از شهر بستان تنها دو ساختمان نسبتا سالم بنظر ميرسيد يكى مسجد شهر بود كه حياطى و
گلدسته هائى سالم بجا مانده بود ديگرى ساختمانى در مدخل بستان بود كه على الظاهر
اداره بهداشت و بهدارى استفاده ميشد و هنگام ورود به شهر در داخل همان ساختمان يكى
از دوستان سابق هم خدمت خود را ديدم كه افسر بهدارى بود بنام جليل رويين اهل زنجان
و شخصيت خوب و خدمتگزار صديقى كه در آن حالت اضطراب و بحرانى با تمام وجود مشغول
مداوا و امور بيماران و مجروحين جنگى بود. با ديدن من حيرت زده شد و گفت اينجا چرا
آمدى ؟ گفتم شنيدم وضعيت روحى و جسمى تو خسته شده و صدا و نداى هل من ناصر ينصرنى
بگوشم رسيد با شتاب بيشتر به يارى و تعويض مكانى شما آمدم كه چندصباحى در جاى شما
باشيم و شما مدتى تجديد روحيه وسازمان نمائيد و با مسرت و روحيه رزمى خنديد گفت
ناراحت نباش چند روز ديگر خودم مى آيم دوباره جايگزينت ميشوم ديگر با حال و هواى
جبهه ها و پشت خاكريز و سنگرها انس و الفت گرفته ائيم .
بيش از چند دقيقه نتوانستم ببينم و چندين راهنمائيها از او سئوال كردم كه بيشتر در
شناخت محل و معابر اهميت داشت از او جدا شده بسراغ تعين موضع و مواضع پرسنل و مهمات
و خودروها رفتم كه البته اين مواضع بصورت خيلى موقت بود چون همان شب يا شب ديگر
بايد به خاكريز جلو منطقه ميرفتيم .
دشمن قبل از اينكه شهر بستان به تصرف رزمندگان اسلام در بيايد يك خاكريز عريض و
طويل ريخته بود كه از ناحيه هويزه تا بطرف فكه ادامه مى يافت كه هم خاكريز بود و هم
پشت آن جاده ارتباطى محفوظى براى آنان محسوب ميشد و ما توانستيم از وجود همان
خاكريز به عليه خودشان استفاده نمود و در پشت آن سنگرهائى بسازيم كه هم متصل به نهر
سابله بود و هم تسهيلات استتارى ديوارها و باقيمانده ساختمانهاى بستان براى صرف غذا
توقف داشتيم با نهايت تاءسف يك سرباز ما در اثر اصابت تركش بشهادت رسيد و تا
حدودى در روحيه و پرسنل مختصر اثرى ضعف و هراس بعمل آورد كه بيدرنگ در سنگرها و
مواضع موقتى اسكان يافتند. منطره شهر همه واردين منطقه را مبهوت و حيرت زده مى كرد
تمامى خانه ها مخروب و اثاث منازل از قبيل يخچال و تلويزيون و ديگر لوازم بصورت تكه
پاره پراكنده و حيوانات مثل سگ و گربه وحشت زده و هار و نيمه هار و حالات طبيعى
نداشتند و حيوانات ديگر از قبيل گاوميش يا گاور در بيابانها و خرابه ها سرگردان و
بى سامان و دهان بچه هاى حيوانات را با چوب بسته بودند كه شير مادرانشان را نخورند
كه با آن حالت فرار كرده بودند و حيوانات باقيمانده كه بستانهاى مادرانشان پر و
ميتركيد از طرفى بچه هاى حيوانات از گرسنگى از بين ميرفتند و نميتوانستند از شير
آنان استفاده كنند و همه حيوانات هراسان و حالت طبيعى نداشتند و حتى مرغان و طيور
را كه طبق معمول و عادتشان در جايگاههاى بخصوص نگهداشته بودند و درب آنجاها را
بسته و اكثرا يا مرده يا نيمه جان يا پراكنده شده بودند و تمامى مناظر و حالات شهر
و روستاهاى اطراف هر بيننده را به ياد اشعار شاعر بلند مقام قرن ششم ابو عبدالله
محمد بن عبدالملك مغزى نيشابورى مى انداخت كه ميگفت :
اى ساربان منزل مكن جز در ديار يار من
|
تا يك زمان زارى كنم بر ربع اطلال دمن
|
از روى يار خرگهى ايوان همى بينم تهى
|
وزقد آن سرو سهى خالى همى بينم چمن
|
ربع از دلم پر خون كنم خاك دمن گلگون كنم
|
اطلال را جيحون كنم از آب چشم خويشتن
|
آنجا كه بود آن دلستان با دوستان در بوستان
|
شد گرگ و روبه را مكان شد گوروكركس را وطن
|
زين سان كه چرخ نيلگون كرد اين سراهار انگون
|
ديار كى گردد كنون گرد ديار يار من
|
روز پنجشنبه بود صداى بلند گوى مسجد پخش ميشد و آن شب برادر خوش نوا آهنگران به
بستان امده بود و همه رزمندگان جهت شركت در دعاى كميل و نوحه سرائى رو به مسجد
آوردند و با علاقه وافر و بى واهمه و با جرات معنوى در مراسم آن شب شركت كرديم و
فضاى مسجد و محوطه و محيط حال و هواى معنوى و دلنشين داشت . |