راه روشن ، جلد پنجم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۴ -


شرح شواهد دين 
بر درست بودن راه كسانى كه از طريق مجاهده (با نفس ) معرفت به دست مى آورند و از طريق دانش آموختن و راهى كه معمول و رايج است به كسب معرفت نمى پردازند.
هر انسانى كه از راه الهام و بطور ناخودآگاه چيزى بر او كشف شود، اگر چه اندك باشد درست بودن اين راه را مى شناسد و هركس در نفس خود چنين آگاهى نيابد لازم است كه به آن ايمان بياورد، زيرا درجه شناخت در انسان غريزه است و از دين و داستانها و تجربه ها شواهدى بر قيمت آن وجود دارد.(86)
شاهد بر اين مطلب گفتار خداوند است : (( و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا. )) (87) بنابراين هر دانشى كه با مواظبت بر عبادت ، بدون آموختن در دل آشكار شود طريق كشف و الهام است . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر كه به آنچه مى داند عمل كند خدا علم آنچه را نمى داند به او مى دهد و در عمل كردن به آنچه مى داند موفقش مى دارد تا سزاوار بهشت شود و هر كس به آنچه مى داند عمل نكند در آنچه مى داند سرگشته شود و در آنچه عمل مى كند توفيق به دست نياورد تا سزاوار دوزخ گردد)) (88) ، خداى متعال فرمود: (( و من يتق اللّه يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب . )) (89) گفته شده : ((خدا برايش راه بيرون شدن از اشكالات و اشتباهات را قرار مى دهد)) و نيز فرمود: (( يا ايها الذين آمنوا ان تتقواللّه يجعل لكم فرقانا.(90) )) گفته شده منظور اين است كه خدا نورى را به او عطا مى كند كه با آن ميان حق و باطل فرق بگذارد و با آن وى را از اشتباهات بيرون بياورد. از اين رو پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در دعاى خود از خدا درخواست نور مى كرد، و عرضه مى داشت : ((بارخدايا به من نورى بده و بر نورم بيفزاى و در دلم و گوشم نورى قرار بده تا اين كه عرض ‍ كرد: در مو و پوست و گوشت و خونم نورى قرار ده )) (91) و از آن حضرت درباره گفتار خداوند: (( افمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو على نور من ربه . )) (92) سؤ ال شد كه منظور از اين شرح (صدر) چيست ؟ حضرت فرمود: ((منظور توسعه است هرگاه نور در دل وارد شود سينه وسعت يابد و حوصله زياد مى شود)). پيامبر در حق ابن عباس فرمود: ((بارخدايا ابن عباس را در دين توانايى بده و تاءويل را به او بياموز.))(93)
على عليه السّلام فرمود: ((چيزى كه پيامبر در نهان برايمان حديث كرده باشد جز اين حديث نيست كه خداوند سبحان درك كتابش (قرآن ) را به بنده اى بدهد.)) (94) و اين عمل آموختى نيست ، و در تفسير گفته خداى متعال : (( يؤ تى الحكمة من يشاء. )) (95) گفته شده كه منظور قرآن است ، و خداى متعال فرمود: (( ففهمناها سليمان . )) (96) و آنچه را كه بر سليمان كشف شده فهم ناميده است ، و ابودردا مى گفت : ((مؤ من كسى است كه از پشت پرده اى نازك مى نگرد و به خدا سوگند كه خدا حق را در دلهايشان مى افكند و بر زبانهايشان جارى مى سازد.)) يكى از پيشينيان گويد: ((پندار مؤ من آينده گويى است .))(97)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((از تيزهوشى مؤ من بر حذر باشيد كه او با نور خدا مى نگرد)) (98) و گفتار خداى متعال به همين مطلب اشاره دارد: (( ان فى ذلك لا يات للمتوسمين . )) (99) و نيز گفتار خداى متعال : (( قد بينا الا يات لقوم يوقنون .(100) )) از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: ((دانش دو گونه است دانشى درون قلب است كه مفيد مى باشد)) (101) از عالمى سؤ ال شد كه علم باطن چيست ؟ گفت : علم باطن سرى از اسرار الهى است كه خدا در دلهاى دوستانش مى افكند كه هيچ انسان و فرشته اى از آن آگاه نمى باشد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بعض از امت من با فرشته سخن مى گويند)) (102) ابن عباس ‍ چنين قرائت كرده است : (( و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث . )) (103) منظور از رسول و بنى صديقين است و محدث كسى است كه به او الهام مى شود و از درون دل حقايق بر او كشف مى شود نه از راه محسوسات خارجى .
قرآن بصراحت مى فرمايد كه تقوا كليد هدايت و كشف است و اين علمى است كه بدون آموختن حاصل مى شود. خداى متعال مى فرمايد: (( و ما خلق اللّه فى السموات و الارض لا يات لقوم يتقون . )) (104) خداوند آيات و نشانه هاى (وجود خدا) را به تقوا پيشگان اختصاص داده است و فرموده است : (( هذا بيان للناس و هدى و موعظة للمتقين . )) (105) ابويزيد و ديگران مى گفتند: عالم آن كسى نيست كه مطلبى را از كتابى حفظ مى كند و چون محفوظات خود را فراموش كرد جاهل مى شود، بلكه عالم كسى است كه علم خود را هر وقت بخواهد بدون درس خواندن و حفظ كردن از پروردگارش مى گيرد. و اين همان عالم ربانى است و به چنين عالمى خداى متعال اشاره فرموده است : (( آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما. )) (106) با اينكه هر علمى از پيشگاه اوست ، ليكن بعضى از علوم به وسيله آموختن مردم است و اين علم لدنى ناميده نمى شود، بلكه علم لدنى علمى است كه بدون وسيله خارجى مشخصى از درون دل گشوده مى شود. اين بود شواهدى از شرع و عقل و اگر تمام آيات و رواياتى كه در اين مورد وارد شده گرد آيد بيرون از شمار خواهد بود، امّا مشاهده اين حقيقت از راه تجربه نيز بيرون از شمار است و اين حقيقت بر صحابه و تابعين و افراد بعد از آنها آشكار شده است .
مى گويم : اين كشف باطنى بر امامان معصوم از اهل بيت عليهم السّلام بسيار به ظهور رسيده ، چنان كه در اصول كافى كلينى (ره ) (( كتاب الحجة و كتاب بصائرالدرجات محمّد بن حسن صفار و كتاب الخرايج و الجرايح راوندى و كتاب كشف الغمه اربلى )) و ديگر كتب تصنيف شده آمده است كه آن بزرگواران (ع ) از اعتقادات مردم و باطن آنها به فراست ، خبر داده اند و در سخن گفتن آنان با خضر عليه السّلام و گفتگويشان با فرشتگان و مسخّر ساختن جنيان و فرستادن آنها براى كارهايشان و ديگر انواع كرامتها، بسيار نقل شده است و ما پاره اى از آن كرامات را در كتاب اخلاق امامت از بخش عادات ، نقل كرده ايم . از جمله روايات نبوى در اين زمينه بدين قرار است : ((علم با بسيار آموختن نيست ، بلكه علم نورى است كه خدا در دل كسى مى اندازد كه هدايت او را مى خواهد)).(107) ((دانش نور و روشنى است كه خدا در دلهاى دوستانش مى اندازد و به زبانشان جارى مى سازد.)) (108) ((علم ، علم خداست و آن را جز به اوليا به كسى نمى دهد.)) (109) ((گرسنگى ابر دانش است و هرگاه بنده گرسنه شود از او حكمت مى بارد.))(110) ((هر كس خود را چهل بامداد براى خدا خالص سازد، چشمه هاى دانش بر زبانش ظاهر شود.)) (111) ((هيچ بنده اى نيست مگر اين كه دل او دو چشم پنهان دارد و با آنها غيب را درك مى كند.)) (112) ((هرگاه خدا نسبت به بنده اى خير بخواهد دو چشم دلش را مى گشايد پس آنچه را كه از چشم ظاهريش پنهان باشد مى بيند.))(113)
غزالى مى گويد: ((اين داستانها به حال كسى كه منكر اين حقايق است نفعى ندارد مگر زمانى كه آن حقيقت را در نفس خود مشاهده كند و هر كس ‍ اصل مطلب را منكر شود شرح و تفضيل آن را نيز انكار مى كند.)) امّا دليل قطعى كه هيچ كس نمى تواند آن را انكار كند دو چيز است :
1-شگفتيهاى رؤ ياى صادقه ، زيرا به وسيله آن امور پنهانى كشف مى شود و هرگاه اين عمل در خواب ممكن باشد در بيدارى هم محال نخواهد بود. تفاوت خواب و بيدارى فقط در راكد بودن حواس و عدم اشتغال آن به امور محسوس است و بسا شخص بيدارى كه در فكر فرو رود و بر اثر سرگرمى به خودش ، نه مى بيند و نه مى شنود.
2-پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از غيب و كارهاى آينده خبر داد چنان كه قرآن نيز مشتمل بر امور غيبه است و هرگاه براى پيامبر اين كار ممكن باشد براى ديگران هم ممكن است ؛ زيرا پيامبر كسى است كه حقيقت كارها بر او كشف مى شود و به اصلاح مردم نيز مشغول است . بنابراين محال نيست كه شخصى وجود داشته باشد كه حقايق بر او كشف شود و به اصلاح مردم مشغول نباشد و چنين شخصى پيامبر نيست بلكه ولى ناميده مى شود. پس ‍ هر كس به پيامبر ايمان داشته باشد و خواب صحيح و درست را راست بداند ناچار بر او لازم است كه اعتراف كند كه قلب يك در به سوى خارج دارد كه در حواس است و يك در از درون دل بسوى ملكوت و عالم فرشتگان دارد كه باب الهام و وحى و دميدن در دل است ، و هرگاه به اين دو با هم اقرار كند نمى تواند علوم را به آموختن و از راه اسباب شناخته شده منحصر بداند، بلكه مجاهده (با نفس ) مى تواند راهى براى رسيدن به علم باشد. و اين مطلب بر حقانيت شگفتيهاى دل و آمد و شد آن ميان عالم دنيا و عالم فرشتگان كه نقل كرديم دلالت مى كند.
امّا علت كشف شدن امور در خواب ، به صورتى كه به تعبير محتاج باشد و نيز مجسم شدن فرشتگان به صورتهاى گوناگون براى پيامبران و اولياء از اسرار شگفتيهاى قلب است و مربوط به علم مكاشفه ، از اين رو آنچه گفتيم اكتفا مى كنيم زيرا همين براى تشويق به مجاهده و مكاشفه خواستن به كمك جهاد كافى است .
شرح چيره شدن شيطان بر قلب با وسوسه و معناى وسوسه و علت غالب شدن آن 
بدان كه قلب بسان گنبدى است كه درهايى دارد و از هر درى حالات بدان فرو ريزد، يا مانند هدفى كه از اطراف تيرها به آن فرود مى آيد، يا همانند آينه اى نصب شده است كه انواع صورتها در برابر آن قرار مى گيرد و پياپى در آن صورتى ديده مى شود و از صورت خالى نيست يا مانند حوضى است كه از نهرهاى مختلفى كه به آن سرازير است آبهايى در آن فرو مى ريزد. تنها راه هاى ورود اين نشانه ها كه در هر حال در دل تازه مى شود يا از طريق ظاهر است كه همان حواس پنجگانه است ، و يا از باطن است كه خيال ، شهوت غضب و اخلاق تركيب يافته در مزاح انسان است ، زيرا هرگاه چيزى با حواس درك شود در دل اثر مى گذارد. همچنين هرگاه بر اثر پرخورى يا قوت مزاج شهوت بجنبد، اثرى در قلب پديد مى آيد و اگر خود را از احساس و خيالاتى كه در نفس پديد مى آيد باز دارد اثر آن باقى مى ماند، لذا خيال از چيزى به چيزى منتقل مى شود و در نتيجه قلب از حالى به حال ديگر بر مى گردد، و مقصود اين است كه قلب همواره به وسيله اين عامل در تغيير و تحول است . آثار ويژه اى كه در دل پديد مى آيد همان خواطر است ، يعنى انديشه ها و خاطره هايى است كه بر قلب عارض مى شود و آن ادراكات علمى دل است كه يا بتازگى فرا مى گيرد و يا پس از فراگيرى به ياد مى آورد، آن را خواطر مى نامند زيرا پس از آن كه دل از آن غافل بوده به خاطر مى آورد، و همين خواطر موجب تحريك اراده هاست زيرا نيت و تصميم و اراده تنها پس از خطور مقصود به دل ، حاصل مى شود. پس مبداء كارها خواطر است بنابراين خاطر است كه رغبت را تحريك مى كند و رغبت اراده را و اراده نيت را و نيت اعضا را به حركت در مى آورد.
خواطرى كه رغبت را تحريك مى كند تقسيم مى شود به خواطرى كه به شرّ فرا مى خواند و به آخرت زيان مى رساند و خواطرى كه به خير فرا مى خواند و در آخرت بهره مى رساند و دو انديشه مختلفند و نياز به دو اسم دارند. بنابراين انديشه ستوده الهام ناميده مى شود و انديشه نكوهيده وسواس نام دارد؛ و مى دانيد كه اين انديشه ها نوپديد است و هر نوپديدى علت مى خواهد و هرگاه پديده ها گوناگون شود بر وجود علتهاى گوناگون دلالت مى كند اين همان متوقف بودن مسببات بر اسباب است كه در سنت خدا شناخته شده است . پس هرگاه ديوارهاى خانه با نور آتش روشن شود و سقف آن تاريك و با دود سياه شود روشن است كه علت سياهى غير از علت روشنايى است . همچنين براى روشنايى ها و تاريكيهاى دل دو علت مختلف وجود دارد: پس انديشه اى كه به خير دعوت مى كند فرشته و علتى كه به شرّ فرا مى خواند شيطان ناميده مى شود و لطفى كه دل به وسيله آن آماده قبول الهام فرشته مى شود توفيق نام دارد و آنچه با آن آماده قبول وسوسه شيطان مى شود خوارى و گمراهى ناميده مى شود، زيرا معانى گوناگون نياز به اسمهاى گوناگون دارد و فرشته از آفريدگان خداست كه كارش خير رساندن و افاده دانش و كشف حقيقت و وعده دادن به خير و امر به معروف است . خدا او را آفريده و بر آن كار مسخرش ساخته است . شيطان آفريده اى است كه كارش بر خلاف فرشته است ؛ و به شرّ فرا مى خواند و به كارهاى زشت فرمان مى دهد و در هنگامى كه بنده اى همت به كار خير مى كند او را از فقر مى ترساند. از اين رو وسوسه در برابر الهام و شيطان در برابر فرشته و توفيق در برابر خذلان است و خداى متعال در گفتارش به آن اشاره دارد: (( و من كل شى خلقنا زوجين لعلكم تذكرون . )) (114) تمام موجودات جفت و در برابر يكديگر قرار دارند جز خداى متعال كه چيزى در برابر او نيست بلكه او حقيقتى يكتا و خالق همه جفتهاست .
بنابراين دل به طرف شيطان و فرشته كشيده مى شود. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((در دل دو همدم است : همدمى از جنس فرشته كه به خير وعده دهد و حق را تصديق كند و هر كس آن را بيابد بداند كه از سوى خداست و خدا را بستايد، و همدمى از دشمن است كه به شرّ وعده مى دهد و حق را تكذيب مى كند و از خير نهى مى نمايد، و هر كس آن حالت را در خود بيابد از (شرّ) شيطان به خدا پناه ببرد. سپس اين آيه را تلاوت كرد: (( الشيطان يعدكم الفقر، )) (115) تا آخر آيه . يكى از پيشينيان گويد: ((اين دو همدم دو نوع تصميم به كارند كه در دل به حركت در مى آيند؛ تصميمى از سوى خدا و تصميمى از سوى دشمن . پس خدا رحمت كند بنده اى را كه در برابر تصميم خود توقف كند. اگر از خدا باشد امضا كند و اگر از دشمن باشد با آن بستيزد و به سبب كشيده شدن قلب ميان اين دو همدم است كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((دل مؤ من ميان و انگشت از انگشتان (قدرت ) خداوند است )) (116) و خداى سبحان منزّه از آن است كه انگشت مركّب از گوشت و خون و استخوان داشته باشد كه به بندهايى تقسيم شود. معناى واقعى انگشت تند زير و رو كردن و قدرت بر حركت و تغيير دادن است زيرا انسان انگشت را براى انگشت بودنش نمى خواهد، بلكه آن را براى عمل زير و رو كردن و برگرداندن مى خواهد، و همان طورى كه انسان با انگشتانش كارها را انجام مى دهد خداى متعال نيز كارهايش را با مسخّر ساختن فرشته و شيطان انجام مى دهد و آن دو را در زير و رو كردن دلها مسخر قدرت حقند، چنان كه انگشتان شما در زير و رو كردن اجسام به فرمان شمايند؛ و دل بر اساس ‍ سرشت بطور يكسان شايسته قبول آثار فرشتگان و شياطين مى باشد و قبول هيچ كدام بر ديگرى ترجيح ندارد و تنها يك طرف با پيروى خواهش ها و در افتادن با شهوت ها يا روى گردانى و مخالفت با آنها ترجيح پيدا مى كند. پس ‍ اگر انسان از خواسته شهوت و خشم پيروى كند شيطان به وسيله هوى بر انسان مسلط مى شود و دل لانه شيطان مى گردد، زيرا خواهش هاى نفسانى چراگاه شيطان است و اگر با شهوت ها بستيزد و آن را بر نفس خود مسلط نسازد و به خوى فرشتگان در آيد دل او قرارگاه و جاى فرود آمدن فرشتگان مى شود، و چون هيچ قلبى از شهوت ، غضب و حرص و طمع و آرزوى دراز و ديگر صفات بشرى كه از هوى سرچشمه مى گيرد، خالى نيست ناچار هيچ قلبى از وسوسه شيطان خالى نمى باشد. از اين رو پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((براى هر يك از شما شيطانى است ، عرض كردند: اى پيامبر خدا آيا براى تو هم شيطانى است ؟ فرمود: آرى جز اين كه خدا به من كمك كرد و شيطان تسليم من شد و جز به كار خير مرا به كارى امر نمى كند)).(117) دليل اين امر اين است كه شيطان فقط به وسيله شهوت در وجود انسان تصرف مى كند و خداوند به هر كس كمك كند تا شهوتش را جز در موارد شايسته و به اندازه شايسته اعمال نكند شيطان او را به بدى دعوت نمى كند از اين رو شيطانى كه به چنين شهوتى مسلح است جز به كار خير فرمان نمى دهد.
هرگاه ياد دنيا و خواهش هاى نفسانى بر دل چيره شود فرصت وسوسه براى شيطان پيدا مى شود و هرگاه قلب به ياد خدا بگرايد شيطان كوچ كند و فرصت (وسوسه ) را از دست بدهد و فرشته و همت (به كار خير) به انسان روى بياورد. بنابراين حمله ميان دو لشكر فرشته و شيطان در ميدان دل همچنان ادامه دارد تا دل براى يكى از دو لشكر فتح شود و در آن سكنا گزيند و آن را وطن خود قرار دهد و عبور لشكر دوم (از دل ) نوعى اختلاس ‍ و ربودن است و بيشتر دلها را لشكريان شيطان فتح كرده و آن را تصاحب كرده اند در نتيجه پر از وسوسه هايى شده است كه آدمى را به برگزيدن دنيا و رها كردن آخرت فرا مى خواند: منشاء تسلط لشكريان شيطان پيروى كردن از خواهش هاى نفسانى است و پس از آن فتح كردن دل (براى فرشتگان ) ممكن نيست جز با تهى ساختن دل از خوراك شيطان كه شهوت ها و خواسته هاى نفسانى است و آبادى دل به ياد كردن خداى متعال است ، زيرا ياد خدا جايگاه نشان فرشتگان است . جرير بن عبداللّه عدوى گويد: به علاء بن زياد شكوه كردم كه در سينه ام وسوسه اى مى يابم گفت : سينه مانند خانه اى است كه دزدان بر آن عبور مى كنند؛ اگر چيزى در خانه باشد به آن سرگرم مى شوند وگرنه مى روند و خانه را رها مى كنند. يعنى دلى از هوى تهى باشد شيطان در آن وارد نشود از اين رو خداى متعال فرموده : (( ان عبادى ليس لك عليهم سلطان . )) (118) و هر كس از هوى پيروى كند بنده هوى است به بنده خداى . از اين رو شيطان بر او چيره مى شود، خداى متعال مى فرمايد: (( افراءيت من اتخذ الهه هواه . )) (119) كه اشاره دارد به اين كه هواى نفس معبود و خداى اوست پس چنين شخصى اسير و بنده هواى نفس است نه بنده خدا.
عثمان بن ابى العاص گويد: ((اى رسول خدا شيطان ميان من و نماز و قرائتم مانع شد حضرت فرمود: آن شيطانى است به نام خنزب ، هرگاه او را (در خود) احساس كردى از او به خدا پناه ببر و سه بار از سمت چپ آب دهان بينداز. عثمان گفت : چنان كردم و خدا او را از من دور كرد)). (120) و در حديث است كه ((براى وضو شيطانى است به نام ولهان پس از او به خدا پناه ببريد)) (121) وسوسه شيطان را از دل محو نمى كند، مگر ياد چيزى كه غير از وسوسه باشد؛ زيرا هرگاه ياد چيزى در دل حضور يابد آنچه قبلا در دل بوده از بين مى رود ولى هر چيزى جز ذكر خدا و آنچه به آن تعلق دارد ممكن است جولانگاه شيطان باشد. بنابراين ذكر خداى سبحان است كه موجب امنيت است و شيطان را در آن مجالى نيست و هيچ چيز با ضد خودش چاره نمى شود و ضد تمام وسوسه هاى شيطانى ذكر خدا و پناه بردن به اوست و رهايى از شيطان با حول و قوه الهى ميسر است و همين است معناى : (( اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم و لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم ، )) و جز پرهيزكاران كه بيشتر به ياد خدايند كسى قادر به اين عمل نيست و شيطان فقط در هنگام لغزش و خطا و فرصت مى يابد كه در دل ها وسوسه كند، خداى متعال مى فرمايد: (( ان الذى اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكر و افاذا هم مبصرون . )) (122) مجاهد در معناى آيه (( من شرّ الوسواس الخناس . )) (123) گفته است : وسوسه بر دل انسان گسترده است و هرگاه خداى سبحان را ياد كند دور شود و آرام گيرد و هرگاه از ياد خدا غافل شود بر دلش گسترده شود. پس ميان ذكر خدا و وسوسه شيطان تنازع و حمله برقرار است همان طور كه ميان روشنى و تاريكى و شب و روز تدافع وجود دارد و به سبب همين تدافع است كه خداى متعال فرموده : (( استحوذ عليهم الشيطان فاءنساهم ذكر اللّه . )) (124)
در حديث است كه ((شيطان بينى خود را بر روى دل آدمى مى نهد و هرگاه خدا را ياد كند آرام بگيرد و ساكت شود و اگر خدا را فراموش كند قلبش را ببلعد)).(125)
ابن وضّاح در حديثى كه نقل كرده گويد: ((هرگاه شخص به چهل سال برسد و (از گناهان ) توبه نكند شيطان دست به صورتش مى كشد و مى گويد: پدرم قربان صورتى كه رستگار نمى شود.))(126)
فصل : شيطان در گوشت و خون و دل آدمى نفوذ دارد 
همان طور كه شهوت آميخته با گوشت و خون آدمى است ، شيطان نيز در گوشت و خون انسان جارى است و بر تمام پيرامون دل احاطه دارد. از اين رو پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((براستى كه شيطان همانند خون كه در رگ ها جارى است در وجود انسان جريان دارد. بنابراين با گرسنگى راه هاى ورود شيطان را تنگ كنيد))(127) و براى اين كه شهوت ها دل را از همه سو در بر گرفته خداى متعال از ابليس خبر مى دهد و مى فرمايد: (( لا قعدن لهم صراطك المستقيم . ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن اءيمانهم و عن شمائلهم . )) (128) پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((براستى كه شيطان از راه هايى در كمين انسان مى نشيند. ابتدا از راه اسلام در كمين او مى نشيند و مى گويد: آيا مسلمان مى شوى و دين خود و پدرانت را رها مى كنى ؟ پس نافرمانى شيطان مى كند و مسلمان مى شود آنگاه از طريق هجرت در كمين او مى نشيند و مى گويد: آيا هجرت مى كنى و سرزمين و زنانت را رها مى سازى ؟ پس نافرمانى اش مى كند و هجرت مى كند، سپس از طريق جهاد در كمين او مى نشيند و مى گويد: با آن كه در جهاد از دست دادن جان و مال هست جهاد مى كنى كه كشته شوى و زنانت شوهر كنند و ثروتت تقسيم شود؟ پس نافرمانى شيطان كند و به جهاد بپردازد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((كسى كه چنين كند و بميرد بر خداست كه او را به بهشت داخل كند)).(129)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله معناى وسوسه را ذكر كرده و آن همين انديشه هاست كه به ذهن شخص مجاهد مى آيد كه كشته مى شود و زنانش ‍ شوهر مى كنند و ديگر امورى كه او را از جهاد باز مى دارد، و اين انديشه ها معلوم است ، در اين صورت وسوسه با مشاهده معلوم است و هر انديشه اى علتى دارد و به اسمى نياز دارد كه آن را معرفى كند. بنابراين نام سبب وسوسه ، شيطان است . و هيچ انسانى از آن جدا نيست و تنها در نافرمانى و پيروى كردن از آن با يكديگر اختلاف دارند. از اين رو پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((براى هر انسانى شيطانى است )) (130) و با اين نوع بينش ‍ معناى وسوسه ، الهام ، فرشته ، شيطان ، توفيق ، سلب توفيق روشن شد و پس ‍ از اين (مطلب ) هر كه مى خواهد در ذات شيطان بينديشد كه آيا جسمى لطيف يا جسم نيست و در صورتى كه جسم است چگونه جسم وارد بدن انسان مى شود؟ ما اكنون در علم مربوط به قلب نيازى به دانستن آن نداريم ، بلكه كسى كه در اين موضوع بحث كند همانند كسى است كه مارى در لباسش وارد شود و در حالى كه دفع ضرر مار بر او لازم است سرگرم بحث از رنگ و شكل و طول و عرض مار شود و اين عين نادانى است . بنابراين از برخورد انديشه هايى كه انسان را به بدى وادار مى كند آگاه شدى و اين دلالت دارد كه اين تصادم و برخورد دون ترديد علتى دارد و معلوم شد آن محركى كه به بدى تحريك مى كند و بايد از او پرهيز كرد دشمن است و اينك كه دشمن را شناختى سزاوار است كه به پيكار با او بپردازى .
خداى متعال در بسيارى از آيات قرآن دشمنى او (شيطان ) را بيان فرموده تا پس از ايمان به وجود اين دشمن از او پرهيز كنى ؛ لذا فرموده است : (( ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا انما يدعوا حزبه ليكونوا من اصحاب السعير. )) (131) و نيز فرمود: (( الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدو الشيطان انه لكم عدوّ مبين . )) (132) پس بر بنده لازم است كه دشمن را از خود دور كند نه آن كه از اصل و تبار و محل سكونت آن بپرسد، آرى سزاوار است كه از اسلحه دشمن بپرسد تا بتواند آن را از خود دفع كند. اسلحه شيطان خواهش هاى نفسانى و شهوتهاست و براى عمل كنندگان همين بس است .
امّا شناخت ذات شيطان و حقيقت فرشتگان محل تاخت و تاز عارفانى است كه با شتاب وارد علم مكاشفه شده اند و در علم معامله نيازى به شناخت آن نيست ؛ آرى لازم است همين مقدار بداند كه خواطر و انديشه ها به چند بخش تقسيم مى شود: انديشه اى كه مى دانيم آدمى را به شرّ مى خواند و بر كسى پوشيده نيست كه اين وسوسه است و انديشه اى كه انسان به يقين مى داند آدمى را به كار خير دعوت مى كند و بدون ترديد اين انديشه الهام است ، و ديگر خواطرى است كه انسان در آن ترديد دارد كه آيا اين ، آهنگ فرشته است يا شيطان زيرا يكى از مكرهاى شيطان اين است كه شرّ را خير وانمود مى كند و تشخيص آن دشوار است و بيشتر مردم به وسيله اين (اشتباه ) هلاك مى شوند. شيطان وقتى نمى تواند آدمى را به شرّى كه آشكار است فرا بخواند شرّ را به صورت خير جلوه مى دهد. چنان كه به دانشمند از راه اندرز مى گويد: به مردم نمى نگرى كه از نادانى مرده اند، و بر اثر غفلت رو به هلاكت ، و مشرف به دوزخند. آيا به بندگان خدا رحم نمى كنى تا آنها را با پند و موعظه ات از مهلكه نجات دهى ، در حالى كه خداوند به لطف خود دلى بينا و زبانى گويا و لهجه اى پسنديده به تو عطا فرموده است پس چگونه ناسپاسى مى كنى و خود را در معرض خشم او قرار مى دهى و از او انتشار دانش خود و دعوت آفريدگان خدا به راه راست خوددارى مى كنى ؟ همواره اى مطالب را در نفس او استوار مى سازد و با لطايف الحيل او را وادار مى كند كه به پند دادن مردم بپردازد و پس از آن او را به خود آرايى و الفاظ نيكو و اظهار خير كردن وا مى دارد و به او مى گويد: اگر چنين نكنى سخنت در دلهاى آنان نمى نشيند و به حق هدايت نمى شوند و اين كار را پى در پى انجام مى دهد و در اثناى موعظه او را بر رياكارى و مقبول مردم شدن و لذت مقام و عزت يافتن به داشتن دانش و پيروان بسيار و تحقير مردم فرا مى خواند و با اظهار خيرخواهى آن بيچاره را به تدريج به مهلكه مى افكند پس اين دانشمند به سخنرانى مى پردازد در حالى كه مى پندارد كار خير مى كند با آن كه قصد او مقام و مقبول خلق شدن است و بدين سبب هلاك مى شود، در حالى كه مى پندارد كه در پيشگاه الهى مقامى دارد؛ با آن كه او در نزد خدا از كسانى است كه رسول خدا درباره آنها فرموده است : ((خدا اين دين را به وسيله كسانى تاءييد مى كند كه بهره اى از خير ندارند)) (133) و نيز فرموده ((همانا خدا اين دين را به وسيله مرد تبهكار تاءييد مى كند)).(134)
از اين رو روايت شده كه ابليس براى عيسى مسيح عليه السّلام مجسم شد و به او گفت : بگو (( لا اله الا اللّه )) . حضرت فرمود: سخن حقى است ولى به گفته تو آن را نمى گويم ، زيرا براى شيطان در پوشش خير نيز نيرنگهايى است و شيطان از اين نوع نيرنگها بسيار دارد و با آن نيرنگها عالمان و عابدان و زاهدان و درويشان و ثروتمندان و ديگر طبقات مردم را كه از شرّ آشكار بدشان مى آيد و راضى نمى شوند در گناهان آشكار فرو روند، هلاك مى كند.
بزودى مقدارى از حيله هاى شيطان را در كتاب غرور از آخر همين بخش ‍ بيان خواهيم كرد، شايد اگر روزگار به ما فرصتى دهد كتابى در خصوص ‍ مكرهاى شيطان به نام تلبيس ابليس تصنيف كنيم زيرا اكنون نيرنگهاى او در ميان شهرها و بندگان (خدا) بويژه در اعمال (عبادى ) و مذهبها منتشر شده تا آنجا كه از كارهاى خير فقط اسمى باقى مانده است . تمام اينها اقرارى است به وجود مكرها و حيله هاى شيطان ، پس بر بنده لازم است در برابر هر خاطره اى درنگ كند تا بداند كه راه راه شيطان است يا فرشته و با نور بصيرت در آن دقت كند نه به دلخواه طبع خود و جز با دانش بسيار و نور تقوا از آن حيله ها آگاه نمى شود چنان كه خداى متعال فرموده : (( ((ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا )) (يعنى به نور علم رجوع مى كنند) و اذا هم مبصرون )). )) يعنى اشكال بر آنها آشكار مى شود. امّا كسى كه نفس را به تمرين تقوا وادار نكند طبيعت او متمايل مى شود كه تسليم حيله هاى شيطان شود و از خواهش هاى نفسانى پيروى كند و بسيار به اشتباه افتد و بسرعت هلاك شود، در حالى كه خودش ‍ نمى فهمد. در مورد چنين افرادى خداى متعال فرموده است : (( و بدالهم من اللّه ما لم يكونوا يحتسبون )) (135) در تفسير آيه گفته شده منظور كارهايى است كه گمان مى كند آنها حسنات است ، در حالى كه سيئات و گناهان است . دشوارترين انواع علوم مربوط به قلب ، آگاه شدن از نيرنگهاى نفس و حيله هاى شيطان است ، و اين آگاهى بر هر بنده اى واجب است ، حال آن كه مردم نسبت به آنها بى تفاوتند و سرگرم علومى مى شوند كه وسوسه آنها بيشتر و شيطان بر آنها چيره مى شود و دشمنى شيطان و راه پرهيز از او را از ياد مى برند. انسان از وسوسه زياد رهايى نمى يابد مگر آن كه درهاى انديشه هاى برونى يعنى حواس پنجگانه و درونى يعنى شهوتها و دلبستگيهاى دنيا را مسدود سازد و در خانه اى تاريك خلوت كند كه بابت حواس مسدود باشد و از ثروت و اهل و عيال كناره گيرد تا راه هاى وسوسه درونى كم شود و اگر چنين كند باز هم راه هاى وسوسه درونى از طريق خيالاتى كه وارد قلب مى شود باقى است و جز با مشغول ساختن دل به ياد خدا اين وسوسه هاى خيالى دفع نمى شود؛ پس شيطان همواره با دل در پيكار است و آن را از ياد خدا باز مى دارد از اين رو ناچار بايد با او مبارزه كرد و اين مبارزه جز به مردن پايان نمى پذيرد، زيرا هر كس تا زنده است از شرّ شيطان رها نمى باشد. آرى گاه عواملى نيرومند در اختيار انسان است به گونه اى كه مطيع شيطان نمى شود و با جهاد حيله شيطان را دفع مى كند ولى هرگز تا خون در رگهايش جارى است از جهاد بى نياز نخواهد بود؛ زيرا آدمى تا زنده است درهاى (ورود) شيطان به دلش گشوده است و بسته نمى شود. اين درها شهوت ، غضب ، حسد، طمع ، آزمندى و ديگر صفات رذيله است چنان كه شرحش خواهد آمد.
تا زمانى كه در (ورود شيطان ) باز است و دشمن (شيطان ) در بى خبرى نيست جز با مبارزه و پاسدارى (شرّ او) دفع نمى شود. مردى به يكى از پيشينيان گفت : آيا ابليس مى خوابد؟ او لبخند زد و گفت : اگر مى خوابيد از شرّ او راحت بوديم . در اين صورت مؤ من از شرّ شيطان رهايى ندارد. آرى براى تضعيف و دفع او راهى وجود دارد، چنان كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((براستى مؤ من شيطان خود را ناتوان و لاغر مى كند چنان كه شما شترتان را در مسافرت ضعيف و فرسوده مى كنيد)) (136) ابن مسعود گفته است : شيطان مؤ من لاغر است . قيس بن حجاج گفته است : شيطانم به من گفت : من وارد بدنت شدم در حالى كه به اندازه گوسفندى بودم و اكنون به اندازه گنجشكم ، گفتم : دليلش چيست ؟ گفت : مرا با قرآن آب مى كنى ، بر تقوا پيشگان دشوار نيست كه با پاسدارى از درهاى ظاهرى (ورود شيطان ) و راه هاى آشكارى كه منجر به گناهان ظاهر مى شود درهاى ورود شيطان را ببندند و تنها در راه هاى دشوار اين مبارزه مى لغزند، زيرا اينان به آن راه ها دست نمى يابند تا از آنها پاسدارى كنند، چنان كه در فريب خوردن علما و واعظان اشاره كرديم . آنچه مشكل است اين است كه راه هاى شيطان به دل (انسان ) بسيار، امّا راه ورود فرشتگان يكى است و اين در ورودى با آن درهاى بسيار اشتباه مى شود. مثل بنده در اين مورد مانند مسافرى است كه در شب تاريك در بيابانى بماند كه راه ها بسيار و صعب العبور دارد و جز با چشم بينا و طلوع خورشيد تابان ممكن نيست از آن رها شود. چشم بينا در اين جا همان دلى است كه به تقوا روشن باشد و خورشيد تابان همان دانش ‍ بسيارى است كه از كتاب خدا و سنت پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله فراهم شود و با انسان با اين دو وسيله به راه هاى دشوار (بيابان طبيعت ) هدايت مى شود وگرنه راه هاى اين بيابان بسيار است و دشوار. عبداللّه بن مسعود گويد: ((روزى پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله خطى ترسيم كرد)) و فرمود: اين راه خداست سپس خطهايى از چپ و راست آن ترسيم كرد و فرمود: اين راه هاى شيطان است و در هر راهى شيطانى است كه (آدمى را) به آن راه دعوت مى كند. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: (( و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله . )) (137) يعنى از آن خطوط (شيطان ) نرويد. پس پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله كثرت راه هاى شيطان را بيان فرموده است .
ما نمونه اى از راه هاى شيطان را يادآور شديم كه از آن راه ها عالمان و عابدانى كه خود را از گناهان شهوتها نگاه مى دارند، مى فريبد و اينك نمونه اى از راه هاى آشكار شيطان را يادآور مى شويم كه (بر هيچ كس ) پوشيده نيست جز اين انسان مجبور مى شود از آن راه برود، چنان كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: در ميان بنى اسرائيل راهبى بود پس شيطان پيش كنيزى مى آمد و گلويش را سخت بفشرد و در دل خاندانش انداخت كه دواى او در دست آن راهب است . پس بيمار را نزد آن راهب آوردند و او مريض را نپذيرفت . امّا همچنان از او تقاضا كردند تا او را پذيرفت . كنيز در نزد راهب بود تا درمانش كند. پس شيطان نزدش ‍ آمد و وسوسه كرد و نزديكى كردن با كنيز را در نظرش آراست و همچنان وسوسه مى كرد تا با او نزديكى كرد و از راهب باردار شد. پس او را وسوسه كرد و گفت : بزودى رسوا مى شوى خاندان كنيز پيش تو مى آيند. بنابراين او را بكش و اگر خاندانش آمدند بگو مرده است ، پس او را كشت و دفنش كرد. شيطان نزد خاندان كنيز آمد و آنها را وسوسه كرد و در دلهايشان افكند كه راهب او را باردار كرده سپس كشته و دفنش كرده است . پس خانواده كنيز نزد راهب آمده و از حال دخترشان پرسيدند. راهب گفت : مرده است پس ‍ شيطان در دلشان افكند كه در نزد راهب مدفون است . پس جستجو كردند و او را كشته يافتند. در اين حال شيطان پيش راهب آمد و گفت : من بودم كه كنيز را گرفتم و در دل خانواده اش افكندم ، پس از من اطاعتت كن تا رها شوى و تو را از دست آنها خلاص كنم راهب گفت : به چه چيز اطاعت كنم ؟ گفت : بر من دو سجده كن . راهب بر شيطان دو سجده كرد. پس به راهب گفت : من از تو بيزارم و اين همان (قضيه ) است كه خداى متعال فرموده : (( كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برى منك . )) (138)
اينكه به حيله گرى شيطان و مجبور ساختن راهب به اين گناهان كبيره بينديش كه تمام آن گناهان بر اثر اطاعت از شيطان در قبول كردن آن كنيز براى درمان بود و كار آسانى هم بود و بسا كه صاحب اين كار (راهب ) گمان داشت كه كار خوب و حسنه اى است و شيطان آن كار را در دل راهب همراه با خواسته نفسانى پنهان ، نيكو جلوه مى داد و همانند كسى كه به كار خير رغبت دارد پيش مى آمد پس از آن كار را از اختيار او بيرون آورده و بعضى از گناهان او را به گناه ديگرى وا مى دارد، بطورى كه راه فرارى برايش ‍ نمى ماند، پس به خدا پناه مى بريم از ضايع ساختن آغاز كارها و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به فرموده خود به اين مطلب اشاره دارد: ((هر كس پيرامون قرقگاه بچرخد ممكن است در آن بيفتد)).(139)

next page

fehrest page

back page