سلسله داستانهاى آيه به آيه قرآن مجيد (جلد اوّل)
داستانهاى سوره حمد

على ميرخلف زاده

- ۴ -


آگاهى از بسم الله 
مردى خدمت با سعادت ((آقا امام زين العابدين عزيز دين (ع )) مشرف شد و عرض كرد: مرا از معنى بسم اللّه الرحمن الرحيم آگاه فرمائيد.
((آقا حضرت سجّاد (ع )) فرمود:
پدر بزرگوارم ((آقا حضرت امام حسين (ع )) فرمود:
پدر گرامى و ارجمندم ((آقا حضرت امير المؤ منين على (ع )) فرمودند:
مردى از من معناى بسم الله الرحمن الرحيم را سؤ ال كرد؟
گفتم : گفتن كلمه ((الله ))، بزرگترين اسم از اسامى پروردگار است .)) و ((الله )) اسمى است كه ناميده نشده به آن اسم ، مگر خداوند عالم .
آن مرد عرض كرد: پس تفسير الله چيست ؟!
حضرت فرمود: ((الله آن كسى است كه همه مردم بعد از ماءيوس شدن از ماسوى اللّه ، يعنى : از غير خدا نااميد شدند. و هنگام شدايد و گرفتارى ها و احتياجات و نيازمندى هايشان به طرف او توجّه مى كنند.))(76)

بنده نوازا ملكا اى كريم
داور من ياور من اى رحيم
اى تو اميد همه جويندگان
اى هدف و مقصد پويندگان
حكم تو گر دل به ارادت كشد
رخت سوى كوى سعادت كشد
عشق تو گر حاصل هر دل بود
كشتى آن دل سوى ساحل بود
عيش دو عالم شده او را نصيب
با تو بود هر كه قرين اى حبيب
بندگيت يك سره آزادى است
ياد تو جان همه شادى است
حلقه بگوش تو همه عالم است
خاك نشين در تو آدم است
آتش عشق تو دلم را بسوخت
جانم از آن شعله چه خوش بر فروخت
(حاج شيخ حسين انصاريان (مسكين ))
دعاى مستجاب 
((آقا حضرت امير المؤ منين على (ع )) فرمود:
هر وقت گرفتار شديد، و غم و اندوه و حُزنى به شما رسيد و يا كارى براى شما پيش آمد.
از روى اخلاص ((يعنى : دل از همه مردم ببريد و از صميم دل )) بگوئيد: بسم اللّه الرحمن الرحيم .
بعد با دل پاك و توجّه تام به خدا، مطلبتان را بگوئيد.
خداوند تبارك و تعالى ؛ هم تمام حاجات شما را در دنيا برآورده و يا آنكه (اگر صلاح او نباشد) پيش خودش ذخيره مى كند. البتّه هرچه پيش خدا ذخيره بشود، براى مؤ من بهتر است .(77)
مطلع ديوان اسرار قديم
هست بسم اللّه الرحمن الرحيم
آن كتاب اللّه كه گنج حكمتست
افتتاح او به باب رحمت است
رانندگى در حال خواب 
يكى از معانى ((ب )) در عربى ، يارى خواستن است ، بنابر اين وقتى مى گوئيم : بسم اللّه الرحمن الرحيم . يعنى : از خداوند بخشنده مهربان يارى مى جوئيم .
راننده اى كه اهل تقوا بود، تعريف مى كرد:
من خودم را عادت داده ام هميشه وقتى پشت فرمان مى نشينم ، ابتدا بسم اللّه الرحمن الرحيم مى گويم .
شبى ، سوار كاميون بودم و از يك سر بالايى بالا مى رفتم ، ناگهان خواب بر چشمانم غالب شد.
نمى دانم چقدر گذشت كه ناگهان با صداى بوق ممتدى از خواب پريدم .
وقتى حساب كردم ، ديدم از آنجايى كه به خواب رفتم ، تا اينجا حدود چند كيلومتر مى شود، يعنى من چند كيلومتر در خواب رانندگى كرده بودم .
چه كسى او را در اين مدّت نگه داشت ؟
جاده سر بالا فرمان هم آزاد و مرگ هم در كمين . معلوم مى شود وقتى راننده از خداوند، مَدد خواسته است ، ((خداوند، هم به كمك او شتافته و او را از مرگ نجات داده است (78).))
خدا را كنم ياد از ابتدا
چه نامى بود به ز نام خدا
ثنا و ستايش مر او را سزد
مديح و نيايش هم او را سزا
اِلها تويى فرد و حىّ و قديم
تو هستى سزاوار حمد و ثنا
تويى خالق آسمان و زمين
تو پاينده هستىّ و هستى فنا
بود باز درهاى الطاف تو
بروى هزاران چو من بينوا
تو توبه پذيرىّ و ما تائبيم
تو بخشنده اىّ و گنهكار ما
بسوى تو آريم دست نياز
بدرگاه تو آوريم التجا
تو هستى خداى رحيم و رئوف
كلام تو ما را بود رهنما
(على اكبر پيروى )
هنگام وضو 
((پيغمبر عزيز اسلام (ص ) )) فرمود:
هر كس در اوّل وضويش بسم اللّه الرحمن الرحيم بگويد، تمام معاصى و گناهان از بدنش پاك و پاكيزه و مطهّر مى گردد.
و اگر در وضوى اوّل بسم الله الرحمن الرحيم بگويد، ومتصل به وضوى دوّم نمايد، كفاره براى گناهانش مى شود.
و هر كس بسم اللّه الرحمن الرحيم نگويد، بدنش از گناه پاك نمى شود، مگر همان اعضايى كه آب وضو به آنها رسيده باشد.
و فرمود: اى ابا هُرَيْره ؛ هنگامى كه وضو مى گيرى ، بسم اللّه الرحمن الرحيم بگو. زيرا ملائكه هاى حفظ اعمالت ، از نوشتن حسناتت استراحت ندارند، تا اينكه از وضو فارغ شوى .(79)
ز نام حق نباشد هيچ بهتر
در آغاز سخن بهر سخنور
گوينده بسم الله 
پيغمبر عزيز (ص ) فرمود:
هر كس بسم اللّه الرحمن الرحيم بگويد، خداوند متعال به هر حرفى از آن ، چهار هزار حسنه خواهد نوشت و چهار هزار گناه از او محو كند و چهار هزار درجه بالا به او عنايت خواهد نمود.
و همچنين فرمودند:
هنگامى كه مؤ من از پل صراط مى خواهد بگذرد مى گويد: بسم اللّه الرحمن الرحيم گرماى سوزنده جهنّم خاموش و سرد و خنك مى شود.
جهنّم ، صدايش بلند مى شود و مى گويد: اى مؤ من زود بگذر زيرا نور تو لهيب و گرماى مرا خاموش و سرد كرد.
و در حديث طولانى در خلقت قلم از نور محمّد (ص ) ، خداوند متعال فرمود:
به عزّت و جلالم قسم هر كس از امّت محمّد (ص ) بگويد: بسم الله الرحمن الرحيم در كتاب حسناتش ، عبادت هفتصد ساله براى او مى نويسم .(80)
دوزخ از آن كسى فرار كند
كه دمادم كند خدا را ياد
بسمِلَه بر زبان عمل نيكو
بر قضاىِ خدا بُوَد دل شاد
ترك عصيان كند بغيب و شهود
تا نمايد بهشت خود آباد
هر كه دائم بياد حق باشد
از غم و فتنه مى شود آزاد
دل بذكر خدا شود روشن
دل بى ذكر بدترين بنياد
مرده است آنكه ترك ذكر نمود
در جهان دگر شود بى زاد
غفلت از حق صفات معدومست
ذاكرين ايمن اند روز معاد
اى (مقدم ) يقين برابر شد
ذكر در بين غافلين بجهاد
الحمد للّه رب العالمين 
حمد و ستايش و تشكّر و مدح و ثنا و سپاس مخصوص خداوندى است كه پرورش دهنده جهانيان و سرپرست نظام هستى و صاحب همه نعمتهاى مادّى و معنوى است .
همه ستايش ها از آن خداست ، كه امكان رشد و تربيت را در انسان و همه موجودات فراهم كرده است .
مگر مى توان سپاسى درخور، و تشكرى شايسته ربوبيّت و پروردگاريش نمود؟
از دست و زبان كه برآيد
كز عهده شكرش به در آيد
از ابن عباس روايت شده است كه :
اوّلين كسانيكه در روز قيامت به بهشت دعوت مى شوند كسانى هستند كه در تمام حالات سختى و آسانى و غم و شادى خدا را حمد و ستايش مى كنند.(81)
تفسير حمد 
مردى محضر باسعادت امام رضا (ع ) شرفياب شد و تفسير الحمد را پرسيد؟ حضرت فرمود: شخصى محضر مقدس آقا مولى الموحدين امير المؤ منين حضرت على (ع ) شرفياب شد و عرض كرد:
آقا جان كلمه حمد را برايم تفسير فرمائيد؟!
حضرت فرمود: خداى سبحان بعضى از نعمتهاى خود را آن هم سربسته و در بسته بطور اجمال براى بندگان خود معرفى فرموده ، چون مردم قدرت و توانايى آن را ندارند كه تمام نعمت هاى خدا را بفهمند و بشناسند، و بطور تفصيل به آن واقف شوند.
چون عدد آنها بيش از حد آمار و شناختن است و قابل شمارش ‍ نيست .
لذا به آنها دستور داد كه فقط بگويند: الحمد للّه على ما انعمه اللّه علينا ربّ العالمين يعنى : سپاس و ستايش مخصوص خداوندى است كه به ما نعمت عطا فرمود، همان خدايى كه تربيت كننده دو جهان است .(82)
شكر للّهِ كه خدا طبع روانم داده
عقل و فكر و قلم و نطق بيانم داده
هرچه دارم همه از اوست زپنهان و عيان
حكمت و معرفت و صبر و توانم داده
نعمتش را نتوان شكر نمودن هرگز
كه پس از بخشش آن شكر بر آنم داده
او مرا ياد دهد مطلب و خير و احوال
صحت جسم و دل و ذكر و امانم داده
(مقدم )
حق شكر 
روزى حضرت صادق (ع ) از مسجد بيرون آمد، ديد حيوان سواريش ‍ گم شده است .
فرمود: اگر خداوند آن را به من باز گرداند، حق شكرش را به جا مى آورم ، طولى نكشيد كه مركب آن حضرت را آوردند، فرمودند: الحمد لله حمد و سپاس مخصوص خدا است .
شخصى از امام پرسيد: ((فدايت شوم ، مگر نفرمودى اگر مركبم پيدا شود، حقّ شكر خدا را بجا مى آورم ؟))
حضرت فرمود: مگر نشنيدى كه گفتم الحمد لله
همين كلمه اگر به درستى گفته شود، نشان دهنده حقِ شكر گزارى خدا است .(83)
راءس شكر 
آقا حضرت رسول اللّه (ص ) فرمود:
اَلْحَمْدُ رَاءْسُ الشُّكرِ، ما شَكَرَ اللّهُ مَنْ لَمْ يَحْمَدْهُ يعنى (حمد راءس و سر شكر است . و خداوند متعال را شكر نكرده آن كسى كه حمد او را بجاى نياورد).(84)
سعيد قماط از فضل روايت نموده كه گفت : به آقا حضرت ابى عبداللّه (ع ) گفتم :
آقا جان دعائى به من ياد بدهيد كه جامع جميع وسائل باشد.))
حضرت فرمود:
خدا را حمد كن به اين لفظ، الحمد للّه (85).
در روايتى آمده :
به حضرت موسى (ع ) وحى شد: ((آنچه كه حقّ شكر و سزاوار سپاسگزارى من است بجا آور.))
حضرت موسى (ع ) فرمود: ((پروردگارا! چگونه حقّ شكر تو را بجا آورم ، با اينكه هر شكر را كه بجا آورم خود آن ، نعمتى از جانب تو است كه نياز به شكر دارد؟))
خداوند به او وحى فرمود: ((اكنون (حق ) شكر مرا بجاى آوردى ، از اين رو كه فهميدى ، همان شكرگزاريت هم از من است )).(86)
خالقا حمد تو گويم كه تو لايق بثنايى
نتوان وصف تو گفتن برى از چون و چرايى
زتو پيدا شده هستى بتو عالم همه بر پا
تويى آن قادر دانا، همه را راه نمايى
به خيال و خِرد و ديده درّاكه نگنجى
ز نشان ها و صفات همه مخلوق جدايى
روز روشن ز شب تيره برون آورى آنگه
روز را شام سيه پوشى و هم صبح گشايى
نقش بر آب زنى خلق كنى صورت زيبا
ز كرم بنده نواز و همه با مهر و وفايى
(مقدم )
راز سجده شكر 
آقا حضرت صادق آل محمد (ص ) فرمود: حضرت رسول اكرم (ص ) در سفر كوتاهى بر شتر ماده خود سوار بودند، در مسير راه ناگاه پياده شدند، و پنج بار سجده فرمودند، سپس سوار بر شتر شدند.
همراهان پرسيدند: ((شما كارى كرديد كه قبلاً چنين كارى را از شما (با اين كيفيّت و كميّت ) نديده بوديم ، چرا اين سجده ها را بجا آورديد؟))
پيامبر اكرم (ص ) فرمودند: حضرت جبرئيل از جانب خدا نزدم آمد و مژدهايى به من داد، من براى هر يك از آن مژده ها، يك سجده شكر بجا آوردم .
در بعضى از روايات ، چنين بيان شده است :
رسول خدا (ص ) همراه جمعى از مسلمانان ، به مسافرت رفتند، در بين سفر كه سوار بر مركب بودند، ناگاه ديدند؛ پيامبر (ص ) از مركب پياده شدند و پنج سجده پشت سر هم انجام دادند، و سپس سوار بر مركب شده و به پيمودن راه ادامه دادند.
يكى از حاضران عرض كرد: ((اى رسول خدا! امروز چيزى (پنج سجده ) از شما ديديم ، كه هرگز چنين چيزى را قبلاً از شما مشاهده نكرده بوديم ، رازش چه بود؟.))
حضرت فرمود: هنگام حركت ، حضرت جبرئيل نزد من آمد و مرا بشارت داد، كه على (ع ) در بهشت است ، پياده شدم و سجده شكر بجا آوردم ، هنگامى كه سر از سجده برداشتم ، حضرت جبرئيل به من گفت : فاطمه سلام اللّه عليها در بهشت است ، به سجده رفتم و سجده شكر بجا آوردم .
هنگاميكه سر از سجده برداشتم ، حضرت جبرئيل به من گفت : حسن و حسين ((عليهماالسَّلام )) دو آقا و جوانان اهل بهشت هستند، سجده شكر بجا آوردم .
هنگاميكه سر از سجده برداشتم ، حضرت جبرئيل گفت : آنانكه ايشان (على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام )) را دوست دارند، در بهشت هستند، باز سجده شكر بجا آوردم .
وقتى كه سر از سجده بلند كردم ، جبرئيل گفت : كسانيكه دوستان آنها را هم دوست دارند، در بهشت هستند، باز سجده كرده و خدا را در سجده شكر نمودم الحمد للّه رب العالمين (87).
سپاسگزارى خدا 
هشام بن احمر مى گويد:
همراه امام كاظم (ع ) بودم ، آن حضرت سوار بر مركب بود، و باهم در خارج شهر مدينه حركت مى كرديم .
ناگهان ديدم آن حضرت از بالاى مركب ، زانو خم كرد و پياده شد و به سجده افتاد، و سجده طولانى انجام داد؛ سپس سر بلند فرمود.
از آن حضرت پرسيدم : ((قربانت گردم ، چرا سجده طولانى نمودى ؟))
حضرت امام كاظم (ع ) فرمود:
هنگام حركت ، به ياد نعمتى افتادم كه خداوند به من عطا فرموده است ، خواستم خدا را به خاطر آن نعمت سپاسگزارى و تشكّر نمايم ، به همين خاطر سجده شكر نمودم . (و در حال سجده از خدا تشكر و سپاس گذارى كردم .)(88)
هزار سال اگر آورم بيك سجده
هنوز شكر يك روز آن نگشته تمام
كه سالى هزار مهْ، مه هزار روز بُوَد
و روز آن شود در عدد هزار هنگام
و هر كدام زِ هنگام هزار سال شود
برابرى نكند اين سجود سر انجام
(مقدم )
ثواب حمد 
آقا امام صادق (ع ) فرمود: حضرت رسول (ص ) فرمودند:
وقتى كه بنده مؤ منى بگويد:
الحمد للّه كما هو اهله و مستحقه
فرشته ها از نوشتن ثواب آن عاجز مى شوند.
از طرف خداوند سبحان خطاب مى رسد:
((چرا ثواب اين كلمه اى را كه بنده من گفت و به زبان جارى كرد، در ديوان عمل او ثبت و ضبط نكرديد؟))
ملائكه مى گويند:
((خدايا! ما نمى دانيم ثواب گفتن اين كلمه كه متضمن استحقاق و اهليت حمد تو است ، چقدر است و در چه مرتبه اى است ، كه ما آن را بنويسيم .))
خطاب مى رسد:
((شما اين كلمه را ثبت كنيد، بر من لازم است كه ثواب حمدى كه سزاوار من باشد به او كرامت كنم .))(89)
كيست آن بنده ايكه بتواند
حق شكر تو بر زبان راند
شكر هر نعمتيست نعمت تو
پس يقينا كه شكر نتواند
(مقدم )
گفتن الحمد لله 
حضرت رسالت (ص ) فرمود:
هرگاه حضرت حق سبحانه و تعالى ، نعمتى به بنده اى كرامت فرمايد، و آن بنده بگويد:
الحمد للّه خداوند متعال مى فرمايد: ((اى ملائكه هاى من ببينيد، من به او چيز حقير و پستى عنايت كردم ، و او به اِزاى آن نعمت گفت : الحمد لله اين كلمه اى كه بر زبان جارى ساخت شامل جميع محامد و مقابل همه نعمتهاى غير متناهى است .
بر من واجب است كه در آخرت نعمت غير متناهى به او عنايت كنم .))
و همچنين فرمود:
((اگر كسى سبحان اللّه بگويد: نصف پيمانه حسناتش را پر مى كنم .
ولى اگر كسى بگويد: الحمد لله ، همه پيمانه حسناتش را پر خواهم نمود))(90)
اى كه پيوسته بنام تو ثنا خوان باشم
پيش درگاه تو شرمنده و نالان باشم
ياد نام تو مرا زنده نگه مى دارد
چون شوم غافل از ذكر تو بيجان باشم
نعمتت وافر و گسترده بود سفره تو
مات و مبهوت از آن نعمت و اين خوان باشم
قدر انعام خدا گر چه ندانم اما
شاكر از مرحمت ايزد منان باشم
اثر الحمد لله 
حذيفه يمانى از رسول خدا (ص ) روايت كرده كه حضرت فرمود:
جماعتى از امّت گذشته مستحق غضب و سخط الهى شده بودند.
((كودكى در ميان آنها بود كه هميشه مى گفت :
الحمد للّه ربّ العالمين .
حضرت حق سبحانه وتعالى ، به جهت ميمنت اثر اين كلمه چهل سال عذاب را از آنها دور كرد.))
آقاى ابن مسعود عليه الرحمه از حضرت ابى عبداللّه (ع ) روايت كرده كه :
((هر كس صبح چهار بار بگويد:
الحمد للّه ربّ العالمين .
او اداى شكر آن روز راتقديم كرده .
هر كس در شب بگويد: شكر آن شب را اداء نموده .))
آورده اند كه :
حضرت نوح پيغمبر على نبيّنا وآله وعليه السلام ، وقتى از طعام خوردن فارغ مى شد، مى فرمود: ((الحمد لله )).
هنگاميكه آب مى آشاميد مى فرمود:(( الحمد لله )).
هر وقت لباس مى خواست بپوشد مى فرمود:((الحمد لله )).
هر وقت مى خواست سوار شود مى فرمود: الحمد لله )).
خداوند متعال به خاطر اين كار، فرمود:
((بدرستيكه او بنده شكورى بود.))(91)
خدايا نيايش تو را شد سزا
نيايش كه را شد سزا ، جز خدا
الها پرستش تو را مى سزد
تو را گويم از جان و از دل ثنا
بنام تو گرديده ام متكى
بذات تو باشد مرا اتكا
تو پروردگارى و ما بنده ايم
تويى مالك الملك و مملوك ما
چگونه كنم شكر انعام تو
مگر نعمتت را بود انتها
(على اكبر پيروى )
همنشين پيغمبران 
روزى حضرت ((داود (ع )) در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشين خودش را در بهشت ببيند.
خطاب رسيد: ((اى پيغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بيرون برو، اولين كسى را كه ديدى و به او برخورد كردى ، او همنشين تو در بهشت است .))
روز بعد حضرت داود (ع ) به اتّفاق پسرش ((حضرت سليمان (ع )) از شهر خارج شد. پير مردى را ديد كه پشته هيزمى از كوه پائين آورده تا بفروشد.
پير مرد كه ((متى )) نام داشت ، كنار دروازه ايستاده و فرياد زد:
((كيست كه هيزمهاى مرا بخرد.))
يك نفر پيدا شد و هيزمها را خريد.
حضرت ((داود (ع ) )) پيش او رفت و سلام كرد و فرمود: ((آيا ممكن است ، امروز ما را مهمان كنى ؟!))
پيرمرد فرمود: ((مهمان حبيب خداست ، بفرمائيد.))
سپس پير مرد، با پولى كه از فروش هيزمها بدست آورده بود، مقدارى گندم خريد. وقتى آنها به خانه رسيدند، پير مرد گندم را آرد كرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلوىِ مهمانش گذاشت .
وقتى شروع به خوردن كردند، پيرمرد، هر لقمه اى راكه به دهان مى برد، ابتدا بسم الله و در انتها الحمد للّه مى فرمود.
وقتى كه ناهار مختصر آنها به پايان رسيد، دستش را به طرف آسمان بلند كرد و فرمود:
((خداوندا، هيزمى را كه فروختم ، درختش را تو كاشتى . آن را تو خشك كردى ، نيروى كندن هيزم را تو به من دادى .
مشترى را تو فرستادى كه هيزم ها را بخرد و گندمى را كه خورديم ، بذرش را تو كاشتى . وسايل آرد كردن و نان پختن را نيز به من دادى ، در برابر اين همه نعمت من چه كرده ام ؟!
پير مرد اين حرفها را مى زد و گريه مى كرد.
حضرت ((داود (ع )) نگاه معنا دارى به پسرش كرد. يعنى : همين است علت اين كه او با پيامبران محشور مى شود.(92)
ذات حق گرديده ما را رهنمون
در كتاب مُستعان بيچند و چون
شكر نعمت مى كند نعمت فزون
كفر نعمت نعمتت از كف برون
بنده سپاسگزار 
((عبد الملك مروان )) خليفه اموى ، فرمانروايى ستمگر و خونخوار بود. روزى او ((حضرت امام سجّاد (ع )) را پيش خود خواند.
وقتى كه ((حضرت سجّاد (ع )) وارد قصر او شد، عبدالملك حضرت را ديد كه از زيادى عبادت ، بدنش ضعيف شده و مانند چوبى خشكيده به نظر مى رسد.
چشمان مباركش گود نشسته ، پيشانى اش در اثر زيادى سجده ، پينه بسته و قدِّ آن بزرگوار خميده است .
عبد الملك با ديدن اين صحنه متاءثر شد و گفت :
((اى فرزند رسول خدا، چرا خودت را در رنج عبادت انداخته اى ، در حالى كه جاى شما در بهشت است و پيغمبر اكرم (ص ) براى شما شفاعت مى كند.))
حضرت در پاسخ او فرمود:
((به خدا قسم ، اگر در اثر زيادى عبادت و سجده ، اعضاى بدنم قطعه قطعه شود و دو چشمم از جايش بيرون آيد، از عهده يك هزارمِ يكى از نعمت هاى بى شمار خداوند برنمى آيم .))
و آيا در مقابل اين همه نعمتى كه خدا عنايت فرموده بنده سپاسگزارى نباشم .(93)
شكر للّه كه درِ فيض برويم باز است
لطف توفيق خداوند مرا دمساز است
گر كنم شكر همان شكر بود نعمت او
شاكرِ نعمت حق مؤ من سر افراز است
شكر آن نيست كه در نعمت و شادى باشد
صبر هنگام پريشى صفت طنّاز است
شاكر آنست كه هنگام عطا مى بخشد
وقت حرمان عطا شكر نمودن ساز است
خواهى ار گويمت ايدوست كه بالاتر از آن
هر كه در غرق بلا شكر كند ممتاز است
(مقدم )
تشكّر در حال مرض 
يكى از علماء، نقل فرمودند:
مردى به مرض خوره مبتلا شد و پايش را از زانو قطع كرده بودند، رفتم ببينم چه مى گويد، ديدم با آن حال مى گويد:
الحمد للّه ، ستايش و حمد و شكر مخصوص آن خدائى است كه يك پا را از من گرفت و يك پا و دو دست ديگر مرا گذاشت .
چون هر چهار دست و پا را خودش داده بود، حالا يكى از آنها را خودش برد و سه تاى ديگرش را باقى گذاشت و نَبُرد.
((اى خدا)) به عزت و جلالت قسم كه هرچه گرفتى از من باقى گذاشتى و اگر ابتلا و مرض دادى ، عافيت و سلامتى هم دادى .))
در آن شبيكه پايش قطع شده بود تا صبح مشغول ذكر و دعاء و ثنا و حمد و تشكر از خدا بود.(94)
شكر مرض 
گفته اند:
يكى از عُرفا به مرض سختى مبتلا شد و با اين مرضى كه داشت ، گرفتار فقر و سختى شديدى هم شد. و عوض گِله و شكايت مى گفت :
اِلهى وِسيّدى اِبْتَلَيْتَنى بالْمَرضِ وَالْفَقْرِ فَهذا فعالُك بالاَنبياءِ وَالْمُرْسَلين فَكَيْفَ لى اءنْ اُؤ دّى شُكر ما اَنْعَمْتَ بِهِ عَلَىّ.
((اى اله و آقاى من ، مرا به مرض و فقر مبتلا كردى در حاليكه اين كار انبياء و مرسلين تو است ، مرا قابل دانستى ، من نمى دانم با چه زبانى از تو تشكر كنم ، چطور شكر اين نعمت تو را ادا كنم )).(95)
در حالات يكى از بزرگان نوشته اند:
روزى از كوچه اى مى گذشت ، در آن حال شخصى از پشت بام منزلش بر سر او خاكستر ريخت .
مرد مؤ من بدون اينكه به او ناسزا بگويد؛ و فحاشى كند، گفت :
((الحمد للّه حق من با آن گناهانى كه مرتكب شده ام ، اين است كه سنگ بر سرم بريزند، امّا شكر خداوند را كه خاكستر بر سرم ريخته شد.))(96)
مى كنم شكر خداوند قدير حى داور
چيست ؟ بهر بندگان خاص حق زين كار بهتر
بار الَّها كن عطا توفيق بر ما تا كه گويم
حمد بى پايان رب العالمين با ديده تر
اى خوشا آنانكه با اين در، سرى دارند و سِرّى
واى بر احوال آنهايى كه محرومند زين در
(على اكبر پيروى )
اَلرَّحْمَنِ الرحيم 
خداوندى كه بسيار بخشنده و بسيار مهربان است
((ليث بن سعد دعايى )) روايت كرده ، ز امام صادق (ع ) كه حضرت فرمود:
در حال سجده ، حاجت خود را در نظر بگيريد، و يك نفس ‍ بگوييد:
يا اللّه ، يا اللّه ، يا اللّه ....
و يك نفس يا رحمن ، يا رحمن ، يا رحمن ....
و يكنفس يا ارحم الراحمين ....
دعايش در همان ساعت مستجاب مى شود.(97)
هر كس بعد از نمازهاى روزانه واجبش ، اين دو اسم را صد مرتبه بگويد: لطف خاص خدا شامل حال او شود.(98)
بنام آنكه رحمن و رحيم است
خلايق حادث و ذاتش قديمست
ز صُنع خود پديد آورده عالم
جهان بر پا نموده بهر آدم
بشر را آفريد و كرد تقدير
برايش آنچه خواهد كرد تسخير
سرشت او را ز جسم و جان و شهوت
نمودش خاص خود از بهر عزّت
نهاده بر سر او تاج تكريم
ملك را امر فرموده به تعظيم
بپا بنموده دانشگاه دنيا
براى امتحان پست و اعلا
به انسان داد عقل و فكرت و هوش
كه گيرد وحى را آويز در گوش
پديد آورد و سويش راه بگشود
پياپى رهنما ارسال فرمود
يكايك انبياء را بهر تعليم
مقرر كرد با اسباب تفهيم
بشر از آفرينش بود مقصود
بشرطى ، معرفت آرد بمعبود
ترحم مادر 
جوانى اجلش رسيد و در بستر احتضار افتاد و زبانش از گفتن : لا اله الا اللّه بند آمد.
به ((پيغمبر اكرم (ص ) )) جريان را گفتند، آن حضرت برخواست و نزد آن جوان آمد، حضرت شهادتين را بر آن جوان تلقين فرمود، ولى آن جوان زبانش باز نمى شد.
حضرت فرمود: ((آيا اين جوان نماز نمى خوانده و روزه نمى گرفته ؟))
گفتند: چرا هم نماز مى خوانده و هم روزه مى گرفته .
حضرت فرمود: ((آيا مادرش اين جوان را عاق نكرده ؟))
گفتند: چرا !
حضرت فرمود: بگوئيد مادرش بيايد! رفتند و پيرزنى را آوردند كه يك چشم او كور بود.
حضرت فرمود: اى مادر پسرت را عفو كن .
پير زن گفت : عفو نمى كنم ، زيرا او لطمه به صورتم زده وچشم مرا از كاسه در آورده است .
حضرت فرمود: ((برويد هيزم و آتش بياوريد.))
پير زن گفت : براى چه مى خواهيد؟
حضرت فرمود: ((مى خواهم او را به خاطر اين عملى كه با تو كرده بسوزانم .))
پير زن گفت : نه نه ، او را عفو كردم ، آيا آن مدّت 9 ماهى كه حملش ‍ كردم براى آتش حمل كردم ، آيا آن دو سالى كه به او شير دادم براى آتش شير دادم !
((پس ترحم مادرى من كجا رفته !))
در اين هنگام زبان آن جوان باز شد و گفت :
اشهد ان لا اله الا اللّه ،...
زنى كه فقط رحيم باشد با اينكه از آن جوان زجر كشيده ، ولى با اين حال اجازه نمى دهد جوانش بسوزد، پس ((خدائى كه رحمان و رحيم است ، چگونه اجازه مى دهد، شخصى كه مدّت هفتاد سال به گفتن : الرحمن الرحيم مواظبت كرده است بسوزد)).
در حاليكه پيغمبر معظم اسلام (ص ) مى فرمايد:
((خداى مهربان داراى صد رحمت است ، كه يكى از آنها را بين انس و جن و پرنده ها و چرنده ها و خزنده ها تقسيم نموده ، كليه اين عاطفه ها و ترحمها از آن يك رحمت سرچشمه مى گيرند.
نود و نه رحمت ديگر را براى روز قيامت گذاشته تا به وسيله آن به بندگانش ترحم فرمايد))(99)
اى خدا من فقير و گدايم
رانده و مضطر و بى نوايم
تو رحيم و كريم و غفورى
آمدم تا كه بخشى خطايم
خالق مهربانى و آقا
بنده ام مستحق عطايم
بر در خانه تو شب و روز
حلقه بر در زنان گشته جايم
با نوا گريم اى بار الها
بشنوى يا الهى صدايم
خوانمت با غم و آه و زارى
كن ز فضلت اجابت دعايم
گر گناهم فزون گشته از حد
عفو تو مايه باشد برايم
جوان گنه كار 
در زمان ((رسول اكرم (ص ) ))، جوان گنه كارى زندگى مى كرد.
پدرش هرچه او را نصيحت و موعظه مى كرد كه از اعمال زشت خود دست بردارد، سودى نمى بخشيد، تا اينكه عاقبت پدرش او را نفرين كرد، و از خانه اش بيرون نمود.
((پس از مدّت كوتاهى ، جوان به مرض سختى گرفتار شد، به پدرش ‍ خبر دادند كه فرزندت سخت مريض است و هر لحظه امكان فوتش ‍ هست . امّا پدر اعتنايى نكرد و گفت : او ديگر فرزند من نيست و من او را نفرين و عاق كرده ام ))
جوان روز به روز حالش بدتر شد، تا اينكه از دنيا رفت و جان به جان آفرين تسليم كرد.
خبر فوت جوان چون به پدرش رسيد، پدر از شركت در امور كفن و دفن و تشييع جنازه پسرش خوددارى كرد.
شب هنگام جوان در عالم رؤ يا به ديدن پدرش آمد، پدر چون فرزندش را خوشحال و محل زندگى او را عالى ديد، تعجب كرد و پرسيد:
((آيا تو واقعا پسر من هستى ؟))
گفت : بله من پسر شما هستم .
پدر پرسيد: چطور به اين مقام رسيدى ؟
جوان گفت : ((من تا آخرين لحظات زندگى ، در دنيا دچار عذاب بودم ، امّا چون مرگ خود را پيش چشمم ديدم و خودم را تنها مشاهده كردم ، با دلى شكسته رو به درگاه خداوند آوردم و گفتم :
يا ارحم الراحمين اى خدايى كه از هر رحم كننده اى مهربان تر هستى ، من به درگاه تو رو آوردام ، مرا بپذير...
اى خداى بخشنده و مهربان مرا با لطف و مرحمتت ببخش و بيامرز...))
خداوند متعال نيز مرا با لطف و مهربانى خودش بخشيد و مورد عنايت و لطف خويش قرار داد.(100)
به عمر او اضافه شد 
جوانى به ((حضرت داود على نبينا و آله و عليه السّلام )) سخت ارادتمند و علاقمند بود، او همه كارهايش را رها كرده بود، و هر روز خدمت حضرت داود مى رسيد و كتاب زبور را مى خواند.
يك روز ((حضرت ملك الموت (ع )) به ديدن ((حضرت داود (ع )) رفت و در ضمن ، نگاه تندى هم به جوان كرد.
((حضرت داود (ع )) فرمود: مثل اينكه نظر خاصى به دوست ما دارى ؟
((حضرت عزرائيل (ع )) فرمود: ((بلى ، هفته ديگر، چنين روزى قرار است جان اين جوان گرفته شود))
((حضرت داود (ع )) فرمود: آيا اين وعده قطعى است ؟
((حضرت عزارئيل (ع )) فرمود: بله وعده قطعى است .
((حضرت داود (ع )) چون به جوان علاقمند بود، خيلى متاءثّر شد و از او دلجويى كرد، و در ضمن گفتگو از او پرسيد: ((آيا ازدواج كرده اى ؟))
جوان گفت : خير، ازدواج نكرده ام !.
((حضرت داود (ع )) با خود گفت : ((يك هفته بيشتر به آخر عمر اين جوان نمانده است و او هنوز مجرّد است ))، به همين خاطر به فكر افتاد همسرى براى او پيدا نمايد.
((حضرت داود (ع )) مردى از بنى اسرائيل را كه فردى با ايمان و با اخلاص بود، طلبيد و موضوع را با وى در ميان گذاشت ، و از دخترش براى جوان خواستگارى نمود، او هم فورا اطاعت كرد و پس از رضايت دختر، حضرت دختر را به عقد آن جوان درآورد و عروسى برپا شد.
جوان روزهاى بعد هم به خدمت ((حضرت داود (ع )) مى رفت و از محضر ايشان استفاده مى كرد، تا اينكه هفت روز گذشت ؛ روز هفتم هم جوان به خدمتش رفت ، ولى از مرگ او خبرى نشد.
پس از گذشت يك هفته ((ملك الموت (ع )) به ديدن ((حضرت داود (ع )) رفت .
((حضرت داود (ع )) از او پرسيد: ((چرا طبق وعده اى كه داده بودى جوان از دنيا نرفت ؟))
((حضرت ملك الموت (ع )) فرمود: ((موعد مرگ جوان رسيده بود، لكن شما و پدر آن دختر با كارتان رحم خداوند را متوجّه او كرديد)) و از جانب حق سبحانه و تعالى خطاب رسيد كه :
((ما از شما براى محبّت به اين جوان سزاوارتريم ، لذا بر عمرش ‍ افزوده گشت )) يا ارحمن الراحمين ، اى بخشنده ترين بخشنده ها و اى مهربان ترين مهربانان .(101)
از بحر رحمت تو و از خوان نعمتت
هستند بهرمند محب و عدوى تو
كار تو فيض بخشى وجود و عطا بُوَد
مخلوق بى وفا و گريزان زكوى تو
كى مى شود فرار نمود از حكومتت
جز آمدن بسوى تو و راه پوى تو
گه معتكف به ديرم و گه مسجدم مكان
هر جا روم ز شوق كنم جستجوى تو
صدجان گرم بود كه فدا سازمت ز شوق
دل باز مى كند طلب آرزوى تو
(محمود سيف شيرازى )
تاجر ورشكسته 
مرد تاجرى در شهر كوفه ورشكست شد و مقدار زيادى بدهكار گرديد، به طورى كه از ترس طلبكاران در خانه اش پنهان شد، و از خانه بيرون نيامد، تا اينكه شبى از ماندن در خانه دلتنگ گرديد.
بنابر اين نيمه شب از خانه خارج شد و براى مناجات به مسجد رفت ، و مشغول نماز و راز و نياز به درگاه خداوند بى نياز شد و در ((دعاهايش از ارحم الّراحمين خواست كه فرجى بفرستد و قرض هايش را ادا فرمايد، و صداى ضجه و يا الرحمن الراحمين اش تمام فضاى مسجد را پُر كرده بود)).
در همان زمان بازرگان ثروتمندى در خانه اش خوابيده بود، در خواب به او گفتند: ((اكنون مردى خداى ارحم الراحمين را مى خواند و از خداى مهربان و بخشنده اداى دين خود را مى طلبد، برخيز و قرض او را ادا كن .))
بازرگان ثروتمند از خواب بيدار شد، وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و دوباره خوابيد، باز در خواب همان ندا را شنيد، تا اينكه در مرتبه سوّم برخاست و هزار دينار با خود برداشت و سوار شتر شد، آنگاه مهار شتر را رها كرد و گفت : آن كسى كه در خواب به من امر كرد كه از خانه خارج شوم ، خودش مرا به مرد محتاج خواهد رسانيد.
شتر كوچه هاى شهر را يكى پس از ديگرى پيمود و در برابر مسجدى توقّف كرد، تاجر پياده شد و به طرف مسجد رفت ، ناگهان متوجّه شد از درون مسجد صداى گريه و زارى مى آيد و كسى صدا مى زند يا ارحم الرّاحمين ...
داخل مسجد شد، پيش تاجر ورشكسته رفت و گفت : اى بنده خدا، سر بردار، زيرا خداى ارحم الراحمين دعايت را مستجاب كرد.
آنگاه هزار دينار پول را به او داد و گفت : ((با اين قرض هايت را بپرداز و مخارج زن و بچه هايت را تاءمين كن و هر وقت اين پول تمام شد و باز محتاج شدى ، اسم من فلان ، و محلّ كارم فلان جا است و خانه ام در فلان محلّه مى باشد، به من مراجعه كن ؛ تا دوباره به تو پول بدهم .))
تاجر ورشكسته گفت : ((اين پول را از تو مى پذيرم ، زيرا مى دانم عطا و بخشش خداى ارحم الراحمين است ، ولى اگر دوباره محتاج شدم پيش تو نمى آيم )).
بازرگان گفت : ((چرا؟ پس به چه كسى مراجعه مى كنى ؟))
تاجر ورشكسته گفت : ((به همان كسى كه امشب به او عَرْضِ حاجت كردم و او تو را فرستاد تا كارم را درست كنى . بازهم اگر محتاج شوم ، از او كه مهربانترينِ مهربانان و بخشنده ترينِ بخشنده ها است ، ارحم الرّاحمين است كمك و يارى و مساعدت مى خواهم كه هيچ وقت بنده هايش را از ياد نمى برد.
اگر محتاج شوم باز هم به خدايم كه به من نزديك تر است و دعايم را مستجاب مى كند روى مى آورم و از او مى خواهم ، و او هم وسائلى مانند شما را برايم مى فرستد و كارم را اصلاح مى كند)).
يا ارحم الرّاحمين . يا اللّه .(102)
بى پناهم من و سوى تو پناه آوردم
به اميد كرمت عذر گناه آوردم
يارب از لطف پناهم ده و عذرم بپذير
حال چون روى بسوى تو اله آوردم
در بساطم نبود هيچ به جز آه ولى
زين سبب هديه بدرگاه تو آه آوردم
(مويد)
خدا بخشنده تر است 
مرد عربى تصميم گرفت كه به مدينه برود و ((حضرت رسول اكرم (ص ) )) را زيارت نمايد.
در بين راه زير درختى چند جوجه پرنده ديد، آن ها رابرداشت ، تا به عنوان هديه براى پيامبر خدا (ص ) ببرد، در همين موقع مادر جوجه ها پروازكنان از راه رسيد و چون جوجه هايش را در دستِ مرد اسير ديد، به دنبال او به راه افتاد.
مرد در روى زمين راه مى رفت و پرنده پرواز كنان او را دنبال مى كرد، تا اينكه مرد به مدينه رسيد، وارد شهر شد و يك سره به مسجد رفت و پس از زيارت ((حضرت نبى اكرم (ص )) جوجه ها را نزد ايشان گذاشت .
در اين موقع ، پرنده مادر كه چند فرسخ به دنبال جوجه هايش پرواز كرده بود، به سرعت فرود آمد، غذايى را كه به منقار گرفته بود، در دهان يكى از جوجه ها گذاشت و سپس به سرعت پرواز كرده و دور شد.
((حضرت رسول خدا (ص )) و اصحاب همه نشسته بودند و اين صحنه را مشاهده مى كردند.
ساعتى گذشت و جوجه ها در وسط مسجد قرار گرفتند و مسلمانها دور تا دور آنها را گرفته بودند.
در همين لحظه ، دوباره پرنده مادر رسيد و با اينكه خطر اسير شدن به دست مردم ، او را تهديد مى كرد، از جان گذشتگى نموده ، فرود آمد و غذايى را كه تهيه كرده بود، در دهانِ جوجه ديگر گذاشت ، سپس ‍ قبل از اينكه كسى او را بگيرد، پرواز كرده و دور شد.
در اين هنگام ، حضرت رسول (ص )، جوجه ها را آزاد فرمود، بعد رو به اصحاب كرده و فرمود:
((مهر و محبّت اين مادر را نسبت به جوجه هايش چگونه ديديد؟))
اصحاب عرض كردند: بسيار عجيب و شگفت انگيز بود.
حضرت فرمود: ((قسم به خداوندى كه مرا به پيامبرى برگزيد، مهر و محبت خداى عالم به بنده هايش هزار برابر اين چيزى است كه ديديد.
او نسبت به بندهايش ارحم الراحمين تر است .))
اصحاب همگى شاد شدند و شكر خداى را بجاى آوردند.(103)
الهى رحمتت را شاملم كن
سراپا عيب و نقصم كاملم كن
كمال آدميت حق شناسيست
به جمع حق شناسان واصلم كن
به راه خدمت خلقم بپادار
براى طاعت خود مقبلم كن
هزاران مشكلم در كار باشد
زلطف خويش حل مشكلم كن
منم غافل خدايا آگهم ساز
منم جاهل خدايا عاقلم كن
(مؤ يد)
اسم اعظم 
در زمان خلافت ((ماءمون الرشيد)) در شهر ((طوس )) عالمى از دوستان ((اهلبيت و خاندان پيغمبر (ص )) در پريشانى و تنگدستى زندگى مى كرد.
از قضا براى امرار معاش خود مقدارى هم به نانوا و عطار و بقّال و خواربار فروش ، بدهكار شده بود، و هرچه مى خواست خود را از اين مهلكه نجات دهد ميَسّر نمى شد، تا اينكه يك روز تمام طلبكارها در خانه اش جمع شدند وبناى داد و فرياد گذاشتند.
در اين ميان يكى از همسايه ها خبردار شد و طلبكاران را دعوت به آرامش نمود، و از آنها خواست يك ماه به او مهلت دهند، تا عالم دِيْنش را اداء كند، آنها نيز به اميد فرج ناگزير با درخواست آن (همسايه ) موافقت كردند.
فرداى آن روز به قصد ديدار يكى از اقوام ثروتمندش در نيشابور، خواست شهر طوس را ترك كند، در اين اثناء غلامى نزد او آمد و از مولاى خود دو كيسه طلائى را برسم امانت نزد عالم سپرد و گفت : مولايم عازم حج است پس از مراجعت آن را پس خواهد گرفت .
عالم با ايمان چون امين مردم بود امانت را گرفت و در محل اَمْنى از خانه آن را پنهان كرد، و به عيالش هم چيزى از اين ماجرا نگفت ، و به سفرش ادامه داد.
پس از رسيدن به نيشابور او را دست خالى برگردانيدند.
از آن طرف همسرش به تكاپو افتاد و در جستجوى پولى براى نانى شد، كه ناگهان چشمش به آن دو كيسه پول افتاد و گفت : عجبا شوهرم پول داشت و اظهار ندارى مى كرد، يا از آن غافل بوده ، پس از خدا خواسته ، مقدارى از پولها را بر مى دارد، و بدهى طلبكاران را مى دهد و آنچه احتياج زندگيش بود، خريدارى مى كند، و با خيال راحت مشغول زندگى مى شود.
آن عالم بيچاره وقتى به شهرش برمى گردد و به خانه مى آيد، خانه را نو نوار مى بيند و همه چيز را زيبا و نيكو مى يابد، همسرش با گرمى از او پذيرائى كرده و مى گويد: آفرين بر تو، چرا نگفتى آن دو كيسه نقدينه هست ، از آن استفاده كنيد و از اين پريشانى رهايى يابيم .
عالم گفت : كدام كيسه را مى گوئى ؟!... وقتى به سراغ آنها رفت ، ديد جايشان خالى است .
گفت : اى زن نكند اين دو كيسه زر را برداشته اى ؟! آنها امانت مردم بوده ، از شدّت ناراحتى نقش زمين مى شود و از حال مى رود.
او را به هوش مى آورند، اتّفاقا غلام سر مى رسد و مطالبه آن دو كيسه زر را مى نمايد و مى گويد: مولايم از سفر حجّ منصرف شده آن دو كيسه را بده .
عالم پريشان خاطر شده و از اينكه آبرويش در خطر افتاده سخت ناراحت مى شود و يك روز مهلت مى خواهد.
عالم با خود فكر مى كند و مى گويد: ((جز خداى اَرْحَم الرّاحمين )) پناهگاهى نيست . خلاصه دل از همه جا مى برد و دنيا پيش چشمش ‍ سياه مى شود، نيمه شب به درگاه خدا رو مى آورد و با آه و زارى صدا مى زند: ياارحم الراحمين بفريادم برس سوار بر اسب و مهار آن را روى خود اسب مى اندازد كه هرجا مى خواهد برود.
همينطورى كه ناراحت بود و صدا مى زد: ((يا ارحم الراحمين )) اى خدايى كه از همه بخشنده ها بخشنده ترى و از همه مهربانها مهربان ترى ...
يك وقت شنيد يكى از پشت سر او را صدا مى زند، وقتى نگاه كرد، ديد يك غلام سياه است ، كه صدا مى زند: اى فلان عالم بيا كه مولايم تو را مى خواهد.
مى گويد: مولايت كيست ؟
غلام مى گويد: مولايم آقا حضرت على بن موسى الرضا (ع ) است كه شما را طلبيده .
عالم محضر مقدّس آقا شرفياب مى شود و عرضه مى دارد يابن رسول اللّه فرمايشى داشتيد.
حضرت مى فرمايد: آرى اين چهار كيسه را بگير، زيرا به خوب پناهگاهى پناهنده شدى و اين عطيّه و هديه خداست كه او را به نام اعظمش صدا زدى و خواندى .
عرض مى كند: آقاجان شما از كجا متوجّه شديد كه من گرفتارم و اسم اعظم خدا كداميك از اسماء اللّه است كه من گفته ام .
حضرت مى فرمايد: در خواب به من فرمودند: ((يكى از بندگان ما در فلان جا پريشان است و مرا به اسم اعظم مى خواند، اين چهار كيسه را به او هديه بدهيد)) اين دو كيسه امانت آن بنده خداست و اين دو كيسه مخارج خودت و عيالت ، ((اسم اعظم همان است كه مى گفتى : يا ارحم الراحمين (104)

 

next page

fehrest page

back page