پندهايى در نكوهش دنيا
بِسْمِ اللّهِ
الّرَحْمنِ الّْرَّحيم
روزى على (ع ) ضمن ايراد خطبه فرمود: ((بدانيد
كه شما مى ميريد و پس از مرگ زنده مى شويد و براى پاسخگويى به
اعمالتان متوقف مى شويد، و پاداش و كيفر اعمالتان داده مى شود. زندگى
دنيا شما را نفريبد، زيرا دنيا خانه اى است كه اهل آن را از هر سو غم و
اندوه در ميان گرفته و به نابودى معروف ، و به مكر و فريب توصيف شده
است . هر چه در دنياست رو به زوال است و در ميان اهل خود به نوبت مى
گردد (يك بار به نفع انسان و ديگر بار به ضرر انسان است ). همواره به
يك منوال نپايد و وارد شوندگان دنيا از شر آن سالم نمانند. در همان حال
كه اهل دنيا در شادمانى و رفاهند، ناگهان گرفتار بلا و فريب مى شوند؛
حالاتش گوناگون است ؛ نوبتهايش همواره در تغيير است (گلش با خار و
نوشش با نيش و... تواءم است ). خوشى در آن نكوهيده است و رفاه در آن
دوام نيابد؛ ساكنان دنيا هدف تيرهاى بلايند كه خدگنهاى خود را به
سويشان نشانه مى رود و با مرگ نابودشان مى سازد. در دنيا هر جيفه (روزى
انسان ) محترم و مقدر است و بهره انسان از آن بسيار است ؛ بندگان خدا
بدانيد كه شما و عيش و نوشى كه در جهان داريد از اين جا به راه كسانى
مى رويد كه پيش از شما بوده اند و بيشتر از شما عمر كرده اند. از شما
قوى تر و شهرهايشان از شما آبادتر و آثارشان از شما مهمتر بوده است ؛
پس صداهايشان خاموش شد، پس از آن مدتى طولانى در كارها به ميل خود تصرف
كردند، جسدهايشان پوسيد و شهرهايشان ويران و نشانه هايشان نابود شد؛
كاخ هاى استوار و تخت ها و بسترهاى گسترده را به سنگ هاى سخت و گورهاى
گلين لحددار تبديل كردند. هر يك از آن گورها به هم نزديك ليكن ساكن
آنها غريب و دور است (نمى تواند از ديگرى ديدن كند). در ميان عمارتى
هستند كه اهل آن هراسان و در ميان محله اى ساكنند كه گرفتارند؛ با
آبادانى انسى ندارند و همانند همسايگان و برادران به هم نمى پيوندند؛
با اين كه خانه هايشان به هم نزديك و همسايه اند. چگونه ميانشان پيوند
و ارتباط باشد، در حالى كه پوسيدگى آنها را در زير سينه خود خرد كرده و
سنگ و خاك آنان را خورده است (نابودشان ساخته ) و پس از زنده بودن مرده
اند و بعد از تازگى زندگى درهم شكسته و پوسيده شده اند و دوستان براى
آنها گرد آمده ولى آنان در خاك آرميده و كوچيده اند و بازگشت ندارند.
دور است دور است (بازگشتن ) نه چنين است ، بازگشتن (به دنيا) سخنى است
كه مردگان مى گويند و پشت سرشان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند.
چنين نپنداريد كه شما نيز همانند آنان پوسيده و فرسوده مى شويد و در يك
جا خواهيد بود و آن آرامگاه مانند شخص رهن دهنده شما را به گروگان
گرفته و در آغوش كشيده است ، حالتان چگونه است اگر كارها بگذرد و
مردگان از گورها بيرون آيند و آنچه در سينه هاست گرد آيد و براى پاسخ
گويى (به اعمال خود) در برابر خداى بزرگ شما را متوقف سازند، و دل ها
از بيم گناهان گذشته بپرد و پرده هاى اسرارتان بدرد و عيب ها و
رازهايتان آشكار شود. آنجا هر كس آنچه را بدست آورده پاداش داده شود.
خداوند مى فرمايد: ليجزى الذين اساؤ ا بما عملوا
و يجزى الذين احسنوا بالحسنى .
(1) و نيز فرمود: و وضع الكتاب
فترى المجرمين مشفقين مما فيه .
(2) خدا ما و شما را از عمل كنندگان به قرآن و پيروان
اوليا و دوستانش قرار دهد تا ما و شما را به لطف خود به بهشت درآورد،
چه او بزرگ و ستوده است .))
(3)
و نيز آن حضرت (ع ) در خطبه اش فرمود: ((شما
را به تقواى الهى و رها ساختن دنيايى كه شما را رها مى سازد، اگر چه
رها كردن آن را دوست نداريد، سفارش مى كنم ؛ دنيايى كه بدن هاى شما را
فرسوده مى كند اگر چه شما تازه بودن آن را مى خواهيد و همانا حكايت شما
در دنيا حكايت مسافرانى است كه راهى را مى پيمايند و چون محدود است زود
به آخر راه مى رسند و نشانه اى گذاشته اند و گويى به آن رسيده اند (شما
راه عمر را پيموده و عمر را سپرى شده فرض كنيد و در عمل بكوشيد). چه
بسيار آرزومند است كسى كه مركب سوارى را بدواند و به آخرين درجه آرزوى
خود برسد؛ و به چه چيز اميدوار است كه در دنيا بماند كسى كه عمرش در
دنيا معين است و مرگ با شتاب در پى اوست تا او را از دنيا جدا كند. پس
از درد و رنج آن بى تابى نكنيد كه رو به پايان است ، و از نعمتهايش
شادمان نشويد چرا كه رو به زوال است ، از دنياطلبى كه مرگ در پى اوست و
از شخص غافل از مرگ كه مرگ از او غافل نيست در شگفتيم
)).(4)
مى گويم : در كافى از امام صادق (ع ) روايت است كه فرمود:
((از خطاب هاى خداى متعال با موسى (ع )
اين بود كه : اى موسى به دنيا همانند ستمگران و كسانى كه آن را پدر و
مادر دانسته اند تكيه مكن ؛ اى موسى اگر تو را به خودت واگذارم كه به
دنيا بنگرى و دوستى و رونق دنيا بر تو چيره شود؛ اى موسى در كار خير با
نيكوكاران مسابقه بگذار و در كار خير بر آنها سبقت بگير، زيرا خير
مانند نامش (نيكو) است ، و آنچه از دنيا كه به آن نياز ندارى رها كن ،
و به هر كسى كه فريفته دنياست و به خودش واگذار شده است منگر، و بدان
كه سرآغاز هر فتنه اى دوستى دنياست . و به فراوانى مال هيچ كس رشك مبر،
زيرا مال بسيار مايه گناهان بسيار است كه به حقوق واجب مربوط مى شود؛ و
به حال هيچ كسى كه مردم از او خشنودند رشك مبر مگر بدانى كه خدا نيز از
او خشنود است . همچنين به حال مخلوقى كه مردم از او فرمان مى برند رشك
مبر، زيرا فرمانبردارى نابجاى مردم از او موجب نابودى او و پيروانش مى
شود.))
(5)
از امام صادق (ع ) روايت شده است كه فرمود: ((از
پندهاى لقمان به پسرش اين بود كه پسر جان ! مردم پيش از تو براى
فرزندانشان اموالى فراهم آوردند، ولى نه آن اموال فراهم آمده باقى ماند
و نه فرزندانى كه بر ايشان (مال ) فراهم آوردند. همانا تو بنده مزدورى
هستى كه به كارى فرمانت داده اند و در مقابلش مزدى وعده داده اند.
بنابراين كارت را به طور كامل انجام بده و مزد كامل بگير. در اين دنيا
همچون گوسفندى مباش كه در ميان كشتزارى سبز افتاده و بخورد تا فربه شود
و هلاكتش در هنگام فربهى اش باشد، بلكه دنيا را مانند پلى بر روى
نهرى بدان كه بر آن مى گذرى و آن را رها مى كنى و تا پايان روزگار (يا
عمرت ) به سوى آن باز نمى گردى ، پل را خراب كن و آبادش مكن كه ماءمور
آباد كردنش نيستى ، بدان كه چون فرداى قيامت در برابر خداى متعال
بايستى ، از چهار چيز از تو سؤ ال شود: 1 - جوانى ات را در چه راه به
پيرى رساندى ؟ 2 - عمرت را در چه راهى تمام كردى ؟ 3 - مالت را از چه
راه به دست آوردى ؟ 4 - مال را در چه راه خرج كردى ؟ بنابراين مهياى
اين جايگاه (پرسش ) باش و پاسخ آن را آماده كن ، و بر آنچه از دنيا از
دست دادى افسوس مخور، زيرا اندك دنيا را دوام و بقايى نيست و بسيارش از
بلا در امان نمى باشد پس آماده و بر حذر باش و در كار خود بكوش و پرده
(غفلت ) از چهره (دل ) بردار؛ و متوجه احسان پروردگارت (با اعمال نيك )
باش ؛ و در دلت توبه را تجديد كن ؛ و به هر كسى كه فريفته دنياست و به
خودش واگذار شده است منگر، و بدان كه سر آغاز هر فتنه اى دوستى دنياست
. و به فراوانى مال هيچ كس رشك مبر، زيرا مال بسيار مايه گناهان بسيار
است كه به حقوق واجب مربوط مى شود؛ و به حال هيچ كسى كه مردم از او
خشنودند رشك مبر مگر بدانى كه خدا نيز از او خشنود است . همچنين به حال
مخلوقى كه مردم از او فرمان مى برند رشك مبر، زيرا فرمانبردارى نابجاى
مردم از او موجب نابودى او و پيروانش مى شود.))(6)
از امام صادق (ع ) روايت شده است كه فرمود: ((از
پندهاى لقمان به پسرش اين بود كه پسر جان ! مردم پيش از تو براى
فرزندانشان اموالى فراهم آوردند، ولى نه آن اموال فراهم آمده باقى ماند
و نه فرزندانى كه بر ايشان (مال ) فراهم آوردند. همانا تو بنده مزدورى
هستى كه به كارى فرمانت داده اند و در مقابلش مزدى وعده داده اند.
بنابراين كارت را به طور كامل انجام بده و مزد كامل بگير. در اين دنيا
همچون گوسفندى مباش كه در ميان كشتزارى سبز افتاده و بخورد تا فربه شود
و هلاكتش در هنگام فربهى اش باشد، بلكه دنيا را مانند پلى بر روى
نهرى بدان كه بر آن مى گذرى و آن را رها مى كنى و تا پايان روزگار (يا
عمرت ) به سوى آن باز نمى گردى ، پل را خراب كن و آبادش مكن كه ماءمور
آباد كردنش نيستى . بدان كه چون فرداى قيامت در برابر خداى متعال
بايستى ، از چهار چيز از تو سؤ ال شود: 1 - جوانى ات را در چه راه به
پيرى رساندى ؟ 2 - عمرت را در چه راهى تمام كردى ؟ 3 - مالت را از چه
راه به دست آوردى ؟ 4 - مال را در چه راه خرج كردى ؟ بنابراين مهياى
اين جايگاه (پرسش ) باش و پاسخ آن را آماده كن ، و بر آنچه از دنيا از
دست دادى افسوس مخور، زيرا اندك دنيا را دوام و بقايى نيست و بسيارش از
بلا در امان نمى باشد پس آماده و بر حذر باش و در كار خود بكوش و پرده
(غفلت ) از چهره (دل ) بردار؛ و متوجه احسان پروردگارت (با اعمال نيك )
باش ؛ و در ذلت توبه را تجديد كن ؛ و در زمان آسودگى بشتاب ، پيش از آن
كه فرشته مرگ آهنگ تو كند و مرگت فرا برسد و ميان تو و خواسته هايت
مانع ايجاد شود.))(7)
از امام صادق (ع ) روايت شده است كه فرمود: ((ابوذر
(رض ) در سخنرانى خود مى گفت : اى دانشجو! گويى هيچ چيز از دنيا چيزى
نبوده (به حساب نمى آيد) جز آنچه خويش به مردم بهره برساند و بدش زيان
، مگر آن كه را خدا ترحّم كند (او را بيامرزد). اى دانشجو! مباد خاندان
و مال دنيا تو را از خودت باز دارند، زيرا روزى كه از آنها جدا شوى
همانند مهمانى باشى كه شب را در ميان آنها خوابيده و صبح نزد ديگران
رفته اى . دنيا و آخرت مانند منزلى است كه از يكى به ديگرى منتقل شوى و
فاصله ميان مردن و از گور برخاستن مانند فاصله ميان خفتن و بيدار شدن
است . اى دانشجو! براى ايستادن در برابر خداى متعال طاعتى از پيش بفرست
، زيرا در مقابل عملت پاداش مى بينى و اى دانشجو همان طور كه عملى كنى
جزا يابى .))(8)
غزالى مى گويد: يكى از بزرگان گفته است : اى مردم به آرامى و با مدارا
عمل كنيد و از خدا بترسيد، و به آرزو و از ياد بردن اجل فريفته نشويد و
به دنيا تكيه نكنيد كه بسيار فريبكار و نيرنگ باز است دنيا با فريبهايش
براى شما خودآرايى كرده و با آرزوهايش شما را فريفته است و خود را براى
خواستگارانش آراسته است ، و به صورت عروس زيور شده در آورده ، ديدگان
به آن مى نگرند و دل ها به آن گرفتارند، و جان ها عاشق آنند، پس چه
بسيار عاشقان خود را كه كشته و دل بستگان خود را خوار ساخته است ،
بنابراين با چشم حقيقت به آن بنگريد، زيرا دنيا خانه اى است كه آزارش
بسيار است و آفريدگارش آن را نكوهش كرده است ، تازه آن كهنه و فرسوده
مى شود و ثروت فانى مى شود، عزيز دنيا خوار، و بسيار آن كم مى شود،
زنده آن مى ميرد و خوبى آن از دست مى رود؛ پس از خواب غفلت بيدار شويد
و از خواب برخيزيد پيش از اين كه گفته شود: فلانى بيمار يا مشرف به مرگ
است ، پس آيا راهنمايى به دارو، يا دسترسى به پزشك هست ؟ پزشكان براى
(درمانت ) فرا خوانده مى شوند و اميد بهبودت نمى رود. آن گاه بگويند:
فلانى وصيت كرد و مالش محاسبه شد، آنگاه بگويند: زبانش بند آمده و با
برادرانش سخن نمى گويد، و همسايگانش را نمى شناسد. در اين هنگام عرق بر
پيشانى ات بنشيند و پياپى بنالى و يقينت (به مرگ ) ثابت شود و پلك هاى
چشمت از هم باز شود و گمان هايت راست آيد و زبانت بند آيد و برادرانت
بگريند، و به تو بگويند: اين پسر فلان است و نتوانى حرف بزنى و بر
زبانت مهر بزنند. آنگاه هنگام مرگت برسد و جانت از اعضايت كنده شود؛
سپس آن را به آسمان بالا برند. در اين هنگام برادرانت گرد آيند و كفنت
را حاضر كنند و پس از غسل دادن كفنت كنند، ديدار كنندگانت از تو جدا
شوند، و حسدورزانت بياسايند و خانواده ات به مالت روى بياورند، و تو در
گرو اعمالت بمانى .
بزرگى به يكى از شاهان گفت : همانا شايسته ترين مردم به نكوهش دنيا و
دشمن داشتن آن كسى است كه از رفاه برخوردار و در دنيا به حاجت خود
رسيده است ، زيرا چنين شخصى بيم دارد كه آفتى مال او را از بين ببرد و
محتاج به ديگران شود يا مال گرد آمده اش را پراكنده كند يا آفتى پايه
هاى قدرت او را منهدم سازد يا به بدنش بلايى راه يابد و بيمار شود يا
از چيزى ناراحت گردد سپس به دوستانش بخل ورزد؛ بنابراين دنيا به نكوهش
سزاوار است كه آنچه را داده مى گيرد، و از آنچه بخشيده بر مى گردد
(پشيمان مى شود) و در ضمن اين كه دنيا دار خندان است ناگاه ديگران به
حال او مى خندند، و در حالى كه دنيا به نفع دنيادار مى گريد ناگاه بر
ضرر او مى گريد، و در همان حال كه دنيا دست خود را به بخشيدن مى گشايد
آن را براى پس گرفتن باز مى كند؛ امروز تاج را بر سر دنيادار مى گذارند
و فردا سر او را به خاك مى مالد (زير خاك مى رود)؛ براى دنيا رفتن نعمت
دنيادار و ماندن آن برابر است ؛ براى آنچه از دنيادار پس از مرگ مانده
است جانشينى مى يابد و براى هر يك از مردگان عوضى بر مى گزيند.
وهب بن منبه گويد: چون خداوند موسى و هارون را به سوى فرعون فرستاد
فرمود: ((لباس سلطنتى دنيا كه فرعون
پوشيده است شما را نترساند زيرا تمام وجود فرعون در دست قدرت من است و
جز با اجازه من نمى تواند سخن بگويد و نفس بكشد. از نعمت هاى دنيا كه
فرعون برخوردار است به شگفت نياييد كه طراوت زندگى دنيا و آرايش اهل
رفاه است و اگر بخواهيد كه شما (موسى و هارون ) را به زيورى از زيورهاى
دنيا بيارايم كه فرعون با ديدن آن در يابد كه توان وى كمتر از آن است
كه به شما داده ام اين كار را خواهم كرد؛ ليكن من شما را از آن منصرف
مى سازم و آن را از شما منع مى كنم ، و با اولياى خود نيز چنان مى كنم
و آنان را از نعمت هاى دنيا منع مى كنم ، چنان كه شبان دلسوز و مهربان
گوسفندانش را از رفتن به چراگاه هلاكت منع مى كند؛ و آنها را از زندگى
خوش دنيا بر حذر مى دارم چنان كه شبان مهربان شتران خود را از خفتن در
محل كثيف باز مى دارد؛ و اين كار براى خوار بودن آنها در نزد من نيست ،
بلكه براى آن است كه به بهره كاملى از كرامت من برسند و در امان باشند.
اولياى من خود را در برابر من به خوارى و خشوع و خوف مى آرايند و تقوا
در دلشان استوار است و اثر آن در بدن هايشان آشكار مى شود، بنابراين
تقوا پوشاك آنها و لباس زيرين آنهاست كه آشكار مى سازند و لباس باطنى
آنهاست كه شعار خود قرار مى دهند و وسيله رهايى آنهاست كه به آن افتخار
مى كنند، و چهره آنهاست كه با آن شناخته مى شوند. پس هرگاه آنها را
ملاقات كردى در برابرشان كوچكى و تواضع كن و به دل و زبان نسبت به آنها
خاشع باش ، و بدان كه هر كس دوستى از دوستانم را بترساند به من اعلان
جنگ داده است و من در روز قيامت انتقام دوستم را از او مى گيرم .))
يكى از حكيمان گويد: روزها تيراند و مردم هدف تيرهايند و روزگار هر
روزى تيرى به سويت شليك مى كند و با شب و روزش رشته عمرت را قطع مى كند
تا تمام رشته هاى ريسمان عمرت پاره شود (بميرى ). پس چگونه ممكن است با
گذشتن سريع شب ها و روزها بدنت سالم بماند؟ اگر نقصانى كه روزها در تو
پديد مى آورند برايت آشكار شود از هر روزى كه بر تو مى آيد وحشت خواهى
كرد و گذشت ساعت ها بر تو گران مى آيد؛ ولى تدبير خدا بالاتر از عبرت
گيرى است ، و با غفلت و فراموشى از گرفتارى هاى دنياست كه آدمى مزه لذت
هاى دنيا را مى چشد با اين كه خداى حكيم آن را تلخ تر از حنظل خلق
كرده است . توصيف كنندگان از وصف عيب هاى دنيا از روى كارهاى ظاهرى آن
عاجزند، و شگفتى هايى كه دنيا پديد مى آورد بيشتر از آن است كه واعظ بر
آن احاطه يابد، پس از خدا مى خواهيم كه ما را به حقيقت هدايت فرمايد.
يكى از حكيمان در توصيف دنيا و دوام آن مى گويد: دنياى تو همان زمانى
است كه پلك چشمت را بر هم مى نهى ، زيرا زمانى را كه گذشته است نمى
توانى به دست بياورى و زمانى كه نيامده است از آن آگاه نيستى ؛ و
روزگار روزى است كه به كام توست و شب آن روز گرفتار مصيبت مى شوى و در
ساعتى از آن گرسنه مى مانى و رويدادهاى آن با كاستى و دگرگونى پياپى بر
انسان مى گذرد. روزگار ماءمور است كه اجتماعات را بپراكند و از بين
ببرد و دولت ها را زير و رو كند، در حالى كه آرزو دراز، و عمر كوتاه
است و تمام كارها در دست خداست .
يكى از حكيمان در خطابه اش گفت : اى مردم شما براى كارى آفريده شده ايد
كه اگر آن را تصديق كنيد نادانيد و اگر تكذيب كنيد نابود مى شويد.
محمّد بن حسين گفت : خردمندان و دانشمندان و عارفان و اديبان چون
دريافتند كه خداوند دنيا را خوار ساخته است ، و آن را براى اولياى خود
نپسنديده و در نزد خدا كوچك و بى مقدار است ، و دانستند كه رسول خدا (ص
) در دنيا زهد ورزيد و ياران خود را از بلاى دنيا بر حذر داشت و فرمود:
((از دنيا عادلانه بخوريد و مقدار زايد
آن را پيش فرستيد)). و لذا از دنيا به
مقدار كفايت گرفتند و مقدارى را كه موجب سرگرمى مى شود رها ساختند؛ فقط
جامه اى كه ستر عورت كند پوشيدند؛ و كمترين غذا را كه تنها سد جوع كند
خوردند؛ به دنيا به عنوان يك شى ء نابود شدنى نگريستند و به آخرت به
عنوان يك شى ء ماندنى ؛ پس از دنيا به اندازه شخص سواره توشه برگرفتند؛
دنيا را خراب و آخرت را با آن آباد كردند و با چشم دل به آخرت نگاه
كردند و دانستند كه بزودى با چشم سر به آن خواهند نگريست پس چون
دانستند كه بزودى بدنهايشان به سوى آخرت كوچ مى كند با دلهايشان به سوى
آخرت كوچيدند، در دنيا اندكى صبر كردند و مدتى طولانى از نعمت هاى
(جاودانه ) بهشت برخوردار شدند. تمام اينها به توفيق خدا و مولاى
بخشنده آنها حاصل شد كه دوست داشتند هر چه را كه خدا بر ايشان دوست
داشت و نپسنديدند هر چه را خدايشان براى آنها نپسنديد.
شرح توصيف دنيا با مَثَل ها
بدان كه دنيا زود فانى مى شود و گذشت آن نزديك است وعده بقا مى
دهد و خلف وعده مى كند. به ظاهر آن را ثابت و ساكن مى بينى در حالى كه
بسرعت در حركت است و بشدت در حال كوچ . انسان در حالى كه به آن مى
نگرد، گاه حركت آنرا احساس نمى كند در نتيجه به آن مطمئن مى شود و در
هنگام گذشتن آن افسوس مى خورد. حكايت دنيا حكايت سايه است كه در عين
حركت ساكن است در حقيقت در حركت است ولى به ظاهر ساكن است و حركت آن با
چشم ظاهر ديده نمى شود بلكه با چشم دل ديده مى شود و چون نزد يكى از
بزرگان از دنيا ياد شد شعرى بسرود و گفت :
ان اللبيب
بمثلها لا يخدع
(9)
|
حسن بن على (ع ) به اين شعر تمثّل مى جست :
يا اهل لذات
دنيا لا بقاء لها
|
ان اغترارا
بظل زائل حمق
(10)
|
روايت شده كه شعر از خود آن حضرت است و گويند: عربى بيابانى بر گروهى
وارد شد. پس غذايى برايش آوردند. غذا خورد و به سايه خيمه آن گروه رفت
و آن جا بخفت . آنها خيمه را برچيدند پس آفتاب به او رسيد و بيدار شد و
برخاست در حالى كه مى گفت :
و لابد يوما
ان ظلك زائل
(11)
|
همچنين گفته شده است :
و ان اءمرا
دنياه اكبر همه
|
لمستمسك منها
بحل غرور
(12)
|
مثال ديگرى براى دنيا از لحاظ گول خوردن به خيالات آن و تهيدستى پس
از رهايى از آن اين است كه دنيا شبيه به خيالات خواب و خواب هاى پريشان
است . رسول خدا (ص ) فرمود:
((دنيا خوابى
است و اهل دنيا بر اين خواب ها كيفر و مجازات مى شوند
)).
(13)
يونس بن عبيد گويد: نفس خود را در دنيا همانند مرد خفته اى مى دانم كه
در خواب امور ناخوشايند و دوست داشتنى مى بيند و در همان حال بيدار مى
شود. مردم نيز چنانند؛ هرگاه بميرند از خواب بيدار مى شوند و ناگهان
دست خود را از آنچه به آن تكيه كرده و به آن شاد بوده اند خالى مى
بينند.
به حكيمى گفته شد: چه چيز كاملا به دنيا شبيه است ؟ گفت : خواب هايى كه
خفتگان مى بينند.
مثال ديگرى براى دشمنى دنيا نسبت به دنياداران و نابودى آنهاست :
بدان كه طبيعت دنيا آن است كه اول مهربانى مى ورزد و سرانجام آدمى را
به هلاكت مى رساند. دنيا مانند زنى است كه خود را براى خواستگاران مى
آرايد و چون با او ازدواج كنند آنها را سر مى برد. روايت شده كه دنيا
بر عيسى (ع ) ظاهر شد، پس او را به صورت پيرزنى ديد كه دندان هاى پيشين
او از ريشه شكسته است و به انواع زيورها آراسته شده . عيسى (ع ) به او
گفت : با چند شوهر ازدواج كرده اى ؟ گفت : نمى توان آنها را برشمارم ،
عيسى (ع ) گفت : تمامشان را كشته اى يا طلاقت داده اند؟ گفت : تمامشان
را كشته ام . عيسى (ع ) گفت : بدا به حال بقيه شوهرهايت ، چگونه از
شوهرهاى گذشته ات كه آنها را يكى يكى كشته اى عبرت نمى گيرند و از تو
دورى نمى كنند!
مثال ديگرى براى دنيا كه باطن آن با ظاهرش مخالف است :
بدان كه ظاهر دنيا آراسته ، ولى باطن آن زشت است و شبيه به پيرزن بزك
كرده اى است كه مردم را با ظاهر خود فريفته است و هرگاه از باطنش آگاه
شوند و پرده از چهره اش كنار برود زشتى هاى آن برايشان آشكار شود و از
پيروى كردن آن پشيمان و در فريب خوردن به ظاهر آن از بى عقلى خود
شرمنده شوند. از ابن عباس نقل شده كه گويد: روز قيامت دنيا به صورت
پيرزنى با موهاى سياه و سفيد و چشمانى كه سفيدى آن آشكار است (به صحراى
محشر) آورده شود، در حالى كه نيش هاى آن ظاهر و شكل و آفرينش آن زشت
است . او را در معرض ديد مردم قرار مى دهند و به آنها مى گويند: آيا
اين را مى شناسيد؟ مى گويند پناه مى بريم به خدا كه اين را بشناسيم ،
پس بگويند: اين همان دنيايى است كه به آن بر يكديگر فخر مى فروختيد و
با آن قطع رحم مى كرديد و با يكديگر دشمنى و حسد مى ورزيديد و هم را
فريب مى داديد. آنگاه در دوزخ افكنده شود. سپس فرياد كند پروردگارا
پيروانم كجايند، خداوند مى فرمايد: پيروانش را به او ملحق سازيد.
فضيل بن عياض گويد: به من خبر رسيده كه روح مردى به آسمان بالا برده
شد. پس ناگاه زنى را بر شاهراه ديد كه به تمام زيور آلات آراسته و
انواع جامه ها پوشيده و هيچ كس از او نمى گذرد مگر كه آن زن زخمى به او
مى زند و هرگاه روى برگرداند بهترين موجودى است كه مردم ديده اند و چون
روى به مرد آورد بدترين موجودى است كه مردم ديده اند؛ پيرزنى است با
موهاى سپيد و سياه و چشمانى كه سفيدى آن آشكار است با چشمانى ضعيف كه
به طور مداوم از آنها اشك جارى است . مرد گويد: گفتم : از تو به خدا
پناه مى برم ؛ آن زن گفت : نه به خدا، از من در پناه خدا نيستى ، مگر
در هم را دشمن بدارى ، گفتم : تو كيستى ؟ گفت : من دنيايم .
مثال ديگرى براى دنيا و گذشتن انسان از آن :
بدان كه حالات (انسان ) سه گونه است : حالتى كه انسان در آن نبوده است
و آن حالتى پيش از وجود انسان است تا ازل (آغاز خلقت )؛ و حالتى است كه
انسان ، دنيا را نمى بيند و آن حالت پس از مرگ است تا ابد (انجام خلقت
)؛ و حالتى متوسط ميان آغاز و انجام خلقت كه دوران زندگى انسان در
دنياست . پس به اندازه طول مدت آن بينديش و نسبت آن را با دو طرف آغاز
و انجام خلقت بسنج تا بدانى كه مدت آن كمتر از منزلى كوتاه در سفرى
طولانى است . از اين رو پيامبر (ص ) فرمود:
((مرا
با دنيا چه كار؛ حكايت من با دنيا حكايت سواره اى است كه در روزى گرم
مى رود و برايش درختى برافراشته مى شود. پس ساعتى در سايه آن ، خواب
قيلوله مى كند و بيدار شده آن را رها مى كند
)).
(14) و هر كس دنيا را با اين چشم ببيند به دنيا تكيه
نمى كند و اهميت نمى دهد كه روزهاى آن چگونه گذشت . آيا در تنگنا و
سختى يا در رفاه و وسعت گذشت ، بلكه خشتى بر روى خشتى نمى نهد؛ پيامبر
(ص ) وفات يافت و خشتى روى خشتى ننهاد و يك نى بر روى نيى نگذاشت .
(15)
پيامبر (ص ) يكى از اصحابش را ديد كه خانه اى از گچ مى سازند؛ حضرت
فرمود:
((مرگ را زودتر از اين مى بينم و
آن كار را نپسنديد
)).
(16) حضرت عيسى (ع ) به اين مطلب اشاره كرده آنجا كه
فرمود:
((دنيا پلى است از آن بگذريد و آن
را تعمير نكنيد
))؛ و اين مثال روشنى است
، زيرا زندگى دنيا محل عبور به طرف آخرت است و گهواره ، نخستنى نشانه
راه بر روى پل است و گور نشانه دوم راه است و ميان آن دو نشانه ، مسافت
معينى است . بعضى از مردم نيمى از پل را مى پيمايند، و بعضى يك سوم آن
را و بعضى دو سوم آن را و بعضى تمام را مى پيمايند و فقط يك گام مى
ماند و از آن غافلند به هر حال انسان ناگزير است كه از پل بگذرد،
بنابراين خانه ساختن بر روى پل و آراستن آن به زيورهاى گوناگون در حالى
كه آدمى از آن مى گذرد كمال نادانى و گمراهى است .
مثال ديگرى براى دنيا در نرم بودن محل ورود آن و خشن بودن محل خروج آن
:
بدان كه آغاز كارهاى دنيا نرم و آسان به نظر مى آيد و كسى كه در امور
دنيوى فرو مى رود گمان مى كند كه شيرينى زندگى آن مانند شيرينى فرو
رفتن در آن است و بعيد است كه چنين باشد. بنابراين فرو رفتن در دنيا
آسان است و به سلامت بيرون آمدن از آن دشوار. على (ع ) به سلمان فارسى
- (رض ) - مثال دنيا را نوشت و فرمود:
((دنيا
مانند مار است كه دست كشيدن بر بدن آن نرم و زهر آن كشنده است .
(17) پس بپرهيز از آنچه از دنيا تو را خوش مى آيد،
چرا كه بسيار كم همراهت خواهد بود، و غمهايش را كنار بگذار، زيرا يقين
دارى از آن جدا مى شوى و از هر چه در دنيا شاد مى شوى از آن بيشتر
بپرهيز،
(18) زيرا دنيادار هر چه به دنيا اعتماد كند و به آن
خوشحال باشد از آن ناگوارى دريافت مى دارد والسلام .
))(19)
مثال ديگرى براى دنيا و دشوارى رها شدن از پيامدهايش پس از فرو رفتن در
آن :
پيامبر (ص ) فرمود:
((همانا حكايت
دنيادار حكايت رونده بر روى آب است آيا مى تواند در آب راه برود كه گام
هايش تر نشود
))؛ و اين مثال ، نادانى
گروهى را نشان مى دهد كه مى پندارند بدنهايشان در دنيا فرو مى رود و
دلهايشان از آن پاك مى ماند، و علاقه دنيا از دلهايشان قطع مى شود، و
اين مكر شيطان است ؛ حتى اگر از رفاهى كه در دنيا دارند محروم شوند از
فراق آن سخت ناراحت مى شوند پس همان طور كه راه رفتن در آب ناگزير موجب
تر شدن پاهاست همنشينى با دنيا نيز موجب دلبستگى و تاريكى دل مى شود و
علاقه قلبى به آن مانع از چشيدن شيرينى عبادت است . عيسى (ع ) فرمود:
((برايتان بحق مى گويم : همان طور كه
بيمار بر اثر شدت بيمارى به غذا نگاه مى كند و از آن لذت نمى برد،
دنيادار نيز از عبادت لذت نمى برد و شيرينى آن را با وجود محبت دنيا در
نمى يابد، برايتان بحق مى گويم : هرگاه كسى بر چهارپا سوار نشود و او
را حقير نسازد سركش و بدخو مى شود. دل ها نيز چنين است . هرگاه با ياد
مرگ و انجام عبادات نرم نشود دچار قساوت و خشونت مى شوند، برايتان بحق
مى گويم : براستى چسبنده ترين چيزى كه كنده نمى شود و خشك مى شود
احتمالا ظرف عسل است . همچنين است دل ها تا شهوت ها آنها را محكم نكرده
و طمع آنها را آلوده نساخته يا نعمت ها آنها را دچار قساوت نكرده اند
ظروف حكمتند. پيامبرمان (ص ) فرمود:
((بلا
و فتنه اى از دنيا مانده است و همانا حكايت عمل شما حكايت ظرف است كه
هرگاه بالاى آن خوب باشد پايين آن نيز خوب است و هرگاه بالاى آن پليد
باشد پايين آن نيز پليد است .
))(20)
مثال ديگرى در مورد آنچه از دنيا مانده نسبت به آنچه گذشته است :
از پيامبر (ص ) روايت است :
((حكايت اين
دنيا حكايت جامه اى است كه از اول تا آخرش پاره شده و فقط به نخى در
آخرش آويخته باشد؛ در نتيجه احتمال قطع شدن آن نخ بسيار است .
))(21)
مثال ديگرى براى اين كه بعضى از دلبستگى هاى دنيا به دلبستگى ديگرى مى
انجامد تا آدمى را هلاك كند. عيسى (ع ) فرمود:
((حكايت
طالب دنيا حكايت كسى است كه از آب دريا مى نوشد؛ هر چه بيشتر بنوشد بر
عطش او افزوده شود تا او را بكشد.
))
مثال ديگرى براى مخالف بودن آخر دنيا با اول آن ؛ درخشندگى و زيبايى
اوايل آن و زشتى فرجامش :
بدان كه خواسته هاى دنيا در دل مانند غذا در معده ، گواراست و بزودى
بنده در هنگام مرگ تمايلات دنيوى را در قلبش ناخوشايند و بدبو و زشت مى
يابد؛ همچنان كه غذاهاى لذيذ پس از رسيدن به معده و هضم شدن بوى بد
دارد، هر ميلى كه بر دل گواراتر و لذيذتر و قوى تر باشد بوى آن بيشتر و
اذيت شدن از آن در هنگام مرگ بيشتر است ، بلكه نظير آن در دنيا مشاهده
مى شود زيرا كسى كه خانه اش به غارت رفته و خاندان و فرزندان و مالش
گرفته شده مصيبت و درد و ناراحتى اش نسبت به هر چه از دست داده متناسب
و به اندازه اى است كه از آنها لذت مى برده و به آنها علاقه نشان مى
داده و حرص مى ورزيده است . پس هر چه بودنش گواراتر با لذت بيشتر همراه
است از دست دادن آن دشوارتر و تلخ تر است ، و مرگ يعنى از دست دادن
آنچه در دنياست . از پيامبر (ص ) روايت شده كه به ضحاك بن سفيان كلابى
گفت :
((آيا برايت غذا نمى آورند در حالى
كه نمك و ادويه جات در آن ريخته اند، آنگاه بر روى آن آب و شير مى نوشى
؟ گفت : آرى ، فرمود: پس سرانجام چه مى شود؟ عرض كرد: همان مى شود كه
مى دانى ، اى رسول خدا، حضرت فرمود: دنيا به سرانجام طعام انسان تشبيه
شده است .
))(22)
پيامبر (ص ) فرمود:
((خداى متعال دنيا را
براى خوراك انسان مثلى زده و خوراك انسان را براى دنيا مثل زده است .
پس ببين از انسان چه چيز بيرون مى آيد و ادويه جات و نمك غذاى او به چه
صورتى در مى آيد
)).
(23) گفته شده : شما انسان ها را ديده ايد كه غذاهاى
خود را خوشبو مى كنند، سپس آن را در جايى مى افكنند كه ديده ايد و خداى
متعال مى فرمايد:
فلينظر الانسان الى طعامه .
(24)
به يكى از بزرگان گفته شد: هرگاه يكى از ما قضاى حاجت كند و برخيزد مى
تواند به مدفوع خود نگاه كند؟ گفت : آرى همانا فرشته به او مى گويد:
اين است مالى كه بخل مى ورزيدى . ببين به چه صورتى در آمده است .
مثال ديگرى در نسبتى كه دنيا به آخرت دارد:
پيامبر خدا (ص ) فرمود:
((نسبت دنيا به
آخرت مانند آن است كه يكى از شما انگشت خود را در دريا قرار دهد؛ پس
بنگرد چه مقدار آب به او بر مى گردد
))
(25) من الا صل .
(26)
مثال ديگرى براى دنيا و دنياداران در مشغول بودنشان به نعمت هاى دنيا و
غفلتشان از آخرت و خسارت زيادشان به سبب آن :
بدان كه حكايت غفلت انسان ها در دنيا حكايت گروهى است كه بر كشتى سوار
شوند و كشتى آنها را به جزيره اى ببرد و ملاّح به آنها دستور دهد كه
براى قضاى حاجت از كشتى بيرون روند و آنها را از ايستادن و توقف بر حذر
دارد و از حركت كشتى بترساند. پس مسافران در اطراف جزيره پراكنده شوند.
بعضى از آنها قضاى حاجت كرده به كشتى باز گردند و كشتى را خالى ببينند
و فراخترين جا و مناسب ترين محلى را كه مى پسندند برگزيند؛ و بعضى از
مسافران در جزيره بمانند و به گل هاى تازه و زيبا و درخت هاى در هم
پيچيده بنگرند و به نغمه هاى دل انگيز و هماهنگ پرندگان گوش دهند، و از
جواهر و معدن ها و سنگ هاى گوناگون و رنگارنگ خوش منظر آن با نقش هاى
زيبا بردارند به طورى كه ديدگان ناظران را زيبايى و شگفتى هاى شكل آنها
خيره كند؛ آنگاه به خود آيند و خطر از دست دادن كشتى را احساس كنند و
به سوى كشتى برگردند و فقط جايى تنگ كه در فشارند به دست آورند و در آن
قرار گيرند؛ و بعضى از مسافران بر روى آن صدف ها و سنگ هاى قيمتى به رو
درافتند و از زيبايى آنها شگفت زده شوند و به خود اجازه ندهند كه آنها
را ناديده بگيرند و با آن اشياى قيمتى به كشتى برگردند و جاى تنگى در
كشتى بيابند كه سنگ هاى قيمتى بر تنگى جا بيفزايد و بار سنگينى بر گردن
ايشان شود. پس از برداشتن آنها پشيمان شود و نتوانند آنها را دور
بيندازند و جايى براى نهادنش نيابند. پس آنها را در كشتى بر گردنشان
حمل كنند در حالى كه از برداشتن آنها متاءسف اند و تاءسف سودى ندارد؛ و
بعضى از مسافران كشتى را از ياد برده و در بيشه فرو روند و از تفريحگاه
دور شوند تا آنجا كه صداى ملاّح را نشنوند، چون به خوردن ميوه ها و
بوييدن آن گل ها و تفريح در ميان درختان سرگرم شوند و در عين حال بر
جان خود از درندگان بترسند؛ و بيشه از موارد سقوط و گرفتارى خالى نيست
و خارهايى به لباسهايشان فرو مى رود و شاخه درختان بدنشان را مجروح مى
سازد، گاهى خار در پايشان مى خلد و از صداهاى مهيب مى ترسند، و خارهايى
لباسهايشان را مى درد و عيوبشان را آشكار مى كند و اگر بخواهند برگردند
همين موانع راه ايشان را مى بندد و چون صداى سرنشينان كشتى را مى
شنوند، بعضى از آنها با بارهايى سنگينى كه به همراه دارند بر مى گردند
و در كشتى جايى نمى يابند و در كنار دريا مى مانند تا از گرسنگى مى
ميرند؛ و به بعضى از آنها صداى سرنشينان كشتى نمى رسد و كشتى مى رود.
بعضى از آنها را درندگان مى درند بعضى بر روى زمين مى افتند تا هلاك مى
شوند و بعضى در لجنزار گرفتار آمده مى ميرند، و بعضى از آنها را مارها
مى گزند و بدنهايشان مانند مردارهاى متعفن از هم مى پاشد. امّا آنهايى
كه با بار گران گل ها و سنگ هاى قيمتى به كشتى رسيده اند اسير همان
اشيا شده براى نگهدارى آنها و از دست ندادنشان گرفتار اندوه مى شوند، و
جا در كشتى بر آنها تنگ مى آيد و پس از اندك زمانى آن گل ها پژمرده مى
شود و رنگ سنگ ها مى رود و بوى بد آنها بلند مى شود و علاوه بر تنگى جا
از بوى آنها ناراحت اند و چاره اى ندارند جز اين كه آنها را به دريا
ريزند و از آنها بگريزند و مقدارى كه از آنها خورده اند در ايشان اثر
گذاشته و با بيمارى هايى كه از آن گل ها و بوها نشاءت گرفته و به وطن
بر مى گردند؛ و كسانى كه زودتر به كشتى برگشته اند فقط جاى وسيع را در
كشتى از دست داده اند و مدتى از تنگى جا در زحمتند ولى چون به وطن
برگردند آسوده مى شوند؛ و كسانى كه نخستين گروه از بازگشتگان به كشتى
هستند جاى وسيعى پيدا كرده و سالم به وطن بر مى گردند. اين است داستان
اهل دنيا در سرگرمى آنها به بهره هاى دنيا و فراموش كردن آخرت و غفلت
آنها از فرجام كار خودشان ؛ چه زشت است كسى كه خود را خردمند و بينا مى
داند ولى سنگ هاى قيمتى دنيا او را بفريبد. و طلا و نقره و گياهان خشك
و خرد شده كه زينت زندگى دنياست و هيچ كدام آنها در هنگام مرگ همراه او
نخواهد بود بلكه تمام آنها وبال گردن اوست و او در اين حال سرگرم آن
است و از فوت آنها غمگين و ترسان است ، گول بخورد، و اين حال تمام مردم
است مگر كسى كه خداى عزوجل او را حفظ فرمايد.
مثال ديگرى براى گول خوردن مردم به دنيا و ضعف ايمانشان گفتار خداى
متعال در بر حذر داشتن آنان از گرفتارى هاى دنياست .
روايت شده كه رسول خدا (ص ) به اصحابش مى فرمود:
((همانا
مثل من و شما و دنيا حكايت گروهى است كه بيابان خشك و بى آبى را
بپيمايند و ندانند كه آيا بيشتر آن را پيموده اند يا باقى مانده است .
توشه سفر را تمام كنند و مركب هاى باركش را از دست بدهند و در وسط
بيابان بدون توشه و مركب هاى باركش بمانند و به نابودى خود يقين كنند و
در همان حال مردى با لباس نو بر آنها ظاهر شود كه از روى سرش آب بچكد
پس آن گروه بگويند به آب و آبادانى نزديك شديم و اين شخص از نزديك آب
آمده است ، و چون آن شخص به آنها برسد بگويد: اى گروه ! بگويند: اى
فلان او بگويد: شما در چه حال هستيد؟ بگويند: در حالى كه مى بينى ،
بگويد: به اعتقاد خودتان اگر شما را به آبى گوارا و بوستان هايى سرسبز
راهنمايى كنم چه مى كنيد؟ بگويند: در هيچ موردى نافرمانى ات نكنيم . او
بگويد: با خدا عهد و ميثاق ببنديد، و آنها با خدا عهد و پيمان ببندند
كه در هيچ چيز از او نافرمانى نكنند. پيامبر (ص ) فرمود: پس آنها را به
آبى گوارا و بوستان هايى سرسبز وارد كند و مدت زيادى در آن جا بمانند.
سپس همان راهنما بگويد: اى گروه ، بگويند: اى فلان ، بگويد: كوچ كنيد،
بگويند: به كجا؟ بگويد به آبى كه مانند آب دنيا نيست و به بوستان هايى
كه مانند بوستان هاى دنيا نيست . پس بيشترشان بگويند: چنان آب و باغ
هايى نمى يابيم و از اين زندگى كه داريم زندگى بهترى نمى خواهيم و گروه
كمى بگويند: آيا با اين مرد پيمان نبستيد كه در هيچ موردى از او
نافرمانى نكنيد؟ شما در گفتار اوليه اش او را تصديق كرده ايد و بايد در
گفتار آخرش نيز او را تصديق كنيد. او با كسانى كه از او پيروى كنند
برود و بقيه سرپيچى كنند در نتيجه دشمن بر آنها شبيخون زده آنها را
بكشد و اسير كند.
))(27)
مثال ديگرى براى برخوردارى مردم از زندگى خوب دنيا و ناراحت شدنشان در
جدايى از دنيا:
بدان كه حكايت مردم نسبت به نعمت هاى دنيوى كه به آنان داده شده حكايت
مردى است كه خانه اى مهيا ساخته و آراسته است و يك يك مردم را به آن
خانه دعوت مى كند. پس يك نفر وارد خانه اش شود و طبقى طلا كه بر روى آن
بخور و بوهاى خوش است بياورد تا ببويد و كنار رود تا ديگر واردين
ببويند، نه اين كه آن را براى خود بردارد، و صاحب خانه از رسم او بى
خبر باشد و گمان كند كه طبق را به او بخشيده است . پس به گمان اين كه
ملك خودش است به آن دل ببندد، و چون از او پس بگيرد ناراحت و دلتنگ
شود، و هر كس از رسم صاحب طبق آگاه باشد از آن بهره گيرد و او را سپاس
گزارد و با كمال ميل و سينه باز طبق را به او برگرداند. همچنين كسى كه
سنت خدا را در دنيا بشناسد مى داند كه دنيا مهمانخانه اى است كه در راه
خدا از اشخاص رهگذر نه افراد مقيم پذيرايى مى شود تا از آن توشه
برگيرند و از آنچه در آن موجود است بهره ببرند، چنان كه مسافران از
اشياى عاريتى بهره مى برند و به آنها دل نمى بندند تا در هنگام جدايى
از آنها به مصيبت بزرگى دچار نشوند.
اين بود مثال هاى دنيا و آفت ها و گرفتارى هاى آن .
مى گويم : اينجا مثال ديگرى است كه استاد ما صدوق - رحمه اللّه - در
كتاب
اكمال الدين و اتمام النعمه
(28) به نقل از يكى از حكما ذكر كرده و مانعى ندارد كه
آن را نقل كنيم .
سخن صدوق اين است :
مثالى ديگر: حال انسان و فريب خوردن او به دنيا و غفلتش از مرگ و وحشت
هاى پس از آن و فرو رفتن او در لذت هاى دنياى فانى كه آميخته به تيرگى
هاست چه بسيار شبيه حال شخصى است كه در چاهى آويخته شود و كمر خود را
با ريسمانى ببندد، در ته آن چاه اژدهاى بزرگى باشد كه انتظار سقوط او
را مى كشد و براى بلعيدن او دهانش را گشوده است و در بالاى چاه دو موش
سپيد و سياه همچنان در حال جويدن و بريدن آن ريسمانند و لحظه اى از
بريدن آن احساس خستگى نمى كنند. شخص ياد شده با اين كه اژدها را (در ته
چاه ) مى بيند و لحظه به لحظه شاهد بريده شدن ريسمان است به اندك عسلى
كه به ديوار چاه چسبيده و به خاك آميخته شده و زنبورهاى زيادى گرداگرد
آن را گرفته اند روى بياورد و به ليسيدن آن سرگرم شود و در آن فرو رود
و از آن لذت ببرد و با زنبورها به ستيز پردازد و تمام توجهش را به همان
عسل معطوف دارد و به خطرى كه در بالا و پايين چاه او را تهديد مى كند
توجهى نكند.
در اين مثال چاه همان دنياست و ريسمان ، عمر آدمى است و اژدهاى دهان
گشوده (ته چاه ) مرگ و آن دو موش سپيد و سياه شب و روزند كه (ريسمان )
عمر آدمى را مى برند و عسل آميخته به خاك همان لذت هاى دنياست كه با
كدورت ها و دردها آميخته است و (زنبورهايى كه بر عسل آميخته به خاك گرد
آمده اند) عبارت از دنيا طلبانند كه بر سر دنيا با هم در ستيز و
دعوايند.
چه بسيار اين مثال بر دنيا و اهل دنيا مطابقت دارد. از خدا مى خواهيم
كه ما را هدايت فرمايد و به ما بينش عطا كند و از گمراهى و غفلت به خدا
پناه مى بريم .