مردان علم در ميدان عمل (جلد اول)

سيد نعمت الله حسينى

- ۷ -


ناصر الدين شاه در خانه مرحوم سبزوارى
در كتاب ريحانة الادب مى گويد:نگارنده به يك واسطه موثق از خود ناصر الدين شاه نقل مى كند كه شاه در مسافرت اروپا در تبريز توقف كرد در مجلس بازديد يكى از اكابر علماى آن شهر (كه آن شخص موثق هم حضور نداشت ) نقل كرده كه در مسافرت مشهد مقدس به هر شهرى كه وارد مى شديم اهالى آن شهر استقبال مى كردند و در موقع حركت هم بدرقه مى نمودند تا در سبزوار معلوم شد هر طبقه وظيفه معمولى خود را انجام دادند و به ديدن ما آمدند فقط حاجى ملا هادى استقبال كه سهل است به ديدن ما هم نيامده است بعلت آنكه او شاه وزير نمى شناسد شاه گويد من بسيار پسند كرده و گفتم كه شاه او را مى شناسد تا اينكه بعد از تعيين وقت ،من با يك نفر خدمتكار يك روز نزديك ناهار به خانه حاجى ملا هادى رفتم و پس از پاره اى مذاكرات من گفتم خداوند عالم تمامى شكرانه علم تدريس و ارشاد عباد و شكرانه مال دستگيرى مناسب خود را لازم دارد چنانچه شكرانه علم تدريس و ارشاد عباد و شكرانه مال ، دستگيرى فقراء و شكرانه قدرت و سلطنت نيز انجام حوائج اشخاص است من از شما خواهش دارم كه به من خدمتى محول فرمائى كه آن را انجام داده و اداى شكر اين نعمت سلطنت را كرده باشم پس حاج ملا هادى اظهار غنا و بى نيازى كرد و اصرار من اثرى نكرد تا آنكه من خودم پيشنهاد كردم گفتم شنيده ام يك زمينى زراعتى داريد من خواهش مى كنم كه شاه براى آن زمين ماليات دولتى ندهيد آن را نيز با عذر موجهى رد كرد و فرمود كتابچه ماليات دولت هر ايالتى كماو كيفا يك صورت قطعى گرفته كه اساس آن بر هم نمى خورد اينك اگر من (هادى )ماليات ندهم ناچار از طرف اولياى امور مقدار آن به ساير آحاد و رعيت سرشكن شده و ممكن است يك قسمت آن به فلان بيوه زن و يا به يتيمى تحميل شد شا راضى نباشيد كه معافيت ماليات من سبب تحميل بر يتيمى يا بيوه زنى باشد علاوه بر اين دولت را نيز مخارج لازم است كه تهيه آن بر عهده رعايا است كه من هم بايد سهم خود را بدهم و به دوش ديگران نيندازم شاه گويد من گفتم از جاى خود حركت كند خادم خود را امر به ناهار آوردن كرد خادم نيز فورى يك طبق چوبينه با مقدارى نمك و دوغ و چند دانه قاشق و چند قرص نان (كوكه )نزد ما گذاشت و رفت حاجى اول آن قرصها را با كمال ادب بوسيده و بر روى پيشانى گذاشته و شكرهاى بسيار از ته دل به جا آورد پس از آن آنها را ريزه ريزه كرد در ميان دوغ ريخته و يك قاشق نيز پيش من گذاشته و گفت :شاها بخور كه نان حلال است زراعت و جفت كارى آن دست رنج خودم مى باشد شاه گويد:من يك قاشق از آن صرف كرده ديدم كه خوردن آن خارج از عهده شاه است بعد از كسب اجازه بقيه آن قرصها را به دست خود بسته به پيشخدمت دادم كه در موقع مريضى يكى از افراد خانواده از آن نان حلال استفتاء نمايند شاه بعد از اين جمله گريزهائى زد به بعضى از افعال ناشايست بعضى از متلبسن باين لباس روحانيت از اشعار دلنشين اين حكم الهى است كه مى گويد:(149)
ما زمى خانه عشقيم گدايانى چند
باده نوشان و خموشان و خروشانى چند
هر در اسرار كه برورى دلت بربندند
رو گشايش از همت مردانى چند

استمداد از اميرالمومنين و توسل به آن حضرت براى تاليف جواهر الكلام
مرحوم صاحب جواهر،جواهر را از آن نظر تاليف كرد كه كتابى جامعى باشد كه مراجعه كننده را از ديگر كتابهاى فقهى بى نياز سازد الحق كتاب جواهر درياى بى كران و مواجى است كه در تمام ابواب فقه اسلام نظر دارد او در تاليف اين كتاب به روح پر فتوح ملى الملوى على بن ابيطالب عليه السلام استمداد و توسل جسته است و در پايان كتاب مى گويد:
((خداوند متعال بر مامنت گذارد كه توسل ما رابر محمد و آل او بخصوص ‍ اسدالله الغالب و دروازه علوم اسلامى على بن ابيطالب عليه السلام پذيرفت و ما را بر آنچه كه خواسته بوديم توفيق عنايت فرمود در برابر نعمت بزرگى شكرگزار و سپاس منديم ))تاريخ فراغت از تاليف آن 23 رمضان 1254 هجرى نبوى بوده در تاليف آن درست سى سال رنج و زحمت كشيده است . (150)

تربت امام حسين عليه السلام ،آخرين زاد و توشه
يكى از ويژه گيهاى مرحوم آية الله حجت رحمة الله عليه علاقه فوق العاده و محبت فراوان ايشان به سيد و سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام بود.
در آخرين روز عمرش پس از آنكه امر فرمود مهرش را شكستند ( تا بعد از مرگ مورد استفاده قرار نگيرد ) مقدارى از تربت حضرت سيدالشهداء ميل فرمود و گفت اين آخرين زاد من است از دنيا پس دعوت حق را لبيك گفت .
در ابتداء كه امر فرمود مهرش را بشكند بعضى از علاقه مندان از اين كار خوددارى مى كردند و نمى خواستند مهر را خرد كنند به خدمت ايشان استخاره كنيد با قرآن اگر خوب آمد بشكند و گرنه همان كار را بكنيد وقتى استخاره كردند اين آيه دراول صفحه آمد:((له دعوة الحق ))پس امر كرد مهر را شكستند.
چنانچه در روى سنگ مزارش حك شده است :
((و بعد ما استخار بكلام الحق فى كسر خاتمه واجيب بقوله تعالى ( له دعوة الحق ) امربه ثم تناول التربة و الحسينية و قال آخرى زادى من الدنيا التربة ،فلبى دعوته زوال يوم الاثنين ثالث جمادى الاولى من سنة 1372 ))
در همين رابطه است بيت زير كه يكى از ارادتمندان به آن مرحوم گفته است .
زخاك كربلا مى خورد و مى گفت
همين باشد ز دنيا آخرين زاد
از ارتحالش جهان علم و فضيلت داغدار شد بطورى كه مرحوم آية الله بروجردى وقتى از اين جريان باخبر شد فرمود كمرم شكست . (151)

حليت طلبيدن شهيد آية الله مطهرى از مرحوم آية العظمى حجت
در ايام طلبگى با عده اى از افراد در جلسه اى نشسته بوديم ،در آن مجلس ‍ مرحوم آية الله العظمى آقاى حجت رضوان الله تعالى عليه مورد غيبت قرار گرفت و با آنكه آن مرحوم حق استادى به گردن من داشت و سالها در خدمت ايشان درس خوانده بودم و حتى در يك مسابقه عمومى از آن مرحوم جايزه گرفته بودم ، معهذا در شرايطى قرار گرفته بودم كه من هم در آن برنامه حضور داشتم يك وقت احساس كردم اين درست نيست من چرا بايد در آن شرايط قرار بگيرم ،لذا پى فرصت مناسبى بودم تا ايشان را ببينم و از وى رضايت بطلبم ، تا آنكه در يك تابستانى مرحوم حجت به حضرت عبدالعظيم تشريف آوردند يك روز بعد از ظهر به منزل ايشان رفتم و در زدم ،در را باز كردند، گفتم بگوئيد فلانى است ،ايشان در اندرون بودند اجازه ورود دادند يادم هست وقتى وارد شدم ايشان را در حالى ديدم كه كلاهى بر سر داشتند و بر بالشتى تكيه كرده بودند و مريض به نظر مى رسيدند،گفتم آقا آمده ام يك مطلبى را به شما عرض كنم :فرمود چه مطلبى ؟ گفتم من از شما كمى غيبت كرده ام ،اما غيبت زيادى نيز از ديگران شنيده ام و از اين كار سخت پشيمانم و چون تصميم دارم كه ديگر از اين پس غيبت شما را نكنم و از كسى نيز استماع نكنم آمده ام كه به خود شما بگويم كه مرا ببخشيد اين مرد با بزرگوارى كه داشت فرمود :غيبت كردن از امثال ما دو جور است :يكى وقت بشكلى است كه اهانت به اسلام و يك وقت مربوط به شخص ماست ،من كه مقصود ايشان را فهميده بودم ،گفتم بنده چيزى كه به اسلام توهين باشد نگفته ام بلكه مربوط به شخص شماست فرمود:من گذشتم .
انسان اگر بخواهد توبه كند بايد حقوق مردم را بپردازد و اگر غيبت و تهمتى بكسى وارد كرده او را راضى كند و در صورتى كه ممكن نيست يا آنها مرده اند لااقل استغفار بكند و از براى صاحبان حقوق از خداوند طلب مغفرت و احسان درباره آنها نمايد تا آنها راضى باشند. (152)

علت تعطيل نماز جماعت
اديب محقق ، حكيم متاله ،فقيه بزرگوار عالم ربانى مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقاى شيرازى اصفهانى قدس الله سره ،راستى مرد حق و حقيقت بود از خود و خودى رسته و به حق پيوسته بود، با همه مقامات علمى و شخصيت اجتماعى اش احساس وظيفه نسبت به ارشاد و هدايت جامعه و عشق سوزان به حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام موجب شده بود كه منبر برود و موعظه كند، مواعظ و نصايح و اندرزهايش چون از جان بر مى آمد لاجرم بر دل مى نشست هر وقت به قم مى آمد،علما طراز اول قم با اصرار از او مى خواستند كه منبر برود و موعظه نمايد، منبر او پيش از آنكه قال باشد ((حال )) بود از امامت جماعت پرهيز داشت . سالى در ماه مبارك رمضان با اصرار زياد او را وادار كردند كه اين يك ماهه در مدرسه صدر اقامه جماعت كند، با آنكه مرتب نمى آمد و قيد منظم آمدن سر ساعت معين را تحمل نمى كرد، جمعيت بى سابقه اى براى اقتدا شركت مى كردند، بطورى كه جمعيت هاى جماعات اطراف خلوت شد، او هم چون اين را فهميد، ديگر ادامه نداد. مردم اصفهان عموما او را مى شناختند. و باو ارادات مى ورزيدند همچنانكه حوزه علميه قم به او ارادت داشتند، هنگام ورودش به قم علما قم با اشتياقش بزيارتش مى شتافتند ولى او از قيد ((مريدى )) ((و مرداى )) مانند قيود ديگر آزاد بود، رحمه الله عليه رحمه واسعه و حشره مع اوليائه (153)
- شرح حال
- علماى دينى

چند قضيه از مولا خليل قزوينى
صاحب تاليفات و آثار گرانبها من جمله شرح تمامى كافى بنام صافى كه در بيست سال نوشته در سنه 1089 وفات يافته قبرش در قزوين در مدرسه اى است كه منسوب به اوست از شاگردان مرحوم ميرداماد و شيخ بهاء است در سنه 1001 در قزوين متولد شد. نوشتن و خواندن گوشه هايى از اخلاق كريمه آن بزرگواريى فايده نيست :
- دنباله

اين حواله بنام من است
يكى از نوكراهاى ديوان در حالى كه كاغذى در دست داشت روزى آن بزرگوار را در بين راه ملاقات كرد از مولا خليل سوال كرد منزل فلان شخص ‍ كجا است و ببينيد اين نامه و حواله بنام كيست وقتى مولا حواله را گرفت نگاه كرد ديد حواله جو مى باشد كه نوشته اند كه از آن بنده خدا گرفته شود براى آنكه آن مومن ناراحت نشود و يا آنكه نداشته باشد باين مقدار جورا بپردازد به مامور گفت اين حواله بنام من است آن مامور را به منزل خود برد و به او مقدارى كه در حواله نوشته بود جو داد و مامور آورد.
- دنباله

يا محسن قد اتاك المسى !
ما بين مولى و مرحوم ملا محسن فيض كاشانى مناظره اى شد كه پس از مدتى متوجه شد كه نظر و راى فيض صحيح بوده و حرف خودش اشتباه بوده وقتى كه به اشتبه خود پى برد براى عذر خواهى از مرحوم فيض از قزوين پياده به راه افتاد و تا كاشان آمد به در خانه فيض (ملا محسن ) رسيد، صدا را از پشت در خانه بلند كرده گفت : ((يا محسن قد آتاك المسيى )) مرحوم ملا محسن فيض صداى او را شناخت با عجله بيرون آمده دست به گردن او انداخت تا او را وارد منزل كرد پس از ساعتى حركت نمود به قصد قزوين . مرحوم فيض هر چه اصرار كرد كه چند روزى بماند جواب داد آمده ام فقط براى اعتراف به تقصير خودم و اقرار و تصديق فرمايش شما. براى اينكه خللى در اخلاص و نيتش وارد نشود بيشتر در كاشان نماند (فوائد الرضويه ص 173)
- تقوا
- وحيد بهبهانى

علت نقل مكان مرحوم وحيد بهبهانى از بهبهان
علت هجرت مرحوم وحيد بهبهانى به نجف اشرف اين بوده كه خواجه عزيز كلانتر روزى موقع نماز به آقا مى گويد ببينيد بر اثر دستورى كه داده ام چقدر مردم در نماز جماعت شما شركت كرده اند و جمعيت چقدر زياد است . آقابه حدى از اين گفته منقلب مى شود كه نماز ديگر را نخوانده به منزل مى رود و بدون درنگ عازم عتبات مى شود و براى هميشه بهبهان را ترك مى كند تا مبادا بر اثر اينگونه اعمال سفيهانه مريدان نادان رنگ ريا و تعلقات جسمانى براوح دل پاك و بزرگش بنشنيد و او را از مقام والاى معنوى به حضيض دنائت و پستى و جاه طلبى تنزل دهد درختى در خارج شهر بهبهان هست كه مى گويند آقا نماز ديگر را زير آن درخت خوانده و بدون اطلاع مردم رهسپار عتبات عاليات مى شود (154)
- علم
- رويا
- وحيد بهبهانى

چگونه به اين مقام دنيوى و اخروى رسيده ايد؟
محدث خيبر مرحوم حاج شيخ عباس قمى در ((الكنى و الالقاب )) آورده است كه از آقاى وحيد بهبهانى پرسيده بودند با چه وسيله اى به اين مقام از علم و عزت و شرف و مقبوليت در دنيا و آخرت رسيده اى ؟ آقا در جواب آنها نوشت من ابدا خود را چيزى نميدانم و در شما افراد موجود بشمار نمى آورم آنچه ممكن است مرا به اين مقام رسانده باشد اين است كه هيچگاه در تعظيم علما و بزرگداشت آنها نام آنان را به نيكى بردن خوددارى ننموده ام و هيچ وقت اشتغال به تحصيل را تا آنجا كه مقدورم بوده ترك نكردم و هميشه آن را بر هر كارى مقدم مى دارم (155)
عالم جليل سيد محمد زنوزى در كتاب نفيس رياض الجنه مى نويسد مقامات صادقه و خوابهاى صريحه كه آن جناب وحيد بهبهانى ديده بودند يا كسى درباره ايشان ديده بود كه حقير از زبان ايشان در مجالس يا ساير اوقات شنيده ام باين نحو است كه مى فرمودند جناب سيد الشهداء را در خواب ديدم كه در جانب بالاى سر روضه خود كه مانند حوضى به نظر مى آمد نشسته اند، من پيش رفته و با ادب سلام دادم و نشسته با آن حضرت مكالمه نمودم و آن حضرت فرموند تا ناخن دستهاى ايشان را گرفتم مقرر فرمودند كه ناخن پاهاى مبارك را هم بگيرم . عرض كردم فداى تو شهرم شهرت دارد كه دست و پا را يك جا ناخن گرفتن خوب نيست فرمودند:((خذاالمشهور )) يعنى مشهور را حفظ كن پاهاى مبارك خود را پس كشيدند بعد از آن عرض كردم آنها كه در جوار شما مدفونند آيا نكيرين و ملائكه عذاب متعرض آنها مى شوند؟ حضرت خشمناك شد فرمودند كدام فرشته . جراءت دارد كه مدفونين در جوار مرا عذاب كند باز عرض كردم جماعت صوفيه چه فرقه اى هستند؟ فرمود آن جماعتند كه مى خواهند شريعت جد ما را بر هم زنند. (156)
- شيخ انصارى
- مراجع تقليد
- صاحب جواهر

از من سزاوارتر وجود دارد
شيخ محمد حسن صاحب جواهر كه لحظات آخر عمر خود را طى مى كرد و همه علما و بزرگان علم براى تعيين تكليف مرجعيت در اطراف او جمع بودند چشمان خود را باز كرد و نگاهى به جمعيت كرده پرسيدن بقيه علما كجا هستند؟ عرض كردند:همه در خدمت شما هستند فرمود: ملا مرتضى كجاست ؟ عده اى به فرموده استاد در جستجوى شيخ انصارى شدند و او را در حرم حضرت اميرالمومنين يافتند، گفتند: چرا در اين موقع محضر استاد را ترك كرده اى ؟ گفت : آمده بودم براى شفاى ايشان دعا كنم . بالاخره شيخ را آوردند شيخ پس از سلام و احوال پرسى در گوشه اى نشست صاحب جواهر روبه حاضرين كرده و فرمود: اى شيخ احتياط خود را در مسائل كم نما (شيخ زياد احتياط مى كرد). شيخ عرض كرد:يا شيخ صلاحيت زعامت دينى را ندارم (با آنكه صاحب جواهر فرموده بود كه بعد از من تنها شيخ مرتضى صلاحيت زعامت را دارد) علما از شنيدن اين جواب از شيخ انصارى تعجب كردند و علت انصراف را از خود شيخ سوال نمودند، فرمود:از من لايق تر و سزاوارتر هنوز هست گفتند غير از شما كسى را نميدانيم و اگر بود استاد خودش او را معين مى كرد شيخ گفت : آن استاد سعيد العلما مازندرانى است كه از من اعلم و افقه است كه الان در ايران بسر مى برد چون من ايشان را در كربلا در درس مرحوم شريف العلماء ديده ام و مى دانم كه او از من اعلم است . پس شيخ انصارى نامه اى به حضور سعيد العلما نوشت و از ايشان تقاضا نمود كه مرجعيت و زعامت حوزه را قبول نمايد. چون نامه شيخ انصارى به سعيد العلماء رسيد در جواب نوشت :
((آرى آن گونه كه نوشته بودى من در زمانى كه در محضر درس شريف العلماء بودم از تو اعلم بودم اما اينك امتيازت تو بيشتر است زيرا من سالهاست كه مباحثه را ترك كرده ام و به حل و فصل امور مردم پرداخته ام ولى شما در محضر اساتيد به تحصيل ادامه داده فعلا از من اعلم هستى )) چون اين جواب سعيد العلماء به شيخ رسيد شروع به گريه كرد و از عظمت مسوليت بزرگى كه متوجهش شده بود به حرم حضرت امير المومنين عليه السلام مشرف شد و استغاثه نمود كه توان انجام اين امر خطير را داشته باشد (157)
- روضه
- تعبير خواب

يا روضه خوانى را ترك كن يا از كتب معتبره نقل كن
شخصى در كرمانشاه (باختران ) خدمت عالم كامل و جامع فريد آقا محمد على صاحب مقامع الفضل و غيره رسيده عرض كرد در خواب ديدم به دندان خود برگشت بدن امام حسين عليه السلام را مى كنم ! آقا او را نمى شناخت كمى سر بزير انداخت و متفكر شد پس به او فرمود شايد روضه خوانى مى كنى ؟ عرض كرد:بلى فرمود: يا ترك كن يا از كتب معتبره نقل كن (158).(159)

خطر مرجع شدن !
مرحوم شهيد بزرگوار قدوسى مى فرمايد: مرحوم حاج سيد محمد قشاركى كه استاد مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى عليهما الرحمة بوده است ، از افرادى بوده كه در فضل بعد از مرحوم ميرزاى شيرازى اول بوده است ودر اين مساله هيچ كس شكى نداشته كه بر ديگران مقدم است مرحوم حاج سيد محمد خودش نقل مى كند (اين را من بواسطه جناب آقاى مرتضى حائرى از قول پدرشان نقل مى كنم يعنى فاصله اين قدر كم است )ايشان فرمودند من آن شبى كه ميرزاى شيرازى فوت شده بودند رفتم منزل ديدم مثل اينكه در دلم نشاطى است هر چه اين در و آن در زدم جاى نشاط نبود مرحوم شيرازى فوت شده است ،استاد و مربى من بوده است اصلا عجيب و كم نظير بوده است مرحوم ميرزا از جنبه هاى سياسيت هم مرد عجيبى بوده است جمع كرده بود بين استعداد عجيب و غريب و هوش ‍ عجيب و غريب و حافظه و چيزهاى ديگر.
مرحوم فشاركى گفته بود مدتى من نشسته ببينم كجا خراب شده ؟ اين نشاط مال چيست ؟ آخرش فكر كردم نكند چون همين روزها من بايد مرجع بشوم نشاط مال همان است بلند شدم (آقا توجه كنيد كه چگونه مى پايند و مترصدند و نگاه مى كنند كه اين وسط يك دفعه اوضاع بهم نخورد مرحوم فشاركى تا حد مرجعيت مطلقه آمده است حالا هم لب پرتگاه است )ايشان شب را به حرم مشرف مى شود،در حرم متوسل مى شود و تا صبح درآنجا بسر مى برد وقتى كه به تشييع مى آيد (نقل مى كنند )او را ديدند با چشمهاى پرالتهاب كه همه اش را مشغول گريه بوده و تلاش كرد تا زير بار رياست نرفت و فرمود: به حرم مشرف شدم و از حضرت خواستم كه اين را از من دفع كند،دارم حس مى كنم كه تمايل به رياست دارم (فاعتبروا يا اولو الالباب ) شما لا بد اشكال مى كنيد كه خوب اگر اين جور است همه بايد هر چه خوانده اند در خانه را به روى خودشان ببندند و توى قفسه هاى سينه حبس كنند و هيچ كس به ميدان نيايد.
ولى رفيق فرق است ،بين اين و آن حالا يك داستان بگويم تا بمناسبت آن داستان اشكال حل بشود يك ملت وقت رضاخان به آية الله بروجردى رحمة الله عليه بدبين شده بود موقعى كه ايشان را از مكه بر مى گشت دستور داده بود در مزر دستگيرش كرده بودند و در تهران بردند مدتى در تهران بودند تا رفع سوء تفاهم شد و تصميم گرفته شد كه ايشان را آزاد كنند لذا ايشان را منتقل كردند به منزل مرحوم شريعت رشتى برادر حاج آقا رفيع ،بعد شاه به آقاى بروجردى پيغام داده بود كه من مى خواهم يك جلسه شخصا شما را ببينم ايشان به همراه آقاى شريعت نزد شاه رفتند شريعت نقل مى كند:وقتى رفتيم آنجا يك نيمكت و يك ميز گذاشته بودند آقاى بروجردى نشست مدتى صحبت شد اشكالها و انتقادها شروع شد پس از تمام شدن حرفها،رضا رو به من كرد و گفت :شريعت ،ما اگر تا بحال با يك روحانى كار داشتيم مى گفتم بايد با حاج شيخ عبدالكريم تماس بگيريد اما از اين ببعد بايد بگوئيم با ايشان تماس بگيريد آقاى بروجردى فرموده بود:نخير بعد از اين هم هر كارى باشد با حضرت آية الله حاج شيخ عبدالكريم تماس گرفته شود من هم اگر با شاه كارى داشتم بوسيله حضرت آية الله حاج شيخ عبدالكريم تماس مى گيرم فرمودند همين كه من گفتم ايشان هم لفظ را عوض كرد و گفت خيلى خوب از اين به بعد هم با آية الله حائرى تماس بگيريد.

ببنيد اين يك گذشت از همين آدم چه موقعيتهائى را به دنبال داشت ،همين آقاى بروجردى يك موقع مى فرمود: من معتقدم تحصيل رياست گاهى واجب است و گاهى بعد از طلب و رسيدن حفظش واجب است ببينيد آدم اگر در خودش يك ملكات فاضله و كمالات اخلاقى سراغ داشت و واقعا بداند كجا براى خداست و كجا براى هوس است وظيفه اش هست كه رياست را طلب و براى خدا گذشت كند و مرحوم حاج شيخ عبدالكريم صاحب حوزه و موسس حوزه را در نظر شاه كوچك نكند و از اين موقعيت براى خودش استفاده نكند بلكه اينگونه تجليل كند حالا اگر اين جور آدم يك روز بگويد حفظ رياست واجب است آدم ديگر دغدغه توى دلش ‍ نيست كه اين خداى نخواسته دكان است (160).(161)

آزمايش صفاى باطن دو عالم صديق
مرحوم ميرداماد و شيخ بهاء عليهما الرحمة ،اين دو عالم بزرگوار،با هم دوست و رفيق صميمى بودند روزى شاه عباس به همراه اين دو عالم بزرگ سوار بر اسب در حركت بودند شاه قصد كرد صفاى باطن و صداقت اين دو صديق را امتحان نمايد چون مرحوم شيخ جثه كوچك و لاغرى داشت جلوتر از همه مى رفت ولى سيد جسيم و فربه بود و عقب تر مانده بود شاه از اين فرصت استفاده كرده اول آمد نزد سيد،عرض كرد:اين شيخ چقدر بى ادب است كه با وجود حضرت عالى اسب را جولان مى دهد و جلو مى رود ملاحظه احترام شما و سيادت شما را نمى يابد سيد جواب داد:نه اين چنين نيست كه شما خيال كرده ايد بلكه آن اسب است كه از خوشحالى اين كه مانند چنين عالمى بر او سوار است آن طورى بازى مى كند و خوشحالى مى نمايد و مى دود.
پس شاه پس از مدتى خودش را كشيد نزد شيخ و به شيخ گفت اين سيد چقدر چاق است كه اسب را خسته كرده ،حيوان نمى تواند راه بيايد ببين چقدر عقب مانده مگر هم اين قدر چاق مى شود عالم بايد مانند شما از زحمت علم و عبادت ضعيف و لاغر باشد شيخ گفت شما اشتباه كرده ايد اين حيوان بواسطه سنگينى علم است كه عقب مانده چون آن حيوان كوه علم را حمل كند شاه فهميد كه اين دو عالم چه صفاى دلى دارند از اسب پياده شد و شكر خدا را بجا آورد.(162)

جواب تورا بعدا مى گويم
در مجلسى ،مرحوم ملا عبدالله تسترى از مرحوم مقدس اردبيلى مسئله اى را سوال كرد مقدس فرمود بعدا مى گويم پس از تمام مجلس دست تسترى را گرفت و از مجلس بيرون آورد و رفتند به صحرا و در آنجا جواب مسئله را شرح داد ملا عبدالله گفت :چرا اين مطلب را در مجلس نفرموديد مقدس ‍ فرمود:اگر در آنجا در حضور مردم صحبت مى كرديم شايد مايه نقصان من و تو مى شد چون هر يك خواهان پيروزى خود بوديم و اين نفس سركش ‍ استفاده سوء مى نمود و از شائبه ريا و خود خواهى خالى نبود و گناهكار مى شديم ولى الان در اين بيابان جز من و تو خدا كسى اينجا نيست ريا و شيطان و نفس هيچ گونه دخالتى ندارند. (163)

يك روايت
رسول خدا صل الله عليه و آله فرمود: خوشا به حال بنده گمنامى كه خدا او را بشناسد و مردم او را نشناسند آنها چراغهاى هدايتند و چشمه هاى داشند هر فتنه تاريك و سختى از بركت آنها برطرف مى شود آنها نه فاش ‍ كننده و نه پخش كننده اسرارند و نه خشن و رياكار. (164)

تجليل و احترام علامه حلى نسبت به فرزندش فخر المحققين *
فخر المحققين فرزند مرحوم علامه حلى به همان ميزانى كه از لحاظ مراتب فضل و كمال ممتاز و در مورد خود بى نظير بوده است از حيثيت ادب و اخلاق و ملكات فاضله نيز امتيازى مخصوص داشته است در ميان انبوه دانشمندان كه ما با زندگانى آنان آشنا هستيم چنين پدر و فرزندى را نديده ام كه هر دو از نوابغ نامى و نسبت به همديگر تا اين اندازه خصوصيت و احترام مرعى دارند علامه در برخى از نوشته هاى خود هرجا از فرزندش ‍ نام مى برد و مى گويد خداوند مرا فداى او گرداند در آغاز كتاب الفين كه مشتمل دو هزار دليل در اثبات امامت اميرالمومنين عليه السلام بوده مى نويسند:((من به خواهش فرزند محمدكه خداوند امور دنيا و آخرت او را اصلاح گرداند چنانكه او نيز نسبت به پدر و مادر از هر گونه احترام و خدمتگزارى مضايقت ندارد و اميدوارم كه خداوند سعادت دو جهان را به وى روزى كند، چنانكه او هم در بكار بستن نيروهاى عقلى و حسى خود از من اطاعت نمود و با گفتار و كرداد خويش موجبات خوشنودى مرا فراهم كرده است رياست ظاهرى و معنوى را يكجا باو موهبت كند چه كه وى به ((الفين )) است املاء نمودم در اين كتاب هزار دليل يقينى و برهان عقلى ونقلى براى اثبات امامت بلافصل على بن ابيطالب عليه السلام و هزار دليل در رد شبهات مخالفين وارد ساختم ونيز ادله بسيارى در اثبات امامت ساير ائمه عاليمقام به مقدارى كه طالبان را قانع سازد آوردم و ثواب آن را به فرزندم محمد اهداء نمودم خداوند او رااز هر خطرى نگهدارد و هرگونه بدى و زشتى را از وى برطرف سازد وبه آرزوهائى كه دارد نائل گرداند و شر دشمنانش را از او دور كند )).
هم چنين درآغاز كتاب قواعد و ارشاد و غيره بهمين مضامين فرزندش را ستوده است ،در آغاز قواعد مى نويسد اين كتاب را به خواهش دوست ترين مردم نسبت بخود و عزيزترين آنها يعنى فرزند عزيزم محمد تصنيف كردم خداوند عمر او را دراز گرداند تا با دست خود مرا بخاك بسپارد و برايم طلب آمرزش نمايد چنانكه من نيز خالصترين دعاى خود را براى ترقيات او مى نمايم و نيز به وى سفارش اكيد نموده كه هر يك از كتب را ناقص بماند او تمام كند،و نماز و روزه و حج و بقيه عبادات پدر را اعاده كند. (165)

روايتى درباره قضاوت
شيخ جليل قطب راوندى از صدوق نقل كرده و او بسنده خود از ابوحمزه ثمالى از حضرت باقر عليه السلام كه يكى از حكام شرع بنى اسرائيل كه بحق قضاوت مى كرد چون وقت وفاتش رسيد به زوجه فرمود كه چونن من رحلت كردم مرا غسل ده و كفن نما و صورت مرا بپوشان و مرابگذار بر روى سرير من كه از من چيزى كه تو را بدآيد نخواهى ديد انشاءالله يعنى مرده من فاسد نخواهد شد و جانورى توليد نخواهد كرد پس چون وفات كرد و زن امر او را بجا آورد بعد از مدتى وقتى كفن از صورت او برطرف نمود ديد كرمى متعرض سوراخ بينى او شده آن زن فرع و ناله كرد پس چون شب خوابش برد شوهر خود را در خواب ديد كه باو گفت آيا از آنچه ديدى فزع كردى ؟ گفت :بلى گفت : بخدا قسم آن جانور بر من مسلط نشد مگر به جهت برادر تو،و حكايتش اين است كه وقتى برادر تو با يكى دعوى داشت و به جهت مرافعه نزد من آمد من در خيال خود گفتم خدايا چنان كن كه حق با برادر زن من باشد چون دعاوى خود را ذكر كردند اتفاقا چنان شد من دوست داشتم و حق با برادر تو بود و من به اين جهت خوشحال شدم و چون ميل من به يك طرف بوده است عقوبتش است كه مشاهده كردى . (166)

دو حكايت درباره سخن نگفتن درباره موضوعى كه انسان نمى داند
از قاسم بن محمد بن ابى بكر كه يكى از فقهاى مدينه بود دانش و فقاهت ا و مورد اتفاق همه مسلمين است درباره مطلبى سوال كردند وى فرمود:جواب صحيح اين مسئله را نمى دانم سائل گفت : من بدين منظور بسوى تو شتافتم كه غير از تو شخصى ديگر را به شايستگى نمى شناسم قاسم گفت : به طول لحيه و بلندى محاسن و كثرت مردم در پيرامون من ننگر، سوگند به خداوند متعال كه من پاسخ درست پرسش تو را نمى دانم در اين اثنا يكى از بزرگان و افراد سالمند قريش به او گفت :برادرزاده ،در كناراين شخص بنشين و جواب مسئله او را بيان كن سوگند بخداوند در هر مجلسى كه تو را در جمع ديگران مشاهده كردم كسى را كه از تو فاضلتر و دانشورتر باشد تاكنون نديده ام قاسم گفت : بخدا قسم اگر زبانم را از بيخ بن بركنند براى من محبوب تر است از اينكه درباره چيزى سخن بگويم كه بدان علم و آگاهى ندارم .
درباره حسين بن محمدبن شريف استرابادى چنين آورده اند كه روزى زنى بر او وارد شد و يك مسئله حيض از او پرسيد ولى او نتوانست پاسخ او را بدهد آن زن به حسن گفت :دنباله عمامه توبه كمرت رسيده ليكن از پاسخ دادن به سوال يك زن عاجز هستى ؟ حسن به او گفت :اى خاله اگر من پاسخ هر گونه مساله اى را مى دانستم پته هاى دنباله عمامه من به شاخ گاو مى رسيد و قعر زمين را نيز در نور ديده به ژرفناى آن راه مى يافت ! (167)

جواب من غلط است
از مرحوم آخوند ملاعلى همدانى نقل شده كه فرمود:در منزل حاج شيخ ابوالقاسم قمى كه يكى از علماى با فضيلت بود نشسته بوديم ديديدم حضرت آية الله و مرجع وقت حاج شيخ عبدالكريم حائرى شيخ ابوالقاسم فرمودند: نظر شما در اين مسئله چيست ؟ايشان مقدارى تامل كرده سپس ‍ خواب مسئله را بيان كردند حاج شيخ فورى خادمش را صدا زد فرمود از اراك اين مسئله را از من سوال كرده اند و من جوابش را نوشته ام كه بيايند ببرند زود برو نگذار آن كاغذ را ببرند آن جوابى كه من نوشته اند اشتباه بوده همين جوابى كه آقا بيان فرمودند بنظرم صحيح تر است ( اين است معنى مخالفت هوى كه هر فقيهى لازم است كه داراى چنين روح بزرگ بوده و در برابر حق تسليم باشد ).

لطيفه
مرحوم آية الله آخوند ملاعلى همدانى به بعضى از آقايان كه از قم به همدان تشريف آورده بودند در ضمن خوش آمد گوئى سوال كرد چه عجب به شهر همدان تشريف آورده ايد؟ يكى از آقايان جواب داد:براى هوا خورى آمده ايم آخوند فرمود: ((علماء بايد مخالف هوى باشند نه اين كه دنبال هوا بگردند و مسافرتها كنند )).

مكاتبه سيد بحرالعلوم و علامه نراقى نشانگركمال اخلاص و تواضع
استاد حسن زاده عاملى در مقدمه كتاب انيس الموحدين مرحوم ملا مهدى نراقى نوشته است :مرحوم استاد ما علامه حاج سيد محمد حسين طباطبائى سيد مرحوم بحرالعلوم و ابن فهد صاحب عهدة الداعى و سيد بن طاووس صاحب اقبال را از كمل مى دانست و مى فرمود اينها كامل بودند،آن وقت مى نويسد:
علامه نراقى يكى از تاليفاتش را براى سيد بحرالعلوم به نجف ارسال مى دارد و او را چنين خطاب مى كند:
الا قل لسكان ذالك الحمى
هنيئالكم فى الجنان الخلود
افيضوا علينا من الماء فيضا
فنحن عطاوش و انتم ورود
يعنى : اى پيك ،به ساكنان آن حيم ( يعنى حرم مرتضوى ) بگو خلود در بهشت شما را گورا باشد بر ما آبى افاضه كند كه ما تشنه و شما سيرابيد. (ناظر به آيه پنجاه هم سوره اعراف است ) سيد بحرالعلوم در پاسخ اين ابيات را براى مرحوم نراقى مى فرستد:
الا قل لمولى يرى من بعيد
جمال الحبيب بعين الشهود
لك الفصل من غائب شاهد
على شاهد غائب بالصدود
فنحن على الماء نشكو الظلماء
و انتم على بعد كم بالوردود
يعنى :اى قاصد،به آقائى كه از دو جمال دوست را به چشم شهود مى بيند بگو:تو را كه غائب حاضرى براين حاضر غائب فضل و برترى است ،زيرا كه ما در كنار آب از تشنگى مى ناليم و شما با آنكه دوريد وارد برآييد مرحوم سيد،علامه نراقى را بسبب حضور و توجه و مراقبت ،غائب شاهد مى خواند و خود را بسبب اعراض و عدم حضور،شاهد غائب !

شعرى از مرحوم نراقى


مرحوم نراقى در بعضى از اشعار در قالب ساقى نامه ،فرموده است :
بيا ساقيا من بقربان تو
فداى تو و عهد و پيمان تو
مئى ده كه افزايدم عقل و جان
فتد در دلم عكس روحانيان
شنيدم زقول حكيم مهين
فلاطون مه ملك يونان زمين
كه مى بهجت افزاوانده زداست
همه دردها را شفا و دواست
نه زان مى كه شرع رسول انام
شمرده خبيث و نموده حرام
از آن مى كه پروردگار غفو
نموده است نامش شراب طهور (168)
بيا ساقى اى مشفق چاره ساز
بده يك قدح زان مى كنم غم گداز
در اين ابيات نظربآيه كريمه : ((وسقاهم ربهم شرابا طهورا ))(169)

نمونه هائى از مخالفت با هواى نفس
در زمانى كه شيخ جعفر كبير ( كاشف الغطاء ) به اصفهان آمد يك روز اول طلوع آفتاب به خانه آخوند ملا على نورى رفت كه شاگردان آخوند براى درس جمع شده بودند هنوز آخوند بيرون تشريف نياوره بود چون آخوند از آمدن شيخ مطلع شد بى فاصله بيرون آمد بعد از انجام تعارف رسميه شيخ جعفر گفت امروز صبح زود آمده ام كه بكور يعنى صبحانه ام را با غذاى علم و معنويت انجام بدهم ،لذا به درس شما حاضر شدم آخوند اظهار شرمندگى كرد و شيخ اصرار نمود كه آخوند درس بگويد ولى آخوند گفت محال است كه با وجود شما من درس بگويم پس شيخ از مجلس ‍ برخاست ،مكرر در بازار مى نشست غذا مى خورد بعضى ها عرض كردند كه غذا خوردن در بازار غذا بخورد سلب عدالت مى شود ولى براى من سلب عدالت نمى شود زيرا مرا جلالى نيست و درويشم (170).(171)

علت توفيق صاحب جواهر در تاليف جواهر
بگفته صاحب تكلمه ، شيخ محمد حسن مولف كتاب نفيس جواهر بيست وپنج سال داشته كه شروع به تاليف اين كتاب كرده و نيز از شيخ اجل فقيه عصر محمد حسن آل ياسين الكاظمى از صاحب جواهر نقل كرده كه راجع به سبب تاليف اين كتاب چنين گفته كه استاد من صاحب جواهر به من امركرد كه در كاظمين ساكن شده و به ترويج و تبليغ اسلام مشغول باشم عرض كردم جنابعالى نامه اى بنويسيد به حاج على فرزند حاج محسن پوست فروش تاجر معروف در كاظمين كه از بعضى مجلدات جواهر كه در نزد او هست به من عاريه بدهد.
شيخ تا اين حرف را از من شنيد فرمود سبحان الله كار جواهر بآنجا رسيده كه تجاز از روى نسخه بردارى مى كنند كه مردم به آن مراجعه كنند؟ به خدا قسم فرزندم ،من آن را بعنوان تاليف كتاب ننوشته ام و اگر قصد داشتم آن را بعنوان تصنيف و تاليف بنويسم ،دوست داشتم به طرز كتاب رياض مى رسد على كه دراى عنوان كتاب است مى نوشتن بكله اين را من براى خودم نوشته ام چون مواقعى كه به اطراف و روستاها مسافرت مى كردم و خودم هم آدم تهى دست بودم كتابى نداشتم كه همراهم بردارم اين كتاب را همراهم مى بردم كه اگر مسلئه اى مى پرسيدند و حاضر الذهن نبودم به اين كتاب و نوشته ها مراجعه كنم .
صاحب تكلمه مى گويد:من وقتى كه اين كلام را از آن شيخ بزرگوار شنيدم گفتم سبحان الله من از دو جهت راجع به كتاب جواهر تعجب داشتم كه اكنون تعجبم برطرف شد شيخ پرسيد: چه تعجبى داشتيد و به چه علت زائل شد؟ گفتم اول اين كه چگونه مرحوم صاحب جواهر موفق شد و اين توفيق را از كجا بدست آورده كه كتابى با اين عظمت را توانسته از اول فقه تا به آخر به اتمام برساند و حال آنكه عادتا مشكل است يك نفر اين كتاب را بتواند بنويسد دوم نسبت به محبوبيت و مرغوبيت است كه بزودى در ميان اهل علم رواج پيدا كرده كه همه طالب اين كتابند و مانند جواهر به دنبالش ‍ مى گردند و اكنون كه اين كلام را از شما شنيدم معلوم شد كه در تاليف اين هيچ گونه غرضى و قصدى غير از خدا نبوده و ريا و تظاهر و دنياطلبى و ابراز مرتبه علميت و قمام هيچ ،دخالتى نداشته و همين خلوص نيت آن عالم ربانى علت موفقيت او و محبوبيت اين كتاب شده است .
شيخ فقيه شيخ مهدى بن شيخ على گفته موقعى كه صاحب جواهر مشغول نوشتن جواهر بود بيست و پنج نفر ديگر از علماء در همين موضوع شرح شرايع ،مشغول تاليف بودند ولى هيچ كدام از آنها منتشر نشد جز كتاب جواهر. (172)

مشاوره مرحوم آية الله بروجردى با امام خمينى در امور مهمه
حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد عباسد مهرى نقل مى كند كه من در محضر مرحوم آية الله بروجردى بودم كه نماينده اى از طرف دولت به حضور ايشان رسيد و موافقت ايشان را با موضوعى كه دولت در دست اجرا داشت خواستار شد آية الله بروجردى فرمودند پاسخ را بعد از مشاوره تبادل نظر با بعضى از علماء به دلت ابلاغ خواهم كرد.
من به فكر افتادم كه آقاى بروجردى در اين گونه امور با كدام يك از علماى قم مشورت مى كند؟ ديرى نپائيد كه ديدم امام خمينى بنا به درخواست مرحوم آية الله بروجردى به آنجا آمدند وبه اتفاق آن مرحوم به اطاق در بسته اى رفته و به گفتگو نشستند و ساعتى بعد مرحوم بروجردى نظر خويش را براى دولت فرستادند. (173)
مرحوم آية الله بروجردى علاوه بر آنكه در امور مهم سياسى با اما خمينى مشورت و تبادل افكار مى كردند گاهى نيز از ايشان دعوت به تحمل مى آوردند كه در اين گفتگوئى كه با مقامات دولتى درباره امر مهمى داشتند شركت نمايد و بطور مستقيم از جانب ايشان با نماينده دولت و مقامات دولتى گفتگو كند در مورد يكى از مواد قانون اساسى كه رژيم مى خواست تغيير دهد و به منظور جلب موافقت مرحوم آية الله بروجردى ،دكتر اقبال را به حضور ايشان فرستاده بود امام خمينى بنا به درخواست آن مرحوم در آن نشست شركت كرد و رسما با دكتر اقبال گفتگو نمود و سرانجام با لحنى تند و قاطعانه اظهار داشت كه : ((ما به شما اجازه چنين تغيير و تبديلى در قانون موضوعه اين كشور خواهد شد و به دولت فرصت خواهد داد كه هر وقت هر و طور كه سياست و منافع او اقتضاء مى كند در قانون اساسى دست ببرد و طبق اميال و اغراض خود قانونى را ملغى و قانون ديگرى را جعل نمايد ))و بدين صورت توطئه رژيم را خنثى ساخته از دستبرد به قانون اساسى جلوگيرى بعمل مى آورد)).

از من نام نبريد
در سالهاى 41و 42 از بسيارى از شهرها و كشورهاى خارج و بخصوص ‍ پاكستان از ما تقاضاى رساله علميه كردند كه ما هر چه سعى كرديم كه اماخم را راضى كنيم كه اجازه دهند از وجوهات در اين راه مصرف شد اجازه نفرمودند اين جريان را حجة الاسلام آقاى شيخ حسن صانعى نقل كردند كه قبل از آنكه امام تبعيد شود صاحب يكى از كارخانجات بزرگ تهران كه مسجدى مى ساخته ،براى تبليغ و اقامه جماعت از امام تقاضا كرد كه يك نفر امام جماعت و مبلغ براى آن مسجد تعيين نمايند امام ابتداء اين موضوع را با اكراه مى پذيرند ولى وقتى كه يك روحانى را براى اعزام به حضور پذيرفتند به او فرمودند: وظيفه شما علاوه بر تبليغ و ارشاد اين است كه دو موضوع را از ياد نبريد 1- در اين مسجد نامى از من برده نشود 2- برخورد شما بابانى مسجد بگونه اى باشد كه خيال نكند كه به ثروت و مال او چشم طمع دوخته ايم . (174)

اجراى روزانه صيغه عقد به وسيله يك مرجع و رهبر بزرگ
آقاى مصطفى زمانى نقل مى كند هر روز پنج نفر گاهى پانزده نفر براى اجراى صيغه نكاح نوبت مى گرفتند امام با كمال ملاطفت و مهربانى با آنها برخورد مى كرد و در پايان نصيحت مى فرمود كه باهم بسازيد و باهم خوب باشيد جريان جالبى در اين ارتباط پيش آمد،معمولا در جريان خطبه آقاى صانعى طرف قبول و وكيل از جانب مرد،و امام هم از طرف دخترايجاب مى كنيد كه شما را به ازدواج اين مرد درآورم دختر در جواب امام عرض ‍ كرد:من شما را وكيل كردم در دنيا بشرط آنكه شما در آخرت از من شفاعت كنيد امام مقدارى مكث كرده آنگاه فرمودند معلوم نيست كه من در آخرت شفاعت كنم ولى اگر خداوند بمن اجازه شفاعت داد از تو شفاعت مى كنم مسلم اين توفيق جالبى بود براى آن دختر خانم ،حالا شما ملاحظه كنيد يك رهبر انقلاب و يك مصلح الهى بيايد به خاطر خوشحالى مردم و پيوند جامعه ،صيغه عقد بخواند و خود را با جامعه و خواسته هاى بحق آنان تطبيق دهد. (175)

گوشه اى ديگر از روح بزرگ امام خمينى
در نجف اشرف شخصى كه بدهى قابل توجه داشت خدمت امام رسيد ضمن پرداخت وجوه ،امام از صحبهتاى ايشان استنباط كردند كه اين شخص مى خواهد منتى بر امام بگذارد،كه با اعتراض شديد امام متوجه شد كه فرمودند: من بايد بر تو منت داشته باشم كه مسوليت بزرگى را از دوش تو برداشتم و به عهده خود گذاشتم .
يكى از نزديكان امام گفت در خدمت امام از دست يكى از شخصيتها شكايت كردم در ضمن ،گفتم :زير بار احدى نرفته و نمى روم غير از شما امام فورا فرمود:زير بار من هم نرو اين سخن امام است كه فرمود والله من براى رسيدن به مرجعيت حتى يك قدم بر نداشته ام ولى اگر به سراغم آمد از پذيرفتن آن باكى ندارم . (176)

دو كيلو پرتقال !
يك روز در پاريس كمتر از دو كيلو پرتقال خريدم امام خمينى كه پرتقالها را ديدند فرمودند اين همه پرتقال براى چيست ؟ عرض كردم به خاطر اينكه ارزان بود براى چند روز پرتقال خريدم امام فرمودند،دو گناه كردى يك گناه براى اين كه ما نياز به اين همه پرتقال نداشتيم و يكى ديگر آنكه شايد در اين محل كسانى هستند كه تا حالا بعلت گران بودن پرتقال نتوانسته اند آن را تهيه كنند در حالى كه شما اين همه پرتقال خريده ايد ببريد اضافه اش را پس ‍ بدهيد عرض شد كه پس دادن آن ممكن نيست فرمود بايد راهى پيدا كنيد عرض كردم چه كارى مى توانم بكنم ؟ فرمود:پرتقالها را پوست بكنيد و به افرادى بدهيد كه تا به حال پرتقال نخورده اند شايد از اين طريق خداوند از سرگناه شما بگذرد. (177)

پرهيز از غيبت و اهانت به ديگران
حضرت حجة الاسلام والمسلمين توسلى نقل مى كند:طلاب و محصلين مقدارى از روز و شب را در بيرونى امام در نجف اشرف بحث اختصاص ‍ داده بودند و گاهى انتقاد از بعضى روحانيون مى شد و از اين هم ناراحت بودند كه چرا امام قدمى براى مرجعيتبر نمى دارند بلكه كناره گيرى هم مى كنند، يك روز شهيد حاج آقا مصطفى رحمة الله عليه پيغام آوردند كه آقا مى فرمايند شنيده ام در اينجا غيبت و جسارت به علماء مى كنند من راضى نيستم كسى در اين خانه غيبت يا اهانت به افراد نمايد و اين از خصلتهاى ممتاز امام بود كه از ابتداى جوانى هم از غيبت پرهيز مى نمودند.(178)