راه روشن ، جلد پنجم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا
حياء
ملامحسن فيض كاشانى رحمه
اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى
- ۱۳ -
فايده دهم ،
اين است كه با گرسنگى مى تواند غذاهاى زيادى را به يتيمان و مسكينان صدقه دهد و روز
قيامت در سايه صدقه خود قرار گيرد، چنان كه در حديث
(389) آمده است . پس آنچه را مى خورد گنچ پنهان اوست و آنچه را صدقه مى
دهد گنجينه اش لطف خداست ؛ بنابراين بنده را از مال خود بهره اى نيست جز آنچه صدقه
كه برايش بماند، يا بخورد و فانى شود يا بپوشد و كهنه شود؛ پس صدقه دادن به غذاهاى
اضافى بهتر از سيرى و پوده كردن است . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مردى شكم
گنده نگاه كرد، با انگشت به شكم او اشاره كرد و فرمود: ((اگر
اين غذاهايى كه در اين جا ريخته اى در جاى ديگر بود (انفاق مى كردى ) برايت بهتر
بود.))(390)
يعنى اگر آن را براى آخرتت جلوتر مى فرستادى و به ديگران مى بخشيدى بهتر بود.
از حسن روايت شده كه گفت : به خدا ما مردانى را درك كرديم كه يكى از آنها در هنگام
شام به قدر كافى غذا داشت و اگر مى خواست مى توانست تمامش را بخورد ولى مى گفت : به
خدا اين غذا را به شكم خود اختصاص نمى دهم مگر اين كه قسمتى از آن را در راه خدا
ببخشم .
اين ده فايده از فوايد گرسنگى بود كه هر فايده اى خود فوايد بى شمارى دارد و تعداد
آن فوايد پايان پذير نيست . بنابراين گرسنگى گنجينه بزرگى براى فايده هاى آخرت است
؛ از اين رو يكى از پيشينيان گويد: گرسنگى كليد آخرت و باب زهد است و سيرى كليد
دنيا و باب رغبت است تمام اين مطالب در اخبارى كه روايت كرديم بصراحت آمده است ، و
با آگاهى بر جزئيات اين فوايد معناى اين روايات با بينش و آگاهى درك مى شود و هرگاه
جزئيات اين فوايد را ندانستى و در عين حال فضيلت گرسنگى را تصديق مى كردى در ايمان
خود رتبه مقلدان را خواهى داشت .
راه رياضت در سركوب شكمبارگى
بايد بدانى كه مريد در آنچه مى خورد و مربوط به شكم اوست به چهار چيز موظف است :
يكى اين كه جز حلال نخورد، زيرا عبادتى كه با خوردن غذاى حرام انجام شود، مانند
ساختمانى است كه بر روى امواج دريا ساخته شود. در كتاب حلال و حرام درجات ورع كه
رعايتش واجب است ذكر شد؛ و سه وظيفه مخصوص به غذا خوردن باقى مى ماند كه اندازه غذا
از نظر كمى و زيادى و اندازه آن از نظر زمان در دير و زود خوردن و تعيين جنس خوردنى
، در خوردن آنچه انسان اشتها دارد و ترك آنهاست .
امّا وظيفه اول
در كاستن غذا اين است كه بتدريج انجام شود پس كسى كه به پرخورى عادت كرده و يك باره
كم غذا مى خورد مزاجش آن را تحمل نمى كند و ضعيف مى شود و بسيار به زحمت مى افتد؛
پس سزاوار است كه اندك اندك و به تدريج به آن برسد يعنى از غذايى كه به آن عادت
كرده كم كم بكاهد، مثلا اگر دو گرده نان در روز مى خورده و قصد دارد به يك گرده
تقليل دهد بايد هر روز يك گرده نان را به هفت قسمت كند و يك چهارم از يك قسمت را كم
كند كه 128 گرده نان يا حدود 301 گرده نان در روز مى شود. در نتيجه در مدت يك ماه
يك گرده نان از خوراك روزانه اش بكاهد و اين كار برايش زيانبار نخواهد بود و در او
اثرى نمى كند و اگر بخواهد مى تواند همين كار را با وزن كردن نان يا به طور تخمين
انجام دهد. پس در هر روزى مقدار يك لقمه از غذاى روز گذشته اش بكاهد، آنگاه اين عمل
چهار درجه مى شود كه آخرين درجه اش اين است كه نفس خود را به اندازه اى از غذا عادت
دهد كه بدن به كمتر از آن پايدار نمى ماند و آن عادت صديقان است كه سهل شوشترى آن
را برگزيده و گفته است : مردم خدا را با سه چيز بپرستند: به زنده بودن و عقل و
(نيروى بدن ). پس اگر بنده بر دو چيز كه حيات و عقل است بترسد در صورتى كه روزه است
افطار كند و اگر فقير است با زحمت غذا به دست بياورد و اگر بر آن دو امر نمى ترسد
بلكه بر توان خود ترسان است سزاوار است كه اهميت ندهد اگر چه ضعيف شود تا آن درجه
كه نماز را نشسته بخواند كه نشسته نماز خواندن بر اثر ضعف ناشى از گرسنگى بهتر از
نماز ايستاده اوست با پرخورى .(391)
مى گويم : اين عقيده درست نيست زيرا خلاف آن چيزى است كه از روايات اهل بيت عليهم
السّلام آشكار مى شود، بنابراين حق اين است كه رهرو راه خدا تا آنجا كه ممكن است
قوت و نيروى خود را همانند حيات و عقلش حفظ كند. خداى متعال فرمود:
(( كلوا من الطيبات و اعلموا صالحا. ))
(392) و فرمود: ((
قل من حرم زينة اللّه اللتى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق قل هى للذين آمنوا فى
الحيوة الدنيا خالصة يوم القيامة . ))
(393) و تمام سخن در اين مورد خواهد آمد.
غزالى گويد: درجه دو اين است كه نفس خود را با رياضت در هر شبانه روزى به 12 مد
(حدود 5 سير) كه يك گرده و خورده اى نان است برگرداند كه چهار گرده آن يك من مى شود
و اين مقدار 13 غذاى شكم است درباره بيشتر مردم ، چنان كه پيامبر خدا صلّى اللّه
عليه و آله بيان كرده است و آن بيشتر از لقيمات
(394) است ، زيرا اين صيغه براى قلت است و بر كمتر از عدد ده دلالت
دارد.
درجه سوم اين است كه نفس خود را به اندازه مد (10 سير) برگرداند و آن دو گرده و نصف
(دو و نيم گرده نان ) است و اين مقدار غذا درباره مد (10 سير) برگرداند و آن دو
گرده و نصف (دو و نيم گرده نان ) است و اين مقدار غذا بيشتر مردم بيش از 13 غذاى
شكم است و نزديك به 23 غذاى شكم است و 13 براى آب باقى مى ماند و ديگر جايى براى
ذكر و ياد خدا نمى ماند و در بعضى از روايات عبارت ((
ثلث للذكر )) (13 براى ذكر خدا) به جاى
(( ثلث للنفس )) (13 براى نفس
كشيدن ) آمده است .
درجه چهارم اين است كه بيش از اندازه يك مد تا به يك من باشد ولى بيش از يك من
اسراف و مخالف فرموده خداى متعال است : ((
و لا تسرفوا. ))
(395) يعنى درباره بيشتر مردم زيرا مقدار نياز به غذا نسبت به شخص و
سن و شغل مختلف مى شود و در اين جا راه پنجمى است كه اندازه اش برايش معين نشده
است ولى اين راه اشتباه است و آن اين كه اگر حقيقةً گرسنه است هر چه خواهد بخورد و
هنوز اشتهاى حقيقى دارد دست بكشد، ولى غالبا چنين است كه آن كس كه نتواند جلوى نفس
خود را از يك گرده يا دو گرده نان بگيرد، حدود گرسنگى واقعى برايش آشكار نمى باشد و
احتمال مى رود كه اشتهاى او كاذب و دروغين باشد.
براى گرسنگى واقعى نشانه هايى ذكر شده يكى آن است كه انسان خورشت نخواهد بلكه با
اشتها تنها نان بخورد هر نانى كه باشد و هرگاه نان مخصوصى يا خورشتى بخواهد گرسنه
نيست ، و گويند: يكى از نشانه هاى گرسنگى واقعى آن است كه اگر آب دهن بيندازد مگس
بر روى آن ننشيند، يعنى در آب دهانش چربى نماند و آن دليل خالى بودن معده است ،
امّا شناخت اين حالت دشوار است . پس حق آن است كه مريد براى خود مقدار غذايى در نظر
بگيرد كه او را براى عبادتى كه در صدد انجام آن است ضعيف نسازد و چون به آن مقدار
رسيد دست بكشد اگر چه اشتها داشته باشد.
خلاصه اندازه گيرى غذا ممكن نيست چون در حالات و اشخاص مختلف فرق مى كند آرى گاه
خوراك گروهى از صحابه در هر جمعه اى يك صاع گندم بود و هرگاه خرما مى خوردند
خوراكشان يك صاع و نيم خرما مى شد و يك صاع گندم چهار مد (10 سير) بود. بنابراين
خوراكشان در هر روزى نزديك به نصف مد مى شد و اين همان است كه گفتيم به اندازه 13
شكم است و در خوردن خرما نياز به بيش از يك صاع بود چون هسته خرما از آن كم مى شود.
ابوذر (رض ) مى گفت : خوراك من در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در هر هفته يك
صاع جو بود. به خدا سوگند بر آن نمى افزايم تا پيامبر را ملاقات كنم ، زيرا شنيدم
كه مى فرمود: ((نزديكترينتان در نشستن با من در قيامت و
محبوبترين شما در نزد من كسى است كه به همان حال باشد كه در زمان من هست .))(396)
و به عنوان زشت شمردن بر بعضى صحابه مى فرمود شما دگرگون شديد، جو براى شما غربال
مى شود و قبلا غربال نمى شد؛ گرده هاى نان بزرگ و نازك مى پزيد و ميان دو خورشت جمع
مى كنيد، و غذاهاى رنگارنگ براى شما مى آورند يكى از شما صبح يك جامه مى پوشد و
شبانگاه با جامه اى ديگر ولى در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين نبوديد،
غذاى اصحاب صفه در هر روزى
(397) يك مد خرما بود كه ميان دو نفر تقسيم مى شد. و مد يك رطل و 13 رطل
است با حذف هسته آن .
يكى از پيشينيان گويد: مؤ من مانند گنجشك است . مشتى خرماى نامرغوب و يك مشت سويق و
يك جرعه آب او را بس است ، و منافق مانند جانور درنده است كه مى بلعد و مى بلعد، و
به فكر گرسنگى همسايه اش نيست و غذاى زايدش را به برادرش نمى بخشد، اين غذاهاى
اضافى را پيشاپيش (براى آخرتتان ) بفرستيد.
سهل گويد: اگر دنيا خون ذبيحه باشد تغذيه مؤ من از آن حلال است ، زيرا خوردن مؤ من
در هنگام ضرورت فقط به اندازه برپا ايستادن اوست .
وظيفه دوم
درباره زمان خوردن و ميزان به تاءخير انداختن آن است و در آن نيز درجاتى است .
بالاترين درجه آن است كه سه روز و بيشتر گرسنه باشد. و در مريدها درجه رياضت ،
تمرين به گرسنگى است نه به مقدار (غذا) تا آنجا كه بعضى از مريدها به سى يا چهل روز
رسيده اند و گروهى از علما كه تعدادشان هم بسيار است به آنجا رسيده اند كه از
گرسنگى براى راه آخرت كمك گرفته اند يكى از علما گويد كسى كه چهل روز گرسنگى براى
راه آخرت كمك گرفته اند يكى از علما گويد كسى كه چهل روز گرسنگى بكشد قدرتى از
ملكوت برايش ظاهر شود، يعنى بعضى از اسرار الهى بر او كشف گردد. يكى از اين طايفه
(صوفيه ) از راهبى آگاه شد. پس در حال او سخن گفت و به مسلمان شدن او و ترك غرورش
طمع كرد، پس راهب در اين مورد با او به مكالمه پرداخت تا به او گفت : مسيح عليه
السّلام چهل روز گرسنه مى ماند و اين معجزه اى است كه فقط از پيغمبر راستين سر مى
زند. صوفى به او گفت : اگر من پنجاه روز گرسنه ماندم دينت را رها مى كنى ؟ و وارد
دين اسلام مى شوى ؟ و اعلام مى كنى كه پيامبر اسلام بر حق و تو بر باطلى ؟ گفت :
آرى ، پس نشست و از جا برنخاست مگر اين كه روى او را مى ديد تا پنجاه روز گرسنه
بودن گذشت گفت : اى راهب بر آن نيز بيفزايم . پس گرسنه ماند تا شصت روز كامل شد.
راهب از كار او در شگفت ماند و گفت : ((گمان نمى كردم
كسى از مسيح بگذرد))، و اين امر موجب مسلمان شدن او
گرديد. اين درجه اى بزرگ است كه كمتر كسى به آن مى رسد، مگر صاحب مكاشفه اى كه تحمل
اين گرسنگى داشته باشد و به ادامه راهى را كه پيموده همچنان سرگرم شود و لذت نفس
خود را از آن كامل و گرسنگى و نياز خود را فراموش كند.(398)
درجه دوم اين است كه دو تا سه روز گرسنه بماند و اين (تعداد گرسنگى ) طبيعى است و
با كوشش مى توان به آن رسيد.
درجه سوم كه كمترين زمان گرسنگى است اين است كه در شب و روز به يك وعده غذا اكتفا
كند و آنچه از اين مقدار تجاوز كند زياده روى و مداومت بر سيرى است و اين كار خاص
عيّاش و مرفّه است و از سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بدور مى باشد.
ابوسعيد خدرى روايت كرده : ((پيامبر صلّى اللّه عليه و
آله هرگاه صبحانه مى خورد شام نمى خورد و بالعكس ))
(399) و پيشينيان در هر شبانه روز يك بار غذا مى خوردند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عايشه فرمود: ((از
اسراف بپرهيز زيرا دوبار غذا خوردن در روز جزو اسراف است .))
(400) بنابراين در روزى دوبار غذا خوردن اسراف و هر دو روز يك وعده غذا
خوردن سخت گيرى در خرج و يك بار غذا خوردن در شبانه روز حد وسط ميان آن دو مى باشد
و در قرآن
(401) ستوده شده است و كسى كه در هر روز يك بار غذا مى خورد مستحب است
كه در سحر پيش از طلوع صبح بخورد، يعنى پس از نماز شب و پيش از صبح براى اين شخص
گرسنگى روز براى روزه و گرسنگى شب براى برخاستن و خالى شدن قلب به سبب تهى بودن
معده و ظرافت فكر و گرد آمدن همت و آرامش نفس تا زمان مشخص (غذا خوردن ) حاصل است .
در حديث عايشه است : ((پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
(گرسنگى خود را) به سحر متصل مى ساخت )).(402)
مى گويم : اين كار صحيح است مشروط بر آن كه گرسنگى را روزه پيوسته قرار ندهد بلكه
پس از مغرب افطار كند، زيرا روزه پيوسته از ويژگى هاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
بود و بر امتش حرام است ؛ چنان كه از اهل بيت عليهم السّلام روايت شده است .(403)
ابوحامد گويد: اگر دل روزه دار پس از مغرب به غذا توجه كند و اين توجه مانع حضور
قلب در هنگام نماز شب شود، شايسته تر آن است كه غذايش را نصف كند به عنوان مثال اگر
دو گرده نان است يك گرده را موقع افطار بخورد و يك گرده را در موقع سحر تا نفسش
آرام شود و در وقت نافله شب بدنش سبك باشد و در روز نيز به سبب سحرى خوردنش سخت
گرسنه نشود. پس ، گرده نان اول به خواندن نافله شب كمك مى كند و گرده دوم به روزه
گرفتن ؛ و كسى كه يك روز روزه مى گيرد و يك روز افطار مى كند مانعى ندارد كه در روز
افطارش پيش از ظهر و در روز روزه داريش در وقت سحر غذا بخورد. اين بود راه هاى
تنظيم زمان غذا خوردن و دير و زود (زمانى ) آن .
مى گويم : در كافى به اسنادش از ابن اخى شهاب بن عبد ربّه روايت شده كه گفت :
((به محضر امام صادق عليه السّلام از دردها و پوده اى
كه مبتلا بودم شكايت كردم . حضرت به من فرمود: صبحانه و شام بخور و در فاصله آن دو
چيزى نخور كه موجب تباهى بدن است . مگر نشنيده اى كه خداى متعال مى فرمايد:
(( لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا. ))
(404)
از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه گفت : ((اميرمؤ
منان عليه السّلام فرمود: شام پيامبران ثلث اول شب است . پس آن را ترك نكنيد، زيرا
شام نخوردن موجب تباهى بدن است )).(405)
و نيز از آن حضرت است كه فرمود: ((شام نخوردن موجب ضعف
و پيرى انسان مى شود
(406) و براى شخص مسن لازم است كه با شكم پر بخوابد.))(407)
از حضرت رضا عليه السّلام روايت شده است : ((در بدن رگى
است كه به آن عشا گويند و هرگاه شخص شام نخورد آن رگ تا صبح صدايش مى زند و مى
گويد: خدا تو را گرسنگى دهد چنان كه مرا گرسنه گذاشتى ، و خدا تو را تشنگى دهد چنان
كه مرا تشنه گذاشتى . پس هيچ يك از شما شام را ترك نكنيد اگر چه يك لقمه نان يا
شربت آبى باشد.))(408)
از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: ((يارانم
را چه شده كه گوشت نمى خورند، بوى خوش نمى بويند، و با زنان آميزش نمى كنند؟ امّا
من گوشت مى خورم ، بوى خوش مى بويم و با زنان همبستر مى شوم ، و هر كه از سنت من
روى بگرداند از من نيست (پيرو من نيست ).))(409)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بر هر كه چهل
روز بگذرد و گوشت نخورد وام بگيرد و گوشت بخورد.))(410)
ابوحامد در اين باب (از نظر لباس و غيره ) در گذشته و آينده بسيار سخت گيرى كرده
است و در تك تك گفتارش بر او ايراد نگرفتيم ، بلكه به آنچه نقل شد اكتفا كرديم ، و
بعضى حكايت ها را كه از صوفيه نقل كرده و موجب كراهت طبع هاى سليم است حذف كرديم ؛
مانند اين داستان كه درباره سهل بن عبداللّه نقل كرده كه سه سال انجير كوبيده مى
خورد آنگاه در سه سال با سه درهم تغذيه كرد و ديگر داستان ها.
غزالى گويد:
وظيفه سوم
انتخاب نوع غذا و ترك خورشت است و برترين غذا مغز گندم است و اگر آن را غربال كند
كه كمال رفاهيت است ، و حد وسط آن جو غربال شده و كمترين آن جو غربال نشده است .
برترين خورشت ها گوشت و شيرينى است و كمترين آن نمك و سركه است و حد وسط آن چيزهايى
است كه به روغن بدون گوشت آراسته شود. عادت رهروان راه آخرت همواره خوددارى از
خورشت است ، بلكه خوددارى از خواسته هاست ، زيرا انسان مايل به خوردن هر غذاى لذيذى
است و آن موجب غرور در نفس او و سختى در قلب او مى شود و دلش به لذت هاى دنيا خو مى
گيرد و از مرگ و ديدار خدا بدش مى آيد و دنيا براى او بهشت و مرگ برايش زندان مى
شود؛ و هرگاه نفس خود را از خواسته هايش باز دارد و بر او تنگ بگيرد و لذتهايش را
بر او حرام سازد دنيا برايش تنگ و زندان مى شود و نفس او مايل به رهايى از دنيا مى
شود و رهايى او در مردن است . يحيى بن معاذ به همين نكته اشاره كرده آن جا كه مى
گويد: اى گروه صديقان خودتان را براى مهمانى بهشت گرسنگى دهيد، زيرا ميل به غذا به
اندازه گرسنه نگاه داشتن نفس است . تمام آنچه ياد كرديم از آفتهاى سيرى است ، زيرا
اين آفت ها با خوردن غذاهاى گوارا به جريان مى افتد و ما با تكرار آنها سخن را
طولانى نمى كنيم . از اين رو ترك خواسته هاى مباح پاداش فراوان دارد و خوردن غذاى
لذيذ خطر بسيار تا آنجا كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بدترين
امتم كسانى اند كه مغز گندم مى خورند.))
(411) در حالى كه مغز گندم حرام نيست بلكه مباح است ، به اين معنى كه هر
كس آن را يك بار يا دو بار بخورد معصيت نكرده است ، و هر كس بر خوردنش مداومت ورزد
نيز گناه نكرده است ، ولى نفس خود را به رفاه تربيت مى كند و به دنيا و لذتهايش انس
مى گيرد و در صدد به دست آوردن آن بر مى آيد در نتيجه اين كارها، او را به گناهان
مى كشاند. پس آنها بدترين امتند زيرا مغز گندم آنها را به انجام كارهايى مى كشاند
كه تمام آنها گناه نيست .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بدترين امتم
آنهايى هستند كه با غذاهاى خوب تغذيه كنند و از آنها گوشت بر بدنشان برويد و تنها
همّشان خوردن غذاهاى گوناگون و لباس هاى رنگارنگ است و در سخن گفتن بى پروايند.))(412)
خداى متعال به موسى عليه السّلام وحى كرد: ((به ياد آر
كه در گور مسكن مى گزينى چه آن تو را از بسيارى خواسته باز مى دارد.))
پيشينيان از خوردن غذاهاى لذيذ و عادت دادن نفس بر آن سخت مى ترسيدند و معتقد بودند
كه آن نشان شقاوت است و منع آن را از سوى خدا براى خود كمال سعادت مى دانستند، تا
آنجا كه روايت شده وهب بن منبّه گفت : دو فرشته در آسمان چهارم با هم ملاقات مى
كردند و يكى به ديگرى گفت : از كجا مى آيى ؟ گفت : ماءمور شدم يك ماهى را كه فلان
يهودى (لع ) خواسته بود از دريا برانم و ديگرى گفت : ماءمور شدم روغن زيتونى را كه
فلان عابد خواسته بود بريزم . و اين هشدارى است بر اين كه فراهم آمدن اسباب شهوت از
نشانه هاى خير نيست .
از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده است : ((بسا
كسى كه چيزى بخواهد و رد شود و آن را بر نفس خويش برگزيند، خدا او را بيامرزد.))(413)
و نيز از آن حضرت روايت شده است : ((هرگاه سگ گرسنگى را
با گرده نانى و كوزه آبى دفع كنى پس دنيا و اهل دنيا نابود باد.))(414)
حضرت با اين سخن اشاره فرموده كه درد گرسنگى و ضرر آن را بايد دفع كرد نه اين كه از
لذت هاى دنيا برخوردار شد، پيشينيان از خوردن مشتهيات و سير شدن از غذاها خوددارى
مى كردند و خوددارى آنها به سبب فوايدى بود كه ذكر كرديم ، و در بعضى اوقات غذاى
حلالى نداشتند، لذا به مقدار ضرورت اجازه استفاده داشتند؛ و خواسته ها از موارد
ضرورت نيست ، تا آنجا كه بعضى از همان علماى سابق گفته اند: نمك خواهش است زيرا بر
نان افزوده مى شود و غير از نان هر چه هست شهوت و خواسته است و اين آخرين درجه
رعايت درخواسته هاى نفس است و هر كه بر آن قادر نيست سزاوار است از نفس خويش غافل
نشود و در شهوت ها نيفتد و در مسرف بودن شخص همين بس كه هر چه خواهد بخورد و هر
كارى كه مايل است انجام دهد، و شايسته است كه بر خوردن گوشت مواظبت نكند.
على عليه السّلام فرمود: ((هر كه چهل روز گوشت نخورد
اخلاقش بد شود و هر كه چهل روز به خوردن آن مداومت كند دلش سخت شود.))(415)
و گويند: تداوم بر گوشت خوارى در آدمى عادتى مانند عادت
(416) به ميگسارى پديد مى آورد، و هر زمان گرسنه شود و شوق جماع در نفسش
پديد آيد شايسته نيست غذا بخورد و مجامعت كند و دو خواسته نفسش را بر آورده سازد
كه نفس بر او غالب آيد، و بسا كه نفس غذا بخواهد تا نشاط و شوق جماع بيابد. مستحب
است كه در حال سيرى نخوابد كه ميان دو غفلت جمع كند و به سستى عادت نمايد و بر اثر
آن دچار قساوت قلب شود. ليكن نماز بگزارد يا بنشيند و خدا را ياد كند به سپاس نزديك
تر است .
در حديث است : ((غذايتان را با نماز و ياد خدا آب كنيد
و پس از غذا نخوابيد كه دلهايتان سخت شود.))(417)
و هر زمان كه ميل به ميوه هاى خوب دارد لازم است كه نان نخورد و به جاى آن ميوه
بخورد به عنوان غذا نه به قصد لذت بردن از ميوه و براى اين كه در نفس ، جمع ميان
عادت و ميل پيدا نشود؛ و هر زمان غذاى نرم و خشنى يافت بايد غذاى نرم را اول بخورد،
زيرا پس از آن به غذاى خشن ميل نكند ولى اگر اول غذاى خشن را بخورد غذاى نرم را نيز
به خاطر نرمى اش بخورد. يكى از بزرگان به يارانش مى گفت : آنچه مى خواهيد نخوريد
و اگر خورديد به دنبالش نرويد و اگر در پى آن رفتيد آن را دوست نداريد. و در پى
بعضى از انواع نان ها رفتن شهوت و ميل است .
خلاصه هيچ راهى نيست كه نفس را در خواسته هاى مباحش آزاد بگذاريم و نبايد در هر حال
از آن پيروى كنيم و به همان ميزان كه بنده شهوتش را ارضا مى كند بيم آن مى روند كه
در روز قيامت به او بگويند: (( اءذهبتم
طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها.
))
(418) و انسان به اندازه اى كه با نفسش جهاد مى كند و از اميالش مى گذرد
در آخرت از خواسته هايش بهره مى برد.
خداى متعال فرمود: (( كلوا واشربوا هنيئا
بما اسلفتم فى الايام الخالية . ))
(419) و آنها ترك شهوت ها را پيش فرستادند نه خوردن مشتهيات را و لذا
گفته شد:
((ترك خواسته اى از خواسته هاى نفس براى دل سودمندتر از
روزه و عبادت يك سال است )).
شرح گوناگونى حكم گرسنگى و فضيلت آن به گوناگونى حالات مردم
بايد دانست كه هدف نهايى در تمام حالات و اخلاق رعايت حد وسط است ، زيرا بهترين
كارها رعايت ميانگين آنهاست ، و هر دو طرف ميانگين در كارها نكوهيده است . آنچه ما
در فضيلت گرسنگى نقل كرديم بسا كه مطلوب بودن افراط از آن استنباط شود و بعيد است
كه چنين باشد، ولى از اسرار حكمت دين يكى آن است كه در هر چيزى كه طبيعت انسان حد
نهايى آن را بخواهد و در آن فسادى باشد، دين در منع آن مبالغه مى كند به گونه اى كه
شخص نادان چنين برداشت مى كند كه با هر چه طبيعت مى خواهد بايد تا آخرين حد ممكن
مخالفت كرد، ولى دانشمند در مى يابد كه هدف رعايت حد ميانگين است ، زيرا طبيعت آدمى
هرگاه كمال سيرى را بخواهد لازم است كه دين كمال گرسنگى را بخواهد تا طبيعت محرك
انسان و شريعت مانع وى شود و در اثر مقاومت آن و تعادل برقرار شود، زيرا بعيد به
نظر مى رسد كه كسى بتواند طبيعت انسانى را بكلى سركوب كند و روشن است كه آدمى به
درجه نهايى نمى رسد و اگر كسى در مخالفت با طبيعت زياده روى كند شرع نيز آن را بد
مى داند؛ چنان كه دين از عبادت شب و روزه روز بسيار ستايش كرده است ولى آنگاه كه
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آگاه شد بعضى از مسلمانان تمام روزها روزه مى گيرند و
تمام شب ها را به عبادت مى گذرانند از آن نهى فرمود.
هرگاه از اين مطلب آگاه شدى بدان در تناسب با طبيعت متعادل بهتر آن است كه انسان به
اندازه اى غذا بخورد كه كه نه احساس سنگينى معده كند و نه احساس گرسنگى ، بلكه از
شكم فراموش كند كه هرگز گرسنگى در آن مؤ ثر نشود زيرا هدف از غذا خوردن زنده ماندن
و توان يافتن بر عبادت است ، و سنگينى معده مانع از عبادت مى شود، و درد گرسنگى نيز
دل را سرگرم مى كند و از عبادت باز مى دارد؛ پس هدف اين است كه معتدل غذا بخورد
بطورى كه اثر خوردن در او باقى نماند تا به فرشتگان شبيه شود، زيرا فرشتگان منزّه
از سنگينى غذا و درد گرسنگى هستند، و آخرين هدف انسان اقتدا كردن به آنهاست ، و
هرگاه انسان از سيرى و گرسنگى رهايى نداشته باشد، پس از حالت متوسط كه اعتدال است
دورتر خواهد شد.(420)
مثل انسان در دورى از اين طرف هاى مخالف (افراط و تفريط) و رعايت حد وسط مانند
مورچه اى است كه در وسط حلقه (فلزى ) بيفتد كه در آتش داغ شده و بر روى زمين افتاده
است . مورچه كه به وسيله حلقه احاطه شده از گرماى آن مى گريزد و نمى تواند از زير
حلقه بيرون رود. پس همواره در حال گريز است تا در مركز و وسط حلقه آرام بگيرد و اگر
بميرد در همان جا خواهد مرد زيرا وسط حلقه نيست به اطراف آن گرماى كمترى دارد؛
همچنين تمايلات انسان به انسان محيط (و انسان محاط است ) است همانند حلقه كه به
مورچه محيط است و فرشتگان از اين حلقه بيرونند و راهى براى بيرون شدن انسان نيست در
حالى كه او مى خواهد در بيرون بودن از اين حلقه به فرشتگان شبيه شود. بنابراين شبيه
ترين حالات انسان به فرشتگان دورى از حلقه است و دورترين جاها از اطراف حلقه وسط آن
است نتيجه آن است كه در تمام اين حالات مخالف (افراط و تفريط) حد وسط (وسط حلقه )
مطلوب است ، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در گفتار خود از اين حالت به
(( خير الامور اوسطها ))
(421) تعبير فرموده و خداى متعال در قرآن به آن اشاره فرموده است :
(( كلوا واشربوا و لا تسرفوا. ))
هر زمان انسان احساس گرسنگى و سيرى نكند عبادت و انديشيدن برايش آسان مى شود و در
نفس خود احساس سبكى مى كند و توان انجام كار را دارد، ولى اين حالت پس از معتدل شدن
طبيعت حاصل مى شود امّا در آغاز كار هرگاه نفس چموش باشد انسان را به شهوت ها تشويق
مى كند و به افراط متمايل مى سازد. بنابراين معتدل بودن به حال او نفعى ندارد، بلكه
ناگزير بايد نفس را با گرسنگى رنج دهد، چنان كه در آزار دادن چهارپايى كه با گرسنگى
و زدن و غيره براى معتدل شدن تمرين داده نشده است مبالغه مى كند؛ و هرگاه حيوان
تمرين داده شود و به اعتدال برگردد انسان از آزار دادنش صرف نظر مى كند. از اين
روست كه استاد مريد خود را فرمان مى دهد به كارهايى كه استاد شخصا آنها را انجام
نمى دهد و او را به گرسنگى دستور مى دهد ولى خود گرسنگى نمى كشد و از خوردن ميوه ها
و خواسته ها باز مى دارد و گاه او خود را از آنها منع نمى كند، چرا كه استاد از ادب
كردن نفس خود فراغت يافته و از رنج دادن نفس بى نياز است ، و چون بيشتر حالات نفس ،
حرص و شهوت و خوددارى از عيادت است گرسنگى كه درد آن را بيشتر احساس كند، براى او
مفيدتر است تا شكسته شود و به اعتدال گرايد، و پس از آن در غذا نيز معتدل شود، و در
ميان رهروان راه خدا تنها صديق يا مغرور نادان از تداوم بر گرسنگى خوددارى مى كند.
امّا صديق چون نفسش مستقيم و در راه راست است ، از راندن آن با تازيانه گرسنگى به
سوى حق بى نياز است ، امّا شخص مغرور (كه از تداوم بر گرسنگى خوددارى مى كند) براى
اين است كه گمان مى كند صديق و از تربيت نفس خود بى نياز است و به نفسش گمان خوب
دارد، و اين غرور بزرگى است و غالبا چنين است ، زيرا نفس كمتر بطور كامل تربيت مى
پذيرد و بيشتر فريفته مى شود؛ سپس شخص مغرور و فريفته به صديق نگاه مى كند و چون
سهل انگارى اش نسبت به تربيت نفس را مى نگرد او نيز در تربيت نفس خويش مسامحه مى
كند؛ همانند بيمار كه نگاه مى كند به كسى كه بهبود يافته مى بيند وى هر چه مى خواهد
مى خورد. بيمار نيز گمان مى كند كه سالم است در نتيجه هر چه مى خواهد مى خورد تا
هلاك مى شود. و آنچه دلالت مى كند بر اين كه غذا به اندازه كم و زمان و نوع معين
هدف اصلى نيست ، بلكه منظور مبارزه با نفسى است كه از حق دور شده و به درجه كمال
نرسيده است ، اين است كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله اندازه و زمانى در غذا
خوردن نداشت ؛ عايشه گويد: ((پيامبر صلّى اللّه عليه و
آله روزه مى گرفت تا آن اندازه كه مى گفتيم : افطار نمى كند و غذا مى خورد تا حدى
كه مى گفتيم : ديگر روزه نمى گيرد.))(422)
پيامبر بر خاندانش وارد مى شد و مى گفت : ((آيا چيزى
داريد؟ اگر مى گفتند: آرى مى خورد و اگر مى گفتند نه ، مى فرمود: در اين صورت روزه
مى گيرم و گاه غذايى نزد او مى آوردند پس مى فرمود: من قصد روزه داشتم آنگاه مى
خورد.))(423)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روزى (از خانه ) بيرون رفت و فرمود:
((من روزه ام ، عايشه به او گفت : به ما حيس (نوعى غذا) هديه شده است .
پس فرمود: من قصد روزه داشتم ولى آن را نزديك بياور.))(424)
براى معروف كرخى غذاهاى خوب هديه مى آوردند و مى خورد. به او مى گفتند: برادرت بشر
از اين غذاها نمى خورد. پس مى گفت : برادرم بشر را ورع گرفته بود ولى معرفت مرا
آزاد و رها گذاشته است ، آنگاه گفت : من در خانه مولايم (خدا) مهمانم . هرگاه غذايم
بدهد مى خورم و هرگاه گرسنگى ام بدهد صبر مى كنم ، مرا چه رسد كه اعتراض كنم و
تشخيص دهم .
ابراهيم بن ادهم به يكى از برادرانش چند درهم داد و گفت با اين پول برايمان روغن و
عسل و نان سفيد بگير. پس گفت : اى ابواسحاق با تمام اين پول ها، گفت : واى بر تو
هرگاه داشته باشيم مانند مردان صبر مى كنيم . روزى غذاى بسيارى فراهم آورد و تعداد
كمى را دعوت مى كرد. به او گفته شد: نمى ترسى كه اسراف باشد؟ گفت : در غذا اسرافى
نيست ؛ اسراف در لباس و اثاث است . بنابراين كسى كه به اسرار معرفت بيناست مى
داند تمام اين موارد حق است ولى نسبت به حالات مختلف مردم .
شرح آفت ريا كه كسى به آن دچار مى شود كه ترك خوردن مشتهيات
كند يا كم
بخورد
بايد بدانى بر كسى كه خواسته هاى نفسانى را ترك مى كند دچار دو آفت بزرگ مى شود، كه
از خوردن مشتهيات بزرگ تر است : يكى آن كه نفس نتواند بعضى از خواسته ها را ترك كند
و مايل به آنها باشد ولى نخواهد كه به خواستن آنها معروف شود. پس تمايل خود را
پنهان بدارد و در خلوت چيزى بخورد كه در جمع نمى خورد و اين همان شرك پنهان است كه
آفتى است بزرگ ، بلكه بر بنده لازم است كه هرگاه به حب آنها گرفتار شود، آن را
آشكار سازد؛ زيرا اين صداقت است و بر فوت ثواب جهاد در كارها دلالت دارد. پنهان
ساختن عيب و آشكار كردن كمالى كه دوزخ محسوب مى شود و مستحق دو نوع عذاب است ، در
نتيجه خدا از آن راضى نمى شود مگر با دو توبه واقعى ، از اين رو خدا بر منافقان سخت
گرفته و فرموده است : (( ان المنافقين فى
الدرك الا سفل من النار. ))
(425) زيرا كافر كفر ورزيده و آن را آشكار ساخته و منافق كفر ورزيده و
آن را پنهان داشته و اين پنهان داشتن كفر، خود كفرى ديگر است ، زيرا چنين كسى نگاه
خدا به قلب خودش را سبك شمرده و ديدن مخلوقان را بزرگ شمرده است . پس كفر را از
ظاهر خود محو و در باطن خود اثبات كرده است . بنابراين عارفان به خواسته هاى بلكه
گناهان گرفتار مى شوند ولى به رياكارى و تقلب و پنهان داشتن (عيب ها) گرفتار نمى
شوند، بلكه كمال عارف آن است كه براى خدا خواسته ها را ترك مى كند و خود ميل به
چيزى را آشكار مى سازد تا جايگاهى كه در دل مردم دارد از بين ببرد. يكى از عارفان
هر چه را مى خواست مى خريد و در خانه مى آويخت ، در حالى كه هيچ علاقه اى به آن
نداشت ولى مى خواست با آن عمل حالت خود را مشتبه سازد تا دل هاى عاقلان از او
برگردد و حال او آنان را پريشان نسازد. پس كمال زهد، زهد ورزيدن در اظهار زهد است
به اين كه خلاف آن را اظهار كند و اين عمل صديقان است ، زيرا او دو صدق را با هم
جمع كرده است چنان كه شخص او ميان دو دروغ جمع كرده ، بنابراين صديق دوبار سنگين
را بر نفس بار كرده و جام صبر را دوبار به نفس نوشانده است : يك بار به نوشيدن صبر
و ديگر بار به ترك آن ، پس ناگزير در برابر صبرشان دو اجر دريافت مى كنند و اين
حالت شبيه به روش كسى است كه آنچه داده مى شود آشكارا مى گيرد و در نهان رد مى كند
تا نفس خود را با خوارى آشكار و با فقر در نهان بشكند.
مى گويم : من صداقتى در اين حالت تدليس و نيرنگ نمى بينم و خيرى در اين گونه كارها
نيست ، بلكه معتقدم تمام آنها دروغ و رياكارى محض و توجه به مردم و اظهار حالاتى
است كه وجود ندارد.
غزالى گويد: كسى كه اين حالت (تلبيس حال ) را از دست بدهد نبايد از اظهار شهوت خود
و كاستى آن و صداقت در آن خوددارى كند و نبايد اين گفته شيطان او را بفريبد كه :
هرگاه تمايلات خود را آشكار سازى ديگران به تو اقتدا مى كنند، بنابراين براى اصلاح
ديگران آن را پنهان بدار. زيرا اگر قصد اصلاح ديگران را دارد اصلاح خودش برايش مهم
تر از ديگران است حال آنكه قصد او فقط رياكارى است و شيطان او را براى اصلاح ديگران
به رياكارى تشويق مى كند، از اين رو بر او دشوار است كه عيب خود را آشكار سازد هر
چند بداند كه افراد مطلع از اين موضوع در عمل به او اقتدا نمى كنند يا از اعتقاد
خود بر نمى گردد كه او تمايلات را ترك كرده است .
آفت دوم اين است كه مى تواند تمايلات را ترك كند ليكن از معروف شدن به آن و شهوت به
پاكدامنى شاد مى شود، در اين صورت با تمايل به خوردن كه ميل ضعيفى است مخالفت كرده
و از تمايلى بدتر از آن كه تمايل به شهرت و مقام اطاعت كرده و آن تمايل پنهانى است
، و هرگاه در نفس خود چنان تمايل (ميل به شهرت ) را احساس كرد بداند كه شكستن آن از
شكستن تمايل به غذا مهم تر است . بنابراين غذا بخورد سزاوارتر از حبّ مقام است .
ابوسليمان گويد: هرگاه ميل به چيزى كه تارك آن هستى برايت آماده شد به ميزان كمى از
آن بهره ببر و آرزوى نفس خود را كاملا برنياور تا تمايل را از نفست دور سازى و خوشى
آن را تيره گردانى زيرا خواسته اش را به او نداده اى .
حضرت جعفر بن محمّد صادق عليه السّلام فرمود: ((هرگاه
نزد من چيزى آورده مى شد كه به آن ميل داشتم به نفسم نگاه مى كردم اگر اظهار تمايل
به آن مى كرد به آن مى خورانيدم و آن بهتر از منع نفس بود، و اگر تمايل خود را
پنهان مى كرد و دورى از آن را آشكار مى ساخت (به ظاهر اظهار بى ميلى مى كرد) با ترك
آن تمايل او را كيفر مى كردم و چيزى از آن به او نمى دادم ))
و اين راهى براى كيفر دادن نفس بود و در برابر اين تمايل پنهانى .
مى گويم : اين سخن به سخن مولايمان حضرت صادق عليه السّلام شباهت ندارد بلكه به سخن
صوفيان شبيه تر است .
ابوحامد گويد: خلاصه هر كس ميل به غذا را رها كند و در تمايل به رياكارى افتد مانند
كسى است كه از كژدمى بگريزد و به مارى پناه ببرد زيرا تمايل به ريا بيش از تمايل به
غذا زيان آور است .
|