راهيان كوى دوست
شرح حديث معراج

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۷ -


درس يازدهم

اوصاف اهل آخرت

«يا اَحْمَدُ؛ اِنَّ اَهْلَ الْخَيْرِ وَ اَهْلَ الاْخِرَةِ رَقيقَةٌ وُجُوهُهُمْ، كَثيرٌ حَيائُهُمْ، قَليلٌ حُمْقُهُمْ، كَثيرٌ نَفْعُهُمْ، قَليلٌ مَكْرُهُم. اَلنّاسُ مِنْهُمْ فى راحَة وَ اَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فى تَعَب، كَلامُهُمْ مَوْزُونٌ. مُحاسِبينَ لاَِنْفُسِهِمْ، مُتْعِبينَ لَها. تَنامُ اَعْيُنُهُمْ وَ لاتَنامُ قُلُوبُهُمْ. اَعْيُنُهُمْ باكِيَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ ذاكِرَةٌ. اِذا كُتِبَ النّاسُ مِنَ الْغافِلينَ كُتِبُوا مِنَ الذّكِرينَ. في اَوَّلِ النِّعْمَةِ يَحْمَدُونَ وَ في آخِرِها يَشْكُرُونَ، دُعائُهُمْ عِنْدَاللّهِ مَرْفُوعٌ وَ كَلامُهُمْ مَسْمُوعٌ. تَفْرَحُ بِهِمُ الْمَلائِكَةُ وَ يَدُورُ دُعائُهُمْ تَحْتَ الْحُجُبِ، يُحِبُّ الرَّبُّ اَنْ يَسْمَعَ كَلامَهُمْ كَما تُحِبُّ الْوالِدَةُ الْوَلَدَ»

در اين بخش از حديث معراج اوصاف و ويژگى هاى اهل آخرت ذكر گرديده است. خداوند در بيان اولين و دومين ويژگى آنان مى فرمايد:

«اِنَّ اَهْلَ الْخَيْرِ وَ اَهْلَ الاْخِرَةِ رَقيقَةٌ وُجُوهُهُمْ كَثيرٌ حَيائُهُمْ»

اى محمد: چهره هاى اهل آخرت و خير، با نجابت و حيايشان فراوان است.

ابتدا خداوند بيان مى كند كه دوستداران آخرت با حيا هستند. انسانهاى بى حيا و بى شرم به كارهاى زشت و رفتار ناشايست دست مى يازند و از ديگران پروايى ندارند.

طبيعى است اهل دنيا به كارهايى كه در فرهنگ دينى زشت و ناپسند به شمار مى رود، دست مى زنند و با سماجت و تكراراعمال زشت،حياى آنهاازبين مى رود؛ ولى در مقابل، اهل آخرت مواظبندكه كارزشتى از آنها سرنزند،بدين جهت حياى فطريشان باقى مى ماند.

حيا ويژگى بارز علما و اولياى خدا

در بين بزرگان، علما و دوستان خدا، ويژگى حيا بسيار بارز و برجسته بوده است. از جمله علماى معاصر مى توان به مرحوم علامه طباطبايى (رحمه الله) اشاره كرد كه ايشان خيلى با حيا بودند و زياد در چشم ديگران خيره نمى شدند. ايشان مى فرمود: استاد ما مرحوم شيخ محمد حسين كمپانى (رحمه الله) چنان پرحيا بود كه در هنگام درس نمى توانست در چشمان شاگردان خود نگاه كند. بزرگان ديگرى كه ما ديديم نيز چنين بودند و اساساً بر اساس اين روايت اهل آخرت كم رو و باحيا هستند، هميشه نگرانند كه نكند به حق كسى تجاوز كنند، به كسى بى ادبى روا دارند؛ آنها در برابر ذات مقدس الهى، پيوسته سرافكنده و شرمسارند.

يكى از اساتيد ما مى فرمود: «در نجف شخصى بود كه بعد از بازنشسته شدن از كار دولتى، مجاور نجف گشته بود. وقتى آن شخص راه مى رفت، با اينكه قد بلند و رشيدى داشت و در راه رفتن سرش را بالا مى گرفت، احساس مى كردم سر ديگرى نيز دارد كه به زير افتاده است (اين احساس يا از طريق شهود باطنى و يا از راه ديگرى برايشان حاصل گشته بود). ايشان مى فرمود: من به راز اين امر پى نبردم تا هنگام وفات آن شخص شد و او عده اى از علما و يكى از مراجع را به خانه خود دعوت كرد تا در حضور آنها وصيت كند. در حضور آن بزرگان گفت: خدايا تو شاهدى كه من از هنگام بلوغ تاكنون، عالماً عامداً گناه نكرده ام (معمولا انسان در هنگام وفات از گناهان خود توبه مى كند و انسان براى چنان ادعايى خيلى جرئت بايد داشته باشد). بعد از اين جريان پى بردم، آن حالتى كه در هنگام راه رفتن از او مى ديدم با اين ادعا متناسب بود»

به هر حال اهل آخرت همواره از خداى متعال خجل و شرمنده اند ونيزدر برابر مردم مواظب هستند كه مبادا خطايى از آنها سربزند و به حق ديگران تجاوز كنند و يا حق كسى رعايت نگردد. بر عكس اهل دنيا از رفتار خود باكى ندارند و از خدا ومردم احساس شرم نمى كنند.

«قَليلٌ حُمْقُهُمْ، كَثيرٌ نَفْعُهُمْ، قَليلٌ مَكْرُهُمْ»

حماقتشان كم است و نفعشان زياد و فريب و مكرشان اندك است.

سومين ويژگى اهل آخرت: اين است كه حماقت و نابخرديشان اندك است و عاقلانه و از روى برنامه عمل مى كنند.

چهارمين ويژگى: اين است كه نفع آنها براى مردم فراوان است

پنجمين ويژگى: اين است كه مكر و نيرنگ آنها اندك است و صادقانه با ديگران برخورد مى كنند.

«اَلنّاسُ مِنْهُمْ فى راحَة وَ اَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فى تَعَب»

ششمين ويژگى: مردم از دست آنان در آسايش و امنيتند و خود در سختى و رنج. (برخود سخت مى گيرد كه مبادا به حقوق ديگران تجاوز كند).

يكى از اساتيد ما داستانى از آية الله ميرزا محمد تقى شيرازى نقل مى كردند: ـ آن مرحوم از مراجع سامرا و از جهت دقت نظر، فقيهى كم نظير بود. فتواى جهاد ايشان در جنگ عليه انگليس معروف است ـ.

مرحوم شيخ محمد كاظم شيرازى كه از شاگردان ايشان بوده اند نقل كرده اند: «يك روز هنگام غروب از منزلم خارج شدم، ديدم ميرزا محمد تقى شيرازى مقابل منزلم قدم مى زند. سلام كردم و گفتم: آقا منتظر كسى هستيد؟ فرمود: منتظر شما بودم. گفتم: خوب بود در مى زديد؛ فرمود: مى دانستم كه معمولا شما در چنين ساعتى از منزل خارج مى شويد و نخواستم مزاحمت ايجاد كنم، صبر كردم تا از منزل بيرون بياييد. گفتم: چه امرى داشتيد؟ فرمود: شهريه ات را آورده ام»! جاى شگفتى است كه آن مرجع بزرگ، شهريه شاگردش را به در خانه اش مى برد، تا نكند وقت او به جهت گرفتن شهريه هدر رود، علاوه در نمى زند تا نكند مزاحمتى ايجاد كند و منتظر مى ماند تا او از منزل خارج شود!

«كَلا مُهُمْ مَوْزُونٌ»

هفتمين ويژگى: اين است كه سنجيده سخن مى گويند، قبل از سخن گفتن مى انديشند و زيان و نفع آن را بررسى مى كنند كه مبادا بر خلاف رضاى خدا و به زيان ديگران باشد، و حساب شده سخن مى گويند. نه آن چنان سربسته و مجمل سخن مى گويند كه براى ديگرى قابل فهم نباشد و نه چنان به تكرار و توضيح مى پردازند كه موجب ملال و خستگى مخاطب گردد؛ بلكه به اندازه سخن مى گويند.

«مُحاسِبينَ لاَِنْفُسِهِمْ»

هشتمين ويژگى: اين است كه به محاسبه نفس خود مى پردازند.

در روايتى وارد شده است كه هر شب از خود حسابرسى كنيد، چنانكه يك شريك به حسابرسى شريك خود مى پردازد: وقتى دو نفر در معامله يا كارى با هم شريك شده اند و يكى از آن دو سرمايه اش را به دست ديگرى سپرده، مرتب از او حساب مى كشد كه با سرمايه اش چه مى كند و چقدر سود بدست آورده است. شما

نيز نفس را كه سرمايه عمرتان را در اختيار دارد شريك خود فرض كنيد. هر شب از او حساب بكشيد كه اين عمر را در چه راهى صرف كردى؟ كه مبادا در اين معامله زيان بينيد. پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مى فرمايد: «حاسِبُوا اَنْفُسَكُمْ قَبْلَ اَنْ تُحاسَبُوا» (94)

قبل از اينكه در قيامت محاسبه شويد، به حسابرسى نفس خود بپردازيد.

«مُتْعِبينَ لَها»

نهمين ويژگى: اين است كه نفس خود را به زحمت مى اندازند.

دوستداران آخرت و بيداردلى

«تَنامُ اَعْيُنُهُمْ وَ لا تَنامُ قُلُوبُهُمْ»

دهمين ويژگى: چشمانشان به خواب مى رود، ولى دلشان بيدار است. وقتى انسان به موضوعى اهتمام داشته باشد، نه تنها در بيدارى فكر خود را بدان مشغول مى كند، بلكه در خواب نيز چنين است؛ چون علاقه و توجه نفس به آن موضوع معطوف گرديده است. برخى از علاقه مندان به تحصيل علم، حتى در خواب نيز مطالعه مى كردند و در اطراف مسائل علمى فكر مى كردند، تاآنجا كه نقل مى كنند يكى از بزرگان در خواب به حل مسائل غامض و پيچيده مى پرداخت و با فكر كردن در اطراف آن مسائل، به حل آنها دست مى يافت.

يكى از دوستان نقل مى كرد: «من علاوه بر درسهاى خود، مطول نيز تدريس مى كردم. در خانه پدرم بسر مى بردم و در كنار پدر و مادرم به مطالعه مى پرداختم. شبى مطالعاتم تا دير وقت طول كشيد، مادرم چند بار بيدار شد و گفت: هنوز مطالعه مى كنى، برو بخواب؟ من هنوز به مطالعه مطول نرسيده بودم، پيش خود گفتم اگر به مطالعه درس مطول بپردازم، مادرم ناراحت مى شود. براى رضايت او درس مطول را مطالعه نكرده خوابيدم. در عالم خواب احساس كردم نشسته ام و مطول را مطالعه مى كنم. دقيقاً كلمه به كلمه و سپس حواشى مربوط به آن درس را مطالعه كردم و مطالب را در ذهنم دسته بندى نمودم، چنانكه در يك مطالعه عميق چنين مى كردم. صبح كه از خواب بيدار شدم، يادم آمد كه در خواب درس مطول را مطالعه مى كردم و دقيقاً آنچه را در خواب مطالعه كرده بودم، در ذهنم حاضر بود. وقتى براى درس رفتم، بهتر از روزهاى قبل به تدريس مطول پرداختم»

البته به بركت اطاعت از مادر، خداوند چنين توفيقى به آن شخص داده بود، ولى به هر حال اگر انسان به چيزى علاقه و توجه داشته باشد، در خواب نيز از آن غافل نمى گردد.

اهل آخرت به جهت محبت زياد به خدا و اولياى او و اهتمامى كه به امر آخرت دارند، در خواب نيز از آنها غافل نمى گردند و به آنها توجه دارند. اهل آخرت به خدا علاقه دارند و طبيعى است كه در خواب نيز دلشان متوجه اوست؛ پس دلشان به خواب نمى رود.اگرانسان در خواب نيزاين حالات را داشته باشد، گويا عمرش دو برابر گرديده، چرا كه خوابش هدر نمى رود و گويا در هنگام خواب بيدار است و به خدا توجه دارد. شايد كسانى كه به اين مقام دست يافته اند، مسائل را در خواب روشنتر و واضح تر از بيدارى درك مى كنند، چون در آن هنگام روحشان تمركز بيشترى دارد و كمتر به تدبير بدن مى پردازد و به جهت اين فراغت، درك و شهودهاى روح در عالم خواب قويتر است.

مرحوم ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى در يكى از كتابهايش مى نويسد كه من كسى را سراغ دارم ـ ظاهراً حالت خودشان را بيان مى كنند ـ كه در هنگام خواب، معرفت نفس برايش حاصل گشته و از عظمت حالتى كه درك كرده بود، از خواب بيدار مى شود.

«اَعْيُنُهُمْ باكِيَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ ذاكِرَةٌ»

يازدهمين ويژگى: چشمشان گريان و دلشان همواره به ياد خداست.

خداوند مى فرمايد:

«وَ اَمّا مَنْ خَافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى» (95)

و هر كس از حضور در پيشگاه با عظمت ربوبى ترسيد و از هواى نفس دورى جست، همانا بهشت جايگاه ابدى اوست.

اولياى خدا و خوف از عظمت الهى

همواره خوف و خشيت از خدا بر دل اهل آخرت حاكم است و اين حالت، در اين افراد، بسيار برجسته است. در واقع خوف آنها از نتايج اعمال و يا از غفلت و خطا و لغزشى است كه احياناً از آنها سر مى زند و عاقبتشان را تيره مى سازد. اما احساس خشيت در برابر عظمت الهى، بدين جهت است كه هر كس بزرگى و عظمتى را مشاهده كند، خواه ناخواه، در برابر آن عظمت احساس كوچكى و ذلت و خشوع مى كند و هر قدر آن موجود عظيم تر باشد، اين حالت در انسان بيشتر مى شود: براى مثال حضرت امام، رضوان اللّه تعالى عليه، كه شخصيت عظيمى بود و همه او را به عظمت مى شناختند و روح بزرگى داشت، اگر كسى موفق مى شد به خدمت ايشان مشرف شود، بخصوص اگر در يك جلسه خصوصى با ايشان روبرو مى شد؛ وقتى به انسان نگاه مى كردند بى اختيار احساس مى كرد كه دارد ذوب مى شود و خرد مى گردد، از بس ايشان ابهت داشت. ايشان يكى از بندگان خدا بود و به مانند پيامبر و ائمه معصومين نيز نبود، ولى چون مطيع خدا بود، خدا چنان ابهتى به ايشان داده بود كه هر كس با ايشان روبرو مى گشت، بى اختيار احساس كوچكى و درهم شكستن مى كردواين بازتاب مواجه شدن باعظمت وجودى اوبود.

شكى نيست كه نمى توان به گستره عظمت خداوند پى برد، ولى كسى كه شمايى و جلوه اى از عظمت خداوند را درك كند، حالت خوف و خشيت به او دست مى دهد. پس خوف از خداوند اثر طبيعى معرفت و درك عظمت اوست. بنده از افراد متعددى شنيده ام كه مرحوم آخوند كاشى ـ كه در اصفهان تدريس مى كرده است ـ حالات عجيبى داشته است و هنگام ركوع، به قدرى مى لرزيد كه نمى توانست خود را كنترل كند. پس از جمله اوصاف اهل آخرت خوف از خداوند است. البته چنانچه در درس قبل متذكر شديم، اهل آخرت داراى مراتبند: هر كس در حد معرفت و ايمانش مرتبه اى از اين ويژگى ها در او ظهور مى يابد، بالطبع آنان كه كامل گرديده اند اين اوصاف در حد كمال در آنها ظهور مى يابد.

«اِذا كُتِبَ النّاسُ مِنَ الْغافِلينَ كُتِبُوا مِنَ الذّاكِرينَ»

آنگاه كه مردم از غافلان محسوب مى گردند، آنان از ذاكران شمرده مى شوند.

گاهى در زندگى جريانهايى رخ مى دهد، كه بر اثر آن عموم مردم غافل مى گردند و خود را مى بازند، حال اين جريانها مى تواند وحشت آور باشد و مى تواند شورانگيز باشد؛ به هر جهت در مقابل آن شادى يا ناراحتى، انسان همه چيز را فراموش مى كند و تمام توجه او معطوف آن رخداد و جريان مى گردد؛ ولى اهل آخرت در همان حال كه عموم مردم به غفلت مبتلا مى شوند، متوجه خدا هستند.

«رِجالٌ لاّتُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لابَيْعٌ عَنْ ذِكْرِاللّهِ...» (96)

مردانى كه هيچ كسب و تجارتى آنان را از ياد خدا غافل نمى سازد.

«في اَوَّلِ النِّعْمَةِ يَحْمَدُونَ وَ في آخِرِها يَشْكُرُونَ».

دوازدهمين ويژگى: در آغاز نعمت، حمد و در پايان آن شكر خدا را به جا مى آورند.

وقتى انسان دائماً به خدا توجه داشته باشد، او را فراموش نمى كند و اگر نعمتى در اختيار او قرار گرفت، با توجه به اينكه اين نعمت از خداست او را مى ستايد و پس از بهره بردن از نعمت شكر او را به جا مى آورد. اما اهل دنيا از اول توجه ندارند كه اين نعمت از خداست و آن را دست آورد تلاش خود مى بينند و در آخر نيز خداى را شكر نمى گزارند.

«دُعائُهُمْ عِنْدَاللّهِ مَرْفُوعٌ وَ كَلامُهُمْ مَسْمُوعٌ. تَفْرَحُ بِهِمُ الْمَلائِكَةُ»

دعاى آنان بالا مى رود و سخن آنها پذيرفته مى شود و ملائكه از آنان خشنودند.

اينكه در لسان شرع تعبير مى شود دعا به سوى خدا بالا مى رود، به جهت مقام رفيع الهى و علو و رفعت معنوى است كه خدا دارد و الا العياذباللّه؛ خدا جسم نيست كه در آسمانها جاى گرفته باشد.

به ديگر سخن: فاصله بين عظمت و مقام رفيع خداوند و بين انسانها بى نهايت است و در واقع او غنى محض است و ديگران فقيرند. مقام الهى بالاتر از آن است كه فكر و وهم انسان به آن راه يابد. پس براى اينكه دعاى انسان به خدا برسد بايد از مقام پست انسان به سوى مقام رفيع الهى بالا رود.

خداوند در قرآن مى فرمايد:

«... اِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ...» (97)

سخن طيب و پاكيزه به سوى خدا بالا مى رود و عمل نيك و خالص آن را بالا مى برد.

در روايات از عملى كه مورد پذيرش خداوند قرار گرفته است، چنين تعبير شده كه «آن عمل بالا مى رود» و از عملى كه پذيرفته نمى شود، تعبير مى شود «بالا نمى رود و به سوى صاحبش برگردانده مى شود». سخن اهل آخرت بالا مى رود؛ يعنى از حدّ انسانها و مخلوقات فراتر رفته و به بارگاه الهى راه مى يابد.

«وَ يَدُورُ دُعاؤُهُمْ تَحْتَ الْحُجُبِ، يُحِبُّ الرَّبُّ اَنْ يَسْمَعَ كَلامَهُمْ كَما تُحِبُّ الْوالِدَةُ الْوَلَدَ»

و دعاى آنان در زير حجابها دور مى زند. خداوند دوست مى دارد كلام آنان را بشنود همان طور كه مادر، طفل خود را دوست مى دارد.

در معارف دينى وارد شده است كه فوق عرش و كرسى حجابهايى قرار دارد و اين حجابها و سرادقات از نورند. اين تعابير در روايات براى ترسيم فاصله فهم و درك ما از عظمت خداوندى است و اينكه اگر انسان بخواهد شناخت حقيقى به خدا پيدا كند، از چه مراحلى بايد بگذرد و چه حجابها و موانعى را كنار زند؛ البته اين حجابها نيز مخلوقات خداوندند. به هر جهت در اين جمله از حديث معراج آمده است كه دعاى اهل آخرت بالا مى رود تا به حجابهاى الهى برسد و آنجا مى چرخد و خداوند دوست مى دارد آن دعا را بشنود، چنانكه مادر سخن گفتن بچه خود را دوست مى دارد: اين تشبيه بسيار لطيف و پر معناست و در واقع اين حالت يك عطيه الهى است كه به دوستداران خدا داده مى شود. دعا و مناجات آنها نيز لطف الهى است كه بر اثر محبت خدا به بندگانش به چنين توفيقى دست مى يابند.

محبت بندگان به خدا با محبت او به بندگانش قابل مقايسه نيست: اگر همه محبتهايى كه مادران به فرزندانشان دارند و نيز همه محبتهايى كه ازابتداتا پايان عالم پديد آمده است ومى آيد رادركنار محبت خدا قراردهيم، پى مى بريم كه قطره اى است دربرابر دريا؛ زيرا محبت خدابى نهايت ومحبت ديگران هر چه باشد محدود است.يعنى محبت خدابه هر يك از بندگانش بيش از همه دوستى ها و محبت هايى است كه در عالم وجود دارد.

در حديث قدسى وارد شده است كه شادى و سرور خداوند از توبه بنده اش، بيش از شادمانى كسى است كه در بيابان به خواب مى رود و پس از بيدار شدن مى بيند، شتر و زاد و راحله اش ناپديد گرديده است و هر چه جستجو مى كند شتر و زاد و راحله اش را نمى يابد. گرسنه و نااميد در آستانه مرگ قرار مى گيرد و آن گاه كه تسليم مرگ مى گردد، شتر و زاد و راحله اش را در برابر خود مى بيند.

چنين شخصى از يافتن آذوقه و مايه حياتش، چقدر خوشحال مى گردد؟ خداى متعال از توبه بنده اش بيش از اين شاد مى شود. البته اين تعبيرات نارساست و در حد فهم ما بيان شده است و الا خداوند حالات متغير و متفاوت ندارد. (بالاخره حقايق را بايد با همين زبان براى ما بيان كنند).

دعاى بندگان مؤمن در زير حجابهاى بالاى عرش گردش مى كند، چون خدا دوست دارد سخن آنان را بشنود. در روايتى وارد شده است كه وقتى مؤمن دعا مى كند، خداوند دير دعاى او را به اجابت مى رساند تا بيشتر دعا كند؛ چرا كه خدا دوست دارد صداى او را بشنود. اما افراد ضعيف الايمان و منافق وقتى درخواستى از خدا مى كنند، زود نياز آنها را برآورده مى سازد، چون دوست ندارد صدايشان را بشنود.

درس دوازدهم

اوصاف اهل آخرت (2)

«وَ لايَشْغَلُهُمْ عَنِ اللّهِ شَئٌ طَرْفَةَ عَيْن وَ لا يُريدُونَ كَثْرَةَ الطَّعامِ وَ لا كَثْرَةَ الْكَلامِ وَ لا كَثْرَةَ الِلّباسِ. اَلنّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتى وَ اللّهُ عِنْدَهُمْ حَىٌّ كَريمٌ يَدْعُونَ الْمُدْبِرينَ كَرَماً وَ يُريدُونَ الْمُقْبِلينَ تَلَطُّفاً. قَدْ صارَتِ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَةً»

آخرت دوستان و توجه به خدا

«لايَشْغَلُهُمْ عَنِ اللّهِ شَئٌ طَرْفَةَ عَيْن»

اهل آخرت حتى به اندازه يك چشم بر هم زدن نيز از خدا غافل نمى شوند.

سيزدهمين ويژگى كه براى اهل آخرت، در حديث شريف معراج ذكر شده اين است كه آنان حتّى به اندازه يك چشم بر هم زدن از ياد خدا غافل نمى شوند و چيزى آنها را از ذكر خداوند باز نمى دارد. البتّه اين مضمون در آيات و روايات فراوانى وارد شده است؛ براى مثال در قرآن كريم مى خوانيم:

«رِجَالٌ لاَّتُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لاَبَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ...» (98)

مردانى كه هيچ كسب و تجارتى آنها را از ياد خدا غافل نمى سازد.

قبل از آن در آيه ديگرى آمده است:

«فى بُيُوت اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ و يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسبِّحُ لَهُ فِيها بالْغُدُوِّ وَ الاْصالِ» (99)

نور خدا در خانه هايى قرار دارد كه خداوند اجازه داده آنجا رفعت يابد و در آن نام او برده شود و صبح و شام او تسبيح و ستايش شود.

جاى شگفتى است كه چگونه مى توان در دنيا زندگى كرد و چيزى انسان را از ياد خدا بازندارد! (البتّه وضع دنياگرايان معلوم است، آنان چنان به دنيا دل بسته اند كه هيچ توجهى به خدا ندارند). بايد به توضيح اين معنا پرداخت كه چگونه برخى از انسانها را هيچ چيز از ياد خدا غافل نمى سازد؟ هنگام مطالعه و تعليم و تعلّم، كسب و كار و زراعت، و حتّى در حيوانى ترين حالات كه معمولا توجه انسان از همه جا بريده مى شود و در اميال و شهوات متمركز مى گردد، از ياد خدا غافل نمى شوند.

انسان قادر است، در آن واحد، به چند چيز توجه داشته باشد، براى مثال چشممان صحنه اى را مى بيند و در همان زمان گوش ما چيزى را مى شنود و به هر دو توّجه داريم، البته تا حدى از ميزان توجه ما كاسته مى شود، چرا كه توجه ما به دو چيز معطوف گشته است. گاهى انسان ناگزير مى شود همزمان به چند كار بپردازد، مثل اينكه در حال غذا خوردن مطالعه كند و يا در حال سخن گفتن به چيز ديگرى نيز توّجه دارد. روان شناسان به تجربه ثابت كرده اند كه انسان با تمرين و ممارست مى تواند در آن واحد هفت تا هشت ادراك داشته باشد، البته هيچ يك از اينها ادراكى قوى و تمركزيافته نيست؛ اما انسان قادر است به اين اندازه توّجه و ادراك خويش را تقسيم كند.

بنابراين انسان مى تواند در يك لحظه به چند چيز توّجه داشته باشد. حال اگر او با ممارست و تمرين سعى كند، در همه حالات، به خدا توجه داشته باشد، به تدريج اين امر برايش ملكه خواهد شد و در همه اعمال خويش از ياد خدا غافل نمى گردد. مرحوم علاّمه طباطبايى (رضي الله عنه) مى فرمودند: وقتى كه انسان با مصيبتى مواجه مى شود، مثل اينكه عزيزى را از دست مى دهد، تا مدتها خاطره او از دلش بيرون نمى رود و در همه حالات به ياد اوست و اين مانع از پرداختن به كارهاى روزمرّه نمى گردد، بلكه در ضمن پرداختن به كارهاى خود، دلش متوجه عزيز از دست رفته است.

كم و بيش براى هر يك از ما مصيبتهايى رخ داده كه در همه حال توجه ما را به خود جلب كرده، ولى مانع از توجه به كارهاى ديگر نشده است. همين طور كسانى كه محبت شديدى به محبوب خود دارند، در همه حال دلشان متوجه آن محبوب است و چنان نيست كه پرداختن به كارهاى ديگر آنها را از توجه به محبوب باز دارد؛ گرچه از شدت توجه كاسته مى شود. پس نبايد پنداشت كه توجه به زندگى و اشتغالات دنيوى، انسان را از توجه به خدا باز مى دارد، بخصوص اگر انسان در هنگام عبادت سعى كند توجه اش فقط به خدا معطوف گردد. البته توجه به خدا و درك حضور او در ابتدا به رياضت و تمرين احتياج دارد.

امام موسى بن جعفر (عليه السلام) مى فرمايد: «اُعْبُدِ اللّهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ يَراكَ» (100)

به گونه اى خدا را عبادت كن كه گويى او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى، (متوجه باش كه) او تو را مى بيند.

مرحوم علامه طباطبايى (رضي الله عنه) مى فرمودند: اين روايت اشاره دارد به دو مرحله از مراحل ذكر و توجه قلبى: مرحله اول اينكه انسان متوجه باشد خدا او را مى بيند و به رفتار او آگاه است، نظير كسى كه در اتاق دربسته اى است و مى داند از روزنه كسى به او نگاه مى كند؛ ولى او نمى تواند آن شخص را بيند. مرحله دوم اينكه احساس كند خدا را مى بيند: اگر انسان از آغاز با تمرين خود را متوجه اين موضوع سازد كه گرچه من خدا را نمى بينم، ولى خدا حاضر و ناظر است و عالم در محضر اوست، خداوند متعال به او كمك مى كند تا بهتر حضور او را درك كند. البته شناخت نحوه كمك و يارى خداوند از درك و فهم ما خارج است، ولى سربسته مى توان گفت: گاهى خداوند براى از بين بردن غفلت انسان و توجه دادن او به سوى خود، وسايل و اسبابى را فراهم مى سازد.

چه بسا وقتى انسان غافل است و توجه او از خداوند قطع مى گردد، خداوند او را از غفلت نجات مى دهد و متوجه خود مى سازد و وقتى اين جلب توجه به خداوند همراه با محبت او باشد، براى انسان لذت فوق العاده اى در برخواهد داشت. از آنجا كه غالب ادراكات ما حسى است و با امور معنوى كمتر انس داريم، براى تقريب به ذهن مثال محسوسى طرح مى كنيم: فرض كنيد دو نفر در مجلسى نشسته باشند و يكى از آن دو علاقه شديدى به ديگرى دارد، ولى نمى خواهد آن علاقه را اظهار كند تا ديگران بدان پى برند، گرچه همواره دلش متوجه محبوبش است. حال اگر از روى غفلت لحظه اى روى خود را از محبوبش برگرداند ولى محبوب با اشاره اى او را متوجه خود سازد، چقدر براى او لذت بخش خواهد بود؟

كسانى كه مزه چنين لذتى را چشيده باشند، مى دانند چقدر لذت دارد خداوند انسان را از غفلت نجات داده، به خود متوجه سازد، البته خداوند بندگان و دوستان خود را همواره از اين عنايت و لطف بهره مند مى كند و نمى گذارد رابطه و توجه آنان از او قطع گردد.

اولياى خدا و معرفت ناب به خداوند

تا اينجا بحث ما در اين بود كه مى توان همزمان به خدا و امور ديگر توجه داشت: انسان مى تواند هم به خداوند توجه داشته باشد و هم به برخى از مخلوقات او، مثل زن، فرزند، معلم و از اين قبيل؛ ولى اولياى خدا فقط به او توجه دارند. خدا چنان معرفت و شناختى به آنها عطا مى كند كه همه موجودات را شعاعى و پرتوى از خورشيد بى نهايت هستى مى بينند، يعنى چيزى را در كنار خدا قرار نمى دهند كه علاوه بر خدا به آن نيز توجه داشته باشند. به حدى وجود خدا براى آنها تجلى كرده كه موجودات ديگر در نظر آنان، شعاعى از وجود بى نهايت خداوند به شمار مى آيند. مثل اينكه انسان نور خورشيد را مى بيند، ولى آن نور براى او اصالت ندارد، زيرا خورشيد اصيل است و نور پرتو اوست.

اولياى خدا هر چه را كه در اطراف خود مشاهده مى كنند، پرتوهاى محدود و ممكنى از ذات بى نهايت خدا مى شناسند و توجه اصلى آنها به جانب خداست، البته زمانى كه به خدا مى نگرند، پرتوهاى وجود او و مخلوقات را نيز مشاهده مى كنند. (عالم موجودات به مانند اشعه اى است كه از خورشيد هستى مى تابد و بالعرض مورد توجه اولياى خدا قرار مى گيرد).

البته گفتن و شنيدن اين مطالب در حد ما نيست و نقل آنها براى اين است كه بدانيم چه لذتهايى در عالم هستى وجود دارد كه به مراتب از لذتهاى مادى بالاتر و شيرين ترند. به هر حال بر اساس مراتب گوناگونى كه انسانها در شناخت و محبّت به خدا دارند، توجه آنها به خدا نيز متفاوت مى گردد. كسانى كه ذره اى از محبّت خدا را چشيده اند، بالطبع دلشان به سوى او توّجه دارد. چگونه دل را به ياد و توّجه او مشغول نسازند، در حالى كه عشق و موّدت او سراپاى وجودشان را فرا گرفته است، آيا ممكن است عاشق به ياد معشوق نباشد؟ چگونه ممكن است كسى كه عظمت و جلال خداوندى را درك كرده، در برابر او براى ديگرى عظمت قائل شود؟ و بالاخره انسان مى تواند به مرحله اى برسد كه توجه اصلى او به ذات اقدس الهى معطوف گردد و همه چيز را در شعاع وجود او ببيند. مضمون اين معنا در دعاها و روايات فراوانى وارد شده است، براى مثال در دعاى عرفه مى خوانيم:

«أَيَكوُنُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ»

آيا غير تو از خود ظهورى دارد تا تو را ظاهر گرداند؟ (101)

اولياى خدا و كسانى كه به معرفت ناب الهى دست يافته اند و دلشان به نور خدا نورانى گشته است، اول خدا را مى بينند و سپس به صفات او پى مى برند. ما معمولا خدا را با يك سرى از مفاهيم، نظير مفهوم واجب الوجود، خالق، رازق و... مى شناسيم و آنها را به غايب و ناديده حواله مى دهيم، امّا كسانى كه به معرفت الهى رسيده اند و خدا دلشان را نورانى كرده، اوّل خدا را مى بينند و آنگاه به صفات او توّجه مى كنند.

اين مضامين در روايات فراوانى به چشم مى خورد و ما تنها خواستيم اشاره كنيم كه چگونه برخى به اندازه يك چشم بر هم زدن نيز از خدا غافل نمى گردند. البته راه رسيدن به اين مرحله اين است كه انسان با تمرين و ممارست سعى كند، حضور خدا را درك كند و بعد از آن رياضتها و تلاشها، خداوند خود را به انسان مى شناساند و از آن پس انسان به جمال ربوبى مى نگرد و پيوسته به ياد او خواهد بود.

«وَ لايُريدُونَ كَثْرَةَ الطَّعامِ وَ لا كَثْرَةَ الْكَلامِ وَ لا كَثْرَةَ الْلِباسِ»

چهاردهمين و پانزدهمين و شانزدهمين ويژگى: اين است كه خواهان پرخورى و پرگويى و اسراف در لباس نيستند. (در مقابل دنياگرايان كه همواره به فكر دنيا و زرق و برق آن هستند، اهل آخرت توجه اى به مظاهر دنيا ندارند).

«النّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتى وَ اللّهُ عِنْدَهُمْ حَىٌّ كَريمٌ»

هفدهمين ويژگى: مردم در نظر آنان مردگانند و خدا در نظرشان حى و كريم است.

دنيا دوستان همواره مواظبند كه مردم به آنها بدبين نگردند و جاه و مقامشان در جامعه محفوظ بماند وسعى مى كنند علاقه و توجه ديگران را به خود جلب كنند تا كسى گمان بدى به آنها نبرد. روى افكار عمومى حساب مى كنند و بدين جهت عيب خود را پوشيده مى دارند. البته خدا نيز دوست ندارد عيب مؤمن ظاهر گردد، ولى سخن در اين است كه اهل دنيا براى جلب توجه مردم و براى اينكه به آنها احترام بگزارند، تظاهر به خوبى مى كنند. در مقابل اهل آخرت توجه اى به مردم ندارند و گويا مردم مرده اند و به جهت خواست مردم رفتار و نگرشهاى خود را پى ريزى نمى كنند. آنها دنبال عمل به وظيفه اند و به سخن و قضاوت ديگران اعتنايى ندارند. همواره خداوند در نظر آنان جلوه گرست و تنها او را زنده و جاويد مى شناسند. بر عكس ما مردم را زنده و حاضر مى پنداريم و توجه نداريم كه خداوند حاضر است و رفتار و اعمالمان از ديد او پنهان نمى ماند!

«يَدْعُونَ الْمُدْبِرينَ كَرَماً وَ يُريدونَ الْمُقْبِلينَ تَلَطُّفاً»

هجدهمين ويژگى: كسانى را كه به آنها پشت كرده اند از روى بزرگوارى به سوى خود مى خوانند و كسانى را كه به آنان روى آورده اند، از روى لطف مى پذيرند.

اگر ديگران به آنها پشت كنند، نمى گويند بگذار بروند، بلكه به دنبال آنها مى روند و جهت خوشنودى خدا دل آنها را بدست مى آورند، نه براى اينكه بر مريدانشان افزوده گردد. گاهى رفتار اهل آخرت با رفتار اهل دنيا مساوى است، ولى انگيزه ها فرق مى كند: طالب دنيا در برابر ديگران تواضع مى كند و رفتار خوش نشان مى دهد، تا توجه آنها را به سوى خود جلب كند و بر تعداد مريدانش بيفزايد، ولى اهل آخرت در برابر ديگران تواضع مى كند، چون خدا دوست دارد انسان در برابر بندگانش فروتن باشد.

تفاوت بارز اهل آخرت با دنياپرستان

«قَدْ صارَتِ الدُّنيا وَ الاخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَةً»

نوزدهمين ويژگى: دنيا و آخرت در نظر آنان يكسان است.

اين ويژگى به مانند ساير ويژگى ها داراى مراتب است و چنان نيست كه همه دوستداران آخرت در دارا بودن اين ويژگى يكسان باشند. دنياپرستان به آخرت اعتقاد ندارند و تنها به دنيا مى انديشند؛ خداوند از قول آنان مى فرمايد:

«وَ قالوُا ماهِىَ اِلاّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ مَا يُهْلِكُنَا اِلاّ الدَّهْرُ» (102)

كافران گفتند: چيزى جز همين زندگى دنيا در كار نيست، گروهى از ما مى ميرند و گروهى متولد مى شوند و جز روزگار كسى ما را هلاك نمى كند.

در برابر اين دسته از دنيا پرستان، گروهى از دوستداران آخرت به حق بودن مرگ و معاد و آخرت گواهى مى دهند، امّا رفتار و كردارشان بر خلاف چيزى است كه بر زبان مى رانند و به درستى باور به آخرت را منعكس نمى كنند. افزون بر آن، بسيارى از كارهايى كه براى آخرت انجام مى دهند رنگ دنيا دارد: به عنوان مثال ما نماز شب مى خوانيم تا دعاهايمان مستجاب شود و يا بر رزق و روزيمان افزوده گردد و يا اينكه نزد مردم محبوبيت بيشترى پيدا كنيم، چرا كه در اوصاف شب زنده داران و برپاى داران نماز شب آمده است كه صورتشان نورانى مى شود، در دل مردم جاى مى گيرند و حوائجشان برآورده مى شود. در واقع ما عبادت خدا را وسيله اى قرار داده ايم براى رسيدن به خواسته هايمان، يعنى عبادت خدا را براى وصول به دنيا استخدام مى كنيم و همچنين شب قدر را زنده مى داريم، براى اينكه حاجتها و خواسته هاى ما برآورده شود. احيا و عبادت در شب قدر را، با آن همه ارزش و عظمتش، براى صاحب خانه شدن و زندگى خوب و مرفه استخدام مى كنيم! شب قدر به اندازه يك خانه براى ما ارزش ندارد؛ اين نشانه اين است كه ما امور اخروى را براى دنيايمان مى خواهيم. به تعبير ديگر، بر اين باوريم كه اصالت با دنياست و دنيا نقد است و نبايد از دست داد. اما اولياى خدا آخرت را نيز نقد مى دانند.

كسى كه صبح به دنبال كار مى رود، تا از حاصل دسترنج خود غذا تهيه كند، نمى گويد فعلا نقد را از دست نمى دهم، راحتى و آسايش را بر مى گزينم و به دنبال زحمت و رنج نمى روم، بلكه انسانهاى عاقل در زندگى كار مى كنند براى اينكه به نتيجه آن دست يابند، چه آن نتيجه زود به دست آيد و چه دير؛ مهمّ دست يابى به آن نتيجه است. انسان به دانشگاه مى رود تا بعد از چند سال مدركى بگيرد، تازه آن مدرك وسيله اى است براى استخدام و كسب درآمد. شكى نيست كه از نظر عقلا پسنديده است كه انسان چند سال زحمت بكشد تا به نتيجه آن زحمات دست يابد. پس نابخردانه نيست كه انسان در دنيا كار كند و اثرش را در آخرت ببيند، بلكه اين كار عاقلانه و بر طبق حكم عقل سليم است.

باور اوليا و دوستان خدا به آخرت، بيش از باور ما به نتايج كارهاى دنيوى است، زيرا به نتايج كارهاى دنيا نمى توان زياد مطمئن بود، مثلا وقتى نهال مى كاريم و كشاورزى مى كنيم مطمئن نيستيم كه به محصول دست مى يابيم، چون ممكن است زراعت ما آفت ببيند و به موقع بار ندهد؛ با اين وجود با همان ظنّ قوى كه به نتيجه و دست يابى به محصول داريم تلاش مى كنيم. اگر همين اندازه به آخرت اطمينان مى داشتيم و اينكه اثر كارهاى ما باقى خواهد ماند، هيچ گاه حاضر نبوديم چيزى را كه نتيجه اش بى نهايت است با چيزى كه نتيجه اش مقطعى و محدود است مبادله كنيم. نتيجه و لذت بسيارى از كارهاى دنيايى بيش از يك ساعت به طول نمى انجامد و برخى براى رسيدن به همين لذت زودگذر مدّتها تلاش مى كنند، امّا يك دهم اين تلاش را براى رسيدن به لذت هاى ابدى به كار نمى گيرند، دليلش اين است كه آخرت را باور ندارند و ايمانشان ضعيف است، گرچه در ظاهر به گونه ديگر وانمود مى كنند.

در مقابل دنياگرايان، دنيا و آخرت نزد آخرت دوستان يكسان است، همان طور كه دنيا را دست يافتنى مى دانند، آخرت را نيز دست يافتنى مى دانند. حسابى كه براى دنيا باز مى كنند براى آخرت نيز باز مى كنند، امور دنيا و آخرت را مقايسه كرده، لذت ابدى را بر مى گزينند، چون آن لذت نيز براى آنان نقد است. اين برداشتى بود از جمله «قَدْ صارَتِ الدُّنْيا وَ الآخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَةً» ولى اين حقيقت مرتبه بالاترى نيز دارد و آن اينكه برخى به مقامى مى رسند كه تنها به عالم آخرت مى نگرند و دنيا در نظرشان فانى و زودگذر است.

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «روزى رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نماز صبح را با مردم بر پاى داشت، سپس در مسجد نگاهش به جوانى [زيد بن حارثه] افتاد كه چرت مى زد و سرش پايين مى افتاد، رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش به گودى رفته بود.

«فَقالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كَيْفَ اَصْبَحْتَ يا فُلانُ؟ قالَ: اَصْبَحْتُ يا رَسُولَ اللّهِ مُوقِناً»

رسول خدا به او فرمود: حالت چگونه است؟ عرض كرد: يا رسول اللّه؛ من به يقين دست يافته ام.

«فَعَجِبَ رَسُولُ اللّهِ مِنْ قَولِهِ وَ قالَ: اِنَّ لِكُلِّ يَقين حَقيقَةً فَما حَقيقَةُ يَقينِكَ»؟

رسول خدا از گفته او در شگفت شد [خوشش آمد] و فرمود: همانا هر يقينى را حقيقتى است، حقيقت يقين تو چيست؟

«فَقالَ: اِنَّ يَقينى يا رَسُولَ اللّهِ هُوَ الَّذى اَحْزَنَنى وَ اَسْهَرَ لَيْلى وَ اَظْمَأَ هَواجِرى فَعَزَفَتْ نَفْسى عَنِ الدُّنْيا وَ ما فيها حَتّى كَأَنى اَنْظُرُ اِلى عَرْشِ رَبّى وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسابِ وَ حُشِرَ الْخَلائِقُ لِذلِكَ وَ اَناَ فيهِمْ»

عرض كرد: يا رسول اللّه اين يقين مرا اندوهگين ساخته است و با بيدارى شب و تشنگى روزهاى گرم قرينم گردانيده است. از دنيا و آنچه در اوست بى رغبت گشته ام. گويا عرش پروردگارم را مى بينم كه براى رسيدگى به حساب خلق بر پا گرديده است و مردم براى حساب گرد آمده اند و من در بين آنهايم.

«وَ كَاَنّى اَنْظُرُ اِلى اَهْلِ الْجَنَّةِ، يَتَنَعَّمُونَ فىِ الْجَنَّةِ وَ يَتَعارَفُونَ وَ عَلى الاَْرائِكِ مُتَّكِئُونَ وَ كَاَنّى اَنْظُرُ اِلى اَهْلِ النّارِ وَ هُمْ فيها مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ كَاَنّى الاْنَ اَسْمَعُ زَفيرَ النّارِ يَدُورُ فى مَسامِعى»

گويا اهل بهشت را مى نگرم كه در نعمت مى خرامند و بر كرسى ها تكيه زده و يكديگر را معرفى مى كنند و گويا اهل دوزخ را مى بينم كه در آنجا معذبند و به فرياد رسى ناله مى كنند و گويا اكنون آهنگ زبانه كشيدن آتش دوزخ در گوشم طنين انداز است.

«فَقالَ رَسُولُ اللّهِ لاَِصْحابِهِ: هذا عَبْدٌ نَوَّرَ اللّهُ قَلْبَهُ بِالاْيمانِ، ثُمَّ قالَ لَهُ: اِلْزَمْ ما اَنْتَ عَلَيْهِ»

رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به اصحاب خود فرمود: اين جوان بنده اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن ساخته، سپس به او فرمود: بر اين حال كه دارى ثابت باش.

«فَقالَ الشّابُّ: اُدْعُ اللّهَ لى يا رَسُولَ اللّهِ اَنْ اُرْزَقَ الشَّهادَةَ مَعَكَ فَدَعا لَهُ رَسُولُ اللّهِ، فَلَمْ يَلْبَثْ اَنْ خَرَجَ فى بَعْضِ غَزَواتِ النَّبىِّ فَاْسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَر وَ كانَ هُوَ الْعاشِرَ». (103)

جوان گفت: اى رسول اللّه، از خدا بخواه شهادت در ركابت را روزيم سازد. رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) براى او دعا كرد. مدتى نگذشت كه در جنگى همراه پيامبر شركت كرد و شهيد شد.

اينكه آن جوان به پيامبر گفت: «گويا بهشت و اهل آنرا مى بينم...» به اين مى ماند كه شما در اتاق نشسته ايد و داخل حياط را نمى بينيد؛ ولى از آنجا كه به وجود حياط و باغچه يقين داريد، گويا حياط و باغچه را مشاهده مى كنيد. اهل آخرت گرچه به وضوح بهشت را نمى بينند، ولى براساس يقينى كه به آن دارند، گويى آنرا مشاهده مى كنند؛ مثل اينكه پرده اى فاصله شده باشد و از آثار پى به آنچه پشت پرده است مى برند.

اما مرحله بالاتر از اين، مربوط به كسانى است كه روحشان از افق دنيا و زمان فراتر رفته است و واقعاً بهشت را مى بينند، نه اينكه چيزى شبيه او را مشاهده كنند. البته حقيقت اين امر بر ما روشن نيست، ولى مى دانيم كسانى كه به اين مرحله رسيده اند، بر دنيا و آخرت اشراف دارند و آن دو را يكسان مى بينند.