داستانها و پندها جلد چهارم

مصطفى زمانى وجدانى

- ۱ -


مقدمه  
اينك جلد چهارم كتاب داستانها و پندها بدست شما رسيده است .
اميد است انشاءالله اين كتاب نيز مانند مجلدات قبل مورد پسند و مفيد فايده جامعه قرار گيرد، زيرا جلد اول در مدت يك ماه و اندى به اتمام رسيد و به چاپ دوم رسيد.
انشاءالله از نظر كيفى نيز فايده و سازندگى لازم را در جامعه داشته است .
تنوع داستانها كه در برگيرنده مسائل اخلاقى - سياسى - اجتماعى - عقيدتى و... آن هم در قالب داستان و به صورت ساده بيان شده است دليل بر اينست كه اين مجموعه براى همه قشرهاى جامعه مى تواند مفيد باشد.
اين داستانهاى كوتاه كه بخشى از گنجينه گرانبهاى تاريخ مسلمانان است اكنون به يمن و بركت جمهورى اسلامى از گوشه انزوا خارج شده و به صور مختلف در خدمت فرهنگ جامعه قرار مى گيرد.
بدين لحاظ را داشتن چنين گنجينه گرانبهاى فرهنگى ، اميد است انشاءالله ، فيلم سازان - قصه نويسان و تاترنويسان ما با استفاده از سوژه هاى متنوع اين داستانها از دست درازى به فرهنگهاى بيگانه براى ارائه كارهاى هنرى چشم بپوشند. اكنون كه با توفيقات حق تعالى ، و تحت رهبرى ولى فقيه ، نايب امام زمان ، حضرت امام خمينى ، ارواحنا فداه دست دشمنان اسلام از كشور ما كوتاه گرديده است و زمينه ترويج و ارائه مكتب حياتبخش اسلام فراهم آمده است لازم است تا نويسندگان و هنرمندان متعهد و مكتبى با استفاده از روشهاى مختلف هنرى و ادبى به ارائه تعليم انسان ساز اسلام بپردازند. اين داستانها، براى خواندن و عبرت گرفتن است ، براى تعريف كردن است ، براى قصه نوشتن است ، براى فيلم ساختن است ، براى تاءتر نوشتن است و براى ...
والسلام على من اتبع الهدى

نتيجه سخاوت  

حضرت صادق (ع ) فرمود عده اى از يمن وارد بر پيغمبر(ص ) شدند در ميان آنها يكى از همه بيشتر با سخنان درشت پيغمبر(ص ) را مورد خطاب قرار ميداد و به ياوه بحث ميكرد.
پيغمبر اكرم (ص ) از سخنان بيهوده او خشمگين شد، بطوريكه آثار خشم در پيشانى مباركش هويدا گرديد و رنگ چهره اش تغيير كرد. سر بزير انداخته بزمين نگاه ميكرد جبرئيل نازل شد عرض كرد پروردگارت سلام رسانده ميگويد (هذا رجل سخى بطعم الطعام ) اين مرد سخاوتمندى است كه مردم را ضيافت ميكند.
خشم پيغمبر(ص ) فرو نشست سر برداشته فرمود: اگر نه اين بود كه جبرئيل از طرف پروردگارم خبر داد كه تو مرد سخاوتمندى هستى و طعام به مردم ميدهى چنان ترا طرد كرده مى راندمت كه داستانت براى ديگران عبرت شود آن مرد عرض كرد آيا پروردگارت سخاوت را دوست دارد، جواب داد آرى (قال انى اشهد ان لااله الله و انك رسول الله ) هماندم به يگايگى خدا و پيغمبرى آنجناب اعتراف نموده گفت به آن خدائيكه ترا بحق مبعوث نموده تاكنون كسى را از مال خود ماءيوس نكرده ام .(1)


سخاوت امام حسين (ع ) 

عمر بن دينار گفت حسين ابن على (ع ) به عيادت زيد بن اسامه رفت زيد در حال مريضى اظهار غم و اندوه فراوان مينمود. فرمود برادر از چه چيز اندوهناكى عرض كرد شصت هزار درهم مقروضم (فقال الحسين (ع ) هو على ) فرمود قرضت بعهده من است مى پردازم .
گفت ميترسم تا پرداخت نشده بميرم فرمود تا من از طرف تو نپردازم نخواهى مرد قبل از در گذشت زيد قرضش را پرداخت (و كان يقول : شر خصال الملوك الجبن من الاعداء والقسوه على الضعفاء والبخل عند الاعطاء) پيوسته ميفرمود زشت ترين صفات در پادشاهان ترس از دشمنان و سنگدلى بر بيچارگان و بخل هنگام بخشيدن است .


سخاوتمندترين  

روزى مردى اعرابى وارد مدينه شده پرسيد سخاوتمندترين مردم مدينه كيست . حسين بن على (ع ) را به او معرفى نموده به محل حضرت راهنمائيش كردند وارد مسجد شد، آنجناب را در حال نماز ديد ايستاد و اين چند شعر را خواند.
لم يخب الآن من رجاك و من
حرك من دون بابك الحلقه
انت جواد و انت معتمد
ابوك قد كان قاتل الفسقه
لولا الذى كان من اوائلكم
كانت علينا الجحيم منطبقه (2)
سيدالشهداء(ع ) نماز را تمام كرده به قنبر فرمود از مال حجاز چيزى باقيمانده عرض كرد چهار هزار دينار موجود است دستور داد بياور، كسى كه سزاوارتر به آن بوده رسيد وقتى دينارها را حاضر نمود امام (ع ) دو برد خود را از تن درآورده پولها را در آنها پيچيد، بواسطه ى شرم و حيا دستش را از شكاف درب خارج نموده به اعرابى تسليم كرد اين شعر را نيز آنجناب خواند.
حذها فانى اليك معتذر
واعلم بانى عليك ذوشفقه
لو كان فى سيرنا الغداة عصا
امست سمانا عليك مندفقه
لكن ريب الزمان ذوغير
والكف منى فليله النفقه (3)
اعرابى پول را گرفته شروع به گريه كرد. امام (ع ) فرمود شايد آنچه ما داديم كم بود. گفت هرگز، گريه ام براى اينستكه چگونه دست سخاوتمند شما در دل خاك جاى ميگيرد.(4)
شعيب بن عبدالرحمن گفت : هنگام دفن حضرت ابا عبدالله (ع ) بر پشت مباركش اثرى غير متعارف مشاهده كردند، زين العابدين (ع ) سبب پيدايش ‍ آن اثر را پرسيدند فرمود بواسطه انبانهاى نان و خرمائيكه بر در خانه بيچارگان يتيمان و بيوه زنان مى برد اين اثر پيدا شده .(5)


موسى بن جعفر(ع ) و عيد نوروز 

گويند منصور دوانيقى از موسى بن جعفر(ع ) تقاضا كرد، روز عيد نوروز در مجلس رسمى دربار براى سلام و شادباش بنشيند و هر چه پيش كش ميشود قبول فرمايد آنجناب نپذيرفته فرمود (انى فتشت الاخبار عن جدى رسول الله (ص ) فلم اجد لهذا العيد خبرا) من اخباريكه از جدم رسيده جستجو كردم خبرى راجع باين عيد پيدا ننمودم ، اين مراسم اختصاص به فارسيان دارد. اسلام آنرا محو نموده ممكن نيست آنچه را اسلام محو كرده ما زنده كنيم .
منصور عرض كرد ما از نظر سياست لشكرى اين كار را ميكنيم شما را بخدا سوگند ميدهم موافقت فرمائيد موسى ابن جعفر(ع ) در محل تهنيت نشست امراء و اعيان لشكر و كشور خدمتش رسيدند، تهنيت گفته هداياى خود را تقديم ميكردند منصور خادمى را معين كرده بود هر چه ميآوردند صورتش را برمى داشت و ثبت ميكرد بعد از آنكه همه آمدند پيرمردى در آخر آمده عرض كرد يابن رسول الله (ص ) من مردى فقيرم مالى نداشتم كه بهديه تقديم كنم . ولى هديه ى من سه شعر است كه جدم در مرثيه ى جد شما حسين ابن على (ع ) سروده و آنها اينست :
عجب لمصقول علاك فرنده
يود الهياج و قد علاك غبار
ولا سهم نفذتك دون حرائر
يدعون جدك والدماع غزار
الا تقضقضت السهام وعاقها
عن جسمك الا حلال والاكبار(6)
حضرت فرمود هديه ترا قبول كردم بنشين (بارك الله فيك ) آنگاه رو بخادم منصور كرده فرموده برو نزد اميرالمؤ منين بگو اين مقدار مال جمع شده چه بايد كرد. خادم برگشت ، گفت منصور ميگويد تمام را به شما بخشيدم در هر چه ميل دارى صرف كن ، حضرت به آن پيرمرد فرمود كه تمام اين مالها را بردار تصرف كن من همه را بتو بخشيدم .(7)


همه از زندگى بخيل ناراحتند 

بخيلى خروسى كشت و بغلام خود داد گفت اگر از عهده پختن اين خروس ‍ خوب برآئى ترا آزاد ميكنم . غلام هر چه توانست جديت كرد تا شايد از بندگى آزاد شود وقتى غذا حاضر شد بخيل آب خروس را خورده خروس را بجا گذاشت گفت اگر آشى با همين خروس درست كنى آزادت ميكنم غلام شورباى خوبى تهيه كرد باز بخيل شوربا را خورد و خروس را گذاشت و غلام را آزاد نكرد براى مرتبه ى سوم دستور داد با پيكر خروس حليمى تهيه نمايد پيوسته غذاهاى رنگارنگ با يك خروس دستور ميداد غذا را ميخورد و خروس را نگه ميداشت .
غلام به تنگ آمده گفت آقاى من ديگر مرا ميلى به آزاد شدن نيست شما را بخدا سوگند اين خروس را آزاد كنيد و بخوريد تا از دست شما راحت شود.(8)
برگرفته از كتاب : داستانها و پندها جلد چهارم ، اثر مصطفى زمانى وجدانى


ثروت همراه بخل بلاست  

ابى امامه باهلى گفت ثعلبه بن حاطب انصارى خدمت پيغمبر(ص ) آمده عرض كرد يا رسول الله دعا كن خداوند بمن ثروتى عنايت كند، فرمود ثعلبه مقدار كمى كه سپاسگزارى آنرا بتوانى بهتر از ثروت زياد است كه توان سپاس نداشته باشى ، ثعلبه رفت باز دو مرتبه مراجعه نمود و تقاضاى خود را تكرار كرد. اين بار باو فرمود ترا پيروى و اقتدا بمن نيست ؟ بخدا سوگند اگر بخواهم كوهها برايم طلا شود و در اختيارم باشد، خواهد شد باز رفت ، سومين بار مراجعه نموده گفت برايم دعا فرما (لئن رزقنى الله مالا لاعطين كل ذى حق حقه ) اگر خدا مرا ثروتى بدهد هر كه را حقى در آن مال باشد حقش را خواهم داد، آنجناب دعا كرد خدايا به ثلعبه مالى عنايت كن .
چند گوسفند تهيه كرد. كم كم گوسفندان او چنان رو با افزايش گذاشتند شبيه موران توليد مى نمودند (ابتدا ثعلبه تمام نمازهاى خود را پشت سر پيغمبر(ص ) بجا ميآورد) بعد كه گرفتاريش زياد شد فقط ظهر و عصر را بمسجد ميآمد بقيه را در محل گوسفندان كار را بجائى رسانيد كه روز جمعه بمدينه ميآمد و نماز جمعه را ميخواند. آنهم بعد از مدتى ترك شد روز جمعه نيز نمى آمد ولى در آنروز بر سر راه ميآمد از عابرين اخبار مدينه را مى پرسيد.
روزى پيغمبر اكرم (ص ) جوياى حال ثعلبه شد، گفتند گوسفندان او باندازه اى زياد شده در اين نزديكيها محليكه گنجايش آنها را داشته باشد نيست سه مرتبه فرمود واى بر ثعلبه واى بر او.
آيه زكات نازل شد. پيغمبر(ص ) دو نفر يكى از بنى سليم و ديگرى از جنيه انتخاب نمود، دستور گرفتن زكات را براى آنها نوشت فرمود پيش ثعلبه و مرد ديگرى از بنى سليم برويد زكات مال آنها بگيريد. پيش ثعلبه آمدند، نامه پيغمبر(ص ) را برايش خوانده در خواست زكات كردند. فكرى كرده گفت اين جزيه يا شبيه جزيه است فعلا برويد از ديگران كه گرفتيد برگرديد.
پيش مد سليمى رفتند از جريان مطلع شد از بهترين شترهاى خود انتخاب نموده سهميه زكات را داد. به او گفتند ترا امر نكرده اند شترهاى ممتاز را انتخاب كنى گفت من خود مايلم اين كار را بكنم بديگران نيز رجوع كرده را گرفتند آنگاه پيش ثعلبه برگشتند.
گفت نامه را بدهيد ببينم پس از خواندن باز پاسخ داد كه اين جزيه يا شبيه آنست برويد تا من در اين باره فكر كنم . فرستادگان خدمت پيغمبر(ص ) آمدند قبل از نقل جريان آنجناب فرمود: واى بر ثعلبه و براى مرد سليمى دعا كرد: تفصيل پيش آمد را عرض كردند اين آيه بر پيغمبر(ص ) نازل شد (و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن ولنكونن من الصالحين . فلما آتاهم من فضله بخلوا به وتولوا و هم معرضونه فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوالله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون ). (9)
يكى از خويشاوندان ثعلبه هنگام نزول آيه حضور داشت جريان را شنيده پيش ثعلبه رفت ، او را از نزول آيه اطلاع داد، ثعلبه خدمت پيغمبر(ص ) شرفياب شد، تقاضا كرد زكاتش را قبول فرمايد. آنجناب فرمود خدا مرا امر كرده زكات ترا نپذيرم از آشفتگى و ناراحتى خاك بر سر ميريخت . پيغمبر(ص ) فرمود اين كفر عمل خودت هست ترا امرى كردم نپذيرفتى . بجايگاه گوسفندان برگشت .
پيغمبر(ص ) از دنيا زفت و زكات او را فبول نكرد بعد از در گذشت آن حضرت به ابى بكر مراجعه نمود او نيز گفت چون پيغمبر(ص ) نپذيرفته منهم نخواهم گرفت ، در زمان عمر مراجعه كرد و آمادگى خود را براى پرداخت زكات اعلام كرد. عمر هم نپذيرفت . خلافت را عثمان گرفت به او نيز مراحعه كرد از گرفتن امتناع ورزيد در زمان عثمان از دنيا رفت گويند ثعلبه از كسانى بود كه در جنگ بدر حضورد داشت .(10)


تا چه اندازه بايد دقيق بود؟! 

صفوان ابن مهران كوفى از جمله اصحاب حضرت صادق و موسى ابن جعفر(ع ) بشمار ميرفت مردى پسنديده و پرهيزگار بود زندگى خود را از راه كرايه دادن شترهايش تاءمين مى كرد و شترهاى زيادى داشت .
صفوان گفت روزى خدمت موسى ابن جعفر(ع ) شرفياب شدم آن جناب فرمود: صفوان تمام كارهاى تو پسنديده و نيكو است مگر يكى گفتم فدايت شوم آن كدامست فرمود شترهاى خود را باين مرد (هارون الرشيد) كرايه ميدهى عرض كرد اين كرايه را نه از باب حرص و ازدياد ثروت يا براى صيد و شكار و لهو لعب ميدهم چون براى سفر حج ميخواست دادم . خودم نيز متصدى و مباشر خدمت او نميشوم غلامهايم همراه آنها هستند.
موسى بن جعفر(ع ) فرمود آيا وجه كرايه تو در عهده او و خانواده اش ميماند عرض كرد آرى مديون ميشوند تا پس از برگشتن پرداخت كنند فرمود دوست ميدارى كه هرون و خانواده اش زنده باشند تا ساعتيكه كرايه ترا پرداخت نكرده اند. جوابدادم چرا قهرا اينطور است . حضرت فرمود كسيكه بقاى ايشان را دوست داشته باشد از جمله آنها است هر كه از ايشان محسوب شود جاى او در جهنم خواهد بود صفوان گفت پس از فرمايش ‍ موسى ابن جعفر(ع ) همه شترهاى خود را فروختم ، اين خبر بگوش ‍ هارون الرشيد رسيد، مرا خواست وقتى پيش او رفتم گفت بطوريكه شنيده ام شترهاى خود را فروخته اى .
گفتم بلى ، پير و ضعيف و بيحال شده ام خودم نميتوانم متصدى امور آنها باشم غلامان نيز آنطور كه بايد مراقبت نمى كنند و از عهده اين كار بخوبى برنميآيند.
هرون گفت هرگز، به اشاره موسى ابن جعفر(ع ) اين كار را كرده اى گفتم مرا با موسى ابن جعفر چه كار است گفت دروغ ميگوئى اگر حق همنشينى تو نبود هم اكنون ترا ميكشتم .(11)


يك لقمه  

فضل بن ربيع گفت روزى شريك بن عبدالله بن سنان نخعى بر مهدى خليفه عباسى وارد شد مهدى گفت بايد يكى از اين سه كار را بپذيرى يا منصب قضاوت را قبول كنى يا آنكه اولاد مرا تعليم بدهى و حديث بياموزى يا يك مرتبه از غذاى من بخورى شريك ابتدا گرچه پذيرفتن هر يك از سه كار را دشوار مى ديد، لكن چاره اى نديد در فكر فرو رفت پس از لحظه اى گفت خوردن غذا آسانتر است از آن دو كار ديگر مهدى به آشپز دستور داد چند نوع غذاى لذيذ از مغز استخوان و شكر سفيد تهيه كند. غذا حاضر شد. شريك به مقدار كافى ميل كرد مصتدى آشپزخانه به مهدى گفت (يا اميرالمومنين ليس يفلح الشيح بعد هذه الاكله ابدا) بعد از اين غذا، شريك ديگر خلاصى نخواهد داشت و رستگار نميشود فضل ابن ربيع گفت بخدا سوگند شريك پس از آن طعام مجالست و هم نشينى با بنى عباس را اختيار نمود قضاوت و تعليم و تربيت اولاد ايشان را نيز پذيرفت .(12)
روزى حواله اى براى شريك بن عبدالله از بابت حقوقش بصرافى نوشتند شريك بصراف مراجعه كرده سخت گرفت كه بايد نقد بپردازى آن مرد گفت كتان و لباس قيمتى نفروخته اى كه اينقدر سخت ميگيرى شريك در جواب او گفت (بل والله بعت اكثر من البزبعت دينى ) بخدا از كتان با ارزشتر فروخته ام . دينم را فروخته ام .(13)


همنشين گناهكار 

ابوهاشم جعفرى ره گفت روزى حضرت ابوالحسن (ع ) (حضرت رضا يا امام على النقى ) فرمود چرا با عبدالرحمن بن يعقوب مى نشينى ، برا ديدم با او نشسته بودى جوابداد او از بستگان من است برادر مادرم محسوب ميشود. فرمود درباره خدا قائل به عقيده بزرگ و عظيمى است زيرا خداوند را توصيف مى كند بصفت جسمانيت . يا با او بنشين ما را ترك كن و يا با ما بنشين او را واگذار.
عرض كرد منكه بگفتار و طرز فكر او عقيده ندارم آيا مرا هم در اين مورد گناهى است ؟ فرمود فكر نميكنى كه او مورد خشم خداوند واقع شود تو نيز در آنجا شريك بلاى او گردى ، مگر نميدانى يكى از اصحاب حضرت موسى (ع ) پدرش در ميان قوم فرعون بود همينكه لشكر موسى از آب خارج شدند آن شخص از آنها جدا شد تا پدر خود را نصيحت كند و به ايمان آوردن ترغيب و تحريفش نمايد. با او بحث درباره مذهبش ميكرد، ناگاه عذاب خداوند قوم فرعون را فرو گرفت همه غرق شدند او هم در ميان آنها غرق شد.
حضرت موسى (ع ) از جبرئيل احوال او را پرسيد جوابداد بر دين و عقيده پدرش نبود و در رحمت خداست لكن هنگاميكه غضب و بلاى خداوندى بر قومى وارد شود كسيكه نزديك گناهكار باشد مدافعى ندارد او هم مبتلا ميگردد.(14)


درخواست از ظالم  

امام صادق (ع ) فرمود در زمان حضرت موسى (ع ) پادشاه ستمگرى بود تقاضاى مرد مؤ منى را بوساطت شخصى صالحى بر آورد.
اتفاقا در يك روز هم پادشاه و هم آنمرد صالح از دنيا رفتند. مردم سه روز بازارها را بسته جنازه شاه را با تجليل و احترام بلند كردند مراسم تعزيه او را بر پا نمودند جنازه آن مرد صالح در همين سه روز ميان خانه اش ماند تا اينكه حضرت موسى اطلاع يافت ، عرض كرد خدايا آنمرد دشمن تو بود و اين شخص دوست تو، جنازه دوستت سه روز در خانه ماند تا حيوانات صورت او را از بين بردند.
خطاب رسيد موسى آن مرد از اين ستمگر در خواستى كرد و او برآورد پاداش آن ستمكار را بواسطه برآوردن حاجت مؤ من دادم جزاى اين مؤ من را نيز براى تقاضاى در خواست نمودن از ستمكار باين طريق دادم كه حيوانات را بر او مسلط كردم .(15)


همراه ستمگران  

على بن ابى حمره گفت من رفيقى از نويسندگان بنى اميه داشتم . تقاضا كرد براى او اجازه بگيرم كه خدمت حضرت صادق (ع ) برسد. اجازه گرفتم با عم شرفياب شديم . به حضرت سلام نموده نشست آنگه عرض كرد من مدتى امور دفتردارى و محاسبه بنى اميه را بعهده داشتم از اينكار مقدار زيادى ثروت بهم بسته ام كه در جمع آورى آن اهميتى بحلال يا حرام بودن نميدادم .
حضرت صادق (ع ) فرمود (لولا ان بنى اميه وجدوا من يكتب لهم و يحيى لهم الفيى ء و يقاتل عنهم و يشهد جماعتهم لما سلبونا حقناولوتر كهم الناس و ما فى ايديهم ما وجدوا شيئا الا ما وقع فى ايديهم ) اگر بنى اميه امثال شما را نيابند كه بعضى نويسندگى برايشان بكنند دسته اى جمع آورى خراج نمايند عده اى عم جزء سپاهيان آنها شوند يا در اجتماعات ايشان شركت نمايند (يا بنماز جماعت آنها روند) هرگز نميتوانستند حق ما را غضب نمايند. اگر مردم آنها را بخود واگذارند و كمك به ايشان نكنند جز آنچه تصادفا بدست ميآورند ديگر نيروئى نخواهند داشت كه حقوق مردم را. بستم بگيرند.
عرض كرد آقا اينك راه نجات يافتن و آسوده شدن من چيست ؟
فرمود: اگر راهنمائيت بكنم دستورم را انجام ميدهى ؟ جوابداد: آرى فرمود از هر چه در اينراه بدست آورده اى چشم بپوش آن مقداريكه صاحبانش را مى شناسى بخودشان برگردان بقيه را كه نميدانى از چه اشخاصى گرفته اى از طرف آنها صدقه بده اگر اين عمل را انجام دهى من از طرف خدا برايت بهشت را ضمانت ميكنم .
(فاطرق الفتى راسه طويلا) مدتى سر بزير انداخت و در انديشه بود عاقبت سر برداشته گفت تصميم گرفتم انجام خواهم داد. على بن ابى حمزه گفت با هم بكوفه برگشتيم ، هر چه داشت حتى لباسهاى تنش را خارج نمود بدستور حضرت صادق (ع ) عمل كرد (بطوريكه بى جامه بود) من از دوستان و مؤ منين پولى گرفته لباس تهيه نمودم و مقدارى جهت مخارج روزانه با لباسها برايش فرستادم .
چند ماهى بيش نگذشت جوانك مريض شد، بديدنش ميرفتم روزى براى عيادت بمنزلش وارد شدم ديدم در حال احتضار است همينكه چشم باز كرده مرا ديد (قال يا على و فى والله صاحبك ) على بخدا حضرت صادق (ع ) بوعده خود وفا كرد، از دنيا رفت ، امور تجهيز و تكفين او را عهده دار شديم پس از در گذشت او خدمت حضرت صادق (ع ) رسيدم همينكه آنجناب مرا مشاهده فرمود (قال يا على وفينا والله لصاحبك ) على بخدا سوگند وعده ايكه برفيقت داديم وفا كرديم .
عرض كرد راست ميفرمائيد خودش نيز هنگام مرگ همين حرف را زد.(16)


نمايندگى ظلمه  

يكى از غلامان على ابن الحسين عليه السلام (سابقا غلام حضرت بوده ) گفت در كوفه بودم حضرت صادق وارد حيره شد خدمت آنجناب رسيده عرض كردم ممكن است داود بن على يا كس ديگر از كارداران سلطنتى را ببينيد مرا به سرپرستى بعضى از روايات بگمارند؟ فرمود نه اينكار را نمى كنم .
غلام گفت از خدمت حضرت مرخص شدم و بمنزل برگشتم با خود انديشيدم قطعا آن حضرت مرا از اينكار جلوگيرى كرد بواسطه ى اينست كه مى ترسد از من سستى سربزند يا حق كسى را غصب نمايم ، اما اينك برمى گردم در خدمت آنجناب پيمانى محكم با سوگند مى بندم كه ظلم و جور نكنم دو مرتبه برگشتم ، عرض كردم خيال مى كنم مرا جلوگيرى از اينكار كرديد بواسطه اين بود كه بيم داشتيد ستمى از من سر بزند، ولى اكنون مى گويم زنهايم مطلقه و هر چه غلام و كنيز دارم آزاد باشند اگر من به كسى ظلم و ستم روا دارم و از شيوه عدل منحرف شوم فرمود چه گفتى ؟! براى مرتبه دوم پيمان خود را تكرار كردم .
در اين هنگام سر را به طرف آسمان بلند نموده فرمود (تناول السماء ايسر عليك من ذلك ) كرات آسمانى بخواهى در كف بگيرى آسان تر از اين است كه چنين پيمانى ببندى و عمل كنى (كنايه از اينكه هرگز ممكن نيست متصدى چنين شغلى بشوى و ظلم نكنى (17).


صاحبان قدرت  

زياد بن ابى سلمه گفت گفت خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام رسيدم ، بمن فرمود زياد؟ تو در دستگاه سلطنتى اشتغال دارى جواب دادم آرى فرمود چرا؟! عرض كردم من مردى صاحب احسانم و مستمندان را دستگيرى مى كنم (بطوريكه مردم را عادت داده ام و ترك نمى توانم بكنم ) از طرفى نيز عيالمندم و وسيله اى كه تاءمين اين مخارج مرا بنمايد ندارم . فرمود زياد اگر مرا از قله كوهى بلند بيندازند كه قطعه قطعه شوم مايل ترم تا اينكه متصدى كارهاى چنين اشخاصى شوم يا پاى بر روى فرش آنها بگذارم ، مگر در يك صورت ميدانى آن چه صورت است ؟ عرض كردم نه .
فرمود (الا لتفريج كربة عن مؤ من اوفك اسره اوقضاء دينه ) مگر براى برطرف نمودن يك گرفتارى و اندوه از مؤ منى يا گشايش گرهى از كارش يا پرداخت قرض او. زياد آسانترين معامله ايكه با متصديان شغلهاى سلطنتى مى شود اينستكه سراپرده هائى از آتش براى آنها ميزنند در روز قيامت تا خداوند از حساب مردم فارغ شود.
زياد! اگر عهده دار عملى از امور اينها شدى ببرادرانت نيكى كن تا گناه هائى كه بواسطه اشتغال به كارهاى آنها در هر ماءموريتى مرتكب ! مى شوى اين نيكى به برادران جبران آنها را بكند. زياد! هر يك از شما (كه خود را جزء پيروان ما مى دانيد) متصدى كارهاى اينها بشود چنانچه بين شما و آنها از نظر برآوردن حاجت و انجام كار تسويه قائل شود به او بگوئيد تو در اينكه خود را جزء دوستان و پيروان آل محمد صلى الله عليه و آله ميدانى دروغ مى گوئى و اين ادعائى بيش نيست .
زياة ! هر گاه خود را صاحب قدرت بر مردم مشاهده كردى بياد داشته باش ‍ كه خداوند نيز فردا بر تو قدرت دارد و متوجه باش آنچه بايشان نيكى كنى مى گذرد و ممكن است آنها را فراموش كنند ولى براى فرداى قيامت تو همان نيكيها باقى خواهد ماند.(18)


او از امام مجوز داشت  

على بن يقطين يكى از شيعيان و پيروان ارجمند در زمان حضرت صادق و موسى بن جعفر عليهماالسلام بود با اينكه در دربار هارون الرشيد به شغل وزارت اشتغال داشت در نهايت احتياط و تقيه اعتقاد خود را كاملا حفظ مى كرد، اموال بسيار زيادى براى حضرت صادق و موسى بن جعفر عليه السلام مى فرستاد.
بكر بن محمد اشعرى گفت از موسى بن جعفر عليه السلام شنيدم فرمود ديشب از خداوند درخواست نمودم على بن يقطين را به من ببخشد، او را به من بخشيد، همانا على بن يقطين بذل مال و محبت در راه ما خانواده نموده از اين رو شايسته بزرگوارى در دنيا و آخرت گرديد.
و نيز گفت بسيار اتفاق مى افتد كه على بن يقطين صد هزار درهم تا سيصد هزار برسم پيشكش و هديه خدمت آن جناب مى فرستاد، ايشان وجوه را بين شيعيان مستمند و خانواده و بستگان خود تقسيم مى كردند على ابن يقطين در سنه 180 هنگامى كه موسى بن جعفر عليه السلام زندانى بود از دنيا رفت .) (19)
على بن يقطين از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام اجازه خواست كه اگر صلاح بدانند از شغل وزارت كناره گيرى كند آنجناب اجازه نداد و فرمود:
على ! اينكار را نكنى ما به تو انس و الفت داريم (هر گاه به آن طرف گذارمان بيافتد) برادرانت نيز بواسطه مقام ظاهريت عزتى دارند شايد بوسيله تو خداوند رفع يك گرفتارى را بنمايد و آتش كينه مخالفين را فرو نشاند. على ! كفاره خدمت در چنين دستگاهى نيكى به برادران ايمانى است ، اگر تو انجام يك كار را بعهده بگيرى من سه چيز را برايت ضمانت مى كنم ، پيمان ببندى كه هر يك از برادران دينى خود را ملاقات كردى حاجتش را برآورى و نسبت به او نيكى كنى من نيز ضامن مى شوم كه هيچگاه روى زندان را نبينى و شمشير برويت كشيده نشود و به فقر و تنگدستى مبتلا نشوى ، على ! هر كس مؤ منى را شادمان كند اول خدا و بعد پيغمبر صلى الله عليه و آله در مرتبه سوم ما را مسرور و شادمان كرده .


آيا بغير از مؤ من مى توان صدقه داد؟ 

معلى بن خنيس گفت : شبى بارانى حضرت صادق عليه السلام از منزل به طرف ظلة (20) بنى ساعده خارج شد من آهسته از پى ايشان روان شدم در ميان راه چيزى از آن جناب بر زمين افتاد فرمود: (بسم الله اللهم رد علينا) ( خداوندا گمشده را به ما برگردان ) آنگاه پيش رفته سلام عرض كردم . فرمود معلى تو هستى ؟ عرض كردم آرى فدايت شوم ، فرمود جستجو كن هر چه پيدا كردى به من بده . روى زمين دست گشيدم ، متوجه شدم نان زيادى پراكننده شده . هر چه پيدا كردم به آن جناب تقديم نمودم ، ديدم انبان بزرگى پر از نان است آن قدر سنگين بود كه برداشتنش مرا دشوار مى نمود.
عرض كردم اجازه فرمائيد من بردارم . فرمود من سزاوارترم به برداشتن آن ولى بيا با هم تا ظله بنى ساعده رويم . وقتى به آنجا رسيديم عده اى را ديدم خوابيده اند. حضرت صادق عليه السلام كنار هر يك از خفتگان يك يا دو گرده نان مى گذاشت و مى گذشت ، بهمين ترتيب همه را نان داده از ظله خارتج شديم . عرض كردم اينها حق را مى شناسند (و شيعه هستند). فرمود اگر عارف به حق بودند در نمك نيز آنها را كمك مى كرديم (شايد منظور اين باشد كه سرسفره خودمان ايشان را نشانده با هم غذا مى خورديم ). بدان خداوند هيچ چيز را خلق نفرموده مگر اينكه خزينه دارى جهت آن آفريده است غير از صدق كه خود حافظ و نگهبان آنست ، پدرم (حضرت باقر عليه السلام ) هر گاه صدقه مى داد و چيزى را در كف سائل مى نهاد باز از او مى گرفت و مى بوسيد و مى بوئيد؛ دو مرتبه بر دست او مى گذاشت . شبانگاه صدقه دادن خشم خدا را فرو مى نشاند و گناهان را محو نموده حساب روز قيامت را آسان مى كند صدقه روز مال و عمر را زياد مى گرداند.
عيسى بن مريم عليه السلام از كنار دريا مى گذشت گرده نانى از خوراك خود را در دريا انداخت يكى از حواريين عرض كرد اينكار را براى چه كرديد با اين كه گرده نان غذاى شما بود؟ فرمود انداختم تا نصيب يكى از حيوانات دريا شود. در پيش خداوند اين عمل پاداشى بزرگ دارد.(21)


صدقه و انفاق بايد از مال حلال باشد  

حضرت صادق عليه السلام فرمود شنيدم مردى را اهل سنت و جماعت بسيار مى ستايند و احترامش مى كنند ميل داشتم بطور ناشناس او را ببينم ، اتفاقا روزى در محلى ملاقاتش كردم . مردم اطرافش را گرفته بودند ولى او از آنها كناره مى گرفت با پارچه اى (لثام ) صورت خود را تا بينى پوشانده بود پيوسته درصدد بود از مردم جدا شود بالاخره راهى را انتخاب نموده اطرافيان او را واگذاشتند، من از پيش رفتم و كارهايش را زير نظر داشتم به دكان نانوائى رسيد در يك موقع مناسب كه صاحب دكان غافل بود دو گرده نان برداشته از آنجا گذشت . به انارفروشى برخورد از او نيز دو انار سرقت كرد.
در شگفت شدم كه چرا اين مرد دزدى مى كند بالاخره در بين راه به مريضى رسيد همان دو نان و دو انار را به او داد من او را تعقيب كردم تا از شهر خارج شد، خواست در آنجا وارد خانه اى شود گفتم بنده خدا آوازه ترا شنيده بودم مايل بودم از نزديك ببينمت ولى از تو چيزى ديدم كه بى ميل شدم .
پرسيد چه ديدى ؟ گفتم از نانوا دو گرده نان و از انارفروشى دو انار دزديدى . مجال ادامه سخن نداده پرسيد تو كيستى پاسخ دادم مردى از اهل بيت پيغمبرم صلى الله عليه و آله . از وطنم سؤ ال كرد، گفتم مدينه است . گفت شايد تو جعفر بن محمد بن على بن حسينى عليه السلام جواب دادم آرى گفت اين نسبت چه سود ترا كه جاهلى و علم جدت را واگذاشته اى . پرسيدم از چه رو؟ گفت زيرا به قرآن اطلاع ندارى كه در اين آيه خداوند مى فرمايد (من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسيئة فلايجزى الا مثلها) ( هر كه كار نيكى كند ده برابر پاداش مى گيرد و كسى كه كار زشتى انجام دهد مطابق همان كيفر مى بيند؟)
من دو نان با دو انار دزديدم در اين صورت چهار گناه كرده ام ولى چون آنها را انفاق كردم و به آن مريض دادم به دليل همان آيه چهل حسنه دارم وقتى كه چهار از چهل كسر شود، سى و شش حسنه ديگر طلبكار مى شوم ، گفتم (ثكلتك امك ) مادرت به سوگواريت بنشيند. تو جاهل به كتاب خدائى ، نشنيده اى خداوند مى فرمايد (انما يتقبل الله من المتقين ) همانا خداوند از پرهيزگاران قبول مى كند. گفتم دو نان و دو انار دزديدى چهار گناه كردى چون بدون اجازه صاحبش به ديگرى دادى چهار گناه ديگر نيز اضافه شد. نگاهى دقيق به من كرد او را واگذاشتم و رد شدم (22).


اموال خود را با صدقه حفظ كنيد 

حضرت صادق عليه السلام فرمود: مردى يهودى از محلى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم با اصحاب تشريف داشتند گذشت گفت (السام عليك ) آنجناب پاسخ داد عليه ( بر تو باد) اصحاب عرض كردند اين مرد، گفت مرگ بر شما باد، فرمود من هم گفتم بر تو باد، سپس فرمود پشت اين شخص را مارى سياه خواهد گزيد و مى ميرد.
يهودى به راه خود رفت ، پشته بزرگى هيزم جمع آورى نموده طولى نكشيده كه بازگشت ، وقتى خواست از محل پيغمبر صلى الله عليه و آله بگذرد به او فرمود پشته ات را زمين بگذار، هيزم را بر زمين نهاد ديدند مار سياهى چوبى را به دندان گرفته از او سئوال فرمود امروز چه كردى ؟ عرض كرد كارى نكردم هيزم را كه جمع نمودم دو گرده نان داشتم يكى را خوردم و ديگرى را به مستمندى صدقه دادم ، فرمود با همان صدقه جلوگيرى از مرگش شد (الصدقة تدفع ميتة السوء عن الانسان )، صدقه مرگ ناگهان و ناروا را از انسان برمى گرداند.(23)


صدقه بلاى آسمانى را رع مى كند 

حضرت صادق عليه السلام با عده اى كه كالاى زيادى براى فروش با خود مى بردند در سفرى همراه بود بين راه اطلاع دادند كه يك دسته دزد در فلان محل براى غارت كردن كاروان اجتماع كرده اند از شنيدن اين خبر همراهان آن جناب طورى متوحش شدند كه آثار ترس در صورتشان آشكار ديده مى شد امام عليه السلام فرمود: ناراحتى شما از چيست چرا اينقدر متوحش ‍ شديد؟ عرض كردند سرمايه و كالاى تجارتى داريم مى ترسيم از دست بدهيم ممكن است ؟ در اختيار شما بگذاريم راهزنان اگر بدانند متعلق به شما است شايد چشم طمع نداشته باشند.
فرمود از كجا مى دانيد شايد آنها براى سرقت اموال من آمده باشند در اين صورت بى جهت سرمايه خود را از دست داده ايد عرض كردند چه كنيم ؟ صلاح مى دانيد كالاى خود را در زمين پنهان كنيم فرمود اين كار بيشتر باعث تلف شدن آنست زيرا ممكن است كسى مطلع شود و آنها را بردارد يا در بازگشت جايش را پيدا نكنيد گفتند پس چه بايد كرد پاسخ داد: بسپاريد به كسى كه آنرا از هر گزند و آسيب نگه مى دارد افزايش سرشارى نيز بهر قسمت از آن كالا مى دهد بطوريكه هر قسم آن بيشتر از دنيا و آنچه در اوست ارزش پيدا كند هنگامى به شما باز دهد كه نهايت احتياج را به آن داشته باشيد سئوال كردند آن شخص كيست فرمود پروردگار جهان .
پرسيدند چگونه به خدا بسپاريم . توضيح داد كه بر فقرا و مستمندان صدقه دهيد. گفتند اينجا بى چاره و مستمندى نيست كه به آنها بدهيم ، فرمود تصميم بگيريد يك سوم از اموال خود را صدقه بدهيد تا خداوند بقيه را از پيش آمدى كه مى ترسيد نگه دارد تصميم گرفتند. فرمود اينك در پناه خداوند اموالتان نگه داشته مى شود براه خود ادامه دهيد.
مقدارى آمدند، دزدها پيدا شدند همراهان حضرت را ترس فرا گرفت فرمود ديگر از چه مى ترسيد با اينكه در پناه خداوند هستيد؟! همين كه چشم راهزنان به حضرت صادق عليه السلام افتاد پياده شده دست آنجناب را بوسيدند عرض كردند ديشب پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را در خواب ديديم ما را امر كرد كه امروز خود را به شما معرفى كنيم اينك در خدمتتان هستيم تا از گزند دشمنان و راهزنان ايمن باشيد فرمود به شما نيازى نداريم كسى كه ما را از شما نگهدارى كرد از گزند آنها نيز حفظ خواهد نمود.
مسافرين به سلامت راه را طى كردند يك سوم از كالاى خود را صدقه دادند سرمايه تجارتى آنها با سود فراوانى فروخته شد هر درهم ده برابر فايده نمود، به يكديگر گفتند بركت حضرت صادق عليه السلام چقدر زياد بود امام فرمود اكنون سود و بركت سودا كردن با خدا را فهميديد پس از اين بهمين روش ادامه دهيد(24).


صدقه براى رفع هر نحوست  

حضرت صادق عليه السلام فرمود زمينى بين من و مردى قرار بود تقسيم شود آن مرد از علم نجوم اطلاعى داشت كار را به تاءخير مى انداخت تا ساعتى را انتخاب كند كه به اعتقاد خودش آن ساعت براى او خوبست و براى من بد، درنتيجه او سود كند و من زيان بالاخره روز و ساعتى كه در نظر داشت رسيد، زمين تقسيم شد ولى به نفع من تمام گرديد منجم از روى ناراحتى دست خود را بر يكديگر زده گفت ( ما راءيت كاليوم قط) مانند امروز هرگز نديده بودم .
پرسيدم مگر چه شد؟ جواب داد من مردى منجم هستم در ساعت خوبى بيرون آمدم و ساعت بد را براى شما اختيار كردم اينك مى بينم كار بر عكس ‍ شد قسمت بهتر نصيب شما گرديد گفتم مى خواهى ترا حديثى بياموزم كه پدرم بمن فرمود؟
تقاضا كرد بگو، گفتم پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود هر كه مايل است خداوند نحوست روزش را جلوگيرى كند صبحگاه آنروز را صدقه بدهد، اگر مى خواهد نحوست شبش از بين برود سر شب صدقه دهد من ابتداى حركت و خارج شدن خود را با صدقه شروع كردم اين صدقه دادن برايت بهتر از علم نجوم است (25).
تا توانى به جهان خدمت محتاجان كن
بدمى يا درمى يا قلمى يا قدمى


بى منت صدقه و انفاق بدهيد 

مردى خدمت امام محمد تقى عليه السلام رسيد يا حالى كه شادى و خرسندى از ظاهرش آشكارا بود آنجناب فرمود ترا شادمان مى بينم سبب چيست عرض كرد يابن رسول الله صلى الله عليه و آله شنيدم از پدرت كه مى فرمود: شايسته ترين روزيكه انسان بايد شادمان باشد روزى است كه او را صدقات و نيكى و نفع به برادران دينى از طرف خداوند نصيب شده باشد، امروز ده نفر از براداران دينيم بر من وارد شدند همه بى بضاعت و عيالمند آنها را پذيرائى كردم و بهر يك مقدارى كمك نمودم از اين رو خرسندم .
فرمود به جان خودم سوگند ترا شايسته است اين شادمانى به شرط اينكه آن عمل را نابود نكرده باشى ، يا بعد از اين نابود نكنى .
عرض كرد چگونه ممكن است از بين ببرم با اينكه من از شيعيان خالص ‍ شمايم ؟
فرمود هم اكنون نابود كردى آن نيكى و كمك به برادران را پرسيد با چه چيز از بين بردم امام عليه السلام فرمود اين آيه را بخوان (و ال تبطلوا صدقاتكم بالمن والاذى ) ( صدقه هاى خود را با منت نهادن و آزار كردن باطل نكنيد) عرض كرد به اشخاصى كه آنها را صدقه و كمك نمودم نه منت كردم و نه آنها را آزردم . آنجناب تفصيل داد كه در آيه (و لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى ) خداوند نفرموده باطل نكنيد بمنت گذاردن و آزردن كسانيكه به آنها صدقه داده ايد، منظور هر نوع اذيتى است .
در نظر تو آزردن آنهائيكه صدقه داده اى بزرگتر است يا فرشتگانى كه ماءمور تو هستند و يا آزردن ما؟ جواب داد آزردن شما و ملائكه حضرت جواد عليه السلام فرمود براستى مرا آزردن و صدقه خود را باطل كردى پرسيد با چه كارم شما را آزردم يابن رسول الله ؟ آنجناب شرح داد با همين سخنت كه گفتى چگونه باطل مى كنم آنرا با اينكه از شيعيان خالص شمايم ! ميدانى شيعه خالص ما كيست ؟
با تعجب عرض كرد نه ، فرمود خر بيل مؤ من آل فرعون و صاحب يس كه خداوند مى فرمايد (و جاء رجل من اقصى المدينة يسعى ) سلمان و ابوذر، مقداد و عمار خود را با چنين اشخاصى برابر دانستى آيا با اين سخن ملائكه و ما را نيازردى
عرض كرد استغفرالله و اتوب اليه يابن رسول الله پس چه بگويم ؟
فرمود بگو من از دوستان شمايم و دشمن دشمنانتان و دوست دوستانتان هستم . عرض كرد همين را مى گويم و همينطور نيز هستم و از آنچه گفتم كه بواسطه نپسنديدن خدا مورد پسند شما و فرشتگان نيز نبود توبه كردم . امام عليه السلام فرمود اكنون ثوابهاى از بين رفته صدقه ات بازگشت نمود(26).
ره نيكمردان آزاده گير چو استاده اى دست افتاده گير
ببخشاى كانان كه مرد حقند خريدار بازار بى رونقمند
جوانمرد اگر راست خواهى وليست
كرم ، پيشه شاه مردان عليست
( سعدى )


ممكن است اين چنين نيز بشود  

مردى با زن خود بر سر سفره نشسته بود ميان سفره مرغى بريان نهاده بودند. سائلى بدر خانه آنها آمده درخواست كمك كرد: صاحب خانه از جاى حركت نموده او را با عصبانيت دور كرد مدتى گذشت آن مرد فقير شد بواسطه تنگدستى زوجه خود را طلاق داد، زن شوهر ديگرى اختيار نمود اتفاقا باز روزى با شوهر بر سر سفره اى نشسته بودند مرغ بريانى هم وجود داشت .
فقيرى بر در خانه آمد شوهرش گفت خوبست همين مرغ را به فقير بدهى ، زن مرغ را برداشت و بدرب خانه رفت به فقير داد، وقتى كه بازگشت شوهر متوجه شد زن گريه مى كند، سبب گريه را پرسيد. گفت آن فقير شوهر سابقم بود حكايت آزردن و كمك نكردن بسائل را برايش شرح داد شوهرش گفت به خدا سوگند من همان سائلم كه به در خانه شما آمدم و آن مرد، مرا رنجانيد(27).


درخواست اشخاص را چگونه بايد انجام داد 

يسع بن حمزه گفت خدمت حضرت رضا عليه السلام بودم ، با ايشان صحبت مى كردم عده زيادى هم حضور داشتند كه از مسائل دينى حلال و حرام سؤ ال مى نمودند در اين هنگام مردى بلند قد و گندمگون وارد شد پس از سلام عرض كرد يابن رسول الله صلى الله عليه و آله مردى از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم از سفر حج برمى گردم مقدارى پول براى بازگشت بوطنم داشتم گم شد. اينك تقاضا دارم مرا كمكى فرمائيد تا به شهر خود برگردم چون خداوند نعمت را به من ارزانى داشته (و ثروتمندم ) صدقه به من نمى رسد آن مبلغ را از طرف شما در آنجا صدقه مى دهم .
فرمود بنشين خدا ترا بيامرزد، آنگاه با مردم شروع به صحبت نمود تا متفرق شدند من و سليمان جعفرى و خثيمه با آن مرد باقى مانديم على ابن موسى الرضا عليه السلام فرمود اجازه مى دهيد وارد (اندرون ) شوم سليمان عرض ‍ كرد بفرمائيد حضرت داخل شد پس از ساعتى تشريف آورده ، درب اطاق را بست از بالاى درب دست مبارك خود را بيرون آورده فرمود خراسانى كجا است ؟ عرض كرد در خدمتم فرمود اين دويست دينار را بگير برايمخارجت به اين پول تبرك جو از طرف من نيز صدقه مده هم اكنون خارج شو كه نه من تراببينم و نه تو مرا.
خراسانى رفت حضرت رضا عليه السلام خارج شد. سليمان عرض كرد فدايت شوم به او ترحم نموده بذل و بخشش زيادى نيز فرموديد علت اينكه پشت درب پنهان شديد چه بود؟ فرمود نخواستم انكسار و خوارى درخواست را در صورتش مشاهده كنم چون خواسته او را برآوردم :
نشنيده اى گفتار پيغمبر صلى الله عليه و آله را (المستتر بالحسنة يعدل بعين حجة والمذيع باسيئة مخذول و المستتر بها مغفور له ) كسيكه كار نيك را پنهانى انجام دهد پاداشش برابرى با هفتاد حج دارد و شخصى كه آشكارا گناه بكند در پيشگاه خداوند خوار و مطرود است اما آنكه در پنهان گناهى از او سر زند آمرزيده مى شود نشنيده اى پيشينيان گفته اند:
منى آته يوما لا طلب حاجة
رجعت الى اهلى و وجهى بمائه
هر گاه پيش او براى درخواست مى روم بسوى خانواده خود برمى گردم با اينكه آبرويم حفظ شده .


next page

fehrest page