95 - بشارت براى خائف درگاه حق
يكى از آيات قرآن آيه 6 سوره تحريم ، اين
آيه است .
يا ايها الذين آمنوا قوا
انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة عليها ملائكة غلاظ شداد
لايعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يومرون .
اى كسانى كه ايمان آورده ايد اهل و جانتان را
نگهداريد از آتشى كه هيزم آن بدنهاى (مردم كافر و مجرم ) و سنگ است ،
بر آن آتش ، فرشتگان گمارده اند، كه نافرمانى نمى كنند خدا را در آنچه
كه خداوند آنان را فرمان داده است و به آنچه مامور شوند آن را انجام مى
دهند.
اين آيه از آيات تكان دهند قرآن است ، كه بسيارى در طول تاريخ تحت
تاثير آن قرار گرفته ، حتى بيهوش شده و مرده اند، از جمله :
ابن مسعود گويد: هنگامى كه اين آيه نازل شد، رسول اكرم (صلى الله عليه
وآله ) آن را براى ياران خود تلاوت فرمود، ناگهان جوانى با شنيدن اين
آيه آنچنان تحت تاثير قرار گرفت كه مشاعر خود را از دست داد و بيهوش به
زمين افتاد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) دست مباركش را روى قلب او نهاد، دريافت
كه نزديك است قلبش از شدت اضطراب از جا كنده شود .
فرمود: اى جوان بگو لا اله الا الله ، جوان حركت كرد و اين جمله را گفت
، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) او را به بهشت بشارت داد.
حاضران عرض كردند: آيا در ميا همه ما تنها اين جوان را به بهشت بشارت
دادى ؟
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: آيا نشنيده اى كه خداوند (در قرآن
آيه 14 سوره ابراهيم ) مى فرمايد:
ذلك لمن خاف مقامى وخاف
وعيد : بهشت براى كسى است كه از
مقام من بترسد و از وعده عذاب الهى بهراسد
(388)
96 - ايثار
اوائل هجرت بود، روزى يكى از عربهاى باديه نشين كه بر اثر فقر و
تهيدستى به تنگ آمده بود، به حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمد
و وضع خود را بيان نمود و تقاضاى كمك كرد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) چيزى در دسترس نداشت تا به او بدهد، او
را همراه سلمان به حضور فاطمه زهرا (عليها السلام ) فرستاد.
حضرت زهرا (عليهاالسلام ) نيز چيزى در خانه نداشت ، سرانجام پيراهن
خانگى خود را به سلمان داد و فرمود اين را نزد شمعون يهودى ببر و بفروش
و در مقابل ، مقدارى گندم و جو تهيه كن و بياور.
سلمان پيراهن را نزد شمعون برد، شمعون ، آن چنان از زهد و وارستگى حضرت
زهرا (عليهالسلام ) تحت تاثير قرار گرفت كه قلبش به اسلام گرائيد و
قبول اسلام كرد... آن فقير نيز راضى از در خانه حضرت زهرا (عليهاالسلام
) برگشت و به اين ترتيب ، يك يهودى ، مسلمان شد و نياز يك فقير برآورده
گرديد، و دستور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نيز اجرا شد
(389)
و اين يك نمونه از ايثار حضرت زهرا (عليها السلام ) بود، كه آنچه را
خود نياز داشت به نيازمند داد و شاد بود در حد امكان ، نياز نيازمندى
را برآورده است !
97 - عالم وارسته
يكى از علماى وارسته كه معاصر شيخ بهايى و علامه مجلسى بود،
علامه عزالدين مولى عبدالله بن حسين شوشترى است كه در محرم سال 1021
هجرى قمرى از دنيا رفت ، و مرقد شريفش در كربلا است ، از وارستگيهاى او
اينكه :
روزى براى ديدار شيخ بهاء الدين عاملى معروف به شيخ بهايى ، كه در
اصفهان سكونت داشت ، به خانه او رفت ، ساعتى در حضور شيخ بهايى نشست ،
تا اينكه صداى اذان ظهر را شنيدند.
شيخ بهايى به مولى عبدالله گفت : شما همين جا نماز را به جماعت بخوانيد
و ما اقتدا مى كنيم و به فيض جماعت برسيم .
مولى عبدالله لحظه اى تامل كرد و سپس برخاست و خداحافظى
نمود و به خانه اش بازگشت .
بعضى از دوستان از او پرسيدند: با اينكه شما
اهميت بسيار به نماز اول وقت مى دهيد، چرا پاسخ مثبت به شيخ بهايى
ندادى ؟ در پاسخ گفت : به نفس خود مراجعه كردم ، دريافتم در
صورتى كه امام جماعت شوم و شيخ بهايى (با آن مقام ارجمند) به من اقتدا
كند، مطمئن نيستم كه نفسم ، تغيير پيدا نكند (و از آرامش به تباهى ، هر
چند كم ، كشانده نشود) از اين رو راضى نشدم كه نماز جماعت را در منزل
شيخ بهايى بخوانم .
نكته عجيب ديگر در مورد اين عالم بزرگ و وارسته اينكه : پس از آنكه از
كربلا به اصفهان آمد، همه طلبه هاى اصفهان بيش از پنجاه نفر نبودند،
ولى با اينكه ايشان بيش از چهارده سال در اصفهان نبود، هنگام مرگ ، بيش
از هزار نفر از طلبه هاى فاضل اصفهان همراه ساير مردم جنازه او را
تشييع نمودند.
(390)
و اين مرد وارسته و بزرگ نقش اساسى در تربيت شاگرد و افزايش طلاب داشت
.
98 - شكوه امام (عليه السلام )
متوكل دهمين خليفه خونخوار عباسى با اينكه امام دهم حضرت هادى
(عليه السلام ) را از مدينه به سامره تبعيد كرده و تحت نظر نگه داشته
بود، با آتش عداوت و كنيه اش نسبت به آن حضرت خاموش نمى شد.
متوكل اين فرد خبيث و ستمگر روزى به چهار نفر از دژخيمان خون آشامش
دستور داد، ترتيبى مى دهيم كه امام هادى (عليه السلام ) ناگزير وارد
مجلس گردد، شما در كمين باشيد و او را غافلگير كرده و به بقتل
رسانيد.
ترتيبى دادند، امام هادى (عليه السلام ) ناگزير وارد مجلس متوكل شد، در
حالى كه دعا مى خواند، با ديدن امام آنچنان رعب و وحشت ، متوكل و
دژخيمان او را فرا گرفت ، كه متوكل بى اختيار از تخت سلطنت فرود آمد و
به استقبال امام شتافت و آن حضرت را در آغوش گرفت و بوسيد و گفت :
اى آقاى من ، اى پس رسول خدا و بهترين خلق خدا و
اى پسر عموى من و اى مولاى من و اى امام هادى ...
امام (عليه السلام ) فرمود: چرا در اين وقت
ناگزير مرا به اينجا آورده اى ؟
متوكل به پسرش منتصر و وزيرش
فتح بن خاقان دستور داد، امام را با
احترام ، بدرقه كرده و به منزلش برسانند.
پس از آنكه آنها به اين دستور عمل كردند، بعضى از نزديكان متوكل از
متوكل پرسيدند: شما، نخست دستور قتل امام هادى
(عليه السلام ) را داديد ولى اكنون دستور احترام به او را، علتش چيست ؟
متوكل گفت : شكوه و عظمت مقام امام ابوالحسن آنچنان مرا گرفت كه بى
اختيار از تخت به زمين فرود آمدم كه گويى در اطراف او صد شمشيرزن ديدم
.
(391)
99 - سخن عجيب طاغوت هنگام مرگ
عبدالملك بن مروان (پنجمين خليفه قلدر و خونخوار بنى اميه )
هنگامى كه در سكرات مرگ قرار گرفت ، در بالكن قصرش كه مشرف به نهر دمشق
بود، ديد غسالى (مرده شويى ) در دستش پارچه اى است و آن را تكان مى
دهد.
عبدالملك گفت : دوست داشتم كه مرده شويى مانند
اين شخص بودم و معاش هر روزم را روز به روز تامين مى كردم ، و زمام
امور خلافت را به دست نمى گرفتم (با آنهمه وزروبال ) سپس اين دو
شعر امية بن ابى الصلت را خواند:
كل حى و ان تطاول دهرا
|
ايل امره الى ان يزولا
|
ليتنى كنت قبل ماقد بد الى
|
فى رؤ وس الجبال ادعى الوعولا
|
يعنى : هر زنده اى هر چند روزگار طولانى را بگذراند، سرانجام زندگيش
واژگونه شده و نابود مى شود، اى كاش قبل از آن كه دستگاه (طاغوتى )
خلافت را بعهده مى گيرم ، بر سر كوهها، به عنوان
بز كوهى خوانده مى شدم .
اين گفتار را به ابوحازم خبر دادند، او
گفت : سپاس خداوندى را كه اينها (طاغوتيان ) را
به گونه اى قرار داد كه هنگام مرگ ، آرزو داشتند كه همچون ما بودند ولى
ما وقت مرگ آرزو نداريم كه همچون آنها باشيم
(392)
100 - ده پند تكان دهنده
مردى به حضور امام صادق (عليه السلام ) آمد و عرض كرد:
پدر و مادرم به فدايت مرا موعظه كن
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
1 - اگر خداوند بزرگ ، متكفل رزق و روزى تو است ، پس آنهمه
كوشش تو دراين راه براى چيست ؟
2 - و اگر روزى بين افراد (از طرف خدا تقسيم شده ، پس
حرص و آر براى چه ؟
3 - و اگر حساب و كتاب الهى حق است ، پس انباشتن
ثروت (از هر راه ) براى چه ؟
4 - و اگر عوض دادن از ناحيه خدا حق است ، پس
بخل براى چه ؟
5 - و اگر عذاب الهى و دوزخ حق است ، پس گناه
براى چه ؟
6 - و اگر مرگ حق است ، پس عياشى و شادى
(در راه غير حق ) براى چه ؟
7 - و اگر ما را در معرض عدل الهى قرار مى دهند حق است ، پس
مكرونيرنگ براى چه ؟
8 - و اگر عبور بر پل صراط حق است ، پس خودخواهى
براى چه ؟
9 - و اگر هر چيزى بر اساس قضا و قدر الهى است ، پس
اندازه براى چه ؟
10 - و اگر دنيا، ناپايدار است ، پس دلبستگى و
اطمينان به آن براى چه ؟
(393)
101 - پند غرور شكن
بعضى از زهاد و وارستگان به يكى از طاغوتها گفت : هرگاه عطش و
تشنگى شديد به تو برسد و در تنگنا قرار بگيرى و تو را از آب ، منع
كنند، و بگويند نصف ملك و ثروتت را بده تا آب بدهيم ، تو چه مى كنى ؟
گفت : نصف سلطنتم را مى دهم ، زيرا جانم در خطر است .
زاهد گفت : حال اگر آب را آشاميدى ولى ادرار به مثانه ات ماند، و در
خطر قرار گرفتى ، و به تو مى گفتند: معالجه آن
معادل نصف ثروت و سلطنت تو است ، چه گويى ؟
در پاسخ گفت : جان ، عزيزتر است ، نصف ثروت و
ملكم را مى دهم تا درمان يابم .
زاهد گفت : بنابراين سلطنتى كه ارزش آن به
مقدارى آب و جريان ادرار، بستگى دارد، تو را مغرور نكند و نفريبد
(394)
اى دل از پست و بلند روزگار انديشه
كن
|
در برومندى زرعد و برق و باد انديشه
كن
|
از نسيمى دفتر ايام برهم مى خورد
|
از ورق گردانى ليل و نهار انديشه كن
|
102 - پند صاحبدلان
جوانى ، روزى بر اثر غرور جوانى ، بسيار در راه سفر، عجله و
شتاب مى كرد، و با دويدن ، از ديگران جلو مى افتاد، شب كه شد، پاهايش
بدرد آمد و سست شد.
پيرمرد ناتوانى از كاروان پشت سر، به او رسيد، و به جوان گفت :
چرا نشسته اى ، بلند شو راه برو كه هنگام راه
راه رفتن است .
جوان گفت : توانايى راه رفتن ندارم .
پيرمرد گفت : آيا نشنيده اى كه صاحبدلان گفته اند:
اى كه مشتاق منزلى شتاب
|
پند من كار بند و صبرآموز
|
است تازى دو تك رو به شتاب
|
اشتر آهسته مى رود شب و روز
(395)
|
103 - چرا متوكل ، قبر امام حسين (عليه السلام )
را ويران كرد؟
ابوالفرج از احمد بن وشاء (كه زمان متوكل ، دهمين خليفه عباسى
را درك كرده ) نقل مى كند: علت اينكه متوكل (ان طاغوت ياغى و كثيف )
دستور داد تا قبر امام حسين (عليه السلام ) را خراب كنند و زمينش را
شخم بزنند اين بود كه :
قبل از خلافتش ، يكى از زنان آوازه خوان ، كنيزكان آوازه خوان خود را
نزد متوكل مى فرستاد، تا مجلس شراب و عياشى او را بيارايند و آوازه
خوانى كنند، واين موضوع تا هنگام خلافتش ادامه داشت .
بعد از آنكه بر مسند خلافت نشست ، روزى به سراغ آن زن آوازه خوان (كه
كارگردان كنيزان آوازه خوان بود) فرستاد، خبر آوردند كه آن زن به سفر
رفته است ، بعد از مراجعت از سفر، متوكل او را احضار كرد و از او پرسيد
در اين ايام (كه ماه شعبان بود) كجا بودى ؟
او گفت : با خانم خود به سفر حج رفته بودم
.
متوكل گفت : ماه شعبان كه به حج نمى روند.
او گفت : به زيارت قبر امام حسين (عليه السلام ) رفته بودم (كه مثل
زيارت حج است ).
متوكل خشمگين شد از اين رو كه ارزش زيارت قبر منور امام حسين (عليه
السلام ) به جايى رسيده كه آن را مانند زيارت حج مى دانند، دستور داد،
آن زن را دستگير كرده و زندانى نمودند و اموال او را غارت كردند، و سپس
به يكى از مامورانش كه يهودى بود و با نام ديزج
(بر وزن زيرك ) خوانده مى شد، دستور داد تا قبر امام حسين (عليه
السلام ) را ويران كند، و زمين آن را شخم بزند تا بطور كلى آثار قبر،
محو گردد، هر كسى را كه به زيارت قبر شريف امام حسين (عليه السلام ) مى
آيد، دستگير نموده و مجازات كند. ديزج يهودى ، آن ناپاك زاده ضد اسلام
، و مزدور بى همه چيز دستورات متوكل را انجام داد.
(396)
اين بود نمونه از هرزگى و فساد متوكل (دهمين خليفه عباسى ) كه با انواع
نيرنگها امام هادى (عليه السلام ) را آزار داد كه بقول مرحوم آيت الله
اصفهانى (معروف به كمپانى ) در ديوان شعرش خطاب به امام هادى (عليه
السلام ) مى گويد:
كشيدى از متوكل شدائدى كه به دهر
|
نديده ديده گردون زهيچ شيادى
|
گهى به بركه درندگان ، گهى زندان
|
گهى به بزم مى و ساز باغى و عادى
|
و اين آزارها نبود جز به خاطر آنكه امام هادى (عليه السلام ) را متوكل
، مبارزه مى كرد.
104 - عذاب زبان
سكونى گويد: امام صادق (عليه السلام ) به ما فرمود: رسول خدا
(صلى الله عليه وآله ) فرمود: خداوند (در روز قيامت ) زبان را به عذابى
مبتلا مى كند كه هيچ يك از اعضاء را آن گونه عذاب نمى نمايد.
زبان عرض مى كند: اى پروردگار من ، مرا به گونه
اى عذاب نمودى كه هيچيك از اعضاى بدن را اين چنين عذاب ننمودى ؟
خداوند به زبان مى فرمايد: از ناحيه تو سخنى
بيرون آمد، كه به شرق و غرب رسيد، و باعث خونريزى و غارت اموال و هتك
ناموس ، از راه حرام شد، سوگند به عزت و جلالم ، تو را به گونه اى عذاب
مى نمايم ، كه هيچيك از اعضاء را آن گونه عذاب نخواهم كرد
(397)
بر همين اساس است كه لقمانش در نصيحت خود به پسرش گويد:
پسرم ! اگر گمان مى برى كه سخن گفتن : نقره است
، بدانكه خاموشى (كنترل زبان ) طلا است
(398)
105 - غذاى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و
گفتار او وقت افطار
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه وآله
) شب پنج شنبه در مسجد قبا افطار كرد،
طعام آشاميدنى طلبيد، يكى از ياران ، ظرف شيرى را كه آميخته به عسل بود
به حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آورد و به نزد آن حضرت گذارد.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) چون آنرا به دهان گذاشت و چشيد كنار زد
و فرمود، اين طعام ، دو نوع غذا است ، يكى از آنها كفايت از ديگرى مى
كند، از آن نمى آشامم ، ولى تحريم هم نمى كنم ، اما در پيشگاه خداوند
بزرگ ، تواضع مى كنم ، زيرا كسى كه در پيشگاه خدا تواضع كند، خداوند او
را ارجمند مى نمايد، و كسى كه تكبر كند، خداوند او را كوچك مى نمايد، و
كسى كه رعايت ميانه روى در معاش زندگى كند، خداوند روزى او را مى
رساند، وكسى كه ولخرجى كند، خداوند او را از مواهبش ، محروم سازد، و
كسى كه زياد در ياد مرگ باشد، خداوند او را دوست مى دارد.
(399)
افتادگى آموز اگر طالب فيضى
|
هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است
|
106 - گريه پارساى شب
يكى از پارسايان وارسته ، هر شب ، نيمه هاى آن ، از بستر بر مى
خاست و به نماز شب و مناجات با خدا مى پرداخت ، در نماز شب سوره هايى
كه آيات عذاب در آن است مى خواند و تكرار مى كرد و از خوف خدا زارزار
مى گريست ، پس از مدتى ، چندين شب آيه 21 سوره حديد را كه آيه رحمت و
بهشت است ، مى خواند و گريه مى كرد و آن آيه اين است :
سابقوا الى مغفرة من ربكم
وجنة عرضها كعرض السماء و الارض اعدت للذين آموا بالله و رسله فضل
الله يوتيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم .
بشتابيد به (سبب ) آمرزش از ناحيه پروردگارتان ،
به سوى بهشتى كه وسعت آن همچون وسعت آسمان و زمين است كه براى آنان كه
ايمان به خدا و رسولش آورده اند آماده شده است ، اين از فضل و كرم خدا
است كه به هر كس بخواهد (و شايسته ببيند) مى دهد، و خداوند صاحب فضل و
كرم بزرگ است .
يكى از هسايگان ، او را ديد و به عنوان اعتراض به او گفت :
تو مدتى شبها آيه هاى عذاب را مى خواندى و گريه
مى كردى ولى اكنون مدتى است اين آيه اى را كه بيانگر رحمت و بهشت و فضل
و كرم خدا است را مى خوانى ، و باز گريه مى كنى ؟ براى چه ؟
آن پارساى وارسته در پاسخ گفت : بهشتى كه آنهمه
پهناور و وسيع است - به وسعت زمين و آسمان - چندان نگاه مى كنم مرا در
آنجا، جاى يك قدم نيست (ترس آن دارم كه از آنهمه وسعت مرا محروم سازند
- واحسرتا كه محروم شوم ) و گريه ام از اين جهت است
(400)
107 - تواضع امام كاظم (عليه السلام )
ابوبصير گويد: در سال شهادت امام صادق (عليه السلام ) به حضور
فرزندش امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) رفتم و عرض كردم قربانت
گردم ، چرا شما گوسفندى كشتيد، ولى فلانى شترى كشت .
فرمود: اى ابا محمد! حضرت نوح (عليه السلام ) در
كشتى نشست ، و هر چه خدا خواست در كشتى بود، و كشتى طبق ماموريت به گرد
كعبه طواف كرد كه همان طواف نساء بود، و نوح (عليه السلام ) كشتى را به
خود واگذاشته بود، خداوند به كوهها وحى فرمود: كه من كشتى بنده ام نوح
(عليه السلام ) را روى يكى از شما مى نهم ، كوهها گردن كشيدند و
سرافرازى نمودند، ولى كوه جودى تواضع و فروتنى نمود. و آن كوهى است كه
نزد شما، پس كشتى سينه بر آن كوه نهاد.
آن هنگام حضرت نوح به زبان سريانى گفت : يا مارى اتقن يعنى : پروردگارا
اصلاح كن .
راوى گويد: من گمان كردم كه امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) به خود
كنايه زد (يعنى مقصودش اين بود كه من هم از كشتن گوسفند، قصدم تواضع
براى خدا بود)
(401)
تواضع سر رفعت افرازدت
|
تكبر به خاك اندر اندازدت
|
108 - مجازات سخت غيبت كردن
در شب معراج ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) شگفتيهاى بسيار
ديد، از جمله نگاه كرد ديد، عده اى با ناخنهاى خود صورت خود را مى
خراشند و مجروح مى كنند، از جبرئيل پرسيد: اينها
كيانند؟ جبرييل عرض كرد: اينها غيبت مى كردند و پست سر مومنين ،
از آنها بدگويى نموده و آبروى آنها را مى بردند.
سپس پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: كسى كه
گام بردارد براى بدگويى پشت سر مومنان ، نخستين گامش را در ميان آتش
دوزخ مى گذارد، و كسى كه از غيبت كردن توبه كند، آخرين نفرى است كه
وارد بهشت مى شود، و كسى بدون توبه در مورد غيبت ، از دنيا برود نخستين
كسى است كه وارد دوزخ مى گردد
(402)
109 - بوعلى سينا به مرادش رسيد
بوعلى سينا نابغه بزرگ اسلامى و ايرانى و جهانى (شيخ الرئيس
حسين بن عبدالله ، در حدود 70 سالگى بسال 428 هجرى قمرى در همدان
درگذشت و قبرش در همدان ، معروف است )
وى كه علاقه بسيار به علم و دانش داشت ، ماهها و سالها دنبال يك كتاب
(در مورد فلسفه و حكمت كه نوشته يكى از نوابغ دورانهاى گذشته مثل ارسطو
بود) مى گشت ، و در اين مورد مسافرتها نمود، و به جستجوى پى گير و وسيع
پرداخت ، اما آن را پيدا نكرد.
تا يكروز روانه مسجد شد، دو ركعت نماز خواند و پس از نماز از درگاه
خداى بزرگ خواست تا آن كتاب را به وى برساند.
از مسجد بيرون آمد و به سوى منزل حركت كرد، در راه چشمش به پيره زنى
افتاد كه مقدارى اشياء كهنه و پوسيده و قديمى در زمين پهن كرده و آنها
را در معرض فروش قرار داده است ، از جمله چند كتاب كهنه قديمى ، در
كنار بساط ديده مى شد.
بوعلى ، آن كتابها را وارانداز كرد، ناگهان ديد آن كتابى كه ماهها و
سالها دنبالش مى گرديد، در ميان آن كتابهاى كهنه است ، آن را برداشت و
به پيره زن گفت : اين كتاب را چند مى فروشى ؟ او گفت : اين كه قابل
ندارد چند ريال بده ، بوعلى پول را داد و كتاب را برداشت ، سپس از پيره
زن پرسيد: اين اشياء را از كجا آورده اى ؟ او گفت : فقر و تهيدستى باعث
شد كه تصميم گرفتم اين آشغالها را بياورم و بفروشم و قوت زندگانى را
تامين نمايم ، و اين كتابها از جد ما كه ملا بود و در خانه مانده بود و
آورده ام بفروش برسانم .
به اين ترتيب بوعلى سينا با نماز و توجه به خدا، به سادگى به مرادش
رسيد.
(403)
110 - پاسخ پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به هفت
سوال
شخصى به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد، و هفت سوال
داشت و آنها را چنين مطرح كرد:
1 - چه چيزى سنگين تر از آسمان است ؟
2 - چه چيزى پهناتر از زمين است ؟
3 - چه چيزى غنى تر و پرمايه تر از دريا است ؟
4 - چه چيزى سوزانتر از آتش است ؟
5 - چه چيزى سردتر از زمهرير (هواى بسيار
سرد)است ؟
6 - چه چيزى سخت تر از سنگ است ؟
7 - چه چيزى تلخ تر از زهر است ؟
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در پاسخ فرمود:
1 سنگين تر از آسمان تهمت به انسان پاك است 2 - وسيعتر از زمين حق است
3 - غنى تر و بى نيازتر از دريا، دل قانع است 4 - سوزانتر از آتش ، شاه
ستمگر است 5 - سردتر از زمهرير نياز به
آدم پست است 6 - سخت تر از سنگ ، دل منافق است 7 - تلخ تر از زهر،
استقامت در برابر دشواريهاى روزگار است .
(404)
111 - پاسخ قاطع به مسيحيان كارشكن به منكر
اسلام
به نقل سعيد بن جبير (مفسر بزرگ و شهيد) هنگامى كه
جعفر طيار برادر على (عليه السلام ) با
(حدود) هفتاد نفر به حبشه هجرت كردند و در پناه پادشاه حبشه
نجاشى بودند، پس از گسترش اسلام ، (و پس
از 15 سال ماندگارى در حبشه در سال هفتم هجرت به مدينه بازگشتند).
در حبشه بسيارى در پرتو تبليغات جعفر طيار، به اسلام گرويدند، هنگام
مراجعت مهاجرين به مدينه ، چهل نفر از مسيحيان حبشه كه مسلمان شده
بودند از جعفر (عليه السلام ) خواستند كه اجازه دهد، آنها نيز همراه
آنها حركت كنند، تا پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) را از نزديك
زيارت نمايند، جعفر اجازه داد، آنها همراه كاروان جعفر طيار به مدينه
آمدند، وقتى كه در مدينه ، ايثار و فداكارى مسلمانان را ديدند، تحت
تاثير قرار گرفته ، به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) عرض كردند: اگر
اجازه بدهيد مانيز اموالى داريم ، به حبشه برگرديم و آن اموال را در
اختيار شما بگذاريم و همچون ساير مسلمانان ، مساوات كنيم .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) اجازه داد، آنها به وعده خود وفا كردند.
آيه 52 تا 54 سوره قصص در شان آنها نازل گرديد كه ترجمه اش اين است :
كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ام ، به
(قرآن ) ايمان مى آوردند - و هنگامى كه بر آنها خوانده مى شود، مى
گويند به آن ايمان آورده ايم ، اينها همه حق است ، و از سوى پروردگار
ما است ، ما قبل از اين همه مسلمان بوديم - آنها كسانى هستند كه اجر و
پاداششان را به خاطر صبرشان دوبار دريافت مى دارند، آنها بوسيله
نيكيها، بديها را دفع مى كنند و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق
مى نمايند.
وقتى كه مسيحيان منكر اسلام ، از اين جريان آگاه شدند، (براى كارشكنى )
نزد مسلمانان آمدند و به آنها گفتند: اگر كسى از
ما به كتاب ما (انجيل ) و به كتاب شما (قرآن ) ايمان بياورد، دو پاداش
دارد و كسى كه از ما به كتاب خودمان (انجيل ) ايمان بياورد يك پاداش
دارد بنابراين شما چه امتيازى بر ما داريد؟
آيه 27 سوره حديد در محكوم كردن كارشكنى و نيرنگ آنها نازل گرديد:
يا ايها الذين آمنوا اتقوالله و آمنوا برسوله
يوتكم كفلين من رحمه ... اين كسانى كه
ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد، و به پيامبرش ايمان آوريد تا شما را
دو بهره و پاداش دهد از رحمت خويش و براى شما نورى قرار دهد كه با آن
برويد و بيامرزد شما را و خدا آمرزنده و مهربان است تا بدانند اهل كتاب
كه قادر نباشند به چيزى از فضل خدا و اينكه فزونى بدست خدا است ....
به اين ترتيب بر مومنان ، علاوه بر دو پاداش ، نو و مغفرت افزوده گرديد
و كارشكنى مسيحيان منكر اسلام شديدا رد شد.
(405)
112 - تاسف پيرى 150 ساله ، لحظه مرگ
سعدى گويد: در (مسجد) جامع دمشق با گروهى از دانشمندان بحث و
گفتگو مى كردم ، جوانى وارد شد و گفت : آيا در ميان شما كسى هست كه
فارسى بداند، حاضران به من اشاره كردند، به جوان گفتم :
خير است ، چه كار دارى ؟
گفت : پيرى است كه 150 سال دارد در حال مرگ است و به زبان فارسى سخن مى
گويد، ولى ما (كه زبان فارسى نمى دانيم ) نمى فهميم چه مى گويد؟ شما
قدم رنجه بفرماييد به بالين آن پير بياييد و ببينيد چه مى گويد؟
من به بالين او رفتم ، مى گفت :
دمى چند گفتم بر آرم بكار
|
دريغا كه بگرفت راه نفس
|
دريغا كه بر خوان الاوان عمر
|
دمى خورده بوديم و گفتند بس
|
معانى اين سخن را به زبان عربى به دانشمندان شام گفتم ، آنها از عمر
دراز او و در عين حال تاسف او (به كمى مدت زندگى ) تعجب كردند.!!
به پير گفتم : اكنون در چه حالى ؟ گفت :
نديده اى كه چه سختى همى رسد به كسى
|
كه از دهانش بدر ميكنند دندانى
|
قياس كن كه چه حالش بود در آن ساعت
|
كه از وجود عزيزش بدر رود جانى
|
گفتم خيال مرگ را از ذهنت بيرون كن و خيال را بر خودت چيره مساز كه
فيلسوفان يونان گفته اند: هر چند مزاج انسان ،
سالم باشد اعتماد به بقاء نيست ، و بيمارى هر چند سخت باشد دلالت كلى
بر مرگ نمى كند اگر بخواهى ، دكترى با بطلبم تا تو را مداوا
كند.
او خنديد و گفت :
دست برهم زند طبيب ظريف
|
چون خرف بيند او فتاده حريف
|
خواجه در بند نقش ايوانست
|
خانه از پاى بند، ويرانست
|
پيرمردى زنزع مى ناليد
|
پيرزن صندلش
(406) همى ماليد
|
چون مخبط
(407) شد اعتدال مزاج
|
نه عزيمت اثر كند نه علاج
(408)
|
113 - نتيجه دعا براى پدر و مادر
شخصى به حضور على (عليه السلام ) آمد و عرض كرد:
من خود را در معاش زندگى ، در تنگنا مى بينم
امام على (عليه السلام ) فرمود: گويا با قلم گره
خورده چيزى مى نويسى ؟
او عرض كرد: نه .
امام فرمود: گويا با شانه شكسته ، (موى سر و
صورتت )را شانه مى كنى ؟
او عرض كرد: نه .
امام فرمود: گويا جلو شخصى كه سنش از تو بيشتر
است راه مى روى ؟
او عرض كرد: نه .
امام فرمود: گويا بعد از فجر (آغاز نماز صبح )
مى خوابى ؟
او عرض كرد: نه .
امام فرمود: گويا دعا براى پدر و مادر را ترك مى كنى ؟
او عرض كرد: آرى اى اميرمؤ منان !
على (عليه السلام ) فرمود: پدر مادر را در دعا بياد آر، زيرا من ار
رسول خدا شنيدم مى فرمود:
ترك الدعاء للوالدين يقطع الرزق دعا نكردن براى
پدر و مادر، موجب قطع رزق و روزى مى گردد
(409) اينك توجه كنيد كه اگر ترك دعا براى پدر و مادر،
اين چنين نتيجه شوم داشته باشد، آزار آنها چه نتيجه اى خواهد داشت ؟
114 - همه اش باقى مانده !
عايشه يكى از همسران رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نقل مى
كند: گوسفندى را قربان كرديم و گوشتش را بين مستمندان تقسيم نموديم ،
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: آيا چيزى
از گوسفند باقى مانده است ؟
عرض كردم : شانه اش باقى مانده است .
فرمود: بلكه همه اش باقى مانده ، جز شانه اش !
(410)
يعنى آنچه به مستمندان داده شده ، پاداشش ثبت شده و براى ما باقى مانده
جز اين شانه گوسفند كه به مستمندان داده نشده تا پاداشش باقى بماند.
چه بشنوى سخن اهل دل مگو خطا است
|
سخن شناس نه اى جان من ، خطا اينجا
است
|
115 - پاسخ دندانشكن محمد بن حنفيه
محمد بن حنفيه از پسران على (عليه السلام ) است ، كه مادرش
خوله نام داشت بعضى از خوارج كوردل ،
براى اينكه احساسات او را بر ضد پدر و برادرانش بشورانند، از او به
عنوان سوال ، پرسيدند: چرا پدرت تو را فريب مى
دهد و به ميدان جنگ مى فرستد، ولى حسن و حسين (عليهما السلام ) را نمى
فرستد و نمى فريبد؟
محمد در پاسخ گفت : حسن و حسين (عليهما السلام )
دو چشم پدرم هستند، و من دست پدرم مى باشم ، و پدرم با دستش از رسيدن
گزندى به چشم ، دفع گزند مى كند
(411)
116 - دهن كجى سر دسته منافقان
عبدالله بن الى سردسته منافقان زمان رسول خدا (صلى الله عليه
وآله ) در مدينه بود، كه براى محكوميت او و پيروانش سوره منافقون نازل
گرديد.
وقتى كه قسمتى از آيات سوره منافقون بر رد عبدالله و همكاسه هايش نازل
شد، و نيزنگ و چند چهره گى او آشكار گشت ، بعضى به او گفتند:
آيات هشدار دهنده و خطيرى بر ضد تو نازل شده است
. تا دير نشده برو به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله )، توبه كن و از
آن حضرت بخواه كه از درگاه خداوند بخواهد تا خدا تو را بيامرزد.
عبدالله بن ابى در پاسخ گفت : به من گفتيد:
ايمان بياورم ، ايمان آوردم ، گفتيد: زكات بدهم ، زكات دادم ، اكنون
چيزى نمانده كه به من بگوييد كه محمد (صلى الله عليه وآله ) را سجده
كنم ؟!
و به اين ترتيب اين سر دسته منافقان دهن كجى كرد.
در اين آيه 6 سوره منافقون نازل شد كه ترجمه اش اين است :
وقتى به منافقان گفته مى شود، بياييد (به ملت
مسلمان بپيونديد) تا پيامبر (صلى الله عليه وآله ) براى شما طلب آمرزش
از خدا كند، سرهاى خود را (به نشانه انكار) بر مى گردانند، آن ها را مى
نگرى كه با غرور و تكبر روى مى گردانند (و مانع سر راه حق مى شوند) و
استكبار مى ورزند
(412)
اى آيه به چهار ويژگى ، مشخص منافقان اشاره مى كند كه عبارتند از:
1 - دعوت امت اسلام به پيوستن به اسلام و امت نمى پذيرند.
2 - اعراف به انحراف و گناه خود نمى كنند.
3 - علاوه بر اينكه از حق ، روى گردانند، ديگران را نيز از حق ، باز مى
دارند.
4 - غرور و تكبر، آنها را فرا گرفته و خط استكبار را مى پيمايند.
117 - تقدم پيوند مكتبى بر پيوند نسبى
با اينكه در زمان جاهليت بر فاميل و پيوند نسبى ، ارزش فوق
العاده قائل بودند. يكى از شاگردان پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله )
حاضر شد، پدر منافق خود را بقتل رساند، بخاطر مكتب ، يعنى اين چنين
رشته هاى جاهليت را از خود دور ساخته بود، و در مكتب را بر ساير شؤ ون
مقدم مى داشت .
او عبدالله پس سر دسته منافقان عبدالله بن ابى
بود، با اين كه پدرش آن گونه بود، ولى خود شاگرد برجسته و متعهد
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به شمار مى آمد.
عبدالله شنيد پدرش ، پس از بازگشت از جنگ بين المصطلق (كه در سال ششم
هجرت واقع گرديد، و با پيروزى سريع مسلمين پايان يافت ) نسبت به ساحت
مقدس پيامبر (صلى الله عليه وآله ) توهين كرده و حرفهاى نامربوط زده ،
و حتى گفته : وقتى به مدينه رسيديم ما كه عزيز
هستيم ، ذليل را كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) است از مدينه بيرون
خواهيم كرد (چنانكه آيه 8 سوره منافقون بر آن دلالت دارد) حتى
بى ادبى را به جايى رساند (سخنى گفت ) كه قلم را ذكر آن شرم دارد.
عبدالله به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و عرض كرد:
به من خبر رسيده كه مى خواهى پدرم عبدالله بن
ابى را بقتل رسانى ، اگر چنين تصميمى دارى به من امر كن تا سرش را
برايت بياورم ، سوگند به خدا كه طايفه خزرج مى دانند كه هيچكس مثل من ،
نسبت به پدر و مادرش نيكى نمى كند، و من ترس آن دارم كه به غير من
دستور قتل پدرم را بدهى ، و غير من ، او را بقتل رساند، آنگاه نتوانم
نفس خود را كنترل كنم و قاتل پدرم را بنگرم كه در ميان مردم راه ميرود،
در نتيجه هواى نفس بر من چيره گردد، و او را بكشم ، كه در اين صورت
مومنى را بجاى كافرى كشته ام ، واهل دوزخ شده ام .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: بلكه تا
پدرت با ما است با او مدارا و رفتار نيك كن .
عبدالله از قتل پدر منصرف شد، ولى وقتى كه شنيد پدرش مى خواهد وارد
مدينه گردد، رفت و جلوى پدر را گرفت و گفت : نمى
گذارم وارد مدينه شوى مگر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) اجازه
بدهد و امروز مى دانى كه ذليل كيست و عزيز كدام است .
عبدالله بن ابى در اين مورد به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) پيام
فرستاد (و به التماس افتاد).
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) براى پسر عبدالله بن ابى ، پيامى فرستاد
كه كارى نداشته باش ، عبدلله گفت اكنون كه پيامبر (صلى الله عليه وآله
) اجازه داده ، من مانع نمى شوم ، عبدالله بن ابى وارد مدينه شد و بعد
از چند روز بيمار گرديد و ذلت بار مرد
(413) اين بود حماسه جوانى كه اسلام را بر عواطف پدرى
مقدم داشت .
118 - پيرمرد پارسا و زنده دل
قبل از آن كه داستان زيرا را بخوانيد به اين گفته على (عليه
السلام ) توجه فرماييد كه فرمود: تمام زهد و
پارسايى ، در دو جمله از قرآن آمده است ، آنجا كه (خداوند در سوره حديد
آيه 23) مى فرمايد:
لكيلا تاسوا على مافاتكم ، و لا تفرحوا بما
آتاكم يعنى تا بر گذشته تاسف
نخوريد و نسبت به آينده كه به شما داده شده مى شود، شاد نگرديد.
قتيبه بن سعيد گويد: به چراگاهى رفتم ديدم پر از شتر مرده است ، كه از
بسيارى به شماره نمى آمد، پيره زنى را ديدم و گفتم : اين شترهاى مرده
مال چه كسى بوده است ؟
گفت : صاحب اينها، آن پيره مرد است كه روى تل نشسته است و پشم مى تابد،
به سوى رفتم و گفتم : اينهمه شتر مال تو بود كه مرده اند؟
گفت : آرى .
گفتم : وقتى آنها مردند، چه حالى به تو دست داد؟
گفتم : امانتى بود كه خداوند داده بود اكنون پس گرفت .
گفتم : آيا در برابر اين پيشامد، سخنى گفتى ؟
گفت : دو شعر گفتم و آن اينكه :
لا والذى انا عبد من خلائقه
|
و المرء فى الدهر نصب الزرء و المحن
|
ماسرنى ان ابلهى فى مباركها
|
فما جرى فى قضاء الله لم يكن
|
يعنى سوگند به خدايى كه من يك بنده او هستم كه
انسان در روزگار، هدفت گرفتاريها و ناگواريها مى شود، از اينكه شترانم
در خوابگاهايشان باشند و حكم و قضاى خدا اتفاق نمى افتد، خوشحال نمى
شدم
(414) (تسليم رضاى خدا هستم ).
آفرين بر اين پيرمرد زنده دل ، كه پارساى حقيقى اينگونه است .
119 - افسوس بر گذشته مخور
سلام خواص (يكى از برجستگان
مسلمين در گذشته ) روزى به جمعى گفت : هر كه
خواهان آسايش دنيا و آخرت است ، از روش ما پيروى مى كند.
پرسيدند: روش شما چگونه است ؟
گفت : روش ما بر اساس رضا به قدر خدا، و مخالفت
بر هواهاى نفسانى است ، سپس اين دو شعر را خواند:
لا تطل الحزن على ما فانت
|
فقل ما يجدى عليك الحزن
|
سيان محزون على ما مضى
|
و مظهر حزنا لما لم يكن
|
يعنى : دو چيز كه از دست رفت ، افسوس
مخور كه افسوس سود ندارد، آن كه بر بوده و گذشته ، محزون گردد مانند
كسى است كه به نبوده غمگين است
(415)
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: اى انسان ! چرا
افسوس مى خورى بر چيزى كه بر نمى گردد، و چرا خوشحال مى شوى به موجودى
كه ، مرگ و نابودى ، آن را رها نمى كند؟
ابن مسعود (يكى از مفسران عالى مقام صدر اسلام ) گويد: اگر پاره اى آتش
، سراسر وجودم را بسوزاند برايم محبوب تر است از اينكه :
آنچه باشد بگويم كاش نبود، و آنچه نيست بگويم
كاش بود
(416)
120 - دنياى مادى از ديدگاه پيامبر (صلى الله
عليه وآله )
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: روزى پيامبر (صلى الله عليه
وآله ) با حال غم و اندوه ، از خانه بيرون آم د، فرشته اى كه كليدهاى
خزانه هاى زمين در دستش بود، نزد او آمد و عرض كرد:
اى محمد! اينها كليدهاى خزانه هاى زمين است ،
پروردگارت به تو مى فرمايد: با اين كليدها در خزانه ها را باز كن وو هر
چه مى خواهى بردار، بى آنكه چيزى از مقام تو كم گردد
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: دنيا خانه
كسى است كه خانه ندارد، و آن كه عقل ندارد به انباشتن اموال دنيا براى
دنيا مى پردازد.
فرشته گفت : سوگند به خدايى كه تو را به حق
مبعوث به رسالت كرد، من همين سخن را در آسمان چهارم از فرشته اى شنيدم
، هنگامى كه كليدها را به من داد
(417) در اين جا ذكر يكى از گفتارهاى على (عليه السلام
) را اين مورد مناسب است كه فرمود: مردم سه دسته اند: 1 - زاهد 2 -
صابر 3 - راغب ، سپس فرمود: زاهد كسى است كه به چيزى از دنيا( ى مادى )
خوشحال نمى شود و برگذشته افسوس نمى خورد، و در اين خصوص نگران نيست
(418)
121 - پاداش برآوردن نياز مسلمانان
صفوان جمال گويد: در محضر حضرت امام صادق
(عليه السلام ) نشسته بودم ، مردى از اهل مكه به نام
ميمون به حضور امام صادق (عليه السلام )
آمد و از نداشتن كرايه سفر شكايت كرد.
امام به من فرمود: بر خيز و برادرت را يارى كن ، من برخاستم و بهمراه
او بودم تا خداوند كرايه او را فراهم ساخت و سپس به محل سكونت خود
بازگشت . بعد به حضور امام صادق (عليه السلام ) آمدم ، به من فرمود در
مورد نياز برادرت چه كردى ؟
عرض كردم : پدر و مادرم به فدايت ، خداوند آن را
روا كرد .
فرمود: بدانكه اگر برادر مسلمانت را يارى كنى ،
نزد من از طواف يك هفته (هفت شوط) طواف كعبه ، بهتر است
(419)
122 - نصيحت لقمان
بنقل امام صادق (عليه السلام ) امام باقر (عليه السلام ) فمرود:
مثل كسى كه به دنيا، حرص و آز دارد، مانند كرم
ابريشم است ، كه هر چه بيشتر (تار) بدور خود مى تند، راه بيرون آمدنش
دورتر مى شود تا آنكه (در درون تنيده هايش )از غصه بميرد.
سپس امام صادق (عليه السلام ) به فرازى از نصيحت لقمان به پسرش
پرداخت و فرمود: لقمان ، پسرش را چنين موعظه كرد:
پسر جان ! مردم قبل از تو، براى فرزندانشان ،
اموالى انباشتند، ولى نه آن اموال باقى ماند و نه آن فرزندان باقى
ماندند، بدانكه تو همچون بنده مزد بگيرى هستى كه او را به كارى دستور
داده اند، و مزد خود را بگير، و در اين دنيا مانند گوسفندى مباش كه در
ميان زراعت سبزى افتاده و آنقدر از آن بخورد تا چاق گردد، و مرگش همراه
چاقيش باشد، بلكه دنيا را مانند پل روى نهرى بدان كه بر آن مى گذرى و
آن را وا مى دارى و ديگر به آن با ز نمى گردى ، خرابش كن ، و آبادش
مساز كه مامور به ساختنش نيستى
(420)
و بدان كه فرداى قيامت ، وقتى كه در برابر (عدل ) خداوند قرار مى گيرى
، از چهار چيز تو را بازخواست مى كنند:
1 - جوانيت را در چه راه بپايان رساندى 2 - عمرت را در چه راه تمام
كردى 3 - مالت را از چه راه بدست آوردى ؟ 4 - و آنرا در چه راه مصرف
نمودى .
بنابراين آماده پاسخگويى از اين پرسشها باش ، و از آنچه در دنيا از
دستت رفته ، افسوس مخور، زيرا اندك دنيا، دوام ندارد، بسيارش از بلا،
ايمن نيست ، پس آماده و هشيار باش و در كارت جدى و كوشا باش و پرده
(غفلت ) را از چهره (دلت ) بردار و متوجه احسان پروردگار باش (و در
برابر آن در جهت زبان و نيت و عمل شكر كن ) و توبه را در دلت همواره
تجديد كن ، و هنگام فرصت ، (در بدست آوردن كمالات معنوى ) شتاب كن ،
قبل از آنكه مرگت فرا رسد، و ميان تو و خواسته هايت ، مانع گردد
(421)
123 - خادم بت ، چگونه هدايت يافت ؟!
قبيله معروف بين سليم در مكه
بت مخصوصى داشتند كه آن را با احترام خاص
، مى پرستيدند، و براى خدمت به او نگهبانى از مكانى كه آن بت در آنجا
بود، خدمتكارى بنام غاوى بن عبدالعزى
گماشته بودند.
خدمتكار روزى در كنار بت ، نشسته بود، ناگهان ديد،
دو روباه آمدند و پاهاى خود را بلند
نموده و بر سر و روى بت ، ادرار كردند.
او همان لحظه بت و بت پرستى را باطل دانست و اى شعر را سرود:
ارب يبول الثعلبان براسه
|
لقد ذل من بالت عليه الثعالب
|
يعنى : آيا پروردگار است ، كسى كه دو روباه بر
سر او ادرار مى كنند، و براستى خوار است كسى (بتى ) كه روباهها بر آن ،
ادرار مى كنند.
سپس آن بت را شكست ، و با شتاب خود را به حضور پيامبر (صلى الله عليه
وآله ) رساند، و جريان را گفت .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرود: نامت چيست ؟
او عرض كرد: غاوى بن عبدالعزى (يعنى
گمراه پسر بنده بنده بت عزى ).
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نام او را (بخاطر آن كه بيدار شده و
هدايت يافته تغيير داد و فرمود: بلكه نام تو
راشد بن عبد ربه است .
(422)
به اين ترتيب ، يك حادثه جالب ، بت پرست مزدورى را هدايت كرد!
124 - گرايش روحانى آگاه مسيحيان به اسلام
جارودبن معلى از روحانيون و
دانشمندان معروف مسيحى بود كه با مطالعه كتاب ها آسمانى مانند تورات
وانجيل ، به آمدن پيامبر آخر الزمان پى برده بود، و پس از شنيدن آوازه
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) و ويژگيهاى ان حضرت ، دريافت كه
پيامبر موعود همان است ، قصيده اش را خواند و طبق دستور پيامبر (صلى
الله عليه وآله ) گواهى به يكتايى خدا و رسالت پيامبر (صلى الله عليه
وآله ) و اركان اسلام داد.
پس از اين امور، جارود خواست بر يقينش بيفزايد به رسول خدا (صلى الله
عليه وآله ) عرض كرد: اگر تو پيامبر بر حق هستى ، از آنچه اكنون در دلم
هست بيان فرما.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) سر فرود آورد و پس از لحظاتى در حالى كه
عرق نزول وحى از پيشانيش جارى بود، سربلند كرد و فرمود: تو اكنون در دل
گرفته اى كه از سه مساله بپرسى :
1 - از خونهاى كه در ايام جاهليت ريخته است .
2 - از سوگندهاى معاهده دوران جاهليت .
3 - از بخشش .
اما خونهاى جاهليت ، بخشيده شده است ، و سوگندهاى آنان نيز اثر بخش
نمى باشد، و بهترين بخشش آن است كه مركب سوارى يا گوسفند شيردهى به
برادر دينى خود ببخشى
(423)
به اين ترتيب بر يقين جارود افزوده شد و به عنوان مسلمانى راستين در
راه پيشرفت اسلام كوشيد.