داستانهاى جوانمردان

سيد محمد خراسانى

- ۲ -


داستان چذابه بستان : قسمت چهارم

پس از اتمام عمليات شناسائى به موضع موقتى پشت تپه هاى نباء مراجعت نموديم و شروع به توجيح مشاهدات و بررسى هاى عملى و عينى را با نقشه بعمل آورديم و ظهر پس از صرف غذا كليه پرسنل را در طول آبرفت جهت بازديد نهائى تكميل تجهيزات انفرادى و رفع نواقص آنها آماده ساختيم كه بعد از بازديد بتدريج از راههاى در نظر گرفته شده گروه گروه شروع به تعويض يكان در خط بنمائيم همه رزمندگان دلهره و اظطراب داشتند بويژه رزمندگانى كه قبلا عمليات نديده بودند و ابتداءا در عمليات رزمى و جنگى شركت ميكردند بيشتر وحشت داشته و مضطرب بودند در اين حال ياد سرباز و رزمنده دلاور و الگوى قد است و تدين فتح الهى بخير ياد كه اين رزمنده در طول خدمت هميشه پيشتاز و پيشرو عملياتى بوده و م جب جرات و رشادت ساير رزمندگان ميگشت و هر وقت شبها پرسنلى معدود جهت گشتى شناسائى بجلو اعزام ميكرديم اين رزمنده خود داوطلب و آماده و نفر اول بود در حاليكه ديگران گاها مى ترسيدند يا كم ميلى ميكردند با ديدن فتح الهى و دلاورى او تشويق و ترغيب ميگشتند و نه تنها در امور رزمى پيشقدم بود بلكه در طول جبهه ها برپائى نماز جماعت و دهعاهاى كميل و ندبه و عاشورا و برپائى ساير مراسم مذهبى و تقسيم كتابچه هاى دعا و آداب نمازو مفاتيح و قرآن و يا مكتوبه ها و جزوات ديگر از كارهاى شايسته ايم جوانمرد بود با اخلاق حسنه اسلامى باعث دلگرمى و تشويق و توكل بحضرت حق بود كه در اين حالت آمادگى صداى دلنشين اذان ظهر از او بگوش رسيد و متوجه شديم در دم آخر حركت بخط رزم ذيلوهاى نماز را گسترده و جاى نمازها را پهن و خطوط و صفوف صلوه را مهيا كرده است .
و هميشه از من ميخواست امامت نماز را بعهده بگيرم كه ديدم با چهره گشاده و خندان بسوى ما آمد و مثل هميشه گفت در حال حركت يك نماز جماعت بخوانيم كه اين نماز با نمازهاى ديگر متفاوت است و همه وضوت گرفته سريعا آماده نماز شديم و پس از ختم نماز پرسنل همديگر را دعا مى كردند و از هميدگير وداع مى نمودند و در بستن تجهيزات يا پوشيدن لباسهاى اضافه يا بستن كمربند و شال اضافه بهمديگر كمك مى نمودن و همديگر را با آغوش ميكشيدند و گاهى ديدم در كاغذهاى كوچك بهمديگر وصيت نامه ميدادند و توصيه ها ميكردند. از ساعت 5/2 عصر گروه گروه و تيم تيم به حالات ويژه نظامى با مسيرهاى تعين شده از قبل به خاك ريز مى رسيديم و نيروى قديمى را عوض و جايگزين آنها ميشديم كه تا تاريكى شب تعويض نيرو بپايان رسيد و پرسنل كاملا و بدون آسيب و بدون اينكه دشمن مطلع شود انجام گرفت لكن تك تك گلوله توپ و خمپاره و تانك مى آمد و رگبار سلاحهاى سبك دشمن هم قطع نميشد اما بيشترين توصيه ما به پرسنل در طول شب و روز فردا اين بود از حركت اضافى و سر و صداى اضافى كاملا خوددارى نمايند چون خمپاره هاى كاليبر 60 دشمن بى صدا مى آمد و زيادترين آسيب ها را تركش خمپاره 60 ميرسانيد و علاوه از آن گلوله تفنگ هاى قناص كه داراى دوربين بودند و دقت تيراندازى آنها دقيق بود بيشتر صدمه ميرسانيدند.
در طول روز تمامى پرسنل به زمين جبهه كاملا آشنا شدند و يمين و يسار و خلف و امام را بهتر شناختند فاصله خاكريز ما با خاكريز دشمن حدود دويست متر بود و مقدارى سطح جبهه آنها بلندتر از سطح جبهه ما بود در نتيجه تسلط داشتند و با چشم مسلح و غير مسلح حركات ما را ميديدند و استراق سمع مى نمودند لذا تمامى حركات و صداها بايد حساب شده و با دقت انجام ميگرفت و كليه تداركات و مهمات و رفت و آمد به خط جبهه از لابلاى كوپه خاكها كه باطراف جاده آسفالت ريخته شده بود صورت ميگرفت و اين جاده كه از بستان خارج از كناره باتلاقها عبور مى كرد از سمت چپ خاك ريزهاى جبهه به پاسگاه سوبله در مقابل فكه منتهى ميشد و از نظر تصرف و نگهداشتن آن بسيار قابل اهميت بود چون تنها طريق مواصلاتى شهر بستان به شهر فكه بوده است .
ساعت ها و دقايق بسرعت ميگذشت شب فرا رسيد و روحيه رزمندگان بهتر بود لكن استعداد رزمى دشمن بيشتر از ما بود از قرار معلوم دو لشكر مكانيزه با تمام تجهيزات و مهمات فراوان در مقابل جبهه ما قرار گرفته بودند و حجم آتش آنها بيشتر از ما بود آن شب ساعت 12 عمليات آفندى زود زود وادار به تمرين سلاح خود و نارنجكهاى همراه و آرپى چى و تيربارها و كيفهاى حاوى و سايل كمك هاى اوليه مى نموديم تا لحظه ائى كه كلمه رمز حمله از رده بالا ابلاغ و اعلام گرديد كه تمام پرسنل رزمنده از پشت خاكريز قدم به جلو گذاشته و بحركت افندى ادامه داده شد تا چند قدمى خاك ريز اول دشمن سكوت محض حاكم و گروههاى مهندسى كه ماور باز كردن معبرهاى مين گذارى شده بودند زودتر وظايف خود را عمل كردند و وقتى صرف نشد كه معبرها باز و خاك ريز اول به تصرف رزمندگان در آمد آتش دفاعى دشمن در خاك ريز اول خيلى كم بود و نفرات هم كمتر بود در نتيجه مقاومت دشمن در خاكريز اول بسيار ضعيف به نظر رسيد هو با پرتاب نارنجكهاى دستى سنگرهايشان متلاشى وادواتشان منهدم و به خاك ريز دوم عقب نشينى كردند و خاك ريز اول به تصرف قواى خودى در آمد و بيدرنگ دستور ادامه عمليات تا خاك ريز دوم از رده بالا صادر گشت و رزمندگان به قياس سهولت تصرف خاكريز اول حركت را به خاك ريز دوم ادامه و فاصله آن با همين خاك ريز تصرف شده نسبتا زيادتر بود و بطور كلى منطقه رملى (شن زار) و بدون عوارض زمينى يعنى هيچگونه دره و تپه و پستى و بلمندى چشمگير نداشت غير از قسمت شمالى منطقه كه تپه هاى ممتد نبا بود.
و بعضى از پرسنل حتى به شوق دستيابى به سنگرهاى ديگر دشمن چنان سريع حركت كرد كه بر خلاف عمليات خاك ريز اول بلكه اين يك نوع تله و حيله دشمن بود كه بسهولت نيروهاى مهاجم را بطرف خود كشيد و آنها را خسته و تشنه و دور از همات و تداركات نمود كه بعضى از گروههها در جلو خاكريز دوم بودند و بقيه در وسط و پشت سر آنها چنان آتشى باز كردند كه گويا درب هاى جهنم به روى پرسنل مهاج باز شد و گلوله هاى منور يكنواخت بآسمان رفت و زمين مثل روز روشن گرديد و كليه سلاحهاى مقدم يا پشتيبانى دشمن شروع به تيراندازى و حتى تيربارها و توپها ضد هوائى رانيز رو بطرف مهاجمين گرفته بودند كه در فاصله چند دقيقه نيروى متحرك ما را كاملا زمين گير كردند و انان كه زودتر رسيده بودند با سارت گرفتند از جمله گروهبان خرمى بانفراتش كه خيلى سريع به خاك ريز دوم رسيد و همگى باسارت گرفته شدند كه فرداى همانشب از راديو دشمن صداى يك يك آنان را پخش كردند و بقيه پرسنل يا شهيد يا مجروح يا بزحمت خود رابه خاكريز عقب رساندند كه تخليه مجروحين و تعدادى از شهداء خيلى با زحمت و مشكل مواجه گرديد و سازمان دهى يكان كاملا بهم خورد و در خاكريز اول كه تصرف شده بود اسكان يافتيم ولكن اكثر موضعهاى سلاحها خالى و اكثر رزمندگان ديگر برنگشتند و لى با آن عده باقيمانده و سلاحهاى موجود به دفاع و پدافند پرداختيم و اين عده باقيمانده چنان جوانمردى و دلاورى از خود نشان دادند كه علاوه از اينكه عده زيادى از شهداء و مجروحين را عقب كشانده و تخليه نموديم از خاكريز مربوطه هم دفاع و حفاضت كرديم و دوازده روز بطور محاصره و با آن كمبود نيرو و تداركات اين دلاوران توانستند خاكريز متصرف را نگهدارند و دوباره دشمن نتوانست پس بگيرد و پس از 12 روز نيروى تازه نفس ما را تعويض و جهت سازمان دهى و استراحت به تپه هاى هفت تپه شوش ‍ مراجعت كرديم .
چند ساعت قبل از تعويض كه پرسنل در حال جمع آورى بودند كه صداى چند رزمنده بلند شد و خطاب به ارپى جى زن بنام احمد زاده فرياد ميزدند احمد زاده بزن بزن متوجه شديم يك كاميون ايفاء از منطقه دشمن بطرف خاكريز دشمن مى آيد و روى جاده اسفالت حركت مى كرد احمد زاده سريعا يك آرپى جى مجهز كرده و زانو روى سنگر گذاشت و اولين تير را پرتاب كرد و لكن به كاميون اصابت نكرد و با دست و پاچه و عجولانه دوباره يك تير مجهز و پرتاب نمود اين دفعه هم متاءسفانه اصابت نكرد و گريه احمدزاده بلند شد در حاليكه از بهترين آرپى جى زنهاى ما بود گفتم احمدزاده با كمال خونسردى و تسلط باعصاب و حبس نفس ماشه را بكش ‍ و گرنه بالرز دست و تشنج نفس نميتوانى كاميون را بزنى تير سوم را مجهز كرد درست هنگامى تير از ارپى جى رها شد كه سر كاميون ايفاء بطرف پشت خاكريز خم ميشد چنانچه دو ثانيه هم تاخير ميشد ديگر تير اندازى بلا اثر بود و اما خوشبختانه با كشيدن ماشه تير سوم به كمر كاميون اصابت و كاميون منفجر گرديد و معلوم شد بار كاميون مهمات بوده اس كه هم رزمان از صورت احمد زاده بوسيديم و ميگفتند احمد زاده آخرين تلافى را از دشمن در آوردى و پس از چند دقيقه كلا آنجا را ترك و به كنار نهر سابله و پاسگاه سابله كه قسمت شرقى بستان است حركت كرديم چند روز در كنار نهر پشت خاكريز نهر جايگزين شديم كه آن حاشيه نهر خاكريز و سنگرهاى دشمن يعنى فاصله فقط عرض نهر حدود 15 - 10 متر بود و هر روز و شب تبادل آتش داشتيم تا اينكه يك روز صبحدم دشمن بفاصله چندين كيلومتر از حاشيه نهر عقب نشينى كرده و به پشت روستاى سعديه رفته و آنجا سنگربندى نموده اند در نتيجه نهر هر دو طرف در اختيار رزمندگان ما قرار گرفت كه داخل نهر تعدادى زيادى جنازه دشمن در روى آب معلق بود ند كه همان روز آنها را با پتو جمع آورى و در حاشيه شرقى نهر بطور دسته جمعى دفن كرديم كه از پل شريجى تا محل دفن آنان حدود يكصدمتر فاصله داشت .


داستان شكست قبيله هوازن بفرماندهى مالك بن عوف و جوانمردى و دلاورى على ابن ابيطالب عليه السلام

مالك بن عوف نخرى يكى از مردان خود خواه و متكبر قبيله هوازن بود كه اين قبيله در ناحيه جنوبى مكه زندگى ميكردند و با چند قبايل كوچك ديگر ادغام شده و نسبت بآنها اكثريت و تفوق داشته است و اين شخص از هر قبيله مانند قبيله نضر و جشم و بين هلال و غيره نفراتى من جمله سران آنان را بدور خويش جمع و با آن صفت كبر و خود خواهى اعلان مى نمود كه محمد دين خود را توسعه داده و از حدود خود تجاوز كرده و جسارت فوق العاده يافته و ميخواهد دين پدران و اجداد ما را از بين ببرد و به گذشته ها و رسوم و عادات و پرستش هاى ما اهانت مى نمايد ما نبايد ساكت نشسته و منتظر حمله محمد به قبايل خود شويم بلكه لازم است پيش دستى كرده او را از بين ببريم و با اين پيشنهاد مالك بعضى از قبثله هاى كلا تحت فرماندهى وى در آمد و بعضى چند نفر براى يارى او و مساعدتش پيش وى فرستادند.
مالك بن عوف دستور داد تمام زنان و كودكان و حيوانات نيز همراه جنگاوران و مردان خود در صحراى اوطاس جمع بشوند كه صحراى اوطاس نزديك محل زندگى قبايل تحت فرماندهى مالك بود و لكن محلى بى سنگلاخ و ريگ زار بود و هيچگونه مناسبتى با تجمع زنان و كودكان و احشام نداشت فاما بدين مناسبت آنجا را انتخاب كرده بود كه صداى شيهه اسبان و احشام و زنان و كودكان از دور شنيده شود و موجب شركت بقيه مردان قبايل گشته و انان را بين وسيله تحريك و ترغيب بجنگ مى نمود.
يكى از بزرگان قبيله بنام بن صمه كه مردى مجرب و كار امووخته بود اين صحنه را مشاهده و پرسيد اين تدبير جميع آورى قشون و رزم آرائى را چه كسى تربيت داده است ؟ گفتند مالك بن عوف دريد فورا مالك را احضار و پرسيد چرا زنان و اطفال و احشام مردم را بجنگ آورده ائى و اين چه شيوه جنگ است ؟ گفتن يا دريد اين كار را جهت تشويق و ضرورت شركت مردان در جنگ انجام داده ام كه لا اقل بخاطر زن و فرزند و اموال خويش در جنگ آماده شوند و از ميدان نبرد فرار ننمايند. دريد گفت يا مالك تو بايد گوسفند چرانى بكنى نه فرماندى قشون چون جنگ دو صورت بيشتر ندارد يا غلبه و پيروزى يا مغلوبى و شكست در هر دو صورت اين حركت و اين شيوه غلط بوده و بضرر ما منتهى خواهد گشت .
دريد هر چقدر اصرار ورزيد و تدبير پيش پا نهاد مالك بخاطر خود خواهى و تكبر كه صرفا و به تنهائى فرماندهى را بعهده بگيرد و كسى در اين رابطه شريك نداشته باشد به سخنان توجه نكرد و از تدابير و افكار خود پيروى نمود.
در اين اثناء رسول الله (ص ) از آمادگى و تدبير هوازن بفرماندهى مالك بن عوف اطلاع حاصل كرد و كسى را بنام و عبدالله از ياران خويش جهت بررسى و كسب اطلاعات بداخل اين قبايل فرستاد نيز اطلاعات جامع بحضرت رسانيد. حضرت رسول (ص ) براى تكميل لوازم جنگى و رفع نواقص تجهيزات لازم مقدارى ساز و برگ از صفوان بين اميه كه هنوز مسلمان هم نشده بود بطور امانت و عاريه گرفت و قشون اسلام را مجهز و آماده ساخت و با دوازده هزار مرد جنگى عازم نبرد با قبايل هوازن و متحدين آنان گرديد.
قشون مالك بن عوف زودتر از قشون اسلام به دره حنين رسيده بودند و آنجا تنهامعبر و گذرگاه قشون اسلام بود كه بايد از آنجا عبور ميكردند و از كنين و جايگزينى قشون مالك نيز بى اطلاع بودند.
جابر بن عبدالله كه از ياران صميمى رسول الله (ص ) بود ميگويد صبح هنگام روشنائى صبحگاهى ميخواستيم بدون اطلاع از وضعيت دشمن از دره حنين عبور نمائيم كه ناگهان در كمين و حمله قشون مالك قرار گرفتيم كه آنان آمادگى كامل داشته و ما بدون آمادگى در حال عبور بوديم و حمله كمين چنان وحشت آور و مهيب و غافلگيرانه بود كه همه قشون اسلام پا بفرار گذاشتند و شترها رم كردند و افراد قشون متفرق و متلاشى گرديد كه رسول الله (ص ) با زحمت و مشقت بسيار خود را به سمت راست دره رسانيد و با فريادهاى بلند و مكرر ميفرمود اى مردم واى افراد قشون اسلام منم محمد، منم رسول الله .
كجا فرار ميكنيد؟ دور من جمع شويد ولى كسى صداى رسول الله را نميشنيد و يا كمتر كسى ميشنيد.
فقط چند نفر از اقوام و صحابه در اطراف رسول الله بودند كه از جمله على (ع )و عمر و ابوبكر و عباس بن عبدالمطلب و ابوسفيان بن حارث و پسرانش جعفر و فضل بن عباس و ربيعه بن حارث و اسامه بن زيد و چند نفر ديگر كه يك مجموعه تشكل كوچك بودندو در برابر قشون انبوه مالك قرار گرفته بودند.
در اين حالت چند نفر از طايفه قريش كه تازه به اسلام گرويده بودند و هنوز در دل عداوت و كينه رسول الله را داشتند و از صميم قلب مسلمان نشده و حضرت رسول (ص ) را نميخواستند كه آنان عبارت بودند از ابوسفيان بن حرب پدر معاويه با چند نفر ديگر دور از مجموعه و تشكل يارى حضرت كه تماشا مى كردند و زبان به تمسخر و استهزاء و ياوه گوئى گشوده بودند در اين حال صفوان بن اميه كه هنوز مسلمان هم نشده بود رو بآنان كرده با فرياد بلند گفت خدا دهانتان را بشكند و زبانتان را لال نمايد چرا مسخره و استهزاء مى كنيد؟ و چرا بى رمق و بى غيرت شديد محمد فرماندهى ما را بكند خيلى بهتر و شايسته تر است تا كسى از هوازن فرمانده ما باشد. جمع شويد و يارى كنيد.
رسول الله سوار بر استر سفيد رنگى بود كه لجام آنرا عباس بن عبدالمطلب عموى رسول الله گرفته بود عباس مردى تنومند و صداى بسيار بلند و رسائى داشت هنگاميكه مشاهده كرد رسول الله مردم را فرياد ميزند عباس ‍ با صداى بلند همه را به يارى و جمع بدور محمد (ص ) دعوت كرد و هر كسى مى شنيد لبيك لبيك مى گفت و فورا شتران خود را بند زده بدور رسول الله جمع ميشدند در بين قشون هوازن مردى قوى هيكل وجود داشت كه بالاى شتر سوار و پرچم سياه رنگى و نيزه ائى در دست داشت و اكثر نفرات قشون هوازن در اطراف او بودند و به هر كس ميرسيد با آن نيزه كارش را تمام ميكرد و پيش ميرفتند و اكثر نفرات قشون اسلام از وى وحشت داشته و سعى بر فرار از مقابل او ميكردند.
على (ع ) به جابر بن عبدالله گفت اى جابر اگر اين مرد و اين پرچم را بياندازيم شكست اينان قطعى خواهد شد فورا هر دو از پشت به اين مرد قوى هيكل حمله كردند على (ع )با يك ضربت جوان مردانه و دليرانه پى هاى شتر او را بريد مرد پرچمدار پياده ماند و جابر نيز ضربتى دلاورانه و جوانمردانه به ساقهاى پاى او وارد كرده و ساقهايش قطع شد و با پرچم به رو افتاد و عده ائى از اطرافيان اين مرد قوى هيكل افتاده دستهايشان را به سرشان به نشانه تسليم گذاشتند و على (ع )در دور آنها جولان ميكرد و چند نفر از انصار از ياران رسول الله فورا دستهاى آنان را بستند و اسير بحضور رسول الله آوردند كه هنوز خيلى از فراريان قشون اسلام برنگشته بودند.
سپس على (ع ) در اين مبارزه دليرانه و جوانمردانه سر كرده هاى قبيله ها را كه پرچم در دستشان بود بهمراهى جابر بن عبدالله يا بخاك انداخت يا اسير بحضور رسول الله آورد و انان عبارت بودند از عثمان بن عبدالله و هفتاد نفر از قبيله بنى مالك و پرچمدار قبيله احلاف بنام وهب و جلاح از قبيله بنى كبه كه مرد بسيار جنگى وقوى بود كه بخاك افتاده بود حضرت رسول (ص ) با مشاهده آن فرمود اقاى و سرور جوانهاى ثقيف كشته شد. و يكى از پرچمداران رزمى هوازن بنام قارب ابن اسود كه خيلى ادعاى دلاورى و رزم آورى داشت هنگاميكه حمله برق آساى و جوانمردى على (ع )را مشاهده كرد توان و قدرت خود را باخته و از دست داد پرچم قبيله خود را بپاى درختى گذاشت با پسر عموهايش پا بفرار نهاد كه درباره هزيمت و فرار او اشعارى سروده اند و قشون شكست خورده هوازن (دره حنين ) به سه قسمت تقسيم و دسته اول بسوى صحراى اوطاس و دسته دوم به سوى نخله و دسته سوم بهمراه مالك بن عوف بسوى طائف متوارى و قشون اسلام با جوانمردى و دلاورى مردان دلير مثل على بن ابيطالب پيروز گشتند.


داستان كندن خندق باطراف مدينه : قسمت اول

در سال پنجم هجرى عده اى از يهوديان كه با رسول الله خصومت داشتند و هميشه در صدد شكست و ازار حضرت بودند به مكه عزيمت كردند و با تماسهاى مكرر و نشست هاى پياپى قريش را بر عليه السلام شديدا تحريك نمودند و آنان نيز با تمام سوابق كينه و علاوت كه با رسول الله داشتند به تحريك و ترغيب يهوديان لبيك گفته و اطاعت كردند و با راهنمائى و مساعدت آنان قريش با فرماندهى ابوسفيان و با پهلوانان قوى و معروف عالم عرب بهمراه ده هزار نفر قشون بسوى مدينه براى جنگ با محمد (ص ) عازم گرديدند.
رسول الله از اين حركت مطلع و با ياران خود مشورت نمود كه يكى از ياران با وفاى حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم سلمان فارسى بود كه كندن خندق را به اطراف شهر مدينه پيشنهاد كرد و پيشنهادش مورد قبول رسول الله قرار گرفت و مسلمانان با هيجان و علاقه شديد حفر خندق مى كردند و خود پيغمبر نيز سهمى براى خود جدا كرده كه با على (ع ) آنجا را مى كندند و در اثناء تلاش و كندن خندق رجزها و اشعار شيرين و دلنوارى براى رفع خستگى مى خواندند و در فكر خوردن و خوابيدن و آسودن نبودند و جز يارى به دين مبين اسلام و محمد رسول الله و عشق بخداوند يكتا بچيزى نمى انديشيدند و همين عشق پاك و علاقه معنوى چنان قدرت و توان و بركت بيش از حد بجماعت مسلمين داده بود كه بصورت اعجاز جلوه ميكرد كه رسول الله با يار وفادارش على (ع ) مشغول كندن خندق بودند و در كنار اين دو گوهر گران قيمت از ياران ديگر رسول خدا بنام بشير بن سعد و برادر همسرش عبدالله بن رواحه نيز مشغول حفر خندق بودند كه در فاصله بين صبح و ظهر همسر بشير مقدارى خرما بدامن دخترك خويش ريخته و او را روانه كنار خندق نمود كه خرماها را به پدرش بشير و دائيش عبدالله برساند و دخترك وارد منطقه خندق شد و يكى يكى جوانمردان و دلاوران و زحمت كشان حفر خندق را از نظرش ميگذرانيد تا پدر و دائى خود را يافت در اين حال نظر مبارك رسول الله به دخترك بشير افتاد فرمود اى دخترك نزديك بيا بيينم چه چيز همراه آورده ائى و دنبال چه كسى ميگردى ؟ دخترك گفت يا رسول الله من دختر بشير بن سعد هستم دنبال پدر و دائيم ميگردم كه براى چاشت آنان خرما آورده ام . حضرت فرمود بياور و نزديك بيا حضرت دستمالى را در زمين پهن كرد و فرمود خرماها را روياين دستمال بريز و خود رسول الله كمك فرمود و سفره رنگين گشوده شد و امر فرمود به يكى از ياران كه بشير و عبدالله و ديگران را خبر كند و براى غذاى چاشت حاضر شوند همگى بامر رسول الله اطاعت كرده در سفره چاشت حاضر شدند و لكن خرما بمقدار خيلى كم بود و عده نيز بيشتر بودند اما همان مرديكه بامر رسول الله زحمت كشان خندق و جوانمردان اسلام را جهت صرف چاشت با خبر ككرد ميگويد تعجب داشتم كه رسول الله اين همه افراد را براى تعداد كمى خرما چرا دعوت مى نمايد؟ اما همگى حاضر شدند و از خرماها ميل كردند و كسى را نديدم بدون صرف چاشت برگردد و پس از اتمام كه بسر كارشان برگشتن كه تمام اين صحنه را با حيرت مى نگريستم باز ديدم از خرماى سفره باقيمانده است اين اعجاز براى جوانمردان و دليران اسلام تنها در ايام كندن خندق نبود بلكه نظير و موارد بيشترى داشت كه در همين اوقات جابر بن عبدلله ميگويد ما در خانه فقط يك بره كوچك داشتيم كه با همسرم مشورت كرديم بره را ذبح و چند قرص نان از آرد جو تهيه نمائيم و رسول الله را امشب به ضيافت دعوت كنيم و قبل از خروج از خانه بره را ذبح كرده در اختيار همسرم گذاشتم كه اب گوشت تهيه نمايد و چند قرص نان هم بپزد و خود عازم خندق شدم كه پس از اتمام سهميه كارم بحضور رسول الله رسيدم و عرض كردم يا رسول الله امشب براى صرف شام در خانه ما دعوت هستيد و يك بره كوچك داشتيم آن را ذبح كرده و از حضر،دعوت بعمل مى آورم كه بمنزل ما تشريف بياورى .
حضرت دعوت مرا پذيرفتند و به مردى ديگر فرمودند زحمت كشان خندق را خبر دار كنيد كه امشب شام در منزل جابر دعوت هستند و بمنزل ايشان براى صرف شام بيايند آن مرد هم بلافاصله امر پيغمبر را اطاعت كرده و همه را مطلع ساخت جابر گويد گفتم ((انا الله و انا اليه راجعون )) عجب كارى كردم ؟ اما رسول الله با ميهمانان خندق بمنزل ما تشريف آوردند و پس از نشستن فرمود بسم الله و دست بغذا زد و فرمود ميل كنيد جابر ميگويد و الله ديدم همگى سير غذا خوردند و از آن غذا هيچ كسر نيامد و به همه كفايت نمود (2)


داستان جوانمردى و رشادت على عليه السلام در جنگ خندق : قسمت دوم

خندقى كه بدور شهر مدينه با دستور رسول اكرم (ص ) و تدبير سلمان فارسى كنده شده بود عرضش بقدرى بود كه قشون قريش نميتوانستند با اسب يا پياده عبور نمايند بلكه قشون اسلام و كفر بهمديگر تيراندازى مى كردند و با صداى بلند بهمديگر تهديد اهانت مى نمودند اما در بعضى از نقاط عرض خندق كمتر بود البته براى عبور همه مناسب نبوده بلكه كسى شهامت بخرج ميداد و تلاش مى نمود مى توانست عبور نمايد و از كندن خندق و از اين تدبير هم سخت در تعجب بودند كه چه كسى اين تدبير را عملى كرده است ؟ چندين نفر از پهلوانان و افراد رشيد قشون قريش از جمله عروبن عبدود و عكرمه بن ابوجهل و هبيره ابن ابى وهب .
ضرار بن خطاب گفتند تا چه زمان بايد انتظار بكشيم و به قشون محمد (ص ) حمله ور نشويم از حوصله رفتيم لذا لباس جنگ پوشيدند و آمادگى يافتند و سوار بر اسبها خود شده به نقطه ائى از خندق آمدند كه از همه جا تنگ تر بود و اسبهاى خود را نهيب زدند يا همه آنها يا فقط عمروبن عبدود تنها از آنجا عبور كرد و در مقابل قشون اسلام آمد.
عمروبن عبدود كسى بود كه در جنگ بدر هم شركت داشته اما آنجا هم بدست على (ع )يا حمزه بن عبدالمطلب عموى رسول الله زخمى شده بود و زخمش طول كشيد تا بهبود يابد و در جنگ احد هم نتوانست شركت نمايد در نتيجه بتلافى و انتقام گيرى هر دو چنگ بدر و احد ميخواست از خود رشادت بخرج بدهد و انتقام بگيرد و در عين حال نود سال از عمرش ‍ گذشته بود و خيلى قوى هيكل و قدرتمند بود كه او را هميشه مقابل صدها جنگجو بحساب مى آوردند .اسب خود را جولان ميداد و فرياد ميزد و مبارز ميخواست و ميگفت چه كسى است بجنگ من ايد؟
كسى از قشون اسلام جواب نداد على (ع ) برخاست و گفت يا رسول الله من بجنگ او ميروم اما رسول الله فرمود يا على بنشين او عمروبن عبدود است ! عمرو براى بار دوم فرياد زد و مبارز طلبيد و دهان به توهين و سرزنش ‍ مسلمين گشود و مى گفت كجاست آن بهشتى كه شما ميگوئيد اگر كشته شويد بآنجا ميرويد كسى نيست من او را بكشم تا بآن بهشت برود؟
يا كسى نيست مرا بكشد كه بجهنم بروم ؟ و طلب مبارز او زياد از حد شد و مى گفت از بس زياد فرياد زدم صدايم گرفت ايا مبارزى هست ؟ شجاعت در وجود جوانمرد بهترين خصلت است باز هم على (ع )برخاسته عرض كرد يا رسول الله من بجنگ او ميروم رسول خدا فرمود يا على بنشين او عمروبن عبدود است ! بار سوم كه فرياد ميزد و مبارز مى طلبيد ترس بر اندام قشون اسلام انداخته بود همه از توصيف عمرو بن عبدود و قدرت او وحشت داشتند و كسى جرات نميكرد جوابش را بدهد ديگر على (ع ) طاقت نياورد و برخاست گفت يا رسول الله من بجنگ عمرو ميروم رسول الله باز هم فرمود يا على اين عمرو بن عبدود است ! على (ع )لباس رزم پوشيد و شمشير برداشت و در مقابل عمرو حاضر شد جواب رجزهاى او را چنين پاسخ ميداد:
لا تعجلن فقد اتاك - مجيب قولك غير حاجز ذونيه و بصيره والصدق منجى كل فائز - يعنى عجله مكن كه پاسخ دهنده ات با بصيرت كامل و عزم راسخ و صدق و راستى نجات دهنده هر انسان رستگارى است .
در حاليكه على (ع ) اشعار را براى عمرو ميخواند و در مقابل او قرار گرفته بود رسول الله دست بدعا برداشته بود و عمامه از سرش برداشت و عرض ‍ ميكرد بارى خدايا و الهى اين على است برادر من و عموزاده من است در جنگ بدر عبيده را و در جنگ احد حمزه را از من گرفتى اگر حالا على را از من بگيرى تنها مى نمانم او را براى من نگهدار كه در مقابل دشمن خطرناكى قرار گرفته است . خدايا مرا تنها نگذار و رو به قشون اسلام كرد فرمود اى اهل قشون امروز اسلام با كفر روبرو قرار گرفته اند يعنى على را الگوى اسلام و عمرو را الگوى كفر نشان داد.
عمرو هنگاميكه جوانى را روبروى خود ديد اول پرسيد كيستى ؟ بجنگ من آمده ائى ؟ على عليه السلام فرمود. على ابن ابيطالب . عمرو شناخت و گفت برادر زاده ام نميخواهم خون ترا بريزم من با پدرت رفيق بودم برو از عموهايت كه از تو بزرگترند بفرست على عليه السلام گفت من دوست دارم تو را بكشم اما عمرو تو با خدا عهد كرده ائى كه اگر مردى از قريش يكى از دو چيز را از تو بخواهد تو يكى از آن دو را بپذيرى . عمرو گفت چنين است على (ع ) گفت من پيشنهاد ميكنم تو بخدا و رسول خدا ايمان بياورى و مسلمان بشوى عمرو گفت من بان نياز ندارم و نمى پذيرم على (ع ) گفت پس تو سواره هستى و من پياده پياده شو با هم بجنگيم و با غضب پياده شد و پى اسب خود را زد و با شدت تمام به على (ع )حمله ور گرديد و چند شمشير پى در پى وارد آورد كه يكى از آنها سپر على (ع ) را بريد و به سرش زخم وارد كرد اما على (ع ) با يك ضربت از پشت گردنش او را بخاك هلاكت انداخت و بقتل رساند صداى تكبير از قشون اسلام بآسمان بلند شد و رسول الله متوجه گرديد كه على (ع )عمرو را كشته است و همراهان عمرو پا فرار گذاشته از محل باريك خندق با رسوائى پريدند و هزيمت كردند رسول الله فرمود فضيلت اين ضربه على از عبادت انس و جن زيادتر است براى اينكه دين اسلام را يارى و كفر را مخذول كرد (3)


داستان جوانمردى على ابن ابيطالب شير خدا در جنگ احد

قريش در جنگ احد براى پايدارى مردان خود كه از جنگ فرار نكنند عده ائى زن همراه آورده بودند از آن جمله همسر طلحه ابى ابى طلحه بنام سلافه دختر سعد كه با چند فرزند خويش بنام مسافع و جلاس و كلاب و برادران طلحه بنام ابو سعيد بى ابى طلحه و عثمان بى ابى طلحه و حرث بن ابى طلحه بودند.
پرچمدارى قشون قريش را فرزندان عبدالدار تقبل كرده بودند كه از ميان آنان اين منصب به فرزندان طلحه رسيده بود و ابوسفيان براى اينكه بنى طلحه را تحريك نمايد آنان را جمع كرده گفت اى فرزندان عبدالدار شما در جنگ بدر سبب شكست قريش بوديد چون هزيمت كرديد و نتوانستيد پرچم قريش را افراشته نگهداريد لذا سبب سرنگونى پرچم شده و باعث شكست ننگين گرديديد.
اكنون قادر به حفظ و نگهدارى آن نيستيد و كسان ديگر را عهده دار اين وظيفه مى نمايم .
بنى عبدالدار از اين موضوع به سر غيرت آمده و گفتند خواهى ديد كه چگونه از آن حراست ميكنم ؟ ابوسفيان هم منظورش همين بود.
پرچمداران قشون اسلام دو نفر بودند يك مصعب ابن عمير پرچمدار اول بود كه در شروع جنگ بدست ابن قمئه ليثى بشهادت رسيد و مصعب شباهتى با رسول خدا داشت و ابن قمئه در بين قشون قريش فرياد زد رسول خدا كشتم و شايعه پراكنى كرد.
رسول الله پس از شهادت مصعب پرچمدارى را به كسى موكول نمود كه شير خدا و على بن ابيطالب باشد و قهرمان و جوانمرد و دلاور جنگ و نگهدارنده بيدق اسلام تا آخر بود كه پس از دريافت پرچم از دست رسول الله (ص ) ديد طلحه ابن ابى طلحه كه او را پهلوان شماره 1 قريش مى گفتند و پرچمدار قريش هم بود با كلماتى توهين آميز و تمسخر آور مبارز مى طلبد و مى خواهد روحيه قشون اسلام را تضعيف نمايد على ولى الله بارجزهاى دليرانه و جوانمردانه بشرح زير روبروى طلحه حاضر شد. يا طلحه ان كنتم كما تقول - لكم خيول و لنا نصوص - فاثبت لننظر اينا المقتول - و اينا اولى بما نقول - فقد اتاك الاسد الصول بصارم ليس به فلول - ينصره القاهر و الرسول - اى طلحه اگر چنانست كه تو ميگوئى شما داراى اسبانى هستند ما نيز صاحبدلان تير و كمانهائيم ببينيم در آخر چه كسى كشته ميشود و چه كسى برتر ميگردد؟ بسوى تو يك شير قهار با تمام شجاعت بدون هراس و هزيمت مى ايد كه او را رسول خدا و شجاعتش يارى مى نمايند. و ميفرمود منم ابوالقصم (4) على بن ابيطالب . بهمديگر حمله ور شدند و طلحه پى در پى ضرباتى را رد كرده با شمشير ذوالفقار خود چنان ضربه ائى به طلحه زد كه هر دو پايش قطع گرديد و با پرچم قريش بزمين افتاد و با ضربه ديگرسرش را دو نيم كرد باز هم صداى تكبير طنين انگيز گرديد.
سپس برادر ديگرش بنام عثمان ابن ابى طلحه پرچمدار شد آنهم با يك حمله برق اساى على (ع )بخاك افتاد. سپس حرث بن ابى طلحه حاضر شد مثل ديگر برادرانش راه دوزخ را پيش گرفته و فرزندان ابى طلحه خاتمه يافتند و نوبت به فرزند خود طلحه رسيد بنام مسافع و جلاس و كلاب كه وارث نگهدارى پرچم قريش بودند يكى پس از ديگرى از دم تيغ اسلام گذشتند و به هلاكت رسيدند. پس از فرزندان عبدالدار كه كسى نماند پرچم قشون را بر پا نگهدارد دو نفر ديگر بنام ابو عزيز بن عثمان و عبدالله ابن ابى جميله پرچمدار شدند و هر دو از دم تيغ اسدالله گذشتند كه آن روز صداى تحسين و تكبير فضاى زمين و آسمان را پر كرده بود كه حمزه ابن عبدالمطلب عموى پيغمبر (ص ) كه از نامدارترين دلاوران عهد خود بود در دو شادوش على (ع ) اجساد كفر و قشون قريش را بزمين مى انداخت در اين حال پرچم قريش را شخصى بنام صواب كه غلام وحشتناك و مهيب حبشى بوده و هيكلى درشت و قوى داشت گرفت و به مبارزه على (ع ) حاضر شد كه مسلمين و بخصوص رسول الله به اضطراب افتادند كه رسول خدا دست بدعا برداشت از خداوند سلامتى على و پيروزى او را خواستار شد اسدالله در حمله اول چنان ضربتى به صواب وارد ساخت كه از كمر دو نيم گرديد و باز صداى تكبير و تحسين فضا را مملو نمود اما پرچم قريش ‍ بعد از صواب بدون صاحب بزمين افتاد.
لا فتى الا على لا سيف الا ذوالفقار


داستان جوانمردى عمليات فتح المبين سال 61 : قسمت اول

در مقدمه عمليات فتح المبين دفاع مقدس يكانهاى ما در قسمت شرقى ايستگاه راه آهن هفت تپه كنا راه شوشتر مستقر شده بودند و آن مكان براى استتار جاى مناسبى بود و چندين نوبت آنجا را محل استراحت و بازسازى واحدهاى رزمى خود قرار داده بوديم چون از هر نظر با موقعيت هاى جبهه ها تناسب داشت هم كنار راه آهن بود و هم از تيررس دشمن محفوظ و هم به مناطق جبهه ها نزديكتر و هر روز جهت آمادگى و رفع نواقص به خط اول مى رفتيم و بشناسائى و تقسيم بندى مواضع خودى و بررسى پيش ‍ بينى هاى لازم مى پرداختيم و تنها راه ارتباطى مناطق پشتيبانى با خاك ريزها و خطوط مقدم از روى رودخانه خروشان كرخه پل مهندسى شهيد كلاهدوز بود كه در قسمت جنوبى شهر شوش قرار گرفته و در شمال اين شهر نيز پل آجرى و پل ديگر مهندسى در منطقه خضر وجود داشت كه يكانهاى رزمى لشكر 84 و لشكرهاى سپاه جهت استقرار و موضع گيرى در جوانب شمالى و شرقى سايت چهار و سايت پنج مورد استفاده بود و راه ارتباطى مناطق عين خوش و دشت عباس و مهران نيز بود البته عمليات رزمى و موقعيت هاى واحدهاى رزمى ما ايجاب ميكرد از چندين نقطه پل شناور پانل زده شود و ارتباطات سهولت انجام گيرد در نتيجه تا جاده كربلا كه به تنگه رقابيه و ابو قريب منتهى مى شد چند پل شناور مواصلاتى وجود داشت و دشمن واضح ميدانست معبرهاى ارتباطى بيشتر است .
اول فروردين و روزهاى عيد بود هواى منطقه بسيار خوب و تا حدودى رمل و نرم و سبزه زار النهايه هم از نظر موقعيت مكانى و زمانى و فراهم بودن شرايط تسهيلات فراهم و مشكلات نسبتا كمتر بنظر ميرسيد دو تيپ مجهز و مقتدر كه يكى تيپ لشكر خراسان بفرماندهى سرهنگ امينى و ديگرى پل شهيدكلاهدوز و روبروى تپه هاى اسم گذارى شده در پشت سايت بنام تپه هاى نمره 20 و 30 و 40 كه اين سه تپه بين ارتفاعات سايت ها و جلگه روستاى چنانه قرار گرفته بود ند و هر سه تپه هدفهاى تعين شده اين دو تيپ بوده است كه با توجيه و تنظيم زمان و حركت عمليات بايد در يك زمان كليه واحدهاى شركت كننده در جنگ فتح مبين از هرسمت كه هدف و مسير تعين و تنظيم گرديده به هدف نهائى كه روستاى چنانه بوده برسند و انجا قرارگاه دو لشكر دشمن بوده ككه مدتها سايت ها را تصرف و شهر دزفول و انديمشك و شوش و مناطق اطراف را زير آتش سلاحهاى سنگين و موشكها قرار ميداده اند و فاصله بين تپه 20 كه اولين هدف بوده و رودخانه كرخه چن موضع استقرارى لشكر 21 حمزه بوده لكن جهت اهداف حمله سراسرى فتح مبين لشكر 21 حمزه از آن مكان بجاى ديگر انتقال و يكانهاى ادغامى لشكر 77 خراسان با سپاه در آن خطوط مستقر گرديدند و تلاش و تكاپوى كليه رزمندگان در حد و توان خويش بسيار ستوده و چشمگير بود و در تهيه سنگرها و راههاى ارتباطى كه بين يكانها بارتفاع يك متر كنده ميشد كه افراد بتوانند بسهولت رفت و امد نموده و موجب ديد دشمن قرار نگيرند نهايت فعاليت بعمل مى آمد و قرارگاههاى گردآنها حدود يك كيلومتر عقب تر از خاكريزها در كنار آن ايستگاههاى امدادى و بهداريها و نكات آمادى و تداركاتى قرار داشتند نقطه قرارگاهها تيپ ها در كنار هفت تپه ضلع جنوبى جاده اهواز در داخل باغى مشجر كه موضع استتارى آنها مناسب ود مكان گرفته بودند و هر شب شناسائى توسط كشتى هاى شناسائى و گاهى گشتى هاى رزمى بعمل مى آمد درست شب ماقبل حمله بود ساعت سه بعد از نصف شب از خاكريز توسط فرمانده دسته شناسائى به من زنگ زدند كه عده ائى سياهى از مقابل خاكريز يعنى از طرف دشمن بطرف خاكريز ما مى آيند و توسط سرچ لايت (دوربين هاى ديد در شب ) نگاه ميكردند و سياهيهاى متحرك را ميديدند.
منطقه بسيار حساس و بين خاك ريز ما و دشمن ارتفاعات كوچك يعنى تپه هاى كم ارتفاعى رملى و دره هاى رملى كه با پوشش سبزه عيد پوشانده شده بودند در نتيجه حركت خيلى راحت بعمل مى آمد و بلا درنگ پس از اطلاع دسته شناسائى خود را به خط مقدم رساندم و در سنگر فرمانده شناسائى با دقت تمام رديابى نموديم حتى به گرهانها و دسته ها آماده باش ‍ داديم كه مبادا غافلگير دشمن نشويم و دقايقى با اضطراب كمين اين موضوع را گذرانديم لكن پس از چند دقيقه مشاهده كرديم چند ستون سياهى مرتب بجلو مى آيند و صداى زنگوله هم بگوش ميرسد تا جلوتر رسيدند ديديم تعدادى كثيرى گاوميش و گاو با ستون از آباديهاى اطراف كه بين ارتفاعات برغازه و سايت ها كه يك جلكه وسيع بوده و داراى يك بند خاكى ميباشد هستند باز هم دقت عمل و كمين پرسنل محفوظ بود تا اين حيوانات سرگردان كه بلا صاحب مانده بودند و صبح ها زود قبل از طلوع از خانه و اباديها خارج بطرف رودخانه كرخه و حاشيه آن مى آمدند و تا غروب در آب و علف مى ماندند و سپس جهت استراحت به جايگاههاى اصلى خود آباديها مراجعت ميكردند كه يك واحدى از سپاه جهت جمع آورى و نگهدارى اين حيوانات تشكيل و منطقه را از وجود حيوانات پاكسازى كردند و يك شب آزمايش بيدارى و كمين جهت پرسنل خط محسوب گرديد.


داستان جوانمردان عمليات فتح المبين سال 61 : قسمت دوم

شب حمله بسيار هيجان انگيز و پر خروش بود و تدابير و پيش بينى ها و همچنين جو و زمين كلا نسبت به عمليات ديگر ما مساعد و بهتر پيشترفت داشت و يكانهاى شركت كننده در عمليات فتح مبين مثل عمليات ثامن الائمه (حصر آبادان ) بسيار منظم و ادغام شده و از آمادگى صد در صد بهره مند بودند طول مشترك خط استقرار از جاده كربلا در امتداد رقابيه شروع ميشد از شرق ارتفاعات برغازه به شرق ارتفاعات سايت ها تا نزديكيهاى پل خضر يعنى جاده مهران و دشت عباس امتداد داشت و يك عمليات گسترده و طويل در عين حال بسيار مسنجم و مرتب بود ارى قدرت اتش دشمن نسبت به ما خيلى زياد بود چون ادوات زرهى دشمن بيشتر از ما بود گاهى از تانكهاى ما يك يا دو گلوله به هدفى ميزدند دشمن بلافاصله پنجاه گلوله بى هدف و از روى ترس پرتاب ميكردند يا از هلى كوپترهاى ما يك يا دو فروند جهت زدن هدفى پرواز ميكردند دشمن حدود نيم ساعت بلكه بيشتر يك آتش تهيه همه جانبه انجام ميداد و هيچكدام هم داراى هدف نبود و هلى كوپتر يا تانك ما يا تفنگ 106 ميليمترى ما خوشبختانه هدف منظور خود را هم ميزدند.
كه در بين رزمندگان اين موضوع سخن لطيفه شده بود گاهى بهمديگر مى گفتند چه كسى چوب به لانه زنبور دراز ميكند يعنى يك گلوله بزند تا دشمن يكساعت در اضطراب و پرتاب اتش دست و پا ميزند شب فرا رسيد لحظه شمارى ميشد تا ساعت 12 رسيديم رمز شروع عمليات از رده هاى بالا اعلام گرديد يكانها از خط خاكريز به هدفهاى معين در روبروى خود حركت و اولين هدف تپه شماره 20 بود كه كلا مقابل مواضع دشمن بشعاع خيلى وسيع مين گذارى و سيم خاردار كشيده شده بود با تمام ايجاد اينگونه موانع و حجم آتش بيشتر آن شب رزمندگان دلير و جوانمردان ميدان رزم نتوانستند كارى از پيش ببرند البته چند عامل در اين عوامل را موثر ميدانند يك مواضع آنان از نظر ارتفاع بلندتر از مواضع ما بود ما بايد بطرف دشمن رو بارتفاع ميرفتيم ولى آنان ما راحت تر مى ديديم و آتش ‍ سلاحهايشان بما مسلط بود دوم ما مهاجم بوديم از سنگرها و استحكامات خود جداشده بطرف دشمن در حال حركت بوديم لكن شدمن از استحكامات و از سنگرهاى استحفاظى خود ما را زير آتش ميگرفت سوم وجود موانع بيشتر كه دشمن در مسير ايجاد كرده و عبور از آنها و پاكسازى آنها مشكلات بيشترى داشته و حركت و عمليات ما را هم كشف ميكرد با تمام اين عوامل شب اول رزمندگان با تمام تلاش به مواضع خود برگشتند اما تبادل آتش قطع نميشود بخصوص از طرف دشمن مدام آتش ريزى هست عصر روز بعد چند هلى كوپتر خودى جهت زدن تانكهاى دشمن به پرواز در آمدند و از روى رودخانه كرخه با ارتفاع خيلى كم خود را بسوى اهداف دشمن بالا ميكشيدند تا زمانيكه از بالا سر نيروى خودى عبور نكرده بودند خطرات كمتر بود اما از خاك ريز خودى كه عبور ميكردند احتمال خطرات هلى كوپترها بيشتر بود چون حركت آنها ارام و ارتفاع كمتر و جثه بزرگتر درنتيجه زودتر مورد هدف قرار ميگرفتند بويژه هلى كوپتر در پرواز اول بايد هدف را پيدا كند سپس دور زده مجدد آن هدف را بزند وگرنه پرتاب موشك بى هدف بدون اثر بود و خلبانان ما اعم از هلى كوپتر يا هواپيما و تيراندازان ما اعم از توپ يا كاتيوشا يا خمپاره يا تانكها مثل دشمن به هدف پرتاب گلوله نميكردند و دلايل واضح بود يك وجود ترس در دل عمل كننده است اگر بترسد زودتر و بى هدف گلوله را شليك مى نمايد در حاليكه رزمندگان ما هدف شهادت داشتند يا نمى ترسيدند يا كمتر ترس ‍ داشتند و مثل افراد دشمن نبودند دوم صرفه جوئى در مهمات بود كه براى دشمن خيلى راحت و نامحدود ميرساندند لكن ما با هزينه خيليگران تهيه ميكرديم بويژه گلوله هائى كه قيمت آنها در سطح بالا بود مثل موشك تاو و ماليوتكا يا كاتيوشا و غيره كه رزمندگان سعى داشتند اعم از هوائى يا زمينى يعنى هوا بزمين و زمين بهوا و زمين بزمين نهايت صرفه جوئى را بنمايند و بجاى پنج گلوله بى هدف يك گلوله با هدف و موثر بزنند.
هلى كوپتر عمليات خوبى و موثرى انجام دادند و سالم مراجعت نمودند اما يكى از هلى كوپترها كه از نوع يواچ دان يا كبرابود در بين تپه شماره 20 و خاكريز خودى كه چند تپه كوچك رملى و دره كوچك رملى بود ديدم بدور خود ميچرخد و نميتواند باينطرف بيايد و با آن حال در داخل شيار نسبتا وسيعى بزمين نشست و با دوربين نگاه ميكرديم ديديم خلبان مجروح شده و كمك خلبان او را هلى كوپتر بيرون آورد و دور از آن زمين شدند كه بى درنگ به تيم امداد دستور داديم و از داخل دره هاى كوچك رملى خود را به آنان رسانده و مجروح و كمك را آوردند كه از كتف راست مجروح شده بود و به ايستگاه امدادى تخليه گرديدند و جريان به رده بالا اطلاع داده شد پس ‍ از يك ساعت هلى كوپتر ديگرى آمد در فاصله عقب تر از خطوط خودى بزمين نشست و خلبان و كمك آن را راههاى ارتباطى خودشان را بما رساندند و هلى كوپتر را مشاهده و با جسارت و رشادت و جوانمردى خود را به هلى كوپتر رسانده با يك خيز جسورانه خود را به پشت جبهه هدايت كردند در حاليكه از لحظه نشستن هلى كوپتر تا نجات آن از محل چندين موشك بآن پرتاب كردند و هيچكدام نه به هلى كوپتر و نه خلبانان آن اصابت نكرد.
گر نگهدار من آنست مه من ميدانم
شيشه را در بغل سنگ نگه ميدارد


next page

fehrest page

back page