راه روشن ، جلد پنجم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا
حياء
ملامحسن فيض كاشانى رحمه
اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى
- ۱۹ -
مواردى كه دروغگويى مجاز است
بدان كه دروغ حرمت عينى ندارد، بلكه از آن نظر كه به مخاطب يا ديگرى
(655) ضرر مى رساند حرام است ، زيرا كمترين درجه اش اين است كه خبر
دهنده به چيزى خلاف آنچه مى گويد معتقد باشد در اين صورت جاهل است و گاه دروغ براى
ديگرى ضرر دارد، و بسا جهلى كه بهره و مصلحت داشته باشد. بنابراين دروغ به دست
آوردن آن جهل است كه در آن ماءذون هستيم . گاه دروغ واجب است ، در صورتى كه
راستگويى موجب بنا حق كشته شدن كسى شود. پس مى گوييم : سخن وسيله رسيدن به هدف هاست
و هر هدفى ستوده است و مى توان با راست و دروغ به آن رسيد امّا دروغگويى حرام است ،
ولى اگر تنها با دروغ مى توان به آن رسيد، دروغ مباح است اگر به دست آوردن هدف مباح
باشد و اگر رسيدن به هدف واجب باشد دروغ واجب است مانند حفظ خون مسلمان ؛ و هرگاه
راستگويى موجب ريختن خون مسلمانى شود كه از ظالمى مخفى شده است دروغگويى در آن جا
واجب است ؛ و هرگاه رسيدن به هدف در جنگ يا آشتى دادن دو مسلمان يا دلجويى از شخص
ستم رسيده جز با دروغ ممكن نشود دروغ مباح است ؛ در عين حال تا آنجا كه ممكن است
انسان بايد از دروغ بپرهيزد، زيرا هرگاه باب دروغ بر او گشود شود بيم آن مى رود در
جايى هم كه نياز به دروغ نيست دروغ بگويد و در آن جا كه دروغ واجب است به اندازه
واجب اكتفا نكند. بنابراين دروغ اساسا حرام است مگر ضرورتى پيش آيد. آنچه دلالت مى
كند كه در دروغ موارد استثنا وجود دارد روايتى است از امّ كلثوم كه گفت :
((شنيدم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جز در سه مورد اجازه دروغ گفتن
بدهد: در اصلاح ميان دو طرف ، در جنگ ، در وقتى كه مردى با زنى سخن بگويد و آن زن
به شوهرش بگويد.))(656)
و نيز ام كلثوم گفت : پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((كسى
كه ميان دو نفر آشتى دهد كه كذاب نيست . پس به قصد اصلاح سخن خير بگويد يا بر سخن
خير چيزى بيفزايد.))(657)
اسماء دختر يزيد گفت : پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر
دروغى براى پسر آدم نوشته مى شود، مگر مردى كه به قصد آشتى دادن دو نفر به آن دو
دروغ بگويد.))(658)
از ابوكاهل روايت شده كه گويد: ميان دو مرد از ياران پيامبر سخنى در گرفت تا آنجا
كه با يكديگر برخورد و نزاع كردند، من به يكى از آنها برخوردم و گفتم چرا با فلانى
خوب نيستى شنيدم كه تو را به نيكى مى ستود و ديگرى را ديدم و به او نيز همان سخن را
گفتم تا آشتى كردند، آنگاه گفتم : خود را هلاك كردم آنها را آشتى دادم پيامبر صلّى
اللّه عليه و آله آگاه شد و فرمود: ((اى ابوكاهل ميان
مردم آشتى برقرار كن .))
(659) يعنى اگر چه با سخن دروغ باشد مردم را آشتى بده .
عطاء بن يسار گويد: مردى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: به خانواده ام
مى توانم دروغ بگويم ؟ فرمود: ((خيرى در دروغ نيست ،
گفت : به خانواده ام وعده دروغ مى دهم ؟ فرمود: بر تو باكى نيست .))(660)
از نواس بن سمعان كلابى روايت شده كه گويد: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله
فرمود: ((شما را چه شده كه مى بينم خود را همانند
پروانه ها در آتش مى افكنيد، تمام دروغ ها ناگزير در نامه عمل نوشته مى شود مگر
اين كه شخص در جنگ دروغ بگويد، چرا كه جنگ نيرنگ است ، يا ميان دو نفر كينه باشد و
شخصى ميانشان آشتى دهد، يا به زنش سخن دروغى بگويد كه او را خشنود سازد.))(661)
على عليه السّلام فرمود: ((هرگاه راجع به رسول خدا با
شما سخن مى گويم ، اگر از آسمان به زمين سقوط كنم در نظرم محبوب تر از آن است كه بر
او دروغ ببندم ؛ و هرگاه با شما سخن بگويم جنگ نيرنگ است (يعنى دروغ در جنگ مجاز
است ))) اين سه مورد بروشنى (در روايات ) از دروغ
استثنا شده است و نيز مواردى جز اينها كه انسان براى خودش يا ديگرى هدف صحيحى داشته
باشد استثناست ، امّا در مورد مال و ثروتش وقتى مى تواند دروغ بگويد كه ظالمى او را
دستگير كند و راجع به مالش سؤ ال كند يا اگر سلطان او را بگيرد و از يك گناه زشت كه
ميان او و خداست بپرسد، مى تواند انكار كند و بگويد: زنا نكرده ام ، شراب نخورده ام
(اگر به دروغ بگويد). پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر
كه از اين كثافت كارى ها بكند بايد بپوشاند.))
(662) چرا كه آشكار ساختن گناه گناهى ديگر است . بنابراين بر انسان لازم
است كه خون و مالش را كه در معرض غارت ظالمانه است و نيز آبروى خود را با زبانش حفظ
كند اگر چه دروغ بگويد.
امّا آبروى ديگران مثل اين كه از او راز برادرش را بپرسند لازم است منكر شود، و نيز
ميان دو نفر آشتى برقرار سازد و نيز ميان زنان خود كه هوو هستند اصلاح كند و به
دروغ به هر كدام بگويد كه تو عزيزترين همسر منى ، و اگر همسرش جز با وعده اى كه
توان وفاى آن را ندارد از او اطاعت نمى كند براى دلخوشى او مى تواند وعده دروغ بدهد
و نيز مى تواند با سخن دروغ از كسى پوزش بخواهد كه جز با انكار گناه يا بسيار دوستى
ورزيدن دلخوش نمى شود؛ ولى مرز اين موارد مجاز دروغگويى اين است كه دروغ ممنوع است
ولى اگر راست بگويد مفسده اى از آن پديد مى آيد. از اين رو سزاوار است كه مفسده
دروغ با مصلحت آن با ترازوى عدالت سنجيده شود، و چون دريابد كه مفسده راستگويى از
نظر دين بيش از دروغ است مى تواند دروغ بگويد و اگر هدف از دروغگويى بى ارج تر از
هدف راستگويى است واجب است راست بگويد، و گاه اين دو عامل در برابر يكديگر قرار مى
گيرند بطورى كه انسان نسبت به آنها ترديد مى كند؛ در اين صورت گرايش به راستگويى
سزاوارتر است ، زيرا دروغگويى در هنگام ضرورت يا نياز مهم مباح مى شود و در حالت شك
به اصل تحريم دروغ رجوع مى كنيم .
چون درك درجات هدف ها پيچيده است بر آدمى لازم است تا آنجا كه امكان دارد از دروغ
بپرهيزد. همچنين هرگاه نياز به دروغ داشته باشد بر او مستحب است كه از اهدافش بگذرد
و دروغ را كنار بگذارد، امّا در مورد اهداف ديگران ، بى تفاوت به حق آنها و ضرر زدن
جايز نيست . مردم بيشترين دروغ را براى منافع شخصى خودشان مى گويند آنگاه براى
افزونى مال و مقام و از دست دادن چيزهايى كه از دست رفتن آنها چندان اهميت ندارد،
تا آنجا كه اگر زن از شوهرش سخنانى دروغ نقل كند تا بر عليه هووهاى خود به آن
ببالد، حرام است . اسماء گويد: شنيدم زنى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سؤ ال
كرد و گفت : من يك هوو دارم و من از شوهرم و كارهايى را كه انجام نداده بسيار نقل
مى كنم تا او را بيازارم . آيا گنهكارم ؟ حضرت فرمود: كسى كه كارهاى انجام نشده را
بسيار بگويد همانند كسى است كه لباس ريا بپوشد.))(663)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((كسى كه بگويد
خورده ام و نخورده است يا بگويد: دارم و نداشته باشد يا بگويد بخشيده ام و نبخشيده
باشد در روز قيامت مانند كسى است كه لباس ريا پوشيده باشد.))(664)
از اين قبيل است فتوا دادن به چيزى كه يقين ندارد يا نقل حديثى كه برايش ثابت نشده
است ، زيرا هدف او اظهار دانش خويش مى باشد؛ و از اين رو از گفتن نمى دانم امتناع
مى كند، و اين كار حرام است . امّا در دروغ گفتن به كودكان در حكم دروغ گفتن به
زنان است ، زيرا هرگاه كودك جز با وعده يا تهديد و ترساندن به دروغ ميل به مكتب رفت
نكند، اين كارها مباح است . آرى در روايات نقل شده كه اين گونه دروغ ها در نامه عمل
ثبت مى شود و انسان بر آن بازخواست مى شود آنگاه اگر در مؤ اخذه روشن شود كه قصد
صحيح داشته مورد عفو قرار مى گيرد، زيرا دروغ فقط به قصد اصلاح مباح شده است ، و
فريب بسيار در آن راه مى يابد چرا كه گاه انگيزه دروغ بهره و غرضى است كه انسان از
آن بى نياز است و بر حسب ظاهر اظهار اصلاح مى كند، از اين رو چنين دروغى در نامه
عمل ثبت مى شود؛ و هر كه دروغى بگويد در مقام اجتهاد قرار مى گيرد كه بداند آيا
آنچه براى آن دروغ گفته است در دين از راستگويى مهم تر است يا نه ؛ و كسب اين آگاهى
دشوار است ، بنابراين دورانديشى در ترك دروغ است مگر به حد وجوب برسد، مثل اين كه
به خونريزى يا ارتكاب گناه بينجامد. بعضى چنان پنداشته اند كه جعل خبرهاى دروغ در
كارهاى خوب و سخت گيرى در گناهان جايز است و گمان كرده اند كه چنين قصد صحيح است و
اين پندار اشتباه محض است زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
((هر كس به عمد بر من دروغ ببندد جايگاهش پر از آتش شود.))(665)
دروغ جز در مورد ضرورت گفته نمى شود و دروغ بستن بر پيامبر ضرورت نيست ، زيرا سخنان
راست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ما را از دروغ بستن به آن حضرت بى نياز مى كند،
و اگر كسى بگويد: سخنان پيامبر بر اثر تكرار جاذبه خود را از دست داده و سخن نو
جاذبه ديگرى دارد اين سخن هوسى بيش نيست و جزء اهدافى نيست كه بتواند در برابر
مفسده دروغ بر پيامبر و خدا مقاومت كند و اگر اين در گشوده شود به كارهايى مى
انجامد كه موجب پريشانى در دين مى شود و خير آن (به پندار گوينده ) در برابر شرّ آن
ناچيز است ؛ از اين رو دروغ بستن بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از گناهان كبيره
اى است كه هيچ چيز نمى تواند با آن معاوضه و در برابر آن مقاومت كند.))
شرح پرهيز از دروغ با توريه ها
از علماى گذشته نقل شده كه وجود توريه ها چاره اى براى فرار از دروغ است . از ابن
عباس و ديگران روايت شده : ((در توريه ها وسعتى است كه
انسان را از دروغ بى نياز مى كند.)) مقصود بزرگان اين
است كه هرگاه آدمى مجبور به دروغگويى شود بايد از توريه استفاده كند، امّا در صورت
بى نياز بودن نه دروغ آشكار جايز است نه پنهان (توريه )، ولى توريه آسان تر است .
نمونه اى از توريه روايتى است كه نقل شده : مطرف بر زياد وارد شد. زياد گفت : چرا
دير آمدى ؟ وى بيمارى خود را دليل تاءخير قرار داد و گفت : از وقتى كه از امير جدا
شده ام از زمين برنخاستم جز اين كه خدا مرا برخيزاند.
ابراهيم گفت : هرگاه از طرف تو چيزى به كسى برسد و نخواهى دروغ بگويى بگو: خدا مى
داند (( ما قلت من ذلك من شى ،
)) ((در آن مورد چيزى نگفته ام
)) و در نظر شنونده كه (ما) نافيه است همين معنى كه گفته شد استفاده مى
شود، در حالى كه (ما) در نيت گوينده براى ابهام است يعنى آنچه در اين مورد گفته ام
مهم نيست .
نخعى به دخترش نمى گفت برايت شكر مى خرم بلكه مى گفت : اگر برايت شكر بخرم دوست
دارى و بسا كه خريدنى هم روى نمى داد.
هرگاه كسى در خانه به سارغ ابراهيم مى آمد كه از او بدش مى آمد به كنيز خود مى گفت
: بگو: ابراهيم را در مسجد بجوى ، و نمى گفت اين جا نيست تا دروغگو نشود. نمى خواست
با او ملاقات كند دايره اى مى كشيد و به كنيز خود مى گفت انگشت را در اين دايره
بگذار و بگو شعبى اين جا نيست .
تمام اين توريه ها در جايى است كه انسان نياز به توريه داشته باشد، امّا در موردى
كه نياز نيست نبايد توريه كند، زيرا توريه اگر چه در لفظ دروغ نيست ، در معنى دروغ
است و آن در پاره اى از موارد است چنان كه از عبداللّه بن عتبه روايت شده كه گويد:
همراه ابوعلى بر عمر بن عبدالعزيز وارد شدم و از آن جا بيرون مى آمدم در حالى كه
جامه اى بر تن داشتم مردم مى گفتند: اين جامه را اميرالمؤ منين بر تن تو پوشانيده و
من مى گفتم : خدا به امير پاداش خير دهد، پدرم به من گفت : پسركم خود را از دروغ
نگاه دار و از دروغ و آنچه به دروغ شبيه است بپرهيز. علت منع پدرش اين بود كه گمان
مردم را در مورد جامه با گفتار خود تاءييد مى كرد و هدفش مباهات بود كه هدفى باطل
بود و فايده اى نداشت . آرى توريه براى اهدافى مانند خوشدل ساختن ديگران با شوخى
مباح است مانند فرموده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه : ((پيرزن
وارد بهشت نمى شود، يا در چشم شوهرت سفيدى است ، و تو را بر فرزند شتر سوار مى كنم
.))(666)
امّا دروغ آشكار چنان كه عادت مردم است تا با نادانان شوخى كنند و فريبشان دهند كه
زنى به ازدواج با تو مايل است و اگر در اين دروغ ضررى باشد كه به آزردن دلى بينجامد
حرام است ؛ و اگر فقط به قصد شوخى باشد موجب فسق طرف نمى شود ولى از درجه ايمان او
كاسته مى شود. پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((ايمان
شخص كامل نمى شود تا براى برادرش دوست بدارد آنچه را براى خود دوست مى دارد و در
شوخى خود از دروغ بپرهيزد.))(667)
امّا مقصود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از اين سخن : ((مرد
براى خنديدن مردم سخنى مى گويد و به سبب آن سقوط مى كند بيش از فاصله زمين با ثريا))
(668) منظور اين است كه اگر كسى در شوخى خود غيبت مسلمانى كند يا دلى در
بيازارد چنين است نه شوخى تنها.
از جمله دروغ هايى كه موجب فسق نمى شود، دروغى است كه در مبالغه رايج است ؛ مانند
اين سخن كه صد بار به تو چنين گفتم و صد بار به سراغت آمدم ، چرا كه در اين نوع
محاوره قصد صد بار را ندارد بلكه مى خواهد مبالغه كند. بنابراين اگر تنها يك بار به
سراغ او رفته باشد دروغگوست و اگر چند بار به سراغش رفته باشد كه معمول نيست گنهكار
نيست اگر چه به صد بار هم نرسد و در ميان آن درجاتى هست انسانى كه زبانش آزاد است
با مبالغه در آن در معرض خطر دروغ گفتن قرار مى گيرد و از جمله مواردى كه دروغگويى
در آن معمول است و به آسانى انجام مى شود موردى است كه گفته شود: غذا بخوريد و طرف
بگويد ميل ندارم و اين دروغ ممنوع و حرام است ، در صورتى كه هدف درستى در آن نباشد.
مجاهد گويد: اسماء بنت عميس گفت : همدم عايشه بودم در شبى كه كه او را آماده كردم و
به همراه چند زن او را به خانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برديم . به خدا در
خانه رسول خدا جز يك جام شير نبود. پيامبر نوشيد سپس آن را به عايشه داد و او شرم
كرد. من گفتم : دست رسول خدا را در نكن ، بگير! عايشه گفت : با حالت شرم شير را از
پيامبر گرفتم و نوشيدم ، آنگاه فرمود: به رفقايت بده آنها گفتند ميل نداريم .
پيامبر فرمود: گرسنگى با دروغ جمع نمى شود. اسماء گويد: به پيامبر عرض كردم : اى
رسول خدا اگر يكى از ما در جايى كه به چيزى مايليم بگويد ميل ندارم آيا دروغ به
حساب مى آيد فرمود: دروغ (در نامه عمل ) نوشته مى شود تا آنجا كه دروغ كوچك ، دروغ
كوچك نوشته مى شود.(669)
دينداران از چنين دروغ هايى نيز پرهيز مى كردند. ليث بن سعد گويد: چشمان سعيد بن
مسيب چرك مى داد به حدى كه چرك به بيرون چشمانش مى رسيد. به او مى گفتند: اين چرك
را پاك كن ؛ مى گفت : پزشك به من گفته است : دست به چشمانت نزن و اگر دست به چشمانم
بزنم چگونه بگويم دست نزده ام (دروغ بگويم )؟ اين نمونه اى از مواظبت دينداران بر
راستگويى است ، و هر كس مواظبت نكند زبانش در دروغگويى از اختيارش بيرون مى رود و
ندانسته دروغ مى گويد. از خوّات تيمى روايت شده كه گويد: خواهر ربيع بن خيثم عائده
نزد پسركم آمد و خود را بر روى او انداخت و گفت : پسركم حالت چطور است ؟ پس ربيع
نشست و گفت : خواهرم آيا او را شير داده اى ؟ گفت : نه . ربيع گفت : چه مى شد اگر
مى گفتى پسر برادرم و راست مى گفتى .
از جمله عادت هاست كه انسان بگويد: خدا مى داند، در جايى كه خود نمى داند. عيسى
عليه السّلام گويد: ((از بزرگترين گناهان در پيشگاه
خداست كه بنده بگويد: خدا مى داند در حالى كه خود نمى داند. و بسا كه در نقل كردن
خواب دروغ بگويد كه گناهش بزرگ است ، زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
((از بزرگترين دروغ هاست كه شخصى به كسى غير از پدرش نسبت داده شود يا
آنچه در خواب نديده ادعا كند كه ديده است يا سخنى را كه من نگفته ام به من نسبت
دهد.))(670)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر كه در نقل
خواب خود دروغ بگويد روز قيامت مجبور مى شود كه ميان دو دانه جو گره بزند.))(671)
آفت پانزدهم غيبت است
بحث درباره غيبت طولانى است و ما اول شواهد دينى را كه در نكوهش غيبت وارد شده
بيان مى كنيم ، خداى متعال در قرآن بر نكوهش غيبت تصريح فرموده و غيبت كننده را به
كسى تشبيه كرده كه گوشت برادر دينى خود را در حالى كه مرده باشد بخورد و فرموده است
(( و لا يغتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان
ياءكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه . ))
(672)
پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خون و مال و
آبروى تمام مسلمانان بر مسلمان محترم است .))(673)
غيبت از بين بردن آبروست پيامبر ميان آبرو و خون و مال جمع فرموده است .
و نيز فرمود: ((به يكديگر حسد نورزيد، با هم دشمنى
نكنيد، و يكى از شما ديگرى را غيبت نكند و اى بندگان خدا با هم برادر باشيد.))(674)
از جابر و ابوسعيد روايت شده كه گفتند: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
((از غيبت بپرهيزيد چرا كه غيبت بدتر از زناست ، زيرا شخص گاه مرتكب زنا
مى شود و توبه مى كند خدا توبه اش را مى پذيرد ولى غيبت كننده آمرزيده نمى شود تا
شخص غيبت شده او را بيامرزد.))(675)
انس گويد: رسول خدا فرمود: ((در شب معراج به گروهى
گذشتم كه صورت هايشان را با ناخن هايشان مى خراشيدند به جبرئيل گفتم : اينان
كيانند؟ گفت : كسانى اند كه غيبت مردم مى كردند و آبروى آنها را مى ريختند.))(676)
سليم بن جابر گويد: به محضر پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله آمدم و گفتم : به من
خيرى بياموز كه خدا مرا از آن بهره مند سازد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
((هيچ كار خيرى را كوچك مشمار، اگر چه از ظرف خود در ظرف تشنه آب بريزى
، و با روى باز برادرت را ديدار كنى و چون روى برگرداند او را غيبت نكنى .))(677)
براء گويد: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى ما خطبه ايراد كرد، تا آنجا كه به
گوش كنيزان در خانه هايشان رسانيد و فرمود: ((اى گروهى
كه به زبان ايمان آورده و به دل ايمان نياورده ايد، غيبت مسلمانان نكنيد و در
جستجوى عيب هايشان نباشيد، زيرا كسى كه در جستجوى عيب برادرش باشد خدا عيب او را
بجويد و هر كس كه خدا در پى عيب او باشد در درون خانه اش رسوا شود.))(678)
خداى متعال به موسى وحى كرد: ((هر كس با توبه از غيبت
بميرد آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود و هر كه بميرد و در غيبت كردن اصرار ورزد
نخستين كسى است كه وارد دوزخ مى شود.))
انس گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مردم را به روزه يك روز امر كرد و فرمود:
((هيچ كس افطار نكند تا به او اجازه دهم . مردم روزه
رفتند تا شب شد شخصى مى آمد و مى گفت : اى رسول خدا روزه دارم اجازه بده افطار كنم
و پيامبر به او اجازه مى داد و همچنان مى آمدند و اجازه مى گرفتند تا مردى آمد و
عرض كرد: از خانواده ام دو دختر جوان روزه دارند و شرم دارند كه خدمت شما بيايند به
آنها اجازه بده افطار كنند. پيامبر از او روى گرداند. دوباره تكرار كرد و پيامبر
روى برگرداند سومين بار تكرار كرد. پيامبر فرمود: آنها روزه ندارند و چگونه روزه
دار است كسى كه امروز گوشت هاى مردم را خورده است ؟ برو و به آن دو دستور بده اگر
روزه اند قى كنند. مرد برگشت و به آنها خبر داد و از آنها خواست قى كنند. پس هر
كدام لخته خونى قى كرد. مرد به محضر پيامبر برگشت و جريان را به او خبر داد. پيامبر
صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((سوگند به خدايى كه جان
محمّد صلّى اللّه عليه و آله در دست قدرت اوست اگر لخته هاى خون در شكم آنها باقى
مى ماند آتش (دوزخ ) آنها را مى خورد.))(679)
در روايتى است : ((چون پيامبر از او روى گرداند پس از
آن خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا: به خدا اى رسول
خدا آن دو دختر مردند يا نزديك به مرگند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
((آنها را نزد من بياور. پس آنها آمدند حضرت طشت يا
كاسه بزرگى طلبيد و به يكى از آنها گفت : قى كن و او چرك و خون قى كرد تا كاسه پر
شد. پيامبر به ديگرى فرمود: قى كن او نيز همان طور قى كرد. آنگاه پيامبر صلّى اللّه
عليه و آله فرمود: اين دو از آنچه خدا حلال كرده بود امساك كردند و بر آنچه خدا
حرام كرده بود (غيبت ) افطار كردند، يكى از آنها كنار ديگرى به غيبت نشست و گوشت
هاى مردم را مى خوردند.))(680)
انس گويد: رسول خدا براى ما خطبه خواند و راجع به ربا و بزرگى گناه آن سخن گفت و
فرمود: ((يك درهم كه شخص از ربا به دست مى آورد گناهش
در پيشگاه خدا بزرگ تر از سى و شش زناست و بدترين نوع ربا هتك حرمت شخص مسلمان است
.))(681)
جابر گويد: در راه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوديم . حضرت كنار دو قبر آمد
كه صاحب آن قبرها عذاب مى شدند. پيامبر فرمود: ((كيفر
شدن آنها به سبب گناه كبيره نيست ، يكى از آنها غيبت مردم مى كرد و ديگرى از بول
خود اجتناب نمى كرد و يك شاخه يا دو شاخه درخت خرما طلبيد و آنها را شكست و روى هر
قبرى كاشت . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: از عذابشان كم مى شود تا آنگاه كه
اين شاخه ها تر باشند يا خشك نشوند.))(682)
چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مردى به نام ماغر را به سبب زنا كردن سنگسار كرد،
مردى به رفيق خود گفت : اين شخص (پيامبر) سگ را كشت . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
آن دو را كنار مردارى برد و فرمود: آن را بجويد و بخوريد. عرض كردند: اى رسول خدا
صلّى اللّه عليه و آله مردارى را بجويم ؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آنچه
درباره برادرتان گفتيد (غيبت كرديد) گنديده تر و كثيف تر از اين مردار بود.))(683)
امام چهارم عليه السّلام شنيد كه مردى از ديگرى غيبت مى كرد. فرمود:
((از غيبت بپرهيز چرا كه غيبت نان خورش سگ هاى جهنم است .))(684)
از مجاهده درباره اين گفتار خداوند، (( ويل
لكل همزة لمزة . ))
(685) روايت شده كه مقصود از ((
همزه )) طعنه زدن به مردم است ، و
(( لمزه )) كسى است كه گوشت
مردم را مى خورد. صحابه (پيامبر) با روى باز با هم ديدار مى كردند و غيبت نمى كردند
و معتقد بودند كه بدترين اعمال غيبت كردن است و انجام آن را عادت منافقان مى
دانستند. يكى از صحابه گويد: ما پيشينيان را درك كرديم . آنها تنها روزه و نماز را
عبادت نمى دانستند، بلكه خوددارى از ريختن آبروى مردم را عبادت مى شمردند.
ابن عباس گويد: هرگاه خواستى عيب هاى رفيقت را نقل كنى عيب هاى خود را به ياد
بياور. يكى از صحابه گويد: يكى از شما خاشاك را در چشم برادرش مى بيند و شاخه درخت
را در چشم خودش نمى بيند؛ ديگرى گويد: اى فرزند آدم به حقيقت ايمان نمى رسى مگر
وقتى كه عيبى در خودت هست از ديگرى عيب نگيرى و تا آنگاه كه به اصلاح آن عيب خود
بپردازى ، و هرگاه چنان كردى سرگرم به خودت مى شوى ، و محبوب ترين بنده در پيشگاه
خدا كسى است كه سرگرم اصلاح عيب هاى خود باشد.
مالك بن دينار گويد: عيسى بن مريم عليه السّلام در حالى كه حواريون همراهش بودند به
مردار سگى گذشت . حواريان گفتند: اين سگ چه بدبوست ! عيسى عليه السّلام فرمود:
دندان هايش چه سفيد است ظاهرا عيسى آنها را از عيب گرفتن (غيبت ) بر سگ نهى كرد و
به آنان هشدار داد كه فقط خوبى هاى مخلوقات خدا را بگوييد))
مى گويم : بعضى از علماى اماميه گفته اند: از گفتار عيسى عليه السّلام به حواريان
استنباط نمى شود كه سخن حواريان درباره سگ غيبت است ، بلكه دليل سخن عيسى عليه
السّلام اين بود كه بو دادن مردار و نظير آن كه خوشايند طبع انسان نيست به فعل كسى
كه زشتى آن را نيكو مى داند نسبت داده نمى شود و ظاهر سخن حواريان زشت شمردن آن است
ظاهرا عيسى عليه السّلام به اين نكته توجه فرموده كه تمام كارهايى كه با طبع انسان
سازگار و ناسازگار است امرى است كه خدا بر طبق حكمت خود انجام داده است ، و دستور
داده كه وى در برابر كارهاى سازگار با طبع سپاسگزار و در برابر كارهاى ناسازگار با
طبع ، صبر كند، حواريان كه از عفونت سگ بدشان آمده بود صبر نكردند يا از حقيقت كار
غافل بودند. از اين رو عيسى عليه السّلام آنان را متوجه سفيدى دندان سگ كرد كه با
طبعشان سازگار بود و آن را در برابر بوى بد و ناخوشايند سگ قرار دارد و حواريان را
از توجه به آن بازداشت و اين نكته لطيفى است كه از سخن بزرگان دريافتم .
از طريق شيعه صدوق (ره ) روايتى به اسناد خود از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل
كرده كه فرمود: ((هر كه براى غيبت و اظهار عيب برادرش
حركت كند اولين گامى كه بردارد به طرف دوزخ برداشته است ، و خدا عيبش را بر تمام
مردم آشكار سازد و هر كه مسلمانى را غيبت كند روزه اش باطل و وضويش شكسته مى شود؛ و
اگر به اين حال بميرد حرام خدا را حلال دانسته است .))(686)
از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه گويد: ((پيامبر
خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: غيبت در دين شخص مسلمان سريع تر اثر مى كند از
مرضى كه از درون عضو انسان را مى خورد.))(687)
و نيز آن حضرت گفت : ((رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله
فرمود: نشستن در مسجد به انتظار نماز عبادت است تا حدثى از او سر نزند، عرض شد: اى
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حدث چيست ؟ فرمود: غيبت كردن .))(688)
ابن ابو عمير از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: ((كسى
كه درباره مؤ من سخنى بگويد كه با چشمانش ديده و با گوش هايش شنيده است ، در زمره
كسانى است كه خداوند فرموده است : (( ان
الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم .
))
(689)
از مفضل بن عمر روايت شده گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: ((كسى
كه از مؤ منين سخنى نقل كند كه قصدش عيبگويى و از بين بردن مروت او باشد تا آن مؤ
من از چشم مردم بيفتد خدا او را از تحت سرپرستى خود به سرپرستى شيطان بيرون كند و
شيطان او را نپذيرد.))(690)
از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((غيبت
بر هر مسلمانى حرام است و غيبت حسنات را مى خورد، چنان كه آتش هيزم را مى خورد.))(691)
بيان معناى غيبت و تعريف آن
بدان كه غيبت ، گفتن چيزى درباره برادر دينى است كه اگر از آن آگاه شود برنجد و
تفاوتى ندارد كه عيب جسمانى يا تبار يا اخلاق يا گفتار و كردار يا دين و دنيايش را
بگويى و يا عيب لباس و خانه و مركب سوارى او را بازگو كنى . عيب جسمانى مثلا ضعف
چشم و آبريزى آن ، لوچ بودن كچل بودن ، كوتاه و بلند بودن ، سياه و زرد بودن و تمام
صفاتى كه يادآورى آن فرد مبتلا را مى رنجاند، و امّا عيب تبار اين است كه بگويى :
پدرش نبطى ، هندى ، فاسق ، خسيس ، تعميركار كفش ، رفتگر، سلاّخ است يا هر چه از آن
رنجيده خاطر شود. امّا عيب اخلاقى اين است كه بگويى : بدخو، بخيل ، متكبر، رياكار،
عصبى ، ترسو، ناتوان كم دل و جراءت ، بى باك است و نظير اينها؛ و امّا عيب كارهايى
كه به دين او مربوط مى شود اين است كه مثلا بگويى : دزد، كذّاب ، ميگسار، خيانتكار،
ظالم ، كاهل نماز و زكات است ؛ ركوع و سجود نمازش را كامل نمى كند؛ از نجاسات پرهيز
ندارد؛ به پدر و مادرش نيكى نمى كند يا زكات را به جايش نمى دهد يا درست تقسيم
نمى كند يا در روز روزه داريش خود را از آميزش با زنان و غيبت و هتك حرمت مردم حفظ
نمى كند. امّا عيب هاى مربوط به دنيا مثل اين است كه بگويد: فلانى بى ادب است ،
مردم را خوار مى شمارد، و هيچ كس را بر خود صاحب حق نمى داند و تنها خود را صاحب حق
مى داند، يا بگويد پرحرف ، پرخور و پرخواب است و زمانى كه وقت خواب نيست مى خوابد و
در آن جا كه شاءن او نيست مى نشيند، امّا عيب لباسش به اين است كه بگويد آستين
گشاد، بلند دامن ، عمامه گنده يا يقه چركين است . گروهى گفته اند عيبجويى دينى از
كسى غيبت نيست ، زيرا نكوهشى است كه خدا در قرآن بيان فرموده است . از اين رو نقل
گناهان شخص و نكوهش او جايز است به دليل روايتى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
رسيده است : براى آن حضرت از زنى كه بسيار اهل نماز و روزه بود، ولى همسايگانش را
اذيت مى كرد ستايش شد. پيامبر فرمود: آن زن در دوزخ است ))؛
(692) و نيز از زنى ياد شد كه بخيل است . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
فرمود: ((در اين صورت چه خيرى دارد؟))(693)
اين سخن باطل است زيرا مردم آن سخنان را مى گفتند چون احتياج داشتند كه با سؤ ال
احكام دين را بفهمند و غرض آنها عيبجويى ياد شدگان نبود و در غير از مجلس رسول خدا
صلّى اللّه عليه و آله به آن نيازى نمى باشد و دليل آن اجماع امت است بر اين كه هر
كس از ديگرى ياد كند به سخنانى كه موجب رنجش وى شود از او غيبت كرده است چرا كه
داخل در تعريف غيبتى است كه پيامبر از آن نهى فرموده است . بنابراين اگرچه در تمام
موارد ياد شده راستگو باشد غيبت و معصيت خدا كرده و گوشت برادرش را خورده است به
دليل روايتى كه پيامبر فرمود: ((آيا مى دانيد غيبت چيست
؟ گفتند: خدا و رسولش داناتر است . فرمود: ياد كردن از برادرت به سخنى كه او را
برنجاند. عرض شد: آيا اگر آنچه مى گويم در برادرم باشد غيبت است ؟ فرمود: اگر آنچه
مى گويى در او باشد. او را غيبت كرده اى و اگر در او نباشد به او بهتان زده اى
))(694)
معاذ بن جبل گويد: از مردى در محضر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ياد شد و گفتند:
چقدر او عاجز و ناتوان است ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
((از رفيقتان غيبت كرديد، عرض كردند: اى رسول خدا آنچه در او بود گفتيم
. فرمود: اگر آنچه در او نبود مى گفتيد به او بهتان زده بوديد.))(695)
حذيفه از عايشه روايت كرده كه عايشه از زنى ياد كرد و گفت : آن زن كوتاه قد است .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((او را غيبت كردى
)).(696)
حسن گويد: به بدى ياد كردن ديگران سه گونه است : غيبت ، بهتان ، دروغ و تمام آنها
در قرآن آمده است . غيبت گفتن چيزى است كه در او وجود دارد؛ بهتان گفتن چيزى است كه
در او نيست ؛ دروغ ، گفتن چيزى درباره اوست كه به تو رسيده است .
ابن سيرين از مردى ياد كرد و گفت : آن مرد سياه ، آنگاه گفت : از خدا آمرزش مى
خواهم من معتقدم كه او را غيبت كرده ام . ابن سيرين از ابراهيم ياد كرد و گفت :
ابراهيم نخعى و نگفت ابراهيم اعور.
عايشه گويد: هيچ يك از شما نبايد از ديگرى غيبت كند زيرا يك بار در محضر پيامبر به
زنى گفتم : اين زن بلند دامن است . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آب دهانت
را بينداز، آب دهان انداختم و تكه گوشتى بود.
(697)
مى گويم : اين رواياتى كه اهل سنت نقل كرده اند نمى تواند حكم شرعى را ثابت كند،
بويژه كه انگيزه جعل چنين رواياتى در آنان وجود دارد؛ زيرا پيشوايان اهل سنت و رؤ
ساى آنها عيب و نقص هاى فراوانى دارند كه آنها را واداشته است براى به دست آوردن
حاجت خود باب اظهار آن عيب ها را به هر صورت كه شده مسدود سازند تا حال خود را
ترويج كرده و از تنفر رعيت در امان باشند. همان طور كه آشكار ساختن عيب هاى مردم
موجب هلاكت است ، قطع ريشه اين عمل و بستن آن (باب اظهار عيب ها) نيز خطر آفرين است
زيرا اظهار نكردن عيب ها، خود موجب تاءييد كارهاى گنهكاران و صاحبان عيب هاست ،
برخى از علماى ما (شيعه ) چنين گفته اند.
در (( مصباح الشريعه
))
(698) از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده : غيبت ، ياد كردن كسى است
به عيبى كه در پيش خدا عيب نيست و نكوهش چيزى است كه آگاهى از آن ستوده است . امّا
اگر از شخص غايبى به عيبى ياد شود كه در پيش خدا نكوهيده است و صاحب آن عيب به آن
نكوهش مى شود اين نكوهش غيبت اگر چه صاحب آن غيبت اگر بشنود برنجد به شرط آن كه
نكوهنش كننده خود آن عيب را نداشته باشد و مقصودش تنها جدا كردن حق از باطل بر اساس
گفتار خدا و رسول باشد؛ ولى اگر در اظهار آن عيب هدف دينى نداشته باشد. بر اساس
مقصود فاسد خود مؤ اخذه مى شود اگر چه درست باشد (عيب در طرف باشد).
از امام صادق عليه السّلام روايت شده : ((غيبت ، گفتن
عيب برادر دينى است كه خدا آن عيب را پوشانده است ، امّا عيب آشكار مانند شتابزدگى
و تندى غيبت نيست .))
و در خبر ديگر آمده است ((غيبت ، گفتن عيبى از عيب هاى
برادر دينى است كه خودش انجام نداده است .
(699) و چيزى را كه خدا بر او پوشانده است و حدى بر او اقامه نشده است
منتشر سازد.))(700)
بعضى از علماى ما (شيعه ) گفته اند كه حرام بودن غيبت اختصاص به معتقدان به حق دارد
(موحدان شيعه ) زيرا دلايل حكم غيبت شامل گمراهان (پيروان ديگر اديان و مشركان )
نمى شود چون حكم در غيبت مربوط به مؤ منان يا برادران ايمانى است بنابراين شامل
كسانى نمى شود كه به دين حق معتقد نيستند.
|