داروى صبر و آنچه براى صبر كردن مى توان از آن
كمك گرفت
بدان آن كه درد را فرستاده دارو را نيز
فرستاده و وعده شفا داده است و صبر اگر چه دشوار يا ممتنع است ليكن با
معجون علم و عمل به دست آوردن آن ممكن است . علم و عمل دو عنصر به هم
آميخته اند كه تمامى داروهاى بيمارى هاى قلب از آنها تركيب يافته است ،
ليكن هر بيمارى به علم و عملى خاص خود نيازمند است ؛ از اين رو همان
گونه كه صبر اقسام مختلفى دارد علل مانع از آن نيز داراى اقسام مختلفى
است ، و با اختلاف علل علاج و درمان نيز مختلف مى شود، زيرا معناى علاج
ضد علت و بركندن ريشه هاى آن است ، و چون بيان اين مطلب به گفتارى دراز
نياز دارد، تنها با چند مثال راه درمان را نشان مى دهيم و بدان بسنده
مى كنيم و مى گوييم : هرگاه فى المثل در برابر شهوت مباشرت نيازمند صبر
باشد بدين سبب است كه اين شهوت بر او چيره شده به طورى كه مالك فرج خود
نيست و اگر مالك آن باشد مالك چشمش نيست و اگر مالك چشمش باشد مالك دل
و نفس خود نيست ، زيرا پيوسته نفس او از موارد شهوت با او سخن مى گويد،
و او را از مداومت در ذكر و فكر و اعمال شايسته باز مى دارد.
پيش از اين گفته ايم كه صبر عبارت از كشتى گرفتن انگيزه دين با انگيزه
هوس است و هر يك از دو كشتى گير مى خواهد بر ديگرى غلبه كند و ما در
اين ميان راهى نداريم جز اين كه طرفى را خواهان پيروزى آنيم تقويت كنيم
تا مقام برتر را بيابد و طرف ديگر ضعيف و ناتوان گردد. در اين مورد بر
ما لازم است كه انگيزه دين را نيرومند و انگيزه شهوت را ناتوان سازيم ،
راه تضعيف انگيزه شهوت منحصر در سه امر است :
1 - به ماده و منشاء قوّت آن كه غذاهاى لذيذ و تحريك كننده شهوت است از
حيث نوع و كثرت آن بنگريم و ناچار بايد با گرفتن روزه دايمى سرچشمه آن
را خشك گردانيم ، و براى افطار به خوراكى كه از نظر او اندك و از حيث
جنس ضعيف باشد اكتفا كنيم و از گوشت و خوراك هاى شهوت برانگيز دورى
جوييم .
2 - قطع اسبابى كه در حال شهوت برانگيز است زيرا شهوت با نظر كردن به
موارد آن برانگيخته مى شود، چه نگاه دل را تحريك و دل شهوت را به حركت
درمى آورد، و قطع اسباب شهوت با عزلت و احتراز از جاهايى كه چشم بر
صورت هاى زيبا و دل انگيز مى افتد و به طور كلى با فرار از همه اينها
ميسر مى شود. پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((نگاه
كردن تيرى زهرآلود از تيرهاى ابليس است ))؛
(312) و اين تيرى است كه آن ملعون مى اندازد، و سپرى كه
آن را رفع كند جز چشم بر هم نهادن و از معرض تير او گريختن چيز ديگرى
در اختيار نيست ، چه او اين تير را از كمان صورت هاى خوب مى اندازد، و
اگر از سمت تير او دور شوى تير به تو نخواهد رسيد.
3 - آرام كردن نفس به چيز مباحى كه از جنس مورد شهوت و رغبت اوست و آن
نكاح است ، زيرا همه آنچه طبع بدانها راغب است در مباحات به اندازه اى
كه از محرمات بى نياز شويم وجود دارد، و اين درمانى است كه براى اكثر
مردم سودمندتر است چه قطع غذا توان آدمى را براى اداى اعمال ديگر ضعيف
مى كند، ليكن شهوت را در بيشتر مردان سركوب نمى سازد؛ از اين رو پيامبر
خدا (ص ) فرموده است : ((بر شما باد به نكاح و
هر كس نتواند بايد روزه بدارد، زيرا روزه داشتن براى او اخته كردن است
.))
(313) درباره اين امور سه گانه كه براى درمان نفس به
كار مى رود مى گوييم :
درمان اول كه قطع طعام است شباهت دارد به قطع علف از حيوان سركش و گوشت
از سگ درنده تا ضعيف شوند و نيروى آنها از ميان برود.
درمان دوم شبيه است به اين كه گوشت را از سگ و جو را از چهارپا پنهان
بداريم تا به سبب ديدن گوشت و جو باطن آنها به حركت درنيايد.
درمان سوم مانند اين است كه اسب و سگ را با اندكى از آنچه طبع آنها
مايل است آرام كنى تا مقدارى از نيروى آنها براى صبر بر تاءديب باقى
بماند.
امّا تقويت انگيزه دين تنها به دو طريق ميسر مى باشد:
1 - او را در فوايد مجاهده و ثمرات آن براى دين و دنيا به طمع اندازى
تا در اخبارى كه ما در فضيلت صبر و حسن عاقبت آن در دنيا و آخرت ذكر
كرديم بسيار بينديشد. در اخبار آمده است : ((ثواب
صبر بر معصيت بيشتر از چيزى است كه از دست رفته است ))؛
بلكه او به سبب مصيبتى كه بر وى وارد شده مورد غبطه است ، زيرا چيزى را
از دست داده كه جز در مدت زندگانى دنيا براى او باقى نمى ماند، و چيزى
را به دست آورده كه پس از مردن تا ابد براى او ماندگار و پايدار است ،
و كسى كه چيز پستى را داده و در برابر آن چيز گرانبهايى گرفته است
نبايد به سبب از دست رفتن چيز پست اندوهگين باشد. اين تفكر يكى از
ابواب معرفت و ايمان است كه گاهى ضعيف و زمانى قوى مى شود. اگر قوى شود
انگيزه دين نيرومند مى گردد و او را به شور و شوق وامى دارد، و اگر
ضعيف شود انگيزه دين نيز ضعيف مى گردد. به ايمان قوى يقين گفته مى شود
و آن انسان را به عزم بر صبر وامى دارد چه كمترين چيزى كه به مردم داده
شده يقين و عزم بر صبر است .
2 - انگيزه دين را بتدريج و اندك اندك به كشتى با انگيزه هوس عادت دهد
تا لذت پيروزى را بچشد و بر اين كار دلير شود و در كشتى با آن نيرومند
گردد؛ زيرا اعتياد و مداومت بر اعمال سخت و دشوار باعث تقويت نيروى كسى
است كه اين اعمال از او صادر مى شود. به همين سبب نيروى حمالان و
كشاورزان و رزمندگان و به طور كلى همه كسانى كه عهده دار كارهاى سخت و
پر مشقت اند بر نيروى خياطان و عطاران و فقيهان و صالحان فزونى دارد،
زيرا نيروى اينان به مداومت در تحمل سختى ها عادت نكرده است . بنابراين
درمان اول شبيه آن است كه كشتى گير را در صورت غلبه در گرفتن خلعت و
جايزه به طمع اندازد و انواع بخشش ها را به او وعده دهند چنان كه فرعون
هنگامى كه ساحران را به غلبه بر موسى تشويق كرد به آنان وعده داد و گفت
: (( و انكم اذا لمن المقربين .
)) و درمان دوم شباهت دارد به
اين كه بخواهند كودكى را به كشتى گيرى و رزمندگى عادت دهند و براى اين
منظور از همان اوان كودكى اسباب اين كارها را در اختيار او مى گذارند
تا با آنها انس گيرد و بر اين امور دلير شود و توانايى او افزايش
يابد. كسى كه مجاهده از طريق صبر را بكلى ترك كند انگيزه دين در او
ضعيف مى شود و بر شهوت خود نيز دست نمى يابد هر چند ضعيف باشد؛ و آن كه
خود را به مخالفت با انگيزه هوس عادت دهد در هر موقع كه بخواهد بر آن
غلبه مى يابد.
اينها راه درمان در همه اقسام صبر است و بيان تمامى آنها ممكن نيست جز
اين كه سخت ترين آنها بازداشتن باطل از حديث نفس است و غلبه آن بر كسى
كه خود را براى آن آماده ساخته و شهوات ظاهرى را ريشه كن كرده و عزلت
گزيده و براى مراقبت و فكر و ذكر نشسته باشد شدت دارد، چه وسوسه ها
پيوسته او را از سمتى به سمت ديگر مى كشاند. و اين درد درمانى ندارد جز
اين كه تمامى علايق ظاهرى و باطنى را ترك گويد و از عيال و فرزند و مال
و مقام و رفيقان و دوستان بگريزد و پس از به دست آوردن اندكى قوت و
قناعت به آن در گوشه اى عزلت اختيار كند و همه اينها كافى نيست مگر آن
كه همه افكار خود را منحصر به يك فكر كند و آن توجه به خداوند متعال
است ؛ و غلبه اين توجه بر دل زمانى او را كفايت مى كند كه مجالى براى
تفكر و سير باطن در ملكوت آسمان ها و زمين و عجايب صنع خدا و ديگر
ابواب معرفت داشته باشد. چون توجه به خداوند بر دل چيره شود اشتغال به
آن گفتگوى شيطان و وسوسه هاى او را برطرف مى كند، و اگر سير باطنى
نداشته باشد راهى براى نجات نيست جز اين كه خود را به اوراد به هم
پيوسته اى كه براى هر لحظه ترتيب داده باشد مشغول كند اعم از قرائت
قرآن و اذكار و صلوات . با اين حال او نيازمند حضور قلب است ، چه تفكر
باطن است كه دل را در توجه به خدا مستغرق مى كند نه وردهاى ظاهرى .
پس اگر همه اينها را انجام دهد جز در بعضى از اوقات از آفات مصون نمى
ماند زيرا همه اوقات او از حوادثى كه پيوسته تكرار مى شود خالى نيست و
رخدادهايى از قبيل بيمارى ، ترس ، آزارهاى مردم و سركشى معاشران او را
از ذكر و فكر باز خواهد داشت ، زيرا از داشتن همنشينى كه او را در پاره
اى از امور زندگى يارى دهد بى نياز نيست ، و اين يكى از انواع عوامل
بازدارنده و مشغول كننده است . نوع دوم از اين عوامل كه ضرورى تر از
اولى است مشغوليت او به خوردن و پوشيدن و تهيه اسباب زندگى است ، و
فراهم كردن آنها اگر به وسيله خود او انجام شود نياز به كار و اشتغال
دارد، و اگر ديگرى عهده دار آنها باشد دل او از مشغوليت به آن كس خالتى
نمى ماند ليكن اگر همه علايق را ترك گويد چنانچه حادثه يا واقعه اى
ناگهانى رخ ندهد اكثر اوقات او محفوظ مى ماند، و در همين اوقات است كه
دل صفا و جلا مى يابد و تفكر ميسر مى گردد، و از اسرار الهى در ملكوت
آسمان ها و زمين چيزهايى بر او مكشوف مى شود كه اگر دلش به علايق مشغول
باشد نمى تواند يك صدم آنها را در مدتى دراز به دست آورد. رسيدن به اين
حد بالاترين مقامى است كه ممكن است از طريق كسب و جهد بدان رسيد.
امّا مقدار آنچه بر او كشف مى شود و آنچه از الطاف الهى در احوال و
اعمال او ظاهر مى گردد حكم شكار صيد را دارد كه بسته به ميزان روزى
اوست . گاهى با كوشش اندك بيشترين صيد را به دست مى آورد، و زمانى با
جهد و تلاش زياد و طولانى كمترين صيد را شكار مى كند، و بايد پس از
كوشش و تلاش بر جذبه اى از جذبات خداوند رحمان اعتماد كند كه آن برابر
با اعمال جن و انس است و به اختيار بنده نيست .
آرى آنچه در اختيار بنده مى باشد اين است كه با بريدن از جاذبه هاى
دنيا دل را در معرض اين جذبه رحمانى قرار دهد، چه كسى كه مجذوب اسفل
سافلين است نمى تواند مجذوب اعلا عليين باشد؛ و آن كه به دنيا حريص است
مجذوب دنياست . پيامبر خدا (ص ) در اين گفتار كه فرموده است :
((خدا را در ايام روزگارتان بخشش هايى است
خودتان را در معرض آنها قرار دهيد))،
(314) قطع علايق و جاذبه هاى دنيوى را اراده كرده است ،
زيرا اين عطاها و جذبه ها اسبابى آسمانى دارد چنان كه خداوند فرموده
است : (( و فى السماء رزقكم و
ما توعدون . ))
(315) و اين برترين نوع روزى است . امور آسمانى دور از
ديد ماست و معلوم نيست در چه زمان اسباب اين روزى را براى ما ميسر مى
كند، و ما را جز اين تكليفى نيست كه محل را خالى و آماده كنيم و در
انتظار نزول رحمت و رسيدن موعد وعده باشيم ، همچون كسى كه زمين را
اصلاح و از خس و خاشاك پاك كند و در آن تخم بپاشد و مى داند كه همه
اينها زمانى سودآور است كه باران ببارد، و نمى داند خداوند ريزش باران
را در چه موقع مقدر كرده است جز اين كه او به فضل و رحمت خداوند اعتماد
دارد و مطمئن است كه هيچ سالى بدون باران نيست ، همچنين هيچ سال و ماه
و روزى نيست كه از جذبه اى از جذبات الهى و نفخه اى از نفخات او خالى
باشد. از اين رو بر بنده است كه سرزمين دلش را از خس و خاشاك شهوات پاك
كند و در آن تخم ارادت و اخلاص بپاشد، و آن در معرض وزش بادهاى رحمت
الهى قرار دهد، همان طور كه در ايام بهار و ظهور ابرها انتظار ريزش
باران زيادتر است در اوقات شريف و به هنگام اجتماع فكر و مساعد بودن دل
انتظار وزش اين نفخات و نسيم هاى رحمت بيشتر و قويتر مى باشد مانند روز
عرفه و روز آدينه و روزهاى ماه رمضان ، زيرا مقاصد و انفاس به حكم آنچه
خداوند مقدر كرده اسباب نزول رحمت اويند تا آن جا كه در اوقات استسقا
بر اثر آن باران فرود مى آيد و اين امر با ريزش باران مكاشفات و لطايف
معارف از خزاين ملكوت بيشتر مناسبت دارد تا ريزش قطره هاى باران و
كشيدن ابرها از كوه ها و درياها، زيرا احوال و مكاشفات در دل تو
حاضرند، و تنها به سبب آن كه به علايق و شهوات خود سرگرم و مشغولى
همينها ميان تو آنها حايل شده اند، از اين رو نيازمند آنى كه شهوت ها
را بشكنى و حجاب را بردارى تا انوار معارف از درون دلت بتابد، چه ظاهر
كردن آب زمين با حفر قنوات آسان تر و نزديك تر از روانه كردن آب از جاى
دور و پست بدان سرزمين است .
و به سبب حضور انواع معارف در دل و فراموشى از آنها بر اثر اشتغال به
امور دنيا خداوند همه معارف ايمان را تذكر ناميده و فرموده است :
(( ليتذكر اولوالا لباب ،
))
(316) و نيز: ((
و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مذكر
))
(317) اين است داروى صبر در برابر وسوسه ها و عوامل
مشغول كننده و آخرين درجات صبر است ، چه صبر در برابر همه علايق و ترك
آنها مقدم بر صبر در برابر خطورات قلبى است ، و سخت ترين علايق نفس
علاقه او به مردم و حب جاه و مقام است ، زيرا لذت رياست و غلبه و برترى
جويى و جلب پيروان از نظر خردمندان قوى ترين لذات دنياست و چگونه
برترين لذات نباشد و حال آن كه هدف آن ربوبيت است كه صفتى از صفات حق
تعالى است ؛ و ربوبيت بر حسب طبع و به مناسبت امورى كه مقتضاى آن است
مطلوب و محبوب دل است ، و قول حق تعالى كه :
(( قل الروح من اءمر ربى
))
(318) بيانگر آن است .
دل به سبب دوست داشتن اين صفت نكوهش نمى شود بلكه از آن جهت نكوهيده
است كه بر اثر فريب شيطان ملعون كه از عالم امر رانده شده غلطى را
مرتكب گرديده است ، چه شيطان به انسان كه از عالم امر است حسد برد و او
را فريب داد و گمراه كرد. چگونه آدمى به داشتن اين صفت سرزنش شود در
حالى كه او طالب سعادت آخرت است ، و از آن جهت آن را خواهان است كه
متضمن بقاى بدون فنا، عزّت بدون ذلت ، ايمنى بدون ترس ، توانگرى بدون
فقر و كمال بدون نقص است ؛ و اينها همه از اوصاف ربوبيت است ، و انسان
به سبب دوست داشتن اين صفات نكوهش نمى شود، بلكه حق هر بنده اى است كه
طالب سلطنتى بزرگ و بى پايان باشد، و آن كه طالب سلطنت است ناچار
خواهان برترى و عزّت و كمال است ؛ ليكن دو نوع سلطنت وجود دارد: يكى
آميخته به انواع دردها و زودگذر امّا نقد و موجود، اين دنياست ؛ و
ديگرى سلطنت جاويدان كه منسوب به كدورت و درد نيست و پايان ناپذير است
ليكن موكول به آينده است ، و چون انسان عجول و شتابكار آفريده شده و به
نقد رغبت دارد، شيطان نزد او آمد و به او توسل جست و به وسيله عجله كه
در سرشت آدمى است وى را گمراه كرد، و نقد و حاضر را در نظرش بياراست و
نادانى او را وسيله قرار داد و با وعده هاى دروغ درباره آخرت او را
فريب داد، و سلطنت دنيا را با سلطنت آخرت به او وعده كرد، چنان كه
پيامبر (ص ) فرموده است : ((نادان كسى است كه از
هواى نفس پيروى كند و از خدا آرزو داشته باشد.))
(319) از اين رو انسان شكست خورده و ناموفق با فريب او
فريفته مى شود و براى به دست آوردن عزّت دنيا و سلطنت آن به قدرى كه در
امكانش باشد مشغول مى گردد. امّا انسان موفق با رشته او در چاه نمى
رود و فريب او را نمى خورد، زيرا طرق مكر شيطان را مى داند و از دنياى
زودگذر روى مى گرداند. خداوند از اين شكست خوردگان ناموفق ياد كرده و
فرموده است : (( كلا بل تحبون
العاجلة ، و تذرون الا خرة ؛ ))
(320) و نيز: ((
ان هؤ لا ء يحبون العاجلة و يذرون وراءهم يوما ثقيلا؛
))
(321) و نيز: ((
فاءعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا، ذلك مبلغهم من
العلم . ))
(322) چون مكر شيطان در همه خلايق انتشار يافت خداوند
فرشتگان را به سوى پيامبران فرستاد و آنچه را بر آفريدگان گذشته و اين
كه دشمن در صدد هلاك كردن و فريب دادن آنهاست به آنان وحى فرمود.
پيامبران به دعوت خلق مشغول شدند و آنان را به سوى پادشاه حقيقى و
روگردانيدن از زندگى مجازى كه اصل و دوامى ندارد، فرا خواندند و در
ميان ايشان فرياد زدند: (( يا
اءيها الذين آمنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل اللّه اثاقلتم
الى الارض اءرضيتم بالحياة الدنيا من الا خرة فما متاع الحياة فى الا
خرة الا قليل . ))
(323) بنابراين تورات ، انجيل ، زبور، فرقان ، صحف موسى
و همه كتاب هايى كه از سوى خدا نازل شده براى دعوت بشر به زندگى دايمى
و جاويد است و مراد اين است كه بشر هم در دنيا و هم در آخرت پادشاه مى
باشد.
امّا پادشاهى در دنيا از اين طريق است كه بدان زاهد و بى ميل باشد و به
اندكى از آن قناعت كند، و پادشاهى آخرت از راه قرب به خداوند و درك
بقايى است كه فنايى در آن نيست ، و عزتى است كه ذلتى در آن نيست ، و
مايه روشنى چشمى است كه در اين جهان پوشيده است و هيچ كس چگونگى آن را
نمى داند. امّا شيطان مردم را براى سلطنت دنيا فرا مى خواند، زيرا مى
داند كه از اين راه آخرت از دست آنها مى رود، چه دنيا و آخرت مانند دو
زن همشويند، و مى داند كه پادشاهى دنيا هم براى او ميسر نخواهد شد و
اگر برايش ميسر شود به او نيز حسادت مى ورزد، ليكن پادشاهى دنيا از
منازعه و كشمكش و چيزهايى كه آن را منغص مى كند و اندوه بسيار در تدبير
امور خالى نيست ، ديگر اسباب زندگى نيز به همين گونه است . سپس
هنگامى كه همه وسايل فراهم شود عمر به پايان مى رسد.
(( حتّى اذا اءخذت الا رض
زخرفها و ازينت و ظن اءهلها اءنهم قادرون عليها اءتاها اءمرها ليلا اءو
نهارا فجعلناها حصيدا كاءن لم تغن بالا مس .
))
(324) خداوند براى آن مثلى زده و فرموده است :
(( واضرب لهم مثل الحياة الدنيا
كماء اءنزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاءصبح هشيما تذروه
الرياح . ))
(325) و چون زهد در دنيا سلطنتى آماده است شيطان بر آن
حسد برد و انسان را از آن بازداشت . معناى زهد اين است كه انسان مالك
شهوت و خشم خويش باشد و اين دو فرمانبردار انگيزه دين و دستور ايمان
باشند، و اين سلطنتى است از روى استحقاق چه صاحب زهد بدين سبب آزاد مى
شود، و در صورت غلبه شهوت بنده شكم و فرج و ديگر اعضاى خود مى گردد و
مانند چهارپايان مسخر و مملوك آنها مى شود و شهوت گلوگاه او را گرفته
به هر سو كه بخواهد مى كشاند. چقدر انسان زيانكار است كه مى پندارد با
مملوك بودن به سلطنت مى رسد و با بنده بودن به ربوبيت نايل مى شود.
چنين كسى در دنيا وارونه و معكوس و در آخرت سرنگون و منكوس خواهد
بود. از اين رو يكى از پادشاهان به زاهدى گفت : از من حاجتى بخواه .
پاسخ داد: چگونه از تو حاجتى بخواهم و حال آن كه پادشاهى من از پادشاهى
تو بزرگ تر است . پادشاه گفت : اين چگونه است ؟ پاسخ داد: كسى كه تو
بنده او هستى بنده من است ، گفت : چطور؟ زاهد گفت : تو بنده شهوت و خشم
و فرج و شكم خويش هستى ، و من همه آنها را زير سلطه خود دارم و همگى
بندگى منند؛ و اين سلطنت در دنياست كه به سلطنت در آخرت ضرر كرده اند؛
و آنانى كه توفيق يافتند تا بر صراط مستقيم استقامت ورزند هم دنيا و هم
آخرت را به دست آورده اند.
اكنون كه معناى پادشاهى و ربوبيت ، و معناى مسخر بودن و بزرگى را
دانسته اى و راه غلط و چگونگى فريب و تزوير شيطان را شناخته اى براى تو
آسان خواهد بود كه از ملك و مقام روى بگردانى و بر نبودن آنها صبر كنى
، چه با ترك آنها در حال پادشاهى يافته اى و در آخرت نيز اميد پادشاهى
دارى ، كسى كه با جاه و مقام انس گرفته و عادت بر به كار بردن اسباب
آن در او رسوخ يافته و سپس اين امور بر او مكشوف شده براى درمان وضع
خود مجرد علم و كشف كافى نيست بلكه ناگزير است عمل را بر آنها اضافه
كند، و عمل بر سه گونه است :
1 - از موضع جاه و مقام خو بگريزد تا اسباب و لوازم آن را نبيند؛ چه با
وجود و مشاهده اسباب صبر بر آن دشوار خواهد بود، چنان كه اگر شهوت بر
كسى غلبه كند بايد از مشاهده چهره هاى زيبا كه محرك شهوت است بگريزد و
كسى كه اين كار را نكند نعمت خدا را در فراخى و وسعت زمين ناسپاسى كرده
، زيرا خداوند فرموده است : ((
اءلم نكن اءرض اللّه واسعة فتهاجروا فيها.
))
(326)
2 - در كارهايى كه انجام مى دهد نفس خويش را به اعمالى وادار كه بر
خلاف عادت اوست ، فى المثل تكلف و خودآرايى را به سادگى و بى پيرايگى ،
و لباس حشمت و بزرگى را به لباس تواضع و فروتنى مبدل كند و به همين
گونه هر شكل و حال و كارى را كه در مسكن و لباس و خوراك و نشستن و
برخاستن به مقتضاى مقام خود به آنها عادت داشته تغيير دهد، و بايد هر
يك از اينها را به نقيض آن مبدل سازد، تا با اعتياد به اين كار ضد آنچه
پيش از اين در او رسوخ داشته در وى راسخ و جايگزين شود، چه معناى درمان
چيزى جز به كار بردن ضد آن نيست .
3 - در اصلاح حال مدارا و تدريج را رعايت كند و يكباره از سويى به
دورترين نقطه سوى ديگر نقل مكان ندهد، زيرا طبع از دگرگونى نفرت دارد و
جز بتدريج نمى توان خلق و خوى را تغيير داد. لذا بايد بعضى از خوى ها
را ترك كرد و بعضى را باقى گذاشت تا مايه تسلى خاطر باشد. سپس هرگاه
نفس به آنچه باقى مانده تسلى يابد ترك برخى ديگر را بايد شروع كرد و تا
آن جا كه نفس قناعت مى كند ادامه داد و به همين نحو بايد اندك اندك پيش
رفت تا صفاتى كه در او رسوخ يافته ريشه كن شود. پيامبر خدا (ص ) به
همين تدريج اشاره كرده و فرموده است : ((اين دين
متين و استوار است ؛ پس با مدارا به آن وارد شو و عبادت خدا را بر نفس
خويش دشمن مگردان ، زيرا كسى كه در راه بماند نه زمينى را پيموده و نه
مركوبى باقى گذاشته است ؛
(327) و نيز گفتار آن حضرت كه فرموده است :
((در اين دين سختگيرى نكنيد چه هر كسى سختگيرى
كند مغلوب او مى شود))،
(328) اشاره به همين مطلب است .
اكنون آنچه را درباره صبر در برابر وسوسه ها و شهوات و جاه و مقام ذكر
كرديم بر آنچه از قوانين طرق مجاهده در كتاب رياضت نفس از بخش مهلكات
بيان كرده ايم بيفزاى و آنها را دستور خود قرار ده تا داروى صبر را در
همه اقسامى كه به تفصيل شرح داده ايم بشناسى ، زيرا شرح يكايك موارد به
طول مى انجامد و كسى كه تدريج را رعايت كند صبر او را به حالتى مى
رساند كه بدون آن صبر دشوار خواهد بود چنان كه صبر با آن دشوار بوده
است ، و در نتيجه وضع او معكوس مى شود آنچه محبوب او بوده مبغوض او مى
گردد و آنچه مكروه او بوده آشاميدنى گوارايى مى شود كه بر دورى از آن
نمى تواند صبر كند، و اين جز با تجربه و چشيدن شناخته نمى شود و نظير
آن در عادات وجود دارد و آن اين است كه كودك در آغاز بزور به تعلم و
يادگيرى وادار مى شود، زيرا براى او دشوار است كه از بازى صرف نظر و بر
رنج تحصيل علم صبر كند تا آنگاه كه ديده بصيرتش باز شود و با علم انس
گيرد. در اين هنگام وضع او دگرگون مى شود و صبر بر حرمان از علم و صبر
بر اشتغال به بازى بر او سخت و دشوار مى گردد.
آنچه از يكى از عارفان نقل شده اشاره به همين مطلب است . وى از شبلى
درباره صبر پرسيد كه كدام صبر سخت تر است ، پاسخ داد: صبر در راه خدا.
گفت : نه ، گفت : صبر براى خدا. گفت : نه ، گفت : صبر با خدا، گفت : نه
، شبلى گفت : پس كدام صبر سخت تر است ؟ گفت : صبر از خدا، شبلى نعره اى
بزد كه نزديك بود هلاك شود.
در معناى قول حق تعالى كه فرموده است :
(( اصبروا صابروا و رابطوا ))
(329) گفته اند: صبر كنيد در كار خدا و صبر ورزيد به
خدا، و مرزدارى كنيد با خدا. و نيز گفته اند صبر براى خدا غنا و صبر به
خدا بقا و صبر با خدا وفا و صبر از خدا جفاست ، و در اين باره گفته
اند:
((
و الصبر عنك فمذموم عواقبه
|
و الصبر فى سائر الا شياء محمود
))
(330)
|
و نيز گفته اند:
((
الصبر يجمل فى المواطن كلها
|
الا عليك فانه لا يجمل
))
(331)
|
در اين جا شرح ما پيرامون علوم صبر و اسرار آن به پايان مى رسد.
بخش دوّم - در شكر
اين بخش داراى سه ركن است :
ركن اوّل : در فضيلت و حقيقت و اقسام و احكام شكر.
ركن دوّم : در حقيقت نعمت و اقسام خاصّ و عامّ آن .
ركن سوّم : در بيان اين كه از صبر و شكر كدام افضل است .
ركن اوّل - فضيلت شكر
بدان خداوند متعال در كتاب خود شكر را با ذكر قرين كرده يا آن
كه درباره ذكر فرموده است :
((
و لذكر اللّه اكبر
))
(332) و نيز فرموده است :
(( فاذكرونى اءذكركم و اشكروالى
و لا تكفرون ؛
))
(333) و نيز:
((
ما يفعل اللّه بعذابكم ان شكرتم و آمنتم ؛
))
(334) و نيز:
((
و سنجزى الشاكرين .
))
(335) و نيز خداوند از ابليس ملعون خبر مى دهد كه گفت :
(( لا قعدن لهم صراطك المستقيم
؛
))
(336) و گفته اند: صراط مستقيم طريق شكر است ، و به سبب
بلندى مرتبه شكر شيطان ملعون درباره آدميان به طعنه گفته است :
(( و لا تجد اءكثرهم شاكرين ؛
))
(337) و نيز:
((
و قليل من عبادى الشكور.
))
(338)
خداوند به طور قاطع مزيد نعمت را با شكر قرين ساخته و هيچ استثنايى
نكرده و فرموده است :
(( لئن
شكرتم لا زيدنكم ،
))
(339) در حالى كه پنج استثنا قايل شده كه آنها عبارتند
از: دادن توانگرى ، اجابت دعا، روزى ، آمرزش و توبه و فرموده است :
(( فسوف يغنيكم اللّه من فضله
ان شاء؛
))
(340) و نيز:
((
فيكشف ما تدعون اليه ان شاء؛
))
(341) و نيز:
((
يرزق من يشاء؛
))
(342) و نيز:
((
و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء؛
))
(343) و نيز:
((
و يتوب اللّه على من يشاء.
))
(344) و شكر يكى از خوى هاى ربوبيت است ، چه فرموده است
:
(( و اللّه شكور حليم .
))
(345) حق تعالى شكر را سرآغاز گفتار بهشتيان قرار داده
و فرموده است :
(( و قالوا
الحمدللّه الذى صدقنا وعده ؛
))
(346) و نيز:
((
و آخر دعواهم اءن الحمدللّه رب العالمين .
))
(347)
امّا اخبار وارد درباره شكر كه پيامبر خدا (ص ) فرموده است :
((خورنده شكرگزار به منزله روزه دار صبر كننده
است
)).
(348)
از عطاء نقل شده كه گفته است : بر عايشه وارد شدم و گفتم : به شگفت
ترين چيزى كه از پيامبر خدا (ص ) ديده اى ما را آگاه كن او گريست و گفت
: كدام كار او شگفت نبود. شبى بر من وارد شد و در فراش (يا گفت ) در
لحاف من درآمد به طورى كه پوست او به پوست من رسيد، سپس فرمود: اى دختر
ابوبكر، مرا واگذار تا پروردگارم را عبادت كنم . گفتم : اى پيامبر خدا
من نزديك بودن به تو را دوست مى دارم و ليكن ميل تو را اختيار مى كنم .
وقتى او را رخصت دادم برخاست و از مشك آب وضو گرفت و آب زياد نريخت ؛
سپس به نماز ايستاد و گريست به طورى كه اشك هايش بر سينه اش جارى شد؛
پس از آن ركوع كرد و گريست ، سپس سجده كرد و گريست ؛ پس از آن سر از
سجده برداشت و گريست و به همين گونه بود تا بلال آمد و آن حضرت به او
اجازه بانگ نماز داد. من گفتم : اى پيامبر خدا، چه چيزى تو را مى
گرياند در حالى كه خداوند گناهان گذشته و آينده ات را آمرزيده است ؟
فرمود:
((آيا من بنده شكرگزارى نباشم ؟ و چرا
اين كار را نكنم و حال آن كه خداوند بر من نازل كرده است :
(( ان فى خلق السماوات و الا رض
...
))
(349) تا آخر آيه .
))
(350) اين خبر گوياى اين است كه گريه نبايد هيچ گاه قطع
شود، و به همين نكته اشاره دارد آنچه نقل شده است كه يكى از پيامبران
بر سنگى كوچك گذر كرد كه آب بسيارى از آن بيرون مى آمد. پيامبر (ص ) در
شگفت شد، خداوند سنگ را به سخن درآورد و گفت : از آنگاه كه قول حق
تعالى را شنيدم كه فرموده است :
((
وقودها الناس و الحجارة
)) از
ترس آن مى گريم . پيامبر از خداوند درخواست كرد كه او را از آتش پناه
دهد و خداوند او را پناه داد. پس از مدتى دوباره او را ديد كه بر همان
حال است به او گفت : اكنون چرا گريه مى كنى ؟ گفت : آن گريه خوف بود و
اين گريه شكر و خوشحالى است . دل انسان مانند سنگ يا از آن سخت تر است
و اين سختى و قساوت جز با گريه خوف و شكر از آن زدوده نمى شود، از
پيامبر (ص ) روايت شده كه فرموده است :
((در روز
بازپسين منادى ندا مى كند كه حمادان برخيزند. گروهى بر مى خيزند و براى
آنان پرچمى نصب مى شود. سپس وارد بهشت مى شوند. پرسيدند: حمادان
كيانند؟ فرمود: آنانى هستند كه در همه احوال خدا را شكر مى گويند.
))
در روايت ديگرى است :
((آنها در شادى و غم خدا
را شكرگزارند
)).
(351)
و نيز از آن حضرت روايت شده است كه :
((حمد رداى
خداوند رحمان است
)).
(352)
خداوند در گفتار طولانى به ايوب پيامبر وحى فرمود كه من شكر را از
دوستان خود به عنوان پاداش مى پسندم و بدان خشنودم . خداوند درباره
صفات صبر كنندگان به او وحى فرمود كه : سراى آنان بهشت است ، هنگامى كه
به آن وارد شوند شكر را به آنها الهام مى كنم و آن نيكوترين سخن است و
چون شكر گويند زيادت آن را از آنان بخواهم و به لقاى خود نعمت ها را بر
آنان افزون گردانم .
هنگامى كه درباره اندوختن طلا و نقره آيه نازل شد، عمر گفت : كدام مال
را برگيريم ؟ پيامبر خدا (ص ) فرمود:
((به جاى
مال زبان ذاكر و دل شكرگزار براى خود ذخيره سازيد.
))
(353) پس پيامبر (ص ) به جاى گردآورى مال داشتن قلب
شاكر را سفارش كرده است .
ابن مسعود گفته است : شكر يك نيمه ايمان است .
مى گويم :
از طريق خاصّه (شيعه ) كافى از امام صادق (ع ) از پيامبر خدا (ص
) روايت كرده كه فرموده است :
((خورنده شكرگزار
همان پاداشى را دارد كه روزه گير طالب ثواب دارد؛ و تندرست شكرگزار
همان پاداش را دارد كه گرفتار صبر كننده دارد؛ و بخشنده شكرگزار همان
پاداش را دارد كه محروم قناعت پيشه دارد
)).
(354)
و نيز از امام صادق (ع ) روايت شده كه :
((پيامبر
خدا (ص ) فرموده است : خداوند به روى بنده اى باب شكر را نگشوده جز اين
كه باب زيادى نعمت را به روى او باز كرده است
)).
(355)
و نيز فرموده است :
((به كسى كه (توفيق ) شكر
داده شده مزيد نعمت نيز به او عطا شده است . خداوند فرموده است :
(( لئن شكرتم لا زيدنكم
)).
))
(356)
و نيز:
((نعمتى را كه خداوند به بنده ارزانى
داشته چنانچه در دل آن را از خدا بداند و به زبان شكر او گويد هنوز
سخنش پايان نيافته كه دستور مزيد نعمت براى او داده مى شود
)).
(357)
از امام باقر (ع ) روايت شده كه :
((پيامبر خدا
(ص ) در شب نوبت عايشه نزد او بود. عايشه گفت : اى پيامبر خدا، چرا به
خودت اين همه رنج مى دهى ، در حالى كه خداوند گناهان گذشته و آينده ات
را آمرزيده است ؟ فرمود: اى عايشه ، آيا بنده اى شكرگزار نباشم ؟ امام
(ع ) فرمود: پيامبر خدا (ص ) بر روى انگشتان پا مى ايستاد، و خداوند
اين آيه را نازل فرمود:
(( طه
ما اءنزلنا عليك القرآن لتشقى
)).
))
(358)