راه روشن ، جلد ششم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۲ -


شرح حقيقت دنيا و ماهيت آن درباره بنده (خدا)
بدان كه تا از ماهيت دنياى نكوهيده آگاه نشوى و ندانى كه از چه چيز بايد پرهيز كرد و از چه چيز پرهيز نكرد، تنها شناخت نكوهش دنيا برايت كافى نيست . بنابراين ناگزيريم بيان كنيم دنياى نكوهيده اى كه به پرهيز از آن امر شده به خاطر اين كه دشمن انسان است و راه ارتباط با خدا را قطع مى كند كدام دنياست ؟
از اين رو مى گوييم : دنيا و آخرتت عبارتند از دو حالت از حالات دلت و آن حالتى كه نزديك و پست است دنيا نام دارد كه شامل تمام حالات پيش از مرگ مى شود و حالاتى كه پس از دنيا و مرگ است آخرت ناميده مى شود. پس هر بهره و هدف و لذت و خواسته اى كه پيش از مرگ مى برى نسبت به تو دنيا به شمار مى آيد، جز اين كه تمام بهره ها و تمايلاتى كه در تو است نكوهيده نيست ، بلكه به سه بخش تقسيم مى شود:
يك بخش بهره هايى است كه در دنيا با تو است و نتيجه آن پس از مرگ نيز همراهت است و آن فقط علم و عمل است ؛ و مقصود من از علم ، شناخت و صفات و افعال خدا و فرشتگان و كتاب ها و پيامبران و باطن زمين و آسمان و علم به دين پيامبر خداست ؛ و مقصودم از عمل عبادتى است كه خالص براى خدا انجام گيرد و گاه عالم چنان به علم انس مى گيرد كه برايش ‍ لذيذترين اشيا مى شود و خواب و آميزش با زنان و خوراك را رها مى سازد، چرا كه لذت علم از تمام آنها در نظر او بالاتر است و اين بهره اى است سريع كه در دنيا به انسان مى رسد. ولى آنگاه كه ما از دنياى نكوهيده سخن مى گوييم اين مورد را هرگز جزء دنياى نكوهيده نمى شماريم ، بلكه مى گوييم : اين مورد جزء آخرت است . همچنين شخص خداپرست گاه به عبادت انس مى گيرد و چنان از آن لذت مى برد كه اگر كسى مانع عبادت او شود بزرگترين كيفر را نسبت به او روا مى دارد تا آنجا كه يكى از عابدان گفته است : من از مرگ نمى هراسم ، جز از اين نظر كه ميان من و عبادت شب هنگام جدايى مى افكند؛ و ديگرى مى گفت : خدايا در قبر هم به من توان نماز گزاردن و ركوع و سجود عطا فرما. نماز براى چنين شخصى از بهره هاى دنيوى به شمار مى آيد و بر هر بهره دنيوى از آن جهت كه دنيا از دنو (نزديكى و پستى ) گرفته شده نام دنيا منطبق مى شود، ولى مقصود ما از نكوهيده اين مورد نيست . پيامبر (ص ) فرمود: ((از دنياى شما سه چيز محبوب من است بوى خوش ، زنان ، و روشنى چشمم در نماز.))(29) پيامبر (ص ) نماز را از لذت هاى دنيا شمرده است ، زيرا هر چه محسوس ‍ باشد و مشاهده شود از عالم شهادت و دنياست ، و لذت بردن از به حركت در آمدن اعضاى بدن در حال سجود و ركوع در دنيا انجام مى شود. از اين رو پيامبر (ص ) آن را به دنيا نسبت داده است ، ولى ما در اين كتاب جز از دنياى نكوهيده سخن به ميان نمى آوريم از اين رو مى گوييم : موارد ياد شده (لذت بردن از علم و عبادت ) جزء (دنياى نكوهيده ) به شمار نمى آيد.
نوع دوم در مقابل نوع اول و در منت ها درجه تضاد با آن است : هر چه بهره دنيوى دارد و براى آخرت هرگز نتيجه اى ندارد، مانند لذت بردن از گناهان و برخوردارى از چيزهاى مباح كه بيش از مقدار لازم است و نيازهايى كه جنبه رفاهى دارد مانند بهره مندى از پوست هاى گاو كه آكنده از طلا و نقره است و اسبان داغ دار و دام ها و كشت ، و غلامان و كنيزان و اسب ها و چهارپايان و قصرها و خانه هاى مستحكم ، و جامه هاى قيمتى و غذاهاى لذيذ، كه بهره مندى بنده از تمام آنها همان دنيوى نكوهيده است ، و درباره نعمت هايى كه زائد شمرده مى شود يا مورد نياز است بيشتر بايد تاءمل كرد.
نوع سوم حد وسط ميان دو طرف است : هر بهره دنيوى كه آدمى را در انجام كارهاى آخرت يارى مى دهد، مانند برخوردارى از غذا به مقدار قوت ضرورى و يك جامه درشت و هر چه براى زنده ماندن و سلامتى انسان ضرورى است و آدمى با آن به علم و عمل مى رسد، مانند نوع اول جزء (دنياى نكوهيده ) نيست زيرا به نوع اول كمك مى كند و وسيله اى براى رسيدن به آن (علم و عمل ) است و هرگاه بنده از آن برخوردار باشد به قصد اين كه به علم و عمل برسد از (دنياى نكوهيده ) بهره مند نشده و از دنيا طلبان محسوب نمى شود و اگر انگيزه او بهره دنيوى باشد. بى آن كه براى تقوا كمك بگيرد جزء نوع دوم (دنياى نكوهيده ) محسوب مى شود و با بنده در هنگام مرگ فقط سه خصلت باقى مى ماند:
الف : صفاى دل كه مقصود پاكى دل از آلودگى هاى دنياست .
ب : انس گرفتن بنده به خدا.
ج : محبت و دوستى بنده نسبت به خدا.
بدان كه صفا و پاكى دل جز با خوددارى از تمايلات دنيوى به دست نمى آيد، و انس به خدا حاصل نمى شود مگر اين كه بنده خدا را بسيار ياد كند و از آن غفلت نورزد؛ و دوستى به خدا با شناخت او صورت مى گيرد و شناخت جز با تفكر دائمى به دست نمى آيد. اين سه خصلت است كه پس ‍ از مرگ موجب نجات و سعادت مى شود و باقيات الصالحات است . امّا پاكى دل از تمايلات دنيا جزء امور نجات بخش است ، چرا كه سپرى ميان بنده و عذاب خداست ، چنان كه در حديث آمده است : ((همانا اعمال بنده (در روز قيامت ) از او دفاع مى كند و هرگاه عذاب از سوى پاهايش به طرف او بيايد قيام در شب (براى عبادت ) مى آيد و از او دفاع مى كند و هرگاه از سوى دستهايش بيايد صدقه مى آيد و از او دفاع مى كند تا آخر حديث )). (30) امّا انس و دوستى به خدا از امور سعادت بخش است و هر دو بنده را به لذت جاودانگى و مشاهده (جمال حق ) مى رسانند و اين سعادت در پى مرگ مى شتابد تا انسان وارد قبر شود و قبر او به صورت باغى از باغ هاى بهشت در مى آيد. چگونه چنين نباشد در حالى كه فقط يك محبوب دارد (خدا) و موانعى كه جلو او را مى گرفت تا نتواند بطور مستمر خدا را ياد كند و در جمال حضرت حق بنگرد، با مرگ برطرف شده است ، و از زندان (دنيا) رها شده و پرده ميان او و محبوبش ‍ كنار رفته است . پس شادمان و در امان از موانع و جدايى دوست بر او وارد شود؛ و چگونه دوستدار دنيا در هنگام مرگ گرفتار عذاب نشود، در حالى كه جز دنيا محبوبى نداشته و اين محبوب بزور از او گرفته شده و ميان او و محبوبش كه دنياست جدايى افتاده و راه هاى چاره بازگشت به دنيا بر او مسدود شده است ؛ در همين مورد گفته شده است :
 

ما حال من كان له واحد
 
غيب عنه ذلك الواحد (31)
 
مرگ فانى شدن نيست و تنها جدا شدن از دوست داشتنى هاى دنيا و وارد شدن بر خداى متعال است . در اين صورت رونده راه آخرت عوامل اين صفات سه گانه را كه ذكر، فكر، و عمل است مد نظر دارد؛ عملى كه او را از تمايلات دنيا مانع مى شود و لذت هاى آن را مورد خشم او قرار مى دهد و رابطه اش را با لذت ها قطع مى كند، و تمام اين امور ميسّر نمى شود مگر با داشتن بدن سالم ؛ و رسيدن به بدن سالم با غذا و پوشاك و مسكن ميسّر است و هر يك از آنها نياز به عواملى دارد. بنابراين بنده هرگاه از هر كام از اين سه (غذا، پوشاك و مسكن ) به مقدار ضرورت براى آخرت بهره بگيرد از دنيا طلبان نخواهد بود، بلكه دنيا نسبت به او كشتزار آخرت است . و اگر از آنها به قصد لذت و بهره بردن نفس استفاده كند از دنيا طلبان و متمايلان به لذت هاى دنيا خواهد بود، جز اين كه تمايل به لذت هاى دنيا دو قسم است : يكى اين كه لذت ، صاحب لذت را در قيامت گرفتار عذاب خدا مى كند و آن را حرام مى نامند ديگر لذتى كه ميان بنده و درجات بلند (آخرت ) مانع مى شود و او را در معرض حسابرسى طولانى قرار مى دهد چنين لذتى را لذت حلال مى نامند و انسان صاحب بصيرت مى داند كه ايستادن زياد در صحراى محشر براى حسابرسى نيز كيفر به شمار مى آيد. پس در حساب هر كسى كه كنجكاوى و دقت شود رنج مى برد. (32) از اين رو پيامبر (ص ) فرمود: ((حلال دنيا محاسبه مى شود و حرام آن موجب كيفر است )). (33) و نيز فرمود: ((حلال دنيا هم كيفر دارد)). جز اين كه كيفر حلال از كيفر حرام سبكتر است . اگر حسابرسى نباشد درجات بلندى كه در بهشت از دست انسان مى رود و حسرتى كه بخاطر از دست رفتن آن درجات در برابر لذت هاى پست بى دوام دنيا بر دل انسان وارد مى شود نيز عذابى به شمار مى آيد. اين حالت را با حالت خود در دنيا مقايسه كن كه هرگاه ببينى همگنانت در سعادت هاى دنيوى بر تو سبقت گرفته اند چگونه دلت از حسرت پاره پاره مى شود با اين كه مى دانى اين خوشبختى هاى دنيوى دوامى ندارد و با تيرگى هايى كه صفايى ندارد شكسته مى شود، پس ‍ در مورد از دست دادن سعادت هايى كه عظمت آن به وصف در نمى گنجد و زمان و روزگار به كنه آن نمى رسد چه حالى خواهى داشت ، و هر كس در دنيا از نعمتى برخوردار شود، گرچه شنيدن آواز پرنده اى يا نگاه كردن به سبزه اى يا نوشيدن آب سردى باشد. چند برابر آن از لذت هاى اخروى او كاسته مى شود، و در معرض سؤ ال و جواب قرار گرفتن خود نوعى ذلت است و در آن ترس و زحمت و انتظار و ذلت وجود دارد و تمام اينها جزء كم شدن بهره انسان شمرده مى شود. بنابراين كم و زياد و حلال و حرام دنيا ملعون است مگر آن مقدارى كه انسان را بر تقواى الهى يارى دهد، زيرا اين مقدار بهره مندى از دينى جزء (دنياى نكوهيده ) محسوب نمى شود؛ و هر كسى كه نسبت به دنيا شناخت بيشترى داشته باشد بيشتر از نعمت هاى دنيا پرهيز مى كند تا آنجا كه عيسى (ع ) سرش را در هنگام خواب بر روى سنگى نهاد سپس آن سنگ را بدور افكند، چون شيطان بر او مجسم شد و گفت : به دنيا مايل شدى . سليمان (ع ) در دوران سلطنت خود غذاهاى لذيذ و گوارا به مردم مى خورانى و خود نان جو مى خورد. پس سلطنت را از اين راه بر نفس خود وسيله سختى و خوارى قرار داد، زيرا خويشتندارى از غذاهاى گوارا در حال دسترسى به آنها دشوارتر است . از اين رو خداى متعال دنيا را از پيامبر ما (ص ) دور ساخت و چند روز گرسنه مى ماند و از گرسنگى بر شكم مباركش سنگ مى بست . (34) به همين دليل است كه خدا گرفتارى و محنت را بر انبيا و اوليا مسلط ساخت سپس بر افراد برگزيده تر و به حق نزديك تر و تمام آن سختى ها به خاطر توجه و منت نهادن بر آنان بود تا از آخرت بهره بيشترى ببرند؛ چنان كه پدر مهربان فرزند خود را به سبب محبتى كه به او دارد نه از روى بخل از ميوه هاى گوارا منع مى كند و او را به رنج رگ زدن و حجامت ملزم مى سازد. از مطالب ياد شده دانستيد كه هر چه براى خدا نباشد جزء دنيا به شمار مى آيد و هر عملى كه براى خدا (در دنيا) انجام شود جزء دنيا محسوب نمى شود.
اگر كسى بپرسد: چه كارهايى براى خداست ؟ مى گويم : امور سه نوع اند: امورى كه براى خدا نيست و از آن به گناهان و امور ممنوعه تعبير مى شود و انواع نعمت هاى مباح جزء دنياى نكوهيده است . اين بخش هم از نظر صورت و هم از نظر حقيقت جزء دنياست . امور ديگر آن است كه به ظاهر براى خداست و ممكن است براى غير خدا قرار داده شود و آن سه چيز است : انديشيدن ، ياد كردن ، جلوگيرى از شهوات ، اين سه كار اگر در نهان باشد و انگيزه آن فقط خدا و روز جزا باشد براى خداست و جزء دنيا نيست و اگر هدف از تفكر طلب دانش باشد تا با آن شرافت به دست بياورد و در ميان مردم با اظهار علم مقبول واقع شود يا غرض از ترك شهوت نگهدارى مال يا تندرستى يا مشهور شدن به زهد باشد در حقيقت جزء دنياست ، اگر چه به ظاهر گمان مى رود براى خداست . امور ديگر به ظاهر براى لذت بردن نفس است و ممكن است در حقيقت براى خدا منظور شود؛ مانند خوردن ، آميزش با زنان و هر چه به باقى ماندن انسان و فرزندانش مربوط مى شود. اگر مقصود لذت نفسانى باشد جزء دنياست و اگر مقصود كمك گرفتن از آن بر تقواى الهى است در حقيقت براى خداست ، اگرچه ظاهر آن دنياست . پيامبر (ص ) فرمود: ((هر كس حلال دنيا را بطلبد و به آن فخر بفروشد و ببالد خدا را در حالى ملاقات كند كه بر او خشمگين باشد و هر كس حلال دنيا را طلب كند تا از سؤ ال مصون بماند و نفس خود را حفظ كند روز قيامت بيايد در حالى كه صورتش مانند ماه شب چهارده مى درخشد)).(35) پس بينديش كه امور ياد شده چگونه با نيت فرق مى كند. در اين صورت دنيا لذت نفسانى دنيوى او است كه براى كار آخرت به آن نيازى ندارى و از آن به هوى تعبير مى شود و خداى متعال به آن اشاره فرموده است : و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماءوى . (36)
بدان كه تمام اجزاى هوى پنج چيز است كه خداى متعال در اين آيه آنها را گرد آورده است : انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد. (37) و اشياى خارجى كه از امور پنجگانه فوق به دست مى آيد هفت چيز است كه در اين آيه گرد آمده است : زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و الخيل المسومة و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا و اللّه عنده حسن المآب . (38)
پيش از اين دانستيد هر چيزى كه براى خدا باشد جزء دنيا نيست و خوراك مورد نياز و مسكن و پوشاكى كه لازم است اگر به قصد خدا باشد براى خداست ، و فزون خواهى رفاه است و آن براى غير خداست ؛ و ميان رفاه و مقدار ضرورى زندگى يك درجه اى است كه از آن به حاجت تعبير مى شود و حالت حاجت دو طرف و يك واسطه دارد: يك طرف حاجت نزديك به حد ضرورت است و زيانى ندارد، زيرا اكتفا كردن به حد ضرورت ممكن نيست و طرف ديگر حاجت نزديك به رفاه است و بايد از آن پرهيز شود و ميان اين دو طرف واسطه هاى اشتباه اندازى است . ((و هر كه پيرامون قرقگاه بچرخد ممكن است در آن بيفتد))؛ و دورانديشى تا جايى كه ممكن است در پرهيز و نگاهدارى و نزديك شدن به حد ضرورت است تا از انبيا و اوليا پيروى كرده باشد؛ زيرا آنان نفوس خود را به حد ضرورت بر مى گرداندند، تا آنجا كه خاندان اويس قرنى مى پنداشتند كه او ديوانه است ، چون نفس خود را سخت در تنگنا قرار مى داد. كسانش براى او خانه اى در كنار خانه خود ساختند. يك سال دو سال و سه سال مى گذشت و او را نمى ديدند. او اول اذان از خانه بيرون مى رفت و آخر شب به خانه بر مى گشت . غذاى او هسته هاى خرمايى بود كه جمع مى كرد و اگر خرماى نامرغوبى نصيب او مى شد براى افطارش ذخيره مى كرد و اگر خوراكش از خرماى نامرغوب تاءمين مى شد هسته هاى خرما را صدقه مى داد وگرنه هسته هاى خرما را مى فروخت و چيزى براى خوردن مى خريد و لباس او از كهنه لباس هايى بود كه در مزبله ها مى انداختند، پاره لباس ها را بر مى داشت و در رود فرات مى شست و به هم مى دوخت و مى پوشيد و گاه به كودكان مى گذشت و به گمان اينكه ديوانه است به او سنگ مى زدند. اويس به آنها مى گفت : اى برادران اگر به من سنگ مى زنيد سنگ هاى كوچك بزنيد چرا كه مى ترسم بدنم را خونين كنيد و وقت نماز برسد و به آب نرسم . (39) روش زندگى اويس چنين بود؛ از اين رو پيامبر خدا (ص ) به او اهميت مى داد و در اشاره به او فرمود: ((من رايحه خداوند رحمان را از سوى يمن استشمام مى كنم )). (40) عمر بن خطاب چون به حكومت رسيد گفت : اى مردم هر كدامتان اهل عراقيد به پا خيزيد پس به پا خاستند؛ عمر گفت : بنشينيد مگر اهالى كوفه ؛ پس نشستند و گفت اهالى كوفه بنشينند جز قبيله مراد. (41) نشستند عمر گفت : همه بنشينيد، مگر كسى كه از طايفه قرن است . همه نشستند جز يك مرد، عمر به او گفت : تو از قرن هستى ؟ گفت : آرى ، گفت : آيا اويس بن عامر قرنى را مى شناسى ، و اوصافش را بيان كرد؛ پس گفت : آرى اى اميرالمؤ منين ، چرا از او مى پرسى به خدا در ميان طايفه ما نادان تر، ديوانه تر، ترسوتر و پست تر از او نيست . عمر گريست ؛ آنگاه گفت : آنچه را از پيامبر شنيدم مى گويم نه از خودم . پيامبر (ص ) مى فرمود: ((اويس كسانى چون ربيعه و مضر را شفاعت مى كند)). (42) هرم بن حيّان مى گويد: چون اين گفته را از عمر شنيدم وارد كوفه شدم و تمام همتم اين بود كه اويس را بجويم و از او چيزى بپرسم تا به او رسيدم ، در اواسط روز او را ديدم كه در كنار رود فرات نشسته و وضو مى گرفت و لباس هايش را مى شست . هرم گويد از توصيفى كه برايم شده بود او را شناختم . مردى بود پر گوشت و كاملا گندمگون و سر تراشيده با محاسنى انبوه كه عبا و شلوارى پشمين بر تن داشت و براستى رنگ چهره اش تغيير كرده ، وحشت آور و بد منظر بود. هرم گويد: بر او سلام كردم ، جوابم داد و به من نگريست . حيران شدم و گفتم : خدا تو را زنده بدارد، و دستم را دراز كردم تا با او مصافحه كنم ؛ از مصافحه با من خوددارى كرد. پس گفتم : اى اويس خدا تو را بيامرزد حالت چگونه است ؟ آنگاه به خاطر محبتى كه به او داشتم و دلسوزى ام بر او گريه گلوگيرم شد؛ چون او را در حال بدى ديدم ، تا آنجا كه من و او هر دو گريستيم . سپس گفت : حياك اللّه اى هرم بن حيّان برادرم تو چطورى و چه كسى تو را به من راهنمايى كرد؟ گفتم : خدا، پس گفت : جز خداى يگانه خدايى نيست ؛ پاك و منزه است ، خدا همانا وعده پروردگار ما شدنى است . هرم گويد: هنگامى كه مرا شناخت به شگفت آمدم به خدا پيش از اين او را نديده بودم و او نيز مرا نديده بود. گفتم : از كجا نام و نام پدرم را دانستى با اين كه پيش از امروز تو را نديده ام ؟ گفت : خداى دانا و آگاه به من خبر داد آنگاه كه نفسم با نفست سخن گفت روح من روح تو را شناخت . همانا ارواح مانند بدن ها نفس دارند و مؤ منان يكديگر را مى شناسند و با هم به روح خدا دوستى مى ورزند، اگر چه يكديگر را ملاقات نكرده باشد؛ يكديگر را مى شناسند و با هم سخن مى گويند اگر چه منازل و خانه هايشان از هم دور باشد. هرم گويد: گفتم : خداى رحمتت كند، از رسول خدا برايم حديث نقل كن كه از تو بشنوم گفت : اى هرم بن حيّان من پيامبر خدا (ص ) را درك نكرده ام ، پدر و مادرم به فداى رسول خدا با او همنشينى نداشته ام ولى مردانى را ديده ام كه با آن حضرت همنشين بوده و همان مقدار حديث كه از پيامبر به تو رسيده به من نيز به وسيله ياران پيامبر رسيده است و دوست ندارم كه باب نقل حديث و قضاوت و فتوا را بر خودم بگشايم . در نفس خود سرگرميى دارم كه مرا از سرگرم شدن با مردم باز مى دارد. گفتم : برادرم آيه اى از قرآن برايم بخوان تا از تو بشنوم و برايم دعا كن و به من وصيتى كن كه از تو حفظ كنم ، چرا كه من تو را براى خدا سخت دوست مى دارم . هرم گفت : پس به پا خاست و دستم را در كنار فرات گرفت و گفت : اعوذ باللّه السميع العليم من الشيطان الرجيم . آنگاه گريست ، و گفت : پروردگارم فرموده - و گفتار پروردگارم حق است و راست ترين سخن است . آنگاه اين آيه را قرائت كرد: ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ما خلقنا هما الا بالحق و لكن اكثرهم لايعلمون (43) تا به - انه هو العزيز الرحيم رسيد.
پس صيحه اى زد كه گمان بردم غش كرده است . سپس گفت : اى پسر حيّان پدرت حيان درگذشت و تو نيز مى ميرى و به بهشت يا دوزخ مى روى ، و پدر و مادرت آدم و حوا مردند، و نوح و ابراهيم خليل الرحمن و موسى نجى الرحمن و داود و خليفة الرحمن همه مردند و محمّد (ص ) كه فرستاده پروردگار جهانيان بود درگذشت ، و ابوبكر و عمر مردند. آنگاه گفت : و اعمراه . هرم گويد: به اويس گفتم خدا تو را بيامرزد عمر نمرده است ، گفت : پروردگارم مرا از مرگ عمر آگاه ساخت و نفسم نيز خبر داد. سپس گفت : من و تو نيز جزء مردگانيم كه گويى مرگمان واقع شده ؛ آنگاه بر پيامبر (ص ) درود فرستاد و برايم پنهانى دعاهايى كرد و گفت : اين وصيت من است به تو اى هرم بن حيّان كتاب خدا (قرآن ) و روش مؤ منان صالح را در نظر داشته باش ، از مرگ خودم و مرگ تو خبر مى دهم به تو سفارش مى كنم كه همواره مرگ را به خاطر داشته باشى تا هستى ياد مرگ از دلت نرود و چون به سوى قوم خود بازگشتى آنان را از خدا بترسان و خيرخواه تمام امت باش و بپرهيز كه به اندازه يك وجب از جماعت جدا شوى كه دينت از تو جدا مى شود و تو از آن آگاه نشوى در نتيجه روز قيامت وارد دوزخ شوى . براى من و خودت دعا كن . آنگاه گفت : خدايا اين هرم مى پندارد كه به خاطر تو مرا دوست دارد و براى رضاى تو به ديدارم آمده است . پس در بهشت او را به من معرفى كن و او را با من به دارالسلام در آور، و تا در دنيا زنده است هر جا كه هست او را حفظ كن ، و در دنيا ملك و زمين كشاورزى كمى به او بده و هر چه در دنيا به او داده اى برايش راحت قرار بده و او را از سپاسگزاران نعمت هاى خود گردان و از سوى من بهترين پاداش ها را به او مرحمت فرما. آنگاه گفت : اى هرم بن حيّان با تو وداع مى كنم . درود و رحمت ها و بركت هاى خدا بر تو باد از امروز به بعد مرا نخواهى ديد خدايت رحمت كند؛ در جستجوى من مباش چرا كه من شهرت را دوست ندارم و به تنهايى علاقه مندم ، من تا زنده ام با اين مردم سخت در غم و اندوهم ؛ از من جويا مشو و در طلب من مباش و بدان كه تو از من آسوده اى ، اگر چه تو را نبينم و تو مرا نبينى . پس مرا ياد كن و برايم دعا كن كه من نيز به ياد تو و دعا گويت هستم انشاء اللّه تو به آن راه برو تا من به اين راه بروم . پس سخت اظهار علاقه كردم كه ساعتى همراهش راه بروم ؛ او خوددارى كرد و از او جدا شدم . پس گريست و مرا به گريه آورد من از پشت سر به او نگاه مى كردم تا وارد يكى از كوچه ها شد، سپس از حال او جويا شدم و هيچ كس را نيافتم كه از حال او به من خبرى دهد، خدايش رحمت كند و بيامرزد.(44)
روش فرزندان آخرت كه از دنيا روى گردانده اند چنين بوده است . پيش از اين در شرح نكوهش دنيا و از سيره انبيا و اوليا دانستيد كه حد دنيا تمام آن چيزى است كه آسمان بر آن سايه افكنده و زمين آن را پوشانيده است ، مگر آن مقدار از دنيا كه براى خدا باشد ضد دنيا آخرت است و آن هر چيزى است كه در آن خدا قصد شود و آنچه از دنيا به مقدار ضرورت و براى نيرو گرفتن بر بندگى خداى عزوجل باشد از دنيا به شمار نمى آيد؛ و اين مطلب با يك مثال روشن مى شود: مثلا اگر زائر خانه خدا سوگند ياد كند كه در راه حج به كارى غير از حج مشغول نشود، بلكه فقط به كار حج بپردازد؛ آنگاه سرگرم نگهدارى توشه و علوفه شتر و دوختن مشك و به تمام چيزهايى كه در حج مورد نياز اوست بپردازد بر خلاف سوگندش عمل نكرده و به غير حج مشغول نشده است (چون تمام كارهاى ياد شده مربوط به حج بوده ). بدن نيز مركب سوارى نفس است كه با آن مسافت عمر را مى پيمايد؛ بنابراين توجه به بدن آن اندازه كه بتواند راه علم و عمل را بپيمايد از آخرت است نه از دنيا. آرى هرگاه قصدش لذت بردن از وسايل ياد شده و رفاه طلبى باشد از آخرت منحرف شده و بيم آن مى رود كه در دلش قساوت ايجاد شود.
طنافسى گويد: در مسجدالحرام هفت روز بر باب بنى شيبه شكم خالى بماندم پس در شب هشتم بين خواب و بيدارى صداى مناديى را شنيدم كه مى گفت : بهوش باشيد، هر كس از دنيا بيش از مورد نيازش بردارد خدا چشم دلش را كور مى كند، اين است شرح حقيقت دنيا.
شرح ماهيت دنيا بر حسب ذات آن
و سرگرمى هاى دنيا كه تمام همت هاى مردم را به خودمشغول ساخته تا آنجا كه خود و آفريننده و مبداء و مقصد خود را از ياد برده اند
بدان كه دنيا عبارت است از اشياى موجود در خارج و انسان از آن بهره مى برد و سرگرم اصلاح آنها مى شود و آنها سه چيز است كه گاه گمان مى رود دنيا يكى از آن سه چيز است در حالى كه چنان نيست . امّا اشياى خارجى موجود كه دنيا عبارت از آنهاست زمين و اشياى موجود در آن است . خداى متعال مى فرمايد: انا جعلنا ما على الارض زنية لها لنبلوهم ايهم احسن عملا. (45) بنابراين زمين بستر آدميان و گاهواره و قرارگاه و محل سكونت است ، و آنچه در روى زمين موجود است براى انسان پوشاك و خوراك و نوشيدنى و ازدواج است . تمام آنچه در زمين وجود دارد سه قسم است : معدنيات ، گياهان ، حيوانات . انسان معدنيات را براى ابزار و ظروف مى خواهد مانند مس و سرب و براى نقدينگى مانند طلا و نقره و براى ديگر اهداف ، امّا گياه را براى قوت قرار دادن و درمان (دزدها) مى طلبد. امّا حيوان به انسان و چهارپايان تقسيم مى شود. چهارپايان را براى خوردن گوشتشان و سوار شدن بر پشتشان و زيور مى طلبند و گاه انسان مى خواهد ديگر انسان ها را به خدمت بگيرد و بر آنها مسلط شود مانند غلامان يا از آنها بهره مند گردد مانند زنان و كنيزان و مى خواهد دل هاى مردم را تملك كند و تعظيم و احترام در دلها ايجاد كند كه از آن به مقام تعبير مى كنند، زيرا معناى جاه و مقام مالك شدن دل هاى آدميان است ، اين است موجودات خارجى كه از آنها به دنيا تعبير مى كنند و همه آنها را خداوند در اين آيه گرد آورده است : زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين ؛ و اين انس ‍ گرفتن است : و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة ؛ و اين از جواهر و معدنهاست و در آن توجه دادن به ديگر مرواريدها و ياقوتهاست ؛ و الخيل المسومة و الا نعام كه چهارپايان و حيوانات است ؛ و الحرث (46) كه گياهان و كشتزارهاست . اين است موجودات خارجى دنيا، جز اين كه بنده نسبت به آن موجودات دو نوع علاقه دارد: اول علاقه قلبى كه دوست داشتن موجودات خارجى و متوجه ساختن همت خود به آنهاست تا آنجا كه دل آدمى مانند برده يا كسى شود كه دنيا را بسيار دوست مى دارد و تمام صفات دل كه وابسته به دنياست جزو اين علاقه است مانند تكبر، حيله گرى ، حسد، خودنمايى و شهرت و بدگمانى و چرب زبانى و علاقه به ستايش و فخرفروشى و ثروت زياد؛ و اين است دنياى درونى . امّا دنياى ظاهرى همان موجودات خارجى است كه ياد كرديم ، دوم علاقه و ارتباط اشياى خارجى با بدن است ، بدين صورت كه آدمى سرگرم اصلاح اين اشيا گردد تا شايسته بهره ورى خود و ديگران شوند و شامل تمام صنعت ها و شغل هايى مى شود كه مردم به آن اشتغال دارند و همين دو علاقه (علاقه دل به محبت و علاقه بدن به شغل ) موجب شده كه مردم خود و محل بازگشت خود (معاد) را از ياد ببرند. و اگر انسان خودش و پروردگارش را بشناسد و حكمت و راز دنيا را درك كند. خواهد دانست كه اين موجودات خارجى كه دنيا ناميده ايم فقط براى تغذيه مركب روح كه بدن است آفريده شده ، مركبى كه با آن به سوى خدا حركت مى كند، زيرا قوام بدن به خوردنى و آشاميدنى و پوشاك و مسكن است ، چنان كه قوام و بقاى شتر در راه حج به آب و علوفه و پالان و جهاز است . حكايت بنده در فراموش كردن نفس و مقصد خود حكايت آن حاجى است كه در منزل هاى بين راه توقف مى كند و همواره به علوفه دادن و پذيرايى و نظافت شتر خود مى پردازد و لباس هاى رنگارنگ بر او مى پوشاند و انواع گياهان خشك بر آن بار مى كند و برايش آب سرد تهيه مى كند تا از كاروان بماند، در حالى كه از حج و عبور و قافله غافل است و نمى داند كه خود و شترش در بيابان طعمه درندگان مى شوند، ولى حاجيان بينا به كار شتر نمى پردازند، مگر آن اندازه كه توان رفتار داشته باشد و در حالى كه به شتر مى پردازند دل به كعبه و حج دارند و به مقدار ضرورت به شتر خود توجه مى كنند. همچنين كسى كه به سفر آخرت بيناست به مقدار لازم به بدن مى پردازد، چنان كه فقط هنگام ضرورت براى خالى كردن معده مى رود و فرقى ميان ريختن غذا در معده و بيرون ريختن آن از بدن وجود ندارد. چيزى كه مردم را بيش از هر چيز ديگر از خدا باز مى دارد شكم است ، زيرا خوردن غذا لازم است و كار و پوشاك و مسكن آسان تر است و اگر مردم علت نيازمندى به اين امور را مى دانستند و به همان مقدار اكتفا مى كردند كارهاى دنيا تمام وقت آنها را نمى گرفت ولى چون به دنيا و فلسفه آفرينش آن و بهره خود از دنيا آگاهى ندارند و دچار غفلت شده اند كارهاى دنيا وقتشان را گرفته است و همچنان بى وقفه آنها را سرگرم كرده و اين كارها به هم مرتبط شده تا بى نهايت گرفتار شده و بر اثر كار زياد سرگشته و حيران شده اند و مقصد اصلى (معاد) را فراموش كرده اند ما سرگرمى ها و شغل هاى دنيا و چگونگى نيازمند شدن مردم به آنها و اشتباه كردن مردم نسبت به مقاصدشان را به تفصيل ياد خواهيم كرد تا براى شما روشن شود كه چگونه كارهاى دنيا مردم را از خدا منصرف ساخته و چگونه مردم فرجام كارهاى خود را از ياد برده اند.
پس مى گوييم : سرگرمى هاى دنيوى همان شغل ها و هنرها و اعمالى است كه مى بينى مردم به آن روى مى آورند و انگيزه فراوانى شغل ها اين است كه آدمى به سه چيز محتاج است : خوراك و پوشاك و مسكن . خوراك براى زنده ماندن و تغذيه و لباس براى برطرف ساختن گرما و سرما و مسكن نيز براى دفع سرما و گرما و دفع اسباب نابودى از مال و خاندان است ؛ خداوند خوراك و مسكن و پوشاك را به گونه اى نيافريده است كه انسان در به دست آوردن آن بى نياز از شغل باشد، آرى خداوند چهارپايان را بدون نياز به شغل آفريده است ، زيرا گياه غذاى حيوان است و به پختن نياز ندارد و گرما و سرما نيز در بدن آنها اثر نمى كند. بنابراين از ساختمان بى نيازند و بيابان براى آنها كافى است . حيوانات به لباس نياز ندارند و پوست و موى آنها لباس آنهاست ، در حالى كه انسان چنين نيست . از اين رو آدمى به پنج شغل كه سرچشمه و اساس همه شغل هاى دنياست نياز دارد كه عبارتند از: كشاورزى ، چرانيدن ، شكار كردن ، رشتنى و بافتنى ، و ساختمان سازى . امّا ساختمان سازى به منظور سكونت است و رشتنى و بافتنى و دوزندگى به پوشاك مربوط است و كشاورزى براى تهيه خوراك است و چرانيدن گاو و گوسفند و شتر نيز براى تهيه غذا و مركب سوارى است و منظور از شكار كردن به دست آوردن چيزهايى است كه خداوند آفريده است كه عبارتند از: شكار كردن يا دستيابى به معدن يا علوفه خشك يا هيزم . بنابراين كشاورز گياهان را به دست مى آورد، و شبان حيوانات را حفظ مى كند و موجب زياد شدن و زاد و ولد آنها مى شود و شكارچى آنچه خود از زمين روييده يا به وجود آمده است و انسان در آن هيچ گونه دخالتى ندارد به دست مى آورد و شغل ها و هنرهاى بسيارى جزء اين شاخه به شمار مى آيد و اين شغل ها نياز به ابزار و لوازم دارد مانند پارچه بافى و كشاورزى و ساختمان سازى و شكار و ابزار نيز يا از گياهان تهيه مى شود، مانند چوب يا از معدن ها مانند آهن و سرب و ديگر فلزات يا از پوست حيوانات ساخته مى شود در اين صورت نياز به سه شغل ديگر پديد مى آيد كه درودگرى و آهنگرى و خرّازى (سوراخ كردن و دوختن پوست حيوانات ) است و اينان به كار گيرنده ابزارهايند. مقصودمان از نجّار هر انسانى است كه به نوعى روى چوب كار مى كند و منظور از آهنگر هر انسانى است كه بر روى مواد معدنى كار مى كند، حتّى مسگر و فروشنده مس و سوزن و جز آنها، و مقصومان از ذكر اين شغل ها جنس آنهاست . امّا تك تك حرفه ها بسيار است ، و مقصودمان از خرّاز هر انسانى است كه بر روى پوست حيوانات و اجزاى آن كار مى كند، به اين ترتيب شغل هاى ياد شده ما در تمام شغلهاست . وانگهى آدمى به گونه اى آفريده شده كه نمى تواند به تنهايى زندگى كند، بلكه ناگزير است با همنوعان خود به صورت گروهى زندگى كند و دو دليل بر اين كار هست : يكى نياز به نسل تا جنس آدمى باقى بماند و آن جز با جمع شدن نر و ماده و زندگى آنها با هم ميسّر نمى شود؛ دوّم همكارى در فراهم آوردن وسايل از قبيل خوراك و پوشاك و مسكن و تربيت فرزندان ، زيرا لازمه اجتماع جنس ‍ نر و ماده فرزنددار شدن است و يك نفر نمى تواند هم فرزند را نگاه دارد و هم وسايل خوراكى را فراهم آورد، و تنها اجتماع انسان در منزل با خانواده و فرزندانش كفايت نمى كند، بلكه نمى تواند به اين صورت زندگى كند و بايد گروه بسيارى گرد هم آيند تا هر كدام به شغلى بپردازند. يك نفر به تنهايى نمى تواند امور كشاورزى را در حالى كه نياز به ابزارهاى زيادى دارد انجام دهد و ساخت ابزار نيز به آهنگر و درودگر نياز دارد و غذا به آرد كننده و نانوا محتاج است .
همچنين چگونه يك نفر به تنهايى مى تواند لباس و پوشاك تهيه كند، در حالى كه نياز به كشت پنبه و ابزار دوختن و كارهاى بسيار ديگر دارد؟ از اين روست كه زندگى انفرادى انسان محال است و بشر به اجتماع نيازمند مى شود. آنگاه اگر افراد بشر در بيابان بدون سقف و سايه بان گرد هم آيند، به يقين از گرما و سرما و باران و دزدان در رنج خواهند بود. بنابراين به ساختمان هاى محكم و منزل هايى نيازمند خواهند شد تا هر خانواده اى در خانه اى زندگى كند و خانه نيز به اثاث و ابزار نياز دارد و اين منزلهاست كه مانع از گرما و سرما مى شود و آزار همسايگان و دزدان و ديگر خطرها را دور مى كند. ولى گاه گروهى از دزدان در بيرون منزل ها آهنگ خانه ها مى كنند. بنابراين ساكنان منزلها نياز به تعاون و كمك به يكديگر دارند و لازم است خود را به وسيله بارويى كه پيرامون تمام خانه ها كشيده مى شود از خطر حفظ كنند و اين ضرورت موجب پديد آمدن شهرها شده است . و هرگاه مردم در شهرها و خانه ها جمع شوند و به داد و ستد بپردازند ميانشان نزاع هايى به وجود مى آيد. در زندگى اجتماعى رياست و سرپرستى شوهر بر زن و پدر و مادر بر فرزندان پديد مى آيد، زيرا فرزند ضعيف است و نياز به سرپرست دارد و هرگاه كسى سرپرست شخص عاقلى شود به دشمنى و نزاع مى انجامد، در صورتى كه سرپرستى بر حيوانات چنين نيست چون اگر به حيوانات ستم هم بشود توان دشمنى و نزاع با انسان را ندارند. امّا زن با شوهر و فرزند با والدين نزاع مى كند، اين در محيط خانه است . امّا اهل شهر نيز در مورد نيازهاى خود با هم داد و ستد مى كنند و در معاملات به نزاع مى پردازند و اگر به حال خود رها شوند يكديگر را مى كشند و هلاك مى شوند. وضع شبان ها و زارعان نيز بدن منوال است . آنها به چراگاه ها و زمين ها و آبها وارد مى شوند و در صورتى كه براى نيازهايش كافى نباشد ناگزير نزاع خواهند كرد و گاه بعضى از آنها بر اثر پيرى يا بيمارى يا نابينايى توان انجام امور كشاورزى و صنعت را ندارند يا عوارض گوناگون ديگر اين توان را از آنها مى گيرد. پس اگر به حال خود رها شوند به هلاكت مى رسند و اگر سرپرستى اين افراد به همه مردم واگذار شود يكديگر را مخذول مى سازند و اگر بدون دليل سرپرستى آنها به يك شخص واگذار شود از او فرمان نمى برند و ناگزير از اين عوارضى كه در اجتماع پديد مى آيد صنعت ها و حرفه هاى ديگرى پديد مى آيد. از آن جمله است حرفه اندازه گيرى زمين براى احداث بنا كه با آن اندازه هاى زمين معين مى شود تا بتوان آن را ميان زارعان عادلانه تقسيم كرد، و نيز حرفه لشكريان براى پاسدارى از شهر يا شمشير و دفع كردن دزدان از آنها، و ديگر، شغل داورى و ميانجيگرى ميان مردم براى فيصله دادن نزاع است و ديگرى نياز به فقه و شناخت قانونى است كه لازم است مردم به وسيله آن حفظ شوند و در حدود آن متوقف شوند تا نزاع بسيار نشود؛ يعنى در داد و ستدها و شروط آن حدود الهى را بشناسند. امور سياسى كه اجتماع از آن ناگزير است همينهاست و تنها كسانى به آن مى پردازند كه صفات ويژه اى از قبيل قدرت بر تشخيص و دانش و هدايت داشته باشند و هرگاه سرگرم به آن كارها شوند فرصت پرداختن به ديگر صنايع را ندارند و محتاج به تاءمين هزينه زندگى هستند و مردم شهر نيز به آنان محتاجند، چرا كه اگر اهل شهر به جنگ با دشمنان مشغول شوند جريان امور صنعتى متوقف مى شود و اگر جنگجويان و نيروهاى مسلّح براى به دست آوردن روزى به امر صنايع بپردازند پاسدارى از شهرها مختل مى شود و مردم ضرر مى كنند؛ از اين رو احساس نياز مى شود كه اگر اموال بدون مالك وجود دارد به مصرف زندگى و روزى آنها برسد يا اگر اين نيروها ديندار و پارسا باشند به اندكى از اموال ياد شده قناعت مى كنند، و اگر بخواهند در رفاه به سر برند ناگزير نياز به خوديارى اهالى و كمك مردم دارند تا در برابر آن كمك ها از آنها پاسدارى كنند. در اين جاست كنه نياز به خراج و ماليات احساس مى شود و در نتيجه نياز به آن صنايع ديگرى پديد مى آيد، زيرا به وجود كسانى نياز است كه ماليات كشاورزان و مالداران را معيّن كنند كه به آنها كارگزاران مالياتى مى گويند و نيز به كسانى نياز است كه با مدارا از آنها ماليات بگيرند كه همان جمع آورندگان خراج و ماليانند، و نيز به انباردار براى حفظ ماليات ها احتياج است و نيز به كسانى كه ماليات را در ميان مردم عادلانه تقسيم كنند و حالات مردم را زير نظر داشته باشند. اگر اين كارها را افراد متعدّدى سرپرستى كنند و اين امور زير نظر فرد واحدى صورت نگيرد، نظام جامعه فرو مى پاشد. از اين رو به سلطانى نيازمندند كه كارهايشان را تدبير كند و به اميرى محتاجند كه براى هر كارى شخصى را معيّن سازد؛ و براى هر كسى كار مناسب او را برگزيند؛ و در گرفتن ماليات و بخشش آن و به كارگيرى لشكر در جنگ و تقسيم سلاح هايشان و سازماندهى جنگ و گماشتن فرمانروا و فرمانده براى هر گروهى از لشكر، و ديگر كارهايى كه مربوط به سلطان است انصاف را رعايت كند. بنابراين پس از وجود لشكريان مسلح و سلطانى كه با چشمانى بيدار از مردم مراقبت كند نياز به نويسندگان و خزانه داران و حسابرسان و گردآورندگان خراج و كارگزاران پديد مى آيد. گروه ياد شده نيز به زندگى نيازمندند و نمى توانند به حرفه اى بپردازند؛ از اين رو نياز به مال فرعى همراه با مال اصلى به وجود مى آيد كه فرع ماليات نام دارد. در اين صورت مردم در انجام كارها به سه گروه تقسيم مى شوند: 1 - كشاورزان ، شبانان ، پيشه وران 2 - لشكريان كه با شمشير از مردم حمايت مى كنند 3 - آنهايى كه در ميان دو گروه ياد شده با گرفتن و بخشيدن در رفت و آمدند كه كارگزاران و گردآورندگان ماليات و نظاير آنهايند. بنابراين ببينيد چگونه كار از نياز انسان به غذا و مسكن و پوشاك آغاز مى شود و به كجا مى انجامد. همچنين هر درى از كارهاى دنيا كه گشوده مى شود ده باب ديگر را مى گشايد و اين كار تا بى نهايت ادامه مى يابد. كارهاى دنياگويى همانند چاهى است كه ژرفايش بى پايان است و هر كسى در چاهى بيفتد از آن چاه به چاه ديگرى سقوط كند و پياپى چنان است . صنايع و حرفه ها همينهاست جز اين كه كامل شدن آنها با مال ها و ابزارهاست . بنابراين مال عبارت از اعيان زمين و منافع آنهاست كه از زمين به دست مى آيد و برترين آنها غذاها، آنگاه خانه هايى است كه آدمى در آنها مسكن مى گزيند؛ سپس محل هايى است كه مركز تلاش براى اداره زندگى است ، مانند مغازه ها، بازارها، كشتزارها. پس از آن پوشاك و اثاث و لوازم خانه سپس ابزار ثانوى كه گاه حيوان است ، مانند سگ كه وسيله شكار است ، و گاو كه وسيله زراعت است و اسب كه وسيله جنگ است . پس از آن نياز به خريد و فروش پديد مى آيد، چرا كه كشاورز گاه ساكن دهى است كه در آن وسيله كشاورزى نيست و آهنگر و درودگر ساكن دهى هستند كنه نمى توانند در آن كشاورزى كنند. بنابراين كشاورز به آهنگر و درودگر محتاج است و آن دو به كشاورز نيازمندند و هر يك از آنها بايد هر چه دارند مبادله كنند جز اين كه نجّار هرگاه بخواهد از كشاورز در ازاى ابزار نجارى آذوقه بگيرد ممكن است كشاورز در همان حال به ابزار نياز نداشته باشد و با او معامله نكند و نيز كشاورز هرگاه از نجّار در ازاى آذوقه اش ابزار بخواهد ممكن است نجّار در آن زمان به آذوقه محتاج نباشد در نتيجه به هدف هايشان نمى رسند، از اين رو ناگزيرند دكانى داشته باشند كه تمام ابزار صنعتى در آن جا گرد آيد و صاحب مغازه در انتظار باشد تا نيازمندان به ابزار مراجعه كنند و نيز به انبارى محتاجند كه فرآورده هاى كشاورزان در آن گرد آيد و انباردار بخرد و منتظر بماند تا به مشتريان بفروشد، علت پيدايش بازارها و انبارها همين است . بنابراين كشاورز محصولات خود را براى فروش حمل مى كند، و هرگاه به نيازمندى برخورد نكرد به قيمت ارزانى مى فروشد و انبارداران به انتظار نيازمندان به ارزاق و به طمع بهره آنها را انبار مى كنند و در مورد تمام كالاها و مال ها وضع بدين منوال است . پس ناگزير ميان شهرها و روستاها رفت و آمد برقرار مى شود. مردم از روستاها آذوقه و از شهرها ابزارهاى صنعتى مى خرند و به روستا حمل مى كنند و از اين راه زندگى مى كنند تا بدان وسيله كارهاى مردم در شهرها منظّم شود. چه بسا كه در هر شهرى هر نوع ابزارى يافت نشود و در هر روستايى هر آذوقه اى نباشد. بنابراين بعضى به بعض ديگر محتاج مى شوند و نياز به نقل و انتقال و سفر پديد مى آيد كه تاجران عهده دار آن مى شوند و انگيزه شان حرص به گردآورى مال است . از اين رو در طول شب و روز رنج سفر را تحمل مى كنند كه ديگران (وارثانشان ) به هدف برسند و بهره خودشان از اين تلاش جمع آورى ثروتى است كه ناگزير ديگران خواهند خورد يا راهزن يا سلطان ستمگرى خواهد گرفت ولى خداوند نادانى و بى خبرى آنها را وسيله اى براى نظم شهرها و مصلحت بندگان قرار داده است . حتّى تمام كارهاى دنيا به وسيله غفلت و دون همّتى (مردم ) منظّم مى شود و اگر مردم مى انديشدند و بلند همّت مى بودند البتّه در دنيا زهد مى ورزيدند و اگر چنين مى كردند زندگى ها مختل و مردم به هلاكت مى رسيدند و زاهدان نيز نابود مى شدند.
از آنجا كه بشر توان حمل و نقل اموال را ندارد نياز به چهارپايان باركش ‍ دارد، و گاه صاحب مال مالك حيوان باركش نيست ، از اين رو بين صاحب مال و كسى كه مالك حيوان است معامله اى صورت مى گيرد كه اجاره ناميده مى شود. اجاره و كرايه خود نوعى كسب به شمار مى رود. آنگاه به سبب كالاهاى تجارتى نياز به طلا و نقره پديد مى آيد، زيرا اگر كسى بخواهد در ازاى جامه و پوشاك غذايى بخرد مشخص نيست كه چه مقدار غذا بايد به صاحب لباس بدهد، از طرفى داد و ستد در مورد اجناس گوناگونى است كه هيچ تناسبى ميان آنها نيست چنان كه گاهى جامه اى با طعامى و گاه حيوانى با جامه اى معامله مى شود. از اين رو لازم است حاكم عادلى باشد كه ميان خريدار و فروشند وساطت كند و دو جنس را با هم ميزان و برابر سازد. پس به مالى نياز است كه پردوام باشد، چرا كه نياز به آن هميشگى است و با دوام ترين مال ها فلزّات است بدين سبب نقدينه ها از طلا و نقره و مس فراهم شده ؛ از اينجاست كه به سكّه زدن و نقش و اندازه آن يعنى ضرابخانه و صرّافى محتاج مى شويم . همچنين بعضى شغل ها و كارها برخى شغل هاى ديگر را ايجاب مى كند و تا آن جا پيش مى رود كه مشاهده مى كنيد. اين است شغل ها و وسايل زندگى انسان ها و هيچ يك از اين حرفه ها را در آغاز بدون آموزش و تحمّل رنج نمى توان انجام داد. در ميان مردم كسانى هستند كه در دوران كودكى از آموختن آن غفلت مى كنند و به آن حرفه مشغول نمى شوند يا چيزى مانع از اشتغال آنان مى شوند، در نتيجه چنين كسانى توان كسب ندارند و بايد از دسترنج ديگران ارتزاق كنند. از اين رو دو شغل پست دزدى و گدايى پديد مى آيد و مردم از دزدان و گدايان پرهيز و اموالشان را از آنها حفظ مى كنند. بدين سبب هر دو گروه نياز پيدا كرده اند كه عقلشان را به كار انداخته و چاره انديشى و تدبير كنند. گروه اول كه دزدان هستند؛ بعضى از آنها كه از نظر بدنى نيرومندند از ديگران كمك مى گيرند و گرد هم آمده و به راهزنى مى پردازند مانند عرب هاى بيابانگرد و كردها. امّا بعضى از دزدان ضعيف به حيله و نيرنگ پرداخته براى دستبرد زدن يا نقب مى زنند يا اگر فرصتى پيش آيد از ديوار خانه ها بالا مى روند يا ناگهانى مالى را از كسى مى ربايند و مى برند؛ و ديگر انواع دزدى كه بر اثر به كارگيرى نيروى تفكّر سارقين پديد مى آيد. اما گروه دوّم يعنى گدايان هرگاه مالى از دسترنج ديگران بخواهند به آنها گفته شود: برويد مانند ديگران كار كنيد و عمرتان را هدر ندهيد و چيزى به آنها ندهند. از اين رو نياز به حيله گرى دارند تا عذرشان را موجّه جلوه دهند و مالى به دست بياورند. از اين رو براى توسّل به عجز و ناتوانى دست به حيله مى زنند. اين افراد يا حقيقتا عاجزند مانند گروهى كه خود فرزندانشان را به خاطر مكر و حيله نابينا مى سازند تا به سبب كورى معذور باشند و از اين راه از مردم مال دريافت مى كنند، يا خود را به نابينايى و فلجى و ديوانگى و بيمارى مى زنند و با انواع نيرنگ ها اين نقص ها را به رخ مردم مى كشند با توضيح اين نكته كه اين نقص ها رنجى است كه بدون استحقاق به آنان رسيده و بدين وسيله ترحم ديگران را به خود جلب مى كنند. گروهى دست به كارهاى شگفتى مى زنند و سخنان عجيبى را بر زبان مى رانند به طورى كه با مشاهده آنها دل هاى مردم شاد مى شود و در حال سرخوشى چيزى از مال خود را به آنان مى بخشند، و گاه پس از برطرف شدن حالت سرخوشى انسان از دادن مال پشيمان مى شود در حالى كه پشيمانى سودى ندارد. كارهاى شگفت آور ياد شده گاه تمسخر و تقليد از ديگران و شعبده بازى و كارهاى خنده آور مانند جلوه و عقب رفتن و كارهاى حيرت انگيز ديگر و گاهى اشعار عجيب يا آورد نثر مسجّع با آواز خوش است ، زيرا شعرى كه داراى وزن است در نفس ‍ تاءثير بيشترى دارد بويژه هرگاه از تعصّب مذهبى برخوردار باشد؛ مانند اشعارى كه در منقبت صحابه و فضايل اهل بيت (ع ) گفته شده يا شعرى كه انگيزه عشق را در ميان انسان هاى بى شرم تحريك مى كند؛ مانند كار هرزه هايى كه در بازارها هستند، يا دان چيزى كه به نظر مى آيد در عوض ‍ پول دريافتى است ، در حالى كه عوض نيست ، مانند فروختن تعويذها (طلسم ها) و حشيش ها به كسى كه گمان مى كند دواست و با اين كار كودكان و نادانان را مى فريبند، و مانند صاحبان قرعه و فال و نهيبى كه منجّمان مى زنند. و از اين قبيل است كار واعظانى كه بر روى منبرها مطالبه پول مى كند چون مايه علمى ندارند و هدفشان به دست آوردن دل هاى مردم و گرفتن اموال آنهاست . انواع گدايى بيش از هزار و دو هزار نوع است و انسان تمام آنها را براى تاءمين زندگى خود با انديشه دقيق دريافته است . اين است شغل ها و كارهايى كه مردم به آنها گرفتارند و نياز به خوراك و پوشاك آنها را به اين كارها كشانده است ، ولى در اين ميان خود و هدف و بازگشت خويش ‍ را از ياد برده و گمراه و سرگشته شده اند و خيال هاى فاسد به عقل هايشان راه يافته ، پس از اين كه رنج كارهاى دنيا عقول آنها را ضعيف كرده است ؛ از اين رو مذهب هايشان تقسيم شده و آراى آنان به چندين صورت درآمده است . بر گروهى نادانى و غفلت غالب شده و چشمشان باز نمى شود تا به فرجام كار خود بنگرند و مى گويند: هدف همين زندگى چند روزه دنياست و بايد تلاش كنيم تا غذايى براى خوردن به دست بياوريم و بتوانيم به كسب بپردازيم و كسب كنيم براى خوردن ؛ پس مى خورند تا كاسبى كنند و كاسبى مى كنند تا بخورند. اين روش كشاورزان و صاحبان حرفه و كسانى است كه بهره اى از نعمت هاى دنيا ندارند و به دين نيز بى توجهند. اينان روز زحمت مى كشند تا شب بخورند و شب مى خورند تا روز زحمت بكشند و حكايت آنها مانند شتر آبكش است كه همواره در حركت است . اينها در سفرى هستند كه جز با مرگ قطع نمى شود.
گروه ديگرى بر اين پندارند كه با هوشيارى به حقيقتى دست يافته اند و آن اين كه مقصود از زندگى انسان اين نيست كه با كار كردن خود را رنج دهد و از نعمت هاى دنيا بهره نبرد؛ بلكه سعادت در اين است كه از شهوت هاى دنيا يعنى شكمبارگى و همخوابگى برخوردار شود، اينان گروهى هستند كه خود را از ياد برده و تمام همّت خويش را صرف دستيابى به زنان و گرد آوردن غذاهاى گوارا مى كنند و همانند چهارپايان مى خورند و مى پندارند كه هرگاه شكمشان تاءمين شود به آخرين درجه سعادت رسيده اند و اين كار آنها را از خداى متعال باز مى دارد و چون سر در آخور دارند آخرت را فراموش مى كنند.
گروهى مى پندارند كه سعادت در بسيارى ثروت و بى نيازى از مردم و اندوختن گنج هاست و شب و روز خود را به گردآورى مال سپرى مى كنند؛ در طول شب و روز در سفرها رنج مى برند و كارهاى دشوار انجام مى دهند و به كسب و جمع مال مى پردازند و چون بخل مى ورزند كه مبادا ثروتشان كم شود فقط به مقدار ضرورت مى خورند و لذّتشان همين است و تا لحظه مرگ عادت و حركتشان بدين منوال است . بنابراين گنج هايشان يا در زير زمين مى ماند يا به دست كسانى مى افتد كه در شهوترانى و لذّت مصرف مى كنند و رنج و گناهش بر گردآورنده است و لذّت و حسابش با مصرف كننده . گردآورندگان ثروت در ميان نظاير خود اين وضع را مى بينند امّا عبرت نمى گيرند.
گروهى گمان مى كنند كه سعادت در تظاهر به خوشنامى و تجمّل گرايى و داشتن مروّت است به طورى كه ديگران زبان به ستايش آنها بگشايند، اينان در به دست آوردن روزى زحمت مى كشند و در خوردنى و نوشيدنى بر خود سخت مى گيرند، و تمام ثروت خود را به مصرف لباس هاى خوب و مركب هاى گرانبها مى رسانند و درهاى خانه هايشان و هر چه را كه در معرض ديد مردم است تزيين مى كنند تا مردم بگويند: فلانى ثروتمند است ؛ و گمان مى كنند سعادت همين است ، از اين رو شب و روز تلاش ‍ مى كنند كه نظر مردم را به خود جلب كنند.
گروه ديگرى گمان مى كنند كه سعادت در مقام و محترم بودن ميان مرم و اطاعت كردن مردم از آنها از روى تواضع و تعظيم است . از اين رو همّت خود را در به اطاعت كشيدن مردم صرف و در به دست آوردن مقام و عهده دار شدن كارهاى دولتى كوشش مى كنند تا بدان وسيله فرمان خود را بر گروهى از مردم تنفيذ كنند. اينان معتقدند كه هرگاه محدوده حكومتشان توسعه يابد و رعيت مطيع آنها شوند به سعادتى بزرگ رسيده اند و آخرين خواسته آنان همين است . و بيشتر تمايلات و شهواتى كه بر دل هاى مردم غافل چيره شده همين است و سرگرمى اينان علاقه به تواضع مردم در برابر آنهاست به جاى تواضع در برابر خدا و پرستش او و انديشيدن در آخرت و معادشان . غير از اينها گروه هاى ديگرى بالغ بر هفتاد و چند فرقه هستند كه بر شمردن آنها به طول مى انجامد و تمامشان گمراهند و ديگران را از راه راست منحرف كرده اند، و عاملى كه آنها را به تمام اين كارها كشانده است نياز به غذا و پوشاك و مسكن است و از ياد برده اند كه هدف از اين سه چيست و مقدارى كه كفايت مى كند چقدر است و اهداف فرعى آنان را از اهداف اصلى باز داشته است ، و ايشان را به چاه هايى در افكنده است كه نمى توانند از آنها خارج شوند؛ بنابراين كسى كه علّت نياز به اين اسباب و شغل ها را بشناسد و هدف نهايى از آنها را بداند فقط زمانى به شغل و حرفه و يا كارى مى پردازد كه هدف خود را بداند و از بهره اش از آن كار آگاه باشد، و هدف نهايى از آنها حفظ بدن به وسيله غذا و پوشاك است تا از هلاكت مصون بماند و اگر راه اكتفا كردن به كمترين پوشاك و غذا را در پيش بگيرد، سرگرمى ها از او دفع و دل آسوده مى شود و ياد آخرت بر او غلبه مى كند و همّت خود را صرف مهيّا شدن براى آخرت مى كند. اگر از مقدار ضرورت تجاوز كند سرگرمى ها بسيار مى شود و بعضى كارها او را به كارهاى ديگر فرا مى خواند و تا بى نهايت ادامه مى يابد و از آن رنج بسيار حاصل مى شود و هر كسى كه رنج ها او را در درّه هاى عميق دنيا در افكنده است خدا اهميت نمى دهد كه وى در كدام درّه هلاك مى شود. اين است كار كسانى كه در كارهاى دنيا فرو روند.
گروهى از اين نكته آگاه شده و از دنيا روى گردانده اند، در نتيجه مورد حسد شيطان واقع شده اند. پس شيطان آنها را رها نساخته و گمراهشان كرده است تا آنجا كه به گروه هايى تقسيم شده اند گروهى پنداشته اند كه دنيا خانه بلا و گرفتارى است و آخرت براى هر كسى كه به آن برسد خانه سعادت است ، چه در دنيا خدا را بپرستد يا نپرستد، و حق را در اين مى دانند كه براى رهايى از رنج دنيا خودكشى كنند؛ گروه هايى از عابدان هند به اين راه رفته اند آنان خود را در آتش مى سوزانند و گمان مى كنند كه راه رهايى از رنج هاى دنيا همين است . گروه ديگر پنداشته اند كه كشتن موجب رهايى نيست ، بلكه بايد صفات بشرى را مى راند و بكلّى از نفس ريشه كن ساخت . آنها سعادت را در قطع شهوت و غضب مى دانند. لذا به مجاهده روى آورده و بر خود سخت گرفته اند، تا آنجا كه بعضى از آنان از سختى رياضت هلاك شده اند و بعضى دچار تباهى عقل و جنون شده اند، و بعضى بيمار شده و راه عبادت بر آنها بسته شده است . برخى نتوانسته اند بكلّى صفات ياد شده را از ريشه بركنند و پنداشته اند كه عمل به تكاليف شرعى محال است و دين ، فريبكارى است و اساسى ندارد و از اين رو دچار الحاد و بى دينى شده اند؛ و به نظر بعضى رسيده است كه تمام رنج هايى كه انسان در عبادت متحمّل مى شود براى خداست و خدا از عبادت بندگان بى نياز است و معصيت گنهكار چيزى از او نمى كاهد و عبادت عابد چيزى بر او نمى افزايد. اينان به شهوت ها روى آورده و از مسلك اباحه پيروى كرده اند و بساط دين و احكام را درهم پيچيده اند و پنداشته اند كه از صفاى توحيد برخوردارند چون معتقدند كه خدا از عبادت بندگان بى نياز است . گروه ديگر پنداشته اند كه هدف عبادت جهاد با نفس است . تا بنده با آن به خداشناسى برسد و هرگاه شناخت حاصل شود به وصال خدا مى رسد و پس از وصال به حق از وسيله (عبادت ) و چاره جويى بى نياز است . از اين رو تلاش و عبادت را رها كرده و پنداشته اند كه در شناخت خداوند سبحان برتر از آنند كه خود را با انجام تكاليف خوار سازند و تكليف فقط براى مردم عامى است ، غير از اين مذاهب نيز مذهب هاى باطل و فرقه هاى ضالّه و صاحبان خيالات وجود دارند كه شمارش آنها به طول مى انجامد تا به هفتاد و چند فرقه مى رسد، و تنها يك فرقه آنها اهل نجات است و آن فرقه اى است كه پيروان آن به راه پيامبر (ص ) و اصحابش رفته اند و آن راه اين است كه نه بكلّى دنيا را رها سازد و نه بكلّى شهوت ها را از ريشه بركند، بلكه از دنيا به اندازه توشه اش ‍ برگيرد. و امّا در مورد شهوات آن مقدار كه خارج از اطاعت عقل و شرع است بايد سركوب شود. بنابراين نه از هر شهوتى پيروى مى شود و نه همه شهوات بكلّى ترك مى گردد، بلكه از حدّ وسط و عدالت پيروى مى شود و نيز نبايد هر چيزى از دنيا ترك شود و نه آن كه هر چيزى مطلوب واقع شود، بلكه انسان بايد هدف تمام آنچه را در دنيا خلق شده اند بداند و آن را در همان حدّ خود حفظ كند. بنابراين از غذا به مقدارى استفاده كند كه بدن توان عبادت داشته باشد، و از مسكن آن اندازه كه او را از گرما و سرما و دزدان محافظت كند، و در لباس نيز همين منوال تا آنجا كه هر زمان دل از كارهاى بدن آسوده شود، با تمام تلاش به خداى روى بياورد و در تمام عمر به ياد و انديشه خدا مشغول شود و همواره تمايلات خود را سركوب كند و مراقب آن باشد كه از حدود و تقوا و ديندارى تجاوز نكند و از تفصيل و شرح آن فقط در صورتى آگاه مى شود كه از فرقه ناجيه پيروى كند.
مى گويم : در كتاب قواعد العقائد از بخش عبادات معناى فرقه ناجيه را شناختيد.
غزالى مى گويد: فرقه ناجيه روش ميانه اى داشتند و در راهى بودند كه پيش ‍ از اين شرح داديم ، چرا كه آنان دنيا را براى دنيا نمى خواستند بلكه دنيا را براى دين مى خواستند، و دنيا را بكلّى ترك نكرده و رهبانيّت اختيار نمى كردند، و در كارها افراط و تفريط نداشتند بلكه در ميان اين دو حالت استوار بودند كه همان حالت اعتدال و حد وسط ميان دو طرف است كه خدا آن را از همه كارها بيشتر دوست دارد، چنان كه در چند جا ياد كرديم و يارى خواستن از خداست پروردگارى جز او نيست درود خداوند بر محمّد (ص ) و آلش باد.
اين آخر كتاب نكوهش دنيا از بخش مهلكات كتاب محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء است و به خواست خدا پس از آن كتاب ذمّ مال خواهد آمد و در آغاز و انجام و ظاهر و باطن ستايش از آن خداست و خدا بر محمّد و آلش درود فرستد.