داستانهاى كودكى بزرگان تاريخ
جلد ۱
احمد صادقى اردستانى
- ۹ -
راغب مصطفى
غلوش در سال 1319 هجرى شمسى در روستاى ((برمه
)) تابعه استان غربى مصر به دنيا آمد. غلوش همزمان با ادامه تحصيلات
خود، روى قرآن مجيد نيز كار مىكرد و سبكهاى اساتيد بزرگ و مشهور قرآن به خصوص سبك
((شيخ مصطفى اسماعيل)) را تقليد
مىنمود. از سن شانزده سالگى تلاوت قرآن كريم را در مناسبتها و مجالس و محافل مختلف
آغاز كرد. استاد غلوش تحصيلات خود را تا سطح ديپلم متوسطه ادامه داد و آرزو
داشت وارد دانشگاه شود و تحصيلاتش را در علوم روز ادامه دهد، اما هنگامى كه با
تعدادى از اساتيد كه با صوت و تلاوت قرآن او آشنائى داشتند، به مشورت پرداخت،
استادان توصيه نمودند، اگر روى صوت و تلاوت قرآن مجيد كار كند، آينده بهتر و
درخشانترى خواهد داشت . او با تشويق اساتيد مورد مشورت خود، حفظ قرآن كريم را
با تلاش و كوشش شبانه روزى آغاز كرد و به تدريج مورد توجه زياد محافل قرآنى در سطح
كشور مصر قرار گرفت . استاد غلوش بيست و چهار سال داشت، كه در آزمون ورودى صدا
و سيماى مصر شركت كرد، در اين امتحان يكصد و شصت نفر ديگر از قاريان قرآن مجيد نيز
شركت داشتند، ليكن تنها كسى كه در اين آزمون پذيرفته شد، استاد غلوش بود . با ورود
وى به راديو و تلويزيون شهرت او بيش از پيش اوج گرفت و به عنوان يكى از قاريان
ممتاز قرآن در سطح جهان معروف گرديد . استاد غلوش مىگويد: پس از سالها
تقليد از سبكها و روشهاى استادان مختلف قرآن مجيد، بعدها متوجه شدم كه تقليد سبك
تلاوت قرآن از ديگران خوب نيست، بلكه بهتر است و بايد قارى قرآن خودش ابتكار داشته
باشد و صاحب سبك گردد. او به بسيارى از كشورهاى جهان از جمله ايران، كانادا،
آمريكا، انگلستان و فرانسه مسافرت نموده است . در يك مجلس قرآن در اروپا، تعداد
زيادى از خواهران و برادران بسيجى حضور داشتند، شنيدن صوت گرم و صميمى استاد غلوش
آنان را به شوق آورد، به طورى كه در همان جلسه قرآن، بيست و پنج نفر از مسيحيان
اسلام آوردند. استاد غلوش در سفرى كه به ايران كرده بود، قاريان ايرانى را
مورد تجليل و تشويق قرار داد و به آنان سفارش كرد: در انتخاب صوت و قرائت تقليد و
دنباله روى نداشته باشند، بلكه خود اهل ابتكار و خلاقيت باشند، براى داشتن صوت خوب
استراحت و خواب لازم انجام دهند، گوشت و سبزيجات بخورند . و از مصرف روغن زياد،
سرماخوردگى و هواى كثيف پرهيز داشته باشند .
به هر حال، هم استاد غلوش در سايه قرآن شهرت و عظمت يافت و هم ببركت آواى دلنشين
قرآن او، افراد زيادى به آغوش قرآن كريم و اسلام وارد شدند و اين هم يك رمز معنويت
و جاويدانى قرآن مجيد است . مصطفى را وعده داد، الطاف حق - -
گر بميرى تو نميرد اين نسق من كتاب و معجزت را
حافظم - - بيش و كم كن را، ز قرآن رافظم گر ترا،
اندر دو عالم رافعم - - طاغيان را، از حديثت دافعم
كس نتابد بيش و كم كردن، در او - - تو به از من، حافظى ديگر مجو
رونقت را، روز افزون مىكنم - - نام تو، بر زر و بر نقره زنم
منبر و محراب سازم، بهر تو - - در محبت، قهر من شد قهر تو
چاكرانت شهرها گيرند و جاه - - دين تو گيرد، زماهى تا به ماه
تا قيامت، باقيش داريم ما - - تو مترس از نسخ دين،اى مصطفى . ميرزا عباس بسطامى معروف به فروغى در سال
1213 هجرى در عراق متولد شد . او شانزده سال داشت، كه پدرش چشم از جهان فرو بست، به
علت تهيدستى و بىسرپرستى ناگزير با مادرش به ايران آمد و در شهر
((بسطام)) از توابع شاهرود كه ولايت
اجدادى او بود، سكونت اختيار كرد. ميرزا عباس بسطامى سواد نداشت، اما در اثر
شور و شوق فطرى آن قدر تلاش كرد، تا خواندن و نوشتن را آموخت، سپس به مطالعه اشعار
شاعران پرداخت. او بيشتر اوقات خود را صرف مطالعه ديوان غزل سرايان بزرگ مانند سعدى
و حافظ كرد، تا اينكه در نتيجه مطالعه و ممارست، خود نيز سرودن غزلياتى را آغاز
كرد. به تدريج غزليات ميرزا عباس بسطامى فصيحتر و زيباتر گشت و تخلص
((مسكين)) را براى سرودههاى خود انتخاب
نمود. پس از آن به همراه عموى خود ((دوستعلى
خان بسطامى)) به مازندران رفت و در شهر سارى
اقامت گزيد. دوستعلى خان خزانه دار فتحعلى شاه قاجار بود، او به هنگام مراجعت از
مازندران به تهران، ميرزا عباس را به تهران آورد و به فتحعلى شاه قاجار معرفى كرد،
فتحعلى شاه اشعار و غزليات ميرزا عباس را پسنديد و او را به مشهد مقدس فرستاد.
ميرزا عباس در مشهد مقدس، به سمت منشى گرى ((شجاع
السلطنه))) والى خراسان منصوب شد و تخلص خود را
به ((فروغى))
تبديل كرد. در اين ميان ((قاآنى شيرازى))
شاعر بزرگ و نامى دوره قاجاريه نيز به خراسان آمد و با فروغى آشنا شد . اين دو
نفر پس از چندين سال اقامت در مشهد، به اتفاق شجاع السلطنه به كرمان رفتند و تا سال
1249 در كرمان بودند و سپس همراه با شجاع السلطنه به تهران آمدند. فروغى پس از
مدتى به عراق رفت . در اين سفر، طرز تفكر او تغييراتى يافت و لذا پس از مراجعت از
عراق مشغول مطالعه آثار و احوال عارفان بزرگ گرديد و به تدريج از مردم و جامعه
كنارهگيرى كرد و زندگى را در عزلت و به دور از مردم و در يك حالت درويشى
مىگذرانيد . داستان شوريدگى فروغى و آوازه غزليات جديد و عرفانى او به گوش
ناصر الدين شاه قاجار رسيد، ناصر الدين شاه او را خواست و به وى ملاطفت و مهربانى
بسيار كرد و به مرور آن چنان شيفته او شد، كه هر وقت غزلى را مىسرود، آن را براى
فروغى مىخواند، تا فروغى غزل را تكميل نمايد. اين شاعر شوريده، با ادامه حال
و احوال عارفانه همچنان دور از مردم زندگى مىكرد، تا اينكه در سال 1274 هجرى، پس
از يك كسالت شديد، در سن 61 سالگى در تهران بدرود حيات گفت . ديوان غزليات
فروغى چندين بار در تهران به چاپ رسيده است، آخرين چاپ نفيس آن، تحت عنوان
((ديوان كامل غزليات فروغى بسطامى)) در
بهمن ماه سال 1367 شمسى در 352 صفحه، به خط استاد حسن سخاوت، مدرس و عضو انجمن
خوشنويسان و با مقدمه عبدالرفيع حقيقت، از طرف شركت مؤلفان و مترجمان ايران، در
تهران چاپ و منتشر گرديده است .
از نمونه غزليات او اين است: مردان خدا پرده پندار دريدند -
- يعنى همه جا، غير خدا هيچ نديدند هر دست كه
دادند، از آن دست گرفتند - - هر نكته كه گفتند، همان نكته شنيدند
يك طايفه را بهر مكافات سرشتند - - يك سلسله را بهر ملاقات گزيدند
يك جمع نكوشيده رسيدند به مقصود - - يك قوم دويدند و به مقصد نرسيدند
فرياد كه در رهگذر آدم خاكى - - بس داند فشاندند و بسى دام كشيدند
زنهار مزن دست به دامان گروهى - - كز حق ببريدند و به باطل گرويدند . ابوالقاسم حالت، فرزند كربلائى محمد تقى،
از شاعران نامى و مشهور معاصر مىباشد . او در سال 1292 هجرى شمسى در تهران چشم به
جهان گشود، پس از كسب تحصيلات در شركت ملى نفت ايران استخدام و مشغول به كار شد .
ابوالقاسم حالت با روحيه والائى كه داشت، به استخدام در شركت نفت اكتفا نكرد و با
تلاش و كوشش شبانه روزى به مطالعه پرداخت و با ذوق و استعداد درخشانى كه داشت،
توانست آثار فرهنگى، هنرى، تاريخى، اخلاقى و دينى ارزشمند و فراوانى را از خود به
يادگار بگذارد . ابوالقاسم حالت از سن پانزده سالگى، سرودن شعر پرداخت . اشعار
و مقالات زيباى او در كليه روزنامههاى كثير الانتشار و مجلات و كتابهاى شعر در نيم
قرن اخير چاپ و منتشر مىگرديد. ابوالقاسم حالت طبعى روان و تسلطى اعجابانگيز
در سرودن شعر داشت، او در سرودن انواع شعرها طبع آزمايى مىكرد و به خوبى از عهده
آنها بر مىآمد. تمام اشعارش شيرين و روان و ساده است، ذوق او به سرودن اشعار فكاهى
تمايل زيادى داشت . او اشعار خود را در روزنامه ((توفيق))
كه سر دبيرى اين روزنامه را بر عهده داشت و همچنين روزنامه
((حاجى بابا)) و غيره منتشر مىنمود .
اشعار فكاهى ابوالقاسم حالت با نامهاى مستعار ((خروس
لارى)) و ((هدهد
ميرزا)) و ((شوخ))
و ((ابوالعينك))
انتشار مىيافت .
برخى ديگر از آثار و ترجمههاى استاد حالت بدين قرار است: 1 سخنان محمد (ص) با
ترجمه به انگليسى و اشعار فارسى . 2 كلمات قصار على بن ابيطالب (ع) با ترجمه
فارسى، انگليسى و رباعيات فارسى . 3 - سخنان حسين بن على (ع) 4 ترجمه سى و
سه جلد از كتاب تاريخ معروف ((كامل ابن اثير))
5 ديوان حالت، مجموعه قصائد عرفانى، دينى و اخلاقى او . 6 زندگانى من، اثر
مارك تواين، ترجمه از انگليسى . 7 ناپلئون در تبعيد.
سرانجام اين دانشمند محقق و پر تلاش پس از يك عمر خدمات علمى و فرهنگى در سن 79
سالگى، در آذرماه 1371 هجرى شمسى در تهران، چهره در نقاب خاك كشيد .
از اشعار اخلاقى و عرفانى وى هم اين است: به حريم قرب خدا
كسى، ز سر هوس ننهاده پا - - اگر آيت هوسى برو، اگر آفت هوسى بيا
تو كه مستى از مى خودسرى، تو كه گشتهاى ز خدا برى - - ز چه نام قرب خدا برى،
تو كجا و قرب خدا كجا؟ ز خدا اگرت بودت ادب، چه
كنى جهان و جنان طلب - - همه رب طلب كه رسى به رب، چه در اين سرا، چه در آن سرا
برد آن رهى به سعادتى، كه شود مريد ارادتى - - رسد آن به شهد شهادتى، كه شود
تنش سپر بلا نبرى سعادت سرمدى، نرسى به فيض موحدى
- - مگر آن زمان كه چو مقتدا، به موحدى كنى اقتدا
تو گلى و عقل تو باغبان، تو چو برهاى و خرد شبان - - تو زرى و دين تو پاسبان،
تو مسى و كيش تو كيميا . در سال 1196 هجرى قمرى در دهكده
((خور بيابانك)) از توابع
((جندق)) (از استان اصفهان ) كودكى به
دنيا آمد، كه او را رحيم نامگذارى كردند . دوران كودكى رحيم با رنج و محنتى فراوان
گذشت، از شش هفت سالگى كار مىكرد و در بيرون ده، شترچرانى مىنمود، تا معاش
خانواده خود را تأمين كند . گويند رحيم با گله خود به دشت آمده بود، كه
((امير اسماعيل خان عرب عامرى)) يكى از
مالكان عمده و فرمانرواى آن منطقه بر او گذشت و او را نزد خود خواند و پرسشهاى
زيادى از وى كرد، رحيم همه سؤالات را پاسخ گفت و امير اسماعيل خان از حاضر جوابى و
ادب او خوشش آمد و او را نزد خود برد و پسر خود خواند و به تربيت او همت گماشت .
رحيم با استعداد خوبى كه داشت، خواندن، نوشتن، سوارى و تيراندازى و ديگر كمالات
مرسوم را آموخت و در شمار نامه بران پدر خوانده خود در آمد . چندى نگذشت كه امير
اسماعيل خان، به استعداد فوق العاده رحيم در نويسندگى پى برد و او را منشى مخصوص
خود نمود. در اين هنگام رحيم براى نخستين بار با تخلص
((مجنون)) سرودن شعر را آغاز كرد .
در سال 1216 هجرى قمرى مناسبات اسماعيل خان با ذوالفقار خان سمنانى فرمانرواى قومس
(سمنان، دامغان، بسطام و جندق ) تيره شد و بين آنها جنگ در گرفت و اسماعيل خان شكست
خورد و به خراسان گريخت و دارائى او به دست فاتحان جنگ افتاد . سپس از سوى
ذوالفقار خان شخصى بنام جعفر سلطان به فرمانروائى جندق گمارده شد. جعفر سلطان،
رحيم را به كار سربازى و سپاهيگرى وا داشت، اما رحيم به اين كار تن در نداد و به
سمنان عزيمت كرد و با جماعت برادر زن ذوالفقار خان به منشى گرى او منصوب شد . شش
سال در اين سمت ماند و به تدريج كارش بالا گرفت، اما اين ترقى براى او مايه بدبختى
و گرفتارى شد، زيرا همكاران رحيم بر او حسد ورزيدند و نزد ذوالفقار خان از وى سخن
چينى كردند. ذوالفقار خان بر او خشمگين شد و دستور داد او را به چوب بستند و زدند و
سپس در سياهچال زندانى گرديد. ذوالفقار خان بعدا افرادى را براى ضبط اموال و دارائى
رحيم و همچنين سركوب خويشاوندانش به جندق فرستاد . رحيم پس از رهائى از زندان
نام خود را به ((ابوالحسن))
و تخلص خود را به ((يغما))
تبديل كرد . او جامه درويشى پوشيد و سالها در شهرهاى مختلف ايران آواره و در به در
بود . در اين ميان سفرى به بغداد و كربلا كرد، تا اينكه ذوالفقار خان با او بر سر
مهر درآمد و او جرأت يافت، آزادانه به ((جندق))
برود . يغما بيش از شش ماه در جندق اقامت نكرد و سرانجام بر اثر تأثر روحى از
وضع زادگاه و خويشاوندانش به تهران آمد و بر حسب تصادف با
((حاجى ميرزا آقاسى)) صدر اعظم مقتدر
وقت ملاقات كرد، آقاسى به زودى مريد يغما شد و ستاره اقبال يغما از نو اوج گرفت و
به زودى در دربار محمد شاه قاجار داراى عزت و احترام و صاحب نام و نشان گرديد . اما
يغما از اين قدرت و نفوذ خود استفاده نكرد و تنها چيزى را كه پذيرفت، وزيرى حكومت
در كاشان بود، در مدت اقامت در كاشان واقعهاى رخ داد، كه يغما ناگزير كاشان را ترك
كرد و به سير و سياحت پرداخت و مدتى در هرات زندگى كرد و سرانجام در سن هشتاد سالگى
به زادگاه خود بازگشت و در سال 1276 هجرى قمرى در دهكده خور بيابانك از دنيا رفت و
همانجا نزديك مقبره ((سيد داوود))
به خاك سپرده شد . كليات اشعار يغماى جندقى تاكنون چندين بار در تهران به چاپ رسيده
است . آخرين چاپ آن به كوشش سيد على آل داوود، در دو مجلد و در فاصله سالهاى 1357
تا 1362 شمسى از طرف انتشارات ((((طوس))))
در تهران چاپ و منتشر شده است از اشعار اوست:
دل اگر شاد بود، خانه، چه دوزخ چه بهشت - - رنج اگر دور ز تن،
جامه چه پشمينه چه برد
تا توان كاست غم، از بهر چه جان بايد كاست؟ - - تا توان خوردن
غذا، بهر چه غم بايد خورد؟
|