راه روشن ، جلد پنجم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۳ -


توضيح حالت دل 
نسبت به اقسام علوم عقلى ، دينى ، دنيوى و اخروى
قلب همان طور كه پيش از اين بيان شد بر حسب طبيعتش آماده پذيرش ‍ حقيقت دانشهاست ، ليكن علومى كه در آن وارد مى شود به دو قسم عقلى و شرعى تقسيم مى شود. علوم عقلى نيز به ضرورى و اكتسابى تقسيم مى گردد و علوم اكتسابى به دنيوى و اخروى تقسيم مى شود. مقصود ما از علوم عقلى آن علومى است كه غريزه عقل به آن حكم مى كند و از تقليد و شنيدن گرفته نمى شود و اين علوم به بديهى و اكتسابى تقسيم مى شود. بديهى آن است كه عقل نمى داند از كجا و چگونه به دست آمده است ، مانند آگاهى انسان به اين كه يك شخص در يك حال نمى تواند در دو جا باشد، و يك شى ء نمى تواند هم حادث باشد و هم قديم هم موجود باشد و هم معلوم . انسان اين علوم را از آغاز كودكى در فطرت خود مى يابد و نمى داند كى و از كجا برايش حاصل شده است مقصود آن است كه عامل مستقيمى براى اين علوم نمى شناسد وگرنه بر او پوشيده نيست كه خدا آن آگاهيها را در وجود او آفريده است .
امّا اكتسابى آن علمى است كه با آموختن و استدلال به دست مى آيد و گاه به هر دو قسم ، عقل گويند.
على عليه السّلام مى فرمايد:
(( راءيت العقل عقلين
فمطبوع و مسموع
و لا ينفع مسموع
إ ذا لم يك مطبوع
كما لا تنفع الشمش
و ضوء العين ممنوع))(59)
مقصود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از گفتار خود: ((خدا آفريده اى نيافريده كه در نزد او از عقل گرامى تر باشد)) (60) همان عقل طبيعى است و مقصود آن حضرت از گفتارى كه به على عليه السّلام فرمود: ((هرگاه مردم با خوبيهاى گوناگون به خداى متعال نزديك شوند تو با عقلت به خدا تقرب بجوى )) (61) عقل اكتسابى است . هرگاه تقرب به خدا با عقل طبيعى و با علوم بديهى ممكن نشود، با عقل اكتسابى ميسر گردد، ليكن شخصيتى چون على عليه السّلام مى تواند با به كارگيرى عقل در به دست آوردن علومى كه موجب قرب به خدا مى شود به خدا تقرب جويد. قلب به منزله چشم و غريزه عقل در آن به منزله نيروى بينايى در چشم است . نيروى ديدن لطيفه اى است كه در نابينا نيست و در بينا هست ، اگر چه چشم را ببندد يا شب تاريك او را فرا گيرد. علمى كه در قلب حاصل مى شود به منزله نيروى ادراك بينايى است ، يعنى دل عين اشيا را مى بيند، پنهان ماندن علوم از چشم عقل در مدت كودكى تا سنين تشخيص يا بلوغ شبيه پنهان ماندن اشيا تا زمان طلوع آفتاب و تابش نور آن بر ديدنيهاست ، و قلمى كه خدا با آن دانش ها را بر صفحه دلها مى نگارد به منزله قرص خورشيد است ، از اين رو، علم در قلب كودك پيش از مميز شدن حاصل نمى شود چرا كه صفحه دلش هنوز آماده پذيرش نقش دانش نيست ، و قلم آفريده اى است از آفريدگان خداى متعال مى فرمايد: (( علم باالقلم علم الانسان ما لم يعلم . )) (62) قلم خدا به قلم آفريدگانش شباهت ندارد، چنان كه صفت او به صفت آفريدگانش شبيه نيست . بنابراين قلم خداوند از نى و چوب نيست چنان كه ذات او از جنس جوهر و عرض نمى باشد. پس از اين جهات ياد شده ميان بينش بيرون و بينش درون موازنه اى صحيح برقرار است جز اين كه از نظر شرافت مناسبتى ميان آن دو نيست ، زيرا بينش درونى همان چشم نفس است كه همان لطيفه ياد شده (ربانى ) است و به منزله سواركار است و بدن همانند اسب است و نابينايى سواركار براى وى از نابينايى است زيانبارتر مى باشد بلكه ميان آن دو زبان مناسبتى وجود ندارد و براى موازنه بينش درونى با بينايى ظاهرى اس كه خدا ادراك دل را ديدن ناميده و فرموده است : (( ما كذب الفؤ اد ما راءى )) (63) و همچنين گفتار خداوند: (( و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات و الارض ، )) (64) و اين رؤ يت و ديدن قصد ديدن ظاهرى نكرده است چون اين ديدن تنها مخصوص ابراهيم نيست تا به عنوان منت نهادن ذكر شود از اين رو ضد ادراك ابراهيم را كورى ناميده و فرموده است : (( فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب اللتى فى الصدور. )) (65) و فرمود: (( و من كان فى هذه اعمى فهو فى الا خرة اعمى و اضل سبيلا. )) (66) اين بود توضيح علم عقلى .
امّا علوم دينى از پيروى كردن از پيامبران عليهم السّلام گرفته شده و كسب آن از راه فرا گرفتن قرآن و حديث و درك معانى آنها پس از شنيدن حاصل مى شود و كمال دل و سلامت آن از دردها و بيماريها بدان تحقق مى يابد. بنابراين علوم عقلى براى سلامت دل كافى نيست ، بلكه بايد خواص دواها و عقاقير از راه آموختن از پزشكان شناخته شوند زيرا عقل بتنهايى به آن رهنمون نمى شود اگر چه پس از شنيدن ، درك آن جز با عقل ممكن نيست . از اين رو عقل از شنيدن و شنيدن از عقل بى نياز نيست . پس آن كسى كه تنها به تقليد دعوت مى كند و بكلى عقل را كنار مى زند نادان است و كسى كه تنها به عقل اكتفا مى كند و از انوار قرآن و سنت بهره نمى گيرد فريب خورده است ، بپرهيز كه يكى از آن دو گروه باشى و ميان هر دو اصل (عقل و نقل ) جمع كن ، زيرا علوم عقلى مانند غذاست و علوم شرعى مانند دوا و شخص بيمار هرگاه دارو نداشته باشد از غذا زيان مى بيند. بيماريهاى دل نيز چنين است و درمان آن جز با داروهايى كه از دين گرفته مى شود ممكن نيست . آن داروها تكاليف عبادى و اعمالى است كه پيامبران صلّى اللّه عليه و آله براى درمان دلها تركيب كرده اند. بنابراين كسى كه دل بيمار خود را با عبادتهاى شرعى درمان نكند و به علوم عقلى اكتفا كند از آن زيان برد چنان كه بيمار از غذا زيان مى برد و پندار كسانى كه علوم عقلى را مخالف با علوم شرعى قلمداد كرده و جمع بين آنان را ناممكن دانسته اند پندارى است كه از كوردلى نشاءت گرفته است ، و ما از كوردلى به خدا پناه مى بريم .
بسا كه در نظر اين گوينده بعضى از علوم شرعى با بعض ديگر تناقض داشته و نتوانسته است ميان آنها جمع كند و پنداشته است كه با دين تناقض دارد، پس بدان سبب سرگردان مانده و همانند مويى كه از خمير جدا مى شود از دين جدا شده است . علتش اين است كه ناتوانى اش او را بدين توهم واداشته كه در دين نقصانى هست و دور است كه در دين نقصى باشد، و مثل او همانند نابينايى است كه وارد خانه اى شود و بر اثر برخورد با ظرفهاى خانه بلغزد و بگويد: چرا اين ظرفها در سر راه گذاشته شده چرا آنها را در جاى خود ننهاده اند؟ پس به او بگويند: ظرفها در جاى خودش است اين تويى كه به سبب نابينايى از راه راست نمى روى ، و از تو شگفت است كه لغزشت را به نابينايى خود حواله نمى دهى و به كوتاهى ديگرى نسبت مى دهى . علوم دينى به علوم عقلى چنين نسبتى دارد.
امّا علوم عقلى به دنيوى و اخروى تقسيم مى شود: علوم عقلى دنيوى مانند پزشكى ، حساب و هندسه ، ستاره شناسى و ديگر صنعتها و حرفه ها. علوم اخروى مانند علم به حالات قلب و آفتهاى اعمال ، علم به خداى متعال و صفات و افعالش چنانكه در كتاب علم به تفصيل بيان كرديم ، اين دو علم (دنيوى و اخروى ) با هم در تضاد هستند به اين معنى كه غالبا هر كس به يكى از آن دو توجه كند و به ژرفنگرى بپردازد از ديگرى باز مى ماند. از اين رو على عليه السّلام براى دنيا و آخرت سه مثال زده و فرموده است : ((دنيا و آخرت مانند دو كفه ترازويند، مانند خاور و باخترند، مانند دو هوويند كه چون يكى را خشنود سازى ديگرى را خشمگين كرده اى )).(67) به همين دليل مى بينى كسانى كه در كارهاى دنيا و در علوم پزشكى و حساب و هندسه فلسفه هوشيارند بيشتر آنان نسبت به كارهاى آخرت نادانند و بر عكس ، زيرا قوه عقل غالبا براى اين دو علم كافى نيست و يكى از آن دو مانع از كامل شدن ديگرى است . لذا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بيشتر اهل بهشت ساده لوحانند)) (68) يعنى كسانى كه در كارهاى دنيا ابله و كودن هستند.
يكى از پيشينيان گويد: ما با گروهى برخورد كرديم كه اگر شما آنها را مى ديديد مى گفتيد ديوانه اند، و اگر آنان شما را مى ديدند مى گفتند: شيطانيد پس هرگاه كار شگفت آورى از كارهاى دينى را كه هوشمندان ديگر علوم منكر آن شده اند شنيدى ، انكارشان موجب انزجارت از قبول آن نشود، زيرا محال است رهرو راه خاور به آنچه در باختر است دست يابد. كار دنيا و آخرت نيز چنين است . از اين رو خداى متعال فرمود: (( ان الذين لا يرجون لقائنا و رضوا بالحياة الدنيا و اظماتوا بها )) (69) و فرمود: (( يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا و هم عن الا خرة هم غافلون . )) (70) و فرمود: (( فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا ذلك مبلغهم من العلم . )) (71) پس جمع ميان بينش كامل در مصالح دنيا و دين ممكن نمى شود مگر براى كسانى كه خدا تدبير دنيا و آخرت بندگانش را در وجود آنها قرار داده است آنان پيامبرانند كه به وسيله روح القدس تاءييد مى شوند و از نيروى الهى كمك مى گيرند. از اين رو دلهايشان گنجايش تمام كارها (دنيا و آخرت ) را دارد، امّا دلهاى ديگر مردم هرگاه به كارى مشغول شود از كار ديگر باز مى ماند و نمى تواند در آن به كمال برسد.
تفاوت ميان الهام و فرا گرفتن دانش 
و فرق ميان راه آنها كه در كشف حق مى كوشند و راه آنها كه در پى كسب مى روند
بايد دانست دانشهايى كه ضرورى نيست و گهگاه در دل پديد مى آيد، پديد آمدنش گوناگون است يك بار بر دل هجوم مى آورد گويى از جايى نامعلوم در دل افتاده و يك بار از راه استدلال و فراگرفتن به دست مى آيد، اولى را الهام و دومى را آزمون و تاءمل مى نامند. پس آنچه بدون چاره جويى و تلاش ‍ بنده در دل قرار مى گيرد دو قسم است : يكى آن كه بنده نمى داند چگونه و از كجا حاصل شده است ، ديگر آن كه بر سببى كه آن علم از آن به دست آمده مطلع مى شود و آن با مشاهده فرشته اى است كه دانش را در دل مى افكند. نوع اول الهام و به دل گذشتن ناميده مى شود و نوع دوم وحى نام دارد. وحى ويژه پيامبران است و الهام ويژه اوليا و برگزيدگان ، و نوع قبل كه از راه استدلال به دست مى آيد ويژه دانشمندان است .
حقيقت مطلب در اين مورد آن است كه قلب آماده است تا تمام حقيقت اشيا در آن تجلى كند و تنها مانع ميان دل و حقايق اشيا عوامل پنجگانه اى است كه پيش از اين ياد شد. عوامل پنجگانه ، مانند پرده آويخته اى است كه ميان آينه دل و لوح محفوظ كه تمام مقدرات الهى تا روز رستاخيز در آن ثبت شده است ، مانع ايجاد مى كند تابش حقيقت دانشها از آئينه لوح محفوظ به آئينه دل شبيه انعكاس صورتى از آئينه اى در آئينه مقابل آن است و پرده و مانع ميان دو آئينه گاه با دست كنار زده مى شود و گاه با وزيدن بادى است كه آن را حركت مى دهد همچنين گاهى نسيم الطاف (الهى ) مى وزد و پرده ها را از مقابل چشم دل كنار مى زند. پس بعضى از نوشته هاى لوح محفوظ در آن مى تابد. اين حالت گاه در عالم خواب است كه در نتيجه آن آينده بر شخص انكار مى شود و با مرگ پرده ها بكلى بر طرف مى گردد و گاه در بيدارى نيز با عنايت نهانى خداى متعال پرده كنار مى رود و از پشت پرده غيب بخشى از علوم شگفت آور مانند برق درخشان در دل مى تابد و گاه تا حدودى پياپى مى تابد و خيلى كم اتفاتق مى افتد كه اين حالت زياد دوام يابد. پس الهام با به دست آوردن علم در خود علم و محل و سببش تفاوتى ندارد ولى از نظر بر طرف شدن حجاب اين تفاوت را دارد كه الهام در اختيار بنده نيست ، وحى با الهام فرقى ندارد. تنها تفاوت در وحى ديدن فرشته اى است كه به شخص آگاهى مى دهد، زيرا به وسيله فرشتگان است كه دانشها در دل ما پديد مى آيد و خداى متعال در اين آيه بدان اشاره فرموده است : (( و ما كان لبشر ان يكلمه اللّه الا وحيا او من وراء حجاب او برسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء. )) (72)
حال كه از اين مطالب آگاه شديد توجه داشته باشيد كه مجاهدان به علوم الهامى تمايل دارند نه آموختنى . از اين رو بر آموختن دانش و به دست آوردن كتب مصنفان و بحث گفتگوها و دليلهاى ياد شده حريص نيستند، بلكه مى گويند: (راه رسيدن به دانش ) آن است كه در زدودن صفات نكوهيده از دل بكوشيم و تمام وابستگيها را قطع كنيم و با تمام كوشش به خداى متعال رو بياوريم . هرگاه اين حالت به دست آيد خداى متعال سرپرست دل بنده مى شود و آن را به انوار دانش منور مى سازد، رحمت الهى سرازير دل مى شود و نور بر آن مى تابد، سينه وى باز و راز ملكوت بر او آشكار مى شود، حجاب عزت با عنايت حق از چهره دل كنار مى رود و حقيقت امور الهى در آن مى تابد. پس تنها وظيفه مريد آن است كه براى تصفيه دل آماده باشد و صادقانه بكوشد و كاملا تشنه آن باشد و همواره در انتظار به سر برد تا از درهاى رحمت الهى كه بر او گشوده مى شود بهره بگيرد، چرا كه بر پيامبران و اولياى خدا واقعيتها آشكار مى شود و نور دانش ‍ بر سينه هايشان مى تابد بى آن كه از كتابى بياموزند، بلكه با زهدورزى در دنيا و بر حذر داشتن و دور ساختن دل از دلبستگيها و سرگرميهاى آن با تلاش هر چه تمام تر به خدا روى آوردن ، به دانش رسيده اند ((پس هر كه با خدا باشد خدا با اوست ))
انبياء و اولياء راه توجه به خدا را در اين دانسته اند كه انسان اولا بكلى دلبستگيهاى دنيا را قطع و دل را از آن تهى سازد و از زن و فرزند و ثروت و ميهن و كار و پست و مقام صرفنظر كند، بلكه دلش بگونه اى شود كه بود و نبود همه چيز برايش يكسان باشد. آنگاه در گوشه اى خلوت گزيند و به واجبات و فرايض يوميه بسنده كند و دل آسوده بنشيند و تمام همتش در ياد خدا جمع باشد، نه آن كه فكرش را در خواندن قرآن و تفكر در تفسير و كتابهاى حديث و جز آن كه پراكنده سازد، بلكه سعى كند كه جز ياد خدا چيزى به دلش خطور نكند و پس از نشستن در خلوت همواره و با توجه كامل و حضور قلب اللّه اللّه بگويد تا به حالتى برسد كه بدون حركت دادن زبان احساس كند گويى اللّه بر زبانش جارى است . سپس در همان حالت بماند تا اثر آن از زبان محو شود و قلبش بر ذكر اللّه مواظبت كند، آنگاه مراقب باشد تا صورت لفظى اللّه و حروف و شكل كلمه از دل نيز محو گردد و فقط معناى اللّه در قلبش حاضر باشد و گويى كه آن معنا همراه دل است و از آن جدا شدنى نيست . انسان تا رسيدن به اين مرحله و ادامه دادن آن با دفع كردن وسوسه هاى شيطانى مختار است ولى در جلب رحمت خدا به خود اختيارى ندارد بلكه با كارهاى خود در معرض نسيم رحمت حق قرار مى گيرد و تنها كار او اين است كه منتظر بماند تا خدا درهاى رحمتى را كه بر روى انبيا و اوليا از اين راه مى گشايد بر او نيز بگشايد. در اين هنگام است كه اگر اراده اش صادق و همتش خالص باشد و بخوبى از خويشتن مواظبت كند و تمايلات او را به خود جذب نكند و به دلبستگيهاى دنيا سرگرم نشود انوار الهى بر قلبش مى تابد. اين تابش در آغاز همانند برق جهنده است كه ثبات ندارد سپس تكرار مى شود و گاه ديرتر مى درخشد و اگر برگردد ثابت مى ماند و گاه حالت جهش دارد، و در صورت ثبات هم گاه ثبات آن اندك است و گاه طول مى كشد، گاه نظاير آن پياپى بيايد و گاه به يك فن اكتفا كند. درجات دوستان خدا در اين راه بى شمار است همان طور كه تفاوتهاى آنها در آفرينش و اخلاق بى شمار است و اين راه به جلا و صفا و پاكى دل باز مى گردد، پس از آن تنها آمادگى و انتظار مى خواهد.
اهل نظر و اعتبار وجود اين راه و امكان آن را منكر نشده اند امّا معتقدند كه اين راه بندرت انسان را به مقصد مى رساند زيرا اين حالتى است كه بيشتر انبيا و اوليا داشته اند آنها اين راه را دشوار دانسته و به نتيجه رسيدنش را كند توصيف كرده و جمع شدن شروط آن را بعيد شمرده اند. به اعتقاد آنها از بين بردن دلبستگيها تا اين اندازه دشوار است ، و اگر هم ميسر شود ثابت ماندنش بسيار بعيد است ، زيرا كمترين وسوسه اى دل را پريشان مى سازد. پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((دل مؤ من بيشتر از ديگ جوشان زير و رو مى شود)) (73) و آن حضرت فرمود: ((دل مؤ من ميان دو انگشت از انگشتان قدرت خداوند است و هر طور بخواهد زير و رو مى كند)). (74) بعلاوه در اثناى اين مبارزه نفسانى گاه مزاج به فساد مى گرايد و به عقل تباه و بدن بيمار مى شود و در صورتى كه نفس جلوتر به وسيله علوم حقيقى تمرين نكند و مهذب نشود، خيالهاى فاسد در دل ريشه مى دواند و مدت زيادى نفس به آنها آرامش مى يابد تا بر طرف شود و بى آن كه در تمرين توفيقى حاصل كن عمر مى گذرد. چه بسا مجاهدانى كه اين راه را پيمودند سپس بيست سال در يك خيال باقى ماندند، و اگر از پيش در دانش استوار مى شدند علت اشتباه بودن آن خيال بى درنگ بر آنها روشن مى شد. بنابراين سرگرم شدن از راه تحصيل علم مطمئن تر و نزديك تر به هدف خواهد بود. اين مجاهدان پنداشته اند كه پيمودن اين راه شبيه آن است كه انسان آموختن علم فقه را ترك كند، و گفته اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فقه نياموخت بلكه به كمك وحى و الهام فقيه شد، بى آن كه درس بخواند و مى گويند: بسا كه ما نيز با رياضت به مقام فقاهت برسيم . ولى هر كس چنين پندارد به خود ستم روا داشته و عمرش را تباه كرده بلكه همانند كسى است كه به اميد دستيابى به گنج راه كسب را رها ساخته است . البته چنين تصادفى ممكن ولى بسيار بعيد است . در اين مورد هم چنين است ، از اين رو گفته اند: ناگزير آنچه را علما به دست آورده اند ابتدا بايد به دست بياورد و گفتار آنان را دريابد آنگاه مانعى ندارد كه انتظار بكشد تا آنچه بر ديگر علما كشف شده بر او نيز كشف شود و اميد است پس از آن به وسيله مجاهدت حالت كشف برايش حاصل شود.
توضيح تفاوت ميان دو مقام با مثالى حسّى 
بايد دانست شگفتيهاى دل از دريافته هاى حواس بيرون است ، زيرا دل نيز از دريافت حسّ بيرون است و آنچه با حواس (ظاهرى ) درك نشود فهم از درك آن عاجز بماند جز با مثالى محسوس با ادراك در نيابد. ما اين مطلب را با دو مثال توضيح مى دهيم تا افرادى كه دركشان ضعيف است درك كنند يكى آن كه حوضى را در زمين فرض مى كنيم كه آب مى تواند از بالاى آن به وسيله نهرها در آن سرازير شود و نيز مى توان از كف حوض خاك بردارى كرد تا به آب زلال برسد و آب از پايين حوض بجوشد و اين آب ، صافتر و با دوام تر و احيانا فراوانتر باشد. در اين مثال قلب مانند حوض و علم مانند آب و حواس پنجگانه مانند (نهرهاى بالاى حوض ) فرض شده است و ممكن است دانشها به وسيله نهرهاى حواس و عبرت گيرى از مشاهدات بر قلب فرو ريزد تا پر از علم شود، زيرا ممكن است با خلوت و گوشه گيرى و بستن چشم ، اين نهرها مسدود شوند و با برطرف ساختن موانع از قلب به تطهير ژرفاى آن پرداخت تا چشمه دانش از درون آن بجوشد.
اگر كسى اشكال كند: در حالى كه دل از دانش تهى است چگونه دانش از خود قلب مى جوشد؟ بايد بداند كه اين از شگفتيهاى اسرار دل است و ذكر آن در علم معامله روا نيست و آن مقدار كه ذكرش جايز است اين است كه حقيقت اشيا در لوح محفوظ بلكه در دلهاى فرشتگان مقرب نوشته شده است همان طور كه مهندس نقشه ساختمان را در كاغذى ترسيم مى كند و بر طبق آن ساختمان را در خارج مى سازد، آفريننده آسمانها و زمين نقشه جهان را از اول تا آخر در لوح محفوظ نوشته و بر طبق آن ايجاد فرموده است و آن جهانى كه شكلش موجود شده است در حواس و خيال (انسان ) شكل ديگرى دارد، زيرا كسى كه به آسمان و زمين مى نگرد سپس چشمش ‍ را مى بندد در خيال خود شكل آنها را مى بيند گويى به آنها مى نگرد و اگر آسمان و زمين نابود شود و اين انسان بماند شكل آسمان و زمين را در نفس ‍ خود مى يابد به طورى كه گويى مى بيند و به آنها مى نگرد. آنگاه از عالم خيال او اثرى به قلب مى رسد و حقيقت اشيايى كه در حسّ و خيال يافت شده در قلب ظاهر مى شود. پس جهانى كه در قلب ظاهر مى شود با جهانى كه در خيال است مطابق است و جهانى كه در خيال ظاهر است با جهان موجود در خارج از قلب و خيال انسان مطابق است و نيز جهان موجود (در خارج ) با آن نقشه اصلى كه در لوح محفوظ وجود دارد يكى است .
جهان از نظر وجود چهار درجه دارد: 1-وجود در لوح محفوظ كه بر وجود جسمانى آن برترى دارد. 2-وجود حقيقى كه در رتبه پس از لوح محفوظ است . 3-وجود خيالى يعنى صورت جهان در خيال كه بعد از وجود حقيقى است . 4-وجود عقلى يعنى وجود صورت جهان در عقل پس از وجود خيالى است .
بعضى از وجودهاى ياد شده روحانى و برخى جسمانى است ، و روحانيت بعضى از وجودهاى روحانى از بعض ديگر بيشتر است . و اين لطفى نشاءت گرفته از حكمت الهى است كه حدقه چشم تو را با حجمى اندك بگونه اى قرار داده كه شكل جهان و آسمانها و زمين با گستردگى اطراف آنها در عدسى آن مى افتد سپس از وجود حسّى گذشته در خيال ظاهر مى شود، آنگاه در قلب ، زيرا همواره چيزهايى را درك مى كنى كه به تو مى رسد. پس ‍ اگر براى تمام جهان نمونه اى در وجودت قرار ندهد از آنچه جدا از وجود توست آگاه نمى شوى . پاك و منزه است خدايى كه اين شگفتيها را در دل ها و ديده ها تدبير كرده و دلها و ديده ها از درك آن نابيناست ، تا آنجا كه دلهاى بيشتر مردم از نفس و شگفتيهاى آن بى خبر است . اينك به مقصود خود باز مى گرديم .
مى گوييم : قلب ، حقيقت جهان و صورت آن را يك بار از حواس مى گيرد و يك بار از لوح محفوظ، چنان كه چشم يك بار صورت خورشيد را با نگاه به آن مى بيند و يك بار به آب زلال مقابل خورشيد كه عكس خورشيد در آن افتاده نگاه مى كند و خورشيد را مى بيند. پس هرگاه حجاب ميان قلب و لوح محفوظ برطرف شود اشياء را در لوح مى بيند و دانش از لوح به سوى او مى جوشد در اين صورت است كه از حواس ظاهرى بى نياز مى شود نظير جوشيدن آب از عمق زمين كه در مثال حوض گذشت ، و هرگاه به خيالات روى بياورد كه از محسوسات حاصل مى شود، آن خيالات مانع مى شوند كه روح محفوظ را ببيند. چنان كه هرگاه آب از نهرها در حوض جمع شود مانع مى شود كه آب از عمق زمين بجوشد، و كسى كه صورت خورشيد را در آب مى بيند خود خورشيد را نمى بيند. بنابراين قلب دو در دارد: يك در به عالم ملكوت يعنى لوح محفوظ و عالم فرشتگان باز است و يك در به حواس ‍ پنجگانه باز است كه به عالم طبيعت وابسته است و عالم طبيعت بگونه اى عالم ملكوت و لوح محفوظ را نشان مى دهد.
امّا باز شدن در قلب با دريافت از حواس آشكار است و بر كسى پوشيده نيست ؛ و امّا باز شدن در درونى قلب به عالم ملكوت و ديدن لوح محفوظ با دقت در شگفتيهاى خواب و آگاه شدن قلب در خواب از رويدادهاى آينده يا گذشته بى آن كه از طريق حواس دريافت كرده باشد ميسر است ، و مسلم است كه اين در تنها بر روى كسانى گشوده مى شود كه منحصرا به ذكر خدا بپردازند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((مفردون گوى سبقت ربودند. عرض ‍ شد: اى رسول خدا آنها كيانند؟ فرمود: كسانى كه در ذكر خداى متعال حريصند و ياد خدا گناهانشان را مى ريزد و سبكبار وارد قيامت مى شوند آنگاه حضرت در توصيف آنها به نقل از خداى متعال فرمود: به آنها روى مى آورم آيا هيچ كس مى داند به كسى كه روى مى آورم چه چيزى مى خواهم بدهم ، آنگاه خداوند فرمود: نخستين چيزى كه به آنها مى دهم اين است كه از نور خودم در دلهايشان مى افكنم پس از من خبر مى دهند چنان كه من از آنها خبر مى دهم )). (75) محل ورود اين دانشها همان در درونى قلب است ، در اين صورت فرق بين علوم انبيا و اوليا عليهم السّلام و علوم حكما و علما همين است ، به اين معنى كه علوم انبيا و اوليا از درون دل و از همان درى مى آيد كه به عالم ملكوت باز است ، و علم حكما و علما از درهاى حواس ظاهرى مى آيد كه به عالم طبيعت باز است . شگفتيهاى دل و حركت آن ميان دو عالم غيب و شهود (ملك و ملكوت ) در علم معامله قابل كنجكاوى و بررسى نيست . اين بود مثالى كه تو را از تفاوت ميان محل ورود دو دانش آگاه مى كند.
مثال دوم از تفاوت ميان دو عمل اوليا و علما تو را آگاه مى سازد. علما كار مى كنند كه خود علوم را به دست آورده و در قلب جاى دهند، و اوليا كار مى كنند كه دل را جلا دهند و آن را فقط پاك كنند و صيقل دهند. نقل كرده اند كه چينيان و روميان در برابر يكى از شاهان به زيبايى صنعت نقاشى افتخار كردند. شاه تصميم گرفت كه ايوانى را در اختيارشان قرار دهد تا يك طرف ايوان را چينيها و طرف ديگرش را روميها نقاشى كنند و ميان دو گروه نقاش پرده اى آويخت كه هر گروهى از كار گروه ديگر آگاه نشود. هر دو گروه مشغول كار شدند روميان رنگهاى بى شمار و كمياب فراهم آوردند و چينيان بدون رنگ و دست خالى وارد ايوان شدند و آن سمت از ايوان را كه مى بايست نقاشى كنند صيقل و جلا دادند. چون روميان از نقاشى فراغت يافتند چينيها نيز ادعا كردند كه كار را به پايان رسانده اند. شاه از گفته آنها به شگفت آمد كه چگونه با نداشتن گنگ كار را تمام كرده اند. گفته شد: چگونه با نداشتن رنگ نقاشى را تمام كرده ايد؟ گفتند: از ما چه مى خواهيد پرده را برداريد. پرده را برداشتند ديدند در آن طرف از ايوان كه آنها كار مى كردند نقاشيهاى زيباى روميان تابيده و درخشش و روشنى آن بيشتر از طرف روميان است ، زيرا طرف مربوط به آنها بر اثر جلاى فراوان همانند آينه شده بود. و به سبب همين جلاى فراوان ، طرف چينيها از زيبايى بيشترى برخوردار بود.(76)
همچنين توجه اوليا به پاكسازى و صيقل دادن دل است تا نور حق كاملا بر دل بتابد همانند كار چينيها (در مثال گذشته ) و توجه علما و حكما به گردآوردن نقش و صورت علوم در دل معطوف است همانند كارى كه روميان كردند. به هر حال دل مؤ من نمى ميرد و علم او در هنگام مرگ از بين نمى رود و صفاى دل او به تيرگى مبدل نمى شود، و به اين مطلب اشاره داشته هر كس گفته است : خاك جايگاه ايمان (دل مؤ من ) را از بين نمى برد و ايمان وسيله اى است كه انسان را به خداى متعال نزديك مى كند امّا آنچه آدمى از علم به دست آورده يا آنچه از صفا و آمادگى براى پذيرش خود علم تحصيل كرده او را از ايمان و معرفت بى نياز نمى كند، از اين رو هيچ كس جز با علم و معرفت به سعادت نمى رسد.
بعضى سعادتها شريفتر از بعضى است ، چنان كه بى نيازى فقط به ثروت است پس كسى كه پول دارد ثروتمند است و كسى كه گنجهاى پر دارد نيز ثروتمند است . درجات خوشبختان بر حسب شناخت و ايمان آنها متفاوت است چنان كه درجات ثروتمندان بر حسب كمى و زيادى مال تفاوت مى كند، (شناخت هاى مربوط به ذات حق ) نور است و مؤ منان تنها با نور معرفت به ديدار حق مى شتابند. خداى متعال مى فرمايد: (( يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم )) (77) و در حديث آمده است ((به بعضى از مؤ منان نورى همانند كوه و به بعضى نورى كوچكتر از آن داده مى شود، تا آنجا كه نفر آخر آنها مردى است كه نورى به او داده مى شود كه به اندازه انگشت شست پاى اوست . پس يك بار نور متجلى و ديگر بار خاموش مى شود هرگاه نور متجلى شود مؤ من گام بر مى دارد و راه مى رود و چون خاموش شود مى ايستد. عبور مؤ منان از صراط به اندازه نور آنهاست . بعضى از آنها به يك چشم بر هم زدن مى گذرند و بعضى مانند برق و بعضى چون ابر و برخى مانند سقوط ستاره و بعضى مانند دويدن اسب عبور مى كنند و كسى كه به اندازه انگشت شست پايش نور به وى عطا شده چهار دست و پا راه مى رود، بطورى كه يك دست او بر زمين مى افتد و دست ديگرش را به جايى مى گيرد؛ يك پايش بر زمين مى افتد و پاى ديگرش به جايى وابسته است و آتش به اطراف بدنش مى رسد. حضرت فرمود: ((پيوسته به آن حال هست تا رها شود تا آخر حديث )).(78)
پس با توجه به اين روايت تفاوت ايمان مردم آشكار مى شود، بنابراين نور ايمان مردم عوام مانند نور چراغ ، و نور برخى از آنها مانند شمع نيست ، و نور ايمان صديقان مانند نور ماه و ستارگان است ، و نور ايمان پيامبران همانند نور خورشيد است ، و همان طورى كه در نور خورشيد چهره كرانه ها با همه گستردگى شان آشكار مى شود و در نور چراغ تنها يك گوشه محدودى از خانه آشكار مى شود، تفاوت شرح صدر به وسيله معارف و آشكار شدن ملكوت و عالم فرشتگان با همه وسعتش براى دلهاى عارفان نيز چنين است .
از اين رو در حديث آمده است : ((گفته مى شود: روز قيامت كسى كه در دل او يك مثقال ايمان ، نصف مثقال ، يك چهارم مثقال و به اندازه يك دانه جو و ذرّه اى ايمان باشد از دوزخ بيرون آورده مى شود)) (79) تمام اين روايات تفاوت درجات ايمان را اعلام مى دارد. زيرا اين اندازه هاى ايمان قانع از ورود در دوزخ نيست و مفهوم آن اين است كه هر كس بيش از يك مثقال ايمان داشته باشد وارد دوزخ نمى شود و اگر هم وارد شود به اخراج آن فرمان داده شود. زيرا كسى كه به اندازه سنگينى ذرّه اى ايمان در دل او باشد استحقاق ندارد كه براى هميشه در دوزخ بماند اگر چه در آن داخل شود.
همچنين گفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله : ((چيزى نيست كه از هزار عدد نظير خودش بهتر باشد جز انسان يا شخص مؤ من )) (80) ، اشاره به برترى قلب خداشناس با ايمان است زيرا اين قلب بهتر از هزار قلب مردم عوام است .
خداى متعال فرمود: (( و انتم الاعلون ان كنتم مؤ منين . )) (81) و اين ، برترى دادن مؤ منان بر مسلمانان است و مقصود از مؤ من ، مؤ من آگاه و عارف است نه مؤ منى كه ايمانش تقليدى باشد، و فرمود: (( يرفع اللّه الذين آمنوا منكم و الذين اوتوالعلم درجات . )) (82) مقصود خداوند در اين جا از (( الذين آمنوا )) كسانى هستند كه ناآگاهانه خدا را تصديق كرده اند و آنها را از كسانى كه علم و آگاهى داده شده اند جدا كرده است . دليل مطلب اين است كه نام مؤ من روى مقلد نهاده مى شود اگر چه ايمانش ‍ از روى بينش و دانش نباشد. ابن عباس (( والذين اوتواالعلم درجات )) را تفسير كرده و گفته است : ((خدا عالم را هفتصد درجه بالاتر از مؤ من بالا مى برد كه فاصله ميان هر درجه به اندازه فاصله ميان آسمان و زمين است )).
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((برترى عالم بر عابد مانند برترى من بر پايين درجه ترين مرد از ياران من است )). (83) و در روايتى است ((مانند برترى ماه بر ديگر ستارگان است )). و نيز فرمود: ((بيشتر بهشتيان افراد ساده لوح هستند و درجات بلند از آن خردمندان است )).(84) با توجه به اين شواهد تفاوت درجات بهشتيان بر حسب تفاوت دلها و معرفتهايشان روشن مى شود از اين رو روز قيامت روز بى بهرگى و غبن است ، زيرا كسى كه از رحمت خدا محروم شده سخت زيان برده است . و آن كه مورد رحمت حق واقع شده در بالاى درجه خود درجات بالاترى مى بيند و نگاهش به آن درجات مانند نگاه ثروتمندى است كه ده درهم سرمايه دارد به ثروتمندى نگاه مى كند كه از خاور تا باختر زمين را مالك است و بر هر يك از آنها ثروتمند اطلاق مى شود، امّا ميان آن دو بسيار تفاوت است و چه بسيار زيان و بى بهرگى است بر كسى كه بهره اش از آن اندك است . خداى متعال فرمود: (( و للا خرة اكبر درجات و اكبر تفضيلا. )) (85)

next page

fehrest page

back page