كشكول شيخ بهائى

شيخ بهائى

- ۳۰ -


حكاياتى از عارفان و بزرگان
ابوذر را هر دو چشم درد مى كرد. او را گفتند: در ما نشان كرده اى ؟ گفت : از آن ها، به كار ديگر پرداخته ام . گفتندش : از خدا نخواسته اى كه درمانشان كند؟ و گفت از خداى چيزى مهم تر خواسته ام .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
روايت شده است كه : چون عبداللّه بن مبارك را هنگام مرگ فرا رسيد، به آسمان نگريست و گفت :(لثمل هذا فليعمل العاملون )
با بلهوس از پاكى دامان تو گفتم
تا باز به دنبال تو بيهوده نگردد
حكاياتى از عارفان و بزرگان
(اسطرخس ) (حكيم ) پيوسته خاموش بود. او را از سبب خاموشيش ‍ پرسيدند. گفت : هيچگاه بر خاموشى پشيمانى نخورده ام و چه بسيار كه از سخن گفتن پشيمان شده ام .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : دورى گزينى از مردم ، سه كس را پسنديده است : يكى پادشاهى كه خواهد به تدبير كشور بپردازد. دوم : حكيمى كه به استنباط حكمت مشغولست و سديگر زاهدى كه با خدا راز و نياز دارد.
فرازهايى از كتب آسمانى
صاحب (كتاب ) (منازل السّايرين ) گفته است : راز داران (حضرت پروردگارى ) آنانند كه از چشم مردم پنهانند و درباره شان اين خبر آمده است كه دوست داشته ترين بندگان در نزد خدا پرهيزگاران از ديدگان پنهانند و آنان سه گروه اند. نخستين : آنانند كه همّتى عالى دارند و درون هاشان صفا يافته است مى روند و هيچ كس از اسم و رسم آنان آگاه نيست . انگشت ها به سوى آنان نشانه نمى رود. ايشان ، ذخيره هاى خداى عزيز و بزرگند، به هر كجا كه باشند.
گروه دوم : آنانند كه به كارى اشاره مى كنند و خود در آن دخالتى ندارند. مردم را به كارى مى خوانند و خود به كارى ديگرند و از فرط غيرت در پرده زيست مى كنند و ادب مى ورزند و ادبشان آنان را پاس مى دارد. و به سويى كه هدايت شده اند، در حركتند.
و گروه سوم : آنانند كه حق از ايشان پنهان مانده است ، و گاه بر آنان مى تابد چنان كه از حالتى كه در آيند، بيخبر مانده اند و نتوانسته اند به مشاهده آن چه در آنند، نايل آيند و چنان مجال معرفت بر آنان پوشيده مانده است كه با همه صدق نيت ، شواهدى را كه نشانه صحت آن مقامست ، در نمى يابند و منشاء و جدى را كه در درونشان شعله ورست نمى بينند. و اين مرتبه ، از رفيق ترين مقامات اهل ولايت است .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : ثروتمندان كودن ، بزهايى هستند، كه پشمشان از گوهر گرانبهاست و خرانى اند كه جل هاى آن ها برد يمانى ست .
و نيز گفته است : آدمى اگر زبان نمى داشت ، همچون چهارپايى بى فايده بود يا همانند نقشى بر ديوار.
و نيز گفته است : بزرگى به همت هاى بلندست ، نه به استخوان هاى پوسيده و نيز نادانى يى كه مرا نگاه دارد، بهتر از دانشى ست كه من آن را پاس دارم .
حكايات پيامبران الهى
سفيان بن عيينه گفت : زين العابدين (ع )به حجّ آمده بود چون احرام بست و راحله اش قرا گرفت . و خواست تلبيه گويد. رنگش به زردى گراييد و لرزيدن گرفت و نتوانست لبيك گويد. او را گفتند: چرا لبيك نگويى ؟ گفت : از آن مى ترسم كه مرا گويد: لالبيك و لاسعديك
شعر فارسى
از شيخ عطار:
راه دورست ، اى پسر! هشيار باش !
خواب با گور افكن و بيدار باش !
كار آسان نيست بر درگاه او
خاك مى بايد شدن در راه او
نيست اين وادى چنين سهل ، اى سليم !
سهل پندارى تو از جهل ، اى لئيم !
تو همين دانى كه اين بازار عشق
هست چون بازار بغداد و دمشق
برق استغنا چنين آتش فروخت
كز تف آن ، جمله عالم بسوخت
صد هزاران خلق ، در زنار شد
تا كه عيسى محرم اسرار شد
صد هزاران طفل ، سر ببريده شد
تا كليم الله صاحب ديده شد
صد هزاران جان و دل ، تاراج يافت
تا محمد يك شبى معراج يافت
مى جهد از بى نيازى ، صرصرى
مى زند در هم به يك دم عالمى
بى نيازى بين ! و استغنانگر!
خواه مطرب باش و خواهى نوحه گر.
فرازهايى از كتب آسمانى
شيخ در (اشارات ) گويد: اگر بشنوى كه از عارفى ، حركتى بيرون از طاقت ديگران صورت گرفته است ، انكار مكن ! زيرا، ممكن است ، به انگيزه آن ، راهى به انگيزه هاى طبيعى آن بيابى .
پس از آن مى گويد: اگر بشنوى كه عارفى ، بدرستى از غيب خبر داده است ، پذيرفتن آن ، بر تو دشوار نيايد، زيرا كه براى دسترسى به چنين آگاهى ، اسباب طبيعى درستى هست . سپس در بيان اين موضوع در (تنبيهات )، شرحى به تفصيل داده است .
حكايات پيامبران الهى
در (كافى ) در باره دوستى دنيا و آز ورزيدن بر آن در حديثى طولانى ، گويد: عيسى را بر روستايى گذر افتاد، كه همه مردم آن و پرندگانش و چهار پايانش مرده بودند. عيسى گفت : اينان به خشم خداوند مرده اند و اگر يكايك مرده بودند، يكديگر را به خاك مى سپردند. حواريون گفتند: اى روح الله . و كلمه او! از پروردگار بخواه ! تا آنان را زنده گرداند تا ما را از كرده هاى خويش خبر دهند، تا از آن ها بپرهيزيم . و عيسى چنين كرد و صدايى آنان را ندا داد و عيسى ايستاد و گفت : اى مردم اين روستا! و يكى از آنان به پاسخ گفت : اى روح خدا و كلمه او! و عيسى گفت : اى واى بر شما! كردارتان چه بود؟ گفت : ما، بت پرست بوديم و دنيا را دوست مى داشتيم . بيمى اندك در ما بود و آرزويى دراز و در لهو و لعب ، بيخبر بوديم . عيسى گفت : دوستى تان به دنيا چگونه بود؟ گفت : همچون محبت كودك به مادرش كه چون به ما روى مى آورد، شادمان بوديم و چون از ما روى مى گرداند، مى گريستيم و غمگين مى شديم . گفت : بت پرستى تان چگونه بود؟ گفت : پيروى از گناه ورزان . حديث طولانى ست و از آن در حد نياز نقل شد.
حكايات پيامبران الهى
اميرالمؤمنين على (ع ) به دانشمندى از دانشمندان يهود گفت : آن كه طبعش اعتدال پذيرد، مزاجش صافى شود و آن كه مزاجش صافى شود، اثر نفس ، در او نيرو گيرد. و آن كه اثر نفس در او نيرو گيرد، به مراتب عالى ارتقاء يابد و آن كه به مراتب عالى ترقى كند، به خوى هاى نفسانى آراسته شود و آن كه به اخلاقى نفسانى آراسته شود، موجوديت انسانى يابد و از موجوديت حيوانى بيرون آيد و سيرت فرشتگان گيرد. و اين حالت ، در او پايدار بماند. آنگاه ، يهودى گفت : الله اكبر! اى پسر ابوطالب ! تو، همه فلسفه را در اين جملات باز راندى .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
مردى شبلى را گفت : مرا وصيتى كن ! و او گفت : شاعر، به سخن خويش ، ترا چنين وصيت كرده است .
گفتند: چون به ديار قبيله اى درآمدى ، خويشتندار باش ! كه از آنان چشمى ترا مى بيند كه چون به خواب روى ، نيز او نمى خوابد.
فرازهايى از كتب آسمانى
در تلويحات آمده است : بدان ! كه چشم هايى از عالم ملكوت ، پيوسته ترا مى نگرد.
فرازهايى از كتب آسمانى
يكى از پيامبران گفت : پروردگارا! زبان مردم را از من باز دار! و پروردگار به او وحى فرستاد كه اين ، چيزيست كه براى خويش قرار ندادم . چگونه براى تو قرار دهم ؟
فرازهايى از كتب آسمانى
يكى از بزرگان گفته است : چون پنهان و آشكار مؤمنى يكسان باشد، خدا به وجود او، بر فرشتگان مى بالد.
عارفى گفت : چه كسى ست كه مرا به گريه شبانه رهبرى كند، تا به روز بخندم .
و ديگرى گفت : پروردگارا! با مردم به امانت رفتار كردم و با تو به خيانت .
فرازهايى از كتب آسمانى
در شرح مثنوى (؟) پيش از حكايت آن مرغابى كه جوجه مرغى را مى پرورد، آمده است كه بارى غزالى و جارالله زمخشرى به هم رسيدند و زمخشرى ، بخشى از كشاف را بر غزالى عرضه كرد و مطالعه كرد و آنگاه ، زمخشرى را گفت : تو از علماى قشرى هستى و زمخشرى پيوسته مى باليد كه غزالى ، او را از علما شمرده است . پايان
يكى از فضلا گويد: اين حكايت ، ساختگى ست و زمخشرى ، پس از غزالى مى زيسته و اين دو، همروزگار نبوده اند.
فرازهايى از كتب آسمانى
در كشاف ، در تفسير سوره انعام آمده است كه موسى ، چهارصد سال پس ‍ از ورود يوسف به مصر، به آنجا وارد شد.
فرازهايى از كتب آسمانى
در كافى از امام صادق نقل شده است كه فرمود: پاسخ نامه ، همانند پاسخ سلام ، واجب است . و نيز گفته است : پيوند ميان برادران در حضر، زيارت يكديگر است و در سفر، نامه نگارى
شعر فارسى
از نشناس :
چو مى زد بر سرم شمشير كين ، پرواز نمى كردم
نبودى گر رخش منظور، سر بالا نمى كردم
شعر فارسى
از سعدى :
ترا عشق همچون خودى ز آب و گل
ربايد همى صبر و آرام و دل
به بيداريش فتنه بر خط و خال
به خواب اندرش پاى بند خيال
به صدقش چنان سر نهى بر قدم
كه بينى جهان بى وجودش عدم
دگر با كست بر نيايد نفس
كه با او نماند دگر جاى كس
تو گويى به چشم اندرش منزلست
و گرديده بر هم نهى ، در دلست
نه انديشه از كس ، كه رسوا شوى
نه قوت ، كه يك دم شكيبا شوى
وگر جان بخواهد، به لب بر نهى
و گر تيغ بر سر نهد، سر نهى
چو عشقى كه بنياد آن بر هواست
چنين فتنه انگيز و فرمانرواست
عجب دارى از سالكان طريق
كه باشند در بحر معنى ، غريق
به سوداى جانان ، ز جان مشتغل
به ذكر حبيب ، از جهان مشتغل
به ياد حق از خلق بگريخته
چنان مست ساقى ، كه مى ريخته
نشايد به دارودوا كردشان
كه كس مطلع نيست بر دردشان
الست از ازل ، همچنانشان به گوش
به فرياد قالوا بلى در خروش
گروهى عمل دار عزلت نشين
قدم هاى خاكى ، دم آتشين
به يك نعره ، كوهى زجا بر كنند
به يك ناله ، شهرى به هم بر زنند
چو بادند پنهان و چالاك روى
چو سنگند خاموش و تسبيح گوى
سحرها بگريند چندان كه آب
فرو شويد از ديده شان كحل خواب
فرس كشته از بس كه شب رانده اند
سحر گه خروشان ، كه وامانده اند
شب و روز، در بحر سودا و سوز
ندانند ز آشفتگى ، شب ز روز
چنان فتنه بر حسن صورت نگار
كه با حسن صورت ندارند كار
ندادند صاحبدلان دل به پوست
وگر ابلهى داد، بى مغز، اوست
مى از جام وحدت كسى نوش كرد
كه دنيا و عقبى فراموش كرد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى در(كافى ) كلينى درباره عقوبت گناه ،
از ابوعبدالله (امام صادق (ع ) روايت شده است كه فرمود: چون خداى تعالى خوبى بنده اى خواهد، در مجازات او شتاب ورزد، و به دنيايش عقوبت كند و اگر بدى بنده اى خواهد، از مجازات او در دنيا خوددارى كند و به قيامت اندازد و نيز فرمود: چون خداى تعالى بنده اى را در خواب بيم دهد، بيامرزدش و چون او را به ناتوانى دچار سازد، گناهانش بيامرزد.
شعر فارسى
از نشناس :
آن نوع زى كه چون قفست بشكند اجل
تا روضه جنان نكند روى باز پس
شجاع امشب كه وصل دوست دارى ، جان سپردن ، به
علاج محنت هجران فردا، مردنست امشب
شعر فارسى
از سعدى :
جهان ، متفق بر الوهيتش
فرو مانده در كنه ماهيتش
بشر، ماوراى جلالش نيافت
بصر، منتهاى كمالش نيافت
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ و هم
نه در ذيل وصفش رسد دست فهم
درين ورطه ، كشتى فرو شد هزار
كه پيدا نشد تخته اى بر كنار
چه شب ها نشستم در اين سير گم
كه دهشت گرفت آستينم كه : قم
محيطست علم ملك بر بسيط
قياس تو بر وى نگردد محيط
نه ادراك بر كنه ذاتش رسد
نه فكرت به غور صفاتش رسد
كه خاصان در اين ره ، فرس رانده اند
به لااحصى از تك فرو مانده اند
نه هر جاى مركب توان تاختن
كه جا، جا، سپهر بايد انداختن
اگر سالكى محرم راز گشت
ببندند بر وى ، در باز گشت
كسى را درين بزم ساغر دهند
كه داروى بيهوشيش در دهند
كسى ره سوى گنج قارون نبرد
وگر برد، ره باز بيرون نبرد
نديدم درين موج درياى خون
كزو كس ببرده ست كشتى برون
اگر طالبى كاين زمين طى كنى
نخست اسب باز آمدن پى كنى
همه بضاعت خود عرضه مى كنند آنجا
قبول حضرت حق ، تا كدام خواهد بود؟
سخن ماند از عاقلان يادگار
ز سعدى همين يك سخن گوش دار!
گنه كار انديشه ناك از خداى
بسى بهتر از عابد خود نماى .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ابن سيرين ، مردى را همواره سوار بر چارپايى مى ديد. روزى او را پياده ديد و گفتش : چهارپايت را چه كردى ؟ گفت : هزينه او مرا دشوار آمد و فروختمش . ابن سيرين او را گفت : نمى بينى ؟ كه روزى او را نيز از تو باز داشته اند.
انوشيروان را پرسيدند: بزرگ ترين مصيبت ها كدامست ؟ گفت : آن كه بر كار نيك توانا باشى و چندان انجام ندهى كه از دست بدهى .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عمر بن عبدالعزيز به روزگار خلافت سليمان بن عبدالملك با وى ايستاده بود، كه بناگاه صداى رعد برخاست و سليمان از آن ترسيد و سينه خويش ، به زين اسب تكيه داد. عمر گفت : اين ، نداى رحمت اوست . بانگ عذابش چگونه خواهد بود.
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
عارفى را گفتند: هر گاه ترا پرسند كه آيا از خدا بترسى ؟ خاموش باش ! چه ، اگر (نه ) بگويى ، كفر ورزيده اى و اگر (بلى ) گويى ، دروغ گفته باشى .
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
ابوسليمان داروانى گفت : چون لقمه اى به دوستى بخورانم ، مزه آن را در دهان خويش مى يابم .
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
مردى به نزد ابراهيم ادهم آمد و ابراهيم به بيت المقدس مى رفت . مرد، او را گفت : خواهم كه ترا همراهى كنم . و ابراهيم گفت بدان شرط كه بخشى از ثروت خويش مرا دهى . مرد گفت نه ! و ابراهيم گفت : از دوستى تو در شگفتم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از خطبه پيامبر (ص ): اى مردم ! روزها در هم مى پيچند، عمرها به فنا مى پيوندند و تن ها در خاك مى فرسايند. روزان و شبان ، چون پيك هاى قاصدند كه دورى را نزديك مى كنند و هر نوى را به كهنگى مى رسانند. با اينهمه ، بندگان خدا، از شهوت ها به خويش نمى آيند و به نيكى هاى پايدار، روى نمى كنند.
حكايات پيامبران الهى
شيطان خويش را بر عيسى (ع ) آشكار كرد و او را گفت : تو نمى گفتى كه جز آن چه خدا مقرر كرده است ، به آدمى نمى رسد؟ گفت : آرى ! گفت : پس ، خويش از قله اين كوه فرو انداز! كه اگر تندرستى بر تو مقدر باشد، تندرست مانى . و عيسى گفت : اى رانده شده ! پروردگار بندگان خويش را آزمايد. نه بندگان ، خدا را. و محقق رومى گفته است كه اين مناظره ، ميان على (ع ) و يك نفر يهودى صورت گرفته است .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
عارفى بر گروهى گذر مى كرد. او را گفتند: اينان زاهدان اند و عارف گفت : دنيا خود، به چه ارزد؟ كه پرهيختگان از آن را بستايند.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
مرگ ، از هر آن ، چه در زندگى ست ، بترست . و از هرچه پس از زندگى ست ، آسان تر.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى را گفتند: آن چه مردم شهر را گفتى ، نپذيرفتند. گفت : مرا ملزم نكرده ام كه از من بپذيرند. بل ، ملزم به آنم كه سخن درست گويم .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
باديه نشينى را گفتند: شادمانى چيست ؟ گفت : در ميهن خويش به رفاه زيستن و با ياران همنشينى كردن .
حكيمى گفت : خردمند، آنست كه درشتى نصيحتگر، او را خوشتر آيد، تا تملق چاپلوس .
پادشاهى گفت : لذت ما، در كارهاى ارزشمندى ست كه عامه مردم را از آن ، بهره اى نيست .
حكيمى گفت : نفس پليد بر خود حرام داند، كه از دنيا برود و به آن كه بر وى نيكى كرده است ، بدى نكند.
گفته اند: موسى ، از آن گاه ، كه با خداى تعالى و تقدس سخن گفت ، چون سخن ديگران مى شنيد، بيهوش مى افتاد. و اين ، از آن رويست كه محبت ، سبب دل انگيزى سخن معشوق شود، كه رغبت به سخن ديگران را از دل به در كند. بل ، از گفتار آنان بيزارى آيد. كه انس با خدا، موجب نفرت از سخن غير اوست و هر آن چه كه خلوت دل را مانع آيد، بر دل ، سنگينى كند.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
عبدالواحد گفت : به راهبى رسيدم و او را گفتم : اى راهب ! از تنهايى چه ترا خوش آيد! گفت : اى فلان ! تو نيز اگر شيرينى تنهايى مى چشيدى ، از آميزش با جان خويش نيز مى گريختى . گفتم : راهبا! كمترين چيزى كه در تنهايى يافته اى چيست ؟ گفت : آسودن از مداراى با مردم .
و بركنار ماندن از بدى آنان . گفتم : اى راهب ! بنده كى شيرينى انس با خدا دريابد؟ گفت : چون دوستى خويش صافى كند. گفتمش كى محبت صافى شود؟ گفت : آنگاه كه با غم يكى شود و اين دو در طاعت خدا درآيند.
بهترين زمين ها، آنست ، كه جان آدمى را بدان الفتى باشد
كه با حضور دوستان ، سوراخ سوزن نيز ميدانى ست .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
امير مومنان (ع ) فرمود: از تندرستى خويش براى روزگار بيماريت بهره گير! و از جوانيت براى روزگار پيريت و از بيكاريت براى اشتغالت و از زندگيت براى مرگت كه ندانى كه ترا فردا چه نامند.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از ابن عباس روايت شده است كه گفت : پيامبر (ص ) فرمود: مرگ را بسيار ياد كنيد! چه ، اگر به روزگار تنگى و سختى ياد آوريد، آن حال بر شما گشايش گيرد و به آن ، خشنود شويد و پاداش بريد و اگر به هنگام بى نيازى ياد كنيد، بر آن حال خشم گيريد و كرم ورزيد و ثواب گيريد. كه مرگ ، برنده آرزوهاست و شب ها، نزديك كننده آرزوها و آدمى ، همواره ميان دو روز است . يكى ، روزى كه گذشته است و كردار آن شمارش شده است بر آن مهر نهاده اند. و ديگر روزى كه ندانى كه بدان رسى ، يا نرسى ! و آدمى ، به هنگام بيرون شدن جانش از تن ، و پيوستن به خاك ، پاداش آن چه از پيش فرستاده است ، بيند، و ناچيزى آن چه باز پس نهاده است ؛ دريابد و شايد كه آن چه گرد آورده است به باطل بوده و حقى را از صاحب حق بازداشته .
پيامبر (ص ) فرمود: دنيا را به دشنام مگيريد! كه دنيا، مركب راهواريست ، كه مؤمن را به خير مى رساند و از شر باز مى دارد. اگر بنده گويد: خدا دنيا را لعنت كند! دنيا گويد: خدا، كسى را لعنت كند كه ما را به سركشى نسبت به خدا وا مى دارد! و نيز فرموده است : تلخى دنيا، شيرينى آخرتست . و شيرينى دنيا، تلخى آخرت .
على (ع ) فرمود: جامه خويش كوتاه دار! كه پايدارترست و به تقوا و پاكيزگى سزاوارتر.
شعر فارسى
از نشناس :
چند باشى زمعاصى مزه كش
توبه هم بى مزه يى نيست ، بچش !
نظامى كه استاد اين فن ويست
درين بزمگه ، شمع روشن ويست
زويرانه گنجه شد گنج سنج
رسانيد گنج گهر را به پنج
چو خسرو به آن پنج ، هم پنجه شد
وزان ، بازوى فكرتش رنجه شد
كفش بود از آنگونه گوهر تهى
بنا ساخت ، ليك از زر ده دهى
زر از سيم ، هر چند بهتر بود
بسى كمتر از در و گوهر بود
من مفلس عور دور از هنر
نه در حقه گوهر، نه در صره زر
درين كارگاه فسون و فسون
زمس ساختم پنج گنج فلوس
من و شرمسارى زده گنجشان
كه اين پنج من هست ، ده پنجشان
از خاقانى :
هر لحظه هاتفى به تو آواز مى دهد
كاين دامگه ، نه جاى امانست . الامان !
دل ، دستگاه تست ، به دست جهان مده !
كاين گنج خانه را ندهد كس به رايگان
فلسى شمر ممالك اين سبزه كارگاه !
صفرى شمر فذالك اين تيره خاكدان
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
(شهرستانى ) در (ملل و نحل ) گويد: بقراط، دانش پزشكى را پديد آورده است و پيشينيان و متاءخران ، به بزرگى او اقرار دارند. از سخنان اوست كه : آسايش همراه با تهيدستى ، از بى نيازى همراه با ترس ، بهترست .
وقتى ، بقراط به بالين بيمارى رفت ، و او را گفت : من و بيمارى و تو، سه كسيم . اگر گفته مرا به كارى بندى ، دو كس خواهيم بود. (تو و من ) و بيمارى تنها مى ماند و دو كس چون جمع باشند، بر يك كس چيره شوند.
و او را پرسيدند: آدمى چون دارو خورد، از چه رو اثر خون برگونه اش ‍ پديد شود؟ گفت : چنانست كه چون خانه را بروبند، غبار برانگيزد.
و نيز گفت : هر بيمارى را به داروى آن سرزمين ، درمان كنند كه طبيعت هر ناحيه ، در خور هواى همان سرزمين است و باز بسته به غذاى آن .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
در (ملل و نحل ) آمده است كه (ثابيه )ى نقاش در فن خويش ‍ مهارت داشت و دموكريت را گفت : خانه خويش را گچ اندود كن ! تا آن را نقش زنم و دموكريت او را گفت : نخست نقش بزن ! تا آن را گچ اندود سازم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در احاديث ، از (زراره ) نقل شده است كه ابوجعفر (ع ) گفت كه پيامبر (ص ) گفت : چون آفتاب فرو رود، درهاى آسمان و بهشت گشوده شود و دعاها به استجابت پيوندد و خوشا به حال كسانى كه كرده نيكى از او به آسمان رود!
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در نهج (البلاغه ) آمده است : پروردگار كارهايى را بر شما واجب داشته است ، آن ها را به هدر مدهيد! و مرزهايى نهاده است . از آن ها مگذريد! و چيزهايى را مسكوت گذاشته است كه از روى فراموشى نيست ، دريافتن آن ها خويش را به رنج ميفكنيد.
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفته است : مكارم اخلاق در چهار چيز گرد آمده است : كم گويى و كم خوارى و كم خوابى و دورى جستن از مردم .
ترجمه اشعار عربى
به گمانم سروده بستى ست :
چون به نزد پادشاهان روى ، خويشتن دارى ، بهترين جامه ايست كه مى توانى بپوشى آنگاه كه درون روى ، كور باش ! و چون بيرون آيى گنگ !
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از پيامبر (ص ) روايت شده است كه فرمود: به رستاخيز گروهى بيايند، كه كردارهاى نيكشان ، همانند كوه هاى تهامه باشد. اما فرمان رسد كه به دوزخشان اندازيد! گفتند: اى پيامبر! آنان نماز خواندگانند؟ گفت : نماز گزاردند و روزه گرفتند و تا پاسى از شب ، بيدار ماندند. اما، آنگاه كه چيزى از دنيا به آنان رخ نمود، به آن حمله ور شدند.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
يكى از پيشينيان گفته است : خود، وصى جان خويش باش ! و مردم را وصى خويش مساز! چه ، اگر وصيت ترا تباه سازند، چگونه آنان را سرزنش كنى ؟ كه خود، وصيت خويش را تباه كرده اى .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عارفى در باديه ، زنى را گفت : عشق از نظر شما چيست ؟ زن گفت : چنان بزرگست كه بر كسى پوشيده نيست . و چنان دقيق است ، كه ديده نمى شود. و چنان در وجود عاشق جاى گرفته است كه آتش در آتش زنه ، چون سنگ آتش زنه را برزنى آتش از آن برانگيزد و چون رهايش كنى ، اثرى از آن پديدار نشود.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
در كتاب (انيس العقلا) آمده است : بدان ! كه پيروزى با صبر همراه است و گشايش ، پس از شدت ، و آسانى با دشوارى ست
حكيمى گفت : با كليد بردبارى ، مى توان همه بستگى ها را گشود.
ديگرى گفته است : بستگى راه گشايش ، نشانه بر آمدن ستاره سرور است .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
ابن جوزى ، در كتاب (تقويم اللسان ) گفته است : (كلمه ) (جواب ) جمع بسته نمى شود و اين كه عامه مى گويند: (اجوبه كتبى ) و (جوابات كتبى )، درست نيست و درست آن (جواب كتبى ست ).
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
(حاجات ) و (حاج ) جمع (حاجة ) است و (حوايج ) درست نيست .
شعر فارسى
از نشانس :
مشو با كم از خود مصاحب ! كه عاقل
همه صحبت بهتر از خود گزيند
گرانى مكن با به خود! كه او هم
نخواهد كه با كمتر از خود نشيند
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
سازگارى با خوى مردم ، آدمى را از آسيب هاى آنان در امان مى دارد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
آن كه در جستجوى چيزى باشد، بخشى يا تمامى آن را به دست مى آورد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
دورى جستن از كسى كه به تو توجه دارد، موجب بى بهره ماندن تو از اوست و علاقه ورزيدنت به آن كه به تو بى توجه است ، نشانه خوارى تست .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
در كتاب (انيس العقلا) آمده است كه سرورى ، در برخى كسان صفت هاى پسنديده پديد مى آورد و در كسانى ايجاد خلق و خوى ناپسند مى كند. اين ويژگى ، از آن سرورى نيست . بلكه طبيعت فاسد كسان ، موجب بروز اين صفات مى شود. بويژه آن كه اگر به طور ناگهانى ، مقامى در اختيار كسى در آيد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
فضل بن سهل گفته است آن كه سروريش بيش از توانائيش باشد، بزرگى به خود گيرد. و آن كه سروريش كمتر از قدرتش باشد، بدان فروتنى كند و يكى از بليغان ، اين مضمون را گرفته و بر آن افزوده و چنين گفته است : مردم ، در روياروى با سرورى دو گروه اند: يكى آنان كه به سرورى ، از شغل خويش برترند و ديگر آنان كه به سبب فرومايگى ، شغل ، آنان را برترى مى دهد. اما آن كه از شغل خويش برترست ، فروتنى و گشاده رويى ورزد. و آن كه از شغل خويش كم تر است ، تكبر و غرور پيشه كند.
حكيمى گفت : بگذار تا شرم تو از خويش بيش از شرم تو از پروردگار باشد. ديگرى گفت : آن كه به پنهانى كارى ورزد كه به آشكارا از آن شرم دارد، جانش را نزد او بهايى نيست .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
گروهى ، مردى را كه وسيله سرگرمى خويش مى داشتند، به جمع خود خواندند. و او، دعوتشان نپذيرفت و گفت : ديروز به چهلمين سال زندگيم رسيدم و از سن و سال خويش شرم دارم .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
گزيده هايى از سخنان جار الله زمخشرى : آن كه حسد بكارد، مصيبت درود بسيار گفتن لغزشى ناگفتنى ست تا به كى صبح و شام كنم ؟ و امروز بدتر از ديروز باشد# اسب رهوار را نيز از تازيانه چاره نيست فروغ خورشيد آشكارست و نور خدا خاموش نمى شود. خويش را روزه دار مى پندارى و دست در گوشت برادر خويش دارى . نادان ، خوشى دانش را در نيابد، همچنان كه سرما خورده ، از بوى گل بهره نبرد. خوش به حال كسى كه پايان عمرش همچون آغاز آن باشد و كردارش موجب رسوائيش نشود!
ترجمه اشعار عربى
شاعرى گفته است :
اى دل ! با آن كه در عشق بى تابى ، شكيبا باش ! و اى اشك ! اگر آشكار شوى ، راز پنهانى من از ديدگانم فرو مى ريزد.
شعر فارسى
از شاهى (سبزوارى )
اى بيخبر از درد دل و داغ نهانى !
ما قصه خود با تو بگفتيم ، تو دانى
دل مى نگرد روى تو، جان مى رود از دست
داريم ازين روى ، بسى دل نگرانى
اى شمع ! كه ما را به سخن شيفته كردى
پروانه خود را مكش از چرب زبانى
ما حال دل از گريه به جايى نرسانديم
اى ناله ! تو شايد كه به جايى برسانى !
عمريست كه با عارض تو، شمع به دعويست
وقتست كه او را پى كارى بنشانى
چون غنچه ز خوناب جگر لب نگشاديم
افسوس ! كه بر باد شد ايام جوانى
چون دفتر گل سر به سر از گفته شاهى
هر جا ورقى باز كنى ، خون بفشانى
چنان ناچيز شو در خود! كه گر در آينه بينى
نيابى عكس خود، با آن كه بزدايى فراوانش
حكاياتى از عارفان و بزرگان
عارفى ، بيشتر شب را نماز مى گزارد، آنگاه ، به بستر خويش پناه مى برد و مى گفت : اى جايگاه هر بدى ! چشم به هم زدنى از تو خشنود نيستم . و آنگاه مى گريست . او را پرسيدند:
چه چيز ترا به گريه وا مى دارد؟ و او مى گفت . سخن پروردگار كه گفت : (انما يتقبل الله من المتقين ).
عارفى گفت : به خدا سوگند مى خورم ، كه نخواهم كه خدا به رستاخيز، حساب مرا به پدر و مادرم واگذارد. چه ، او را به خويش ، از آنان مهربان تر مى دانم .
فرازهايى از كتب آسمانى
در خبرست كه خداى تعالى ، دوزخ را چون تازيانه اى آفريد، تا بدان ، بندگان خويش را به بهشت براند.
و نيز در خبرست كه خداى تعالى فرمايد: آفريدگان خويش را آفريده ام ، تا از من بهره برند، نه آن كه من از آنان سودمند شوم .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
يكى از صالحان ، (ابوسهل زجاجى ) را به ظاهرى نيكو به خواب ديد كه مى گفت : (بوعيدالابد) و او بوسهل را پرسيد: چگونه اى ؟ گفت : كار را از آن چه مى پنداشتيم ، آسان تر يافتيم . و خدايش پاداش نيك دهد! كه ابوسعيد ابوالخير چه نيكو گفته است :
گويند: به حشر گفتگو خواهد بود
و آن يار عزيز، تندخو خواهد بود
از خير محض ، جز نكويى نايد
خوش باش ! كه عاقبت نكو خواهد بود
سخن عارفان و پارسايان
معاذبن جبل گفت : چون برادرت سرورى يابد، خشنودى خويش را بيش ‍ از پيش به او ابراز كن !
ديگرى گفته است : فروتنى كمند بزرگى ست .
(و نيز گفته اند) آن كه سخنى را طاقت نياورد، سخن ها مى شنود.
بزرگى را پرسيدند: سرور كيست ؟ گفت : آن كه در حضورش از او بترسند و در غيابش از او به زشتى ياد كنند.
(و نيز گفته اند) آن كه بزرگيش ترا به رنج افكند و مال خويش نيز از تو دريغ دارد، داد تو نداده است .
فرازهايى از كتب آسمانى
عارف ربانى عبدالرزاق كاشانى در تاءويلات خويش از امام صادق (ع ) نقل كرده است كه خداى تعالى ، در سخنان خويش بر بندگان تجلى كرده است (و لكن لا يبصرون ) و نيز در همان كتاب آمده است كه : بارى ، در نماز، بيهوش بيفتاد و چون از او پرسيدند. گفت : آيه را چندان باز خواندم ، تا از گوينده اش شنيدم .
فاضل ميبدى در (شرح ديوان ) از شيخ سهروردى نقل كرده است كه پس از نقل اين حكايت گفت : در آن هنگام ، زبان امام همچون درخت موسى بود. آنگاه كه گفت : (انى انا الله ). اين ، در كتاب (احياء) در تلاوت قرآن آمده است .
شعر فارسى
از نشناس :
در مكتب عشق ، فضل و دانش رنديست
دانشمندى ، مايه ناخرسنديست .
يك خنده زروى عجز بر خاك نياز
بهتر ز هزار گونه دانشمنديست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
سقراط شاگرد (فيثاغورث ) حكيم بود. و گفته است : چون حكمت روى آورد، شهوت به خدمت خود درآيد و چون روى بگرداند، خرد به خدمت شهوت درآيد. و گفته است : فرزندانتان را به پيروى از خويش ‍ ناگزير مداريد! كه آنان براى روزگارى جز روزگار شما آفريده شده اند. و نيز گفته است : سزاوارست كه به مرگ ، شادمان شوى ، و به زندگى ، غمگين . زيرا: چون بميريم ، زنده شويم . و چون زنده باشيم ، بميريم . و نيز گفت : دل هاى اهل معرفت پايگاه فرشتگانست و شكم هاى كامجويان از شهوت ، گور جانوران هلاك شونده . و نيز گفت : زندگى دو راز دارد. نخست آرزو و ديگرى مرگ . و پايدارى زندگى به نخستين است و نيستى آن به دومى .
حكيمى گفت : سزاوارترين مردم به خوارى ، كسى ست كه با كسى سخن گويد، كه او را گوش ندهد.
و نيز گفته اند: كسى را كه شب ، جامه سياه بر او بپوشاند، به روشنى روز، از تن او بر آرد.
شعر فارسى
از كمال خجندى (در گذشته به سال 803):
گر در پى قول و فعل سنجيده شوى
در ديده خلق ، مردم ديده شوى
با خلق ، چنان مزى ! كه گر فعل ترا
هم با تو عمل كنند، رنجيده شوى .
از ميرزا حسابى
زين بزم ، برون رفت و چه خوش رفت حسابى !
كارزده دل ، آزرده كند انجمنى را
ترجمه اشعار عربى
شاعرى سروده است :
نيمى از چهره پوشانده بود و بر من گذشت .
او نيز چون من اشك مى ريخت .
گفتمش : كى بينمت ؟
گفت : اندكى پيش از صبح ، اما به خواب .
شعر فارسى
از كمال اسماعيل :
چندين هزار گلشن شادى درين جهان
ما با غم تو، دامن خارى گرفته ايم
از خان ميرزا:
من از دو روزه حيات آمدم به جان ، اى خضر!
چه مى كنى تو ز عمرى كه جاودان دارى ؟
از حالتى :
تا به درد نااميدى مانده ام ، دانسته ام
قدر آن ذوقى كه دل در انتظار يار داشت
از فگارى :
زپن ييش گريه را چه اثر بود در دلش ؟
چندان گريستم ، كه در آن هم اثرى نماند
از ملك قمى :
وصل تو گر نصيب شد، از سعى ما نبود
گردون ، تلافى ستم خويش مى كند
شعر فارسى
از شيخ عطار در مصيبت نامه :
بود عين عفو تو عاصى طلب
عرصه عصيان گرفتم زين سبب
چون به ستاريت ديدم پرده ساز
هم به دست خود دريدم پرده باز
رحمتت را تشنه ديدم آب خواه
آب روى خويش بردم در گناه
چشم بر صد بحر حب افكنده ام
لاجرم خود را جنب افكنده ام
گشتم از درياى فضلت با خبر
آمدم دست تهى ، تشنه جگر
شعر فارسى
از مثنوى :
آن زليخا هر چه او را رو نمود
نام او را جمله يوسف كرده بود
نام او در نام ها مكتوم كرد
محرمان را سر آن معلوم كرد.
چون بگفتى موم زاتش نرم شد
آن بدى ، كان يار با ما گرم شد
ور بگفتى مه بر آمد، بنگريد!
ور بگفتى سبز شد آن شاخ بيد
ور بگفتى برگ ها خوش مى تپند
ور بگفتى خوش همى سوزد سپند
ور بگفتى كه : سقا آورده آب
ور بگفتى كه : بر آمد آفتاب
صد هزاران نام اگر بر هم زدى
قصد او يوسف بدى ، يوسف بدى
گرسنه بودى ، چو گفتى نام او
مى شدى او سيرو مست جام او
تشنگيش از نام او ساكن شدى
نام يوسف شربت باطن شدى .
وقت سرما بودى او را پوستين
اين كند در عشق نام دوست ، اين
شعر فارسى
آن كيست آن ؟ آن كيست آن ؟ كاو سينه را غمگين كند
چون پيش او زارى كنى ، تلخ ترا شيرين كند
گويد: بگو: يا ذاالوفا! اغفر لذنب قدهفا
چون بنده آيد در دعا، او را نهان آمين كند
آمين او آنست كاو اندر دعا ذوقش دهد
در گوش عاصى از كرم ، عذر گنه تلقين كند
گوينده اش را نشناسم :
ابروى تو، ماه عالم آراى همه
وصل تو شب و روز تمناى همه
گر با دگران به زمنى ، واى به من !
ور با همه كس همچو منى ، واى همه .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از پيامبر(ص ) نقل شده است كه بنده چون خشم گيرد، نزديك ترين كس ‍ به خشم خداست .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در حديث آمده است كه : پيامبر(ص ) روزى بيرون رفت و به گروهى رسيد كه مى گفتند و مى خنديدند. بر آنان درود گفت : و گفت : نيست كننده خوشى ها را ياد كنيد! گفتند: نابود كننده خوشى ها چيست ؟ گفت : مرگ ! پس از آن ، بارى ديگر بيرون رفت و گروهى را ديد كه مى خنديدند و گفت به آن كه جانم در اختيار اوست ! اگر آن چه مى دانم ، مى دانستيد، كمتر مى خنديديد. و بيشتر مى گريستيد. و بارى ديگر بيرون رفت و گروهى را ديد كه مى گفتند و مى خنديدند. بر آنان سلام كرد و گفت : اسلام غريب پديد آمد و زود باشد كه غريب شود و خوش به حال غريبان رستاخيز! پرسيدند: اى پيامبر خدا! غريبان رستاخيز، كيانند؟ گفت : آنان كه چون روزگار، به تباهى كشد، به نيكى گرايند. اين حديث از خليل بن احد نقل شده است .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از سخنان بديع الزمان همدانى :
كوشش نادار، از پوزش بد پيمان نيك ترست . آن كه با بينى دراز با ما روبرو شود، با خرطوم فيل با او روبرو خواهيم شد. آن كه ما را به گوشه چشم بنگرد، به پشيزى مى فروشيمش .
يحيى معاذ (رازى ) گفت : شادى بى اندوه را به اندوه بى شادى بخواه . يعنى : اگر شادمانى بهشت خواهى ، به دنيا اندوهمند باش !
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
سالم بن عبدالله بن عمربن الخطاب ، مردى پرهيزگار و پارسا بود. و هشام بن عبدالملك ، به روزگار خلافت خويش به كعبه رفت و سالم را ديد و او را گفت : اى سالم ! از من چيزى بخواه ! و او گفت : از خدا شرم دارم كه در خانه او، از ديگرى بخواهم . و چون بيرون رفت ، هشام از پى او رفت و او را گفت : اينك ! نياز خويش از من بخواه ! و سالم گفت : دنيوى خواهم ؟ يا اخروى ؟ هشام گفت : دنيوى بخواه ! سالم گفت : از آن كه داشته است نخواسته ام . چگونه از تو خواهم ، كه ندارى .
سالم در پايان ذى حجه سال 106 وفات يافت و هشام بن عبدالملك بر او نماز كرد و در بقيع به خاك رفت .
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفته است : سه چيز موجب سختى دل است . بى شگفتى خنديدن ، و بى گرسنگى خوردن و بى نيازى سخن گفتن .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در اوايل كتاب (مكاسب ) از تهذيب از امام صادق (ع ) روايت شده است كه گفت : پروردگار، روزى احمقان گشاده كرده است ، تا خردمندان عبرت گيرند كه دنيا نه به كوشش به دست آيد و نه چاره سازى .
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
و نيز در آن كتاب از (عبدالاعلى ) روايت شده است كه گفت : در روزى گرم ، ابوعبدالله - جعفربن محمدالصادق (ع ) - را در يكى از كوچه هاى مدينه ديدم و او را گفتم : فدايت شوم ! با مقامى كه ترا نزد خداست و خويشى ات با پيامبر(وص ) در چنين روزى ، جان خويش به رنج افكنده اى و او گفت : اى عبدالاعلى ! به طلب روزى بيرون آمده ام ، كه به كسى چون تو نيازمند نباشم .
ترجمه اشعار عربى
شعر:
گرده نانى كه در گوشه اى بخورى ، و كفى آب سرد كه از نهرى بنوشى ، اتاقكى تنگ كه در آن با خويش خلوت كنى و مسجدى دور از مردم كه در آن ، كتاب خدا را بخوانى ، بهتر از آنست كه در قصرى بلند، تاج بر سر نهى
شعر فارسى
گر دل خوش مى طلبى ، زينهار!
كوش ! كه دل بر خويش و ناخوش نهى از
شعر فارسى
املح الشعراء شيخ سعدى :
خوشا وقت شوريدگان غمش !
اگر زخم بينند و گر مرهمش
گدايانى از پادشاهى نفور
به اميدش اندر گدايى صبور
دمادم شراب الم در كشند
وگر تلخ بينند، دم در كشند
نه تلخست صبرى كه در ياد اوست
كه تلخش شكر باشد از دست دوست
ملامت كشانند مستان يار
سبك تر برد اشتر مست بار
اسيرش نخواهد رهايى زبند
شكارش نخواهد خلاص از كمند
سلاطين عزت ، گدايان حى
منازل شناسان گم كرده پى
به سروقتشان خلق كى پى برند؟
كه چون آب حيوان ، به ظلمت درند
چو پروانه آتش به خود در زنند
نه چون كرم پيله به خود در تنند
دلارام در بر دلارام جو
لب از تشنگى خشك در طرف جو
كه آسوده در گوشه خرقه دوز
كه آشفته در مجلسى خرقه سوز
به تسليم ، سر در گريبان برند
چو طاقت نماند، گريبان درند