راه روشن ، جلد هشتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۷ -


بيان آن كه گريز از شهرهايى كه گمان اتكاب گناه در آنها مى رود و نكوهش آنهامضر به مقام رضا نيست
بدان انسان ضعيف گمان مى كند كه نهى پيامبر خدا صلى الله عليه واله از خارج شدن از شهرى كه در آن طاعون بروز كرده (211) دليل بر نهى از خروج از شهرى است كه در آن گناه واقع مى شود، زيرا هر كدام از آنها فرار از قضاى الهى است . و اين استدلال ممتنع است چه علت نهى از ترك شهرى كه در آن طاعون بروز كرده است آن است كه اگر اين در بسته نشود تندرستها از آن كوچ مى كنند و تنها بيماران و طاعونزده ها بلاتكليف و بدون سرپرست در شهر مى مانند و همگى ساده و آسان نابود مى شوند. از اين رو پيامبر خدا صلى الله عليه واله بنابر بعضى از اخبار فرار از شهر طاعونزده را به قرار از صف جنگ با كافران تشبيه فرموده است (212) ، و اگر اين امر از قضاى آلهى بود به كسى كه نزديك شهر رسيده اجازه بازگشت داده نمى شد؛ و ما حكم شرعى آن را در كتاب توكل ذكر كرده ايم .
چون اين معنا دانسته شد روشن گرديد كه فرار از شهرى كه در معرض گناه است فرار از قضاى آلهى نيست بلكه قضاى آلهى گريختن از آن و از همه چيزهايى است كه در برابر آنها چاره اى جز فرار نيست .
همچنين نكوهش محلهايى كه انسان را به ارتكاب گناه مى كشانند و بدگويى از اسبابى كه به گناه دعوت مى كنند و به منظور ايجاد نفرت از گناه نكوهيده نيست ، چه اين امر عادت پيشينيان صالح بوده به طورى كه گروهى بر نكوهش بغداد اتفاق داشته و بدگويى از آن را اظهار و از آن خواستار فرار بودند.
اين مبارك گفته است : شرق و غرب را گردش كردم شهرى بدتر از بغداد نديدم . گفتند: چگونه ؟ گفت : آن شهرى است كه نعمت خدا در آن خوار است و معصيت خدا در آن كوچك شمرده مى شود، و هنگامى كه وارد خراسان شد به وى گفتند: بغداد را چگونه ديدى ؟ پاسخ داد: در آن جز پليس خشمناك و بازرگان اندوهناك و قارى سرگردان نديدم .
نبايد گمان رود كه اين سخن غيبت و گناه است زيرا در آن نام شخصى برده نشده تا به او زيانى وارد شود بلكه منظور گوينده بر حذر داشتن مردم از آن شهر است و اين دليل بر آن است كه اگر كسى در شهرى سكنا كند كه در آن زياد گناه مى شود و كارهايى نيك كم در آن صورت مى گيرد از نظر اقامت در آن شهر معذور نيست ، بلكه بايد از آن مهاجرت كند. خداوند فرموده است : الم تكن ارض الله واسعة فتها جروا فيها (213) ، و اگز عايله اش ‍ يا وجود علاقه اى مانع او از مهاجرت است نبايد از حال خود راضى باشد و دلش بدان آرام گيرد بكله بايد از اقامت خود در آن شهر دلنگران بوده و پيوسته بگويد: ربنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها (214) ، زيرا هرگاه ستم تعميم يابد، بلا فرود مى آيد و همه را هلاك مى گرداند و مطيعان و عاصيان را فرا مى گيرد، چنان كه خداوند فرموده است : و اتقوا فتنة لا تصبين الذين ظلموا منكم خاصة (215) در اين صورت براى چنين شخصى نقصانى در اسباب دين نيست ، ليكن قطعى است كه رضايت مطلق وجود ندارد، مگر آنگاه وجود اسباب به فعل خداوند نسبت داده شود اما در نفس خود موردى ندارد كه به اين حال راضى و خشنود باشد.
عالمان در اين كه از اهل مقامات زير كدام فضل است اختلاف كرده اند:
1 - آن كه مرگ را به سبب شوق به لقاى پروردگار دوست مى دارد.
2 - آن كه بقاى زندگى را دوست مى دارد تا پروردگارش دوست مى دارد.
3 - كسى كه مى گويد: من چيزى اختيار نمى كنم و به آنچه خداوند برايم اختيار مى كند راضى و خشنودم .
اين مساءله را از صاحب معرفتى پرسيدند گفت : دارنده رضا افضل است چه زبان درازى او كمتر است .
مى گويم : سپس غزالى چنان كه در آغاز كتاب وعده داده داستانهاى چندى از محبان و اقوال و مكاشفات آنها و سخنان پراكنده ديگرى را ذكر كرده است . و چون برخى از آنها مشتمل بر مفاهيم مطالب گذشته و بعضى تكرار آنها و بقيه چيزهايى است كه نه بر صحت آنها اطمينانى است و نه به مدعيان آنها وثوفى ، بعلاوه برخى از آنها متناقص برخى ديگر بوده و پاره اى از آنها با ظواهر احكام شرع تعارض دارد لذا از نقل آنها صرف نظر كرديم ، زيرا در شنيدن چيزى كه از انواع شطحيات و طامات است و بر سبيل لاف و گزاف گفته شده سودى نيست و به فرض صحت كسانى كه اهل آن هستند امثال آنها را به دست مى آورند.
ما اين كتاب را با ذكر حديثى به پايان مى رسانيم كه غزالى آن را ضمن چيزهايى كه ما آنها را حذف كرديم از اميرالمومنان (عليه السلام ) نقل كرده كه :
آن حضرت فرموده است : از پيامبر خدا صلى الله عليه واله درباره سنت او پرسيدم ، فرمود: معرفت سرمايه من خرد اساس دين من ، محبت ابراز من ، شوق مركب من ، ياد خدا همدم من ، اطمينان گنج من ، اندوه رفيق من ، عمل سلاح من ، صبر ردارى من ، رضا دستاورد من ، فقر مباهات من ، زهد پيشه من ، يقين نيروى من ، راستى شفيع من ، طاعت سپر من : جهاد خوى من و روشنى چشمم در نماز است .(216) ))
كتاب محبت و لواحق آن از كتاب المحجة البيضاء به وسيله مولف آن محسن بن مرتضى به پايان رسيد، خداوند به فضل و كرم خود او را از محبان او، و مشتاقان و انس گيرندگان و رضامندان به قضاى او قرار دهد. پس از آن به خواست خداوند متعال كتاب نيت و صدق و اخلاق ذكر مى شود.
كتاب نيت و صدق و اخلاص 
بسم الله الرحمن الرحيم
اين هفتمين كتاب از بخش منجيات از المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء است .
خداوند را ستايش مى كنيم به گونه اى كه شاكران او را مى ستايند، و به او ايمان داريم به نحوى كه صاحبان يقين به او ايمان دارند، و به يگانگى او اعتراف مى كنيم ، مانند آنچه راستان اعتراف مى كنند، و گواهى مى دهيم جپ ز او معبودى نيست و اوست پروردگار جهانيان ، آفريننده زمين و آسمان و موظف كننده جن و انس به اين كه او را مخلصانه عبادت كنند و فرموده است : و ما امروا الا ليعبد و الله مخلصين له الدين (217) . و خداوند، را جز دين ناب استوار، چيز ديگرى شايسته نيست ، چه او از همه بى نيازان از شركت دادن مشاركان در عبادتش بى نياز است .
و درود فراوان بر پيامبرش محمد صلى الله عليه واله سرور پيامبران و همه پيغمبران و بر خاندان و ياران پاك او باد.
اما بعد براى ارباب قلوب در سايه بينش ايمان و انوار قرآن روشن شده است كه جز به علم و عبادت نمى توان به سعادت رسيد، و مردمان جز عالمان ، و عالمان جز عاملان ، و عاملان جز مخلصان همه هلاك شدگانند و مخلصان نيز در معرض خطرى بزرگ قرار دارند. عمل بى نيت و عناء و نيت بدون اخلاص خودنمايى و رياست ، و ريا همتاى نفاق و همسان گناه ، و اخلاص بى صدق و تحقيق پوچ و هباست . خداوند درباره هر عملى كه براى غير خدا و مشوب به رياست فرموده است : و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا (218) كاش مى دانستم چگونه ممكن است كسى نيت خود را درست كند در حالى كه حقيقت نيت را نمى داند، و يا آن كه نيتش را درست به جا آورد بى آن كه حقيقت اخلاص را بداند، و يا مخلص چگونه خود را در اخلاص خويش صادق بشناسد در حالى كه معناى صدق اخلاص را نفهميده است بنابراين هر بنده اى كه بخواهد راه طاعت خدا در پيش گيرد نخستين وظيفه اش آن است كه براى به دست آوردن معرفت ، نيت را بياموزد سپس بعد از فهم حقيقت صدق و اخلاص كه دو وسيله براى رستگارى و رهايى بنده از آتش دوزخ است با عمل نيت را تصحيح كند؛ و ما به خواست خداوند معانى نيت و صدق و اخلاص را در سه باب ذكر مى كنيم :
باب اول - در حقيقت نيت و معانى آن .
باب دوم - در اخلاص و حقيقت آن .
باب سوم - در صدق و حقيقت آن .
اما باب اول كه درباره نيت است مشتمل بر بيان مطالب زير مى باشد:
فضيلت نيت - حقيقت نيت - اين كه نيت بهتر از عمل است - شرح اعمالى كه مربوط به نيت است - بيرون بودن نيت از اختيار.
باب اول : بيان فضيلت نيت 
خداوند متعال فرموده است : و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدادة و العشى يريدون وجهه (219) ، مراد از اراده در اين آيه نيت است پيامبر خدا صلى الله عليه واله فرموده است : ((عمل بسته به نيت است ، و براى هر كس همان چيزى است كه نيت كرده است ، و كسى كه هجرتش به سوى خدا و پيامبرش باشد به سوى خدا و پيامبرش هجرت كرده است ، و آن كه هجرتش به سوى دنيا باشد كه بدان رسد يا زنى را كه به همسرى خود در آورد بهره او از هجرت همان چيزى است كه به سوى آن هجرت كرده است (220) ؛)) و نيز فرموده است : ((بيشتر شهيدان ، امتم اصحاب فراش و بسترند، و بسا كسى كه ميان دو صف كارزار كشته شده و خداوند به نيت او داناتر است ))(221) ؛ و نيز خداوند فرمده است : ان يريد اصلاحا يوفق الله بينهما (222) ، و نيت را سبب توفيق قرار داده است پيامبر خدا صلى الله عليه واله فرموده است : ((خداوند به صورت و اموال شما نظر مى كند بلكه به دل و اعمال شما مى نگرد))(223) ، و نظر بر دل براى آن است كه دل جايگاه نيت است . و نيز پيامبر خدا صلى الله عليه واله فرموده است : ((بنده اعمال نيكى به جا مى آورد و فرشتگان آنها را در صحيفه هاى مهر شده بالا مى برند و به پيشگاه خداوند تقديم مى كنند، خداوند مى فرمايد: اين صحيفه را دور بيندازيد چه او در اين اعمال رضاى مرا نخواسته است ، سپس فرشتگان را ندا مى كند كه براى او چنين و چنان بنويسيد، مى گويند: پروردگارا! او چيزى از اين كارها را نكرده است ، خداوند مى فرمايد: نيست آن را داشته است ))(224) .
و نيز پيامبر خدا صلى الله عليه واله فرموده است : ((مردم چهار گونه اند: مردى است كه خداوند به او دانش و مالى داده و او به علم خود در مالش ‍ تصرف مى كند كس ديگرى مى گويد، اگر خداوند نظير آنچه را به او داده به من دهد همان گونه خواهم كرد كه او مى كند اين دو كس در اجر با يكديگر برابرند؛ و مردى است كه خداوند به او مالى داده ليكن دانشى به او عطا نكرده و او در مالش از روى نادانى كار مى كند كسى مى گويد: اگر خداوند، مانند آنچه را به او داده به من بدهد مانند او عمل خواهم كرد، اين دو كس ‍ در گناه با هم برابرند))(225) . آيا نمى بينى در اين حديث چگونه يكى به سبب نيت در اعمال خوب و بد ديگرى شركت داده شده است .
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه واله براى غزوه تبوك بيرون آمد فرمود: ((در مدينه گروههايى هستند كه ما هيچ وادى را نمى سپريم و هيچ سرزمينى را كه كافران را به خشم آورد طى نمى كنيم ، و هيچ وجهى را به انفاق نمى رسانيم ، و هيچ گرسنگى به ما نمى رسد جز اين كه آنها با مادر آنها شريكند در حالى كه آنان در مدينه مى باشند))، عرض كردند: اى پيامبر خدا! اين امر چگونه ممكن است و حال آن كه آنها با ما نيستند، فرمود: ((عذرشان آنها را بازداشته است و به سبب حسن نيت خود با ما شريكند (226) .))
در خبر آمده است : ((مردى در راه خدا كشته شد، او را قتيل الحمار خواندند))(227) زيرا با مردى جنگيد كه مى خواست لباس و الاغ او را به غارت برد و چون در اين راه كشته شد قتل او را به نيتش نسبت دادند؛ و مردى براى آن ، كه زنى را به همسرى خود در آورد مهاجرت كرد، او را مهاجر قيس ناميدند(228) در حديث عباه از پيامبر خدا صلى الله عليه واله نقل شده كه فرموده است : ((هر كس به جهاد رود و نيتش تنها به دست آوردن زانوبند شترى باشد براى او همان چيزى است كه نيت كرده است ))(229) .
ابى گفته است : از مردى كمك خواستم تا همراه من بجنگد، گفت : نمى توانم مگر آن كه بايم اجرتى قرار دهى ، اجرتى برايش قرار دادم ، سپس اين جريان را به پيامبر صلى الله عليه واله عرض كردم و فرمود: ((از دنيا و آخرتش به بهره اى نيست جز آنچه برايش قراردادى ))(230) .
در اسرائيليات آمده است : مردى در سال قحطى بر توده اى از ريگ گذر كرد، در خاطر انديشيد كه اگر اين ريگها خوردنى بود همه را ميان مردم تقسيم مى كردم ، خداوند و پيامبر آنها وحى فرمود: به او بگو: خداوند صدقه ات را قبول كرد، و حسن نيتت را پذيرفت ، و ثواب اين را كه اگر آنها خوراكى بودند همه را صدقه مى دادى به تو عطا فرمود.
در اخبار بسيارى آمده است : ((هر كس انجام دادن كار نيكى را قصد كند و آن را انجام ندهد ثواب آن براى او نوشته مى شود))(231) .
در حديث ام سلمه آمده است پيامبر صلى الله عليه واله از لشگرى ياد كرد كه در بيابان به زير زمين فرو رفت ، عرض كردم : اى پيامبر خدا! آيا در ميان آنها انسان شايسته اى هست ؟ فرمود: ((بر حسب نياتشان برانگيخته مى شوند))(232) .
و نيز پيامبر خدا صلى الله عليه واله فرمود ((هنگامى كه دو صف روبروى هم قرار مى گيرند فرشتگان فرود مى آيند و خلق را بنابر مراتب مى نويسند كه فلان براى دنيا پيكار مى كند، فلان از روى غيرت مى جنگند، فلان به سبب تعصب مى رزمد، هان مگوييد فلان در راه خدا كشته شده چه كسى كه براى اعلاى دين خدا مى جنگد در راه خداست ))(233) .
از جابر روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه واله فرموده است : ((هر بنده اى بر چيزى برانگيخته مى شود كه بر آن مرده است ))(234) .
در حديث احنف از ابى بكره از پيامبر خدا صلى الله عليه واله روايت شده كه فرموده است : ((هر گاه دو مسلمان با شمشير رو بروى هم قرار گيرند كشنده و كشته شده در آتشند)) عرض كردند: اى پيامبر خدا! اين كشنده است ، كشته شده چرا؟ فرمود: ((براى اين كه خواسته است رفيق خود را بكشد))(235) .
در حديث آمده است : ((كسى كه زنى را طبق مهريه اى به همسرى خودآورده چنانچه قصد اداى مهريه اش را نداشته باشد زنا كار است ، همچنين كسى كه وامى بگيرد و قصد پرداخت آن را نداشته باشد دزد است ))(236) .
و نيز پيامبر خدا صلى الله عليه واله فرموده است : ((كسى كه براى خدا خود را خوشبو كند روز قيامت در حال وارد مى شود كه خوشبوتر از مشك است ، و آن كه براى غير خدا بوى خوش به كار برد روز قيامت در حالى وارد خواهد شد كه بويش از مردار گنديده تر است ))(237) .
مى گويم : از طريق خاصه (شيعه ) كافى به سند خود از على بن الحسين عليه السلام روايت كرده كه فرموده است : ((عمل بسته به نيت است (238)
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه : ((پيامبر خدا صلى الله عليه واله فرموده است : نيت مؤ من بهتر از عمل وى ، ونيت كافر بدتر از عمل اوست و هر عمل كننده اى بر حسب نيتش عمل مى كند))(239) .
و نيز از آن حضرت روايت كرده كه فرمود است : ((بنده مؤ من فقير مى گويد: پرودگارا! مرا روزى ده تا فلان كار نيك و عمل خير را انجام دهم هرگاه خداوند اين تقاضاى او را از روى صدق نيت بداند نظير اجرى را كه در صورت عمل جهت او مى نوشت برايش مى نويسد، چه خداوند بسيار بخشنده و بزرگوار است ))(240) .
و نيز روايت شده كه از آن حضرت درباره اندازه عبادت پرسيدند كه اگر به جا آورده شود حق آن اداست فرمود: ((طاعت بانيت نيكو))(241)
و نيز فرموده است : دوزخيان بدين سبب در آتش مخلد شدند كه نيت در اين بود كه اگر جاويدان در دنيا بمانند خدا را تا ابد معصيت كنند، و بهشتيان بدان جهت در بهشت مخلد شدند كه در دنيا نيت آنها اين بود كه اگر در آن باقى بمانند تا ابد خداوند را فرمانبردار باشند پس اينها و آنها بر حسب نيات خود مخلد شدند سپس قول خداوند را تلاوت فرمود: قل كل يعمل على شاكلته (242) ، فرمود: يعنى : على نيته (بر حسب نيتش )(243) .
سپس غزالى درباره نيت به بيان اقوال و آثارى پرداخته كه چون در آنها مزيد فايده اى نيست از ذكر آنها خوددارى مى كنيم
بيان حقيقت نيت  
بدان كه نيت و اراده و قصد، الفاظى مترادف براى يك معنايند، و آن عبارت از حالت و صفتى است براى دل كه دو امر آن را احاطه كرده و آن دو امر علم و عمل است . علم مقدم بر عمل است براى دل كه دو امر آن را احاطه كرده و آن دو امر علم و عمل است . علم مقدم بر عمل است چه آن اصل و شرط آن است و عمل ، تابع علم و ثمره و نتيجه علم است ؛ چه هر عملى يعنى هر حركت و سكون اختيارى تنها به سه چيز صورت مى گيرد كه عبارتند از علم ، اراده و قدرت انسان چيزى را كه نمى داند نمى خواهد و ناگزير بايد بداند، و تا چيزى را نخواهد براى آن اقدام به عمل نمى كند پس ناچار از اراده است و معناى اراده برانگيخته شدن دل به سوى چيزى است كه آن را در حال يا آينده موافق مطلوب خود مى بيند براى آن كه انسان به گونه اى آفريده شده كه برخى امور با طبيعت و مقصود او موافق و پاره اى مخالف و ناسازگار است از اين رو نيازمند آن است كه موافق و ملايم را به سوى خود جلب و مخالف و مضر را از خود دفع كند در اين صورت انسان ناگزير بايد چيزى را كه سودمند و آنچه را زيانبار است بشناسد و بفهمد تا آن را طلب كند يا از آن دورى جويد؛ زيرا كسى كه غذا را درك نمى كند و نمى شناسد امكان ندارد آن را تناول كند، و آن كه آتش را نمى بيند نمى تواند از آن دورى جويد.لذا خداوند هدايت و معرفت را آفريد و براى آنها اسبابى قرار داد كه عبارت از خواس ظاهر و باطن است و بحث در اين مورد خارج از مقصود ماست سپس ديدن غذا و دانستن اين كه آن موافق طبع اوست او را كافى نيست كه دست به غذا دراز كند آنگاه كه در او ميلى پديد آيد و اشتهايش ‍ برانگيخته شود چه بيمار غذا را مى بيند و مى داند كه موافق حال اوست ليكن به سبب عدم رغبت و ميل و فقدان اشتها قادر به ناول نيست از اين رو خداوند ميل و رغبت و اراده را در انسان آفريد مقصود از اراده پديد شدن انگيزه در نفس و توجه قلبى به سوى مقصد است ، و اين نتيجه به تنهايى كافى نخواهد بود، زيرا بسا آن كه طعام را ببيند و به آن رغبت و اندامهاى متحرك آفريد تا به وسيله آنها بر غذا دست يابد. بنابراين اعضا بدون قدرت به حركت در نمى آيد، و قدرت محتاج به انگيزه و انگيزه نيازمند علم و معرفت يا ظن و اعتقاد قوى است به اين كه فلان چيز موافق حال اوست .
هنگامى كه شناخت قطعى حاصل شود كه فلان چيز موافق طبع اوست و ناگزير بايد آن را انجام دهد و از معارضه با انگيزه ديگرى كه مانع او شود مصون است اراده او بر انگيخته مى شود و رغبت او تحقيق مى يابد، و هنگامى كه اراده برانگيخته شد قدرت اندامها را به حركت در مى آورد پس ‍ قدرت خدمتگزار اراده و اراده تابع حكم اعتقاد و معرفت است لذا حركت در مى آورد. پس قدرت خدمتگزار اراده و اراده تابع حكم اعتقاد و معرفت است لذا نيت همان صفتى است كه در ميانه اين عوامل وجود دارد و عبارت است از ارده و برانگيختن نفس به حكم رغبت و ميل به چيزى كه در حال يا آينده موفق مقصود اوست .
هدف مطلوب ، محرك نخستين و همو انگيزه عمل است ، و آنچه غرض و انگيزه است مقصد نيت مى باشد، و قصد و نيت همان برانگيخته شدن براى عمل است ، و عمل عبارت از برانگيخته شدن قدرت براى خدمت به اراده از طريق به جنبش در آوردن اندامهاست جز اين كه به حركت در آمدن قدرت براى عمل گاهى بر اثر يك انگيزه و زمانى به سبب دو انگيزه است كه هر دو بر يك عمل اتفاق كرده اند هرگاه عمل به سبب دو انگيزه است ممكن است هر يك از آن دو به گونه اى باشد كه به تنهايى بتواند قدرت را به حركت در آورد و يا آن كه هر كدام از آنها قاصر از اين كار بوده و جز با تفاق توانايى بر تحريك قدرت نداشته باشند، و نيز ممكن است يكى از آنها در صورت عدم وجود ديگرى كافى باشد ليكن دومى براى كمك و يارى اولى برانگيخته شده باشد به اين ترتيب چهار قسم انگيزه وجود مى يابد كه ما براى هر كدام از آنها مثالى ذكر مى كنيم :
اول آن كه يك انگيزه به تنهايى وجود داشته باشد مانند اين كه درنده اى ناگهان بر انسان هجوم آورد، او همين كه آن را مى بيند در حال از جايش بر مى خيزد، و آنچه او را بدين كار وا مى دارد قصد گريز از درنده است ، چه جانور را ديده و مى داند كه درنده و آسيب زسان است ، از اين رو نفس او براى گريز برانگيخته و قدرت در او آميخته مى شود و چون قدرت به مقتضاى برانگيختگى او عمل مى كند از جاى بر مى خيزد تا از درنده بگريزد و در اين برخاستن قصدى جز آن ندارد، اين را نيت خالص مى نامند و عملى كه به مقتضاى آن در برابر هدفى كه باعث اصلى است انجام مى گردد اخلاص ناميده مى شود و معناى آن اين است كه نيت او از مشاركت غير او و هر آميختگى خالص است .
دوم - آن كه دو انگيزه جمع شود و هر كدام از آنها بتنهايى در برانگيختن مستقل باشد.
مثال آن در محسوسات اين است كه دو نفر در برداشتن چيزى به مقدارى از نيروى خود يكديگر را يارى دهند كه اگر هر كدام بتنهايى آن را بردارند مقدار نيرو كافى باشد و مثال آن در ارتباط با مقصود ما اين است كه خويشاوندى فقير از انسان حاجتى بخواهد، و او به سبب فقر و خويشاوندى اش حاجت او را بر آورد و مى داند كه اگر هم فقير نبود براى فقر و نادارى اش حاجت او را بر آورده مى كرد، و هم اگر خويشاوند نبود براى فقر و نادارى اش حاجت او را رفع مى كرد؛ و مى داند كه نفس او به گونه اى است كه اگر خويشاوند توانگر و يا بيگانه مستمند به او رجوع كند با رغبت حاجتش را برآورده مى سازد. همچنين كسى كه پزشك او را به ترك طعام دستور داده و در اين هنگام روز عرفه فرا رسيده و آن را ترك مى كرد، و هم اگر پرهيز نمى كرد به خاطر روز عرفه روزه مى داشت و امساك مى كرد در اين صورت دو انگيزه با هم جمع شده و بر عمل اقدام كرده و انگيزه دوم يار و مددكار انگيزه اول بوده است ؛ و ما اين را ((توافق انگيزه ها)) مى ناميم
سوم - آن كه هر يك از دو انگيزه به تنهايى مستقل نبوده و فقط در صورت اجتماع بتوانند قدرت را به حركت در آورده به كار گيرند. مثال آن از محسوسات اين است كه دو نفر ضعيف در داشتن چيزى كه هيچ كدام به تنهايى قادر بر آن نيستند. يكديگر را يارى دهند.
و مثال آن از نظر مقصود ما اين است كه خويشاوند توانگرش از او وجهى طلب كند و او مستمندش به او مراجعه كند و چيزى را كه در خواست كرده به او بدهد در اين صورت آنچه او را بدين كار واداشته مجموع دو انگيزه فقر و خويشاوندى است همچنين است كسى كه در پيش روى مردم به قصد كسب ثواب و جلب ستايش اشخاص صدقه مى دهد، و او به گونه اى است كه اگر تنها باشد مجرد قصد ثواب او را به دادن صدقه وادار نمى كند، و اگر درخواست كننده فاسق باشد كه در تصديق به وى ثوابى نيست مجرد ريا او را به دادن صدقه وادار نمى سازد و تنها در صورت اجتماع هر دو انگيزه دل او به دادن صدقه راغب مى شود. و ما اين را مشاركت مى ناميم .
چهارم - آن كه يكى از دو انگيزه به تنهايى مستقل بوده و ديگرى مستقل نباشد ليكن در صورت پيوستن به ديگر دور نيست كه مايه كمك و آسانى كار شود. مثال آن در محسوسات آن است كه ضعيفى در بر داشتن چيزى قوى را يارى دهد به طورى كه اگر قوى تنها بود مى توانست مستقلا آن را بر دارد و ضعيف به تنهايى قادر به برداشتن آن نباشد ليكن در صورت اجتماع موجب آسانى حمل و تخفيف زحمت خواهد بود.
مثال آن در مورد آنچه مقصود ماست اين است كه انسان در نمازهايش ‍ وردى و در صدقه دادنش عادتى داشته باشد و در اين موقع بر حسب اتفاق مردمى چند حضور داشته باشند و در نتيجه انجام دادن ، اين عمل به سبب مشاهده آنها براى او سبكتر شود، اما در همين حال مى داند كه اگر تنها و فارغ از مردم مى بود دراداى عمل سستى نمى كرد و نيز داناست كه اگر عملش طاعت نبود صرف ريا او را به آن وادار نمى ساخت بنابراين حالتى كه در پيش روى مردم به او دست داده و انجام دادن عمل را براى او سبك و آسان ساخته شايبه اى است كه در نيت او روى داده است و ما اين گونه انگيزه را ((معاونت )) مى ناميم انگيزه دومى يا رفيق يا شريك و يا معين است و ما حكم آن را در باب اخلاص ذكر خواهيم كرد. مقصود ما در حال بيان اقصام بيت است ، چه عمل تابع انگيزه است و حكم خود را از آن كسب مى كند، از اين رو گفته اند: عمل بسته به نيت است و تابعى است كه ذاتا حكمى ندارد بلكه محكوم به حكم متبوع خويش است .
بيان رمز قول پيامبر خدا صلى الله عليه واله كه : ((نيت مؤ من بهتر ازعمل اوست ))(244)
بدان گمان مى رود سبب ترجيح نيت بر عمل آن است كه نيت رازى است كه كسى جز خدا بر آن آگاه نيست ، در حالى كه عمل امرى آشكار است و فعل نهان افضل از آشكار مى باشد و اين درست است ، ليكن مراد و مقصود نيست . چه هرگاه نيت كند كه در دل خدا را ياد كند يا درباره مصالح مسلمانان بينديشد اطلاق حديث اقتضا مى كند كه نيت تا پايان عمل دوام دارد در صورتى كه عمل دوام ندارد. ليكن اين هم قول ضعيفى است چه بازگشت آن به اين است كه عمل بسيار بهتر از اندك است و حال آن كه چنين نيست كه نيت اعمال نماز گاهى جز در چند لحظه دوام ندارد در صورتى كه اعمال آن ادامه دارد و عام بودن حديث مقتضى آن است كه نيت او بهتر از عملش باشد گاهى هم گفته مى شود: معناى حديث اين است كه مجرد نيت بهتر از عمل بدون نيت است البته اين سخن درست است ليكن بعيد است كه آن مراد باشد چه عمل بدون نيت يا در حال غفلت اصلا خير و فايده اى ندارد و مجرد نيت بهتر از آن است و روشن است كه ترجيح براى شركت كنندگان در امرى است كه بر آن خير و فايده اى مترتب باشد بلكه منظور آن است كه هر طاعتى كه با نيت و عمل تحقق مى يابد ضمن آن كه هر يك از نيت و عمل از اعمال خوب به شمار مى آيند نيتى كه از جمله طاعات باشد از عمل بهتر است ، چه هر يك از اين دو در تحقق مقصود مؤ ثرند ليكن اثر نيت بيش از اثر عمل است و اين معنايش آن است كه نيت مؤ من از جمله طاعات اوست بهتر از عمل اوست كه آن نيز از جمله طاعات وى بشمار مى رود، غرض آن كه بنده در نيت و عمل داراى اختيار مى باشد و هر دو عمل اويند ليكن از ميان اين دو نيت بهتر است و معناى حديث همين است .
مى گويم : براى اين حديث معناى ديگرى است و آن اين است كه مؤ من نيتش آن است كه عباداتش را به نيكوترين وجه انجام دهد اما وقتى به اداى آنها مشغول مى گردد متوجه مى شود كه اين آرزو برايش ميسر نيست و از اين كه آنها را به گونه اى كه سزاوار بوده ادا نكرده است ملول مى شود پس آنچه در نيت دارد بهتر از عملى است كه انجام مى دهد؛ و نيز مؤ من به سبب ايمانش به خدا و روز جزا نيت مى كند كه واجبات و مستحبات الهى را به جا آورد و از گناهها و بديها دورى جويد سپس توفيق آن را نمى يابد و آنچه را نيت كرده تحق نمى دهد. يا آن كه نيت مى كند كه اگر خداوند مالى به او عطا فرمايد آنها را در راه او انفاق كند سپس هنگامى كه خداوند به او مال مى دهد بسا بر اثر آن از نيت خود باز مى گردد لذا نيت او بهتر از عملش ‍ مى باشد امام باقر (عليه السلام ) به همين معنا اشاره كرده و فرموده است : ((نيت مؤ من بهتر از عمل اوست زيرا او كارهاى خوبى را نيت مى كند كه توفيق آنها را نمى يابد، و نيت كافر بدتر از عمل اوست چه او كارهاى بدى را نيت مى كند و شرورى را آرزو دارد كه به آنها دست نمى يابد))(245) . از امام صادق (عليه السلام ) درباره حديث نبوى مذكور پرسيدند فرمود: ((زيرا عمل براى نشان دادن به مخلوق و نيت به طور خالص براى پروردگار جهانيان است از اين رو خداوند عز و جل ثوابى كه به نيت مى دهد بر عمل (246) نمى دهد)) و نيز فرموده است : بنده در روز نيت مى كند كه نماز شب بگزارد ليكن خوابر او غلبه مى كند و مى خوابد، خداوند همان نماز را براى او ثبت مى كند و نفسهايش را تسبيح مى نويسد و خوابش را صدقه قرار مى دهد))(247)
غزالى مى گويد: اما سبب اين را كه نيت بهتر از عمل است و بر آن رجحان دارد تنها كسى مى فهمد كه مقصد دين و طريقه آن و ميزان تاءثير اين طريقه را در رسيدن به مقصد درك و برخى از اخبار را با برخى ديگر مقايسه كرده و براى او روشن شده باشد كه اين رجحان در مقايسه آن دو با مقصود است فى المثل كسى كه بگويد: نان بهتر از پالوده است مرادش اين است كه نان در مقايسه با مقصود كه قوت و خوراك است بهتر است و اين را كسى مى فهميد كه بداند مقصود از خوراك حفظ صحت و بقاست و اثرات خوراكيها از اين لحاظ مختلف است و نيز اثر هر يك را بشناسد و برخى را با برخى ديگر مقايسه كند.
طاعت غذاى دل است و مقصود از آن بهبودى و بقا و سلامت آن در آخرت و سعادت و تنعم آن به لقاى پروردگار است بناب اين مقصد اصلى درك لذت سعادت لقاى حق تعالى است و بس ، و هرگز كسى به لقاى پروردگار متنعم نمى شود مگر آن كه بر محبت او بميرد و به او عارف باشد، و هرگز محبت او را به دست نمى آورد مگر آنگاه كه او را بشناسد، و هرگز انس به او حاصل نمى شود جز براى كسى كه پيوسته به ياد او باشد لذا انس با دوام ذكر، و معرفت با دوام فكر به دست مى آيد، و محبت نيز بالضروره تابع معرفت است دل براى دوام ذكر و فكر فارغ نمى شود جز آنگاه كه از مشغله ها و سرگرميهاى دنيا فراغت يابد، و از مشغله ها رها نمى شود مگر زمانى كه از شهواتهايش بريده شود به طورى كه مايل به امور خير و خواستار آن و از بدى بيزار و دشمن آن باشد، و آنگاه به خيرات و طاعات و رغبت مى كند كه بداند سعادت او در آخرت وابسته به آنهاست . چنان كه انسان خردمند قصد و حجامت مى كند چون مى داند تندرستى او به بستگى دارد. هنگامى كه در پرتو معرفت ميل به خيرات و طاعات حاصل شود بر اثر عمل به مقتضاى آن و مداومت بر آن اين گرايش قوت مى يابد؛ زيرا مواظبت بر مقتضاى صفات دل و به كار بستن آنها در عمل به منزله قوت و خوراك براى آن صفت است تا آن صفت در دل راسخ شو و قوت يابد؛ چه كسى كه طالب دانش يا خواهان رياست است در آغاز تمايل او ضعيف است ليكن اگر به مقتضاى اين تايل رفتار و آن را دنبال كند و به تحصيل دانش و آموزش رياست و اعمالى كه براى اين مقصود مطلوب است بپردازد تمايل او استحكام و رسوخ مى يابد و انصراف از آن برايش دشوار مى گردد. همچنين هرگاه با مقتضاى ميل خود مخالفت كند تمايل او ضعيف و شكسته مى شود و بسا بكلى زايل و محو مى گردد. فى المثل آن كه چهره زيباى را مشاهده مى كند و در طبع وى رغبت ضعيفى بدو پديد مى آيد چنانچه ميل خود را دنبال و به مقتضاى آن عمل كند و بر نگاه خود به او ادامه دهد و با او مجالست و معاشرت كند رغبت او تحكيم مى يابد تا آن ، حد كه زمام اختيار از دستش بيرون مى رود و نمى تواند خود را از اين ميل رهايى دهد ليكن اگر از نخست نفس خويش را از اين گرايش باز دارد و با خواست طبع و ميل خود مخالفت كند مانند آن است كه قوت و غذا را از صفت ميل خود قطع كرده است و اين عمل موجب دفع آن است تا آنگاه كه بكلى ضعيف و ريشه كن و محو شود.
كليه صفات و خيرات و طاعاتى كه بدانها آخرت خواسته مى شود و بديها و شرورى كه براى طلب دنيا نه آخرت وقوع مى يابد به همين گونه است ميل نفس به خيرات اخروى و انصراف از دنيا آن ميلى است كه انسان را براى ذكر و فكر فارغ و مهيا سازد، و اين امر جز با مواظبت بر طاعات و ترك معاصى بدنى ميسر نخواهد شد؛ چه ميان اعضاى بدن و دل رابطه اى است كه هر كدام از ديگرى متاءثر مى شود، چنان كه اگر به يكى از اعضا جراحتى برسد دل به سبب آن دردمند مى شود، و هرگاه دل بر اثر آگاهى از مرگ يكى از عزيزانش يا هجوم پيشامد هولناكى به درد آيد اعضاى بدن از آن متاءثر مى شوند و ميان شانه ها و پهلوها به لرزه در مى آيد و رنگ صورت دگرگون مى شود البته دل اصل و مقام متبوع بدن و به منزله فرمانروا و شبان و جوارح مانند خادمان و رعايا و پيروانند بنابراين جوارح ، خدمتگزاران دلند و صفات را در آن تحكيم مى بخشند و مقصود اصلى دل است و اعضا وسايل و ادوات ارتباط با آنند با اين رو پيامبر خدا صلى الله عليه واله فرموده است : ((در تن آدمى پاره گوشتى است كه هرگاه اصلاح شود همه بدن اصلاح مى شود))(248) و نيز فرموده است : ((بارالها شبان و رعيت را اصلاح فرما (249) ، و مراد آن حضرت از شبان دل است ؛ و نيز خداوند فرموده است : ((لن ينال الله لحومها و لا دماوها ولكن يناله التقوى منكم (250) . و تقوا صفت دل است از اين رو لازم مى آيد كه اعمال دل به طور كلى از اعمال جوارح افضل باشد، سپس واجب است نيت از همه اعمال دل برتر شمرده شود زيرا نيت عبارت از گرايش دل و اراده آن به سوى امور خير است .
مقصود ما از عمل به جوارح آن است كه دل به خواستن امور خير عادت كند و ميل به اين امور در آن مستحكم شود از شهوتهاى دنيوى خالى گردد و به ذكر و فكر رو آورد بنابراين ناگزير نيت در مقايسه با مقصود از عمل بهتر است چه آن اصل مقصود را در بردارد. چنان كه هرگاه همه دردمند شود آن را با گذاردن قطران بر سينه يا آشاميدن دارويى كه به معده برسد درمان مى كنند، و آشاميدن دارو و بهتر از ماليدن قطران بر سينه است چه منظور از ماليدن بر سينه اين است كه اثر آن به معده سرايت كند لذا آنچه به خود معده وارد شود بهتر و سودمندتر خواهد بود.
به همين گونه بايد تاءثير همه طاعات را درك كرد زيرا آنچه از آنچه از آنها مراد و مطلوب است دگرگونى دل و صفات آن است نه اعضا؛ و نبايد گمان كنى كه غرض از نهادن پيشانى بر زمين جمع پيشانى و زمين است بلكه مقصود اين است كه اين عمل بر حسب عادت صفت فروترين را در دل مستحكم مى كند؛ چه كسى كه در نفس خود نسبت به كسى احساس فروتنى مى كند هرگاه از اعضاى خويش كمك بجويد و آن را به صورت تواضع مجسم كند فروتنى او استحكام مى يابد، و كسى كه در دلش نسبت به يتيمى احساس رقت مى كند هرگاه دست بر سر او بكشد و او را ببوسد رقت دلش ‍ نسبت به او شديدتر مى شود، از اين رو عمل بدون نيت به هيچ وجه سودمند نيست ، زيرا هرگاه كسى دست بر سر يتيمى كشد و در آن حال دلش ‍ غافل يا بر اين گمان باشد كه دست بر جامه اى مى كشد هرگز اثرى از اعضا در تحكيم رقت به دل نمى رسد به همين گونه كسى كه در حال غفلت سجده كند و دلش نگران اغراض دنيوى باشد هرگز پيشانى نهادن بر زمين تاءثيرى در دل او نمى كند تا فروتنى او رسوخ يابد و وجود اين سجده مانند عدم آن است و هر چه وجودش با عدمش برابر باشد در مقايسه با هدفى كه از آن مطلوب است باطل گفته مى شود از اين رو گفته اند: عبادت بدون نيت باطل است ، و اين امر بدان معناست كه هرگاه عمل را از روى غفلت به جا آورد چنانچه قصدش ريا يا تعظيم شخص ديگرى باشد نه تنها وجود آن عمل مانند عدمش نيست بلكه شرى بر آن افزوده شده است چه نه تنها صفت مطلوب را تحكيم نبخشيده بلكه صفتى را استحكام داده كه صفت مطلوب را ريشه كن مى كند، و آن صفت ريا مى باشد كه عبارت از ميل به دنياست و همين امر دليل برترى نيت بر عمل است و از اين جا قول پيامبر صلى الله عليه واله دانسته مى شود كه فرموده است : ((هر كس قصد حسنه اى (كار نيكى ) كند و آن را به جا نياورد حسنه اى برايش نوشته مى شود))؛ زيرا قصد كردن دل همان ميل به سوى خير و نيكى و انصراف او از خواهش نفس و دوستى دنياست و اين هدف همه حسنات است و اتمام اين قصد از طريق عمل بر رسوخ و استحكام آن مى افزايد.
همچنين منظور از ريختن خون قربانى خون و گوشت آن نيست بلكه مقصود انصراف دل از دوستى دنيا و بذل قربانى در راه رضاى خداست ، و اين غرض با قطعيت قصد و نيت حاصل مى شود هر چند براى اجراى عمل مانعى به وجود آيد هرگز گوشت و خون قربانى به خدا نمى رسد بلكه آنچه به او مى رسد تقواست ، و تقوا جايگاهش در دل است ؛ از اين رو چنان كه ذكر كرديم پيامبر خدا صلى الله عليه واله فرموده است ((قويم در مدينه اند و در جهاد با ما مشاركت دارند))؛ زيرا دلهاى آنان در صدق طلب خير، و بذل مال ، و جان در راه خدا و آرزوى شهادت و اعلاى كلمه حق مانند دلهاى كسانى بود كه براى جهاد بيرون آمده بودند و تنها از لحاظ تن با آنها تفاوت داشته و اين هم به سبب موانعى بود كه به اسبابى كه خارج از محيط دل بود مربوط مى شود و اينها موانعى نامطلوبند مگر آن كه صفات مذكور را تحكيم كنند. آنچه ذكر شد معانى همه احاديثى كه در فضليت نيت نقل كرديم دانسته مى شود لذا بايد گفته هاى ما را بر اين احاديث عرضه كنى تا اسرار آنها بر تو مشكوف شود و ما به اعاده نقل آنها نمى پردازيم .

 

next page

fehrest page

back page