داستانهاى خواندنى از پيامبران اولواالعزم

محمد محمدى اشتهاردى

- ۲ -


گاه مى شد كه حضرت نوح عليه السلام را آن قدر مى زدند كه به حالت مرگ بر زمين مى افتاد، ولى وقتى كه به هوش مى آمد و نيروى خود را باز مى يافت ، با غسل كردن ، بدن را شستشو مى داد و سپس نزد قوم مى آمد و دعوت خود را آغاز مى كرد، به اين ترتيب ، آن حضرت با مقاومت خستگى ناپذيرى ، به مبارزه بى امان خود ادامه مى داد. (25)
3- لجاجت و گستاخى قوم نوح عليه السلام
قوم نوح در مرام باطل و بيهوده خود، بسيار لجوج و يك دنده بودند، به قدرى به پاى عقيده آلوده خود ايستادگى داشتند كه حاضر بودند بميرند ولى از عقيده خود دست برندارند.
لجاجت را به جايى رساندند كه دست فرزندان خود را گرفته و نزد نوح عليه السلام مى آوردند و به آنها سفارش مى كردند كه : (( مبادا سخنان اين پير مرد را گوش كنيد، و اين پير شما را فريب دهد. ))
نه تنها يك گروه اين كار را انجام مى دادند، (26) و آن را به عنوان دفاع از حريم بت پرستى و تقرب به پيشگاه بتها و تحصيل پاداش از درگاه آنها، انجام مى دادند.
بعضى هم دست پسران خود را گرفته و كنار نوح عليه السلام مى آوردند و هر كدام به پسرانشان مى گفتند: (( اى پسرم ! اگر بعد از من باقى ماندى ، هرگز از اين ديوانه پيروى نكن . )) (27)
بعضى ديگر از آن قوم نادان و لجوج ، دست فرزند خود را گرفته ، نزد نوح عليه السلام مى آورد و چهره نوح عليه السلام را به او نشان مى داد و به او چنين مى گفت : (( از اين مرد بترس ، مبادا تو را گمراه كند. اين وصيتى است كه پدرم به من كرده و من اكنون همان سفارش را به تو توصيه مى كنم . )) (تا حق وصيت و خير خواهى را ادا كرده باشم ). (28)
آنها گستاخى و غرور را به جايى رساندند كه قرآن مى فرمايد:
جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشو اثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا: (29)
آنها در برابر دعوت نوح عليه السلام (( به چهار طريق مقابله مى كردند: )) 1. انگشتان خود را در گوشهايشان قرار مى دادند؛ 2. لباسهايشان را بر خود مى پيچيدند و بر سر خود مى كشيدند (تا امواج صداى نوح عليه السلام به پرده صِماخ گوش آنها نرسد. 3.در كفر خود اصرار و لجاجت مى ورزيدند؛ 4. مغرور بوده غرور و خود خواهى داشتند.
آرى عداوت ، كينه و دشمنى قوم نسبت به نوح عليه السلام به اينجا رسيد كه اصرار داشتند هم گوششان صداى نوح عليه السلام را نشنود، و هم با به سر انداختن لباس ، چشمشان چهره ملكوتى نوح عليه السلام را نبيند، تا از ناحيه چشم و گوش پيامى به مغزشان نرسد، مبادا ديدار چهره نورانى نوح عليه السلام و گفتار شيوايش در آنها اثر كند.
بزرگترين عاملى كه آنها را اين گونه لجوج و گستاخ كرده بود، خوى استكبارى و غرور و خودكامگى آنها بود، كه چنين خو و حالتى ، هم مانع شناخت است و هم مانع پذيرش حق مى باشد.
4- كتك خوردن و بيهوش شدن نوح عليه السلام به دست بت پرستان
روزى حضرت نوح عليه السلام بر فراز كوهى رفت و با صداى بلند گفت : لا اله الا الله ، انا رسول الله :
معبودى جز خداى يكتا نيست (بتها را نپرستيد و آنها را شريك خدا قرار ندهيد) من فرستاده خدا هستم .
سران بت پرست ، از دعوت نوح عليه السلام آن چنان عاصى و عصبانى شدند كه به گِرد آن پيرمرد نورانى و ملكوتى اجتماع نموده و به او ناسزا گفتند و سپس به او حمله كردند و آن قدر او را زدند كه بيهوش بر زمين افتاد؛ ولى وقتى آن مرد خدا به هوش آمد، فرمود:
خدا يكتا و بى همتاست ، و همه پديده ها را او آفريده است ! روزى ديگر، آنقدر آن مرد بزرگمرد الهى را زدند كه بيهوش گرديد.
ساعتها گذشت ، ولى به هوش نيامد، او را در ميان گليمى نهادند و به خانه اش آوردند. پس از سه روز به هوش آمد و با دلى شكسته متوجه خدا شد و چنين گفت :
رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا - فلم يزدهم الا فرارا: (30)
خدايا! من قوم خود را شب و روز به سوى تو دعوت كردم ، اما من چيزى جز فرار از حق بر آنان نيفزود.
من وظيفه ام را انجام دادم ، و كوتاهى نكردم ، ولى چه كنم ؟! اين قوم لجوج و سركش ، دعوتم را نمى پذيرند و از دعوتم جلوگيرى مى كنند. (31)
5- تبليغات گوناگون نوح عليه السلام و دلسوزيش
نوح عليه السلام در هدايت و تبليغ قوم خود، بسيار ايثارگرى مى كرد و به آنها چون فرزند دلبند خود مى نگريست و همواره در انديشه نجات آنها بود. از آلودگى آنها چون فرزندان دلبند خود مى نگريست و همواره در انديشه نجات آنها بود. از آلودگى آنها غصه مى خورد و (همانند پدرى كه فرزندش ‍ اعتياد به هروئين دارد، رنج مى برد و) آزرده مى شد. از اين رو شب و روز آنها را دعوت مى كرد تا بلكه آنها را نجات دهد.
نوح عليه السلام براى اينكه دعوتش در آن سنگدلان نفوذ كند، سه برنامه مختلف را دنبال كرد، گاه آنها را به طور مخفيانه و محرمانه دعوت مى كرد و گاه دعوت علنى و آشكار و نهان استفاده مى كرد. (32)
ولى قوم سنگدل ، همه روشهاى مهرانگيز و منطقى نوح عليه السلام را ناديده مى گرفتند.
يك بار آن قوم بى رحم براى جلوگيرى از دعوت نوح عليه السلام ، به او حمله كردند و او را آن چنان مقامى زدند كه بيهوش شد، ولى وقتى كه آن پيامبر دلسوز و مهربان به هوش آمد، گفت :
اللهم اهد قومى فانهم لا يعلمون :
خدايا! قوم مرا هدايت فرما، چرا كه آنها ناگاه هستند. (33)
صبر و تحمل حضرت نوح نسبت به همسر منافقش

حضرت نوح عليه السلام همسرى منافق (34) داشت . يك سال بر اثر نيامدن باران ، قحطى شد، جمعى از مردم تصميم گرفتند نزد حضرت نوح عليه السلام بروند و از او بخواهند دعا كند تا باران بيايد. حضرت در روستايى سكونت داشت ، آنها به آن روستا و به خانه او رسيدند؛ در خانه را زدند، زن حضرت از خانه بيرون آمد، آنها گفتند: (( نوح كجاست ؟ آمده ايم از او بخواهيم دعا كند تا باران بيايد )) زن گفت : اگر دعاى نوح مستجاب مى شد، براى خود ما دعا مى كرد كه وضع زندگيمان خوب شود! او اكنون به بيابان رفته تا هيزم جمع كرده و بفروشد، و آن چنان مقامى هم ندارد كه دعايش مستجاب گردد. (35)
آنها به بيابان رفتند، ناگهان ديدند حضرت نوح هيزم جمع كرده و آن را به پشت گرفته و بر شيرى سوار است و مارى به دست گرفته و آن مار را تازيانه خود (در راندن شير) قرار داده است .
قحطى زدگان به نوح عليه السلام عرض كردند: (( دعا كن تا باران بيايد، قحطى همه جا را گرفته است .
نوح عليه السلام دعا كرد و باران خوبى آمد. آنها به نوح عليه السلام گفتند:
تو كه اين گونه مستجاب الدعوه هستى ، چرا در مورد زن خودت نفرين نمى كنى كه مثلا از خانه ات بيرون رود و مجازات شود و پشت سرت بد گويى شما را نكند.
حضرت نوح عليه السلام در پاسخ فرمود:
ارزش و ثواب تحمل و صبر با چنين زنى ، بهتر از آن است كه با نفرين او را به مجازات برسانم . (36)
فرمان خدا، به ساختن كشتى
حضرت نوح عليه السلام هميشه قوم خود را نصيحت مى كرد و شب و روز در فكر رستگارى و نجاتشان از چنگال جهل و بت پرستى بود، تا آن كه نتيجه اى نگرفت و آنها را به عذاب الهى هشدار داد و اعلام خطر كرد تا دست از اعمال زشت خود بردارند، ولى آنها گستاخى را به آخر رسانده ، بى پرده گفتند:
اى نوح ! با ما جر و بحث كردى و زياد هم جر و بحث كردى (بس است !) اكنون اگر راست مى گويى ، آنچه را از عذاب الهى به ما وعده مى دهى بياور.
از سوى خدا به نوح عليه السلام وحى شد: جز آنان كه (تاكنون ) ايمان آورده اند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد. بنابراين از كارهايى كه بت پرستان انجام مى دهند، غمگين مباش (37) و در اين هنگام خداوند دستور ساختن كشتى را به حضرت اعلام و چنين وحى فرمود:
و اصنع الفلك باعيننا و وحينا و لا تحاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون : (38)
و اكنون در حضور ما و طبق وحى ما كشتى بساز، و درباره آنها كه ستم كردند شفاعت مكن كه همه آنها غرق شدنى هستند.
حضرت نوح عليه السلام مشغول كاشتن هسته هاى درخت شد، (39) قوم او از كنار عبور مى كردند و از روى مسخره (قاه قاه ) مى خنديدند و مى گفتند: (( اين پير را ببين كه (( كشتكار )) شده است ...! ))
سالها گذشت ، و بر اثر كشتكار او، درختهاى بلند و تنومندى پديدار شدند. حضرت نوح عليه السلام با وسايل نجارى آنها را قطع مى كرد و تخته هايى از آنها مى ساخت ، در حالى كه قومش از روى استهزا و پوزخند مى گفتند: (( اين را ببين ! اينك نجار شده است ...! ))
پس از آن كه تخته ها آماده شد، به ساختن كشتى مشغول شد و باز قومش به استهزا و مسخره مى گفتند: (( اين را ببين ! شغل عوض كرده و اكنون كشتيبان و ملوان در بيابان بى آب شده است ...! ))
اين سرزنش ها و شماتت ها همچنان ادامه داشت ، تا حضرت نوح عليه السلام از كشتى فارغ شد و در پاسخ مسخره كردن آنها فرمود:
ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون ... (40)
اگر ما را مسخر مى كنيد (روزى خواهد آمد كه ) ما نيز شما را مسخره خواهيم كرد و به زودى خواهيد دانست كه عذاب خوار كننده به سراغ چه كسى خواهد آمد؟! (41)
مطابق پاره اى از روايات ، يكى از حواريون عيسى عليه السلام از ايشان تقاضا كرد تا از امت نوح عليه السلام يكى را زنده كند تا او اوصاف كشتى نوح عليه السلام را بيان نمايد. عيسى عليه السلام عصاى خود را بر خاك قبرى زد، شخصى با ريش سفيد از درون خاك بيرون آمد و چگونگى كشتى را چنين شرح داد:
طول كشتى نوح عليه السلام 1200 گز (42) ، و عرضش 300 و داراى سه طبقه زيرين محل چهار پايان و طبقه بالا متعلق به پرندگان و طبقه رويى آن مختص نوح و پيروانش بود.
آنگاه حضرت عيسى عليه السلام به او فرمود: (( به جاى خود باز گردد. )) و او بازگشت . (43)
چگونگى مسخره كردن قوم نوح عليه السلام از زبان مولانا
مولانا، در كتاب مثنوى ، ماجراى ساختن كشتى توسط نوح عليه السلام و ماجراى به مسخره گرفتن قومش را چنين بازگو مى كند:
مشركان براى مسخره كردن حضرت نوح عليه السلام به گرد او اجتماع مى كردند و مى گفتند: در بيابانى كه چاه و آبى وجود ندارد، اين مرد كشتى مى سازد، زهى نادانى و ابلهى !
يكى مى گفت : اى پير! سوار كشتى شو و با شتاب حركت كن .
دومى : پر و بالى هم براى آن بساز.
سومى : دنباله كشتى كه مى سازى كج است .
چهارمى : آرى ، پشت اين كشتى كج و ناهموار است .
پنجمى : اى آقا كشتى ساز! پس پالانش كو؟!
ششمى : درست دقت كن ، پايش هم كج است .
هفتمى : نه بابا! كشتى نمى سازد، اين مشك تو خالى است .
هشتمى : اين خر را چه كسى سوار شود؟!
نهمى : اين خر چگونه جو مى خورد؟! زيرا خر بدون خوردن جو، بارى را به منزل نمى رساند.
دهمى : اى پير! مگر بى كار هستى ، يا پير و فرتوت شده اى و عقل از سرت پريده .
حضرت نوح عليه السلام در مقابل همه آن گفتار بيهوده ، بيش از يك پاسخ نداشت و مى فرمود: (( كشتى سازى من در بيابان بى آب ، به دستور خداوند است ، و اين مسخره و نيشخندها، از اهميت كار من نمى كاهد. ))

نوح اندر باديه كشتى بساخت   صد مثل گو از پى تسخر بتاخت
ز بيابانى كه چاه و آب نيست   مى كند كشتى چه نادان ابلهى است
آن يكى مى گفت : اين كشتى بتاز   و آن يكى مى گفت : پرش هم بساز
آن يكى مى گفت : دنبالش كژ است   و آن يكى مى گفت : پشتش ‍ كژ مژ است
آن يكى مى گفت : پالانش كجاست ؟   و آن يكى مى گفت : پايش ‍ كژ چر است ؟
آن يكى مى گفت : كاين مشكى تهى است   و آن يكى مى گفت : اين خر بهر كيست ؟
آن يكى مى گفت : جو چون مى خورد؟   ورنه بارت كى به منزل مى برد؟
آن يكى مى گفت : بى كارى مگر   يا شدى فرتوت و عقلت شد ز سر
او همى گفت : اين به فرمان خداست   اين بچربكها نخواهد گشت كاست (44)
9- فرار و گريز خرابكاران از حمله نوح عليه السلام
هنگامى كه نوح عليه السلام طبق فرمان خدا به ساختن كشتى مشغول شد، مشركان شبها در تاركى ، كنار كشتى مى آمدند و آنچه نوح عليه السلام از كشتى درست كرده بود خراب مى كردند، تخته هايش را از هم جدا كرده و مى شكستند. نوح عليه السلام از درگاه خدا استمداد كرد و گفت :
خدايا! به من فرمان دادى تا كشتى را بسازم و من مدتى است به ساختن آن مشغول شده ام ، ولى آنچه را درست مى كنم ، شبها مخالفان مى آيند و خراب مى كنند؛ بنابراين چه وقت كار من به سامان و پايان مى رسد؟!
خداوند به نوح عليه السلام وحى كرد:
سگى را براى نگهبانى كشتى بگمار.
حضرت نوح عليه السلام از آن پس ، سگى را كنار كشتى آورد تا نگهبانى دهد. آن حضرت روزها به ساختن كشتى مى پرداخت و شبها مى خوابيد.
وقتى كه شبانه مخالفان براى خراب كردن كشتى مى آمدند، سگ به طرف آنها مى رفت و صداى خود را بلند مى نمود، نوح عليه السلام بيدار مى شد و با دسته بيل يا كلنگ به مهاجمان حمله مى كرد و آنها فرار مى كردند. مدتى برنامه نوح عليه السلام اين گونه بود تا ساختن كشتى به پايان رسيد. (45)
10- سرنشينان كشتى
از آنجا كه طوفان نوح ، جهانى و سراسر كره زمين را فرا مى گرفت ؛ بر نوح عليه السلام لازم بود كه براى حفظ نسل حيوانات و حفظ گياهان ، از هر نوع يك جفت سوار كشتى كند و از بذر يا نهال گياهان گوناگون نيز بر دارد.
روايت شده ؛ امام صادق عليه السلام فرمود: پس از پايان يافتن ساختمان كشتى ، خداوند به نوح عليه السلام وحى كرد كه : به زبان سريانى اعلام كن تا همه حيوانات جهان نزد تو آيند، نوح اعلام جهانى كرد، همه حيوانات حاضر شدند، نوح عليه السلام از هر نوع يك جفت (نر و ماده ) در كشتى جاى داد. (46)
در قرآن ، اين مطلب را چنين مى خوانيم كه فرمان ما (به فرا رسيدن عذاب ) صادر شد و آب از تنور به جوشش آمد، به نوح عليه السلام گفتيم : از هر نوع حيوان ، جفتى (نر و ماده ) - يك زوج - در آن كشتى حمل كن . همچنين خاندانت را بر آن سوار كن ، مگر آنها كه قبلا وعده هلاكت به آنها داده شده (مانند يكى از همسران و يكى از پسرانش ) و همچنين مومنان را سوار كن . (47)
به اين ترتيب مسافران كشتى عبارت بودند از: نوح عليه السلام و حدود هشتاد نفر از ايمان آوردندگان به او، و يك جفت از انواع حيوانات (حشرات ، پرندگان و چهار پايان ) و مقدارى از بذر و نهال گياهان .
مسافران ، هر كدام در جايگاه مخصوصى قرار گرفتند و همه آماده يك بلاى عظيم بودند، كه نشانه هاى مقدماتى آن آشكار شد، از جمله در ميان تنورى كه در خانه نوح عليه السلام بود، آب به جوشيدن آمد، ابرهاى تيره و تار همچون پاره هاى ظلمانى شب ، سراسر آسمان را فرا گرفت . صداى غرش ‍ رعد و برق از هر سو شنيده و ديده مى شد، و همه چيز از يك حادثه بزرگ و فراگير خبر مى داد.
11- نصيحت پذيرفته شده شيطان به نوح عليه السلام
حضرت نوح عليه السلام هنگامى كه حيوانات را سوار كشتى مى كرد، همه سوار شدند ولى در ميان آنها الاغ سوار نشد. نوح عليه السلام ترسيد آن حيوان غرق گردد و نسل الاغ در زمين برچيده شود، چند بار او را براى سوار شدن تحريك كرد، ولى او سوار نشد. نوح عليه السلام خشمگين شد و در حال خشم ، خطاب به الاغ گفت : (( اى شيطان ! سوار شو. ))
شيطان ، اين سخن را از نوح عليه السلام شنيد، دم الاغ را گرفت و همراه الاغ وارد كشتى شد. در اينجا بود كه نوح عليه السلام تصور كرد به شيطان اجازه نداده و او در كشتى نيست .
هنگامى كه كشتى ، بر فراز آب قرار گرفت و حركت كرد، نوح عليه السلام ناگاه ديد شيطان در صدر كشتى نشسته است ؛ با خشم به او گفت : (( چه كسى به تو اجازه ورود به كشتى را داد؟! ))
شيطان گفت : (( تو اجازه دادى ، آنجا كه گفتى ؛ اى شيطان سوار شو! و بعد گفت : (( اى نوح ! تو به گردن من حق و نعمتى دارى ، مى خواهم آن را جبران كنم ! ))
نوح عليه السلام فرمود: آن حق و نعمت چيست ؟!
- تو بر قوم خود نفرين كردى ، همه آنها در يك ساعت غرق و هلاك شدند، اگر آنها اكنون زنده بودند مايه زحمت براى من مى شدند، زيرا حيران بودم كه چگونه آنها را گمراه كنم ، ولى اكنون راحت شدم .
هنگامى كه نوح عليه السلام اين شماتت و نيش تلخ شيطان را شنيد، بسيار ناراحت شد و گريه اش در اين مورد ادامه يافت ...
در اين موقع ، خداوند به نوح عليه السلام وحى كرد: (( سخن شيطان را گوش كن و بپذير. ))
نوح عليه السلام گفت : اى شيطان ! اينك بگو سخنت چيست ؟
شيطان : اى نوح ! تو را از سه خصلت نهى مى كنم :
1. هيچ گاه متكبر و خودخواه نباش ، زيرا نخستين چيزى كه موجب گناه و نافرمانى خدا شد، تكبر بود. آن جا كه خداوند به من فرمان داد تا پدرت آدم عليه السلام را سجده كنم ، ولى تكبر باعث شد او را سجده نكردم ، اگر او را سجده مى كردم خداوند مرا از جهان ملكوتيان و فرشتگان بيرون نمى كرد.
2. از حرص بپرهيز، زيرا خداوند همه نعمتهاى بهشت را براى پدرت (آدم ) مباح كرد و تنها از خوردن يك درخت ميوه بخورد و در نتيجه به فرمان خدا از بهشت اخراج شود.
3. با زن نامحرم خلوت نكن ، كه در چنين حالى من بسيار به تو نزديك هستم تا تو را وسوسه كرده و به عمل منافى عفت وادارت كنم .
خداوند به نوح عليه السلام وحى كرد: (( اين سخن شيطان را بپذير )) . (48)
و در روايت ديگر آمده ؛ شيطان به نوح عليه السلام گفت : از سه خصلت بپرهيز: تكبر، حرص و حسد، زيرا تكبر موجب بدبختى من گرديد و رانده درگاه حق شدم و حرص موجب بيرون راندن آدم عليه السلام از بهشت شد و حسد موجب شد كه قابيل ، پسر آدم عليه السلام برادرش هابيل را كشت .
نوح عليه السلام به ابليس گفت : (( به من خبر بده در چه وقت قدرت تو بر گمراه كردن انسان و تسلط تو بر او بيشتر از وقتهاى ديگر است ؟! ))
شيطان در پاسخ گفت : (( هنگام خشم و غضب انسانها. )) (49)
12- فرا رسيدن بلاى عظيم طوفان
حضرت نوح عليه السلام سالها، قوم گنهكارش را از عذاب الهى هشدار داده بود، ولى آنها همه چيز را به مسخره مى گرفتند و به هشدارها و آژيرهاى خطر حضرت نوح عليه السلام اعتنا نكردند، حتى نزد نوح عليه السلام آمده ، با كمال غرور و گستاخى مى گفتند:
يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاءتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين :
اى نوح ! با ما ستيز كردى و زياد جر و بحث نمودى ، ديگر بس است ، اكنون اگر راست مى گويى ، آنچه را كه از عذاب خدا به ما وعده مى دهى بياور. (50)
نوح عليه السلام صدها سال براى هدايت قومش تلاش كرد، ولى جز گروه اندكى ، به او ايمان نياوردند. نوح عليه السلام به طور كلى از هدايت شدن قوم مايوس شد، زيرا مى ديد روز به روز بر لجاجت و آزار آنها مى افزايد، و آنها آن چنان از نظر فكرى و روحى ، مسخ شده اند، كه هيچ روزنه اميدى براى جذب آنها باقى نمانده است ، و حتى فرزندان آينده آنها نيز اميدى نيست و از طرفى ، خداوند به نوح عليه السلام وحى كرد كه :
لن يومن من فومك الا من قد آمن :
جز آنان كه تا كنون ايمان آورده اند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد. (51)
اين جا بود كه : نوح عليه السلام آنها را سزاوار نفرين ديد و در مورد آنها چنين نفرين كرد:
رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا:
پرودگارا! احدى از كافران را روى زمين زنده مگذار، چرا كه اگر آنها را زنده بگذارى ، بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى گنهكار و كافر به وجود نمى آورند. (52)
در اين هنگام ، طوفان عظيم و عالمگير فرا رسيد. از آسمان ، زمين و از هر سو، آب و سيل جارى شد. آبى كه از آسمان مى آمد باران نبود، بلكه سيلى كه بر زمين مى ريخت . همه جاى زمين آبشارهاى عظيم و وحشتناكى شده بود كه بر زمين مى ريخت . باد تند از همه سو مى وزيد. رعد و برق و ابرهاى متراكم ، همه جا را تيره و تار ساخته بود. طولى نكشيد كه كشتى بر روى آب قرار گرفت و انسانها و موجوداتى كه در بيرون كشتى بودند غرق شدند همه كوهها و دشتها زير آب رفت . گويى همه جا اقيانوس بود. ديگر زمين يا قله كوهى ديده نمى شد، و به تعبير قرآن :
و هى تجرى بهم فى موج كالجبال :
كشتى نوح عليه السلام با سرنشينان سينه امواج كوه گونه را مى شكافت و همچنان به پيش مى رفت . (53)
در اين جا براى اينكه به بلاى هولناك بيشتر پى ببريم ، نظر شما را به اين روايت زير جلب مى كنيم :
1. محل خانه حضرت نوح عليه السلام در مسجد اعظم كنونى كوفه بود، كه تنور نان پزى نيز در آن خانه بود و معمولا تنورها در جاى خشك و دور از آب مى باشد. همسر نوح عليه السلام ناگهان ديد از ميان تنور، آب مى جوشد و بالا مى آيد. با شتاب نزد نوح عليه السلام رفت و خبر داد. نوح عليه السلام با سرعت خود را كنار تنور رسانيد، روى آن آب را با طبقى بست و مهر زد، تا مقدمات حركت كشتى را فراهم سازد، پس از فراهم شدن مقدمات ، كنار تنور آمد و آن طبق را برداشت . آب از ميانش چون فواره بيرون زد. (54)
2. مادرى به كودك شيرخوار خود بسيار علاقه بسيار داشت ، وقتى ديد از هر سوى آب به جريان افتاده ، با كودك خود به سوى كوه شتافت و از آن بالا رفت ؛ يك سوم ارتفاع كوه را پيمود و همانجا ايستاد؛ آب به آنجا رسيد، مادر بالاتر رفت تا به دو سوم ارتفاع كوه رسيد؛ پس از چند لحظه ، آب به آنجا رسيد؛ مادر خود را به قله كوه رسانيد، آب آنجا را نيز فرا گرفت . هنگامى كه آب به گردن مادر رسيد، او كودكش را با دو دستش بلند كرد تا آب به او نرسد، ولى آب همچنان بالا آمد تا از آنها گذشت و غرق شدند. (55)
13. هلاكت كنعان پسر نوح عليه السلام
يكى از پسران حضرت نوح عليه السلام (( كنعان )) (56) نام داشت . حضرت نوح عليه السلام با گفتار و شيوه هاى مختلفى ، او را به سوى توحيد دعوت كرد، ولى او با كمال گستاخى و لجاجت به دعوت پدر اعتنا ننمود و مانند ساير مردم به بت پرستى ادامه داد.
هنگامى كه بلاى جهانگير طوفان فرا رسيد، نوح عليه السلام پسرش كنعان را در خطر غرق و هلاكت شدن ديد، دلش به حال او سوخت و از ميان كشتى او را صدا زد:
يا بنى اركب معنا و لا تكن مع الكافرين :
پسرم ! با ما به كشتى سوار شو و از گروه كافران مباش !
كنعان به جاى اينكه به دعوت دلسوزانه پدر پاسخ مثبت دهد و خود را كه در پرتگاه هلاكت بود نجات بخشد، با كمال غرور و گستاخى تقاضاى پدر را رد كرد و در پاسخش چنين گفت :
ساوى الى جبل يعصمنى من الماء
به زودى به كوهى پناه مى برم تا مرا از آب حفظ كند.
نوح عليه السلام گفت : (( اى پسر! امروز هيچ نگهدارنده اى در برابر فرمان خدا نيست ، مگر آن كسى كه خدا به او رحم كند. ))
طوفان ، از هر سو زمين را احاطه مى كرد و كنعان در خطر شديد قرار مى گرفت . ديگر چيزى نمانده بود كه هلاك گردد، نوح عليه السلام فرياد زد:
رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق :
پروردگارا! پسرم از خاندان من است و وعده تو در مورد (نجات خاندانم ) حق است .
خداوند در پاسخ نوح عليه السلام فرمود:
انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح ...:
اى نوح ! او از اهلت نيست ، او عمل ناصالح و ناشايسته اى مى باشد؛ بنابراين آنچه را از آن آگاه نيستى از من مخواه . به تو اندرز مى دهم تا از جاهلان نباشى .

بگذار تا بميرم در عين خودپرستى   با مدعى مگوييد اسرار عشق و مستى
نوح عليه السلام عرض كرد: پروردگارا! من به تو پناه مى برم كه از درگاهت چيزى بخواهم كه آگاهى به آن ندارم ، و اگر مرا نبخشى و به من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود. (57)