داستانهاى صاحبدلان

محمد محمدى اشتهاردى

- ۱۲ -


95 - بشارت براى خائف درگاه حق
يكى از آيات قرآن آيه 6 سوره تحريم ، اين آيه است .
يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة عليها ملائكة غلاظ شداد لايعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يومرون . اى كسانى كه ايمان آورده ايد اهل و جانتان را نگهداريد از آتشى كه هيزم آن بدنهاى (مردم كافر و مجرم ) و سنگ است ، بر آن آتش ، فرشتگان گمارده اند، كه نافرمانى نمى كنند خدا را در آنچه كه خداوند آنان را فرمان داده است و به آنچه مامور شوند آن را انجام مى دهند.
اين آيه از آيات تكان دهند قرآن است ، كه بسيارى در طول تاريخ تحت تاثير آن قرار گرفته ، حتى بيهوش شده و مرده اند، از جمله :
ابن مسعود گويد: هنگامى كه اين آيه نازل شد، رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) آن را براى ياران خود تلاوت فرمود، ناگهان جوانى با شنيدن اين آيه آنچنان تحت تاثير قرار گرفت كه مشاعر خود را از دست داد و بيهوش به زمين افتاد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) دست مباركش را روى قلب او نهاد، دريافت كه نزديك است قلبش از شدت اضطراب از جا كنده شود .
فرمود: اى جوان بگو لا اله الا الله ، جوان حركت كرد و اين جمله را گفت ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) او را به بهشت بشارت داد.
حاضران عرض كردند: آيا در ميا همه ما تنها اين جوان را به بهشت بشارت دادى ؟
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: آيا نشنيده اى كه خداوند (در قرآن آيه 14 سوره ابراهيم ) مى فرمايد:
ذلك لمن خاف مقامى وخاف وعيد : بهشت براى كسى است كه از مقام من بترسد و از وعده عذاب الهى بهراسد (388)
96 - ايثار
اوائل هجرت بود، روزى يكى از عربهاى باديه نشين كه بر اثر فقر و تهيدستى به تنگ آمده بود، به حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمد و وضع خود را بيان نمود و تقاضاى كمك كرد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) چيزى در دسترس نداشت تا به او بدهد، او را همراه سلمان به حضور فاطمه زهرا (عليها السلام ) فرستاد.
حضرت زهرا (عليهاالسلام ) نيز چيزى در خانه نداشت ، سرانجام پيراهن خانگى خود را به سلمان داد و فرمود اين را نزد شمعون يهودى ببر و بفروش و در مقابل ، مقدارى گندم و جو تهيه كن و بياور.
سلمان پيراهن را نزد شمعون برد، شمعون ، آن چنان از زهد و وارستگى حضرت زهرا (عليهالسلام ) تحت تاثير قرار گرفت كه قلبش به اسلام گرائيد و قبول اسلام كرد... آن فقير نيز راضى از در خانه حضرت زهرا (عليهاالسلام ) برگشت و به اين ترتيب ، يك يهودى ، مسلمان شد و نياز يك فقير برآورده گرديد، و دستور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نيز اجرا شد (389)
و اين يك نمونه از ايثار حضرت زهرا (عليها السلام ) بود، كه آنچه را خود نياز داشت به نيازمند داد و شاد بود در حد امكان ، نياز نيازمندى را برآورده است !
97 - عالم وارسته
يكى از علماى وارسته كه معاصر شيخ بهايى و علامه مجلسى بود، علامه عزالدين مولى عبدالله بن حسين شوشترى است كه در محرم سال 1021 هجرى قمرى از دنيا رفت ، و مرقد شريفش در كربلا است ، از وارستگيهاى او اينكه :
روزى براى ديدار شيخ بهاء الدين عاملى معروف به شيخ بهايى ، كه در اصفهان سكونت داشت ، به خانه او رفت ، ساعتى در حضور شيخ بهايى نشست ، تا اينكه صداى اذان ظهر را شنيدند.
شيخ بهايى به مولى عبدالله گفت : شما همين جا نماز را به جماعت بخوانيد و ما اقتدا مى كنيم و به فيض جماعت برسيم .
مولى عبدالله لحظه اى تامل كرد و سپس برخاست و خداحافظى
نمود و به خانه اش بازگشت .
بعضى از دوستان از او پرسيدند: با اينكه شما اهميت بسيار به نماز اول وقت مى دهيد، چرا پاسخ مثبت به شيخ بهايى ندادى ؟ در پاسخ گفت : به نفس خود مراجعه كردم ، دريافتم در صورتى كه امام جماعت شوم و شيخ بهايى (با آن مقام ارجمند) به من اقتدا كند، مطمئن نيستم كه نفسم ، تغيير پيدا نكند (و از آرامش به تباهى ، هر چند كم ، كشانده نشود) از اين رو راضى نشدم كه نماز جماعت را در منزل شيخ بهايى بخوانم .
نكته عجيب ديگر در مورد اين عالم بزرگ و وارسته اينكه : پس از آنكه از كربلا به اصفهان آمد، همه طلبه هاى اصفهان بيش از پنجاه نفر نبودند، ولى با اينكه ايشان بيش از چهارده سال در اصفهان نبود، هنگام مرگ ، بيش از هزار نفر از طلبه هاى فاضل اصفهان همراه ساير مردم جنازه او را تشييع نمودند. (390)
و اين مرد وارسته و بزرگ نقش اساسى در تربيت شاگرد و افزايش طلاب داشت .
98 - شكوه امام (عليه السلام )
متوكل دهمين خليفه خونخوار عباسى با اينكه امام دهم حضرت هادى (عليه السلام ) را از مدينه به سامره تبعيد كرده و تحت نظر نگه داشته بود، با آتش عداوت و كنيه اش نسبت به آن حضرت خاموش نمى شد.
متوكل اين فرد خبيث و ستمگر روزى به چهار نفر از دژخيمان خون آشامش ‍ دستور داد، ترتيبى مى دهيم كه امام هادى (عليه السلام ) ناگزير وارد مجلس ‍ گردد، شما در كمين باشيد و او را غافلگير كرده و به بقتل رسانيد.
ترتيبى دادند، امام هادى (عليه السلام ) ناگزير وارد مجلس متوكل شد، در حالى كه دعا مى خواند، با ديدن امام آنچنان رعب و وحشت ، متوكل و دژخيمان او را فرا گرفت ، كه متوكل بى اختيار از تخت سلطنت فرود آمد و به استقبال امام شتافت و آن حضرت را در آغوش گرفت و بوسيد و گفت : اى آقاى من ، اى پس رسول خدا و بهترين خلق خدا و اى پسر عموى من و اى مولاى من و اى امام هادى ...
امام (عليه السلام ) فرمود: چرا در اين وقت ناگزير مرا به اينجا آورده اى ؟
متوكل به پسرش منتصر و وزيرش فتح بن خاقان دستور داد، امام را با احترام ، بدرقه كرده و به منزلش برسانند.
پس از آنكه آنها به اين دستور عمل كردند، بعضى از نزديكان متوكل از متوكل پرسيدند: شما، نخست دستور قتل امام هادى (عليه السلام ) را داديد ولى اكنون دستور احترام به او را، علتش چيست ؟
متوكل گفت : شكوه و عظمت مقام امام ابوالحسن آنچنان مرا گرفت كه بى اختيار از تخت به زمين فرود آمدم كه گويى در اطراف او صد شمشيرزن ديدم . (391)
99 - سخن عجيب طاغوت هنگام مرگ
عبدالملك بن مروان (پنجمين خليفه قلدر و خونخوار بنى اميه ) هنگامى كه در سكرات مرگ قرار گرفت ، در بالكن قصرش كه مشرف به نهر دمشق بود، ديد غسالى (مرده شويى ) در دستش پارچه اى است و آن را تكان مى دهد.
عبدالملك گفت : دوست داشتم كه مرده شويى مانند اين شخص بودم و معاش هر روزم را روز به روز تامين مى كردم ، و زمام امور خلافت را به دست نمى گرفتم (با آنهمه وزروبال ) سپس اين دو شعر امية بن ابى الصلت را خواند:

كل حى و ان تطاول دهرا
ايل امره الى ان يزولا
ليتنى كنت قبل ماقد بد الى
فى رؤ وس الجبال ادعى الوعولا

يعنى : هر زنده اى هر چند روزگار طولانى را بگذراند، سرانجام زندگيش ‍ واژگونه شده و نابود مى شود، اى كاش قبل از آن كه دستگاه (طاغوتى ) خلافت را بعهده مى گيرم ، بر سر كوهها، به عنوان بز كوهى خوانده مى شدم .
اين گفتار را به ابوحازم خبر دادند، او گفت : سپاس خداوندى را كه اينها (طاغوتيان ) را به گونه اى قرار داد كه هنگام مرگ ، آرزو داشتند كه همچون ما بودند ولى ما وقت مرگ آرزو نداريم كه همچون آنها باشيم (392)
100 - ده پند تكان دهنده
مردى به حضور امام صادق (عليه السلام ) آمد و عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت مرا موعظه كن
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
1 - اگر خداوند بزرگ ، متكفل رزق و روزى تو است ، پس آنهمه كوشش تو دراين راه براى چيست ؟
2 - و اگر روزى بين افراد (از طرف خدا تقسيم شده ، پس حرص و آر براى چه ؟
3 - و اگر حساب و كتاب الهى حق است ، پس انباشتن ثروت (از هر راه ) براى چه ؟
4 - و اگر عوض دادن از ناحيه خدا حق است ، پس بخل براى چه ؟
5 - و اگر عذاب الهى و دوزخ حق است ، پس گناه براى چه ؟
6 - و اگر مرگ حق است ، پس عياشى و شادى (در راه غير حق ) براى چه ؟
7 - و اگر ما را در معرض عدل الهى قرار مى دهند حق است ، پس ‍ مكرونيرنگ براى چه ؟
8 - و اگر عبور بر پل صراط حق است ، پس خودخواهى براى چه ؟
9 - و اگر هر چيزى بر اساس قضا و قدر الهى است ، پس اندازه براى چه ؟
10 - و اگر دنيا، ناپايدار است ، پس دلبستگى و اطمينان به آن براى چه ؟ (393)
101 - پند غرور شكن
بعضى از زهاد و وارستگان به يكى از طاغوتها گفت : هرگاه عطش و تشنگى شديد به تو برسد و در تنگنا قرار بگيرى و تو را از آب ، منع كنند، و بگويند نصف ملك و ثروتت را بده تا آب بدهيم ، تو چه مى كنى ؟
گفت : نصف سلطنتم را مى دهم ، زيرا جانم در خطر است .
زاهد گفت : حال اگر آب را آشاميدى ولى ادرار به مثانه ات ماند، و در خطر قرار گرفتى ، و به تو مى گفتند: معالجه آن معادل نصف ثروت و سلطنت تو است ، چه گويى ؟
در پاسخ گفت : جان ، عزيزتر است ، نصف ثروت و ملكم را مى دهم تا درمان يابم .
زاهد گفت : بنابراين سلطنتى كه ارزش آن به مقدارى آب و جريان ادرار، بستگى دارد، تو را مغرور نكند و نفريبد (394)

اى دل از پست و بلند روزگار انديشه كن
در برومندى زرعد و برق و باد انديشه كن
از نسيمى دفتر ايام برهم مى خورد
از ورق گردانى ليل و نهار انديشه كن

102 - پند صاحبدلان
جوانى ، روزى بر اثر غرور جوانى ، بسيار در راه سفر، عجله و شتاب مى كرد، و با دويدن ، از ديگران جلو مى افتاد، شب كه شد، پاهايش بدرد آمد و سست شد.
پيرمرد ناتوانى از كاروان پشت سر، به او رسيد، و به جوان گفت : چرا نشسته اى ، بلند شو راه برو كه هنگام راه راه رفتن است .
جوان گفت : توانايى راه رفتن ندارم .
پيرمرد گفت : آيا نشنيده اى كه صاحبدلان گفته اند:

اى كه مشتاق منزلى شتاب
پند من كار بند و صبرآموز
است تازى دو تك رو به شتاب
اشتر آهسته مى رود شب و روز (395)

103 - چرا متوكل ، قبر امام حسين (عليه السلام ) را ويران كرد؟
ابوالفرج از احمد بن وشاء (كه زمان متوكل ، دهمين خليفه عباسى را درك كرده ) نقل مى كند: علت اينكه متوكل (ان طاغوت ياغى و كثيف ) دستور داد تا قبر امام حسين (عليه السلام ) را خراب كنند و زمينش را شخم بزنند اين بود كه :
قبل از خلافتش ، يكى از زنان آوازه خوان ، كنيزكان آوازه خوان خود را نزد متوكل مى فرستاد، تا مجلس شراب و عياشى او را بيارايند و آوازه خوانى كنند، واين موضوع تا هنگام خلافتش ادامه داشت .
بعد از آنكه بر مسند خلافت نشست ، روزى به سراغ آن زن آوازه خوان (كه كارگردان كنيزان آوازه خوان بود) فرستاد، خبر آوردند كه آن زن به سفر رفته است ، بعد از مراجعت از سفر، متوكل او را احضار كرد و از او پرسيد در اين ايام (كه ماه شعبان بود) كجا بودى ؟
او گفت : با خانم خود به سفر حج رفته بودم .
متوكل گفت : ماه شعبان كه به حج نمى روند.
او گفت : به زيارت قبر امام حسين (عليه السلام ) رفته بودم (كه مثل زيارت حج است ).
متوكل خشمگين شد از اين رو كه ارزش زيارت قبر منور امام حسين (عليه السلام ) به جايى رسيده كه آن را مانند زيارت حج مى دانند، دستور داد، آن زن را دستگير كرده و زندانى نمودند و اموال او را غارت كردند، و سپس به يكى از مامورانش كه يهودى بود و با نام ديزج (بر وزن زيرك ) خوانده مى شد، دستور داد تا قبر امام حسين (عليه السلام ) را ويران كند، و زمين آن را شخم بزند تا بطور كلى آثار قبر، محو گردد، هر كسى را كه به زيارت قبر شريف امام حسين (عليه السلام ) مى آيد، دستگير نموده و مجازات كند. ديزج يهودى ، آن ناپاك زاده ضد اسلام ، و مزدور بى همه چيز دستورات متوكل را انجام داد. (396)
اين بود نمونه از هرزگى و فساد متوكل (دهمين خليفه عباسى ) كه با انواع نيرنگها امام هادى (عليه السلام ) را آزار داد كه بقول مرحوم آيت الله اصفهانى (معروف به كمپانى ) در ديوان شعرش خطاب به امام هادى (عليه السلام ) مى گويد:

كشيدى از متوكل شدائدى كه به دهر
نديده ديده گردون زهيچ شيادى
گهى به بركه درندگان ، گهى زندان
گهى به بزم مى و ساز باغى و عادى

و اين آزارها نبود جز به خاطر آنكه امام هادى (عليه السلام ) را متوكل ، مبارزه مى كرد.
104 - عذاب زبان
سكونى گويد: امام صادق (عليه السلام ) به ما فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: خداوند (در روز قيامت ) زبان را به عذابى مبتلا مى كند كه هيچ يك از اعضاء را آن گونه عذاب نمى نمايد.
زبان عرض مى كند: اى پروردگار من ، مرا به گونه اى عذاب نمودى كه هيچيك از اعضاى بدن را اين چنين عذاب ننمودى ؟
خداوند به زبان مى فرمايد: از ناحيه تو سخنى بيرون آمد، كه به شرق و غرب رسيد، و باعث خونريزى و غارت اموال و هتك ناموس ، از راه حرام شد، سوگند به عزت و جلالم ، تو را به گونه اى عذاب مى نمايم ، كه هيچيك از اعضاء را آن گونه عذاب نخواهم كرد (397)
بر همين اساس است كه لقمانش در نصيحت خود به پسرش گويد: پسرم ! اگر گمان مى برى كه سخن گفتن : نقره است ، بدانكه خاموشى (كنترل زبان ) طلا است (398)
105 - غذاى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و گفتار او وقت افطار
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) شب پنج شنبه در مسجد قبا افطار كرد، طعام آشاميدنى طلبيد، يكى از ياران ، ظرف شيرى را كه آميخته به عسل بود به حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آورد و به نزد آن حضرت گذارد.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) چون آنرا به دهان گذاشت و چشيد كنار زد و فرمود، اين طعام ، دو نوع غذا است ، يكى از آنها كفايت از ديگرى مى كند، از آن نمى آشامم ، ولى تحريم هم نمى كنم ، اما در پيشگاه خداوند بزرگ ، تواضع مى كنم ، زيرا كسى كه در پيشگاه خدا تواضع كند، خداوند او را ارجمند مى نمايد، و كسى كه تكبر كند، خداوند او را كوچك مى نمايد، و كسى كه رعايت ميانه روى در معاش زندگى كند، خداوند روزى او را مى رساند، وكسى كه ولخرجى كند، خداوند او را از مواهبش ، محروم سازد، و كسى كه زياد در ياد مرگ باشد، خداوند او را دوست مى دارد. (399)

افتادگى آموز اگر طالب فيضى
هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است

106 - گريه پارساى شب
يكى از پارسايان وارسته ، هر شب ، نيمه هاى آن ، از بستر بر مى خاست و به نماز شب و مناجات با خدا مى پرداخت ، در نماز شب سوره هايى كه آيات عذاب در آن است مى خواند و تكرار مى كرد و از خوف خدا زارزار مى گريست ، پس از مدتى ، چندين شب آيه 21 سوره حديد را كه آيه رحمت و بهشت است ، مى خواند و گريه مى كرد و آن آيه اين است :
سابقوا الى مغفرة من ربكم وجنة عرضها كعرض السماء و الارض ‍ اعدت للذين آموا بالله و رسله فضل الله يوتيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم .
بشتابيد به (سبب ) آمرزش از ناحيه پروردگارتان ، به سوى بهشتى كه وسعت آن همچون وسعت آسمان و زمين است كه براى آنان كه ايمان به خدا و رسولش آورده اند آماده شده است ، اين از فضل و كرم خدا است كه به هر كس بخواهد (و شايسته ببيند) مى دهد، و خداوند صاحب فضل و كرم بزرگ است .
يكى از هسايگان ، او را ديد و به عنوان اعتراض به او گفت : تو مدتى شبها آيه هاى عذاب را مى خواندى و گريه مى كردى ولى اكنون مدتى است اين آيه اى را كه بيانگر رحمت و بهشت و فضل و كرم خدا است را مى خوانى ، و باز گريه مى كنى ؟ براى چه ؟
آن پارساى وارسته در پاسخ گفت : بهشتى كه آنهمه پهناور و وسيع است - به وسعت زمين و آسمان - چندان نگاه مى كنم مرا در آنجا، جاى يك قدم نيست (ترس آن دارم كه از آنهمه وسعت مرا محروم سازند - واحسرتا كه محروم شوم ) و گريه ام از اين جهت است (400)
107 - تواضع امام كاظم (عليه السلام )
ابوبصير گويد: در سال شهادت امام صادق (عليه السلام ) به حضور فرزندش ‍ امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) رفتم و عرض كردم قربانت گردم ، چرا شما گوسفندى كشتيد، ولى فلانى شترى كشت .
فرمود: اى ابا محمد! حضرت نوح (عليه السلام ) در كشتى نشست ، و هر چه خدا خواست در كشتى بود، و كشتى طبق ماموريت به گرد كعبه طواف كرد كه همان طواف نساء بود، و نوح (عليه السلام ) كشتى را به خود واگذاشته بود، خداوند به كوهها وحى فرمود: كه من كشتى بنده ام نوح (عليه السلام ) را روى يكى از شما مى نهم ، كوهها گردن كشيدند و سرافرازى نمودند، ولى كوه جودى تواضع و فروتنى نمود. و آن كوهى است كه نزد شما، پس كشتى سينه بر آن كوه نهاد.
آن هنگام حضرت نوح به زبان سريانى گفت : يا مارى اتقن يعنى : پروردگارا اصلاح كن
.
راوى گويد: من گمان كردم كه امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) به خود كنايه زد (يعنى مقصودش اين بود كه من هم از كشتن گوسفند، قصدم تواضع براى خدا بود) (401)

تواضع سر رفعت افرازدت
تكبر به خاك اندر اندازدت

108 - مجازات سخت غيبت كردن
در شب معراج ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) شگفتيهاى بسيار ديد، از جمله نگاه كرد ديد، عده اى با ناخنهاى خود صورت خود را مى خراشند و مجروح مى كنند، از جبرئيل پرسيد: اينها كيانند؟ جبرييل عرض كرد: اينها غيبت مى كردند و پست سر مومنين ، از آنها بدگويى نموده و آبروى آنها را مى بردند.
سپس پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: كسى كه گام بردارد براى بدگويى پشت سر مومنان ، نخستين گامش را در ميان آتش دوزخ مى گذارد، و كسى كه از غيبت كردن توبه كند، آخرين نفرى است كه وارد بهشت مى شود، و كسى بدون توبه در مورد غيبت ، از دنيا برود نخستين كسى است كه وارد دوزخ مى گردد (402)
109 - بوعلى سينا به مرادش رسيد
بوعلى سينا نابغه بزرگ اسلامى و ايرانى و جهانى (شيخ الرئيس حسين بن عبدالله ، در حدود 70 سالگى بسال 428 هجرى قمرى در همدان درگذشت و قبرش در همدان ، معروف است )
وى كه علاقه بسيار به علم و دانش داشت ، ماهها و سالها دنبال يك كتاب (در مورد فلسفه و حكمت كه نوشته يكى از نوابغ دورانهاى گذشته مثل ارسطو بود) مى گشت ، و در اين مورد مسافرتها نمود، و به جستجوى پى گير و وسيع پرداخت ، اما آن را پيدا نكرد.
تا يكروز روانه مسجد شد، دو ركعت نماز خواند و پس از نماز از درگاه خداى بزرگ خواست تا آن كتاب را به وى برساند.
از مسجد بيرون آمد و به سوى منزل حركت كرد، در راه چشمش به پيره زنى افتاد كه مقدارى اشياء كهنه و پوسيده و قديمى در زمين پهن كرده و آنها را در معرض فروش قرار داده است ، از جمله چند كتاب كهنه قديمى ، در كنار بساط ديده مى شد.
بوعلى ، آن كتابها را وارانداز كرد، ناگهان ديد آن كتابى كه ماهها و سالها دنبالش مى گرديد، در ميان آن كتابهاى كهنه است ، آن را برداشت و به پيره زن گفت : اين كتاب را چند مى فروشى ؟ او گفت : اين كه قابل ندارد چند ريال بده ، بوعلى پول را داد و كتاب را برداشت ، سپس از پيره زن پرسيد: اين اشياء را از كجا آورده اى ؟ او گفت : فقر و تهيدستى باعث شد كه تصميم گرفتم اين آشغالها را بياورم و بفروشم و قوت زندگانى را تامين نمايم ، و اين كتابها از جد ما كه ملا بود و در خانه مانده بود و آورده ام بفروش برسانم .
به اين ترتيب بوعلى سينا با نماز و توجه به خدا، به سادگى به مرادش ‍ رسيد. (403)
110 - پاسخ پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به هفت سوال
شخصى به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد، و هفت سوال داشت و آنها را چنين مطرح كرد:
1 - چه چيزى سنگين تر از آسمان است ؟
2 - چه چيزى پهناتر از زمين است ؟
3 - چه چيزى غنى تر و پرمايه تر از دريا است ؟
4 - چه چيزى سوزانتر از آتش است ؟
5 - چه چيزى سردتر از زمهرير (هواى بسيار سرد)است ؟
6 - چه چيزى سخت تر از سنگ است ؟
7 - چه چيزى تلخ ‌تر از زهر است ؟
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در پاسخ فرمود:
1 سنگين تر از آسمان تهمت به انسان پاك است 2 - وسيعتر از زمين حق است 3 - غنى تر و بى نيازتر از دريا، دل قانع است 4 - سوزانتر از آتش ، شاه ستمگر است 5 - سردتر از زمهرير نياز به آدم پست است 6 - سخت تر از سنگ ، دل منافق است 7 - تلخ ‌تر از زهر، استقامت در برابر دشواريهاى روزگار است . (404)
111 - پاسخ قاطع به مسيحيان كارشكن به منكر اسلام
به نقل سعيد بن جبير (مفسر بزرگ و شهيد) هنگامى كه جعفر طيار برادر على (عليه السلام ) با (حدود) هفتاد نفر به حبشه هجرت كردند و در پناه پادشاه حبشه نجاشى بودند، پس از گسترش اسلام ، (و پس از 15 سال ماندگارى در حبشه در سال هفتم هجرت به مدينه بازگشتند).
در حبشه بسيارى در پرتو تبليغات جعفر طيار، به اسلام گرويدند، هنگام مراجعت مهاجرين به مدينه ، چهل نفر از مسيحيان حبشه كه مسلمان شده بودند از جعفر (عليه السلام ) خواستند كه اجازه دهد، آنها نيز همراه آنها حركت كنند، تا پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) را از نزديك زيارت نمايند، جعفر اجازه داد، آنها همراه كاروان جعفر طيار به مدينه آمدند، وقتى كه در مدينه ، ايثار و فداكارى مسلمانان را ديدند، تحت تاثير قرار گرفته ، به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) عرض كردند: اگر اجازه بدهيد مانيز اموالى داريم ، به حبشه برگرديم و آن اموال را در اختيار شما بگذاريم و همچون ساير مسلمانان ، مساوات كنيم .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) اجازه داد، آنها به وعده خود وفا كردند.
آيه 52 تا 54 سوره قصص در شان آنها نازل گرديد كه ترجمه اش اين است :
كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ام ، به (قرآن ) ايمان مى آوردند - و هنگامى كه بر آنها خوانده مى شود، مى گويند به آن ايمان آورده ايم ، اينها همه حق است ، و از سوى پروردگار ما است ، ما قبل از اين همه مسلمان بوديم - آنها كسانى هستند كه اجر و پاداششان را به خاطر صبرشان دوبار دريافت مى دارند، آنها بوسيله نيكيها، بديها را دفع مى كنند و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى نمايند.
وقتى كه مسيحيان منكر اسلام ، از اين جريان آگاه شدند، (براى كارشكنى ) نزد مسلمانان آمدند و به آنها گفتند: اگر كسى از ما به كتاب ما (انجيل ) و به كتاب شما (قرآن ) ايمان بياورد، دو پاداش دارد و كسى كه از ما به كتاب خودمان (انجيل ) ايمان بياورد يك پاداش دارد بنابراين شما چه امتيازى بر ما داريد؟
آيه 27 سوره حديد در محكوم كردن كارشكنى و نيرنگ آنها نازل گرديد:
يا ايها الذين آمنوا اتقوالله و آمنوا برسوله يوتكم كفلين من رحمه ... اين كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد، و به پيامبرش ايمان آوريد تا شما را دو بهره و پاداش دهد از رحمت خويش و براى شما نورى قرار دهد كه با آن برويد و بيامرزد شما را و خدا آمرزنده و مهربان است تا بدانند اهل كتاب كه قادر نباشند به چيزى از فضل خدا و اينكه فزونى بدست خدا است ....
به اين ترتيب بر مومنان ، علاوه بر دو پاداش ، نو و مغفرت افزوده گرديد و كارشكنى مسيحيان منكر اسلام شديدا رد شد. (405)
112 - تاسف پيرى 150 ساله ، لحظه مرگ
سعدى گويد: در (مسجد) جامع دمشق با گروهى از دانشمندان بحث و گفتگو مى كردم ، جوانى وارد شد و گفت : آيا در ميان شما كسى هست كه فارسى بداند، حاضران به من اشاره كردند، به جوان گفتم : خير است ، چه كار دارى ؟
گفت : پيرى است كه 150 سال دارد در حال مرگ است و به زبان فارسى سخن مى گويد، ولى ما (كه زبان فارسى نمى دانيم ) نمى فهميم چه مى گويد؟ شما قدم رنجه بفرماييد به بالين آن پير بياييد و ببينيد چه مى گويد؟
من به بالين او رفتم ، مى گفت :

دمى چند گفتم بر آرم بكار
دريغا كه بگرفت راه نفس
دريغا كه بر خوان الاوان عمر
دمى خورده بوديم و گفتند بس

معانى اين سخن را به زبان عربى به دانشمندان شام گفتم ، آنها از عمر دراز او و در عين حال تاسف او (به كمى مدت زندگى ) تعجب كردند.!!
به پير گفتم : اكنون در چه حالى ؟ گفت :

نديده اى كه چه سختى همى رسد به كسى
كه از دهانش بدر ميكنند دندانى
قياس كن كه چه حالش بود در آن ساعت
كه از وجود عزيزش بدر رود جانى

گفتم خيال مرگ را از ذهنت بيرون كن و خيال را بر خودت چيره مساز كه فيلسوفان يونان گفته اند: هر چند مزاج انسان ، سالم باشد اعتماد به بقاء نيست ، و بيمارى هر چند سخت باشد دلالت كلى بر مرگ نمى كند اگر بخواهى ، دكترى با بطلبم تا تو را مداوا كند.
او خنديد و گفت :

دست برهم زند طبيب ظريف
چون خرف بيند او فتاده حريف
خواجه در بند نقش ايوانست
خانه از پاى بند، ويرانست
پيرمردى زنزع مى ناليد
پيرزن صندلش (406) همى ماليد
چون مخبط (407) شد اعتدال مزاج
نه عزيمت اثر كند نه علاج (408)

113 - نتيجه دعا براى پدر و مادر
شخصى به حضور على (عليه السلام ) آمد و عرض كرد: من خود را در معاش زندگى ، در تنگنا مى بينم
امام على (عليه السلام ) فرمود: گويا با قلم گره خورده چيزى مى نويسى ؟
او عرض كرد: نه .
امام فرمود: گويا با شانه شكسته ، (موى سر و صورتت )را شانه مى كنى ؟
او عرض كرد: نه .
امام فرمود: گويا جلو شخصى كه سنش از تو بيشتر است راه مى روى ؟
او عرض كرد: نه .
امام فرمود: گويا بعد از فجر (آغاز نماز صبح ) مى خوابى ؟
او عرض كرد: نه .
امام فرمود: گويا دعا براى پدر و مادر را ترك مى كنى ؟

او عرض كرد: آرى اى اميرمؤ منان !
على (عليه السلام ) فرمود: پدر مادر را در دعا بياد آر، زيرا من ار رسول خدا شنيدم مى فرمود:
ترك الدعاء للوالدين يقطع الرزق دعا نكردن براى پدر و مادر، موجب قطع رزق و روزى مى گردد (409) اينك توجه كنيد كه اگر ترك دعا براى پدر و مادر، اين چنين نتيجه شوم داشته باشد، آزار آنها چه نتيجه اى خواهد داشت ؟
114 - همه اش باقى مانده !
عايشه يكى از همسران رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نقل مى كند: گوسفندى را قربان كرديم و گوشتش را بين مستمندان تقسيم نموديم ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: آيا چيزى از گوسفند باقى مانده است ؟
عرض كردم : شانه اش باقى مانده است .
فرمود: بلكه همه اش باقى مانده ، جز شانه اش ! (410)
يعنى آنچه به مستمندان داده شده ، پاداشش ثبت شده و براى ما باقى مانده جز اين شانه گوسفند كه به مستمندان داده نشده تا پاداشش باقى بماند.

چه بشنوى سخن اهل دل مگو خطا است
سخن شناس نه اى جان من ، خطا اينجا است

115 - پاسخ دندانشكن محمد بن حنفيه
محمد بن حنفيه از پسران على (عليه السلام ) است ، كه مادرش خوله نام داشت بعضى از خوارج كوردل ، براى اينكه احساسات او را بر ضد پدر و برادرانش بشورانند، از او به عنوان سوال ، پرسيدند: چرا پدرت تو را فريب مى دهد و به ميدان جنگ مى فرستد، ولى حسن و حسين (عليهما السلام ) را نمى فرستد و نمى فريبد؟
محمد در پاسخ گفت : حسن و حسين (عليهما السلام ) دو چشم پدرم هستند، و من دست پدرم مى باشم ، و پدرم با دستش از رسيدن گزندى به چشم ، دفع گزند مى كند (411)
116 - دهن كجى سر دسته منافقان
عبدالله بن الى سردسته منافقان زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در مدينه بود، كه براى محكوميت او و پيروانش سوره منافقون نازل گرديد.
وقتى كه قسمتى از آيات سوره منافقون بر رد عبدالله و همكاسه هايش نازل شد، و نيزنگ و چند چهره گى او آشكار گشت ، بعضى به او گفتند: آيات هشدار دهنده و خطيرى بر ضد تو نازل شده است . تا دير نشده برو به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله )، توبه كن و از آن حضرت بخواه كه از درگاه خداوند بخواهد تا خدا تو را بيامرزد.
عبدالله بن ابى در پاسخ گفت : به من گفتيد: ايمان بياورم ، ايمان آوردم ، گفتيد: زكات بدهم ، زكات دادم ، اكنون چيزى نمانده كه به من بگوييد كه محمد (صلى الله عليه وآله ) را سجده كنم ؟!
و به اين ترتيب اين سر دسته منافقان دهن كجى كرد.
در اين آيه 6 سوره منافقون نازل شد كه ترجمه اش اين است : وقتى به منافقان گفته مى شود، بياييد (به ملت مسلمان بپيونديد) تا پيامبر (صلى الله عليه وآله ) براى شما طلب آمرزش از خدا كند، سرهاى خود را (به نشانه انكار) بر مى گردانند، آن ها را مى نگرى كه با غرور و تكبر روى مى گردانند (و مانع سر راه حق مى شوند) و استكبار مى ورزند (412)
اى آيه به چهار ويژگى ، مشخص منافقان اشاره مى كند كه عبارتند از:
1 - دعوت امت اسلام به پيوستن به اسلام و امت نمى پذيرند.
2 - اعراف به انحراف و گناه خود نمى كنند.
3 - علاوه بر اينكه از حق ، روى گردانند، ديگران را نيز از حق ، باز مى دارند.
4 - غرور و تكبر، آنها را فرا گرفته و خط استكبار را مى پيمايند.
117 - تقدم پيوند مكتبى بر پيوند نسبى
با اينكه در زمان جاهليت بر فاميل و پيوند نسبى ، ارزش فوق العاده قائل بودند. يكى از شاگردان پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) حاضر شد، پدر منافق خود را بقتل رساند، بخاطر مكتب ، يعنى اين چنين رشته هاى جاهليت را از خود دور ساخته بود، و در مكتب را بر ساير شؤ ون مقدم مى داشت .
او عبدالله پس سر دسته منافقان عبدالله بن ابى بود، با اين كه پدرش آن گونه بود، ولى خود شاگرد برجسته و متعهد رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به شمار مى آمد.
عبدالله شنيد پدرش ، پس از بازگشت از جنگ بين المصطلق (كه در سال ششم هجرت واقع گرديد، و با پيروزى سريع مسلمين پايان يافت ) نسبت به ساحت مقدس پيامبر (صلى الله عليه وآله ) توهين كرده و حرفهاى نامربوط زده ، و حتى گفته : وقتى به مدينه رسيديم ما كه عزيز هستيم ، ذليل را كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) است از مدينه بيرون خواهيم كرد (چنانكه آيه 8 سوره منافقون بر آن دلالت دارد) حتى بى ادبى را به جايى رساند (سخنى گفت ) كه قلم را ذكر آن شرم دارد.
عبدالله به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و عرض كرد: به من خبر رسيده كه مى خواهى پدرم عبدالله بن ابى را بقتل رسانى ، اگر چنين تصميمى دارى به من امر كن تا سرش را برايت بياورم ، سوگند به خدا كه طايفه خزرج مى دانند كه هيچكس مثل من ، نسبت به پدر و مادرش نيكى نمى كند، و من ترس آن دارم كه به غير من دستور قتل پدرم را بدهى ، و غير من ، او را بقتل رساند، آنگاه نتوانم نفس خود را كنترل كنم و قاتل پدرم را بنگرم كه در ميان مردم راه ميرود، در نتيجه هواى نفس بر من چيره گردد، و او را بكشم ، كه در اين صورت مومنى را بجاى كافرى كشته ام ، واهل دوزخ شده ام .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: بلكه تا پدرت با ما است با او مدارا و رفتار نيك كن .
عبدالله از قتل پدر منصرف شد، ولى وقتى كه شنيد پدرش مى خواهد وارد مدينه گردد، رفت و جلوى پدر را گرفت و گفت : نمى گذارم وارد مدينه شوى مگر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) اجازه بدهد و امروز مى دانى كه ذليل كيست و عزيز كدام است .
عبدالله بن ابى در اين مورد به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) پيام فرستاد (و به التماس افتاد).
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) براى پسر عبدالله بن ابى ، پيامى فرستاد كه كارى نداشته باش ، عبدلله گفت اكنون كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) اجازه داده ، من مانع نمى شوم ، عبدالله بن ابى وارد مدينه شد و بعد از چند روز بيمار گرديد و ذلت بار مرد (413) اين بود حماسه جوانى كه اسلام را بر عواطف پدرى مقدم داشت .
118 - پيرمرد پارسا و زنده دل
قبل از آن كه داستان زيرا را بخوانيد به اين گفته على (عليه السلام ) توجه فرماييد كه فرمود: تمام زهد و پارسايى ، در دو جمله از قرآن آمده است ، آنجا كه (خداوند در سوره حديد آيه 23) مى فرمايد:
لكيلا تاسوا على مافاتكم ، و لا تفرحوا بما آتاكم
يعنى تا بر گذشته تاسف نخوريد و نسبت به آينده كه به شما داده شده مى شود، شاد نگرديد.
قتيبه بن سعيد گويد: به چراگاهى رفتم ديدم پر از شتر مرده است ، كه از بسيارى به شماره نمى آمد، پيره زنى را ديدم و گفتم : اين شترهاى مرده مال چه كسى بوده است ؟
گفت : صاحب اينها، آن پيره مرد است كه روى تل نشسته است و پشم مى تابد، به سوى رفتم و گفتم : اينهمه شتر مال تو بود كه مرده اند؟
گفت : آرى .
گفتم : وقتى آنها مردند، چه حالى به تو دست داد؟
گفتم : امانتى بود كه خداوند داده بود اكنون پس گرفت .
گفتم : آيا در برابر اين پيشامد، سخنى گفتى ؟
گفت : دو شعر گفتم و آن اينكه :

لا والذى انا عبد من خلائقه
و المرء فى الدهر نصب الزرء و المحن
ماسرنى ان ابلهى فى مباركها
فما جرى فى قضاء الله لم يكن

يعنى سوگند به خدايى كه من يك بنده او هستم كه انسان در روزگار، هدفت گرفتاريها و ناگواريها مى شود، از اينكه شترانم در خوابگاهايشان باشند و حكم و قضاى خدا اتفاق نمى افتد، خوشحال نمى شدم (414) (تسليم رضاى خدا هستم ).
آفرين بر اين پيرمرد زنده دل ، كه پارساى حقيقى اينگونه است .
119 - افسوس بر گذشته مخور
سلام خواص (يكى از برجستگان مسلمين در گذشته ) روزى به جمعى گفت : هر كه خواهان آسايش دنيا و آخرت است ، از روش ما پيروى مى كند.
پرسيدند: روش شما چگونه است ؟
گفت : روش ما بر اساس رضا به قدر خدا، و مخالفت بر هواهاى نفسانى است ، سپس اين دو شعر را خواند:

لا تطل الحزن على ما فانت
فقل ما يجدى عليك الحزن
سيان محزون على ما مضى
و مظهر حزنا لما لم يكن

يعنى : دو چيز كه از دست رفت ، افسوس مخور كه افسوس سود ندارد، آن كه بر بوده و گذشته ، محزون گردد مانند كسى است كه به نبوده غمگين است (415)
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: اى انسان ! چرا افسوس مى خورى بر چيزى كه بر نمى گردد، و چرا خوشحال مى شوى به موجودى كه ، مرگ و نابودى ، آن را رها نمى كند؟
ابن مسعود (يكى از مفسران عالى مقام صدر اسلام ) گويد: اگر پاره اى آتش ، سراسر وجودم را بسوزاند برايم محبوب تر است از اينكه : آنچه باشد بگويم كاش نبود، و آنچه نيست بگويم كاش بود (416)
120 - دنياى مادى از ديدگاه پيامبر (صلى الله عليه وآله )
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: روزى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) با حال غم و اندوه ، از خانه بيرون آم د، فرشته اى كه كليدهاى خزانه هاى زمين در دستش بود، نزد او آمد و عرض كرد: اى محمد! اينها كليدهاى خزانه هاى زمين است ، پروردگارت به تو مى فرمايد: با اين كليدها در خزانه ها را باز كن وو هر چه مى خواهى بردار، بى آنكه چيزى از مقام تو كم گردد
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: دنيا خانه كسى است كه خانه ندارد، و آن كه عقل ندارد به انباشتن اموال دنيا براى دنيا مى پردازد.
فرشته گفت : سوگند به خدايى كه تو را به حق مبعوث به رسالت كرد، من همين سخن را در آسمان چهارم از فرشته اى شنيدم ، هنگامى كه كليدها را به من داد (417) در اين جا ذكر يكى از گفتارهاى على (عليه السلام ) را اين مورد مناسب است كه فرمود: مردم سه دسته اند: 1 - زاهد 2 - صابر 3 - راغب ، سپس فرمود: زاهد كسى است كه به چيزى از دنيا( ى مادى ) خوشحال نمى شود و برگذشته افسوس نمى خورد، و در اين خصوص ‍ نگران نيست (418)
121 - پاداش برآوردن نياز مسلمانان
صفوان جمال گويد: در محضر حضرت امام صادق (عليه السلام ) نشسته بودم ، مردى از اهل مكه به نام ميمون به حضور امام صادق (عليه السلام ) آمد و از نداشتن كرايه سفر شكايت كرد.
امام به من فرمود: بر خيز و برادرت را يارى كن ، من برخاستم و بهمراه او بودم تا خداوند كرايه او را فراهم ساخت و سپس به محل سكونت خود بازگشت . بعد به حضور امام صادق (عليه السلام ) آمدم ، به من فرمود در مورد نياز برادرت چه كردى ؟
عرض كردم : پدر و مادرم به فدايت ، خداوند آن را روا كرد .
فرمود: بدانكه اگر برادر مسلمانت را يارى كنى ، نزد من از طواف يك هفته (هفت شوط) طواف كعبه ، بهتر است
(419)
122 - نصيحت لقمان
بنقل امام صادق (عليه السلام ) امام باقر (عليه السلام ) فمرود: مثل كسى كه به دنيا، حرص و آز دارد، مانند كرم ابريشم است ، كه هر چه بيشتر (تار) بدور خود مى تند، راه بيرون آمدنش دورتر مى شود تا آنكه (در درون تنيده هايش )از غصه بميرد.
سپس امام صادق (عليه السلام ) به فرازى از نصيحت لقمان به پسرش ‍ پرداخت و فرمود: لقمان ، پسرش را چنين موعظه كرد:
پسر جان ! مردم قبل از تو، براى فرزندانشان ، اموالى انباشتند، ولى نه آن اموال باقى ماند و نه آن فرزندان باقى ماندند، بدانكه تو همچون بنده مزد بگيرى هستى كه او را به كارى دستور داده اند، و مزد خود را بگير، و در اين دنيا مانند گوسفندى مباش كه در ميان زراعت سبزى افتاده و آنقدر از آن بخورد تا چاق گردد، و مرگش همراه چاقيش باشد، بلكه دنيا را مانند پل روى نهرى بدان كه بر آن مى گذرى و آن را وا مى دارى و ديگر به آن با ز نمى گردى ، خرابش كن ، و آبادش مساز كه مامور به ساختنش نيستى (420)
و بدان كه فرداى قيامت ، وقتى كه در برابر (عدل ) خداوند قرار مى گيرى ، از چهار چيز تو را بازخواست مى كنند:
1 - جوانيت را در چه راه بپايان رساندى 2 - عمرت را در چه راه تمام كردى 3 - مالت را از چه راه بدست آوردى ؟ 4 - و آنرا در چه راه مصرف نمودى .
بنابراين آماده پاسخگويى از اين پرسشها باش ، و از آنچه در دنيا از دستت رفته ، افسوس مخور، زيرا اندك دنيا، دوام ندارد، بسيارش از بلا، ايمن نيست ، پس آماده و هشيار باش و در كارت جدى و كوشا باش و پرده (غفلت ) را از چهره (دلت ) بردار و متوجه احسان پروردگار باش (و در برابر آن در جهت زبان و نيت و عمل شكر كن ) و توبه را در دلت همواره تجديد كن ، و هنگام فرصت ، (در بدست آوردن كمالات معنوى ) شتاب كن ، قبل از آنكه مرگت فرا رسد، و ميان تو و خواسته هايت ، مانع گردد (421)
123 - خادم بت ، چگونه هدايت يافت ؟!
قبيله معروف بين سليم در مكه بت مخصوصى داشتند كه آن را با احترام خاص ، مى پرستيدند، و براى خدمت به او نگهبانى از مكانى كه آن بت در آنجا بود، خدمتكارى بنام غاوى بن عبدالعزى گماشته بودند.
خدمتكار روزى در كنار بت ، نشسته بود، ناگهان ديد، دو روباه آمدند و پاهاى خود را بلند نموده و بر سر و روى بت ، ادرار كردند.
او همان لحظه بت و بت پرستى را باطل دانست و اى شعر را سرود:

ارب يبول الثعلبان براسه
لقد ذل من بالت عليه الثعالب

يعنى : آيا پروردگار است ، كسى كه دو روباه بر سر او ادرار مى كنند، و براستى خوار است كسى (بتى ) كه روباهها بر آن ، ادرار مى كنند.
سپس آن بت را شكست ، و با شتاب خود را به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) رساند، و جريان را گفت .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرود: نامت چيست ؟
او عرض كرد: غاوى بن عبدالعزى (يعنى گمراه پسر بنده بنده بت عزى ).
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نام او را (بخاطر آن كه بيدار شده و هدايت يافته تغيير داد و فرمود: بلكه نام تو راشد بن عبد ربه است . (422)
به اين ترتيب ، يك حادثه جالب ، بت پرست مزدورى را هدايت كرد!
124 - گرايش روحانى آگاه مسيحيان به اسلام
جارودبن معلى از روحانيون و دانشمندان معروف مسيحى بود كه با مطالعه كتاب ها آسمانى مانند تورات وانجيل ، به آمدن پيامبر آخر الزمان پى برده بود، و پس از شنيدن آوازه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) و ويژگيهاى ان حضرت ، دريافت كه پيامبر موعود همان است ، قصيده اش را خواند و طبق دستور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) گواهى به يكتايى خدا و رسالت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و اركان اسلام داد.
پس از اين امور، جارود خواست بر يقينش بيفزايد به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) عرض كرد: اگر تو پيامبر بر حق هستى ، از آنچه اكنون در دلم هست بيان فرما.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) سر فرود آورد و پس از لحظاتى در حالى كه عرق نزول وحى از پيشانيش جارى بود، سربلند كرد و فرمود: تو اكنون در دل گرفته اى كه از سه مساله بپرسى :
1 - از خونهاى كه در ايام جاهليت ريخته است .
2 - از سوگندهاى معاهده دوران جاهليت .
3 - از بخشش .
اما خونهاى جاهليت ، بخشيده شده است ، و سوگندهاى آنان نيز اثر بخش ‍ نمى باشد، و بهترين بخشش آن است كه مركب سوارى يا گوسفند شيردهى به برادر دينى خود ببخشى (423)
به اين ترتيب بر يقين جارود افزوده شد و به عنوان مسلمانى راستين در راه پيشرفت اسلام كوشيد.

 

next page

fehrest page

back page