داستانهاى عارفانه
در آثار استاد علامه آية الله حسن زاده آملى
 جلد ۲

عباس عزيزى

- ۳ -


97 - زهد علامه طباطبايى

استاد فرمودند: در محضر مرحوم آقاى طباطبايى كسى جرات نداشت صحبت دنيا بكند، 17 سال ما در خدمت ايشان بوديم ، يك بار اجازه نداد كسى از دنيا و امور دنيوى صحبت كند. وقتى من يك بار از اين مقوله چيزى گفتم آن چنان زد توى دهنم كه چه بگويم !! ايشان واقعا در مقام رضا بود. (89)

98 - پناه مى بريم به خدا از زشتى و لغزش

يكى از خطبه هاى نهج البلاغه آن خطبه اى است كه در آن داستان حديده محماة است ، خطبه دويست و بيست و دو نهج است . اين خطبه شريف يك رشته كلمات امير كلام عليه السلام در غايت ارتباط و انسجام در پيرامون يك موضوع است .
فرمود: سوگند به خدا، اگر در حال بيدارى بر خار سعدان شب به روز آورم ، و در حال دست و گردن بسته در غل ها كشيده شوم ، نزد من دوست تراست از اينكه خدا و پيامبرش را در روز رستاخيز بنگرم در حالى كه به بنده اى ستمكار و كالايى را به زور ستاننده باشم . چگونه ستم كنم احدى را براى نفسى كه ، شتابان به سوى پوسيدن و كهنه شدن ، بازگشت مى كند و مدت حلول آن در خاك دراز است .
سوگند به خدا، عقيل برادر آن جناب بود را ديدم كه بى چيز بوده است ، تا آنكه از من يك من از گندم شما درخواست كرده است . و كودكانش را ديدم از تهيدستى رخساره شان نيلگون بود. چند بار به نزد من آمد و همان گفتار را تكرار و تاكيد مى نمود. به سوى او گوش فرا داشتم . گمان برد كه من دينم را به او مى فروشم . و راه خودم را ترك مى گويم . و در پى وى مى روم .
پس پاره آهنى را گرم كردم و او را به بدنش نزديك گردانيدم ، تا بدان عبرت گيرد. پس چون شتر گر گرفته از رنج آن ناله برآورد، و نزديك بود كه از آن پاره آهن بسوزد، بدو گفتم : اى عقيل ! زنان گم كرده فرزند تو را كم بينند، آيا از پاره آهنى كه انسانى آن را براى بازى خود گرم كرده است ناله مى كنى ، و مرا به آتشى كه خداوند جبار براى خشم خود بر افروخته مى كشانى ؟ آيا تو از رنج اين آهن سوزان ناله مى كنى ، و من از زبانه آتش جبار ناله نكنم ؟
شگفت تر از امر عقيل اين كه كسى در شب ، با پيچيده اى در ظرفش به سرشته اى هديه و حلوايى ، نزد ما آمد؛ كه ناخوش داشتم آن را، چنانكه گويى با آب دهن مار يا قى كرده مار سرشته بود. بدو گفتم : اين صله است يا زكات يا صدقه ؟ پس آن بر ما اهل بيت حرام شده است ؟
گفت : نه اين است و نه آن ، هديه اى است .
گفتم : چشم مادران برايت گريان باد! آيا از دين خدا نزدم آمدى تا مرا فريب دهى ؟ آيا خبط دماغ گرفته اى ، يا ديوانه اى جن زده اى ، يا بيهوده گويى ؟ سوگند به خدا، اگر هفت اقليم را با آنچه كه در زير افلاك آنهاست به من دهند تا خدا را درباره مورى عصيان ورزم كه پوست دانه جوى را از او بربايم ، اين كار را نمى كنم . و هر آينه ، دنياى شما در نزد من از برگى در دهان ملخى كه آن را جويده است و خورد كرده است خوارتر است . على را با نعمتى كه فنا پذيرد، و لذتى كه بقا را نشايد چه كار؟ پناه مى بريم به خدا از خواب بودن و بيهوشى عقل و از زشتى و لغزش ، و از او يارى مى جوييم
.(90)

99 - شوق على به شهادت

امام همام و شجاع قمقام امير المومنين عليه السلام فرمود: و الله لابن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه و به همين خاطر در هنگام شهادت فرمود: فزت و رب الكعبه و ابى فارض - قدس سره - به وى تاسى كرد در آنجايى از تائيه خود كه گفت :
و انى الى التهديد بالموت راكن و من هوله اركان غيرى هدت
من به تهديد به مرگ ميل دارم و از ترس وى اركان ديگران مى لرزد(نه من ).(91)

100 - شكر سايه خاتم صلى الله عليه و آله

الهى ! مرا در سايه خاتم صلى الله عليه و آله داشتى ، كه تو را يابم و بندگانت را دريابم ؛شكر اين موهبت چگونه گذارم . بار الها! ناپاك را به سويت بار نيست و با بندگانت كار نيست ، دستم را بدار تا در راهت استوار باشم ! (92)

101- چه خبر است آقا؟!

در يكى از جلسات ، يادم هست كه من مثل بسيارى ديگر از طلبه ها زودتر به جلسه رفتم كه در صف هاى جلوتر جا بگيرم و استاد را از نزديك ببينم و حواسم بيشتر جمع باشد، طلبه ها دسته دسته مى آمدند و كم كم مدرسه پر شد. اما هنوز استاد تشريف نياورده بودند.
پس از چند دقيقه اى ، استاد وارد مدرسه شدند، در اين لحظه تمام جمعيت از جا بلند شدند و در حالى كه طلبه ها براى استاد راه باز مى كردند طلبه اى از بين جمعيت گفت :
براى عظمت روحانيت اسلام صلوات بفرستيد!
تمام جمعيت صلوات فرستادند و استاد هم پس از عبور از بين جمعيت روى صندلى نشستند.
من در همان صف هاى جلو نشسته بودم و به خوبى حالات چهره و آثار تلاطم (93) روحى استاد را حس مى كردم . ايشان به محض اينكه روى صندلى نشستند، بدون بسم الله و با يك حالت اضطراب و هيجان خاص فرمودند:
آقا، يك روايت خواندن كه اين همه داد و بيداد ندارد، مباحثه طلبگى كه اين همه سلام و صلوات ندارد، بحث ما، بحث طلبگى است ، چه خبر است آقا؟ نكنيد اينطور آقا، نكنيد!!

102- درس معرفت نفس از على (ع )

نقل است كه :
كميل بن زياد خطاب به امام على عليه السلام عرض كرد: اى امير مومنان ! خواهم كه از نفسم برايم بگويى ، تا معرفتى بدان يابم !
حضرت عليه السلام فرمود: اى كميل ! از كدام نفس برايت بگويم ؟
كميل گفت : مولاى من ! مگر بيش از يك نفس در من موجود است ؟!
فرمود: اى كميل ! در انسان چهار نفس موجود است :
ناميه نباتيه و حسيه حيوانيه و ناطقه قدسيه و كليه الهيه .

هر يك از آن ها را پنج قوه و دو خصيصه است :
ناميه نباتيه را پنج قوه است : ماسكه و جاذبه و هاضمه و دافعه و مربيه . اما دو خصلت آن عبارت است از زيادت و نقصان ، و انبعاث آن از كبد است .
حسيه حيوانيه را نيز پنج قوه است كه عبارتند از: شنوايى و بينايى و بويايى و چشايى و لامسه . دو خصلتش نيز رضايت و غضب است ، و محل انبعاثش ، قلب مى باشد.
همچنين نفس ناطقه قدسيه را نيز پنج قوه است : فكر و ذكر و علم و حلم و نباهت ، و آن را انبعاثى نيست . اين نفس شبيه ترين اشباح ، به نفوس ملكيه است ، و دو خصيصه دارد كه عبارتند از: نزاهت و حكمت .
و كليه الهيه نيز پنج قوه دارد كه عبارتند از: بقاى در فنا و نعيم در شقا و عزت در ذلت و فقر در غنا و صبر در بلا. دو خاصيت آن نيز رضا و تسليم است . اين همان نفسى است كه مبداش خداست و عاقبت به سوى او بازگشت دارد؛ چنانكه خداى تعالى فرموده است :
و نفخت فيه من روحى و يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضية مرضية . و عقل وسط كل است . (94)

103- يونس اندر دهان ماهى شد

شخصى يهودى ، اميرالمومنين عليه السلام را راجع به زندانى كه زندانى اش را به اطراف زمين گردانيد، مورد سوال قرار داد.
پس آن گاه حضرت فرمود: اى يهودى ! زندانى كه زندانى اش را به اطراف زمين سير داد، عبارت است از ماهى معروفى كه يونس عليه السلام در شكمش محبوس گشته بود تا اين كه يونس عليه السلام در دل تاريكى ها ندا درداد و گفت :
لا اله الا انت ، سبحانك انى كنت من الظالمين
كه در اين هنگام خداوند دعايش را اجابت كرد و به ماهى فرمان داد تا او را از شكم خود بيرون افكند. سپس ماهى وى را بر ساحل دريا انداخت . (95)

104- عظمت معانى قرآن

ابوالقاسم كوفى در كتاب تبديل گفته است : اسحاق كندى در زمان خود فيلسوف عراق بود. در خانه خود نشست و عزلت اختيار كرد و شروع كرد به نوشتن تناقضات قرآن . روزى يكى از شاگردان او خدمت امام ابو محمد عليه السلام رسيد. حضرت به او فرمود: آيا در ميان شما مرد رشيدى نيست كه استادتان كندى را از اشتغالى كه درباره قرآن شروع كرده ، باز دارد؟
شاگرد گفت : ما شاگرد او هستيم ؛ چگونه مى توانيم در اين مساله و يا غير آن به او اعتراض كنيم ؟
حضرت فرمود: مى توانى آنچه را مى گويم به او برسانى ؟
گفت : آرى .

آنگاه حضرت فرمود: نزد او برو و با او نرمى كن و انس بگير و در هدفش ‍ يارى اش كن . وقتى ميانتان انس برقرار شد، بگو: مساله اى براى من پيش ‍ آمده كه مى خواهم از تو بپرسم . او از تو خواهد خواست كه بپرسى در اين هنگام بگو: اگر گوينده قرآن نزد تو آيد، آيا جايز است كه مرادش از غير اين معانى باشد كه تو اراده كرده اى ؟
او خواهد گفت : آرى ، شخص مى تواند وقتى چيزى را شنيده ، از آن معنايى را بفهمد.
وقتى كه به تو جواب مثبت داد، بگو: از كجا معلوم ؟ شايد(از قرآن ) جز آن چيزى كه تو اراده كرده اى قصد كند و به غير معانى خود وضع نمايد.
آن شخص نزد كندى رفت و با او الفت گرفت تا اين كه اين مساله را به او القا كرد. كندى گفت : اين مطلب را دوباره تكرار كن ! و او تكرار كرد پس كندى فكر نمود و ديد آرى ، اين مساله در لغت احتمال دارد و ممكن است . (96)

105- خبر از بى وفايى كوفيان

فرزدق گاهى كه حضرت امام حسين عليه السلام قصد عراق را داشت و فرزدق اراده حجاز را، حضرت او را ديد و از او پرسيد: ما وراءك ؟
قال : على الخبير سقطت ، قلوب الناس معك و سيوفهم مع بنى امية ، و الامر ينزل من السماء.
فقال الحسين عليه السلام : صدقتنى
يعنى امام حسين عليه السلام از فرزدق پرسيد: چه خبر دارى (از پس تو چو خبر است ؟)
گفت : بر آگاه برخورد كرده اى ، دل هاى مردم با تو است و شمشيرهاى شان با بنى اميه ، و امر از آسمان فرود مى آيد.
امام عليه السلام فرمود: با من به راستى سخن گفتى . (97)

106- توسل به پنج تن آل عبا

شخصى نقل مى كند كه من مبلغ پنج هزار تومان عراقى به خزانه شاه سليمان صفوى قرضدار شدم و حجت معتبره به موعد معينى به مشرف خزانه سپردم و در راس مدت به هرنوع بود وجه را سرانجام نموده و به مشرف داده چون حجت حاضر نبود قبض رسيدى از او گرفتم اندكى بر نيامد كه آن مشرف مرد و ديگرى مشرف شد.
بعد از چند روز حجت مرا بيرون آورده به عرض سلطان رسانيده وجه را از من طلبيدند و من گفتم : وجه را دادم و قبض مشرف را دارم .
گفتند: قبض را بياور يا وجه را اداء كن .
من به خانه رفتم هر چند قبض را جستم نيافتم تمام خانه و اسباب را زير و زبر كردم اثرى از آن ظاهر نشد و در عرض تمام يك هفته آنچه تفحص شايد و بايد كرده پيدا نشد. هفته ديگر محصل شديدى بر من گماشتند و من در آن نيز مهلت طلبيده خانه همسايگان و هر جا احتمال آمد و شد مى رفت گرديدم اثر نيافتم .
در هفته سيم محصلين غلاظ و شداد تعيين نموده به انواع تعذيب و شكنجه كه تا يك هفته وصول شود والا مرا به قتل رسانند و به هيچ وجه مرا اداء آن وجه ممكن نبود.
در آخر هفته محصلين مرا برداشته بصوب چار سوق روانه كه در آنجا مشغول تعذيب من شده يا وجه وصول شود يا هلاك شوم و من در عرض ‍ راه متوسل به حضرت الله و پنج تن آل عبا عليه السلام گرديدم و مى رفتم و چون معتاد به معجون افيون بودم و به جهت ميسر نشدن در آن روز بسيار بى حال شده بودم به دكان عطارى رسيده قدرى معجون افيون خواستم قليلى به كاغذ پاره هاى دكان عطارى خود پيچيده به من داد.
محصلين مرا برداشته روانه شديم در عرض راه معجون را خوردم و كاغذ را افكندم به جهت اثر معجون كه در كاغذ بود به جامه من چسبيده دو سه دفعه جامه را حركت دادم نيفتاد عاقبت كاغذ را از جامه جدا كردم خواستم بيفكنم ديم مهر بر آن زده بودند نيك ملاحظه كردم برات مشرف سابق خزانه بود كه به من داده بود.
از شادى از پا در آمده و در آنجا شكر معبود را كرده برات را به خزانه رسانيده مستخلص شدم .(98)

107- فضيلت مجلس عالم

مردى انصارى از رسول الله صلى الله عليه و آله پرسيد: هر گاه جنازه و مجلس عالمى پيش آيد كدام يك در نزد تو محبوب تر است تا حاضر شوم ؟
فرمود: اگر براى تجهيز و دفن جنازه كسى هست ، همانا كه حضور مجلس ‍ عالم برتر از حضور هزار جنازه است . (99)

108- عاقبت به خيرى حر

عده اى از موثقين حكايت كرده اند كه : شاه اسماعيل وقتى بر بغداد دست يافت به مشهد حضرت امام حسين عليه السلام آمد و از برخى مردم شنيد كه حر بن يزيد رياحى طعن مى زدند، وى به نزد قبر وى آمد و دستور داد كه نبش قبر وى نمايند، او را خوابيده به همان وضعى يافتند كه شهيد شده و ديدند بر سر وى دستمال بسته شده ، شاه اسماعيل نور الله ضريحه خواست آن دستمال را بردارد؛ زيرا در كتب سير و تواريخ نقل شده بود كه آن دستمال حسين عليه السلام است ، كه سر حر را در آن واقعه اى كه مجروح شد بست و بر همان هيات دفن گرديده است ؛ وقتى آن دستمال را از سرش باز كردند، خون راه افتاد، و هر چه خواستند به غير آن دستمال جلوى خون را بگيرند ممكن نشد. پس بر آنها حسن حال حر روشن شد، شاه فرمان داد كه بر قبر وى ساختمانى بسازند، و خادمى براى قبر وى بر گمارند تا در آن خدمت كند. (100)

109- روزه سكونت ، افطار مرگ

حضرت عيسى عليه السلام به حواريون خود، دستور صوم سكوتى داد كه افطار آن موت باشد! ما از بس جفنگ مى گوييم ، دلمان را زنگ فرا گرفته است !

110- مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك

انسان طالب علم و عمل مى باشد، زيرا بقاى ابدى دارد. و از جمله سوالات اسكندر كه از استاد خود ارسطو پرسيد اين كه : پرسيدم : معدن ما كجاست ؟
پاسخ داد: از آنجايى كه آمديم .
پرسيدم : از كجا آمديم ؟
گفت : از آن مكانى كه در اول امر بود.
پرسيدم : از كجا مى دانيم كه از كجا آمده ايم ؟
پاسخ داد: زيرا هرگاه دانا شويم به آن سو روى آوريم و به او نزديك شويم . (101)

111- اميد به ثواب اخروى

در بحار، به نقل از اختصاص آمده كه ، فرزدق حكايت كرده است :
سالى همراه عبد الملك در حج بودم . او به على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام نظرى افكند و براى تحقير او گفت : او كيست ؟
پس من نيز بالبداهه ، قصيده معروف را سرودم كه : او پسر بهترين بندگان خداست و او تقى و طاهر العلم است تا آن كه آن را به اتمام رسانيدم .
عبدالملك ، سالى هزار دينار به او صله مى كرد كه پس از ماجراى قصيده ، آن را قطع كرد. فرزدق شكايت به على بن الحسين عليه السلام برد و از ايشان درخواست نمود تا در اين باره با عبدالملك گفت و گو كند. امام فرمود: من ، همان اندازه كه او تو را مى بخشيد، تو را مى بخشم ؛ پس مرا از سخن گفتن با او باز دار.
فرزدق عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! به خداوند قسم ، كه ثواب خداى عزوجل در آجل ، نزد من بهتر است از ثواب دنيا در عاجل .
اين ماجرا به گوش معاويه بن عبدالله بن جعفر طيار رسيد و او از سخاوتمندان و ادبا و ظرفاى بنى هاشم محسوب بود، معاويه به فرزدق گفت : اى ابافراس ! به گمانت چه قدر از عمرت باقى است ؟
فرزدق جواب داد: بيست سال .
معاويه گفت : اين بيست هزار دينار، كه از مال خودم مى باشد به تو مى دهم ، پس ابو محمد اعزه الله را معاف كن !
فرزدق پاسخ داد: من ابومحمد را ملاقات كرده ام و او از دارايى خويش ، به من بذل فرمود؛ ولى به عرض ايشان رساندم كه من براى اجر اخروى عمل خود، از ثواب دنيوى اش گذشتم . (102)

112- طعام انسان چيست ؟

زيد شحام از ابن جعفر عليه السلام در قول خداى عزوجل فلينظر الانسان الى طعامه روايت شد كه گفت : پرسيدم طعام انسان چيست ؟
فرمود: علمى كه مى گيرد غذاى وى مى باشد، بنگرد كه از چه كسى مى گيرد . (103)

113- راه شناخت خدا

يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله از او پرسيد كه : چه وقت انسان خداى خود را شناسد؟
پاسخ فرمود: وقتى نفس خويش را شناسد. (104)(105)

114- ذكر زمان ندارد

در شب پنج شنبه 21 ماه رجب 1387 ه - ق به استاد حضرت علامه طباطبايى صاحب الميزان عرض كردم : جناب آقا دستور العملى كه براى بين الطلوعين فرموده ايد، گاهى مقدسى من گل مى كند روزه مى گيرم ، علاوه اين كه ماه مبارك رمضان در پيش است و انسان وقتى كه سحر خورده ديگر در بين الطلوعين حالى براى خلوت و ذكر ندارد، آيا مى شود كه در اين صورت دستور را در وقت ديگر انجام دهم ؟
فرمودند: آقا من هم اين سوال را از مرحوم قاضى (جناب آية الله حاج سيد على قاضى تبريزى رضوان الله عليه ) كرده ام ، در جواب فرمود: آرى ! مى توانى به وقت ديگر افكنى و اين آيه مباركه سوره فرقان را قرائت كرد: و هو الذى جعل الليل و النهار خلفة لمن اراد ان يذكر او اراد شكورا(106)
در اين كريمه خلفة و يذكر و كشور خيلى لطيف و با مقام نيك مناسب است .

115- عمل ضامن بهشت

چشمان هشام لوچ بوده است و ابن خلكان در وفيات الاعيان در شرح حال فرزدق مى گويد:
عمل بس نيكويى بدو نسبت داده اند كه اميد است رفتن او به بهشت را ضامن باشد، و عمل مذكور آن است كه چون هشام بن عبد الملك در عهد پدرش به قصد حج به مكه آمد، دور كعبه طواف نمود و سعى كرد تا خود را به حجر الاسود برساند؛ ولى به دليل ازدحام مردم ، موفق نشد. از اين رو، برايش منبرى گذاشتند و او بر آن نشست و به مردم مى نگريست .
در ضمن ، گروهى از اشراف شام نيز در اين سفر همراهى اش مى كردند. در اين حال ، زين العابدين ، على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام ، كه زيباترين و خوشبوترين مردم بود، پيش آمد و شروع به طواف نمود. چون طوافش به حجر الاسود ختم يافت ، مردم راه را برايش باز كردند تا به آن برسد.

در اين هنگام ، مردى شامى گفت : اين كيست كه هيبتش چنين مردم را متاثر كرده است ؟
هشام از ترس اين كه همراهانش به او تمايلى پيدا كنند و علاقه مند شوند، گفت : او را نمى شناسم .
ولى فرزدق كه در آن جا حاضر بود گفت : من او را مى شناسم .
مرد شامى پرسيد: اى ابافراس ! او كيست ؟
فرزدق نيز در جواب او، قصيده اى سرود.
(107)(108)

116- نياز انسان به مربى

شما يك چرخ خياطى مى خريد مى بينيد كه صاحب مغازه يك دفترچه هم به شما مى دهد. آقا اين چيه ؟ اين دين اين چرخ خياطى است . اين دستور اين چرخ خياطى است . اين چرخ خياطى ، اين صنعت دين دارد. بدون اين خراب مى شود، در اينجا نوشته شده كه نخش و پارچه اش بايد در چه حد و اندازه باشد. نحوه بازكردن و بستن آن و شروط نگه داشتن چگونه است . اين دين چرخ خياطى است و تمام صنايع دست انسان همه دين و آيين دارند و بدون دين و آيين به كمالشان نايل نمى شوند.
انسان اين بزرگ ترين صنعت الهى برنامه و مربى مى خواهد، همانطورى كه صنايع شما دستور العمل استفاده دارند حاشا و كلا كه اين بزرگ ترين صنعت الهى برنامه و دستور العمل نداشته باشد، برنامه و دستور العملش ‍ قرآن كريم است .

117- چونان ماه شب بدر

مبرد در كتاب الكامل نقل كند كه : مردى قريشى كه نامش را نمى دانم گفت : روزى در كنار سعيد بن مسيب نشسته بودم كه مرا گفت : دائيان تو كيانند؟
گفتم : مادرم كنيز بوده است .

با اين حرف ، گويى از چشمانش بيافتادم . اندكى بعد، سالم بن عبد الله بن عمر بن خطاب آمد و چون از پيش او رفت گفتم : اى عمو! اين كه بود؟
سعيد بن مسبب گفت سبحان الله العظيم ! آيا او را كه از قوم توست ! نمى شناسى ؟ او، سالم بن عبد الله بن عمر است .
پرسيدم : مادرش كيست ؟ گفت : مادرش كنيز است .
اندكى گذشت و على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام آمد و بر او سلام كرده ، نشست و سپس برفت . از سعيد بن مسيب پرسيدم : اى عمو! او كيست ؟
سعيد گفت : او كسى است كه روا نباشد مسلمانى او را نشناسد! او على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام است .
پرسيدم : مادرش كيست ؟
پاسخ داد: مادرش كنيز است .
در اين هنگام گفتم : اى عمو! به نظر رسيد كه چون گفتم : مادرم كنيز است ، از ارزش من نزد تو كاسته شد؛ ولى من نيز چون اينانم و از اين باكى ندارم . مرد قريشى ادامه مى دهد: پس از آن ، نزد او بزرگى و جلالتى يافتم
.(109)

118- شهادتگاه مولاى مظلومان عالم

جناب سيد الشهداء عليه السلام به برادرش فرمود: اگر من به لانه حيوانات پناه ببرم بنى اميه بر من دست پيدا مى كنند.
مى داند كه او را مى كشند. و جناب امير المومنين عليه السلام مى دانست او را شهيد مى كنند، من عالم مى دانم كه من را مى كشند، حالا كه مى داند خوب چرا توى خانه ؟ چرا توى دهليز؟ چرا توى يك بيابانى بى اطلاع ؟ خوب ، حالا كه مرا مى كشند طورى كشته و شهيد شوم كه خون من هدر نرود، مظلوميت من بر ملا بشود، آنها كه بالاخره على عليه السلام را مى كشتند؛ لذا مى رود به مسجد اگر مسجد هم نمى رفت آن شب او را مى كشتند، به يك وجه ديگر. چه بهتر كه حقانيت شان را بر مردم معلوم كنند، در مسجد سر نماز (مسجد مامن مردم است ) كه قساوت و شقاوت را خوب برساند. اين را اختيار كرده ، اين مسير را برگزيده است ، نبايد گفت : چرا على امير المومنين عليه السلام تن به تهلكه داده ؟ چرا؟ قرآن كه مى فرمايد: لا تلقوا بايديكم الى التهلكة . (110)
ايشان بالاتر از اين حرفهاست .(111)

119- سيره زندگى بزرگان

روزى مرحوم علامه طباطبايى را در خيابان زيارت كردم و در معيت ايشان ، تا درب منزلشان رفتم . به درب منزل كه رسيديم ايشان تعارف كردند. عرض كردم : مرخص مى شوم . ايشان ، در پله بالا ايستاده بودند و پايين بودم ، رو به من كردند و گفتند: حكماى الهى اين همه فحش ها را شنيدند سنگ حوادث را خوردند، قلم ها به دشنام و بدگويى آنها پرداختند، اين همه فقر و فلاكت و بيچارگى را از تبليغات سوء كشيدند.
گاهى به كهك به سر مى بردند و گاهى ... با اين همه حقايق را در كتاب هايشان نوشتند و گفتند: آقايانى كه به ما بد گفتيد و فحش داديد و زندگى را در كام ما تلخ كرديد و مردم را عليه ما شورانيديد، حرف اين است و حق اين است كه نوشته ايم و براى شما گذاشته ايم ، حال هر چه مى خواهيد بگوييد.
آنها حرف حقشان را نوشتند و براى نفوس مستعد به يادگار گذاشتند، تمام تلاش اين است كه منطق وحى را بفهميم . خداوند ملاصدرا را رحمت كند! مفسر است ، محدث است ، فقيه است ، مرد سير و سلوكى است كه هفت مرتبه پياده به زيارت بيت الله الحرام ، مشرف مى شود و بار هفتم در بصره نداى حق را لبيك گفته است .
ايشان در در شرح اصول كافى حديث امام سجاد عليه السلام را نقل مى كند كه :
چون خداوند سبحان ، مى دانست در آخر الزمان مردمى عميقى پيدا مى شوند در توحيد و در اصول عقائد اوايل سوره حديد و سوره اخلاص را فرستاد.
مرحوم آخوند مى گويد: به اين حديث كه رسيدم گريه ام گرفت . اين گريه شوق است و گريه عشق ، چون خودش مى بيند كه اين حديث ، براى امثال اوست .(112)

120- امير بيان ، على عليه السلام

در ميان ائمه اطهار عليه السلام ، جناب امير المومنين زبان خاصى دارد، به طورى كه اگر كسى در روايات كار كشته و زحمت كشيده باشد، حتى اگر سند روايى را نگاه نكند، به متن روايت كه نگاه كند، مى فهمد كه اين زبان ، زبان اميرالمومنين است . بنده خودم كه داشتم كافى را اعراب گذارى مى كردم وقتى مى رسيدم به گفتار اميرالمومنين عليه السلام مى ديدم طورى ديگر است .
چه بسا بارها پيش آمد كه هنوز به سند روايت مراجعه نكرده ، روايت را مى خوانديم ، مى ديديم كه بوى گفتار اميرالمومنين عليه السلام است . (113)

121- دعاى جانبخش استاد

جناب حجة الاسلام و المسلمين ابراهيميان امام جمعه محترم آمل در بيان خاطره اى مى فرمايند:
بنده شبى استاد علامه را در رويا ديدم ، مسجدى بود و سكويى و جمعيتى و ستونى .
ايشان بر بالاى سكو مشغول سخنرانى بودند. جمعيت روى به ايشان داشتند. من بيچاره بر ستونى تكيه داده ، پشت به ايشان كردم . جمعيت همه رفتند، هيچ كس نمانده بود جز ايشان و من . آنگاه روى به ايشان كردم . مرا بر بالا خواند. نزد ايشان رفتم . دو دست مبارك به زير گوش من نهادند و اين جمله را بر من قرائت فرمودند:
الحمد لله الذى جعلنا من المتمسكين بولاية مولانا امير المومنين عليه السلام .
و به راستى كه هنوز آن دعاى جانبخش در جانم طنين انداز است و ان شاء الله كه مرا از اين دعاى جان پاك ، ثمراتى فراوان خواهد بود.(114)

122- زهى مراتب خوابى كه به ز بيدارى است !

اينجانب بنابر فرموده شيخ الرئيس كه فرمود: از عوامل ضعف بينايى چشم خوابيدن با شكم سير است و لازم است بين غذاى شب و خوابيدن فاصله انداخت .، هميشه مقيد بودم شام را سر شب صرف كنم تا فاصله مورد نظر شيخ را مراعات كرده باشم كه مبادا خداى نكرده چشمم كه يكى از مهم ترين سرمايه هاى كسب دانش و پيمودن راه كمال است ضرر ببيند و اين امر سبب شود كه از تحصيل علم و كمال باز بمانم (يا در شب حتى الامكان از خوردن غذا خوددارى كنم .)
ولى با اين همه شبى از شب ها (در شب چهارشنبه 29 جمادى الاول 1405 قمرى برابر با اسفند 1363) شامم به تاخير افتاد و متاسفانه بعد از شام خواب شديدى بر من عارض شد.
براى اينكه فرموده شيخ را عمل كرده باشم ، بلند شدم و شروع كردم به قدم زدن و تا دوازده نصف شب بيدار بودم ، ولى بر اثر شدت حالت خواب نتوانستم از خوابيدن خوددارى كنم ، لذا خوابيدم .
خواب شيرين بود و روياى شيرين تر كه به زيارت حضرت ثامن الحجج ، على بن موسى الرضا عليه السلام تشرف حاصل كردم . در ابتدا به اشاره تفهيم فرمودند كه : چرا كمتر خودت را به ما نشان مى دهى و پس از آن به عبارت صريح به من فرمودند:
اين قدر خودت را زحمت مده ، ما چشم تو را تا آخر عمر ضمانت مى كنيم .
الحمد لله كه از اين بشارت آن ولى الله اعظم كه به لقب ضامن هم شناخته شده است ، برايم يقين حاصل است كه هر دو كريمه من تا آخرين دقايق عمرم بينا خواهند بود، چون ضامنشان معتبر است ، چنانكه مشمول الطاق ديگر آن حضرت نيز بوديم و هستيم .
و آن كه حضرت فرمود: چرا كمتر خودت را به ما نشان مى دهى ؟
شايد علتش اين بود كه در آن اوان ، بر اثر تراكم اشتغال درس و بحث و تصنيف و تصحيح ، مدتى به زيارت حضرت فاطمه معصومه عليه السلام خواهر آن جناب توفيق نيافتم و تشرف حاصل نكردم . شگفت اين كه در آن شب اصلا انديشه آن جناب در خاطرم نبود. (115)

123- منزلت مردگان

اسحاق بن عمار گفت : از حضرت ابوالحسن الاول عليه السلام پرسيدم : آيا ميت خانواده اش را زيارت مى كند؟
فرمود: بله .
گفتم : در چند مدت زيارت مى كند؟
فرمود: در جمعه اى و در ماهى و در سالى به اندازه منزلتش الخ . (116)(117)

124- مسح بر كفش جايز نيست !

از قيس بن ربيع روايت شده است : ابواسحاق سبيعى را درباره مسح از روى كفش پرسيدم ، كه آيا جايز است يا نه ؟
او پاسخ داد: من ديده بودم كه مردم از روى كفش مسح مى كنند؛ تا آن كه مردى از بنى هاشم را ديدم كه تا آن زمان كسى چون او را نديده بودم و او محمد بن على بن الحسين عليه السلام بود، مساله را از او پرسيدم ، ايشان مرا از اين كار نهى فرمود و گفت : امير مومنان عليه السلام ، چنين مسح نمى كرد.
و فرمود: مسح بر كفش جايز نيست !
وقتى اين را از ابو اسحاق شنيديم ، ديگر هيچ گاه از روى كفش ، پاى را مسح نكردم . (118)

125 فقط امام زمان مى داند

علامه كبير و مفسر قرآن حضرت آية الله طباطبايى در وصف اين شاگرد فرهيخته و ممتازش مى فرمايند: شخصيت آقاى حسن زاده را جز امام زمان عليه السلام كسى بدان پى نبرده است . (119)

126- نادانى مقدمه كفر

از امام باقر عليه السلام در بيان آيه كريمه 23، سوره نوح عليه السلام : و قالوا لا تذرن الهتكم و لاتذرن ودا و لا سواعا و لا يغوث و يعوق و نشرا.
روايت شده است كه فرمود: مردم خداى عزوجل را پرستش مى كردند، و بعد از مرگشان قوم آنان بر مرگشان ضجه مى نمودند، و مرگشان بر آنان دشوار آمد؛ پس ابليس ملعون در نزدشان آمد و بديشان گفت : من بت هايى به صورت آنان براى شما فراهم مى كنم كه به آنها بنگريد و انس بگيريد و خدا را پرستش كنيد. پس بر مثال مردگانشان بت هايى برايشان تهيه كرد و آن خداى عزوجل را مى پرستيدند و به آن بت ها نظر مى كردند؛ چون زمستان مى شد و باران مى آمد، بت ها را به خانه مى بردند و همواره خداى عزوجل را مى پرستيدند؛ تا چون آن قرن به سر آمد و فرزندانشان بزرگ شدند، گفتند كه : پدران ما اين بت ها را مى پرستيدند و ما هم اينها را مى پرستيم ، بدون اينكه خدا را بپرستند. (120)

127- پاداش شاد نمودن مومن

صافى گويد: از ابا جعفر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: از زمره چيزهايى كه خدا با بنده اش موسى عليه السلام نجوا كرد اين كه فرمود: مرا بندگانى است كه بهشت را بر آنها مباح كرده و آنها را بر آن حاكم گردانم .
عرضه داشت : پروردگارا! آنها كيانند كه بهشت خويش را بر آنها مباح گردانى و آنها را حاكم بر آن گردانى ؟
فرمود: آن كس كه بر مومنى ادخال سرور كند. ، آنگاه فرمود:
مومنى در سرزمين ستمگرى زندگى مى كرد، ستمگر قصد او كرد، آن مومن به سرزمين شرك گريخت ، و بر مردى مشرك فرود آمد، پس آن مرد او را در پناه گرفت و با او مدارا نمود و مهمانش كرد. به هنگامى كه مرگ مشرك نزديك شد، خداى عزوجل به وى وحى كرد: قسم به عزت و جلالم ، اگر در بهشت من تو را جايى بود حتما تو را در آنجا جاى مى دادم ، وليكن بهشت بر آن كس كه شرك به من ورزيد حرام است ، وليكن اى آتش ! اين مرد مشرك را بترسان و او را ميازار و صبح و شام رزق وى را مى آورند.
عرضه داشتيم : آيا بهشت روزى اش را مى آورند؟
فرمود: از هر كجا كه خداى خواهد. (121)

128- آيا دين جز حب است ؟

بريد بن معاوية عجلى گفت : به نزد ابى جعفر عليه السلام بودم ، مردى با پاى پياده از خراسان وارد شد، پس پاهاى خود را بيرون آورد، پاهاى وى پينه زده بود و گفت : به خدا قسم ، چيزى جز دوستى شما اهل بيت مرا به اينجا نكشانده است .
ابو جعفر باقر عليه السلام فرمود: به خدا قسم ، اگر سنگى ما را دوست بدارد، خدا آن را با ما محشور مى دارد، و آيا دين جز حب چيزى است .
خداى تعالى مى فرمايد: بگو كه اگر خدا را دوست داريد، مرا دوست بداريد، خدا شما را دوست مى دارد. و فرمود: كسانى را كه به سوى ايشان مهاجرت كردند، دوست مى دارند و آيا دين جز حب چيزى (122) است ؟

129- حكم شكستن دندان آهو

امام صادق عليه السلام از ابوحنيفه پرسيد: حكم شخص محرمى كه دندان رباعى آهو را شكسته است چيست ؟
ابوحنيفه مى گويد: اى فرزند رسول خدا! نمى دانم .
حضرت مى فرمايد: تو مدعى فضل و خردى ! وليكن نمى دانى كه آهو دندانى رابعى ندارد، و دندان هايش ثنايى است . (123)

130- انواع تخم حيوانات

از معصوم عليه السلام سوال شده است : هر گاه كسى تخمى در اجمه يعنى در بيشه يافته است ، و يا تخم پرنده آبى يافته است و نمى داند كه تخم حيوان حلال گوشت است تا خوردن آن جايز باشد و يا تخم حيوان حرام گوشت است كه خوردن آن حرام باشد، به چه نشانه داند كه تخم حلال گوشت يا حرام گوشت است ؟
در جواب فرموده است : هر تخمى كه دو طرف آن يكسان است از حرام گوشت است ، و اگر مثل تخم مرغ خانگى است كه يك طرف آن پهن است - يعنى مخروطى است آن تخم حيوان حلال گوشت است .
چند روايت در اين موضوع در جزء يازدهم وافى فيض از كافى و تهذيب ذكر شده است . (124)
تخم مار دراز و هر دو طرف آن يكسان است ، و تخم باخه گرد است و از همه جانب يكسان است ، و هر دو حرام گوشت اند و تخم كبك و گنجشك و مرغ خانگى مخروطى است كه يك طرف پهن و جانب ديگر آن كشيده است و اينها حلال گوشت اند. (125)

131- تطابق خواب با واقعيت

حسن بن محبوب از محمد بن قاسم نوفلى گفت : به امام صادق عليه السلام عرضه داشتم : مومن خواب مى بيند و واقع نيز همانگونه است و گاه خواب مى بيند، ولى مطابق نيست .
فرمود: وقتى مومن خوابيد از روح وى حركتى كشيده به آسمان بلند مى شود هر چه روح مومن در ملكوت اشيا در جايگاه تقدير و تدبير ديد، حق است ، و هر چه كه در زمين رسد، اضغاث احلام است .
به او عرضه داشتم : آيا روح مومن به آسمان صعود مى كند؟
فرمود: بله .
پرسيدم : اين صعود آيا به گونه اى است كه به كلى روح از بدن خارج شود تا هيچ در آن نماند؟
فرمود: خير، اگر همه روحش از بدن خارج شود تا هيچ در آن نماند پس ‍ وى مى ميرد.
پرسيدم : پس چگونه روح مومن به آسمان خارج مى شود؟
فرمود: آيا خورشيد را در جاى خود در آسمان نمى بينى كه نور و شعاعش ‍ در زمين است ؟ روح مومن نيز اين چنين مى باشد، اصل آن در بدن و حركت وى كشيده به آسمان است . (126)

132- دين عقل و برهان

حكايتى را كه نقل مى كنيم در قصص العلماء مرحوم تنكابنى آمده است كه مرحوم ملا آقا دربندى ، به زيارت ثامن الحجج عليه السلام مشرف مى شدند، وقتى به سبزوار رسيدند، سوالاتى را مطرح كردند و به خدمت حاجى هادى سبزوارى صاحب منظومه فرستادند، مرحوم حاجى كه سوالات را ديد، فرمودند: اولا كسى كه اين سوالات را مطرح كرد، خود از عهده پاسخ آنها بر مى آيد و قدرت جواب را دارد. و ثانيا با مشغوليات ، و سن و سال و گرفتارى هاى درسى ، فرصت آن نيست كه فورا جواب اين سئوالات را بنگاريم و به شما بدهيم .
بعد، وقتى ملا آقاى دربندى ، از سفر برگشتند، دريكى از بلاد، كه به نزد يكى از آقايان روحانى وارد شدند، آنجا آقايان ، براى ديدن ايشان آمدند. يكى از آنها گفت : شنيديم كه شما سوالات فلسفى به حاج ملا هادى سبزوارى داده ايد و ايشان جواب ندادند! به يك لحنى ، كه يك مقدارى توهين به حاجى بوده است .
مرحوم آقاى دربندى فرمودند: اين طور نيست كه شما گمان مى كنيد، اگر حاجى و امثال حاجى نباشند كه جواب افراد ملحد و دهرى را كه منكر مبدا و معاد هستند، بدهند و اصل دين را تحكيم نكنند، نبوت شما نمى رسد كه اصل برائت و استصحاب جارى كنيد!
واقعش اين است كه اصول دين و ديگر امهات را بايد دليل و برهان ثابت كند و بر كرسى بنشاند. دين ، دين عقل و دليل و برهان است . عقل ، دليل و برهان هم فلسفه است .
فلسفه اى كه فلاسفه الهى ما مى گويند، فلسفه اى كه صاحب اسفار و شقا مى گويد. در بعضى از نوشته هايم ، قسمت آخر حديث مفضل را بيان كردم كه امام صادق عليه السلام با مفضل درباره وحدت صنع ، صحبت كرده است كه وحدت تدبير، وحدت صانع و مدبر را مى رساند. بعد امام صادق عليه السلام ، ارسطو را ستوده است . حضرت فرمودند: مفضل ! ارسطو مردم زمان خود را از راه وحدت صنع به وحدت صانع كشانده است و از اين راه پيش آمده است .
مرحوم استاد شعرانى مى فرمود: ارسطو، مباهات كند به خودش ، كه امام صادق عليه السلام نام او را بر زبان آورده است !
بعد شعر حافظ را مى خواند و مى گفت : گويى حافظ از زبان ارسطو، خدمت امام عرض مى كند:
من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم لطف ها مى كنى اى خاك درت تاج سرم
البته خاك درب امام صادق عليه السلام ، تاج سر ارسطوهاست . حرفى نيست وليكن ، ارسطو از راه وحدت صنع ، مردم را به وحدت صانع مى كشاند، هر چند مرحوم ديلمى در محبوب القلوب و مرحوم سيد بن طاووس در كتابى كه راجع به نجوم نوشته اند، ارسطو و تنى چند از بزرگان را در زمره انبياء نام برده اند. (127)

133- اولين قياس كننده

در كتاب وافى است كه ابوحنيفه مى گويد:
نزد حجامى رفتم تا موى سرم را بتراشد، حجام به من گفت : سرت را پايين بياور و روى به قبله كن و نام خداى را بر زبان جارى ساز!
پس ، از او شش خصلت بياموختم كه پيش از آن در من نبود.
بدو گفته : آيا تو آزادى يا بنده اى ؟
گفت : بنده ام .
گفتم : بنده كه هستى ؟
در پاسخ گفت : بنده جعفر بن محمد صادق !
پرسيدم : آيا اكنون در خانه است ؟
گفت : آرى !
سپس ، به سوى منزلش رفتم و اذن ورود خواستم ، ليكن مرا اذن ندادند. اندكى بعد، مردمى از كوفه آمدند و اذن گرفته ، داخل شدند. و من نيز همراه آنان شدم . چون به حضورش رسيدم ، ايشان را گفتم :
اگر پيامى به اهل كوفه ارسال بنمايى ، ديگر اصحاب محمد را دشنام نخواهند داد. من در كوفه بالغ بر صد هزار نفر را مى شناسم كه آنان را دشنام مى دهند.
ايشان فرمود: سخن مرا نمى پذيرند.
گفتم : چه كسى سخن تو را نمى پذيرد و حال آن كه تو فرزند رسول خدايى !
ايشان پاسخ داد: اولين كسى كه سخن مرا نمى پذيرد، تويى ، كه بدون اجازه به خانه ام وارد شدى و بدون امر من ، نشستى و سخن گفتى و مرا خبر رسيده است كه قائل به قياس نيز هستى .
فرمود: واى بر تو اى نعمان ! اولين كسى كه قياس كرد، ابليس بود...(128)(129)***

134- طعم آب

در قرب الاسناد حسن بن ظريف از حسين بن علوان از جعفر عليه السلام نقل كرده كه وى گفت : من به نزد آن حضرت نشسته بودم به هنگامى كه مردى آمد و از طعم آب از آن حضرت پرسيد و مى پنداشتند كه آن مرد زنديق است . پس حضرت ابو عبدالله عليه السلام به زير و رد كردن آن پرداخت و به او فرمود: واى بر تو! طعم آب ، طعم زندگى است . خداى عزوجل مى فرمايد: و از آب هر موجود زنده اى را آفريد آيا ايمان نمى آورند . (130)

135- رويت خدا در دنيا

ابوبصير مى گويد كه : به حضرت امام صادق عليه السلام گفتم : در مورد خداى تعالى آگاهم كن كه آيا مومنان روز قيامت او را مى بينند؟
فرمود: آرى ! و پيش از روز قيامت هم ديده اند. گفتم : كى ؟
فرمود: وقتى كه به آنها گفت : الست بربكم ؟ قالوا: بلى (131)(132)
بعد مدتى ساكت شد و آنگاه فرمود: مومنان در دنيا پيش از روز قيامت هم مى بينند؛ آيا تو همين الان او را نمى بينى ؟
ابو بصير مى گويد: گفتم : فدايت شوم ! اين حديث را از جانب شما نقل بكنم ؟
فرمود: نه ؛ زيرا اگر آن را بگويى ، جاهل به معنايى كه تو قايل هستى ، آن را انكار مى كند و بعد اين را تشبيه و كفر به حساب مى آورد، و منظور رويت با چشم نيست ؛ خدا بزرگ تر از چيزى است كه مشتبهان و ملحدان وصف مى كنند. (133)

136- شب نور باران قبور ائمه

ثقه اى نقل كرد از شيخ محمد كليد دار روضه مقدسه كاظمين عليه السلام و شيخ مذكور خود مرد متدينى بود، و من خود او را ملاقات كرده بودم كه شيخ مذكور گفت :
در هنگامى كه حسن پاشا بعد از زمان سلطنت نادر شاه افشار در ايران او پاشاى عراق عرب بو در بغداد متمكن بود، روزى در ايام ماه جمادى الثانيه در وقتى كه جمعى از امراء و افنديان و اعيان آل عثمان در مجمع او حاضر بودند پرسيد: سبب چيست كه اول ماه رجب را شب نور باران گويند؟
يكى از ايشان مذكور ساخت كه : در اين شب از قبور ائمه دين نور فرو مى ريزد.
پاشا گفت : در اين مملكت محل قبور ائمه بسيار است و البته مجاورين اين قبور ائمه مشاهده خواهند نمود.
پس كليددار ابوحنيفه كه امام اعظم ايشان است و كليد دار شيخ عبد القادر را طلبيده مطلب را از ايشان استفسار نمود و ايشان گفتند: ما چنين چيزى مشاهده نكرده ايم .
حسن پاشا گفت : كه موسى بن جعفر عليه السلام و حضرت جواد عليه السلام نيز از اكابر دينند، بلكه جماعت روافض آنها را واجب الاطاعة مى دانند، سزاوار آن است كه از كليد دار روضه ايشان نيز بپرسيم و همان ساعت ملازمى كه به عرف اهل بغداد چو خادار گويند، به طلب كليد دار كاظمين عليه السلام آمد، شيخ محمد گويد:
كه كليد دار آن وقت پدر من بود و من تقريبا در سن بيست ساله بودم و با پدر در كاظمين بوديم كه ناگاه چو خادار به حضار پدرم آمد. و او نمى دانست كه با او چه شغل داشت روانه بغداد شد و من نيز به بعد از حضور پاشا از پدرم سئوال كرد كه گويند: شب اول رجب را شب نور باران گويند به جهت نزول نور از آسمان بر قبور ائمه دين ، آيا تو هيچ آن را در قبر كاظمين مشاهده كرده اى ؟
پدر خالى از ذهن و بى تامل گفت : بلى ! چنين است و من مكرر ديده ام .
پاشاى مذكور گفت : اين امر غريبى است و اول رجب نزديك است ، مهيا باش كه من در شب اول رجب در روضه مقدسه كاظمين به سر خواهم برد.
پدرم از استماع اين سخن به فكر افتاد كه اين چه جراتى بود كه من كردم و چه سخن بود از من سر زد و با خو گفت كه : يحتمل مراد نور ظاهرى مشاهده نباشد و من نور محسوسى نديده ام و متحير و غمناك بيرون آمد و من چون او را ديدم آثار تغيير و ملال در بشره او يافتم و سبب استفسار كردم گفت :
اى فرزند من ! خود را به كشتن دادم و با حال تباه روانه كاظمين عليه السلام شديم و در بقيه آن ماه پدرم به وصيت و وداع مشغول بود و امور خود را انجام مى داد و خورد و خواب او تمام شد و روز و شب به گريه و زارى مشغول بود و شب ها در روضه مقدسه تضرع مى كرد و به ارواح مقدسه ايشان توسل مى جست و خدمتكارى خود را شفيع مى كرد تا روز آخر ماه جمادى الثانية .
چون روز به حوالى غروب رسيد، كوكبه پاشا ظاهر شد و خود او نيز وارد شد و پدرم را طلبيد و گفت :
بعد از غروب روضه را خلوت نمايد و زوار را بيرون كند، پدرم حسب الامر چنان كرد، هنگام نماز شام ، پاشا به روضه داخل شد، امر كرد كه شمع هاى روضه كه روشن بود خاموش كردند و روضه مقدسه تاريك ماند.
خود چنان كه طريقه سنيان است فاتحه خواند و رفت به عقب سر ضريح مقدس مشغول نماز و ادعيه شد و پدرم در سمت پيش روى ضريح مقدس ‍ را گرفته بود و محاسن خود را بر زمين مى ماليد و روى خود را در آنجا مى سائيد و تضرع و زارى مى كرد، مانند ابر بهار اشك از ديده او جارى بود و من نيز از عجز و زارى پدرم به گريه افتاده بودم و بر اين حال تقريبا دو ساعت گذشت و نزديك بود كه پدرم قالب تهى كند كه ناگاه سقف محاذى بالاى ضريح مقدس شق شد و ملاحظه شد كه گويا به يك بار صد هزار خورشيد و ماه و شمع و مشعل بر ضريح مقدس و روضه مقدسه ريخت كه مجموع روضه ، هزار مرتبه از روز روشن تر و نورانى تر شد و صداى حسن پاشا بلند شد كه به آواز بلند مكرر مى گفت :
صلى الله على النبى محمد و آله .
پس پاشا برخاست و ضريح مقدس را بوسيد و پدر مرا طلبيد و محاسن او را گرفت و به خود كشيد و ميان دو چشم پدر مرا بوسيد و گفت : بزرگ مخدومى دارى خادم چنين مولائى بايد بود!
و انعام بسيار بر پدرم و ساير خدام روضه متبركه كرده و در همان شب به بغداد مراجعت نمود. (134)

 

next page

fehrest page

back page