زحمات و مصائب آية الله حائرى در
تاسيس و نگهدارى حوزه علميه قم ،پايگاه جهاد ومبارزه
|
...
ممكن است اين سوال پيش آيد كه ((
چرا رئيس و موسس حوزه علميه قم مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ
عبدالكريم حائرى يزدى ، با حكومت جبار و خودكامه رضاخانى به
مخالفت برنخاست و در ماجراى قيام علماى تبريز و علماى مهاجر
اصفهان و ديگر شهرهاى ايران و قيام آيت الله آقا حسين قمى با
آنها همكارى و معاضدت نكرد؟ )).
در پاسخ اين سوال بايد گفت مرحوم آيت الله حائرى پس از رنج
بسيار در آن ايام به تازگى حوزه علميه قم را در ايران دائر
كرده بود و رضاخان و قدرت جهنمى او را به خوبى مى شناخت به
خصوص آن موقع رشد سياسى مردم چندان بالا نبود كه بتواند مبارزه
كرد از اين رو آيت الله حائرى دچار باب تزاحم و موضوع اهم و
مهم شده بود به اين معنى كه امر داير بود بين اينكه با رضاخان
در افتد و مردم با قتل عام مانند مسجد گوهرشاد مواجه شوند بقيه
صحنه را رها كنند و روحانيت شيعه بكلى شكست بخورد و سازمان
حوزه علميه قم برچيده شود يا اينكه با رضاخان به طور كجدار و
مريز سر كند تا بتواند با اداره و امور كار حوزه عليمه قم
علماء و فقها و مجتهدين و مردانى مجاهد و مبارز براى آينده
ايران و دنياى اسلام تربيت نمايد .
آيت الله حائرى با صبر سياسى و دورانديشى مخصوص به خود شق دوم
را انتخاب كرد و ديديم كه در تمام دوره رضاخانى حوزه علميه قم
را با همه تحميلات و فشارهاى حكومت رضاخانى به خوبى اداره كرد
و از همين حوزه بود كه زعيم عالقيدر امام خمينى و ساير مراجع
كنونى قم به عنوان شاگرد آيت الله حائرى برخاستند و در نتيجه
طورمار سلطنت پنجاه و هشت ساله پهلوى در هم پيچيده شد .
لابد خوانندگان اطلاع دارند كه رضاخان تنها يك سفر به خارج از
مملكت نمود و آن هم سفر به تركيه و ملاقات با مصطفى كمال
آتاتورك رئيس جمهورى تركيه بود رضاخان در اين سفر از آتاتورك
شنيد كه چگونه روحانيت تركيه را از ميان برد تا توانست ملت ترك
غربى بار آورد و اسلام را متروك سازد و حتى نماز و اذان را به
تركى برگزار كند و خط تركى را كه تركيبى از عربى و فارسى بود
به لاتين برگرداند .
آتاتورك به رضاخان همپالگى خود توضيح داد كه براى غربى كردن
مسلمانان بى حجاب نمودن زنان و آزاد گذاشتن بى دينى مردم ، يك
راه حل وجود دارد و آن هم قطع نفوذ روحانى پيشوايان دينى مردم
است و او اين كار را كرده است به طورى كه ديگر هيچ فرد روحانى
در تركيه وجود ندارد و حتى پوشيدن لباس روحانيت نيز در آن كشور
جرم است رضاخان اين خيالات را در سر مى پروراند و آماده بود كه
اگر مركز روحانيت يعنى حوزه علميه قم و رئيس و مرجع روحانى
ايران يعنى آيت الله حائرى در مقابل او قيام كردند باآنها همان
كند كه آتاتورك كرد و ديديم كه در مقابل اقدام علمائ بر سر
ممانعت از بى حجابى اجبارى زنان ايرانى و اتحاد شكل هزاران مرد
مرد زن مسلمان را در مسجد گوهرشاد و كنار مرقد امام هشتم عليه
السلام به گلوله بست و قتل و عام كرد ولى واقع بينى و
دورانديشى آيت الله حائرى مرجع اعلاى ايران نقشه اساسى او را
به منظور محو و نابودى روحانيت ايران كه نقشه شيطانى او به سبك
كمال آتاتورك بود نقش بر آب كرد،نتيجه آن شد كه پس از 60 سال
كه هنوز آثار شوم غربزدگى و اسلام زدايى كمال آتاتورك در تركيه
باقى است مردى كه از حوزه علميه آيت الله العظمى حائرى برخاست
دودمان رضاخان را به باد فنا داد و رژيم پوسيده 2500 ساله
شاهنشاهى را به زباله دان تاريخ انداخت . |
آن
مرحوم زمانى كه از قصد شوم استعمار مبنى بر كشف حجاب در ايران
اسلام توسط رضاخان با خبر شد اشاره به رگهاى گلوى خود كرد و
فرمود: ((تا پاى جان بايد ايستاد
و من هم مى ايستم ناموس است ،حجاب است ،ضرورى دين و قرآن است
))و در اين رابطه براى اتمام حجت
با اينك از بلادت و رذالت فوق العاده مجرى اين طرح ننگين آگاه
بود تلگرافى براى رضاخان فرستاد كه در آن آمده بود:
((مى شنوم اقدام به كارهايى مى
شود كه مخالف صريح با طريقه جعفريه و قانون اساسى دارد كه ديگر
خوددارى و تحمل برايم مشكل است )).
مرحوم حائرى در زندگى سختيهاى فراوان ديد چه در آن زمان كه
تحصيل مى كرد و چه در آن زمان كه حوزه علميه را بنيان گذاشت و
در تعليم و تربيت طلاب علوم دينى مى كوشيد مرحوم حاج شيخ به
توپ بستن آستان قدس رضوى و مسجد گوهرشاد و قتل و عام بيگناهان
و دفن دسته جمعى آنان و كشف حجاب بانوان و سختگيريهاى ديگر
رضاخان را مى ديد ولى چون شرايط آماده نبود و نمى توانست قيام
كند لذا معمولا لب فرو بسته و رنج مى برد معظم له كه آن فجايع
را از حكومت ديكتاتورى رضاخان مشاهده مى كرد و امكانات لازم را
براى يك نهضت موفق را نداشت غصه مى خورد و با ناملايمات دست و
پنجه نرم مى كرد تا عاقبت الامر در سن 83 سالگى به ديار باقى
شتافت بعد از انتشار خبر ارتحال اين عالم بزرگ با وجودى كه
تشييع جنازه و تظاهرات و مظاهرين دين و شعائر مذهبى ممنوع بود
كليه طبقات مردم شيون كنان و بر سرو سينه زنان بيرون آمده و
جسد آن بزرگوار را به گونه اى بى سابقه تشييع كردند و بعد از
برگزارى نماز به امامت مرحوم فخرالدين قمى (شيخ الاسلام قم )
در جوار حضرت معصومه در مسجد بالا سر به خاك سپرده شد رضوان
الله عليه
(286) |
فتواى آية الله اصفهانى در مورد
مقابله با استعمار انگليس |
متن
فتواى آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى بر عليه انگليس در انقلاب
عراق .
بسم الله الرحمن الرحيم ،سلام بر همه بالخصوص برادران عراقى .
وظيفه دينى بر همه مسلمانان لازم مى گرداند كه در حفظ اسلام و
بلاد اسلامى تا آنجا كه قدرت دارند بكوشند و بر همه ما واجب و
لازم است كه سرزمين عراق را كه مشاهده ائمه هدى (عليهم السلام
)و مراكز دينى ما در آنجاست از تسلط كفار حفظ نموده و از
نواميس دينى آن دفاع كنيم من شما را براين موضوع دعوت كرده و
ترغيب مى نمايم خداوند شما را براى خدمت اسلام و مسلمين موفق
فرمايد .
ابوالحسن الموسوى اصفهانى
(287) |
شهادت مرحوم قاضى نورالله شوشترى
|
مرحوم
قاضى نورالله صاحب مجالس المومنين كه به جرم تشيع او را شهيد
نمودند هميشه مذهب خود را از مخالفين مخفى مى داشته و طريق
تقيه كه مذهب آباء گراميش را مى پيمودند و به مسائل فقيه اهل
تسنن احاطه تمام داشته بدين جهت سلطان اكبر شاه و ساير مردم آن
ديار او را در عداد علماء و فقها اهل تسنن مى دانستند و چون
احاطه و كثرت تبحر و لياقت و علم او مشاهده شد منصب قاضى
القضاتى از طرف اكبر شاه ،پادشاه اكبر آباد هند به او واگذار
شد سيد قول نمود به شرط آنكه چون خود را صاحب نظر و راى مى
دادند در هر موردى چه مواردى اجتهادش باشد حكم كند و خارج از
يكى از مذاهب اربعه هم نباشد سلطان اين شرط را قبول نموده و
سيد در تمام موارد به مذهب اماميه حكم مى كرد و اگر كسى
اعتراضى مى كرد او را ملزم مى كرد كه بر طبق يكى از مذاهب
اربعه است .
مدتى بدين نحو قضاوت كرد و پنهانى مشغول تاليفات و تصنيف بود
تا آنكه سلطان اكبر شاه از دنيا رفت و پسرش جهانگير بجاى او
نشست و سيد همچنان مراوده داشته و قول آنها در نزد سلطان مسموع
بود متوجه تشيع سيد شدند و بناى سعايت در نزد سلطان گذاردند و
شهادت به تشيع سيد دادند و گفتند او طبق دستور شيعه حكم مى كند
و خود را ملزم به مذاهب اربعه نمى دادند جهانگير شاه اين موضوع
را دليل بر امامى بودن او ندانست زيرا او قبلا شرط كرده بود كه
طبق اجتهاد خود كه خارج از مذاهب اربعه نباشد حكم كند .
بالاخره از اين راه نتوانستند كارى كنند به حيله و نيرنگى ديگر
متشبث شدند يعنى كسى را وادار كردند كه به عنوان شاگرد نزد سيد
مراوده و اظهار تشيع كند شخص مذكور پس از آمد و شد اطلاع پيدا
كرد كه سيد مشغول تاليف و تصنيف احقاق الحق و من جمله همين
كتاب مجالس المومنين روزى از سيد خواهش كرد كه آن كتاب را در
اختيار او بگذارد كه مطالعه كند و با عقايد شيعه بيشتر آشنا
گردد سيد پس از اطمينان ،كتاب را به او داد او نيز استنساخ
نموده بيشرمانه كتاب را در اختيار آن گمراهان نهاد و كتاب
مزبور را وسيله اثبات تشيع او نموده تقاضاى اجراء حد از سلطان
نموده جهانگير شاه امر او را واگذار به آن ناكسان نمود آن
ناكسان سيد را به ضرب تازيانه از پاى درآوردند و شهيد نمودند
گويند با چوب خاردار آنقدر او را زدند كه بدنش قطعه قطعه شد .
به جرم عشق توام مى
كشند،غوغاى است
|
بيا بيا به تماشا كه خوش
تماشايى است
(288)
|
|
كارى نكن كه اين ريش فردا به آتش جهنم
بسوزد |
گويند
روزى مرحوم ميرزاى قمى (صاحب قوانين ) در اثناء گفتگو با
فتحعلى شاه به او فرمود اى شاه عدل كن ،مى ترسم به واسطه
معاشرتى كه با تو دارم نظر بايه مباركه :((و
لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار ))مستوجب
عذاب كردگار جبار گردم .
و نيز روزى مرحوم ميرزا دست به ريش فتحعلى شاه كه ريشى بلند
داشت كشيده و فرموده اى پادشاه كارى نكن كه اين ريش فرداى
قيامت به آتش جهنم بسوزد.
(289) |
قنبر غلام على عليه السلام از تو و
فرزندانت بهتر است |
يعقوب
بن اسحاق بن سكيت يكى از علماء معروف بوده است و در علم لغت و
شعر و ادبيات زبان عرب از هر جهت استاد،لذا متوكل از او خداست
كه فرزندان او را تعليم و تربيت نمايد او هم قبول كرد روزى اين
سكيت و متوكل باهم نشسته بودند كه فرزندان متوكل
((معتز ))و
((مويد ))از
كنار آنها عبور كردند در اين هنگام متوكل رو كرد به طرف ابن
سكيت و گفت :چگونه مى دانى مرا با اين دو فرزندم نسبت به على و
فرزندانش حسن و حسين آيا ما را بهتر مى دانى يا آنها را؟ ابن
سكيت بدون پروا ترس با آن قدرت ايمان و نيروى ولايت جواب
داد:قنبر غلام على عليه السلام بهتر از تو و فرزندان تو است
متوكل ملعون از اين جواب چنان غضبناك و خشمگين شد كه دستور داد
مامورين جلاد زبان او را از پشت سرش كشيدند و شكشم را پاره
كردند. رحمة الله عليه .
(290) |
سخنى از شهيد صدوقى درباره شهادت
روحانيون |
آية
الله صدوقى مى فرمايد :از زمان غيبت كبرى به اين طرف كه
روحانيت مسووليت عهده دار شده بيش از اندازه شهيد داده است و
بقدرى از علماى بزرگ و روحانيون مذهب جعفرى شهيد شده اند كه
بعضى هايشان را نتوانسته اند نام ببرند برويد كتاب (شهيدان را
فضيلت )مرحوم علامه امينى صاحب الغدير را مطالعه كنيد،كسانى كه
از روحانيت اسلام شهيد شده اند يكى دو تا نبوده و در صدر
مشروطيت آن قدر از روحانيون شهيد شده اند كه آن هم حساب ندارد
هر كس از روحانيت در هر دوره اى كه با سلاطين عصر خودش روبرو
مى شد و مى خواست نگذارد آنها برخلاف اسلام عملى انجام دهند،
يا كشته مى شود و يا تبعيدش مى كردند وقتى محمدرضا مصدر امر شد
هر كس گوشه كنار با او درگيرى داشت يا زندانش كرد يا از بين
برد و شايد كسانى كه روحانى و غير روحانيون بدست او از بين
رفتند و نامشان بگوش ما نخورده صد برابر كسانى باشند كه ما
اطلاع داريم آنها را محمد رضا شاه كشته است .
آية الله شهيد شيخ حسين غفارى مردى بود محكم و در راه امام
استوار به او گفتند بيا و دست از تبعيت بردار، او در جواب گفت
:خداوند همه شما را ريشه كن كند من بيايم دست از مرد شريفى مثل
خمينى بردارم كه حيثيتم محفوظ باشد و بتوانم چهار صباحى يك
لقمه نانى بخورم ،و بعد به دست محاسنش برد و گفت اين محاسنى كه
در اثر مخالف با آقاى خمينى مرجع تقليد من باقى باشد محاسن
نيست و مساوى به معنى بديها و كردار زشت ) است . خلاصه با آن
شكنجه ها او را به شهادت رساندند پاهايش را با مته سوراخ كردند
و تا زانو در روغن زيتون جوشان گذاشتند و بر پيشانيش هم مته
گذاشتند وقتى جنازه او را به خانواده اش دادند،عيال محترمه اش
چندين جاى بدنش را بخيه زد تا توانستند او را ببرند و مختصر
غسل بدهند و دفن كنند .
سيد بزرگوار شهد سعيدى را هم زير شكنجه كشتند و خيلى از اشخاص
را كه شايد نامشان به گوشتان نخورده كشتند،و اگر يكى دو سال
ديگر قيام امام خمينى نبود محمد رضا شاه ديگر اثر از اسلام
باقى نمى گذاشت نمونه اش اين كه تاريخ اسلام را به تاريخ
شاهنشاهى تبديل كرد،محرمات و فحشاء و همه منكرات همه جا را
گرفته بود روحانيت هم تا آنجا كه مى توانست حرفشان را مى زد
مثلا مرحوم طالقانى مدتها در زندان بود مرحوم مطهرى و مرحوم
بهشتى هم همينطور...
(291) |
حجة
الاسلام سعيدى يك بار در اوئل ورد به تهران دستگير و به زندان
قزل قلعه افتاد و سپس به زندان قصر منتقل شد و پس از مدتى آزاد
گشت ولى همواره در طول آزادكى هم به جهت فعاليتهاى خستگى
ناپذيرش دستگير و باز جوئى مى شد در بازجوئيها با كمال شهادت
عقائد خود را بخصوص علاقه و پيروى شديدش را از امام خمينى
ابراز مى داشت و حتى يك بار كه تهديدش كردند به قتل فرمود بخدا
قسم اگر مرا بكشيد و خونم را بزمين بريزيد در هر قطره خون من
نام مقدس خمينى را خواهيد ديد، و اين براى مزدوران آريامهرى
سخت دردناك بود ولى او عاشق حق بود و عشق حركت زا است و زندگى
او سراسر همه تحرك .
او بارها در نمازهاى خود خصوصا در نماز شب از خداوند طلب شهادت
مى كرد .
يك شب در عالم رويا مى بيند كه عازم منزل امام خمينى است سر
راه به منزل علامه طباطبائى مى رسد علامه طباطبائى او را به
درون منزل مى خواند و مى فرمايد:در عالم خواب وجود مقدس حسين
عليه السلام راديدم كه فرمود به سعيدى بگوئيد بيا ما منتظر تو
هستم مرحوم سعيدى پس از خواب اين رويا را در پشت كتاب مواعظ
العدديه بخط خود مى نويسد و بخاطر اين خواب سجده شكر بجا مى
آورد.
(292) |
گوشه اى از مبارزات و افشاگريهاى شهيد
آية الله سعيدى (از جنايات دولت شاهنشاهى پهلوى به طرفدارى از
آية الله العظمى امام خمينى ) |
شهيد
سيد محمدرضا سعيدى مبارزه اسلامى و ضد ستم شاهى خود را در سنگر
مسجد امام موسى بن جعفر (تهران ) قاطعانه و سرسختانه دنبال
كرد و با تجليل از امام و بازگو كردن گفتار و نوشتارها او توده
ها را هر چه بيشتر به راه روش و انديشه او آشنا ساخت . او در
تاريخ 19/1/45 طى سخنانى اظهار داشت (... آقايان همت كنيد
خمينى را از تبعيد خلاص نمائيد يا آنكه مثل امام حسين شهيد
مى شويم يا آنكه خمينى را از تبعيد نجات مى دهيم ).
|
در گزارش ساواك آمده است :
|
صبح روز
31/4/45 سيد محمد رضا سعيدى ... شديدا و صريحا به دولت ايران و
رئيس جمهور امريكا و حتى در اشارات ،به شاهنشاه آريا مهر حمله
نمود اظهار داشت آقاى روح الله خمينى سه سال پيش اين جنايتكار
(جانسون )را بما معرفى كرد ولى دولت ايران مرجع عاليقدر ما را
به زندان و تبعيد محكوم كرد .
نامبرده با تشريح وضع مدرسه فيضيه قم به مامورين ساواك حمله
نموده و گفت مامورين اين سازمان را از مدرسه و خيابان و پياده
روها مى گرفتند و به زندان مى بردند امروز جناب ارباب جانسون
در امريكا و اروپا و آسيا شناخته شده و ثابت شده است كه
جنايتكار و خونخوارى است و در ايران حتى بيوه زنان هم به خوبى
متوجه شده اند.... در اين مملكت كتب مربوط به يهوديان و
بهايئان آزادانه چاپ و منتشر مى شود ولى روحانيون حق انتشار
اعلاميه را ندارند سعيدى ضمن سخنان خود مردم را به مبارزه دعوت
كرد و آنها را تحريك مى نمود... سپس اشاره به نطق خمينى در
تركيه كرد و گفت در يكى از گفتارهاى خود گفته است هنگام اقامت
در تركيه مطالعاتى كرده و فهميده است در زمان مصطفى پاشا
آتاتورك چهل نفر از روحانيون اعدام شدند،اين است مبارزه نه
آنكه خون از دماغ من و شما نيامده و سيلى بگوش ما نخورده است .
نظريه :((همان طورى كه بارها
اعلام شده است سيد محمد رضا سعيدى از طرفداران سرسخت خمينى و
مخالف جدى دولت است و بطرز بسيار زننده اى اهانت مى كند و مردم
را تحريك مى كند ))ساواك كه از
سخنان تحريك آميز و افشاگرانه سعيدى بشدت نگران بود طى گزارش
هشدار داد ((سيد محمدرضا سعيدى
از روحانيون مخالف دولت و مبلغ خمينى است اگر نامبرده وادار
بسكوت نشود و يا موضوع سخنرانيهاى خود را عوض نكند اثر
نامطلوبى در افكار مردم منطقه خواهد گذاشت
)).
در تاريخ 29/2/45 يكى از مامورين ساواك به منزل مرحوم سعيدى
مراجعه كرد و ضمن گرفتن بيوگرافى او به هشدار داد كه مراقب
گفتار و اعمال و رفتار خود باشد،مرحوم سعيدى در پاسخ اظهار
داشت من شخصى هستم مستقل و از كسى تبعيت نمى كنم و تحت تاثير
هم قرار نمى گيرم ،البته آدم ماجرا جو و آشوب طلب نمى باشم ولى
معتقدم كه آية الله خمين يك روحانى واقعى شريف و پاك و صحيح
العمل و قابل احترام مى باشد و از مقام و شخصيت ايشان بايد در
هر محفل و مجلس تقدير و تجليل نمود.
(293) |
از: نگارنده
رهنما تا على و آل على است
|
تا كه عشق و شهادت و ايمان
|
در رگ و خون و قلب و پيكر
ماست
|
در امان خلق ماو كشور ماست
|
آن علامى كه شاه نوكر ماست
|
لرزه بر قلب خصم كافر ماست
|
همه جا صحبت از شجاعت ماست
|
اين همه قدرت و شكوه و جلال
|
از تدابير و فكر رهبر ماست
|
آن خمينى كه مرجعى است بزرگ
|
هر چه كرده است ثبت دفتر
ماست
|
با خداوند وحى و داور ماست
|
|
من شهادت به معنى به خون آغشته شدن را
مى خواهم |
از جمله
مبارزه كه با سلاح علم و منطق و بيان به جنگ فرقه ضاله بهائيان
و با بيان به ميدان مبارزه آمد و عاقبت با دست آن بى دينان در
محراب عبادت شهيد شد مرحوم شهيد ثالث محمد تقى برغانى قزوينى
است كه غالبا در منبر مردم را از سوء حال باب بر حذر و آن
طائفه را تكفير مى نمود .
ميرزا جواد نامى كه اصلا عرب و ساكن قزوين بود گويد كه چند روز
پيش از شهادتش به خدمت آن بزرگوار رسيدم آن جناب فرمود التماس
دعا دارم من عرض كردم كه خداوند نعمتهاى دنيا و آخرت را به شما
داده عزت و ثروت و اولاد و علم و نشر شريعت و تاليف در علوم
اكنون براى شما چه آروزئى مانده ؟ فرمود:آرزوى شهادت عرض كردم
:شما هميشه در شهادتيد بلكه مطابق حديث معروف (مداد العلماء
افضل من دماء الشهداء )خدوند بالاتر از شهادت را نصيب شما كرده
است آن جناب فرمود:بلى چنين است ولى شهادت بمعنى به خون آغشته
شدن را مى خواهم .
در همان شب كه به شهادت رسيدند چون نيمى از شب گذشته بود خواست
براى عبادت به مسجدت برود عيالش به او گفت شما شبها مسجد رفتن
در اين مواقع را ترك كن فرمود:مگر مى ترسيد مرا بكشند من بسيار
طالب شهادتم ولى اين سعادت دور است كه روزى من گردد. پس در سنه
1264 ه . ق در نميه شب از خانه بيرون آمد و در مسجد خود مشغول
عبادت شد چون نزديك صبح شد پيرزنى كه به عادت هميگشى خود مى
آمد كه چراغ مسجد را روشن كند وارد مسجد شده بود.
شهيد ثالث در آن وقت سر به سجده گذارده مشغول خواندن مناجات
خمسه عشر بود كه با نهايت خضوع و خشوع و گريه زارى مى خواند در
آن هنگام چند نفر از فرقه ضاله مضله بابيه داخل شدند اول نيزه
برگردن مبارك آن بزرگوار زدند كه آن جناب سر از سجده برداشته و
فرمود چرا مرا مى كشيد؟ پس نيزه را به دهان مباركش فرو بردند
كه دهانش شكافته شد تا آنكه هشت ضربت زدند چون صداى داد و
فرياد آن زن خادمه بلند شد قاتلان فرار كردند آن جناب از جاى
خو بلند شد كه از مسجد بيرون برود كه خون در ميان مسجد نريزد
تا نزديك در مسجد كه رسيد ضعف بر او مستولى شد، از شدت زخمها
در جلو در بر زمين افتاد و غش كرد و در خون خود غوطه ور شد پس
عيال و اولاد او با خبر شدند آمدند بدن مباركش را به خانه بردن
و تا دو روز زنده بود و درست قدرت سخن گفتن نداشت و چون زبانش
شكافته شده بود قدرت آشاميدن آب نداشت زيرا زخم سوزش داشت و
مكرر در همان حال از تشنگى امام حسين (ع )ياد مى كرد و مى
گريست و قطرات اشك از چشمان مباركش جارى مى شد و مى فرمود يا
ابا عبدالله جانم بفداى تو آيا از تشنگى بر تو چه گذشت بعد از
دو روز روح مباركش را به عتبات عاليات نقل دهند مردم قزوين
مانع شدند و هجوم عام كردند و بدنش را در جوار شاهزاده حسين
دفن كردند بعد از چند سال كه براى تعمير قبرش را شكافتند بدنش
مانند ايام زندگانى تازه بود.
(294) |
جواب سليمان اعمش به نامه هشام بن
عبدالملك |
در
((شذرات ))))و
((تاريخ ابن خلكان
))از ابى معاويه بن الضرير نقل
شده است كه هشام بن عبدالملك به سليمان بن مهران الاعمش (از
محدثين معروف و از اعيان قدماى شيعه )نامه نوشت و در آن نوشت
كه فضائل عثمان وبدهاى على را براى من بنويس اعمش چون نامه را
دريافت كرد آن نامه را به گوسفندى كه نزدش بود خورانيد و به
قاصد گفت : جواب تواينست . قاصد براى گرفتن جواب اصرار كرد و
گفت خليفه قسم خورده است كه اگر جواب نبرم مرا بكشد و برادران
اعمش را واسطه قرار داد و آنها به اعمش گفتند: اى ابا محمد او
را از كشته شدن نجات بده .
پس اعمش براى هشام نوشت :بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد ،اگر
عثمان مناقب و فضائل تمام اهل زمين را داشته باشد براى تو سودى
ندارد و اگر على بدى هاى تمام اهل زمين را داشته باشد،ضررى بتو
نمى زند،پس در پى نيك و بد نفس خود باش !
(295) |
طبل زدن براى بيدار ماندن در ميدان
جهاد عبادت است |
در
احوال مرحوم سيد جواد عاملى صاحب مفتاح الكرامة آمده است كه در
زمانى كه وهابى ها به شهر نجف اشرف حمله كرده و آن را به
محاصره در آودره بودند (بين سالهاى 1221 و 1226 هجرى ) مردم
نجف به رهبرى علماء به محافظت و دفاع از شهر پرداخته بوند آن
عالم بزرگوار به نوبت به پاسدارى از شهر و سركشى به محافظان
شهر و تشويق و تحريك آنان به پايدارى اهتمام داشت .
نقل شده است كه در يكى از شب ها كه به محافظان شهر سركشى مى
كرد ديد آنها مشغول دف زنى و بازى هستند ايشان را از آن كار
نهى كرد و چون دوباره نزد آنان بازگشت ديد خوابيده اند از
فرمانده آنها پرسيد چرا اينها خوابيده اند؟ فرمانده گفت براى
اينكه اينها را خواب نربايد بايد دف بزنند مرحوم سيد جواد
فرمود: ((پسرك من بر طبل و دف
خود بگوبيد،بكوبيد كه عبادت است ))(296) |
در
احوال دعبل خزاعى ،شاعر دوستدار اهل بيت پيامبر عليهم السلام
كه معاصر بنى عباس بود و با سلاح شعر پيوسته با دستگاه خلاف
زمان به مقابله مى پرداخت آمده است :
هنگامى كه او را به خاطر هجو و بدگوئى از خلفاء و امراء كه از
سلطه و سطوتشان ترسيده مى شد،نكوهيدند ،دعبل در جواب گفت من
چهل سال است چوبه دار خود را بر دوش مى كشم ولى كسى را نمى
يابم كه مرا بر آن به دار بكشد، پس از سالهاى چند دوباره او را
ملامت كردند و او در پاسخ گفت من پنجاه سال است كه چوبه دار
خود را بر دوش مى كشم و كسى را نمى يابم كه مرا بر آن بردار
بكشد. و اين دليل بزرگى است بر شهامت و قوت قلب او در مبارزه و
بدگوئى از كسانى كه شايسته بدگوئى بودند ،حتى اگر به بدار
كشيده شدن او بيانجامد.
(297) |
مرحوم آية الله سيد كاظم يزدى و رفتار
او با اجانب |
يكى از
سران انگليس كه در حدود سال 1333 هجرى قمرى موفق به ملاقات سيد
شده بود در اين خصوص چنين مى گويد:سيد كه بسيار پير بود و
عمامه كوچك و سفيدى بر سر داشت ( گويا در منزل شال كوچك سفيدى
بر سر مى بيستند ) و محاسن و ناخنهايش با حناى قرمز خيلى خوب
رنگ شده بود و درخشندگى خاصى داشت بيرون آمد و با كمال خونسردى
و بى اعتنائى به ما خوش آمد گفت و مارا روى حصيرى كه در بيرون
اطاقش افتاده بود نزديك خود نشاند من متوجه تاثير و نفوذ زياد
و حسن شهرت او بودم در خطوط صورت او قوه جاذبه اى وجود داشت و
چشمانش خاكسترى و خسته مى نمود و در وجود نحيف و خسته او قدرت
نفوذ خارق العاده اى موجود و بيان او سحرآميز بود كه من كمتر
در كشورهاى اسلامى نظير آن را ديده بودم بعد مى گويد:سيد با
كمال وقار پاكت و پول ما را به طرف ما پس زده و با عزمى راسخ
گفت كه هنوز موقع آن نرسيده است تا آنجا كه مى گويد:
من اطمينان حاصل كردم كه با او نمى توان صحبت پول كرد و مقام
عالى او قابل خريد و فروش نيست و بسيار خوش وقت است كه در اين
باب با او صحبتى ننمائيم و البته چنين وضعى را در كشورهاى مصر
و حجاز كه همه براى پول به دنبال ما مى دوند نمى توات يافت .
(298) |
فتواى سيد درباره جهاد با استعمار
|
دولت
ايتاليا قواى خود رابراى اشتغال كشور ليبى در شمال افريقا به
حركت در آورده و مملكت ايران نيز از شمال در اشغال قواى روس و
از جنوب مورد هجوم انگلستان بود در آن زمان سيد فتواى زير را
صادر كرد:
((بسم الله الرحمن الرحيم در اين
ايام كه دول اروپائى مانند ايتاليا به طرابلس غرب ليبى حمله
نموده است و از طرفى روسها شمال ايران را با قواى خود اشغال
كرده اند و انگليسى ها نيز نيروهاى خود را در جنوب ايران پياده
كرده اند و اسلام را در معرض خطر نابودى قرار داده اند بر عموم
مسلمين از عرب و عجم واجب است كه خود را براى عقب راندن كفار
از ممالك اسلامى مهيا سازند و از بذل و جان و مال در راه بيرون
راندن نيروهاى ايتاليا از طرابلس غرب و اخراج قواى روسى و
انگليسى از ايران ،هيچ فرو گذار نكنند زيرا اين عمل از مهمترين
فرائض اسلامى است تا به يارى خداوند دو مملكت اسلامى از تهاجم
صليبى محفوظ بماند محمد كاظم طباطبائى )).
(299) |
شهادت فرزند مرحوم سيد محمد كاظم يزدى
|
در حمله
انگليسى ها به عراق و مقاومت دليرانه اى كه مردم مسلمان عراق
بافتاوى و رهبرى مراجع عاليقدر در مقابل نيروهاى مهاجم انجام
دادند فرزند رشيد آية الله العظمى سيد محمد كاظم يزدى بنام آية
الله حاج سيد محمد طباطبائى نيز شركت داشتند و در حمله سختى كه
بقواى انگليسى نمودند تعداد چهار هزار تن از نيروهاى بيگانه را
از پاى در آوردند و شكست فاحشى به نيروها مهاجم وارد آوردند در
اين حلمه بود كه فرزند دلبند و مورد علاقه پدر، آيد الله
سيدمحمد طباطبائى يزدى شهيد شد و جنازه او را با كمال احترام
از كاظمين به نجف حمل نمودند و به صحن مطهر علوى رساندند عده
اى از شاگردان سيد متحير بودند كه چگونه اين خبر تاسف آور را
به پدر برسانند روضه خوانى با خود همراه داشتند به خدمت آن
بزرگوار رسيده عرض كردند كه جنازه اى در صحن مطهر هست كه ولايت
نماز او به عهده شماست ولى او كه تحصيل كرده مكتب مبارزه و
شهادت بود هرگز از شنيدن اين خبر آن گونه كه انتظار مى رفت
ناراحت نگرديد و كلمه مباركه (اناللله و انااليه راجعون ) را
سر داد.
(300) |
گريه به خاطر ثبت شدن نام در ديوان
ظلمه |
يكى از
علماء به نام مرحوم مقدس كاظمى (ره ) صاحب وسائل در فقه آن
چنان زاهد بود كه يكى از علماى بزرگ ايران در سفرش به عراق
مرحوم مقدس را در خانه اش زيارت مى كند خانه اى محقر و ساده كه
آثار زهد و اعراض از دنيا از آن پديدار بود، مرحوم مقدس بعد از
تعارف به او فرمود:به خانه من آمدى براى يك امر مستحب كه آن
زيارت مومن باشد و ليكن اين آمدنت منجر به يك كار حرام شده و
آن اين است كه خانه من يك اطاق بيشتر ندارد و شما كه آمديد من
زن و بچه ام را در حياط خانه جاى دادم در حالى كه حرارت خورشيد
آنها را آزار مى دهد آن عالم ايرانى از زهد و تقواى مقدس شگفت
زده شده بود پس از بازگشت به ايران شاه او را زيارت كرد و از
او سوال كرد كه از آن ديار چه سوقات آورده اى ؟ آن عالم گفت
:سوقات خوبى آورده ام و قصه مقدس را نقل كرد شا خيلى متاثر شد
و دستور داد كه پول زيادى براى شيخ ببرند شخص آورنده پول كه
خود يكى از شخصيتها بود موقعى كه وارد عراق شد بسيارى از شخصيت
هابه ديدن او آمدند مگر مقدس آنچه به او اصرار كردند قبول نكرد
تا آنكه خود فرستاده شاه ناچار شد خودش به تنهائى مقدس را
زيارت كند آمد نزد مقدس و قصه آن عالم را كه با شاه در ميان
گذاشت برايش نقل كرد همين كه مقدس قصه را شنيد گريه زيادى كرد
و از قبول آن پولها خوددارى نمود تا آنكه فرستاده شاه مايوس
شد و پولها رابرگردانيد پس از آن از مقدس سبب گريه ايشان را
سوال شده فرمود گريه من از اين جهت بود كه اين خبردار شدن شاه
از وضع تنگ دستى من و فرستادن پول كاشف از آن است كه من معصيت
خدا را نموده ام ،معصيت بزرگى كه به سبب آن اسم من در ديوان
ظالمين ثتب بشود.(301) |
اهتمام مرحوم ميرزا محمد ارباب به
اجراى حدود |
در مجله
نور علم نشريه جامعه مدرسين قم راجع به مرحوم آية الله ميرزا
محمد ارباب قمى مى نويسد:در امر به معروف و نهى از منكر قاطع
بود،نقل مى كنند كه در آن زمان بعضى از اطرافيان متولى باشى كه
از با نفوذترين شخصيت هاى آن زمان قم بود معترض زن شوهردارى مى
شود،خبر به آن مرحوم مى رسد متاثر شده نامه اى به رئيس نظميه
قم مى نويسد كه متهم را دستگير كنند آنها مى گويند به خاطر
انتساب متهم به متولى باشى معذوريم معظم له با شنيدن اين جواب
متاثر شده مى گويد: شهريكه بر چنين مجرمى نتوان حد جارى كرد،
جاى ماندن نيست و حركت مى كنند و مردم نيز بدنبال ايشان حركت
مى كنند و غوغاى عجيبى در شهر به وجود مى آيد،فرماندار وقت به
مرحوم آية الله آقا حسن حرم پناهى كه از وابستگان ايشان بودند
متوسل مى شود و ايشان از مرحوم ارباب تقاضا مى كند كه بمنزل او
برود تا اگر بناست از شهر خارج شوند باتفاق هم خارج گردند كه
متوجه وخامت اوضاع بودند در آنجا جمع شده تقاضا مى كنند كه
معظم له از اين تصميم عدول كند و اعلام مى كنند كه آنان در
اجراى فرمايشات ايشان آماده هستند و بدين ترتيب متهم دستگير
شده و در چهار سوق بازار قم كه محل رفت و آمد مردم بود حد مى
خورد.
(302) |
يكى از
بزرگان قم نقل كرد من مدت دوازده سال از قم به تهران نرفتم تا
آنكه يك كار ضرورى برايم پيدا شد كه ناچار شدم به تهران بروم
در ايام رضا شاه قلدر كه من دستور كشف حجاب را داده بود
مامورين اين دستور را با شدت اجرا مى كردند من در تهران در يكى
از خيابانها مى رفتم ديدم زنى با چادر مى رود تا چشم يكى از
افسران به آن زن افتاد با شدت يك سيلى به او زد و چاد را از
سرش كشيد به طورى كه من وحشت زده شدم ناگهان ديدم كه كالسكه در
همانجا ايستاد و مرحوم سيدابوالقاسم كاشانى از آن پياده شد و
از پشت سر يك سيلى محكم به آن افسر زده و او را به لرزش در
آورد باز سوار كالسكه شده رفت آن افسر مانند كسى كه استخوانى
در گلويش گير كند ديگر نتوانست كلمه اى حرف بزند.
(303) |
در كلمه
طيبه از مرحوم حاج شيخ جعفر شوشترى (ره ) نقل كرده كه حاكم
بروجرد روزى به ديدن عالم جليل سيد مرتضى پدر سيد مهدى
بحرالعلوم رفت و در مراجعت چون به صحن خانه رسيد بحرالعلوم را
كه در آن وقت به حسب سن در شمار اطفال محسوب مى شد ملاقات كرد
ايشان را به حاكم شناسانيدند حاكم ايستاد و اظهار محبت و
مهربانى زيادى نمود و رفت پس سيد به والدش عرض كرد: بايد مرااز
اين شهر بيرون بفرسيت كه مى ترسم هلاك شوم فرمود:چرا گفت :به
جهت آنكه از ساعتى كه حاكم به من اظهار مهربانى كرد قلبم را
مايل به او مى بينم و آن بغضى كه بايد نسبت به حاكم اظهار
داشته باشم نمى بينم ديگر در اينجا نبايد ماند پس همين سبب
هجرت ايشان از آن بلد شد از بركت اين تقوى به مقامى رسيد كه
فقيه اكبر شيخ جعفر كاشف الغطاء خاك كفش او را به حنك عمامه اش
مى ماليد
(304) |
بخش ششم : مقامات و كرامات
|
كرامت از ميرزاى شيرازى بزرگ
|
خداوند
به ما نصب كند كه ما انكار نكنيم اين مسائل را.
از جمله چيزهائى كه سد راه انسانيت است
انكار مقامات است . محصور كردن همه چيز در اين چيزهايى كه ما
مى فهميم ...
از بيانات امام خمينى مدظله در عيد فطر
1407
نقل مى كنند سه مرد از زوار فقير سامراء نزد مرحوم ميرزاى
شيرازى (حاج ميرزا محمد حسن معروف به ميرزاى بزرگ )آمدند و كمك
مالى طلب كردند ميزرا به اولى بيست قران داد و به دومى پنج
قران و به سومى هيچ نداد سه نفر فقير ابراز نارضايتى كردند و
گفتند شما مساوات و عدالت را رعايت نكرديد ميرزا فرمود:تساوى
كاملا رعايت شده بر رسوائى خودتان اصرار نكنيد اما آنها راضى
نشدند و پافشارى كردند ميرزا دستور داد آن سه نفر را باز جوئى
كردند معلوم شد كه نفر اول ( كه باو بيست قران دادند ) در كيسه
اش پنج قران داشته ،و نفر دوم (كه باو پنج قران داده شده بود )
بيست قران در كيسه اش داشته ،و نفر سوم كه (چيزى دريافت نكرده
بود )) بيست و پنج قران در كيسه
داشته است ، از اينجا معلوم شد كه منظور از تساوى ميان آنها چه
بوده است - المومن ينظر بنورالله .
(305) |
قضايائى از مقام والاى سيد مهدى بحر
العلوم و تشرف او به حضور امام زمان عليه السلام |
نقل است
كه سيد مهدى بحرالعلوم سالى به حج مشرف شد چون وقت حج را درك
نكرد در مكه توقف نمود و طبق مذاهب چهارگانه اهل سنت و جماعت
درس مى فرمود بقدرى در نظر اهل آنجا موقعيت پيدا كرد كه بعضى
از اهل سنت گفتند اگر آنچه كه شيعه اماميه مى گويند راست باشد
كه فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام بنام مهدى خواهد آمد هر
آينه آن امام اين سيد مهدى خواهد بود.
مرحوم شيخ نورى فرمود:يك وقتى بحرالعلوم به كربلا مشرف مى گشت
جماعتى در خدمتش بودند از آن جمله شاگرد او شيخ تقى ملا كتاب
بود و خارج از قافله هم شخصى بود كه به حال خودش سير مى كرد
ولى در هر جائى كه سيد منزل مى فرمود آن شخص هم فرود مى آمد هر
گاه سيد حركت مى فرمود او نيز حركت مى كرد تا آنكه جناب سيد به
او التفات فرمود و با اشاره او را نزد خود طلبيد آن شخص نزديك
آمد و دست سيد را بوسيد سيد از او احوال پرسى كرد و احوال جمعى
از مردان و دختران و زنان از اهل خانه و همسايگان آن شخص را
سوال كرد و يك يك نام آنها را مى برد تا نزديك به چهل نام نفر
را نام برد آن مرد هم با خوشحالى جواب مى گفت پس ما از سيد
سوال كرديم كه اين مرد كيست ؟ فرمود اهل يمن است گفتيم شما چه
وقت در يمن ساكن بوديد كه اين جماعت را شناخته ايد سيد سربزير
افكند سبحان الله اگر از من وجب به وجب زمين را سوال كنيدهر
آينه از آن خبر مى دهم .
و نيز شيخ مرحوم فرموده :خبر داد ما را عالم كامل آقاى على رضا
( طاب ثراه ) فرزند عالم جليل حاج ملا محمد نائينى همشيره زاده
حاج شيخ محمد ابراهيم كلباسى ،گفت خبر داد ما از عالم جليل
ملازين العابدين سلماسى كه گفت روزى در نجف اشرف در مجلس درس
آية الله علامه طباطبائى بحرالعلوم (قدس سره ) نشسته بوديم كه
عالم محقق جناب ابوالقاسم قمى صاحب قوانين (ره ) كه در آن سال
از بلاد عجم به جهت زيارت ائمه عراق عليهم السلام و زيارت بيت
الله الحرام آمده بود به جهت زيارت او داخل شد پس شاگردان از
مجلس درس متفرق شدند ولى من با سه نفر از شاگردان خصوصى او
مانديم پس ميرزاى قمى به سيد عرض كرد:شما كه فائر شديد و
مرتبه ولايت روحانيه و جسمانيه و قرب مكان ظاهرى و باطنى را
درك نمديد و چيزى از آن نعمتهاى بى نهايتى كه به دست آورده ايد
بما تصدق نمائيد.
پس سيد فرمود كه من شب گذشته يا دو شب قبل (ترديد از راوى است
) در مسجد كوفه رفته بودم براى نافله شب و قصد داشتم اول صبح
به نجف اشرف مراجعت كنم كه درس تعطيل نشود چون از مسجد بيرون
آمدم كه به م مسجد سهله برم يا نه ؟
در آن حال بادى وزيد و غبارى برخاست و مرا بى اختيار حركت داد
اندكى نگذشت كه مرا در مسجد سهله انداخت داخل مسجد شدم ديدم كه
مسجد خالى از زوار است فقط يك نفر شخص جليل و بزگوارى بود كه
با كلماتى كه قلب ار منقلب و چشم را گريان مى كرد مشغول مناجات
با قاضى الحاجات بود حالم متغير و دلم از جاكنده شد و زانوهايم
به لرزه افتاد و از شنيدن آن كلمات كه هرگز به گوشم نرسيده بود
و چشمم در آنچه به من رسيده بود از ادعيه ماثوره نديده بود
اشكم جارى شد دانستم كه مناجات كننده آن كلمات را از خود انشاء
مى كند پس من در همانجا ايستادم و به آن كلمات دلنشين گوش دادم
و لذت بردم تا آنكه از مناجات فارغ شد متوجه من شد و به زبان
فارسى اندكى رفتم و توقف كردم باز فرمود كه پيش بيا و فرمود كه
ادب در امتثال است . پس پيش رفتم تا آنجا كه دست آن جناب به من
و دست من به آن جناب مى رسيد و به كلمه اى تكلم فرمود.
مولى سليمان گفت چون كلام سيد به اينجا رسيد يك دفعه از اين
رشته سخن دست كشيد شروع كرد به جواب سوالى كه ميرزاى قمى از
قبل كرده بود پس جناب ميرزا دوباره از آن كلام خفى سوال كرد
سيد به دست اشاره فرمود كه آن از اسرار مكتوم است .
(306) |
دو قضيه ديگر درباره تشرف سيد به حضور
حجت عج ... |
و نيز
نقل كرده از جناب مولا سلماسى كه گفت من در مجلس درس
بحرالعلوم رحمة الله حاضر بودم كه شخصى از او از محل رويت و
زيارت امام عصر عليه السلام در زمان غيبت كبرى سوال كرد در
حالى كه سيد مشغول كشيدن قليان بود از جواب دادن به آن شخص
ساكت شد و سر را به زير انداخت و به خود خطاب كرد و آهسته
بطورى كه من حرفش را مى شنيدم فرمود: چه بگويم در جواب او و
حال آنكه آن حضرت مرا در بغل كشيده و به سينه چسبانيده در حالى
كه در روايت آمده مدعى رويت را در غيبت تكذيب كنيد و آن سخن را
تكرار مى كرد و آنگاه در جواب سائل فرمود كه از اهل بيت عصمت
عليهم السلام رسيده است كه كسى را كه مدعى ديدن حضرت حجت عليه
السلام شد تكذيب كنيد و به همين دو كلمه قناعت كرد و به آنچه
مى فرمود اشاره نكرد.
و نيز نقل كرده از عالم مذكور كه گفت با جناب سيد در حرم
عسكرين عليهما السلام نماز گزارديم پس سيد خواست كه در ركعت
دوم از تشهد برخيزد،حالتى بر او عارض شد كه اندكى توقف كرد
آنگاه برخاست چون از نماز فارغ شد همه ما تعجب كرديم و جرات
نمى كرديم علت توقف در نماز را سوال كنيم تا آنكه به منزل
برگشتيم و سفره طعام حاضر شد يكى از سادات حاضر در آن مجلس به
من اشاره كرد كه از آن جناب از سر آن توقف سوال كنم گفتم نه
تو! تو از من نزديك ترى ، تو سوال كن .
جناب سيد (رحمة الله )ملتفت من شد و گفت درباره چه گفتگو مى
كنيد؟ گفتم ايشان مى خواهند بفهمند علت آن بى حالتى را كه در
نماز شب بر شما عارض شد چه بود. فرمود:همانا حضرت حجت عليه
السلام براى سلام كردن بر پدر بزرگوارش داخل روضه مطهره شد و
از مشاهده جمال انور آن حضرت مرا آن حالت دست داد تا آنكه از
روضه بيرون رفتند. |
ميرفند رسكى و ذكر خدا در كنيسه
|
نقل است
كه ميرزا ابوالقاسم فندرسكى در ايام سياحت به يكى از ولايات
كفار رسيد و با اهل آنجا در هر موضوعى گفتگو و بحث نمود روزى
جمعى از اهل آن ولايت گفتند از جمله امورى كه دليل بر حقانيت
دين ما و بطلان دين شماست اين است كه بعضى معابد و كليساهاى ما
قريب به دو هزار يا سه هزار است كه بنا شده و هيچ اثر خرابى و
سستى در آنها راه نيافته ولى اكثر مساجد شما به صد سال نمى رسد
كه خراب مى شود نظر بر اينكه حقيقت معابد شما و خراب شدن معابد
ما نه باين سبب است بلكه به جهت آنستكه در مساجد ما عبادت صحيح
بجا آورده مى شود و طاعت پروردگار در آنجامى شود و نام
پروردگار عظيم در آنجا ذكر مى شود بناء طاقت تحمل آن را ندارد
و به اين جهت خراب مى شود و اما معابد شما باقى مى ما ند و اگر
عبادت ما در معابد شما انجام و ذكرى خداى ما در معابد شما شود
لحظه اى طاقت تحمل نمى آورد و خراب مى شود،كفار گفتند امتحان
اين كار بسيار آسان است اگر شما راست مى گوئيد بيائيد در يكى
از معابد ما عبادت كنيد و نام خداى خود را ببريد تا صدق و كذب
حرف شما معلوم شود،سيد قبول نمود توكل بر خدا نموده و متوسل به
ارواح طيبه ائمه معصومين علهيم السلام شد وضو ساخت و رفت در
كنيسه اعظم ايشان كه آن را در نهايت استحكام ساخته بودند و
قريب سه هزار سال بوده بنا شده و هيچ گونه اثر خرابى نداشت جمع
كثيرى در آنجا به نظاره آمده بودند سيد بعد از داخل شدن اذان و
اقامه گفته مشغول نماز شد و بعد از نيت يك مرتبه دستها را بلند
كرده و به آوازه گفت :الله اكبر و از كنيسه بيرون دويد فى
الفور سقف كنيسه فرود آمده ديوارهاى آن بر هم ريختند.
(307) |