الى و يعود نفعه على فان تتهدنى بالترحم فى بعضى الاوقات و ان تهدى الى ثواب بعض الطاعات و لا تقلل من ذكرى فينسبك اهل الوفاء الى الغدر و لا تكثر من ذكرى فينسبك اهل العزم الى العجز بل اذكرنى فى خلواتك و عقيب صلواتك و اقض ما على من الديون الواجبة و التعهدات اللازممة و زرقبرى بقدر الامكان و اقر عليه شيئا من القران و كل كتاب صنفته و حكم الله تعالى بامره قبل اتمامه فاكلمه و اصلح ما تجيد من الخلل و الخظاء و النيسان هذه وصيتى اليك و الله خليفتى عليك و السلام عليك و رحمة الله و بركاته . (497)