مرتبه دوم بر حضرت ابراهيم
(عليه السلام ) نازل شد و آن حضرت هنگامى كه در كفه منجنيق بود كه بسمت
آتش پرتاب شود اين آيه ((بسم الله الرحمن الرحيم
)) را تلاوت نمود، خدا آتش را براى آن حضرت سرد
و سلامت گردانيد باز اين آيه بالا برده شد و نازل نشد مگر بر حضرت
سليمان (عليه السلام ) و در اين هنگام بود كه ملائكه خطاب به حضرت
سليمان گفتند سوگند بخدا كه ملك و سلطنت تو از هر جهت تمام و كامل شد،
سپس بالا برده شد تا اينكه بر من نازل گشت و روز قيامت كه شود امت من
مى آيند در حالى كه اين آيه شريفه را بر زبان دارند. پس چون اعمالشان
در ميزان نهاده شود كفه اعمال آنها سنگين شود
ممكن است مراد از نازل شدن بسم الله و بالا بردن حقيقت و آثار آن در
عالم باشد.
(32)
شيخ السفراى حق محمد (ص ) باشد |
|
نامش به سما حضرت احمد باشد |
استاد جميع انبياء حضرت اوست |
|
دستش به جهان هميشه سرمد باشد |
الان بمن رسيدى به اسم من شروع كن
در كافى و علل الشرايع از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده
كه آن حضرت در بيان نماز شب معراج پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم
)فرمود:
سپس خداوند عزوجل فرمود: اى محمد رو سوى حجر الاسود نما و به تعداد
حجابهاى من ، مرا تكبير گوى و به همين خاطر است كه تكبيرات هفت تا است
، زيرا تعداد حجابها هم هفت است ، چون حجابها پايان يافت شروع به قرائت
نما، تا اينكه مى فرمايد: پس چون از تكبير و افتتاح نماز فارغ شدى
خداوند خطاب به او فرمود: الان به من رسيدى پس به اسم من شروع نما حضرت
فرمودند:
((بسم الله الرحمن الرحيم .
(33) ))
پيرو شريعت و آئين احمديم |
|
از خادمين درگه آل محمديم |
در زير سايه على و بضعه الرسول |
|
بر جمله خلائق عالم سرآمديم |
اين كلمات شعار شيعه من است
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) به شخصى فرمودند: اگر
خواستى از غرق شدن و سوختن و دزدى ايمن باشى ، وقتى صبح كردى بخوان :
بسم الله ماشاء الله لا يصرف السوء الا الله
بسم الله ماشاء الله لا يسوق الخير الا الله
بسم الله ماشاء الله ما يكون من نعمه فمن الله
بسم الله ماشاء الله لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم
بسم الله ماشاء الله صلى الله على محمد و اله الطيبين
كسى كه سه مرتبه در وقت صبح بخواند از سوختن و غرق شدن و دزدى تا شب
ايمن است و اگر در شب سه مرتبه بخواند تا صبح از سوختن و غرق شدن و
دزدى ايمن است
حضرت فرمودند: حضرت خضر و حضرت الياس هميشه همديگر را ملاقات مى كنند
وقتى كه از هم جدا مى شوند در وقت اين كلمات از همديگر جدا مى شوند و
اين كلمات شعار شيعه من است و بوسيله اين دعاها دشمنان من از دوستانم
روز ظهور حضرت ولى عصر (عليه السلام ) تشخيص داده مى شوند.
(34)
اى مهدى صاحب الزمان ادركنى |
|
اى زنده ببوى تو جهان ادركنى |
همنام محمدى و هستى مهدى |
|
اى شافع جن و انسيان ادركنى |
بسم الله الرحمن الرحيم پنج خاصيت دارد
از اميرالمومنين (عليه السلام ) روايت شده كه فرمودند:
كلمه ((بسم الله
)) فاتقه للمر توق و مسهله للوعور و مجنه للشرور
و شفاء لما فى الصدور و امان ليوم النشور. كلمه مباركه
((بسم الله الرحمن الرحيم
))
1- گشايش هر امر بسته
2- آسان كننده هر دشوارى
3- سپر نگهدارنده
4- شفاء كدورت سينه ها است
5- و امان است از ناراحتى هاى روز محشر
و در حديث نبوى است كه لا يرد دعاء اوله بسم الله الرحمن الرحيم
يعنى : دعائى كه با ذكر بسم الله الرحمن الرحيم آغاز شود مردود نخواهد
گشت .
(35)
از بحر رحمت تو و از خوان نعمتت |
|
هستند بهره مند محب و عدوى تو |
كار تو فيض بخشى وجود و عطا بود |
|
مخلوق بى وفا و گريزان ز كوى تو |
ذكرهاى شش گانه
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم )فرمودند: هر كس كه خواهد
خانه اش به نعمت آباد باشد به ذكر شش گانه زير بپردازد.
اول : آنكه در آغاز هر كار بگويد
((بسم الله
الرحمن الرحيم
))
دوم : چون نعمتى از راه حلال نصيبش گردد بگويد
((الحمد
لله رب العالمين
))
سوم : چون خطا و لغزشى كند گويد:
((استغفر الله
ربى و اتوب اليه
))
چهارم : چون غم و اندوه بر او هجوم آورد بگويد:
((لا
حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم
))
پنجم : چون تدبير كارى كند، بگويد
((ماشاء الله
كان
))
ششم : چون از ستمگرى هراس كند بگويد:
((حسبنا
الله و نعم الوكيل
))
بى پناهم من و سو تو پناه آوردم |
|
به اميد كرمت عذر گناه آوردم |
يا رب از لطف پناهم ده و عذرم بپذير |
|
حال چون روى بسوى تو اله آورده ام |
در بساطم نبود هيچ به جز آه ولى |
|
زين سبب هديه بدرگاه تو آه آوردم |
به زواياى چاه زمزم مى زد مى گفت بسم الله
خداوند عزوجل به حضرت ابراهيم (عليه السلام ) وحى نمود كه چاهى
راحفر و آماده كن كه حاجى ها از آب آن چاه استفاده كنند.
جبرئيل نازل شد و چاه زمزم را حفر نمود تا آب چاه زمزم ظاهر و نمايان
گشت ، جبرئيل (عليه السلام ) فرمود: اى ابراهيم داخل چاه شو حضرت
ابراهيم (عليه السلام ) داخل چاه شد و سپس جبرئيل وارد شد.
جبرئيل (عليه السلام ) به حضرت ابراهيم (عليه السلام ) فرمود: اى
ابرهيم در چهار زاويه چاه بزن و
((بسم الله
)) بگو.
حضرت ابراهيم (عليه السلام ) در زاويه اى كه پشت خانه خداست زد و گفت
((بسم الله
)) ناگهان
چشمه اى جوشان نمايان گشت سپس زاويه دوم را زد و فرمود
((بسم الله
)) باز چشمه اى جوشان ظاهر
گشت .
بار سوم به زاويه ديگر زد و فرمود
((بسم الله
)) چشمه سوم نمايان گشت باز زاويه چهارم را زد و
فرمود
((بسم الله
)) چشمه
جوشان ديگر ظاهر شد.
جبرئيل (عليه السلام ) فرمود: از اين آب بنوش و براى فرزندت اسماعيل به
بركت دعا كن .
سپس هر دو از چاه خارج گشتند، حضرت جبرئيل به حضرت ابراهيم (عليه
السلام ) فرمود: آب بر اندام خود بريز
((غسل كن
)) و دور خانه خدا طواف نما.
(36)
يا رب بغير درگه تو رو كجا كنم |
|
بر درگه كه رو كنم و التجا كنم |
گفتى كه بندگان چو بيايند بر درم |
|
از لطف خويش حاجت آنها روا كنم |
((محمود سيف شيرازى
))
حضرت سر سفره چند مرتبه بسم الله الرحمن الرحيم
گفتند
محمد ابن جعفر عاصمى از پدر خود از جدش نقل كرد كه گفت :
به مكه رفتم با گروهى از اصحاب و دوستان وارد مدينه شدم ، در جستجوى
محلى بوديم كه در آنجا فرود آئيم ، در بين راه با حضرت موسى ابن جعفر
(عليه السلام ) روبرو شديم كه سوار الاغ بود و از پى آنجناب غذا حمل مى
كردند ما بين نخلستانها فرود آمديم ، امام (عليه السلام ) نيز همانجا
فرود آمد دستور داد طشت آوردند، با آب و چوبك
((يك
نوع مواد صابون
)) ابتدا دستهاى خود را شستند،
از طرف راست طشت را گرداندند تا تمام شستيم بعد از طرف چپ شروع كردند
تا همه دستهاى خود را شستند، غذا آوردند ابتدا به نمك نمودند.
سپس فرمودند بخوريد
((بسم الله الرحمن الرحيم
)) بنام خداوند بخشنده مهربان ، بعد سركه ميل
كردند، سپس شانه گوسفندى را كه بريان كرده بودند آوردند، فرمودند:
بخوريد
((بسم الله الرحمن الرحيم
)) اين غذايى است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
از آن خوشش مى آمد بعد از سركه روغن زيتون آوردند.
حضرت فرمودند: بخوريد
((بسم الله الرحمن الرحيم
)) اين غذايى است كه حضرت فاطمه عليهاالسلام آن
را دوست مى داشتند پس از آن سكباج
((غذاى معروفى
است كه از سركه و زعفران و گوشت تهيه مى كنند
))
آوردند حضرت فرمود: ميل كنيد
((بسم الله الرحمن
الرحيم
)) باين غذا امير المومنين (عليه السلام
) علاقه داشتند.
سپس گوشت و بادنجان آوردند، حضرت فرمودند: بخوريد
((بسم
الله الرحمن الرحيم
)) باين غذا، حسن بن على
(عليه السلام ) علاقه داشتند آنگاه دوغ ترش آوردند كه در آن نان تريد
شده بود، فرمودند بخوريد
((بسم الله الرحمن
الرحيم
)) از اين غذا حسين بن على (عليه السلام
) خوشش مى آمد، سپس پنيرى كه با ادويه معطر شده بود آوردند فرمودند:
بخوريد
((بسم الله الرحمن الرحيم
)) اين غذا را محمد بن على
((امام محمد
باقر (عليه السلام
)) ) دوست مى داشتند بعد ظرفى
آوردند كه در آن تخم مرغ را با آرد و روغن درست كرده بودند، فرمودند
بخوريد
((بسم الله الرحمن الرحيم
)) اين غذا را پدرم حضرت صادق (عليه السلام ) دوست داشته ، بعد
حلوا آوردند فرمودند: بخوريد
((بسم الله الرحمن
الرحيم
)) از اين غذا من خوشم مى آيد، سفره را
برچيدند.
(37)
شكرلله كه خدا طبع روانم داده |
|
عقل و فكر و قلم و نطق بيانم داده |
هر چه دارم همه از اوست ز پنهان و عيان |
|
حكمت و معرفت و صبر و توانم داده |
نعمتش را نتوان شكر نمودن هرگز |
|
كه پس از بخشش آن شكر بر آنم داده |
او مرا ياد دهد مطلب و خير واحوال |
|
صحت جسم و دل و ذكر و امانم داده |
حضرت روى آب با بسم الله راه رفتند
ابو خالد كابلى
((كنكر
))
گفت :
يحيى ابن ام طويل كه پسر دائى امام زين العابدين (عليه السلام ) بود به
من برخورد و دست مرا گرفت با هم خدمت امام سجاد (عليه السلام ) رفتيم
ديدم امام (عليه السلام ) روى فرشهاى رنگارنگ در اطاقى كه ديوارهايش
سفيد كارى شده با لباسى رنگارنگ نشسته اند من هم خيلى نشستم بعد بلند
شدم بروم حضرت فرمودند: فردا انشاء الله نزد ما بيا!
من از خدمت حضرت خارج شدم به يحيى گفتم مرا نزد شخصى بردى كه لباسهاى
رنگين پوشيده ، تصميم گرفتم فردا نروم ، بعد فكر كردم كه رفتنم چه
زيانى دارد.
فردا رفتم ديدم در باز است و كسى نيست ، خواستم برگردم از داخل خانه
مرا صدا زد، خيال كردم با من نيست تا بالاخره فرياد زد
((كنكر
)) اين نامى بود كه مادرم برايم
گذاشته بود هيچ كسى جز من نميدانست خدمت حضرت رسيدم ، ديدم در يك خانه
گلى با لباسهاى كرباسى نشسته ، روى حصير، يحيى پسر دائى حضرت هم در
خدمت حضرت است حضرت رو به من كردند و فرمودند:
اى اباخالد من تازه عروسى كرده بودم آنچه ديروز مشاهده كردى به خاطر
عروس بوده من نمى خواستم بر خلاف ميلش رفتار كنم ، آنگاه حضرت از جاى
خود حركت نمود و دست من و يحيى ابى ام طويل را گرفت ، كنار آب برد و
بما فرمود: بايستيد، ما ايستاديم و آنجناب را تماشا كرديم .
حضرت فرمودند:
((بسم الله الرحمن الرحيم
)) و شروع كرد روى آب براه رفتن گفتم الله
اكبرالله اكبر، شما حجت كبرى و عظيمى هستى درود خدا برشما آنگاه حضرت
بما توجه نموده و فرمودند:
خداوند روز قيامت به سه دسته توجهى نمى كند ونه از آن ها مى گذرد و در
عذابى دردناكند.
1- كسيكه جزء خانواده ما قرار دهد شخصى را كه از ما نيست .
2- كسيكه جدا كند از ما شخصى را كه از ما است .
3- كسى مدعى باشد آن دو طبقه از اسلام بهره برده اند
((فهميده نشد آن دو طبقه چيست و الله اعلم .
(38) ))
از نام خداوند است آرايش ديوانها |
|
در وصف صفات اوست مجموعه عنوانها |
من خدايى را نمى شناسم
حضرت ابراهيم (عليه السلام ) هرگز تنها و بدون مهمان غذا نمى
خورد، گاهى كه مهمان نداشت سر راه مى ايستاد، هر مسافرى كه عبور مى كرد
او را دعوت به خوردن غذا مى نمود.
روزى ، شخص كافرى از آنجا مى گذشت حضرت ابراهيم از او دعوت كرد كه به
خانه اش برود و با او هم غذا شود، وقتى كافر سر سفره نشست ، حضرت
ابراهيم (عليه السلام )
((بسم الله الرحمن
الرحيم
)) گفت از آن مرد نيز در خواست كرد كه
اين عبارت را تكرار كند مرد گفت : من خدايى را نمى شناسم تا نام او را
ببرم حضرت ابراهيم (عليه السلام ) ناراحت شد و فرمود: پس برخيز و برو
مهمان بلند شد و از خانه بيرون رفت ، در اين موقع وحى الهى نازل شد كه
: اى ابراهيم ، چرا مهمان را رد كردى ؟ هفتاد سال ما به او روزى مى
داديم ، يك روز، رزقش را به تو حواله نموديم ، او را رد كردى ؟
حضرت ابراهيم پشيمان شد بنابر اين با سرعت از خانه خارج گشت و خود را
به مهمان رسانيد و از او درخواست كرد كه باز گردد مرد كافر گقت :
((تانگوئى چرا دنبالم آمده اى بر نمى گردم
)) حضرت ابراهيم (عليه السلام ) جريان راتعريف
كرد، كافر خجالت كشيد گفت : خاك بر سر من كه از چنين خداوند بخشنده
مهربانى روى گردان بودم
))
آنگاه مرد به خداوند يگانه ايمان آورد و جزو نيكوكاران شد.
(39)
يارب بگشا گره زكار من زار |
|
رحمى به خلق عاجزم در همه كار |
جز درگه تو، كى بودم درگاهى |
|
محروم از اين در، مكنم يا غفار |
((خواجه عبدالله انصارى
))
نامه حضرت سليمان او را بوحشت انداخت
پرنده اى كه نامش
((هدهد
))
بود در دربار حضرت سليمان خدمت مى كرد چون آب را در زير زمين تشخيص مى
داد، حضرت سليمان علاقه داشت كه هدهد هميشه همراهش باشد، اما روزى هر
چه به اطرافش نگاه كرد هدهد را نديد، از اينكه بدون اجازه اش ، از آنجا
دور شده بود، تعجب كرد و فرمود:
((اگر دليل موجهى براى غيبتش نداشته باشد، او را
تنبيه مى كنم يا به قتلش مى رسانم پس از اينكه هدهد پيدا شد، حضرت از
او پرسيد:
((كجا رفته بودى ؟
))
هدهد پاسخ داد:
((براى كسب خبر به اطراف رفته
بودم ، كشورى به نام
((سبا
))
راپيدا كردم ، سلطان آن يك زن مى باشد، شيطان نيز آنها را گمراه كرده
بود و به جاى پرستش خداوند، آفتاب را مى پرستند
))
حضرت سليمان فرمود:
((حال كه چنين است نامه اى
براى ملكه آنها مى نويسم ، تو هم نامه را براى او ببر
))
هدهد نامه حضرت سليمان را براى
((بلقيس
)) ملكه سباء برد، در اين نامه ، حضرت سليمان ،
او و مردم كشورش را به توحيد و يكتاپرستى دعوت كرده بود.
ملكه سباء نامه را خواند و در اين مورد با بزرگان كشورش مشورت كرد و
گفت :
((داستان بسيار شگفتى است ، نامه اى براى
من فرستاده شده است كه در آغاز آن نوشته شده است
((بسم
الله الرحمن الرحيم
)) در اين نامه از ما خواسته
شده است كه سركشى نكرده و به حالت تسليم نزد او برويم
در اين مورد مى خواهم با شما مشورت كنم و بدانم كه نظر شما چيست
))
بزرگان گفتند: تو سرور و سالار ما هستى و اختيار ما با توست هر چه را
مصلحت مى دانى انجام بده .
بلقيس گفت :
((من فكر نمى كنم بتوانيم در برابر
لشكريان سليمان مقاومت كنيم و شما مى دانيد وقتى ملوك وارد سرزمينى مى
شوند آنجا را خراب مى كنند و كارها را آشفته مى سازند و بزرگان را خوار
مى كنند.
من مصلحت مى دانم كه هديه اى براى سليمان بفرستيم ، در اين مدت ،
فرستادگان ما قدرت آنها را بررسى مى كنند و ما تكليف خود را خواهيم
فهميد
))
آنگاه بلقيس ، مقدار زيادى هديه براى سليمان فرستاد، وقتى نمايندگان
بلقيس به بارگاه سليمان رسيدند، از ديدن آن همه حشمت و شكوه مبهوت شده
و از حقارت هداياى خود شرمنده گشتند حضرت سليمان به آنها گفت : من از
شما خواسته بودم كه به قانون الهى گردن نهيد ولى شما براى من هديه
آورده ايد. من با اين چيزها فريب نمى خوردم ، هديه ها را باز گردانيد،
اگر به خداوند يگانه ايمان نياوريد، بزودى با لشكرى بى شمار به سرزمين
شما حمله خواهم كرد.
وقتى نمايندگان نزد بلقيس باز گشتند و سخنان سليمان را بازگو كردند، او
گفت :
((بهتر است تسليم شده و من به نمايندگى از
طرف شما نزد سليمان خواهم رفت .
))
در همين موقع حضرت سليمان در كاخ خود روى تخت نشسته بود و درباريان
اطراف او ايستاده بودند، حضرت سليمان رو به اطرافيانش كرد و فرمود:
((بلقيس مى خواهد نزد من بيايد، او تخت بزرگى
دارد، چه كسى مى تواند پيش از آنكه بلقيس به اينجا برسد تخت او را در
اينجا حاضر كند
))
يكى از اطرافيان گفت :
((پيش از آنكه تو از جايت
برخيزى تخت را در اينجا حاضر مى كنم .
))
شخصى ديگرى كه از علوم الهى بهره اى داشت گفت :
((پيش
از آنكه چشم به هم زنى ، تخت را برايت مى آورم
))
وقتى بلقيس به شهر سليمان رفت ، با ديدن تخت خود در آنجا مبهوت شد و پس
از مدتى ايمان آورد و گفت :
((همانا ما بر خود
ستم كرديم كه چيزهاى ديگر را شريك خداوند قرار داده بوديم ، من اكنون
به خداى جهانيان ايمان مى آورم و دين او را گردن مى نهم .
(40)
ففروا الى الله فرموده يزدان |
|
چرا سوى نفس و هوى مى گريزى |
به هر جا روى سايه لطف او هم |
|
زدنبالت آيد كجا مى گريزى |
اگر مى گريزى زبيگانه بگريز |
|
چرا ديگر از آشنا مى گريزى |
مناجات حضرت داود با خدا
روزى حضرت داود در مناجاتش از خداوند خواست همنشين او را در
بهشت به وى معرفى كند، از جانب خداوند ندا رسيد كه :
((فردااز
دروازه شهر بيرون برو، اولين كسى كه با او برخورد نمايى همنشين تو در
بهشت مى باشد
))
روز بعد، حضرت داود به اتفاق پسرش
((سليمان
)) از شهر خارج شد، پيرمردى را ديد كه پشته
هيزمى از كوه پائين آورده تا بفروشد. پير مرد كه
((متى
)) نام داشت ، كنار دروازه فرياد زد
((كيست كه هيزم بخواهد؟ يك نفر پيدا شد و هيزمش
را خريد.
حضرت داود پيش او رفت و سلام كرد و گفت : آيا ممكن است ، امروز ما را
مهمان كنى ؟
))
پير مرد پاسخ داد:
((مهمان حبيب خداست ،
بفرمائيد
))
سپس پير مرد با پولى كه از فروش هيزم بدست آورده بود مقدارى گندم خريد،
وقتى به خانه رسيدند پير مرد گندم را آرد كرد و سه عدد نان پخت و نان
ها را جلوى مهمانانش گذاشت .
وقتى شروع به خوردن كردند، پير مرد هر لقمه اى كه به دهان مى برد،
ابتدا
((بسم الله
)) و در
انتها
((الحمدلله
)) مى
گفت ، وقتى ناهار مختصر آنها به پايان رسيد، دستش را به طرف آسمان بلند
كرد و گفت :
((خداوندا، هيزمى كه فروختم ، درختش
را تو كاشتى ، آنها را تو خشك كردى ، نيروى كندن هيزم را تو به من دادى
، مشترى را تو فرستادى كه هيزمها را بخرد و گندمى را كه خورديم ، بذرش
را تو كاشتى ، وسايل آرد كردن و نان پختن را نيز تو به من دادى ، در
برابر اين همه نعمت من چه كرده ام ؟
))
پيرمرد اين حرفها را مى زد و گريه مى كرد. داود نگاه معنى دارى به پسرش
كرد، يعنى همين است علت اين كه او با پيامبران محشور مى شود.
(41)
اى فداى تو هم دل و هم جان |
|
وى نثار رهت همين و همان |
دل فداى تو چون تويى دلبر |
|
جان نثار تو چون تويى جانان |
دل رهاند ز دست تو مشكل |
|
جان فشاندن براى تو آسان |
راه وصل تو راه پر آسيب |
|
درد عشق تو درد بى درمان |
((سيد احمد هاتف اصفهانى
))
بهترين خوراكها بسم الله الرحمن الرحيم
در زمانهاى گذشته ، در شهر
((مكه
)) مرد فقير و باايمانى زندگى مى كرد، او هميشه
روزه دار بود و روزها را براى رضايت خداوند روزه مى گرفت ، هنگامى كه
آفتاب غروب مى كرد و وقت افطار مى رسيد دست در جيبش مى نمود و كاغذى
را بيرون مى آورد، به آن نگاه مى كرد و چيزى نمى خورد، زيرا با خواندن
آن جمله گرسنگى اش برطرف مى شد.
پس از مرگ وى ، كاغذ از جيبش در آوردند، ديدند روى آن جمله مباركه
((بسم الله الرحمن الرحيم
))
نوشته شده است معلوم شد از بركت اسم اعظم پروردگار، از او رفع گرسنگى
مى شده است .
انكار چنين حوادثى ، نشانه حقارت انديشه است زيرا چشم و گوش ما را به
قدرى اسباب مادى پركرده است كه باور اين موضوع كه اسباب معنوى موثر
هستند برايمان مشكل است .
(42)
به هر كجا نگرم جلوه خدا پيداست |
|
بهر ديار روم راه وراهنما پيداست |
به جسم كوچك آن مور مانده ام حيران |
|
كه در ظرافت وى دست ماورا پيداست |
به برفهاى سپيده كه سر بر خاك نهند |
|
اگر به دل نگرى رحمت وشفا پيداست |
بسم الله الرحمن الرحيم نجاتش داد
يكى از معانى
((ب
))
در عربى ، يارى خواستن است ، بنابراين وقتى مى گوئيم
((بسم
الله الرحمن الرحيم
)) يعنى از خداوند بخشنده
مهربان ، يارى مى جوئيم .
راننده اى كه اهل تقوى بود، تعريف مى كرد:
((من
خودم را عادت داده ام هميشه وقتى پشت فرمان مى نشينم ، ابتدا
((بسم الله الرحمن الرحيم
))
بگويم ، شبى سوار كاميون بودم و از يك سر بالايى بالا مى رفتم ، ناگهان
خواب بر چشمانم غالب شد، نمى دانم چقدر گذشت كه ناگهان با صداى بوق
ممتدى از خواب پريدم ، وقتى حساب كردم ، ديدم از آنجائى كه به خواب
رفتم تا اينجا حدود چند كيلومتر مى شود، يعنى من چند كيلومتر در خواب
رانندگى كرده بودم
))
چه كسى او را در اين مدت نگاه داشت ؟ جاده سربالا فرمان هم آزاد و مرگ
هم در كمين ، معلوم مى شود وقتى راننده از خداوند مدد خواسته است ،
خداوند هم به كمك او شتافته او را از مرگ نجات داده است
(43) )) .
مطلع ديوان اسرار قديم |
|
هست بسم الله الرحمن الرحيم |
آن كتاب الله كه گنج حكمتست |
|
افتتاح او به باب رحمت است |
و بوسيله بسم الله سه حاجت مرا بده
امام سجاد (عليه السلام ) در دعاى روز سه شنبه در در خواست از
خداوند سبحان اسم خدا را مستمسك قرار مى دهد مى فرمايد:
وهب لى فى الثلثاء ثلاثا سه چيز را در
روز سه شنبه به من عطا فرما.
1-
لا تدع لى ذنبا الاغفرته گناهى برايم
باقى مگذار جز آنكه آنرا بيامرزى .
2 -
ولا غما الا اذهبته و نه اندوهى مگر
آنكه آنرا دور كرده باشى .
3-
و لاعدو الا دفعته و نه دشمنى را جز
آنكه آنرا دفع نمائى .
ببسم الله خير الاسماء، بسم الله رب الارض و
السماء بوسيله نام خدا كه بهترين نامها است ، بنام خدا پروردگار
زمين و آسمان .
(44)
از نام خداوند است آرايش ديوانها |
|
در وصف صفا اوست مجموعه عنوانها |
بنمود به امر (كن ) ايجاد همه عالم |
|
از ذره ناچيزى تا پهنه كيهانها |
پاينده به امر او پوينده براه او |
|
اجزاء همه عالم سر در خط فرمانها |
تنها نه به خود گردند اين انجم و اين اقمار
|
|
كاندر خم چوگانند چون كوى به ميدانها |
ثابت نتوان بودن جز ذات خداوندى |
|
عالم همه سيارند پيوسته بدورانها |
جان طالب جانان است ، دل در پى دلدار است
|
|
كاين برده ز كف دلها و آن خرم از او جانها |
هر دردى مرا اى دوست لطف تو مداوا كرد |
|
بى ناز طبيبان و بى منت درمانها |
يا رب چو بود (احمد) سرگشته كوى تو |
|
از لطف و كرم بنماى راهيش به رضوانها |
((احمد كرمى
))
فرياد زد بسم الله الرحمن الرحيم
يكى از علماء مى فرمود: شخصى خدمت يكى از علماء بزرگ آمد و گفت
:
((آقا اسم اعظم خدا چيست ؟
))
عالم بزرگوار او را نزد خود نگه داشت ، تا اينكه در يك شب بسيار سرد آن
مرد را صدا زد و فرمود: همين الان به فلان نقطه از بيابان كنار شهر
برو، در آنجا چاهى است ، يك مقدار آب بياور. اين بنده خدا به راه افتاد
و خود را به آن چاه رسانيد و مقدارى آب برداشت و برگشت .
ناگهان شير درنده اى مقابلش ظاهر شد، دست و پاى خود را گم كرد و نگران
و مضطرب شد، فرياد زد.
((بسم الله الرحمن الرحيم
)) و به زمين افتاد و غش كرد وقتى به هوش آمد
ديد از شير خبرى نيست ، خود را به منزل آن عالم بزرگوار و اهل معنى
رساند، عالم بزرگوار فرمود: چرا اينقدر دير كردى
آن مرد جريان را براى استادش تعريف كرد، عالم بزرگوار فرمود: همين كلمه
اى را كه گفتى ، خودش اسم اعظم خدا بود
((چون از
صميم دل و در حال اضطرار بود
))
شرايطش بايد فراهم گردد تا به هدف اجابت برسد، شما هم در آن ترس و
دلهره و اضطراب ، دل از همه بريدى ، سيم دلت را از همه قطع نمودى و به
خدا متصل كردى و گفتى
((بسم الله الرحمن الرحيم
، يا الله
)) شرايط فراهم شد و دعايت مستجاب
گرديد.
(45)
اى خدا نام تو درمان و دوا |
|
بهر بيماران ، طبيب و شفا |
اى خداوند زمين و آسمان |
|
بهجت دل شادى آگه دلان |
اى فداى چاره بيچارگان |
|
اى انيس و مونس آوارگان |
داده اى هستى عدم را اى كريم |
|
نطفه آميز را كردى فهيم |
خلق انسان كرده اى از نطفه اى |
|
هم بفرمان تو خرم دانه اى |
روزى خلقان رسانى بى حساب |
|
گر گنه كارند يا اهل ثواب |
كى ستايش مى توان كردن تو را |
|
نعمتت را كى توان گفتن سزا |