راهيان كوى دوست
شرح حديث معراج

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۸ -


درس سيزدهم

اوصاف اهل آخرت (3)

«يَمُوتُ النّاسُ مَرَّةً وَ يَمُوتُ اَحَدُهُمْ فى كُلِّ يَوْم سَبْعينَ مَرَّةً مِنْ مُجاهَدَةِ اَنْفُسِهِمْ وَ مُخالَفَةِ هَواهُمْ وَ الشَّيْطانِ الَّذى يَجْرى فى عُرُوقِهِمْ وَلَوْ تَحَرَّكَتْ ريحٌ لَزَعْزَعَتْهُمْ وَ اِنْ قامُوا بَيْنَ يَدَىَّ كَاَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ لااَرى فى قَلْبِهِمْ شُغْلاً لَِمخْلُوق فَوَعِزَّتى وَ جَلالى لاَُحْييَنَّهُمْ حَياةً طَيِّبَهً، اِذا فارَقَتْ اَرْواحُهُمْ مِنْ جَسَدِهِمْ، لااُسَلِّطُ عَلَيْهِمْ مَلَكَ الْمَوْتِ وَ لايَلى قَبْضَ رُوحِهِمْ غَيْرى وَ لاََفْتَحَنَّ لِرُوحِهِمْ اَبْوابَ السَّماءِ كُلَّها وَ لاََرْفَعَنَّ الْحُجُبَ كُلَّها دُونى وَ لاَمُرَنَّ الجِنانَ فَلْتَزَيَّنَنَّ وَ الْحُورَ الْعينَ فَلْتَزِفَّنَّ وَ الْمَلائِكَةَ فَلْتُصَلّينَّ وَ الاَْشْجارَ فَلْتُثْمِرَنَّ وَثِمارَ الجَنّةِ فَلْتُدْلينَّ وَ لاَمُرَنَّ ريحاً مِنَ الرِّياحِ الَّتى تَحْتَ الْعَرْشِ، فَلْتَحْمِلَنَّ جِبالا مِنَ الْكافُورِ وَ الْمِسْكِ الاَْذْفَرِ فَلْتَصيرَنَّ وَقُوداً مِنْ غَيرِ النَّارِ فَلْتَدْخُلَنَّ بِهِ وَ لايَكُونُ بَيْنى وَ بَيْنَ رُوحِهِ سِترٌ. فَاَقُولُ لَهُ عِنْدَ قَبْضِ رُوحِهِ: مَرْحَباً وَ اَهلا بِقُدُومِكَ عَلَىَّ، اِصْعَدْ بِالْكَرامَةِ وَ الْبُشْرى وَ الرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوانِ وَ جَنات لَهُمْ فيها نَعيمٌ مُقيمٌ، خالِدينَ فيها اَبَداً اِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظيمٌ. فَلَوْ رَاَيْتَ الْملائِكَةَ كَيْفَ يَأْخُذُ بِها واحِدٌ وَ يُعْطيها الاْخَرَ»

پيش از اين، بخشى از ويژگى هاى اهل آخرت بررسى شد و در اين قسمت، بخش ديگرى از ويژگى هاى آنان را بيان مى كنيم.

اهميت مبارزه با نفس امّاره

«يَمُوتُ النّاسُ مَرَّةً وَ يَمُوتُ اَحَدُهُمْ فى كُلِّ يَوْم سَبْعينَ مَرَّةً مِنْ مُجاهَدَةِ اَنْفُسِهِمْ وَ مُخالَفَةِ هَوائِهِمْ وَالشَّيْطانِ الَّذى يَجْرى فى عُرُوقِهِمْ»

بيستمين ويژگى: مردم در عمرشان يك بار مى ميرند، ولى اهل آخرت، در اثر مبارزه با نفس و مخالفت با هوى و هوس و مجاهده با شيطانى كه در درون آنهاست، روزى هفتاد بار مى ميرند.

يعنى مخالفت با هواهاى نفسانى به قدرى دشوار است كه زحمت و رنج آن بيش از رنج تحمل مرگ است. اگر رنج مخالفت با نفس را با رنج تحمل مرگ مقايسه كنيم، پى مى بريم كه اهل آخرت در روز هفتاد برابر زحمت و رنجى را كه هنگام مرگ بر انسان پيش مى آيد، تحمل مى كنند. آن قدر انگيزه آنان براى اطاعت خدا و مخالفت با هواى نفس قوى است كه در مقابل هيجانات شديد و گرايشهاى قوى نفس و وسوسه هاى شيطانى با تمام وجود مقاومت مى كنند و دل از خدا نمى كنند، گويى هر روز هفتاد بار خود را به مرگ وا مى دارند؛ ولى دل به شيطان نمى دهند! حاضرند روزانه هفتاد بار جان بكنند ولى دل به دنيا و هواهاى نفسانى و شيطان نسپارند. (اين جمله از حديث معراج، در واقع، اشاره دارد به اهميت مبارزه با نفس و مخالفت با هواهاى نفسانى، اما اينكه انسان تا چه حد بايد خود را جهت تحمل مشقتهاى ناشى از مبارزه با نفس آماده سازد، در ويژگى بعدى ذكر شده است).

تعبير «الشَّيْطانِ الَّذى يَجْرى فى عُرُوقِهِمْ» يك تعبير كنايى است، در زبان فارسى نيز مى گوييم: «شيطان در رگ و پوستش رفته است»، يعنى شيطان آن قدر به انسان نزديك است و در وسوسه كردن مهارت دارد كه گويى در درون رگهاى انسان جاى گرفته است و با خون در تمامى اعضا و اندام او جريان پيدا مى كند.

اولياى خدا و محو گشتن در جمال ربوبى

«وَلَوْ تَحَرَّكَتْ ريحٌ لَزَعْزَعَتْهُمْ وَ اِنْ قامُوا بَيْنَ يَدَىَّ كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ»بيست و يكمين ويژگى: آن قدر ضعيف و لاغرند كه اگر بادى بوزد آنها را تكان مى دهد، اما وقتى در برابر من به عبادت مى ايستند، چونان سدى آهنين خسته نمى شوند و هيچ چيز آنها را از جاى خود تكان نمى دهد. اين افراد ممكن است از لحاظ نيروى بدنى و نيز در انجام كارهاى دنيوى ضعيف باشند و از بدنى لاغر برخوردار باشند، اما همين بدنهاى نحيف و لاغر، هنگامى كه در مقام اطاعت خدا و عبادت او بر مى آيند، آنچنان قوت و نشاط مى يابند كه قابل توصيف نيست و هيچ توانمندى به پاى آنان نمى رسد. ما وقتى به نماز مى ايستيم، اگر كمى نماز طول بكشد ويا اگر امام جماعت كُند نماز بخواند، خسته مى شويم و مرتب اين پا و آن پا مى كنيم، با اينكه در بحبوحه جوانى بسر مى بريم و داراى نشاط و نيرو هستيم. چه بسا امام جماعت، با سنى نزديك به هشتاد، نود سال براى عبادت بيش از ما قدرت داشته باشد. او در سن كهولت و پيرى از ارتباط با خدا خسته نمى شود، اما ما جوانهاى نيرومند با خواندن دو ركعت نماز خسته مى شويم! پس ارتباطى بين نيروى بدنى و طاقت بر عبادت وجود ندارد، بلكه عشق و علاقه روحى است كه انسان رابراى عبادت و بندگى خدا توانمند مى كند. علاقه و تمرين دو عامل اساسى براى پيشرفت انسان در دست يابى به هدف است؛ حتى اگر آن هدف در ظاهر دست نايافتنى باشد. كارهاى خارق العاده اى كه برخى افراد انجام مى دهند، مثل حركت هاى «آكروباتيك» و «ژيمناستيك»، براى انسان شگفت آور است و انجام آنها براى ما باور كردنى نيست، ولى برخى با علاقه و تمرين و ممارست توانسته اند به چنين كارهايى دست زنند، چرا كه اگر انسان با علاقه وارد هر رشته اى شود، متوقف نمى گردد و پيشرفت مى كند. اگر واقعا بخواهيم در صدد عبادت و پرستش خداوند برآييم و در اين راه مقاومت كنيم موفق مى گرديم؛ عمده اين است كه دل بخواهد و كشش و جاذبه و عشق در انسان وجود داشته باشد. از آنجا كه نقل داستان اولياى خدا آموزنده است، به نقل داستان يكى از اولياى خدا مى پردازيم. مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى صاحب كرامتهاى زيادى بود. ايشان در مشهد بسر مى برد و بسيارى از اوقات به پشت بام حرم مطهر رفته، در كنار گنبد و محاذى قبر مطّهر مشغول عبادت مى گشت. يكى از خدام آستانه مقدسه نقل مى كند: گويا شب جمعه بود و ايشان كليد در پشت بام را از من خواست، من در را باز كردم و وى به پشت بام رفته و مشغول نماز شد ـ چنانچه معروف است مرحوم شيخ حسنعلى اصفهانى، قيام نماز را زياد طول مى داد و در آن سوره هاى طولانى مى خوانده است. در آن شب تصميم داشته بود ركوع نماز را طول بدهد ـ آن خادم مى گويد: به پشت بام رفتم، تا به ايشان اطلاع دهم، در حرم را مى خواهم ببندم، ولى ديدم مشغول ركوع است. چند دقيقه صبر كردم، بلكه نماز ايشان تمام شود؛ ولى هر چه منتظر ماندم سر از ركوع بر نداشت. هوا خيلى سرد بود و برف نيز شروع به باريدن كرد. من براى احتياط، قدرى هيزم كنار ايشان گذاشتم كه پس از رفتن من، آتشى بر افروزد و از سرماى هوا و بارش برف در امان بماند. سپس در را بستم و به خانه رفتم، ولى پيوسته نگران ايشان بودم، منتظر بودم سحر شود تا به حرم رفته، ببينم ايشان در چه حالى بسر مى برد. اتفاقا آن شب برف سنگينى باريد. بالاخره سحر شد و در حرم را باز كردند، من بسرعت داخل حرم شدم و به سراغ ايشان رفتم، با كمال تعجب ديدم ايشان هنوز در حال ركوع بود و حدود يك وجب برف روى پشت ايشان نشسته بود. بالاخره نزديك اذان صبح ايشان نماز را تمام كرد. نزديك رفتم، ديدم اصلا احساس ضعف و ناراحتى نمى كند، گويا برفى نباريده است. با اينكه مشتى استخوان بود و بدنى نحيف و لاغر داشت، از شب تا به صبح، به انگيزه عشق به خدا در حال ركوع بود و در برابر آن برف و سرما مقاومت كرد! ما وقتى قدرى ركوعمان طول مى كشد، كمرمان ناراحت مى شود و نمى توانيم مقاومت كنيم، ولى اولياى خدا به جهت عشق و علاقه به عبادت و مناجات با خدا، به ملائكه اقتدا مى كنند و به ركوع و سجده هاى طولانى مى پردازند و به مرور زمان، با يارى خداوند بر عبادت توان مى يابند، چنانكه اين مطلب در قرآن و روايات و دعاها، كراراً بيان گرديده است و بدان سفارش شده است. (به هر جهت اين بخش از روايت اشاره دارد به اينكه ممكن است، انسان از نظر نيروى بدنى و نيز براى انجام كارهاى دنيوى ضعيف باشد، اما براى عبادت خدا توان و قدرت فوق العاده اى داشته باشد). از مرحوم آية الله امينى (رضي الله عنه) سؤال شد: آيا شما حديثى را كه درباره حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) وارد شده كه شبى هزار ركعت نماز مى خواندند، تصديق مى كنيد و آيا چنين چيزى امكان دارد؟ ايشان فرمود: من خودم اين كار را تجربه كرده ام. از دوستان ايشان نقل شده است كه، در طول يك ماه رمضان، هر شب بعد از افطار تا سحر در حرم حضرت امام رضا (عليه السلام) هزار ركعت نماز مى خواند. اين از لحاظ قدرت ظاهريشان براى عبادت كه نشان مى دهد كه از نظر توان ظاهرى، و جسمى آمادگى دارند، عاشقانه در برابر خدا بايستند و به مناجات مشغول گردند، گرچه عبادت تنها به توان ظاهرى بستگى ندارد و مهمتر از آن توجه قلبى به خداوند است كه در هنگام انجام اين عبادتهاى طولانى، حتى براى لحظه اى، چيزى غير از خدا به دلشان خطور نمى كند. «لااَرى فى قَلْبِهِمْ شُغْلاً لِمَخْلُوق» بيست و دومين ويژگى: لحظه اى دلشان به آفريده اى مشغول نمى گردد.

ما وقتى دو ركعت نماز مى خوانيم، به چيزى كه توجه نداريم خداست، اما آنها دلشان به هيچ مخلوقى توجه ندارد و فقط به خداى متعال مشغول مى گردد. خداوند متعال آنان را مورد تمجيد و تشويق خود قرار داده است و بشارت مى دهد (البته اين بشارت از زبان پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) بدانها داده مى شود، ولى هر يك از آن بشارتها، بشارتى خصوصى از جانب خدا به آنهاست).

اولياى خدا و عنايات خداوند

خداوند در مقام بشارت اهل آخرت مى فرمايد:

«فَوَعِزَّتى وَ جَلالى لاَُحْييَنَّهُمْ حَياةً طَيِّبَةً»

به عزت و جلالم به آنها حيات طيب و نيكو مى بخشم.

حيات طيبى كه در قرآن كريم و روايات به مؤمنان وعده داده شده، غير از زندگى و حيات معمولى ماست، زندگى ما سراسر آلوده و قرين رنج و غم و گرفتارى است، منتها چون ما به آن خو گرفته ايم، آلودگى ها و ناپاكى هاى آنرا درك نمى كنيم؛ نظير دباغى كه به بوى بد دباغخانه خو گرفته است و احساس ناراحتى نمى كند.

خداى متعال به اولياى خويش زندگى اى مى دهد كه سراسر خوشى است. وقتى ديگران وضع آنها را مشاهده كنند، شايد تصور كنند به آنها خيلى سخت مى گذرد، خصوصاً وقتى مى بينند از يك طرف پيوسته اشك مى ريزند و گريان و خائف اند و از طرف ديگر غالبا دستشان از مال و متاع دنيا خالى است؛ چه بسا دلشان رحم مى آيد و به حال آنها دلسوزى مى كنند. اما اگر از دل آنها خبر داشتند، پى مى بردند كه لذت يك ساعت عمر آنان، بر همه لذتهاى دنياپرستان برترى دارد. در عين حال كه اشك مى ريزد و راز و نياز مى كند، لذّتى براى او حاصل مى شود كه براى ديگران حاصل نمى گردد و لذتى مى برد كه از سنخ لذتهاى مادى و دنيايى نيست و مانند ندارد. گرچه در دنيا به رنج و سختى مبتلا مى شوند، ولى در مقابل، خداوند آنها را از بهره هاى معنوى ويژه اى برخوردار مى كند كه براى ديگران قابل درك نيست. «اِذا فارَقَتْ اَرْواحُهُمْ مِنْ جَسَدِهِمْ لااُسَلِّطُ عَلَيْهِمْ مَلَكَ الْمَوْتِ وَلا يَلى قَبْضَ رُوحِهِمْ غَيْرى» هنگام جداشدن روح از بدنشان، فرشته مرگ را پيش آنها نمى فرستم، بلكه خود عهده دار قبض روحشان مى گردم. اين جمله بسيار عميق و بلند است، چه آنكه به حسب آيات شريفه قرآن، ارواح مردم را ملك الموت و يارانش قبض مى كنند. «قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ ثُّمَ اِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» (104) اى پيامبر، به آنها بگو فرشته مرگ كه مأمور قبض روح شماست، جان شما را خواهد گرفت و پس از مرگ به سوى خداى خود باز مى گرديد. در جاى ديگر خداوند مى فرمايد:«... حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَكُمْ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا...» (105) آنگاه كه مرگ يكى از شما فرا رسد، نمايندگان و رسولان ما او را مى ميرانند. براساس اين روايت و روايات ديگرى كه به همين مضمون وارد شده، قبض روح برخى از بندگان، توسط خود خدا انجام مى گيرد. اين مقام والا و بلند، نصيب كسانى مى گردد كه عاشق خداهستند وعمر خود را به آرزوى ديدار محبوب سپرى كرده اند و حاضرند جان خود را در راه لقا و ديدار محبوب ببازند. خدا هنگام مرگ، لقاى خود را نصيب آنها مى كند، سپس آنها احساس مى كنند جانشان در دست خداست و او خود جانشان را مى گيرد. آنان به مانند كسى كه سالها از معشوق خود دور افتاده است وپس از آن به وصال او مى رسد و معشوق در آغوشش مى گيرد، احساس سرور و شادمانى مى كنند. نه تنها هنگام مرگ بيم و هراس ندارند، بلكه به لذتى دست مى يابند كه با هيچ چيز قابل مقايسه نيست و آن اينكه خود را در آغوش معشوق مى يابند. درباره ارزش و عظمت اين مطلب انسان هر چه بينديشد كم است، چرا كه اين مقام به انبيا و اولياى خاص خدا اختصاص دارد و آن شخص به مقامى رسيده كه از مقام مَلَك مقرب الهى، حضرت عزرائيل، نيز بالاتر است و او اجازه قبض روحش را ندارد. در روايات آمده است كه براى اوليا و دوستان خاص خدا مراتبى است كه ملائكه بدانها نمى رسند، اين روايت نيز به همين معنا اشاره دارد: وقتى ملك الموتاو را قبض روح نمى كند، يعنى مقام او از مقام ملك الموت بالاتر است و آن قدر ترقى كرده كه از چهار ملك مقرب كه يكى از آنها حضرت عزرائيل است، نيز بالاتر رفته تا آنجا كه تنها خداوند متعال عهده دار قبض روح او مى گردد. خداوند در اين باره كه بعد از قبض روح با او چه مى كند مى فرمايد:«وَ لاََفَتِّحَنَّ لِرُوحِهِمْ اَبْوابَ السَّماءِ كُلَّها» همه درهاى آسمان را در برابر روح آنها مى گشايم. ما نمى دانيم خداوند چگونه روح آنها را قبض مى كند و درهاى آسمان چگونه است و چگونه روح از درهاى آسمان عبور مى كند؟ حقيقت اين مطالب براى ما روشن نيست. براى تقريب به ذهن بايد گفت: مقام عالى قرب الهى به آسمانهاى بس بلند و مرتفع تشبيه گرديده كه تنها اوليا و دوستان خدا را بدان راه است. خداوند درباره مجرمان و تبه كاران مى فرمايد:«... لاتُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوابُ السَّمآءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّى يَلِجَ الْجَمَلُ فى سَمِّ الْخِياطِ...» (106) درهاى آسمان به روى آنها باز نمى گردد و هرگز داخل بهشت نشوند، مگر شتر از سوراخ سوزن عبور كند، (يعنى اگر شتر توانست از سوراخ سوزن عبور كند آنها نيز وارد بهشت مى شوند). درهاى آسمان و ارتباط آن با ورود به بهشت و نيز حقيقت و واقعيت بهشت و محل آن، حقايقى است كه براى ما ناشناخته مانده است؛ ولى هرچه را خدا و معصومين (عليهم السلام) فرمودند بايد پذيرفت و اگر عقلمان به چيزى نرسيد، بدان معنا نيست كه واقعيت ندارد؛ بلكه آنچه آنها فرموده اند حق و مطابق با واقع است و عقل ما ناتوان از درك حقيقت آنهاست. آنگاه كه خداوند روح مؤمنان را قبض مى كند، همه درهاى آسمان به رويشان گشوده مى گردد، سپس روح آنان ازدرهاى آسمان عبور كرده، به بهشت برزخى وارد مى شوند. از آنجا كه براى رسيدن به مقامات عالى و رسيدن به قرب الهى هيچ چيز مانع و جلوگير آنها نبود ـ نه در قواى شهوى انحرافى داشتند و نه در قواى غضبى و نه در افكار و عقايد و نه در رفتار و اعمال و نيز در مسائل فردى، اجتماعى و خانوادگى ـ بلكه آنها به همه وظايفشان عمل كردند؛ مانعى سر راه آنها براى ورود به بهشت وجود ندارد. «وَ لاََرْفَعَنَّ الْحُجُبَ كُلَّها دُونى» تمام حجابها و پرده ها از بين من و آنها به كنار مى رود. از مطالبى كه در روايات زيادى وارد شده است و حضرت امام، رضوان الله عليه، مكرر به آن اشاره مى كردند، اين است كه بين انسان و خداى متعال حجابهايى وجود دارد كه، براساس روايات، به دو دسته تقسيم مى شوند: حجابهاى ظلمانى و حجابهاى نورانى. گرچه بزرگان و علماى اخلاق در اين باره بياناتى دارند، ولى حقيقت اينكه اين حجابها چيست و چگونه آن حجابها بين انسان و خدا حايل مى گردد، براى ما روشن نشده است. بايد پذيرفت كه امثال ما حضور الهى و لذت حضور او را درك نمى كنيم، وقتى خدا را عبادت مى كنيم در اين انديشه ايم كه موجود غايبى را عبادت مى كنيم و گويا او در وراى آسمانهاست. اما هستند كسانى كه حجاب و فاصله اى بين خود و خدا احساس نمى كنند، بلكه خدا را از همه چيز، حتى از رگ گردن، به خود نزديكتر مى بينند. (107) البته اين موضوع نياز به بحثهاى علمى و فلسفى دارد؛ ولى سربسته بايد پذيرفت كه بين خدا و مخلوقاتش نمى تواند حجابى وجود داشته باشد، چراكه همه هستى در اختيار او و قائم به اراده اوست؛ ولى چون ما از خدا دوريم، اين رابطه (رابطه انسان و خدا) را درك نمى كنيم.

در دعا مى خوانيم: «لاَِنَّكَ لاتَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمْ الاَْعْمالُ السَّيِئَةُ دُونَكَ» (108) بين تو و بندگانت حجابى وجود ندارد، بلكه كردار ناپسند آنهاست كه بين تو و آنها حجاب افكنده است. بر اثر اعمال نيك و تقرب به خداوند، رفته رفته، حجابها يكى پس از ديگرى بر طرف مى گردد: اول حجابهاى ظلمانى و سپس حجابهاى نورانى، تا اينكه مؤمنان كامل به مقامى مى رسند كه بين آنها و خدا هيچ حجابى باقى نمى ماند. سپس خداوند اشاره مى كند به اينكه بهشت را براى آنها زينت مى بخشم و «حورالعين» آماده پذيرايى آنها مى شوند. درختهاى بهشتى داراى ميوه شده، ميوه هايشان را فرو مى ريزند و براى ورود آنها به بهشت، جشن و شادمانى برپا مى گردد. «وَ لاَمُرَنَّ الْجِنانَ فَلْتَزَينَنَّ وَالْحُورَ الْعينَ فَلْتَزِفَّنَّ وَالْمَلائِكَةَ فَلْتُصَلّينَ» فرمان مى دهم بهشتها به خود زينت گيرند و حورالعين خود را براى هم آغوشى بيارايند (به مانند عروس كه شب زفاف خود را براى داماد آماده مى سازد) و به فرشتگان فرمان مى دهم بر بهشتيان درود و سلام بفرستند. «وَالاَْشْجارَ فَلْتُثْمِرَنَّ وَ ثِمارَ الْجَنَّةِ فَلْتُدْلينَ» به درختان فرمان مى دهم به بار بنشينند و به ميوه هاى بهشت كه فرو ريزند. آرايش بهشت و آنچه ذكر گرديد، همه براى استقبال از روح مؤمنى است كه توسط خداوند قبض گرديده است. بساط جشن و سرورى كه در بهشت برپا مى گردد، كم و بيش، براى ما قابل تصور است و تا حدى صحنه بهشت و زينت يافتن آن و پذيرايى حورالعين، در ذهنمان ترسيم مى گردد؛ ولى مسلّماً مطلب از اينها بالاتر است كه براى ذهن ما قابل درك نيست.

«وَ لاَمُرَنَّ ريحاً مِنَ الرِّياحِ الَّتى تَحْتَ الْعَرْشِ، فَلْتَحْمِلَنَّ جِبالا مِنَ الْكافُورِ وَالْمِسْكِ الاَْذْفَرِ فَلْتَصيرَنَّ وَقُوداً مِنْ غَيْرِ النّارِ» فرمان مى دهم بادى از طرف عرش وزيدن گيرد و كوههاى كافور و مُشك خوش بو را به حركت آورد، تا (در فضايى كه به فراخناى آسمانها و زمين است) بدون آتشى بر افروخته گردند. مسلّماً براى عطرآگين كردن فضاى بهشت كه بس فراخ و گسترده است، بايد كوه هايى از كافور و مشك مهيا گردد و چون در بهشت آتشى وجود ندارد تا آن كافور و مشك را برافروخته و عطر افشان كند، به ناچار خود به خود بر افروخته مى گردد (اين همه تشريفات براى اين است كه روح مؤمن وارد بهشت شود). «فَلْتَدْخُلَنَّ بِهِ وَلا يَكُونُ بَيْنى وَ بَيْنَ رُوحِهِ سِتْرٌ» آنگاه او را وارد بهشت مى كنند و بين من و او پرده اى وجود ندارد (يعنى او به راحتى به تماشاى انوار خدا مى نشيند و يار بى پرده ظاهر مى گردد). «فَاَقُولُ لَهُ عِنْدَ قَبْضِ رُوحِهِ: مَرْحَباً وَ اَهْلا بِقُدُومِكَ عَلَىَّ، اِصْعَدْ بِالْكَرامَةِ وَ الْبُشْرى وَالرَّحْمَةِ وَالرِّضْوانِ وَ جَنّات لَهُمْ فيها نَعيمٌ مُقيمٌ، خالِدينَ فيها اَبَداً اِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظيمٌ» و من هنگام قبض روحش به او مى گويم: مبارك و ميمون باد ورودت بر ما، با كرامت به سوى ما بيا و بشارت باد بر تو رحمت و رضوان خداوند و بهشتهايى كه داراى نعمتهاى پايدار، براى مؤمنان است و در آن جاودانه خواهند بود، همانا نزد خدا (براى بهشتيان) پاداشى بس عظيم است. سخن كه به اينجا مى رسد خداوند مى فرمايد: «فَلَوْ رَاَيْتَ الْمَلائِكَةَ كَيْفَ يَأْخُذُ بِها واحِدٌ وَ يُعْطيها الاْخَرَ» اى پيامبر، كاش مى ديدى ملائكه چگونه اين روح را دست به دست مى دهند. آنچه ذكر گرديد گوشه اى بود از كيفيت قبض روح مؤمن و تشريفات ورود او به بهشت و مقامى كه خدا براى او در نظر گرفته است. گرچه تا حدى اين مطالب براى ما قابل فهم است و مى توان تصورى از آن داشت، ولى خداوند در قرآن مى فرمايد:«فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِىَ لَهُمْ مِّنْ قُرَّةِ اَعْيُن» (109) هيچ كس نمى داند كه پاداش نيكو كاريش چه نعمت و لذتهاى بى نهايتى است كه به ديده (و دل) روشنى مى بخشد و در عالم غيب براى او ذخيره شده است.

درس چهاردهم

مقام و معرفت زاهدان

«يا اَحْمَدُ؛ اِنَّ وُجُوهَ الزّاهِدينَ مُصْفَرَّةٌ مِنْ تَعَبِ اللَّيْلِ وَصَوْمِ النَّهارِ وَاَلْسِنَتَهُمْ كَلالٌ مِنْ ذِكْرِ اللّهِ تَعالى. قُلُوبُهُمْ فى صُدُورِهِمْ مَطْعُونَةٌ مِنْ كَثْرَةِ صَمْتِهِمْ. قَدْ اَعْطَوُا الَْمجْهُودَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ لا مِنْ خَوْفِ نار وَ لامِنْ شَوْقِ جَنَّة. وَ لكِنْ يَنظُروُنَ فى مَلَكُوتِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ فَيَعْلَمُونَ اَنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ اَهْلٌ لِلْعِبادَةِ»

ترجمه: اى محمد؛ سيماى زاهدان از شب زنده دارى و روزه گرفتن زرد گشته است و زبانشان از زيادى ذكر خدا خسته شده است. از سكوت فراوان، قلبهايشان در سينه ها مجروح گرديده است و تمام قدرت و توان خويش را به كار مى گيرند، نه از ترس آتش جهنم و يا شوق بهشت، بلكه وقتى به ملكوت آسمانها و زمين مى نگرند، تنها خداوند را سزاوار و شايسته عبادت مى يابند (پس با همه توان او را عبادت مى كنند).

عبادت و بندگى زاهدان

در اصطلاح علماى اخلاق و عرفان، زاهد به كسى گفته مى شود كه به جهت دستيابى به نعمتهاى اخروى، از نعمتها و لذتهاى دنيا چشم پوشيده، به دنبال آن نمى رود. از كارهاى دنيا و كسب و كار دست مى كشد و در گوشه اى به عبادت مى پردازد. در مقابل، عابد كسى است كه براى برخوردار گشتن از اجر و پاداش، خداوند را عبادت مى كند. بالاتر از اين دو دسته، كسى است كه نه به لذتهاى دنيا تعلقى دارد و نه به لذتهاى اخروى و پاداش عبادت و بندگى، دلبستگى نشان مى دهد؛ در اصطلاح به اين دسته عارف گفته مى شود. البته فرق بين عابد و زاهد و عارف، نويافته و مستحدث است والا براساس اين روايت (حديث معراج)، زاهد شامل عارف نيز مى شود؛ به عبارت ديگر زهد مراتبى دارد كه عارف به بالاترين مراتب آن دست يافته است.

در اين بخش از روايت بيان مى گردد كه زاهدان بر اثر عبادت و شب زنده دارى، صورتشان زرد گشته است، چرا كه كم خوابى رنگ صورت انسان را دگرگون و زرد مى سازد. از طرفى شبها تا به صبح به عبادت مى پردازند و روزها روزه مى گيرند و از بس ذكر خدا بر زبان جارى ساخته اند، زبانشان خسته گرديده است. در نسخه ديگر آمده است: «وَ اَلْسِنَتُهُمْ كَلالٌ اِلاّ مِنْ ذِكْرِ اللّهِ» يعنى سخن گفتن براى آنان دشوار است و ميل و رغبتى به حرف زدن ندارند؛ ولى از ياد و ذكر خدا خسته نمى شوند.

زاهدان از بس سكوت مى كنند، سينه هايشان مجروح مى گردد؛ يعنى آن قدر به خود فشار مى آورند كه گويى با نيزه دلشان را مجروح ساخته اند، تا سخنى از آن خارج نگردد و به مانند كسى كه در ميدان كارزار با دشمن مبارزه مى كند، به مبارزه با دشمن نفس برخاسته اند و هواى نفس را سركوب مى سازند.

«قَدْ اَعْطَوُا الْمَجْهُودَ مِنَ اَنْفُسِهِمْ لا مِنْ خَوْفِ نار وَ لا مِنْ شَوْقِ جَنَّة»

چنانكه اشاره شد، زاهد در اين روايت شامل عارف نيز مى شود و عارفان، اصطلاح «عارف» را در برابر زاهد به كار مى برند و اينكه در اشعار حافظ و ديگر عرفا زاهد را مذمت كرده اند و به او طعن زده اند، بدين جهت است كه زاهد از نعمتهاى دنيا چشم پوشيده، به نعمتهاى اخروى دل بسته است، ولى عارف به لذتهاى اخروى نيز دل نبسته است و تنها رضاى محبوب را مى جويد. در اين روايت بيان مى گردد كه عبادت از شب تا به صبح زاهد، روزه دارى، تحمل رنج، خود دارى از گناه و پايمال ساختن هواى نفس، از ترس عذاب الهى و به هواى رسيدن به لذتهاى بهشتى نيست؛ بلكه بدين جهت است كه زاهد خدا را شايسته عبادت يافته است:

«وَ لكِنْ يَنْظُرُونَ فى مَلَكُوتِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ فَيَعْلَمُونَ اَنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ اَهْلٌ لِلْعِبادَةِ»

اين معنا در روايات زيادى وارد شده، از جمله على (عليه السلام) مى فرمايد:

«اِلهى ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ عِقابِكَ وَ لا طَمَعاً فى جَنَّتِكَ وَ لكِنْ وَجَدْتُكَ اَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ» (110)

خدايا، تو را به جهت ترس از عذابت و طمع در بهشت، عبادت نكردم، بلكه تو را شايسته عبادت يافتم و آنگاه به عبادت تو بر خاستم.

تقسيمات سه گانه عبادت پيشه گان

در روايتى امام صادق (عليه السلام) عبادت كنندگان را به سه دسته تقسيم مى كنند:

«قَوْمٌ عَبَدُوا اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ خَوْفاً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ»

دسته اول: خداوند را از ترس عذاب جهنم عبادت مى كنند، اين عبادت بردگان است.

(كسانى كه خدا را از ترس عذاب جهنم عبادت مى كنند، به مانند بردگانى هستند كه از ترس تازيانه و شلاق صاحبشان، از او اطاعت مى كنند).

«وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى طَلَباً لِلثَّوابِ فَتِلْكَ عِبادَةُ الاُْجَراءِ»

دسته دوم: خداوند را به اميد ثواب و پاداش عبادت مى كنند، اين عبادت اجيران (و تجارت پيشه گان) است.

اين دسته به مانند كسانى هستند كه در مقابل مزد و پاداش كار مى كنند، به مانند بازرگانى كه براى رسيدن به سود و مزد به معامله و داد و ستد مى پردازد، براى رسيدن به پاداش اخروى و حورالعين عبادت مى كنند؛ در واقع با خدا داد و ستد مى كنند.

«وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللّهَ حُبّاً لَهُ فِتِلْكَ عِبادَةُ الاَْحْرارِ، وَ هِىَ اَفْضَلُ الْعِبادَةِ» (111)

دسته سوم: كسانى كه از روى عشق و محبت به خداوند او را عبادت مى كنند، اين عبادت آزادگان و برترين عبادتهاست.

در روايت ديگرى، امام صادق (عليه السلام) بعد از بيان دو دسته اول از عبادت پيشه گان مى فرمايد: «...و لكِنّى اَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ...» (112) ولى من خداوند را از روى محبت به او عبادت مى كنم.

نبايد پنداشت كه عبادت، به جهت ترس از عذاب الهى و يا عبادت براى رسيدن به پاداش اخروى كار ناشايستى است، چون در قرآن كسانى كه تقوا پيشه مى كنند و به جهت ترس از عذاب الهى و يا براى رسيدن به ثوابهاى اخروى، از گناهان دورى مى جويند، مورد ستايش قرار گرفته اند. البته در مقام مقايسه با كسانى كه از روى محبت و علاقه به خدا، او را عبادت مى كنند مقامشان پايين تر است، ولى به آخرت و عذاب اخروى يقين دارند. چنانكه ما براى رهايى از سرماى زمستان و گرماى تابستان، از قبل وسائل لازم، مثل وسائل گرم كننده و خنك كننده را تهيه مى كنيم ـ چون يقين داريم سرما و گرمايى هست و مى خواهيم از آن مصون بمانيم ـ اگر يقين مى داشتيم كه بهشت و جهنمى در كار است و خود را براى آن مهيا مى ساختيم و براى مصون ماندن از عذاب آخرت و رسيدن به نعمتهاى بهشتى تلاش مى كرديم، خيلى خوب بود. با كمال تأسف اين يقين براى ما حاصل نگشته است؛ پس نبايد عبادت آن دو گروه را دست كم گرفت:

«اِنّا نَخافُ مِنْ رَّبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً» (113)

ما از قهر پروردگار، مى ترسيم از روزى كه رنج و سختى آن رخسار خلق را درهم و غمگين مى سازد.

بالاترين عبادتها، عبادت كسى است كه خدا را شايسته پرستش يافته، در راه بندگى او آن همه رنج و سختى را بر خود هموار مى سازد، تا در حد توان حق بندگيش را ادا كند. او تنها دل به خدا سپرده است و قرب و رضوان و جوار الهى به قدرى براى او ارزشمند است كه همه نعمتهاى بهشتى در برابر آن اندك به شمار مى آيد. چطور كسانى كه در اين دنيا به كسى دل بسته اند، پيوسته در آرزوى محبوب بسر مى برند و براى لحظه ديدار تمام سختى ها، گرما و سرما را برخود هموار مى سازند، شبها تا به صبح بيدار مى مانند، تا براى لحظه اى به ديدار محبوب نايل گردند؛ همين طور آنان كه خدا را شناخته اند و محبت او را در دل دارند، برايشان يك لحظه ديدار او به مراتب بالاتر است از هزاران سال بهره مندى از نعمتهاى بهشتى! البته تصور اين معنا براى ما دشوار است.

برخى از افراد نا آشنا به حقايق و معارف الهى، در نوشته ها و گفته هاى خود مطرح مى سازند كه علاقه به نعمتهاى بهشتى و يا ترس از عذاب جهنم، چيزى اندك و بى مقدار است و نوعى خودپرستى است، انسان بايد دنبال ارزشها باشد، نه اينكه همواره طالب راحتى خود و نجات از عذاب باشد. انسانهاى والا ارزشها را دوست دارند نه نعمتها را! اين سخن حقى است، ولى در جاى خود گفته نشده است. بايد گفت انسان والا كسى است كه به آخرت و بهشت و جهنم يقين و اعتنا دارد، ولى چون دل به رضاى خدا بسته است، به آنها اعتنا نمى كند. نه آنكه به عذاب اخروى و نعمتهاى بهشتى اعتنايى ندارد، چون بدانها ايمان ندارد و آنها را باور نكرده است. بعلاوه ارزشها در نظر اين گويندگان امور وهمى و خيالى است كه در بهترين شكلش، كمال نفس به حساب مى آيد و اين خود، به خودخواهى بر مى گردد!

كسانى كه چنين مى گويند در واقع نمى دانند بندگى آزادگان و احرار و يا آنچه در بيان على (عليه السلام) آمده است كه «وَجَدْتُكَ اَهْلا لِلْعِبادَةِ» چگونه است. پى نبرده اند كه على (عليه السلام) و ساير اولياى خدا، به مانند روز به بهشت و جهنم يقين داشته اند. در حالى كه شعله هاى آتش را مى ديدند و زفير و شهيق (شيهه) جهنم به گوششان مى رسيد، بدان اعتنايى نمى كردند، چون از امر مهمترى نگران بودند و مى ترسيدند از عنايت محبوب محروم بمانند.

شايد آيه شريفه: «اِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً» بدين معناست: روزى كه از رحمت الهى محروم گرديم، جهان براى ما تيره و تار مى گردد. وقتى كه رضوان الهى شامل ما نگردد و احساس نكنيم مرهون لطف و محبت خدا گشته ايم، آن روز براى ما تيره و تار خواهد بود، حال چه در بهشت در كنار حورالعين باشيم و چه در جهنم. اين سخن از زبان كسى رواست صادر گردد كه فرمود:

«فَهَبْنى يا اِلهى وَ سَيِّدى وَ مَوْلاىَ وَ رَبّى صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ» (114)

خدايا گيرم بر عذاب تو (با آن شراره اش) صبر كردم، چگونه بر فراق تو صبر كنم؟

او كه تلخى فراق را درك مى كند، ديگر عذاب جهنم برايش اهميتى ندارد، لذا مى گويد: «ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ...» البته ما نبايد از لطف و رحمت خداوند مأيوس گرديم و چه بسا توجه به اين مطالب باعث مى گردد، قدرى علاقه به زخارف و آلودگى هاى دنيا از دلمان خارج گردد. (خداوند بندگان شايسته اى را كه مى خواهند از آلودگى و گناه پاك گردند و در اين راه تلاش مى كنند؛ از لطف و نعمتهاى خود محروم نمى سازد). شنيدن اين مطالب موجب مى گردد ترس از عذاب الهى در ما پديد آيد و بر ايمانمان به آخرت افزوده گردد و الا ما را چه رسد كه مقام كسانى را ادّعا كنيم كه تنها به خدا دل بسته اند و قدم در راه پيشوايان معصومشان نهاده اند.

گذر از دنيا، اولين گام براى رسيدن به معرفت خدا

براى كسى كه مى خواهد در مسير معرفت ناب خداوند و محبت به او گام بردارد و دل از ما سواى او بركند، اولين قدم اين است كه از لذتهاى دنيا بگذرد. تا ما از اين لذتهايى كه به انواع رنجها و بلا و گرفتارى ها آلوده است نگذريم، چگونه مى توانيم از نعمتهاى آخرت كه هيچ رنج و محنتى همراه آن نيست بگذريم!

خداوند درباره نعمتهاى بهشت مى فرمايد: «لاَيُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لاَيُنْزِفُونَ» (115)

هر چه از نوشيدنى هاى بهشتى بنوشند، نه به سر درد مبتلا مى شوند و نه به رنج خمار و مستى مبتلا مى گردند.

در جاى ديگر مى فرمايد: «لاَيَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَ مَا هُمْ مِّنْها بِمُخْرَجِينَ» (116)

در بهشت هيچ رنج و زحمتى به آنها نرسد و هرگز از آنجا بيرونشان نكنند.

پس وقتى مى توان از آن نعمتهاى ارزشمند بهشتى گذشت كه ابتدا از نعمتهاى كم بهاى دنيا بگذريم و از دلبستگى به دنيا بكاهيم و اين شدنى نيست، مگر اينكه در ابتدا از نعمتهاى غير حلال چشم بپوشيم و پس از آن از نعمتهاى حلال دنيا. چون هر قدر انسان از نعمتها، ولو نعمتهاى حلال، استفاده كند، دلبستگى او به دنيا بيشتر مى شود و رفته رفته به حرام نيز كشانده مى شود و اگر انسان بخواهد به حرام مبتلا نشود، بايد مرز و قرقگاهى براى خود قرار دهد و از برخى نعمتهاى حلال چشم بپوشد تا به حرام نيفتد. به بعضى از صحنه هاى جايز و حلال نگاه نكند تا به نگاه هاى حرام مبتلا نگردد و الا اگر انسان لب مرز حركت كند به يكباره فرو مى غلطد و سقوط مى كند.

گرچه بر انسان جايز است از خوردنى ها و نوشيدنى هاى حلال استفاده كند، ولى لازم است گهگاهى، مخصوصاً در ماه هاى پر فضيلت سال مثل ماه رجب، روزه بگيرد و با اين كار با خواسته هاى نفس خود مخالفت كند، و همين طور در مورد لباس، مسكن و از اين قبيل. شكى نيست كه از جمله بهترين راهها براى مخالفت با زياده طلبى نفس و صرف نظر كردن از برخى نعمتهاى حلال، انفاق و صدقه دادن است كه در اين باره خداوند مى فرمايد:

«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ...» (117)

شماهرگز به مقام نيكوكاران نخواهيد رسيد، مگر از آنچه دوست مى داريد در راه خدا انفاق كنيد.

در جاى ديگر خداوند مى فرمايد:

«خُذْ مِنْ اَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكّيِهِمْ بِها» (118)

اى رسول ما؛ از مؤمنان صدقه بگير تا به سبب آن نفسشان را پاك و پاكيزه سازى.

انفاق مال و چيزهايى كه انسان بدان علاقه دارد، باعث مى شود از دلبستگى او به دنيا كاسته شود. پس از يك طرف انسان از لذتهاى حلال چشم مى پوشد تا به لذتهاى حرام نيفتد و در اثر پشت پا زدن به اين لذتها به مرحله اى مى رسد كه از لذتهاى بهشت نيز چشم مى پوشد ـ اين از بعد سلبى و مخالفت با هواى نفس و ترك لذت جويى. از طرف ديگر از بعد ايجابى و مثبت قضيه، انسان چه كند كه فقط خدا را به ياد داشته باشد؟

نهايت همّت ما در انجام واجبات و عمل به دستورات خداوند اين است كه به عذاب جهنم مبتلا نگرديم، حال اگر در ترك آنها عذابى در كار نبود شايد بدان عمل نمى كرديم. وقتى انسان، با عمل به دستورات خداوند، مطمئن شد كه عذاب نمى بيند، بايد سعى كند نعمتهاى اخروى بيشترى بدو ارزانى شود؛ اين سعادت بزرگى است كه انسان از عذاب الهى در امان بماند و از نعمتهاى اخروى بهره مند شود:

«... هَلْ اَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجيكُمْ مِّنْ عَذاب اَليم. تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللّهِ بِاَمْوالِكُمْ وَاَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (119)

آيا شما را به تجارتى سودمند كه از عذاب دردناك آخرت نجاتتان بخشد راهنمايى كنم؟ آن تجارت اين است كه به خدا و رسولش ايمان آوريد و به مال و جان در راه خدا جهاد كنيد، اين تجارت اگر دانا باشيد براى شما بهتر است.

ما نمى توانيم از اين داد و ستد و نعمتهاى بهشتى چشم بپوشيم، حتى اگر رضاى خدا در اين باشد كه در جهنم بسوزيم ما براى تحمل آن آمادگى نداريم، چرا كه عاجز و ناتوانيم و به مراتب والاى بندگى و اخلاص دست نيافته ايم: در همين حديث معراج خداوند از قول بنده مؤمن و رهيافته به جوار ربوبى مى فرمايد: «لَوْ كانَ رِضاكَ فى اَنْ اُقْطَعَ اِرْباً اِرْباً وَ اُقْتَلَ سَبْعينَ قَتْلَةً باَشَّدِ ما يُقْتَلُ بِهِ النّاسُ لَكانَ رِضاكَ اَحَبَّ اِلىَّ»

خدايا، اگر رضاى تو در آن باشد كه قطعه قطعه شوم و هفتاد بار به بدترين و سخت ترين وضعى كه ممكن است مردم بدان كشته شوند، كشته شوم و رضاى تو در آن باشد، از همه چيز نزد من بهتر است.

اين معرفت نصيب ما نمى شود (اگر مى شد كه براى گذشتن از خوشى هاى دنيا آماده تر بوديم)، ولى بايد سعى كنيم به مسير اولياى خدا نزديك شويم كه در اين صورت مرهون لطف و عنايت و دستگيرى خدا قرار مى گيريم. براى اين مهم از كارهايى كه وقت كمى مى گيرد و انجام آن چندان دشوار نيست، شروع كنيم؛ كارهايى كه به نظر مهم نمى رسد و بگوييم: خدايا ما اين كار را براى تو انجام داديم، ولو ما را به جهنم ببرى. سعى كنيم در شبانه روز حداقل دو ركعت نماز نافله، مثل نافله صبح بخوانيم و بگوييم: خدايا اگر مى خواهى ما را به جهنم ببرى ببر، ولى ما چون تو را دوست مى داريم و چون از نماز خشنود مى گردى اين دو ركعت نماز را خوانديم.

اگر همه رفتار، كردار، اعمال و نيتهايمان براى رضاى خدا نيست، سعى كنيم چند دقيقه براى رضاى خدا صرف كنيم و اين دو ركعت نماز را فقط براى خدا و بدون درخواست اجر و پاداش بجا آوريم. دو ركعت نافله به جاى خود، من فكر مى كنم اگر يك ذكر «اللّه اكبر» يا «لا اله الاّ اللّه» به اين نيت بگوييم، بر همه عبادتهاى روزانه مان برترى دارد؛ چون ارزش عبادت به حجم و نيرويى كه براى آن صرف گرديده نيست، بلكه به نيّت و انگيزه آن است.

بايد در دل ما معرفت، شناخت و محبتى باشد تا از آن نيتى بلند برخيزد. ما حتى اگر شبانه روز عبادت كنيم، براى اين است كه از عذاب جهنم نجات يابيم و يا به ثوابهاى بهشتى دست يابيم، اين كجا و گفتن يك ذكرى كه فقط براى خدا گفته مى شود كجا!. اگر كسى با يقين به عذاب جهنم و يقين به بهشت و آخرت فقط يك «يا اللّه» براى خدا بگويد، نه براى ثواب بهشت يا ترس از عذاب جهنم، بر همه عمرى كه براى نجات از عذاب جهنم و رسيدن به ثوابهاى اخروى صرف گرديده، برترى دارد و اين سخن گزافى نيست.