ـ روح سخن است :
(اَلصِّدْقُ رُوحُ الْكَلامِ)296
ـ اصل دين است :
(اَلصِّدْقُ رَاءْسُ الدّينِ)297
ـ قوى ترين ركن ايمان است :
(اَلصِّدْقُ اَقْوى دَعائِمِ الاْ يمانِ)298
روايات فراوان ديگرى نيز با تعابير گوناگون ، از اهميّت و ارزش اين
سجيه والاى اخلاقى سخن گفته اند.
همسويى با فطرت
شـما نيز اين ضرب المثل معروف را شنيده ايد كه : (سخن راست را از بچه
بشنويد.) اين سخن ريـشـه در يـك مساءله بديهى و روشن فطرى دارد و گوياى
آن است كه هيچ كودكى دروغگو، از مـادر زاده نـمى شود، چنان كه هيچ كس ،
قاتل و سارق به دنيا نمى آيد بلكه محيط و معاشران ، انواع كژى ها و
بزهكارى ها را به او مى آموزند واو را از راه مستقيم فطرت منحرف مى
سازند.
اگـر نـوزادى در يـك مـحـيط سالم رشد كند و مربّيان و اطرافيان او دروغ
نگويند و به او نيز نـيـامـوزند، او هيچ گاه لب به دروغ نخواهد گشود و
به مقتضاى فطرت پاك و سالمش ، سخن به درستى خواهد گفت گر چه به زيانش
باشد.
در قـرآن مـجـيـد داسـتـان سـخـن گـفـتـن حـضـرت عـيـسـى (ع ) در
هـمـان سـاعـات اوّل تـولّد و گـواهـى او بـه نـبـوت و بـندگى خويش و
پاكدامنى مادرش ـ مريم ـ299
صرف نظر از معجزه بودنش ، اثبات مى كند كه انسان ، فطرةً راستگوست و
دروغگويى و ياوه سرايى بر خلاف سرشت اوست .
از سـوى ديـگـر، اسـلام نـيـز دين فطرت است و يك مسلمان واقعى ، حتماً
راستگوست ، چرا كه در سخن امام على (ع )، راستى گفتار، ملاك مسلمانى
شمرده شده است :
(مِلاكُ الاِْسْلامِ صِدْقُ الْلِّسانِ)300
مهم ترين دستاوردهاى راستى
راسـتـگـويى ، صرف نظر از آثار آن ، به خودى خود، فضيلتى بس بزرگ و از
اخلاق انسان هاى كريم و با شخصيت است و افراد پاك سرشت بدون چشمداشت ،
سخن به راستى ادا مى كنند با اين وصف ، راستگويى دستاوردهاى بسيار
ارزشمندى دارد كه مهم ترين آنها عبارت است از:
الف ـ همراهى خدا با راستگو
خـداوند منبع و منشاء همه نيكى ها و زيبايى هاست و نيكوكاران ، همواره
موردعنايت او قرار دارند و راسـتـگـو نـيـز رشته اتصال خويش را به
مبداء هستى محكم تر كرده ، سبب جلب فيضِ الهى مى گردد و خدا به او با
نظر لطف مى نگرد. حضرت باقر(ع ) به مسلمانان چنين سفارش كرد:
(...اَلا فَاصْدُقُوا فَاِنَّ اللّهَ مَعَ مَنْ صَدَقَ)301
هان ! راست بگوييد كه خداوند با كسى است كه راست مى گويد.
و چـون اكـسـيـر گـرانـبـهـا، شـالوده زنـدگـى را بـا صـفـا و مـبـارك
مـى كـنـد، چـنـانـكـه رسول اكرم (ص ) فرمود:
(وَ اعْلَمْ اَنَّ الصِّدْقَ مُبارَكٌ وَ الْكِذْبَ مَشْؤُومٌ)302
بدان كه راستگويى ، مبارك و دروغگويى ، شوم است .
همچنين انسان بر اثر عادت به راستگويى و امداد الهى ، ديگر گرد ياوه
سرايى و دروغپردازى نـمـى گـردد و در نـتـيـجـه بـه قـلّه رفـيـع صداقت
، صعود مى كند و در پيشگاه خدا (صدّيق ) محسوب مى شود، امام باقر(ع )
فرمود:
(اِنَّ الرَّجُلَ لَيَصْدُقُ حَتّى يَكْتُبَهُ اللّهُ صِدّيقاً)303
شخص ، آن قدر راست مى گويد تا خداوند او را صدّيق ، محسوب مى كند.
آنگاه با كسب اين پيشينه ارزشمند و پس از سپرى كردن زندگى پاك و مبارك
، در سراى جاويد نيز نزديك ترين فرد به مقام شامخ نبوى (ص ) خواهد بود،
چنانكه فرمود:
(اَقْرَبُكُم غَداً مِنّى فِى الْمَوْقِفِ، اَصْدَقُكُم لِلْحَديثِ...)304
نزديك ترين فرد شما به من در فرداى قيامت ، راستگوترينتان خواهد بود.
ب ـ سلامت و رهايى
دروغـگـو هـمـواره مـيـان رسوايى و عذاب وجدان گرفتار است ؛ اگر دروغ
او فاش نشود، خود از يـاوه اى كـه بـافته در رنج است و اگر دروغش افشا
شود، رسوا مى گردد، از اين رو همواره از اضـطـراب روحى يا گرفتارى
اجتماعى ، رنج مى برد. ولى انسان راستگو همواره با راستى ، پـلى بر
حوادث و غوغاها مى زند و از ميان جرّ و بحث ها و گرفتارى ها به سلامت
عبور مى كند، خـود را دچـار دغـدغـه دروغـپـردازى نـمـى كـند و با
پرهيز از ياوه سرايى ، دريچه هاى سلامت و رهايى را به روى خود مى
گشايد.
امير مؤ منان عليه السلام مى فرمايد:
(عاقِبَةُ الصِّدْقِ نَجاةٌ وَ سَلامَةُ)305
فرجام راست گويى نجات و سلامت است .
بود صبح كاذب ، سخن بى فروغ
نيايد ز صادق زبانان ، دروغ
ولى كى سزد حرفى از نكته سنج
كه بايد بر اثبات آن برد رنج
لب از دعوى به كه دارى نگاه
كه آرى دليلش ز يك ساله راه
بيا مطربا زانك وقت نو است
بزن اين نوا را در آهنگ راست
كه كج ، جز گرفتار خوارى مباد
بجز راست را رستگارى مباد306
ج ـ موقعيت ممتاز
راسـتـگـويـان ، همواره نزد خود، خدا و مردم ، سرافراز و روسفيدند و در
زندگى اجتماعى ، به مـوقعيت ممتازى دست مى يابند؛ دوست و دشمن ، با
ديده احترام به آنان مى نگرند، صفاى درونى شان را تحسين مى كنند، به
سخن و پيمانشان ارج مى نهند و خواسته هايشان را نيكو مى شمرند. اميرمؤ
منان (ع ) دراين باره نيز مى فرمايد:
(اِنَّ الصّادِقَ لَمُكْرَمٌ جَليلٌ وَاِنَّ الْكاذِبَ لَمُهانٌ
ذَليلٌ)307
راستگو، محترم و ارجمند است ولى دروغگو، بى ارزش و خوار است .
انـسـان راسـتـگـو، مـتفكر باشد يا نويسنده ، كاسب باشد يا كارمند،
كارگر باشد يا كشاورز، سياستمدار باشد يا... نزد همه عزيز و ارجمند است
و بر عكس ، دروغگو گر چه از مقام و ثروت و ديـگر مظاهر مادّى هم بهره
مند باشد، در چشم مردم حتى فرزندان و بستگان خود، بى ارزش و ذليل است .
د ـ تقويت اخلاق نيك
از آثـار بـسيار پرارج راستگويى ، آراسته شدن به صفات پسنديده ديگر و
پرهيز اززشتى هـاسـت چـرا كـه راسـتـگو به خاطر پايبندى به صفت زيباى
راستى ، تلاش مى كند بسيارى از كـارهـاى نـيك را نيز انجام دهد و از
گناهان بپرهيزد از بيم آنكه مبادا در برابر پرسش ديگران قرار گيرد و
آبرويش بر باد رود.
چـنـانـكـه از زبـان فـردى نـقـل كـرده انـد: (خـدمـت رسـول خـدا(ص )
رسـيـدم و عـرض كردم : اى رسول خدا اخلاقى به من بياموز كه خير دنيا و
آخرت را برايم فراهم سازد. آن حضرت فرمود: دروغ نـگـو. پـس از سـخـن
رسول اكرم (ص ) هرگاه تصميم به انجام كار زشتى مى گرفتم ، به ياد سخن
پيامبر مى افتادم و فورى از آن منصرف مى شدم زيرا با خود مى گفتم : اگر
اين كـار زشت را مرتكب شوم و كسى از من پرسد: آيا تو چنين كارى را
انجام داده اى ؟ يا بايد راست بـگويم و به گناه اعتراف كنم ، در اين
صورت رسوا مى شوم و يا بايد دروغ بگويم كه با سخن پيامبر مخالفت كرده
ام .)308
از اين رو، امام على سلام اللّه عليه ، راستگويى را احياگر تقوا دانسته
است :
(اَلصِّدْقُ حَيوةُ التَّقْوى )309
راستگويى ، حيات تقواست .
و در سخن ارزشمند ديگرى دايره اين اثر بخشى را وسيع تر كرده و فرموده
است :
(اَلصِّدْقُ صَلاحُ كُلِّ شَىْءٍ وَ الْكِذْبُ فَسادُ كُلِّ شَىْءٍ)310
راستگويى ، سبب اصلاح همه چيز و دروغ ، سبب فساد همه چيز است !
حضرت صادق (ع ) نيز در سخنى نورانى مى فرمايد:
(اَلصِّدْقُ نُورٌ مُتَشَعْشِعٌ فِى عَالَمِهِ كَالشَّمْسِ يَسْتَضيى
ءُ بِها كُلُّ شَىْءٍ...)
راسـتـگـويى در عالم خود، نورى پر تلؤ لؤ است ، همانند خورشيد كه همه
چيز از نور آن بهره مند مى گردد.
علاوه بر اين ، در برخى روايات به ديگر صفات نيكى كه پيامد راستى هستند
اشاره شده است ؛ مـانـنـد: مـروّت
311، وفـاى بـه عـهـد312،شـجـاعـت
313، عـزّت
314، پاكى اعمال
315 و ...
دروغ مصلت آميز
آنـــچــه پـيـرامـون راسـتى آورديم ، هميشه و همه جا كاربرد دارد و
مسلمان بايد زندگى فردى واجــتـمـاعـى خـويـش را بـر سخن راست بنا نهد.
ولى در مواردى نادر و استثنايى كه راست گـفتن ،زيـان جـبـران
نـاپـذيـرى نـصـيب افراد يا جامعه مى كند، بايد از گفتنِ سخنِ راستِ
فـتـنـه انـگـيـز،پـــرهـــيـــز كـــرد و دروغِ مــصـلحـت آمـيـز
گـفـت ، مـانـنـد، جـايـى كـه جـان ،مـال يـا آبـروى مـسـلمـانـى در
خـطـر بـاشـد، اصـلاح ميان دو فرد يا دو گروه ، باز گو
كـردنمـــســـائل جـــنـــگ وتـــاكـــتـــيـك هـاى جـنـگـى ، افـشاى
اسرار مردم و مملكت و مانند آن .316
كـه اگـرسـخن به راستى گويد به افراد و مملكت زيان مى رساند يا در جنگ
شكست مى خورد و...
عزت
(عزّت ) حالتى است كه مانع شكست انسان مى
شود و ريشه آن از (اَرضٌ عِزازٌ) است يعنى زمين سخت و با صلابت
317، كه نوك كلنگ و نيز آب در آن تاءثير نمى كند.
اصل معناى عزّت ، همان صلابت است ، و در معانى غلبه ، كميابى ، سختى ،
غيرت و حميت نيز در قـرآن بـه كـار رفته و (عزيز) ـ كه از اسماى حسناى
الهى است ـ يعنى كسى كه غالب است و مغلوب نمى شود.318
عـزّت واقـعـى از آن خـداوند غالب و قاهرى است كه هرگز مغلوب و مقهور
نمى گردد، كم ترين نيازى به غير خود ندارد و ماسوى اللّه كوچك ترين
نفوذى در حريم مقدس او نمى توانند داشته باشند، از اين رو فرمود:
(...اِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعاً...)319
راه منحصر به فرد كسب عزّت نيز، راه يابى به درگاه آن عزيز يگانه است ؛
(مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً)320
علاّمه طباطبايى در تفسير اين آيه مى نويسد:
(آيه در صدد اين نيست كه بيان كند عزت ، اختصاص به خدا دارد به گونه اى
كه جز او كسى بـدان دسـت نـمـى يابد و هر كسى در پى عزتمندى برآيد، چيز
محالى را در خواست كرده است ، بـلكه معناى آيه اين است كه هر كس عزّت
مى جويد بايد از خدا بخواهد، چرا كه عزت ، در واقع ، نزد ديگران يافت
نمى شود.)321
رابطه عزّت وايمان
چـنـان كـه يـاد شـد، قـرآن مـجيد (عزّت بالاصاله ) را از آنِ خداى
بزرگ وربّ العزّه مى داند و نـويد مى دهد كه هر كس طالب عزّت است بايد
آن را از ذات مقدّس او طلب كند، سپس تصريح مى كـنـد كـه خـداونـد
عـزيـز، پـيـامـبـر و مـؤ مـنـان را نـيـز در طول عزّت خويش ، (عزّت
بالافاضه ) بخشيده است :
(...وَلِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ...)322
عزّت ، مخصوص خدا و رسول او و مؤ منان است .
ايـن آيـه از سويى ، دليل محكمى بر ضرورت و اصالت عزّت مؤ منان است كه
ارزش والاى آنها را بـا قـراردادن در رديـف خـدا و پـيامبر آشكار مى
سازد و از سوى ديگر بر پيوند (عزّت ) و (ايمان ) تاءكيد كرده است و
الهام دهنده آن است كه چنين پيوندى ناگسستنى است و انسان مادامى كه
ايمان در دل دارد، عزّتمند است . چنان كه در جاى ديگر فرمود:
(وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ اَنْتُمُ الاَْعْلَوْنَ اِنْ
كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ)323
و سست نشويد و غمگين نگرديد و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد.
امام باقر(ع )، عزّت مؤ من را هديه اى الهى مى داند و مى فرمايد:
(اِنَّ اللّهَ عـَزَّوَجَلَّ اَعْطَى الْمُؤْمِنَ ثَلاثَ خِصالٍ؛
اَلْعِزَّ فِى الدُّنْيا وَ الدّينٍ وَ الْفُلْجَ فِى الاْ خِرَةِ وَ
الْمَهابَةَ فى صُدُورِ الْعالَمينَ)324
خـداوند بزرگ ، سه چيز را به مؤ من ، عطا كرده است : عزّت در دنيا و
دين ، رستگارى در آخرت و هيبت در دل جهانيان .
امـام صـادق (ع ) نـيـز در سـخـنـى حـكـيـمـانه بر قطعيت و حتمى بودن
عزّت مؤ من تاءكيد كرده و فرموده است :
(اِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى فَوَّضَ اِلَى الْمُؤْمِنِ كُلَّ
شَىْءٍ اِلاّ اِذْلالَ نَفْسِهِ)325
خداوند متعال ، اختيار همه چيز را به مؤ من سپرده است جز خوار ساختن
خودش را.
اسباب عزّتمندى
بـديـهى است كه ايمان ، شرط لازم براى كسب عزّت هست ولى شرط كافى نيست
، بدين معنا كه بـى ايمان هرگز عزيز نخواهد شد ولى مؤ من بايد اسباب
ديگرى نيز فراهم سازد تا عزّتى كـامـل بـيـابـد و عزيز حقيقى گردد، با
جستجو در روايات خاندان وحى ، به تبيين آن اسباب مى پردازيم :
1ـ اطاعت خدا
بـهـتـريـن ره يافت صلابت و عزّت ، اطاعت و فرمان بردارى از خداوند
عزيز است .چرا كه اطاعت مـخـلصـانه ، حبل المتين تقرّب به سوى خداست و
هر چه انسان به منبع عزّت ، نزديك تر شود، عزتّش افزون مى گردد، چنانكه
به حضرت داوود(ع ) وحى كرد:
(وَضَعْتُ الْعِزَّ فى طاعَتى )326
عزّت را در اطاعت خويش نهاده ام .
و اميرمؤ منان صلوات اللّه عليه عزّت و قوّت را در اطاعت خدا مى داند:
(مَنْ اَطاعَ اللّهَ سُبْحانَهُ عَزَّ وَ قَوى )327
اطـاعـت و عـبـادت ذات مـقـدس خـدا، تـنـهـا راه حـقـى اسـت كـه
انـسـان مـى پـيـمـايـد و جـز آن ، باطل است و تباهى و هر كس جز راه حق
را بپيمايد، قطعاً خوار خواهد شد؛ همان حضرت فرمود:
(...مَنْ يَطْلُبُ الْعِزَّ بِغَيْرِ حَقٍّ يَذُلُّ)328
هر كس به جز از راه حق ، عزّت جويد، ذليل خواهد شد.
2ـ جهاد
پـيكار در راه خدا، عزّت نسل موجود و نسل آينده را در پى دارد و مجاهد
هم خود به قله سرافرازى و عـظـمـت صـعـود مـى كـنـد و هم ، راه مجد و
عظمت را براى آيندگان هموار مى سازد. امام على (ع ) فرمود:
(اِنَّ الْجـِهـادَ اَشـْرَفُ الاَْعـْمـالِ بـَعـْدَ الاِْسـْلامِ وَ
هـُوَ قـِوامُ الدّيـنِ وَ الاَْجـْرُ فـيـهِ عـَظـيـمٌ مـَعَ
الْعـِزَّةِ وَ الْمَنَعَةِ)329
هـمـانـا جـهـاد پـس از (پـذيـرش )اسـلام ، شـريـفـت تـريـن عمل است ؛
استوارى دين است و پاداشى بزرگ همراه با عزّت و شوكت دارد.
رسول اكرم (ص ) نيز فرمود:
(اُغْزُوا تُورِثُوا اَبْناءَكُمْ مَجْداً)330
پيكار كنيد تا براى فرزندانتان مجد و عظمت به ارث بگذاريد.
3ـ آراستگى به كمالات اخلاقى
پـيـمـودن راه كـمـال و تـخلّق به اخلاق الهى ، حركت در بستر عزّت و
شرافت است و مؤ من هر چه بـيـشـتـر در ايـن راه تلاش كند، عزيزتر مى
گردد؛ آراسته شدن به سجاياى ارزشمندى چون تـقـوا، صـبـر، تـوكـّل ،
گـذشـت ، انـصـاف ، قـنـاعـت و... خـود عـيـن عـزّت است ، چنانكه
روايات اهل بيت عليهم السلام بر آن تصريح دارند:
امام سجاد(ع )، همه عزّت را از آن مؤ من متّقى مى داند و مى فرمايد:
(اَلْعِزُّ كُلُّ الْعِزِّ لِلْمُتَّقى )331
همه عزّت ، از آن متّقى است .
اميرمؤ منان صلوات اللّه عليه در سخنى زيبا و رسا، تقوا را چنين مى
ستايد:
(فَاِنَّ التَّقْوى اَفْضَلُ كَنْزٍ وَ اَحْرَزُ حِرْزٍ وَ اَعَزُّ
عِزٍّ)332
همانا تقوا، برترين گنج ، محفوظترين پناهگاه و محكم ترين شى ء
نفوذناپذير است .
امام باقر(ع )، صبر بر مصيبت ها را موجب زياد شدن عزّت دانسته ، مى
فرمايد:
(مَنْ صَبَرَ عَلى مُصيبَةٍ زادَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ عِزّاً عَلى
عِزِّهِ)333
رسول گرامى اسلام (ص )، عزّت دنيا و آخرت را پاداش عفو و گذشت مى داند:
(مَنْ عَفى عَنْ مَظْلَمَةٍ اَبْدَلَهُ اللّهُ بِها عِزّاً فِى
الدُّنْيا وَ الاْ خِرَةِ)334
حضرت امير صلوات اللّه عليه چند عامل را به عنوان سبب عزّت ياد مى كند:
ـ انصاف با مردم :
(اِلاّ اِنَّهُ مَنْ يَنْصِفِ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ يَزِدْهُ
اللّهُ اِلاّ عِزّاً)335
آگاه باشيد! هر كس با مردم به انصاف رفتار كند، خداوند جز بر عزّتش نمى
افزايد.
ـ قناعت :
(ثَمَرَةُ الْقِناعَةِ الْعِزُّ)336
ـ شجاعت :
(اَلشَّجاعَةُ عِزُّ حاضِرٌ)337
آفات عزّتمندى
آنـچـه بيان شد، تنها يك روى سكّه يعنى راههاى كسب سرافرازى و عزّتمندى
بود و روى ديگر آن ، ذلّت سـتـيـزى و مـبـارزه بـا آفـاتـى اسـت كـه
ايـن اصـل اصـيـل اخـلاقـى را تهديد مى كند؛ آفاتى كه انسان را به وادى
ذلّت و خوارى مى كشاند، واديى كه مؤ من ـ در هيچ شرايطى ـ نبايد در آن
پا گذارد، زيرا مولايش على (ع ) مى فرمايد:
(اَلْمَنِيَّةُ وِ لاَ الْدَّنِيَّةُ)338
مرگ ، آرى ولى پستى هرگز؟
امـام سـوم شـيـعـيـان ، هـمـه مـشـكـلات و نـاجـوانـمـردى هـاى
حـكـومـت امـوى را تحمّل كرد، تن به مرگ سرخ داد، سر به نيزه سپرد ولى
با سرافرازى فرياد برآورد:
(وَاللّهِ لا اُعْطيكُمْ بِيَدى اِعْطاءَ الذَّليلِ وَ لا
اَقِرُّلَكُمْ اِقْرارَ الْعَبيدِ)339
به خدا سوگند! ذليلانه دست بيعت به شما نخواهم داد و چون بردگان در
برابرتان نخواهم ايستاد.
آفت زدايى بدين معناست كه مؤ من بايد آفت هايى را كه به عزّتش آسيب مى
رسانند، شناسايى كرده آنها را نابود سازد. برخى از آنها عبارتند از:
1ـ آزمندى
حـرص و طـمـع و چشم دوختن به مال و منال مردم ، به شدّت ، مناعت
وبزرگوارى انسان را خدشه دار مى كند. اميرمؤ منان صلوات اللّه عليه ،
آزمندى را ذلّت نقد مى شمارد و مى فرمايد:
(اَلطَّمَعُ مَذَلَّةٌ حاضِرَةٌ)340
امـام بـاقـر(ع ) به جابربن يزيد جعفى ، سفارش مى كند كه اگر عزّت مى
خواهى ، طمع را در وجودت نابود كن :
(..اُطْلُبْ بَقاءَ الْعِزِّ بِاِماتَهِ الْطَّمَعِ)341
امام صادق (ع ) نيز از قول لقمان حكيم نقل مى كند كه به فرزندش چنين
سفارش كرد:
اگـر مـى خـواهـى عـزّت جـهـان را گـردآورى ، از آنـچـه در دسـت مـردم
است ، چشم طمع بپوش كه پيامبران و صدّيقان ، با قطع طمع به چنين مقامى
رسيدند.342
2ـ باطل گرايى
گـام نـهـادن در راه بـاطـل ، پـشـت پـا زدن بـه حـق اسـت و هـر كـس با
حق سر ستيزبردارد قطعاً ذليل خواهد شد. به فرموده امام عسكرى (ع ):
(ما تَرَكَ الْحَقَّ عَزيزٌ اِلاّ ذَلَّ وَ لا اَخَذَ بِهِ ذَليلٌ
اِلاّ عَزَّ)343
هـيـچ عـزيـزى حـق را تـرك نكرد جز اينكه خوار گشت وهيچ ذليلى آن را بر
پا نداشت جز اينكه عزيز شد.
3ـ شرارت
بـدى رسـانـدن به ديگران نيز عزّت و آبروى انسان را در معرض خطر قرار
مى دهد.امام صادق (ع ) فرمود:
(مَنْ بَرِى ءَ مِنَ الشَّرِّ نالَ الْعِزَّ)344
هر كسى از شرارت دورى كند، به عزّت دست يابد.
4ـ اظهار ناتوانى
اميرمؤ منان سلام اللّه عليه در اين باره مى فرمايد:
(رَضِىَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ ضُرَّهُ لِغَيْرِهِ)345
هر كس ناتوانى و درماندگى خويش را بر ملا كند تن به خوارى داده است .
خيرخواهى
(خـيـرخـواهـى ) بـا (نـصـيـحـت ) هـم مـعـنـاسـت و نـصـيـحـت
يـعـنـى درخـواسـت عـمـل يـا سـخـنى كه مصلحتِ كننده آن كار و گوينده
آن سخن را در پى داشته باشد يا دعوت به آنچه كه صلاح مخاطب در آن باشد
و نهى از چيزى كه تباهى و فساد در پى دارد.346
بنابراين ، ناصح و خيرخواه كسى است كه به كردار و گفتار نيك راهنمايى
كند.
ضرورت خيرخواهى
خـرد انـسـان بـا كـم تـريـن تـوجـّه درمـى يـابـد كـه انـسـان هـاى
عـاقـل و بـا تـجـربـه ، بايستى انديشه صائب و تجربيات اندوخته خويش را
بدون كم ترين شـائبـه در اخـتـيـار هـمـنـوعـان خـود گذارند، از سوى
ديگر، مخاطبان را ملزم مى داند كه انديشه وتـجـربـه خـردمـنـدان را بـه
كـار گـيـرنـد تـا بـه سـعـادت و خـوشـبـخـتـى نايل آيند و گرنه در
ديدگاه اميرمؤ منان صلوات اللّه عليه ، اجتماعى كه فاقد (نصيحت گر) و
(نصيحت پذير) باشد، فاقد خير و نيكى است :
(لا خَيْرَ فى قَوْمٍ لَيْسُوا بِناصِحينَ وَ لا يُحِبُّونَ
النّاصِحينَ)347
در مردمى كه ، ناصح نباشد و ناصحان را دوست نداشته باشند، خيرى نيست .
بـدون تـرديـد كـسـى كـه در بـرابـر خـيـرخواهى ديگران ، بى تفاوتى
نشان دهد يا به جاى پذيرش نصيحت ناصح ، در برابر او جبهه گيرى كند،
هرگز به موفّقيت نخواهد رسيد و طعم تلخ شكست را خواهد چشيد همان امام
فرمود:
(لَمْ يُوَفَّقْ مَنِ اسْتَحْسَنَ الْقَبيحَ وَ اَعْرَضَ عَنْ قَوْلِ
النَّصيحِ)348
كسى كه زشتى را نيكو شمارد و سخن نصيحت گر را نپذيرد، موفّق نخواهد شد.
دانشمندان و آگاهان نيز اگر از خيرخواهى امتناع ورزند و ديگران را
راهنمايى نكنند، دچار لغزش شده ، خيانت ، پيشه كرده اند. امام باقر(ع )
مى فرمايد:
(اَلْعُلَماءُ فى اَنْفُسِهِمْ خانَةٌ اِنْ كَتَمُوا النَّصيحَةَ)349
دانشمندان ، اگر نصيحت را پنهان دارند، خود، خائنند.
بـر ايـن اساس ، هم بر آگاهان و مجرّبان ، فرض است كه نسبت به جامعه
خيرخواهى كنند و راه را از چاه نشان دهند و هم بر نصيحت شوندگان لازم
است نصيحت خيرخواهان را به گوش گيرند و به كار بندند. همان امام همام
پيرامون گروه نخست فرمود:
(يَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ النَّصيحَةُ)350
خيرخواهى مؤ من بر مؤ من ، واجب است .
و امام على (ع ) سلام اللّه عليه ، به گروه ديگر فرمود:
(اِجْتَلِبُوا النَّصيحَةَ مِمَّنْ اَهْداها اِلَيْكُمْ وَ اعْقِلُوها
عَلى اَنْفُسِكُمْ)351
نصيحت را از كسى كه آن را به شما هديه مى كند، بپذيريد و آن را بر خود
لازم شماريد.
منزلت خيرخواهى
بـا تـوجـه بـه مـطـالب يـاد شـده ، خـيـرخـواهـى در فـرهـنـگ انـسان
ساز اسلام از منزلتى والا برخوردار شده ، در رديف اصول اخلاق اجتماعى
جاى مى گيرد و نصيحت گر مقامى بس رفيع مى يابد. رسول گرامى اسلام (ص )
فرمود:
دين يعنى خيرخواهى . پرسيدند: براى چه كسى ؟ فرمود: براى خدا، پيامبرش
، پيشوايان دين و انبوه مسلمانان .352
و در سخنى ديگر، انسان كوشا در اطاعت و نصيحت گر را در برخى مقامات ،
همراه خويش دانسته ، مى فرمايد:
(مـا نـَظـَرَ اللّهُ عـَزَّوَجـَلَّ اِلى وَلِىٍّ لَهُ يـَجْهَدُ
نَفْسَهُ بِالطّاعَةِ لاِِمامِهِ وَ النَّصيحَةِ اِلاّ كانَ مَعَنا فِى
الرَّفيقِ الاَْعْلى )353
خداوند به دوستدار خود ـ كه خويشتن را در پيروى از پيشوايش و خيرخواهى
(براى او) به زحمت افـكـنـده باشد ـ نظر نمى كند مگر آنكه وى (در اثر
نظر لطف الهى ) در جايگاه برتر(بهشت ) با ما خواهد بود.
از اين رو اميرمؤ منان (ع ) مى فرمايد:
(اصـحـابـى كـه بـيـش از ديـگـران ، مـسـلمـانـان را نصيحت مى كردند،
نزد پيامبر(ص ) جايگاه برترى داشتند.354
امام صادق (ع ) فرمود:
(عَلَيْكَ بِالنُّصْحِ لِلّهِ فِى خَلْقِهِ فَلَنْ تَلْقاهُ بِعَمَلٍ
اَفْضَلَ مِنْهُ)355
بر تو باد كه به خاطر خدا در ميان خلق او خيرخواهى كنى (يا خيرخواهِ
خلق خدا باشى ) كه او را با كردارى بهتر از نصيحت ملاقات نخواهى كرد.
آنـچـه يـاد شد، نمونه اى از ارج گذارى اسلام و پيشوايان معصوم به
موضوع خيرخواهى نسبت به رهبرى و آحاد جامعه اسلامى است .
ويژگى پيامبران
نـصـيـحـت وخـيـرخـواهـى ـ بـه مـعـناى واقعى كلمه ـ از اصول اديان
الهى به شمار مى رود و همه پـيـامـبران ، بدان متّصف بودند و با تمام
وجود تلاش مى كردند مردم را به راه خير و صلاح ، رهنمون شوند و در اين
راه از هيچ كوششى دريغ نداشتند.
خداوند، از خيرخواهى و دلسوزى رسول اكرم (ص ) چنين ياد مى كند:
(لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ اَلاّ يَكُونُوا مُؤْمِنينَ)356
گويا از شدّت اندوهِ اينكه آنها ايمان نمى آورند، مى خواهى جانت را از
دست بدهى !
ايـن آيـه و آيـه شـشـم سـوره كـهـف ، تـصـريـح دارنـد كـه رسول خدا(ص
) جان خويش را در راه نصيحت و هدايت مردم ، در طبق اخلاص نهاده بود و
بدون هيچ گونه چشمداشتى ، آنان را به خير و صلاح دعوت مى كرد.
ديگر پيامبران الهى نيز اين ويژگى را در حد اعلا دارا بودند كه قرآن
مجيد، به عنوان نمونه ، از چهار نفر آنان ياد كرده است :
1ـ حـضـرت نـوح (ع )؛ آن حـضـرت ، 950 سـال بـه تـبـليغ آيين آسمانى
خويش پرداخت و به ويژگى نصيحت گرى خويش اشاره كرد و فرمود:
(اُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبّى وَ اَنْصَحُ لَكُمْ وَ اَعْلَمُ مِنَ
اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ)357
مـن پيام هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم و خيرخواه شما هستم و
از خداوند چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد.
2ـ حـضـرت هـود(ع )؛ آن بـزرگوار نيز با تلاش و كوشش وصف ناپذيرى به
خيرخواهى مردم زمان خويش پرداخت و به آنان فرمود:
(اَبْلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبّى وَ اَنَا لَكُمْ ناصِحٌ اَمينٌ)358
من رسالت هاى پروردگارم را به شما مى رسانم و من براى شما خيرخواه و
امينم .
3ـ حضرت صالح (ع )؛ آن پيامبر معصوم نيز، ساليان دراز به نصيحت و
خيرخواهى مردم منطقه خويش پرداخت و با آوردن ناقه ـ به عنوان معجزه ـ
حجت را بر آنان تمام كرد، ولى نابخردان ، نصيحت آن فرستاده خدا را
ناديده انگاشتند و با عذاب الهى از پاى درآمدند و آن حضرت ، آخرين سخن
خود را در حاليكه از آنان روى برتافته بود، اين گونه به گوش آنان
رساند:
(..يـا قـُوْمِ لَقـَدْ اَبـْلَغـْتـُكـُمْ رِسـالَةَ رَبـّى وَ
نـَصـَحـْتُ لَكـُمْ وَ لكـِنْ لا تـُحـِبُّونـَ النّاصِحينَ)359
اى قوم من ! همانا من ، رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و
برايتان خيرخواهى نمودم ، ولى شما خيرخواهان را دوست نداريد!
4ـ حـضـرت شـعـيـب (ع )؛ قـوم شعيب نيز فرجامى چون فرجام قوم صالح
داشتند و سخن حضرت شعيب (ع ) نيز نظير سخن حضرت صالح (ع ) بود:
(فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ اَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ
رَبّى وَ نَصَحْتُ لَكُمْ...)360
سـپـس از آنـان روى بر تافت و گفت : اى قوم من ! همانا من رسالت هاى
پروردگارم را به شما ابلاغ كردم ، و برايتان خيرخواهى نمودم .
آداب خيرخواهى
هر كس مى خواهد به چنين كار شريفى دست يازد بايد شرايط آن را نيز در
خويشتن فراهم آورد و آن را بـا آداب مـخـصـوصـى بـه جـاى آورد تا اثر
مطلوب را در پى داشته باشد، در اينجا به برخى از آن آداب و شرايط به
طور فشرده اشاره مى كنيم :
1ـ نيّت خالص
هـدف نـهـايى ناصح ، بايستى قرب به خدا باشد و بندگانش را براى رهپويى
به سوى او نـصـيحت كند، زيرا منبع خير و بركت جز او نيست و هر كار نيكى
به سوى او مى رود و به او مى پيوندد.
رسـول خـدا(ص ) نـامـه هـايـى را تـنـظـيـم كـرد تـا بـراى سـران
كـشـورهـاى جـهـان ، ارسال دارد، پيك هاى آن حضرت به خدمت رسيدند،
پيامبر ضمن ابلاغ ماءموريتشان ، فرمود:
(اِنـْصـَحـُوا لِلّهِ فـى عـِبـادِهِ فَاِنَّهُ مَنِ اسْتَرْعى
شَيْئاً مِنْ اُمُورِ النّاسِ ثُمَّ لَمْ يَنْصَحْ لَهُمْ حَرَّمَ
اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ)361
(تنها) به خاطر خدا در ميان بندگانش خيرخواهى كنيد، زيرا اگر كسى مسؤ
وليت بخشى از امور مردم را به عهده گيرد و برايشان خيرخواهى نكند،
خداوند بهشت را بر او حرام ميكند.
خـاصيت قصد قربت اين است كه ناصح هرگز به بندگان خدا خيانت نكند و آنچه
را كه صلاح است با آنان در ميان گذارد.
2ـ آزادگى و تديّن
نـصـيـحـت گـر بـايـد از حـرّيـت و ديانت برخوردار باشد تا خيرخواهى او
امضاى شرعى داشته باشد و از شائبه بزدلى و سازشكارى مصون باشد. امام
صادق (ع ) در اين باره مى فرمايد:
(...اَلثـّانـِيـَةُ اَنْ يـَكـُونَ حـُرّاً مـُتـَدَيِّنـاً... وَ
اِذا كـانَ حـُرّاً مـُتـَدَيِّنـاً اَجْهَدَ نَفْسَهُ فِى النَّصيحَةِ
لَكَ...)362
دومـيـن شـرط ايـن اسـت كه ناصح ، آزاده و ديندار باشد، اگر چنين بود
خود را در خيرخواهى تو به تلاش و كوشش وا مى دارد.
3ـ پاكى درون
ناصح بايد خود از آلودگى ها پاك باشد، شيطان را از خويش دور سازد، طوق
بندگى خدا را بـر گـردن نهد و پس از منزّه شدن از شرّ و زشتى ، به
خيرخواهى ديگران همّت گمارد؛ اميرمؤ منان صلوات اللّه عليه با شگفتى مى
پرسد:
(كَيْفَ يَنْصَحُ غَيْرَهُ مَنْ يَغُشَّ نَفْسَهُ)363
كسى كه به خويشتن خيانت كند، چگونه خيرخواه ديگران مى شود؟!
امـام صـادق (ع ) نـيـز خـيـرخـواهـى از انـسـان هـاى آلوده را بـس
بـعـيـد مـى دانـد و حـتـى بـرخى رذايل را مانع اصلى خيرخواهى معرفى
كرده ، مى فرمايد:
(اَلنَّصيحَةُ مِنَ الْحاسِدِ مُحالٌ)364
خيرخواهى از حسود محال است .
عـكـس آن نيز صحيح است ، يعنى كسى كه بيشتر به صفاى درون خويش بپردازد
و خيرخواه خود باشد براى مردم هم بهتر خيرخواهى مى كند؛ امام على (ع )
فرمود:
(اِنَّ اَنْصَحَ النّاسِ اَنْصَحُهُمْ لِنَفْسِهِ وَ اَطْوَعُهُمْ
لِرَبِّهِ)365
خـيـرخـواه تـريـن مـردم كـسـى اسـت كـه بـراى خـودش خـيرخواه تر و
براى پروردگارش مطيع ترباشد.
4ـ آداب ديگر
هـمـچـنـيـن نـصـيـحـت گـر بـايـد مـوقـعـيـت نـصـيـحـت پـذيـر را در
نـظـر بـگـيـرد و بـا عقل وتدبير پيش رود، با زبان خوش و نرمخويى به
نصيحت بپردازد، مخاطب را به جاى خويش فرض كند و هر چه براى خود مى
خواهد براى او هم بپسندد و... .
آثار خيرخواهى
اگـر انـسـان هـاى شـايسته با آداب و شرايط لازم به خيرخواهى مردم
بپردازند و آنها هم بدون شـائبـه ، نـصـيـحـت خـيـرخواهان را به كار
بندند، خير و سلامت جامعه را فرا مى گيرد و شرّ و پـليدى از آن رخت بر
مى بندد؛ كاستى ها به تكامل ، فقر به غنا، وحشت به امنيت ، كينه توزى
بـه مـحـبـت ، ضـعـف به قدرت تبديل مى شود و نارسايى ها جبران مى گردد
و استعدادهاى خفته شكوفا مى شود. در روايات اسلامى به برخى از آثار
گرانقدر خيرخواهى اشاره شده است ، از ميان آنها به سه روايت از امام
على (ع ) بسنده مى كنيم :
1ـ (اَلنَّصيحَةُ يُثْمِرُ الَْمحَبَّةَ)366
محبت ، ثمره خيرخواهى است .
2ـ (مَنْ قَبِلَ النَّصيحَةَ اَمِنَ مِنَ الْفَضيحَةِ)367
هر كسى نصيحت را بپذيرد از رسوايى ايمن مى شود.
3ـ (اِقْبَلِ النَّصيحَةَ كَىْ تَنْجُوَ مِنَ الْعَذابِ)368
نصيحت را بپذير تا از عذاب رهايى يابى .
صله رحم
صله رحم يا تحكيم پيوند خويشاوندى ، از سجاياى ارزشمند اخلاقى
است كه ريشه در عواطف و احـسـاسـات هـمـه انـسـان هـا صـرف نـظـر از
هـر ديـن و نژادى دارد و همه نيز آن را به عنوان يك فـضـيـلت اخـلاقـى
نـيـكـو مـى دارنـد. در شـريـعـت مـقـدس اسـلام نـيـز از اصول اخلاق
اجتماعى شمرده شده است .
دلايل اصالت
1ـ دسـتور خداست : عمر بن مريم مى گويد: از امام صادق (ع )، درباره :
آيه (وَالَّذينَ يَصِلُونَ ما اَمَرَاللّهُ اَنْ يُوصَلَ)369
پرسش كردم ، پاسخ داد:
(مِنْ ذلِكَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ غايَةُ تَاءْويلِها اِيّانا)370
صله رحم مصداق آن است و تاءويل نهايى آن ما هستيم .