داستان در داستان
يكى از ويژگيهاى قصه هاى قرآن ((داستان
در داستان )) است كه از ديگر شيوه هاى داستان پردازى
در قرآن محسوب مى شود تا جايى كه اين روش و شيوه در برخى آثار منثور و منظوم ادب
ديده مى شود كه مى توان آن را الهام گرفته و وامدار از اين روش قرآن دانست .
قرآن در پاره اى از قصه ها، گاه قصه اى را بيان مى كند و در حين بيان آن قصه و
داستان ديگرى را نقل مى كند و خواننده را به دنبال خود مى كشد و در واقع قصه ديگرى
را در درون خود مى پروراند. از آن نوع قصه ها و داستانها مى توان به نمونه هاى زير
اشاره كرد:
1. داستان بقره كه سوره اى هم به همين نام در قرآن آمده است . خلاصه اين شگرف و در
نوع خود بى نظير از اين قرار است كه : موسى (ع ) به قوم خود گفت خدا فرمان داده كه
گاوى را بكشيد و آنها فكر كردند موسى (ع ) آنها را مسخره مى كند، ولى متوجه شدند كه
موضوع جدى است . بعد مشخصات ريز گاو را در چند مرحله از موسى (ع ) گرفتند و بالاخره
گاو را ذبح كردند. در اينجا ((قرآن ، چنانكه گويى
داستان پايان يافته است ، داستان ديگرى را ذكر را مى كند اما بعد دوباره آن را به
همين داستان ربط مى دهد: ((و اذا قتلتم نفسا
فاداراءتم فيها و اللّه مخرج ما كنتم تكتمون )) (شما
مرتكب قتل نفسى شديد و آن را به گردن يكديگر انداختيد و خدا چيزى را كه پنهان مى
كرديد، آشكار كرد) )). و بعد دنباله داستان را پى مى
گيرد و بر سر داستان گاو مى شود. اگر چه اين داستان در آيه فوق با كلّ داستان گاو
رابطه دارد و مى بايست در سرآغاز داستان مى آمد ولى در وسط داستان بازگو گرديده و
شيوه ((داستان در داستان ))
را برگزيده است كه علت گزينش اين شيوه در بحثهاى پيشين آمد.
2. در سوره آل عمران نيز كه داستان سه تولد را پى در پى بازگو مى كند (تولد مريم ،
تولد يحيى و تولد عيسى عليهم السلام ) ((قرآن كريم
داستان زكريا (ع ) را پس از داستان زن عمران و در آغاز داستان مريم (ع ) ترسيم كرده
است و به عبارت ديگر آن را در ضمن بيان داستان مريم و در نخستين بخش از زندگى او
كه به اعمال عبادى وى در محراب ارتباط مى يابد، به تصوير كشيده و بدين وسيله ،
پيوستگى رويدادهاى داستان مريم را قطع كرده و پس از پايان يافتن داستان زكريا (ع )
به ترسيم داستان مريم پرداخته است )).
3. قرآن در سوره هود داستان و تاريخ برخى پيامبران خدا را به تفصيل بازگو كرده است
و ((در ضمن بازديد تاريخ جانشينان نوح و يادآورى از
اقوامى كه به بركت خدايى رسيدند يا دچار عذاب او شدند، اشاره اى به داستان ابراهيم
مى كند كه در آن بركات الهى تحقق يافته ، و اين خود در ضمن بيان قصه قوم لوط است كه
گرفتار عذاب شدند)).
4. نمونه ديگرى از شيوه داستان در داستان را در سوره مؤ من (غافر) مى بينيم . در
اين سوره قرآن آن فراز از داستان موسى (ع ) را برجسته كرده است كه مؤ من آل فرعون
به دفاع از موسى (ع ) برمى خيزد و به همين خاطر سوره نيز به نام قهرمان داستان است
، چرا كه داستان ((مؤ من ))
است و به مبارزات او اشاره دارد و به سخنرانيش در دربار فرعون در دفاع از موسى (ع )
پرداخته است . قرآن ضمن نقل داستان ((مؤ من
))، به داستان يوسف (ع ) به طور مختصر و موجز از زبان
((مؤ من )) مى پردازد و
مجددا و مجددا داستان ادامه پيدا مى كند.
جملات معترضه در بين داستان
قرآن در ضمن بيان داستان گاه جمله يا جملات معترضه اى را نيز مى آورد و اين
يكى ديگر از ويژگيهاى و روشهاى قرآن در داستان پردازى است و مخالف روش قرآن در بيان
قصه ها نيست ، زيرا قرآن خواسته است در ضمن بيان داستان ، به هدفى كه از حكايت كردن
آن مدّ نظر داشته است ، برسد و اين جملات نه تنها خواننده را از اصل داستان دور نگه
نمى دارد بلكه نقل به موقع اين جملات او را در برداشت و درك پيام اين قصه ها يارى
مى دهد كه به پاره اى از آن جملات اشاره مى گردد:
1. قرآن در سوره اعراف در آيات پايانى داستان موسى (ع ) به گوساله پرستى قوم بنى
اسرائيل پرداخته است و ضمن نقل اين داستان ، دو آيه ذيل را به عنوان
((دو جمله معترضه در بين داستان آورده است و خطاب در آن متوجه رسول
خدا (ص ) است )):
((ان الذين اتخذوا العجل سينالهم غضب من ربهم و ذله
فى الحيوة الدنيا و كذلك نجزى المفترين . و الذين عملوا السيئات ثمّ تابوا من بعدها
و امنوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم .))
آنان كه گوساله را برگزيدند، بزودى به غضب پروردگار گرفتار خواهند شد و در زندگانى
اينجهانى به خوارى خواهند افتاد. دروغگويان را اينچين كيفر مى دهيم . آنان كه مرتكب
كارهاى بد شدند، آنگاه توبه كردند و ايمان آوردند، بدانند كه پروردگار تو پس از
توبه ، آمرزنده و مهربان است .
نكته قابل توجه اينكه در آيات قبل از اين جملات ، از غضب موسى (ع ) در هنگام مواجه
شدن با گوساله پرستى قومش سخن به ميان آمده است و اين آيات (جملات معترضه ) به آتش
غضب پروردگار در جهان آخرت كه گوساله پرستان را دربر مى گيرد، پرداخته و در آيات
بعد از اين جملات به فرو نشستن غضب موسى اشاره كرده است و اين نشانگر ارتباط جملات
معترضه با مضمون و محتواى داستان است .
2. اگر همين داستان را دنبال كنيم ، بار ديگر به جمله معترضه اى كه در حكم اطلاعيه
و اعلاميه اى در بين داستان است ، بر مى خوريم . اما ((پيش
از آنكه قرآن به صحنه ديگرى از صحنه هاى داستان موسى بپردازد، در كنار اين اعلاميه
مى ايستد و خداوند به پيامبر امى (ص ) خطاب مى كند و به او فرمان مى دهد كه همه
مردم را به دين تازه بخواند تا وعده خدا تحقق پذيرد و ابلاغيه قديم الهى تصديق شود:
((قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا الذى
له ملك السموات و الارض لا اله الا هو يحيى و يميت فامنوا الله و رسوله النبى الامى
الذى يومن بالله و كلماته و اتبعوه لعلكم تهتدون )).
بگو: اى مردم ، من فرستاده خدا بر شمايم ؛ خدايى كه آسمانها و زمين را آفريد و جز
او معبودى نيست ، زنده مى كند و مى ميراند. پس ايمان آوريد به خدا و پيامبر امى او
كه به خدا و كلمات او ايمان دارد، و از او پيروى كنيد، باشد كه راه يابيد.
اين آيه در ميان داستان قرار گرفت ؛ چه ، داستان در قرآن از آن جهت آورده مى شود كه
مايه پند و وسيله راهنمايى باشد و اينجا جاى آن بود كه به صورت نيرومندى از داستان
در راهنمايى مردم بهره بردارى شود و بهترين مناسبتى بود كه بر بنى اسرائيل اتمام
حجت شد كه در كتابهاى ايشان از آمدن پيامبر خبر داده شده و از آنان خواسته شده كه
با همه مردم در ايمان آوردن به پيامبرى كه خبر او را در كتابهاى تورات و انجيل مى
يابند، شتاب كنند)).
3. در سوره آل عمران داستان تولد مريم (س ) اين گونه آغاز مى شود:
((اذ قالت امراءت عمران رب انى نذورت لك ما فى بطنى
محررا فتقبل منى انك انت السميع العليم . فلما و ضعتها قالت رب انى وضعتها انثى ...))
ياد كن آنگاه كه زن عمران گفت : پروردگارا، من نذر كردم آنچه را در شكم دارم در راه
خدمت تو آزاد گردانم . اين نذر مرا بپذير، كه تو دعاى بندگان را مى شنوى و بر احوال
و اسرار خلايق آگاهى . چون اولاد بزاد، از روى حسرت عرض كرد: پروردگارا، فرزندى كه
زاده ام دختر است ...))
و در ادامه مى فرمايد:
((... والله اعلم بما وضعت و ليس الذكر كالاونثى ...
.))
... و خدا از خود او بهتر مى دانست كه چه زاييده و (معلوم است براى خدمتگزارى معبد
تو) پس چون دختر نيست ...
علامه در اين باره مى نويسد:
((اين جمله از همسر عمران نيست بلكه كلام خداى تعالى
است كه به عنوان جمله معترضه آورده شده ... از ظاهر جمله ((والله
اعلم بما وضعت )) استفاده مى شود كه مى خواهد بفرمايد
ما مى دانيم كه فرزند او دختر است و ليكن با دختر كردن فرزند او خواستيم آرزوى او
را به بهترين وجه برآوريم .))
4. در داستان نوح (ع ) كه به تفصيل در سوره هود آمده است ، درست در وسط داستان و
هنگام گفتگوى نوح (ع ) با قومش ، با جمله معترضه اى روبرو مى شويم كه در آن قرآن
فرصت بهره جسته و به دفاع از رسول خدا (ص ) پرداخته است و رسول خدا را برمى انگيزد
كه در برابر افترايى كه به جناب مى بندند و مى گويند داستانها ساخته و بافته فكر
خودش است ، آن پاسخ را بدهد.
مرحوم سيد قطب مى نويسد:
((در اين قسمت از داستان نوح ، سياق قرآن توجهى شگفت
انگيز به طرز برخورد مشركان قريش با امثال اين داستان مى كند كه شبيه به داستان
خودشان با پيغمبر اسلام (ص ) است و ادعاى اين مشركان نيز آن است كه حضرت محمد (ص )
اين داستانها را از خود بافته است و به اين جهت پيش از آنكه شرح داستان پايان مى
پذيرد، به رد اين گفتار مى پردازد:
((ام يقولون افتريه قل ان افتريته فعلى اجرامى و انا
برى مما تجرمون .))
مى گويند كه او (دستان را) از پيش خود ساخت . بگو: اگر بافته و ساخته باشم ، بدى آن
بر من است و من نيز از آن بدى كه شما مى كنيد بيزارم .
... اين جمله معترضه مخالف روش قرآن در بيان داستان نيست ؛ چه ، در ضمن بيان داستان
خواسته است به هدف كه از حكايت كردن داستان در نظر بوده است ، برسد.))
5. در داستان اصحاب كهف نيز (آيات 23 و 24) تذكرى را در وسط داستان نشان مى دهد و
دوباره بر سر قصه مى شود.
6. سوره عنكبوت (آيات 16 - 27) به داستان برخى از پيامبران خدا از جمله به داستان
ابراهيم (ع ) پرداخته است كه در وسط داستان ، هنگام گفتگوى ابراهيم با قوم بت پرستش
، سخن قطع مى گردد و آيات 19 تا 23 به عنوان جمله معترضه كه برخى آيات پيامبر را
مورد خطاب قرار مى دهد، آورده مى شود و بعد از اين جملات ، قرآن به داستان كه پاسخ
قوم مشترك در برابر سخنان ابراهيم (ع ) است ، ادامه مى دهد و داستان را از همان جا
كه قطع شد، دنبال مى كند.
7. در داستان قوم لوط و چگونگى عذاب آن قوم كه آيات 51 تا 76 سوره حجر را در
برگرفته است ، درست در اوج داستان و در لحظه اى كه مى خواهد عذاب دردناك آن قوم را
بازگو كند، داستان را از نمايش باز مى دارد و سر سخن را به پيامبر برمى گرداند و به
جان آن حضرت سوگند مى خورد كه اين مردم آنچنان مست شهوات نفسانى و غرق و حيرت و
غفلت و گمراهى بودن كه نمى فهميدند چه مى كنند ((لعمرك
انهم لفى سكرتهم يعمهون )).
استفاده از برخى اصطلاحات و محاورات
در داستانهاى قرآن
يكى از مسائل در داستان نويسى بكارگيرى واژه ها و كلمات محاوره اى است كه
داستان را زنده تر به نمايش مى گذارد. قرآن نيز در داستان يوسف (ع ) شيوه محاوره را
به كار گرفته است . در آن هنگام كه زليخا كامجويى و شيدايى در وجودش آتش افكنده بود
و براى فرو نشاندن اين شعله فساد به طرف در حمله ور بود، با همسرش در جلوى در روبرو
شد كه كه قرآن مى فرمايد: ((و الفيا سيدها لدى الباب
)) يعنى در آن حال شوهر (سيد) آن زن را بر در منزل
يافتند. علامه در اين مورد كه چرا قرآن لفظ ((سيد))
را به كار برده است ، مى نويسد:
((مقصود از "سيد" همان عزيز مصر است كه شوهر زليخا
بوده . بعضى گفته اند اينكه قرآن او را "سيد" خوانده از اين جهت است كه خواسته به
اصطلاح و با عرف مصر حرف زده باشد، چون در مصر زنان شوهران خود را "سيد" مى گفته
اند و تاكنون هم اين اصطلاح ادامه دارد.))
روش قرآن در پرداخت قصه عاشقانه
با نگاهى در قصه هاى قرآن به انواع قصه ها و داستانها برمى خوريم ، حتى
داستانهايى كه در آنها سخن از عشق ، جنايت ، خيانت ، حسادت و كينه توزى به ميان
آمده است و از مضامين و محتواى غيراخلاقى و ضدارزشى بهره دارند، اما بيان قرآن در
كمال متانت و عفت كلام و رعايت ادب است و ((سعى مى
كند به اين مسائل با اشاره و سمبل نزديك گردد نه با ارائه جزئيات به گونه اى توصيفى
و تصويرى )).
قرآن اين داستانها را با مضمون و درونمايه ضدارزشى به گونه اى بازگو مى كند كه نه
تنها خواننده به بدآموزى و انحرافات اخلاقى از هر نوع آن سوق نمى دهد بلكه شيوه طرح
و بيان به گونه اى است كه زمينه ساز تعالى و تكامل انسان است و او را به دنياى معنا
و انسانيت رهنمون مى سازد.
در اينجا اين سؤ ال به ذهن متبادر مى شود: آيا طرح زشتيها و آلودگيها خود آثار سوء
و بدآموزى در روحيه خواننده و شنونده باقى نمى گذارد؟
در پاسخ بايد گفت اگر هدف ((شناخت ريشه ها و علل و
گونه گونى زشتيها و جستن وسيله و راه حل براى برطرف نموده آنها و احيانا دريافت
حقايقى برتر از آنچه كه با دريافت ظاهرى مطرح مى شود (باشد)، پس نبايد طرح زشتيها
خود سوء و بدآموزى در روحيه خواننده و بيننده و شنونده باقى گذارد. شك نيست كه طرح
مباحثى چون جنايت ، خيانت ، خشونت و عشق آثار روحى و عصبى و هيجانى در فرد هيچ گونه
آلايش به هيچ يك از اين دو قلمرو وارد نياورد، هنر بزرگى است ... اصولا قرآن كريم
مى توانست از طرح چنين مقولات زشت خوددارى كند و به وسيله پند و اندرزهاى مقاله
گونه نتيجه اخلاقى و تربيتى اين گونه ماجراها را مطرح نمايد، اما قرآن از همه لحاظ
در اوج اعجاز است )).
قرآن در طرح اين داستانها ((آنچنان عفت بيان دارد كه
اگر سخن به مسائل جنسى و عشقى برسد، گفتنى ها را مى گويد اما كوچكترين انحرافى از
اصول عفت پيدا نمى كند)). ((اين
داستانها براى لذت خواننده يا شنونده بر اثر انحرافات جنسى او نيست ، همچنان كه
مسلكهاى گمراه كننده جديد حتى داستانهاى "واقعى " و "طبيعى " را هم براى لذت بردن و
نشئه هاى انحرافى خوانندگان مى نويسند)) و هر كار و
عمل زشت و ضداخلاقى قهرمان داستان خود را موجه جلوه مى دهند تا جايى كه خوانندگان
داستان نيز در صدد توجيه عمل قهرمان برمى آيند و او را به عنوان الگوى رفتارى خود
برمى گزينند. اثر اين نويسندگان نه تنها آموزنده نخواهد بود بلكه بدآموزى و اثر
منفى خود را به جا خواهد گذاشت . ((حاشا كه قرآن گرد
اين مباحث برود و در آن اشاره اى به بدآموزيها باشد)).
1. داستان يوسف و زليخا:
قرآن داستانهايى را كه در آنها رد پايى از مسائل عشقى و جنسى ديده مى شود،
در نهايت متانت و در ((هاله اى از تقدس و اشارات لطيف
و بديع )) طرح و بيان مى كند و از ميان اين داستانها
مى توان به داستان عشقى يوسف و زليخا اشاره كرد كه فرازى از داستان يوسف (ع ) را در
سوره اى كه به همين نام آمده دربر گرفته است ؛ ((داستانى
كه از عشق سوزان و آتشين يك زن زيباى هوس آلود با جوانى ماهرو و يكدل سخن مى گويد.
گويندگان و نويسندگان هنگامى كه با اين گونه صحنه ها روبرو مى شوند، يا ناچارند
براى ترسيم چهره قهرمانان و صحنه هاى اصلى داستان جلوى زبان و يا قلم را رها نموده
و به اصطلاح حق سخن را ادا كنند - گو اينكه هزار گونه تعبيرات تحريك آميز يا زننده
و غيراخلاقى به ميان آيد - و يا مجبور مى شوند براى حفظ نزاكت و عفت زبان و قلم ،
پاره اى از صحنه ها را در پرده اى از ابهام بپيچند و به خوانندگان و شنوندگان به
طور سربسته تحويل دهند... ولى قرآن در ترسيم صحنه هاى حساس اين داستان به طرز شگفت
انگيزى "دقت در بيان " را با "متانت و عفت " به هم آميخته و بدون اينكه از ذكر
وقايع چشم بپوشد و اظهار عجز كند، تمام اصول اخلاق و عفت را نيز به كار بسته است
)).
به همين دليل قرآن در مقدمه داستان آن را زيباترين داستان خوانده و در امتيازبندى
داستانها بهترين امتياز را به اين داستان مى دهد و مى فرمايد: ((نحن
نقص عليك احسن القصص )) (ما بهترين داستان را به
زيباترين اسلوب براى تو بازگو مى كنيم ). ((قصه يوسف
به آن طريق كه قرآن سروده بهترين سراييدن است ، زيرا با اينكه قصه عاشقانه است طورى
بيان كرده كه ممكن نيست كسى چنين داستانى را عفيف تر و پوشيده تر از آن بسرايد)).
اين فراز از داستان يوسف (ع ) در قرآن را مى آوريم تا بتوانيم نكات زيباى هنرى و
ظرافتهاى ادبى و اخلاقى آن را كه با بيانى شيوا و تعابيرى زيبا آمده است ، بررسى
كنيم و زبان به تحسين اعجاز هنرى آن بگشاييم . قرآن اين فراز از داستان را اين گونه
آغاز مى كند:
((و راودته التى هو فى بيتها عن نفسه و غلقت الابواب
و قالت هيت لك قال معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لايفلح الظالمون .))
و آن زنى كه يوسف در خانه وى بود، از او تمناى كامجويى كرد و درها را بست و گفت :
بيا. گفت : پناه مى برم به خدا كه مربى من است و منزلت مرا نيكو داشته است ، كه
ستمگران رستگار نمى شوند.
از نكته هاى قابل تاءمل در اين داستان كه نظر انديشمندان مسلمان و مفسران قرآن را
به خود جلب نموده است و به اعجاز هنرى آن پرداخته اند، آيه فوق است .
استاد جعفر سبحانى پيرامون هنر قصه گويى در سوره يوسف و اينكه اين آيه چگونه با حفظ
عفت و عدم پرده درى به يك مساءله جنسى و كامجويى پرداخته است ، مى نويسد:
((دقت در مضمون آيه ما را با متانت و عفت بيان قرآن
آشنا مى سازد... اينك نكات اين آيه را يادآور مى شويم :
1. لفظ ((راود)) در لغت
عرب درخواست اصرارآميز را مى گويند. اين لفظ حاكى است كه همسر عزيز در درخواست خود
بسيار مصر بوده است ، اما به خاطر عفت بيان از بازگويى مواد اصرار كه همان كامگيرى
مى باشد، خوددارى مى كند.
2. هرگز نام اصراركننده را نمى برد و نمى گويد زليخا همسر عزيز از او درخواست
مصرانه كرد، بلكه او را با جمله ((التى هو فى بيتها))
معرفى مى كند، يعنى بانويى كه يوسف در خانه او بود و از طريق تسلط اصراركننده بر
يوسف و اينكه او پيوسته در چنگال آن بود، به استقامت فوق العاده يوسف اشاره مى كند.
3. جمله ((غلقت الابواب ))
(درها را بست ) ترسيم كننده خلوتگاه عشق است ولى نه به صورت صريح و آشكار.
4. جمله ((قالت قيت لك ))
(بشتاب به سوى آنچه براى تو آماده شده است ) آخرين سخنى است كه بانويى براى رسيدن
به وصال يوسف مى گويد، اما چقدر سنگين و پرمتانت ، بى آنكه در آن تحريك باشد.))
ديگر انديشمندان بزرگ اسلامى و صاحبنظران نيز انصاف ندانسته اند كه از كنار اين آيه
بگذرند و به اعجاز هنرى آن نپردازند، از جمله مفسر بزرگ قرآن علامه طباطبائى (ره )
در اين باره مى نويسد:
((اين آيه شريفه در عين كوتاهى و اختصار، اجمال
داستان مراوده را در خود گنجانده و اگر در قيودى كه در آن به كار رفته و در سياقى
كه آيه در آن قرار گرفته و در ساير گوشه هاى اين داستان كه در اين سوره آمده دقت
شود، تفصيل مراوده نيز استفاده مى شود.))
داستان اين گونه ادامه پيدا مى كند:
((و لقد همت به و هم بها لو لا ان را برهان ربه كذلك
لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين .))
و يوسف را قصد كرد، يوسف هم اگر برهان پروردگار خويش نديده بود، قصد و آهنگ او كرده
بود. چنين شد تا گناه و بدكارى را از او دور كنيم ، كه وى از بندگان خالص شده ما
بود.
در آيه فوق نيز قرآن در كوتاه ترين عبارات ، زيباترين و رساترين فراز داستان را
تواءم با دنيايى از بار اخلاقى مطرح مى كند بدون اينكه انسان را به وادى ضد ارزشها
و تمايلات نفسانى سوق دهد.
((به هر حال قرآن كريم با كمترين كلمات در يك جمله
بدون اينكه تمامى آنچه را رخ داده ببيند و تصوير كند و هيجانات حاصله را منتقل
نمايد، به دقيق ترين وجهى به يك حركت منحرف اشاره مى كند: "و لقد همت به " (و زن
آهنگ او كرد) و "هم بها لو لا ان را برهان ربه " (اگر يوسف نيز برهان پروردگارش را
نمى ديد و توجه نمى كرد، آهنگ آن زن را مى نمود). تمامى اين قسمت از ماجرا مكاشفه
اى است از روحيات يك زن فاسد اشرافى و نيز اشاره اى است به شكوفايى ايمان و خداجويى
يك جوان كه در چند جمله بيان مى گردد و تمامى جزئيات ماجرا در پس اين چند جمله
كوتاه از انظار پنهان مى ماند، زيرا در همين چند پيام اصلى طرح شده است و نيازى به
دقايق ماجرا نيست كه بى شك اگر آن دقايق مطرح شود، خود يك نوع آموزش با هدف و پيام
قصه است .))
((و استبقا الباب و قدت قيمصه من دبر و الفيا سيدها
لدى الباب ... .))
هر دو به جانب در شتافتند و زن پيراهن يوسف را از پشت بدريد و در آن حال سرور آن زن
را بر در منزل يافتند... .
آتش شهوت و فساد در دل زليخا شعله افكنده و سراسر وجودش را دربر گرفته بود، تا جايى
كه سر از پا نمى شناخت و جز كامجويى به هيچ چيز ديگر فكر نمى كرد. قرآن در اين آيه
اين آتش شعله ور در وجود زليخا را با اين عبارت كوتاه بيان نموده است :
((و قدت قميصه من دبر...)).
زليخا چنگ انداخت تا جلوى فرار يوسف را سد كند و او را در دام شهوت خود گرفتار
نمايد و تسليم ميل جنسى خود سازد، شايد اين آتش را فرو نشاند.
آيات بعد به برخورد عزيز مصر با يوسف و زليخا در جلوى در و ترفند و نيرنگ زليخا در
دفاع از خود و شهادت يكى از بستگان زليخا درباره اين ماجرا پرداخته است . در اينجا
صحنه اول نمايش به پايان مى رسد و پرده براى نمايش صحنه بعدى كنار مى رود و آن فراز
از داستان به روى صحنه نمايش مى آيد كه خبر اين شيفتگى و شيدايى زليخا به گوش زنان
در شهر رسيد و زبان به ملامت زليخا گشودند.
((و قال نسوه فى المدينه امرات العزيز تراود فتيها عن
نفسه قد شغفها حبا... .))
زنان در شهر گفتند: همسر عزيز از غلام خويش كام مى خواهد و فريفته او شده است ... .
يكى از نكات قابل تاءمل در اين داستان ، اعجاز واژگان است . قرآن
((تمام كلمات را با دقت و وسواس انتخاب مى كند))
تا ضمن اينكه بار اخلاقى داشته باشد، بار معنايى خود را نيز از دست ندهد و رعايت
ادب و متانت بيان با معنايى رسا در قالب واژه اى شيوا با يكديگر تواءم باشد، چندان
كه اگر واژه ديگر را جايگزين آن كنيم آن بار اخلاقى و معنايى را نداشته باشد و واژه
((شغف )) در اين عبارت
قرآنى (و قد شغفها حبا) نشان از اعجاز واژگان دارد.
دكتر شريف (ره ) در زمينه بار معنايى اين واژه مى نويسد:
((در عربى تعدادى واژه هست كه معنى محبت مى دهد: حب ،
ولع ، عزم ، عشق ، قرم و امثال اينها. اما هر كدام از اين واژگان يك مرحله از مراحل
محبت را مى رسانند، لذا معنا و مكان ((ود))
و جاى ((حب )) معين است
. كاربرد ((شغف )) هم
همين طور و... لغت شناسان مى گويند ((شغف
)) آن محبتى است كه محب از رسوايى ترس ندارد و مى
گويد هر چه باداباد. قرآن اين گونه ظرايف را بدقت رعايت مى كند.))
نكته ديگر اينكه اين واژه است .
((فلما سمعت بمكرهن ارسلت اليه و اعتدت لهن متكا و
اتت كل واحده منهن سكينا و قالت اخرج عليهن ... .))
زليخا بعد از آگاهى از مكر و نيرنگ زنان ، نقشه بسيار ماهرانه اى كشيد و آنها را
دعوت كرد و براى هر يك متكايى تهيه نمود و به دست هر يك كاردى داد و در همين حال از
يوسف خواست به يكباره به مجلس درآيد. زنان با ديدن حسن يوسف مست و مدهوش جمال بديع
او گشتند و آنچنان تحت تاءثير اين جلوه جمال قرار گرفتند كه دستهاى خود را به جاى
ميوه بريدند و و زبان به تكبير و تحسين آن حسن جمال گشودند.
قرآن در اين فراز از داستان نيز زيباترين بيان و اسلوب را در توصيف يوسف (ع ) به
كار گرفته است و از ويژگى قرآن در داستانها همين است كه وقتى در توصيف جاى تاءمل
است ، تاءمل مى كند و آنجا كه محل عبور است ، عبور مى كند و نمونه عينى آن در اين
فراز از داستان كاملا مشهود است . ((در اينجا بدون
اينكه به توصيف جزء به جزء فيزيكى هيكل و صورت يوسف پرداخته شده باشد، همه آنچه
لازم بوده آورده شده است .))
((... فلما راينه و قطعن ايديهن و قلن حاش لله ما هذا
بشرا ان هذا الا ملك كريم .))
... پس همين كه وى را بديدند، و اله و شيداى او شدند و دستهاى خويش را بريدند و
گفتند: منزه است خدا، كه اين بشر نيست ، اين فرشته اى بزرگوار است .
قرآن كه با عبارت فوق نهايت زيبايى يوسف (ع ) را به تصوير كشيده است ، در پايان با
عبارت ((الا ملك كريم ))
از حسن صورت و سيرت و جمال ظاهر و باطن آن جناب از زبان مصر سخن به ميان آورده است
، در حالى كه در برخى داستانها مى بينيم داستان نويسان ((در
توصيف هيكل و خصوصيات بدنى قهرمان دستان خود پاى در وادى غير باز مى گذارند و به
عنوان مثال قسمتهايى از بدن شخصيتها را هم توصيف مى كنند كه از نظر شرع در علام
واقع نيز بايد پوشيده باشد)) و يا در صورت چشم پوشى و
گذر از اين توصيفات ((فصل مشبعى درباره زيبايى چهره و
كجى ابرو و ستبرى سينه قهرمان سخن مى گويند)).
((قالت فذلكن الذى لمتننى فيه و لقد راودته عن نفسه
فاستعصم ... .))
(زليخا) گفت : اين همان است كه درباره او ملامتم كرديد، من از او كام خواستم و او
خويشتن دارى كرد... .
در اين آيه زليخا به دفاع از خود برمى خيزد و يوسف (ع ) را تهديد مى كند كه اگر
تسليم خواسته او نگردد، به زندان و خوارى و ذلالت مى افتند و يوسف نيز در پاسخ به
اين تهديد مى فرمايد:
((رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه و الا تصرف عنى
كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين .))
پروردگارا، زندان براى من از گناهى كه مرا بدان مى خوانند خوشتر است و اگر نيرنگشان
را از من دو نكنى ، متمايل به ايشان مى شوم و از جهالت پيشگان مى گردم .
باز از نكات قابل تاءمل و توجه در اين داستان ، نكته زيبا و ظريفى است كه در اين
آيه وجود دارد. يكى از ويژگيهاى اين داستان درنگها و سكوتهاى بموقع قرآن در فرازهاى
مختلف داستان است . همان طور كه در بحثهاى پيشين آمد، قرآن گاه روى نكته و فرازى
تاءمل و درنگ مى كند و گاه ساكت مى ماند و با ظرافتى خاص و لطافت بديعى از موضوعى
در مى گذرد و به پيچ ديگر داستان مى رود. از آن جمله سكوتها در آيه فوق است . در
اين آيه قرآن از عشق و شيدايى و دلباختگى زنان مصر نسبت به يوسف كه در آن مجلس
گرد آمده بودند به طور مستقيم سخنى به ميان نياورده است ، اما از فحواى كلام و از
زبان يوسف به صورت غير مستقيم و گذرا به عشق و مراوده ايشان نيز اشاره كرده است ،
بدون اينكه وارد ريز مطلب مى شود. از اين سخن يوسف كه در قالب دعاست ، برمى آيد كه
((زنان مصر هم او را دعوت نموده و با او مراوده
كردند، همان طور كه زليخا او را به خود دعوت نمود و با او مراوده كرد. اما اينكه
دعوت زنان مصر به سوى خودشان بوده و يا دعوت يوسف به اين بوده كه پيشنهاد زليخا را
بپذيرد و يا هر دو كار را كرده اند، هم گفته اند خواهش او را بپذير و هم خواهش تك
تك ما را، آيه شريفه از آن ساكت است و فقط از يك جمله مى توان مختصر استفاده اى كرد
و آن اين است كه فرمود: ((الا تصرف عنى كيدهن اصب
اليهن )) (اگر ايشان را از من نگردانى ، من متمايل به
سوى آنان مى شوم ) )).
آيه بعد ((فاستجاب له ربه تصرف عنه كيدهن ...))
نيز از اين عشق و شيدايى زنان ، به طور غير مستقيم و گذرا، پرده برداشته است .
با توجه به نكات زيبا و لطايف بديع در داستان فوق كه از شكوه داستان پردازى در قرآن
نشان دارد، مى توان اين گونه برداشت نمود كه قرآن كريم در مضامينى كه به گونه اى با
ارزشهاى اخلاقى اصطكاك دارد - يا بيم اصطكاك مى رود - با اين ضوابط روبرو مى شود:
((1. سعى مى شود به مضامين غير اخلاقى و ضد ارزشى با
اشاره به سمبل نزديك گردد نه با ارائه جزئيات به گونه اى توصيفى و تصويرى .
2. ارزشهاى خير و زيبايى و صلاح از مفاهيم ضد خود دورى نمى گزينند بلكه به استقبال
و مصاف آنها مى روند.
3. هدف از طرح مضامينى كه با ارزشهاى متعالى در اصطكاك مى گيرد، اراده پيروزى خير و
حق و ارزشهاى والا و پيروزى قهرمانان و شخصيتهايى است كه در اين گيرودار مطرح شده
اند و يارى دهندگان و تمسك جويان ارزشهاى متعالى بوده اند.
4. پرداخت به مضامين ضد ارزشى سبب بدآموزى و اشاعه ضد ارزشها و نيز سبب كششهاى عصبى
و تلاطمهاى روانى نمى گردد و اين شايد از ظريف ترين قسمتهاى بپرداخت به نكات مزبور
باشد.
5. مخاطب يك مضمون ، يكى از مقولات هنر است . آيا اين مخاطب كيست ؟ فرد يا طبقه يا
نظام ؟ احساس و عاطفه ، يا عقل و فطرت ؟ معمولا هر هنرمندى بنابر نوع بينش و
ايدئولوژى و شخصيت ويژه خود، روى كلامش با يكى از موارد مذكور است . در طرح فرازهاى
مذكور، قرآن كريم عمدتا فطرت برين خواص تعالى خواه عقل و خرد و عواطف انسانى را
مورد خطاب قرار مى دهد، چنانكه حضرت على (ع ) در آغاز نهج البلاغه مى گويند: "خدا
پيامبر را فرستاد تا ميثاق فطرت و نعمتهاى فراموش شده را به ياد آورد و دفاين عقل
را برانگيزد."))
2. داستان موسى (ع ) و برخورد با
دختران شعيب (ع ):
داستان ديگرى در فرازى از داستان موسى (ع ) را پى مى گيريم : داستانى كه
درست نقطه مقابل داستان پيشين است و از زنى آلوده و اسير هوا و هوس صحبت نمى كند،
بلكه چهره يك زن پاكدامن ، عفيف ، متين و باشرم و حيا با در هاله اى تقدس به نمايش
مى گذارد: نمونه اى زيبا و جالب از برخورد دو جنس مخالف بدون در هم شكستن حريم حيا؛
((داستانى كه بر اساس يك ساختار هندسى طرح ريزى شده
كه از اين طريق مى خواهد انديشه ها و پيامهاى خود را مطرح سازد))
تا نمونه و الگويى باشد در برخوردهاى اجتماعى زن و مرد در تمام جوامع بشرى و در همه
عصرها و نسلها.
اين فراز داستان از آنجا آغاز مى گردد كه موسى از دست ماءموران فرعون از سرزمين مصر
گريخته و به ((مدين ))
پا گذاشته و خسته و كوفته ، و گرسنه و تشنه در سايه سار درختى آرميده است . ناگهان
متوجه مى شود كه عده اى بر آب مدين هجوم آورده اند تا گله خود را سيراب سازند، اما
در آن طرف موسى دو زن را مى بيند كه در كنارى به جمع آورى و جلوگيرى از فرار
گوسفندانشان مشغولند. تنهايى و تفاوت اين دو زن و كار سنگين شبانى كه به عهده
دارند، توجه موسى را جلب مى كند. پس جلو مى رود و از آنها مى پرسد:
((كار شما در اينجا چيست ؟)). از زبان
قرآن بشنويم :
((و لما ورد ماء مدين وجد عليه امه من الناس يسقون و
وجد من دونهم امراتين تذودان قال ما خطبكما... .))
و اين آغاز آشنايى موسى با اين دختران است . تا اينجاى ماجرا هيچ گونه تحريك و صحنه
سازى عاطفى و هيجان انگيزى وجود ندارد. دختران خود را معرفى مى كنند:
((... قالتا لا نقسى حتى يصدر الرعاء و ابونا شيخ
كبير.))
... گفتند: ما آب نمى دهيم تا آنگاه كه چوپانان بازگردند، كه پدر ما پيرى بزرگوار
است .
تقديم و تاءخيرهاى قران بى دليل نيست و اينكه دختران ابتدا به توجيه عمل خود مى
پردازند و سپس انگيزه اصلى چوپانى را پيرىِ پدر معرفى مى كنند، جاى تاءمل دارد.
تفاوت دختران به لحاظ اعتقاد به ارزشها و تربيت ويژه مذهبى كه دارند براى موسى
آشكار مى شود و آنها در حقيقت خود را اين گونه به موسى مى شناسانند؛ البته شناسايى
كه به گونه اى طبيعى پيش مى آيد و بسيارى از رخدادهاى درونى در اينجا ناگفته مى
ماند. موسى جوانمردانه گوسفندانشان را آب مى دهد (فسقى لهما) و سپس بى اعتنا به
سايه باز مى گردد و از خدا غذايى براى رفع گرسنگى مى طلبد ((ثم
تولى الى الظل فقال رب انى لما انزلت الى من خير فقير)).
دختران مى روند و موسى را ((در خويش
)) با خاطره اى دلپذير از جوانمردى و ايمان همراه مى برند.
اين از نكاتى است كه پرداختن به آن در ين اثر هنرى مذهبى بى شك كار بس پيچيده اى
است . حفظ موازين عفت و اخلاق و ارزشهاى متعالى ، آن هم در جامعه اى مذهبى كه به
دليل تحريمها نزديك شدن به آن غير ممكن است و در صورت پرداختن به آن به ناكامى و
درهم شكستن حرمتها و ارزشها قرين مى گردد، دشوار است . دقت در نحوه پرداختن قرآن
كريم به اين موضوع و اشارات و مرز بين اشارات و وقايع عينى كه در پشت آن حضور دارد،
مى تواند براى هنرمندان بسيار مؤ ثر باشد.
دختران رفتند، اما پس از مدت كوتاهى يكى از آنها بازگشت . در تصوير قبلى كه دختران
نشان داده شدند، نحوه معرفى آنان با خوددارى از ورود ميان جمعيت و تربيت آنان زير
نظر پدرى پيامبر بود، اما اينك نحوه معرفى كاملا تغيير كرده است . اين يكى از
دختران است كه مى آيد. چگونه ؟ قرآن مى توانست به نحوه راه رفتن او اشاره نكند. آن
وقت ما مى توانستيم همه گونه حدسى راجع به او بزنيم . موسى خسته ، گرسنه و چشم به
راه غذاست كه ناگهان دختر را مى بيند كه به سويش مى آيد. آيا پشت اين تصوير در دل
موسى چه احساساتى بيدار مى شود؟ كسى نمى تواند درباره دختر تصويرى كم و بيش به
دلخواه در ذهن ايجاد كند. قرآن كريم از همان آغاز با اشاره به راه رفتن دختر، فضاى
داستان را حريمى از عفاف و تقدس فرو مى برد و به خواننده اجازه نمى دهد كه در شخصيت
دختر جز اين عفت و پاكدامنى در جستجوى خصوصيات متضاد آن باشد:
((فجاءته احديهما تمشى على استحياء قالت ان ابى يدعوك
ليجزيك اجرما سقيت لنا... .))
يكى از دو زن كه به آزرم راه مى رفت ، نزد او آمد و گفت : پدرم تو را مى خواند تا
مزد آب دادنت را بدهد... .
اين همان دختر است كه موسى در ذهن او خاطره اى از خود باقى گذاشته و اينك بر هودجى
از وقار و حيا به سويش باز مى گردد (تمشى على استحياء) و اين تمهيد يك ازدواج است و
ترسيم عشقى پنهان در هاله هاى از تقدس و اشارت لطيف و بديع . شايد يك داستان نويس
امروزى كه پرواى قلم و نوشتن نيز نداشته باشد، در ترسيم اين لحظه به
((صورت گل انداخته از شرم دختر)) اشاره
مى كرد. اما قرآن شرم را در گامهاى دختر توصيف مى كند نه در سيماى او! بى آنكه از
دست و پا گم كردن توصيف و نشانى باشد. موسى دعوت را مى پذيرد و به خانه پدر آن دختر
پاى مى گذارد و از سرگذشت خود و داستان زندگى و مبارزاتش سخنى به ميان مى آورد
((فلما جاءه و قص عليه القصص ))
و آن پير كسى جز ((شعيب پيامبر))
نيست كه از موسى دلجويى مى كند و به او بشارت نجات از دست ستمگران را مى دهد و مى
گويد كه ترس و هراسى از فرعون و فرعونيان نداشته باش ((لا
تخف نجوت من القوم الظالمين )).
دخترى كه موسى را به خانه خواند، همان است كه بعدها به پدر پيشنهاد مى دهد كه :
((احديهما يا ابت استاءجره ان خير من استاءجرت القوى
الامين .))
اى پدر، اين مرد را به خدمت خود اجير كن ، كه بهتر كسى كه بايد به خدمت برگزيد كسى
است كه امين و توانا باشد.
در پس اين جمله چه خواهش و تمنّايى نهفته است ؟ او درست بر دو چيز انگشت نهاده است
: 1) نياز شعيب به انسانى قوى ؛ 2) نياز او به انسانى امين و قابل اعتماد. ترتيب
اين صفات نيز زير كانه و معنى دار است ، پس چگونه ممكن است پدرى نزديك و هوشيار
همچون شعيب آن را در نيابد؟
معلوم مى شود آنچه ذهن و دل دختر را مشغول داشته همين است : قوى و امين بودن . و
آيا اين مجهول و مطلوب همه زنان نيست آنگاه كه به مردى مى رسند و همتاى خويش را
جستجو مى كنند؟ مى بينيم همه چيز تنها با ايما و اشاره و ايجاز مى آيد. در اين بيان
، بدون اينكه به وراى اين اشارت پرداخته شود و ذهن و روح خواننده را در كششهاى عصبى
يا هيجانى فرو برد و بدون اينكه در اين ميان قدسيّت مقام دختر و پاكى رابطه در معرض
تزلزل قرار گيرد، خواننده همه چيز را درمى يابد و روح او تا فرازهايى برين به
پرواز درمى آيد.
پيشگفتار: سبك و شيوه علّامه (ره ) در بيان قصص
تفسير الميزان كه يكى از تفاسير ارزشمند عصر حاضر به شمار مى رود، حاصل
سالها تلاش مداوم و خستگى ناپذير علامه سيد محمد حسين طباطبائى - رحمة اللّه عليه -
(1282 - 1360 ه ش ) است . استاد فرزانه در اين اثر ماندگار خود در جهان اسلام صد و
چهارده سوره قرآن را از ابعاد مختلف روايى ، تاريخى ، علمى ، كلامى و فلسفى كاويده
و ضمن شرح و بسط گسترده آيات به بررسى ديدگاههاى مفسران قرآن ، اعم از شيعه و سنى ،
پرداخته است و در اين راستا با توجه به اينكه بخش قابل توجهى از قرآن را قصه ها
داستانها تشكيل مى دهد، در كنار تفسير و توضيح اين داستانها، به اهداف قصه گويى در
قرآن نيز نظر داشته و ضمن بررسى نكات ظريف قصه ها، پيامهاى هر قصه و داستان را بيان
نموده است .
حضرت علامه در نقل قصص قرآن شيوه خاصى را مبذول داشته است كه مى توان گفت وجه تمايز
ايشان از ديگر مفسران و قرآن پژوهان و حتى برخى از كتابهاى قصص قرآن و تاريخ انبياء
است كه به طور خلاصه به آنها اشاره مى گردد.
قصص از ديدگاه قرآن
از آنجا كه روش علامه در الميزان تفسير ((قرآن
به قرآن )) است قرآن پژوه و مفسر بزرگ با غوص در
درياى بيكران قرآن گوهر آيات را از ژرفاى آن بيرون كشيده و در كنار ديگر گوهرهاى
وحى قرار داده و گنجينه اى از معارف فراهم آورده است .
اين ((سيره خاص الميزان است كه جز در روايات معصومين
عليهم السلام در تفاسير پيشينيان بندرت ديده مى شود و بعد از آن هم هنوز به ابتكار
خويش باقى است ، همانا شناسايى آيات كليدى و ريشه اى قرآن است كه در پرتو آن آيات
كليدى درهاى بسيارى از آيات ديگر را گشوده و با شناخت آن آيات ريشه اى اين شجره
طوبى تغذيه بسيارى از آيات شاخه اى مى گردد)).
علامه اين شيوه را نيز در بررسى قصص قرآن به كار گرفته و ((با
روشى قرآنى و تفسير قرآن به قرآن به قصص قرآنى مى پردازد))
و در پرتو نور قرآن نمايى زيبا و روشن از يك قصه را به تصوير مى كشاند و ترسيم مى
كند و ((مى كوشد كه به آيات حاكى از يك قصه ترتيب
زمانى بدهد و از مجموع آيات مربوط به آن ، يك قصه كامل قرآنى را فراهم آورد)).
قصص از ديدگاه روايات
علامه (ره ) داستان و قصص را نيز از ديدگاه روايات بررسى نموده و ضمن بيان
روايات ، به نقد آنها نيز پرداخته و به ((نقل احاديث
و اخبار صحيح از پيامبر (ص ) و صحابه و ائمه معصومين (ع ) اعتنا و اهتمام تمام نشان
داده )) و در ذيل هر فرازى از داستان ، فصلى تحت
عنوان ((بحث روايى )) و
((قصه در روايات ))
آورده كه ضمن نقل روايات از منابع تشيع و تسنن ، از نقد آنها نيز فرو گذار ننموده
است . او با نگاهى ژرف با سنگ معيار وحى روايات را مى سنجد و آنهايى را مى پذيرد كه
با آيات تعارض و تناقضى نداشته باشد، نه اينكه قصه را با روايات مجعول تاريك و تيره
گرداند. خود در اين باره مى نويسد:
((پيامبر گرامى به عموم مسلمانان معيارى دست مى دهد
كه با آن معيار و محك محلى ، معارفى را كه به عنوان كلام او و يا يكى از اوصياى او
برايشان روايت مى شود، بشناسد و بفهمند آيا از دسيسه هاى دشمن است و يا براستى كلام
رسول خدا (ص ) و جانشينان اوست و آن اين است كه هر حديثى را شنيديد به كتاب خدا
عرضه اش كنيد. اگر موافق با كتاب خدا بود، آن را بپذيريد و اگر مخالف بود، رهايش
كنيد.))
اسرائيليات در قصص
علامه در همان هنگام كه قصص را در روايات بررسى مى نمايد، از ترفند يهود نيز
غافل نمى ماند و ((اسرائيليات ))
در روايات و اخبار از نگاه تيزبينش به دور نيست و با درنگ و تاءمل ، اسرائيليات را
از دامن پاك داستانهاى قرآن مى زدايد و هشيارانه از آميختگى برخى اخبار و روايات با
اسرائيليات و تحريفات يهود هشدار مى دهد و به قرآن پژوهان اين نكته را يادآور مى
شود كه چگونه يهود در طول تاريخ خواسته اند قصص قرآن و تاريخ پيامبران را با افسانه
و خرافات درهم آميزند و آن را چون پوستينى وارونه نمايان سازند.
شرح و بسط اينكه اسرائيليات از چه زمانى و به وسيله چه كسانى در متون و منابع
اسلامى رواج يافت ، فرصتى ديگر را مى طلبد و در حوصله اين بحث نمى گنجد، ولى به طور
اجمال مى توان گفت كه ((آغاز نشر اين آثار در ميان
روايات اسلامى به دوره صحابه مى رسد و در دوره تابعين تدوين آثار اسلامى گسترش مى
يابد. در عوامل گسترش نشر آن نيز به اشاره مى توان گفت ناآگاهى و بى سوادى مردم
جزيرة العرب ، تمايل و گرايش عرب آن روز به شناخت اسباب و علل و مبداء آفرينش و
حادثه هاى هستى ، شهرت داستانهاى ملل و پيامبران در ميان مردم و اجمال قصه ها در
قرآن و اهميت قصه سرايى و داستان پردازى در ميان اعراب ، توطئه هاى يهوديان نفوذى
براى آلوده ساختن منابع اسلامى و... از عوامل مهم شيوع و نشر اسرائيليات و نصرانيات
در ميان تفاسير اسلامى است )).
علامه با دقت نظر و ژرف انديشى و تاءمّل در اخبار و روايات در برابر اين توطئه مى
ايستد و ((موضع منتقدانه بسيار سختگيرانه اى دارد و
هشدار مى دهد كه اكثر مفسرين در تفسيرهايشان در اين ورطه افتاده اند و علت آن در
طبيعت داستان و داستان پردازى و تاءثير آنها در تفاسير و افراط در تمسك به انواع
احاديث و پذيرش بى چون و چراى آنهاست ، ولو اينكه با صريح عقل و آيات محكم قرآنى
مخالف باشند. او ريشه اسرائيليات و منشاء راه يافتن آنها به روايات اسلامى را مى
كاود و براى اين كار، مضامين اين گونه روايات را با آنچه در تورات و انجيل آمده است
، تطبيق مى دهد و وجوه تشابه و اختلاف آنها را باز مى نماياند و جعليات يهوديان را
كه با اقوال انبياء عليهم السلام و الهيات اصيل اديان توحيدى مخالفت دارد، بيان مى
كند)).
از آن جمله علامه در ذيل آيه 103 سوره بقره به داستان ساختگى يهود درباره هاروت و
ماروت اشاره دارد و با نگاهى ژرف و عالمانه ، ضمن نقل داستان ساختگى ، به نقد و
بررسى آن مى پردازد و زشت ترين گناه و معصيتى را كه يهود به آن دو فرشته خدا نسبت
داده اند، از دامن آن دو موجود پاك مى پيرايد و درباره اين روايات خرافى و ساختگى
مى نويسد:
((پس ، از اينجا براى هر دانش پژوه خردبين روشن مى
شود كه اين احاديث مانند احاديث ديگرى كه در مطاعن انبياء و لغزشهاى آنان وارد شده
از دسيسه هاى يهود خالى نيست ، و كشف مى كند كه يهود تا چه پايه و با چه دقتى خود
را در ميانه اصحاب حديث در صدر اول جا زده اند تا توانسته اند با روايات آنان به هر
جور كه بخواهند، بازى نموده و خلط و شبهه در آن بيندازند.))
الميزان ميزان و محكمى است براى تشخيص سره از ناسره و جدايى خالصى ها و ناخالصى ها،
و از اين رو علامه ((در پرتو آگاهيهاى عظيم و كارآمد
خود، جاى جاى اين اخبار و آثار را به نقد كشيده و بر تمامت آنها مهر بطلان زده است
)).
تطبيق قصص با تورات و انجيل
يكى ديگر از شيوه ها در الميزان بررسى تطبيقى قصص قرآن با تورات و انجيل است
. علامه در مقام مقايسه برآمده و قصص قرآن را در يك كفه و داستانهاى تورات و انجيل
را در كفه ديگر گذاشته و خواننده را محور قرار داده است تا، با سنجش و دقت نظر، به
حقانيت قصص قرآن پى ببرد و تحريفات و خرافاتى را كه در تورات و انجيل وارد شده است
، خود عينا نظاره كند.
از جمله در داستان آدم (ع ) كه ميدانى فراخ و گسترده براى افسانه پردازى و ياوه هاى
بيهوده گويان است ، با مقابله اين داستان در قرآن و تورات ، غبار اساطير را از چهره
داستان مى زدايد و مى نويسد:
((در بعضى اخبار آمده كه مار و طاووس دو تا از ياوران
ابليس اند چون ابليس را در اغواى آدم و همسرش كمك كردند، و چون اين روايات معتبر
نبود، از ذكر آنها صرف نظر كرديم . و خيال مى كنم از روايات جعلى باشد، چون داستان
از تورات گرفته شده و ما در اينجا عين عبارات تورات را مى آوريم تا خواننده به وضع
آن روايات كاملا آگهى يابد...))
و بعد از فراغ از داستان ، مطلب را اين گونه به پايان مى برد:
((خواننده عزيز با تطبيق و مقايسه اين دو داستان با
هم ، يعنى داستان آدم به نقل از قرآن كريم و به نقل از تورات و سپس دقت در رواياتى
كه از طريق عامه و شيعه وارد شده ، به حقايق اين قصه پى مى برد.))
در داستان هابيل و قابيل نيز ضمن تطبيق داستان با آنچه در قرآن و تورات آمده است ،
خواننده را به داورى و قضاوت فرا مى خواند و مى نويسد:
((خواننده را سفارش مى كنم كه نخست در آنچه از تورات
و آيات قرآن كه راجع به پسر آدم نقل كرديم دقت كند، آنگاه آنها را باهم تطبيق نمود
و سپس داورى كند.))
و از اين گونه است مطابقت برخى از داستانهاى قرآن با انجيل كه خواننده را به همين
تاءليف ارجاع مى دهيم .