نظام اخلاقي اسلام

آيت الله شيخ جعفر سبحاني

- ۳ -


3- متانت در سخن گفتن.

2. (يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لاتَرْفَعُوا اَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبىّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ اَنْ تَحْبَطَ اَعْمالُكُمْ وَاَنْتُمْ لاتَشْعُرُونَ؛.

اي افراد با ايمان! صداي خود را بلندتر از صداي پيامبر نكنيد و با او بلند سخن مگوييد (فرياد نزنيد) همان طور كه با يك ديگر بلند سخن مي گوييد، تا مبادا پاداش عمل شما بي آن كه بدانيد از بين برود).

3. (اِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ اَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ اُولئكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوي لَهُمْ مَغْفِرَة وَاَجْر عَظيم؛.

آنان كه از صداي خويش در محضر پيامبر مي كاهند، كساني هستند كه خداوند دلهاي آنان را براي پرهيزگاري آزموده است، براي آنان آمرزش و پاداش بزرگ است).

4. (اِنَّ الّذينَ يُنادونَكَ مِنْ وَراءِ الحُجُراتِ اَكْثَرُهُمْ لايَعقِلون؛.

آنان كه تو را (پيامبر) از بيرون اتاقها بلند صدا مي زنند، بيشترشان نمي فهمند).

5. (وَلَوْ اَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّي تَخْرُجَ اِلَيْهِمْ لَكانَ خَيراً لَهُمْ وَاللّهُ غَفور رَحيم؛.

اگر آنان صبر مي كردند تا خود بيرون آيى، براي آنها بهتر بود، خداوند آمرزنده و مهربان است).

طرز سخن گفتن با مردم و معاشرت با طبقات مختلف جامعه و مراعات اصول و آداب اخلاقي در روابط با ديگران، يكي از بخشهاي مهم (علم اخلاق) را تشكيل مي دهد، و برخي از دانشمندان غرب كه در كشف راههاي نفوذ در مردم تجربياتي دارند، رساله هايي درباره چگونگي (معاشرت با مردم) نوشته اند، و بسياري از مطالب اين دانشمندان، در احاديث اسلامي به طور روشنتري وارد شده است، ولي متأسفانه نويسندگان خوش قريحه ما نخواسته اند اين آداب را كه در آثار اسلامي آمده است، به صورت روز پسند و آميخته با شواهد و مسائل روز، عرضه كنند، تا نسل جوان كه تشنه شنيدن اين نوع تعاليم اخلاقي است، تصور نكنند كه ابتكار اين مطالب مربوط به غربيان است، بلكه بداند پيامبر اسلام و جانشينان او در اين قسمت، ما را راهنماييهاي زيادي فرموده اند.

مؤلف و محدّث بزرگ اسلامى، شيخ حرّ عاملي در كتاب وسائل الشيعه (1) احاديث زيادي درباره وظيفه يك فرد مسلمان در طرز معاشرت با مردم، از پيامبر اكرم و اهل بيت گرامي اش نقل كرده و تحت عنوان آداب معاشرت در سفر و حضر (2) به آنها اشاره نموده است.

طرز معاشرت شخص پيامبر، بهترين راهنما و بزرگترين آموزگار ماست، و ما به طور اجمال نمونه اي از طرز رفتار و معاشرت پيامبر عالي قدر اسلام را با مردم در اين جا نقل مي نماييم:.

او در سلام كردن بر مردم پيشي مي گرفت؛ اگر مي خواست با كسي در كوچه اي و يا مجلسي سخن بگويد، با گوشه چشم نگاه نمي كرد، بلكه با تمام بدن با او رو به رو مي شد و سخن مي گفت و همواره تبسم بر لب داشت،اگر كسي در سخن خود خطا مي كرد، او را مؤاخذه نمي نمود؛ كسي از خوشخويي و خوشرويي او محروم نبود، و اگر كسي از ياران وي غايب مي شد فوراً از او تفقد مي فرمود، و از تمام طبقات احترام كامل به جا مي آورد؛ حتي هر فردي تصور مي نمود كه عزيزترين فرد نزد پيامبر، خود اوست؛ آن حضرت، در مجلس براي خود جاي مخصوصي قرار نمي داد و هر كجا كه جاي خالي بود مي نشست؛ حاجات نيازمندان را برطرف مي كرد و اگر امكان نداشت، با زبان خوش آنها را راضي مي ساخت؛ حيا و اُبُّهت و صدق و صفاي خاصي برمجلس او سايه مي افكند، و صدا در آن بلند نمي شد؛ سوء ادب افراد بي اطلاع و غريب را تحمل مي نمود، و اگر كسي كاري انجام مي داد كه مطابق طبعش نبود، از آن تغافل مي ورزيد، بزرگان را احترام مي كرد و خردسالان را نوازش مي نمود؛ كمتر سخن مي گفت، سخن كسي را قطع نمي نمود، كسي را سرزنش نمي كرد؛ چيزي كه سود نداشت از آن پرهيز مي نمود؛ به سخنان مردم خوب گوش مي داد و... صفات حميده و ملكات فاضله آن حضرت در كتابهاي سيره و تاريخ اسلام منعكس است و بسيار آموزنده است.

جامعه خشن.

چنين روح لطيف و آزاده، گرفتار افرادي شده بود كه از بسياري مزاياي اخلاقي دور بودند و با شخصيتي مانند رسول اكرم، چنان سخن مي گفتند كه گويي با يك فرد عادي كوچه و بازار حرف مي زنند.

در سال نهم هجرت كه آن را (عام الوفود) مي نامند، هيأت و دسته هاي مختلفي از قبايل اطراف براي تشرف به اسلام به مدينه مي آمدند؛ وقت و بي وقت پشت در اتاق پيامبر كه با مسجد چندان فاصله نداشت مي ايستادند؛ فرياد مي كشيدند كه (يا محمد اخرج) (اي محمد از اتاق بيرون بيا) (3) اين كار علاوه بر اينكه استراحت رسول خدا را بهم مي زد، يك نوع بي احترامي به شخصيت بزرگ آن حضرت نيز بود و لذا قرآن در آيه چهارم اين سوره اين گونه افراد را كم فهم و بي خرد شمرده است.

رسول خدا(ص)نه تنها در آداب معاشرت، از بيگانگان و عربهاي بيابان ناراحتي داشت، بلكه برخي از ياران و اصحاب نزديك آن حضرت هم، ادب سخن گفتن را در محضر وي مراعات نمي كردند.

بخاري محدث معروف اهل سنت مي نويسد: هيأتي به نمايندگي از قبيله (بني تميم) وارد مدينه شدند؛ ابوبكر و عمر، هر يك، شخصي را براي ملاقات با آنها معين نمود؛اختلاف آنان در تعيين آن فرد، به مشاجره انجاميد، و داد و فرياد آنان در محضر پيامبر باعث رنجش خاطر او گرديد. براي جلوگيري از تكرار اين حركات ناشايست در محضر آن پيشواي بزرگ، آيه دوم و سوم سوره حجرات نازل گرديد و آن چنان اين عمل را بد شمرد كه نتيجه آن (حبط اعمال) معرفي گرديد. (4) .

اصولا بايد ديد چرا اين نوع بي احترامى، در محضر پيامبر(ص) سبب از بين رفتن پاداش اعمال مي گردد، اين، از آن روست كه توقير و احترام از نظر ظاهر، حتي طرز سخن گفتن در محضر او و با او، حاكي از يك احترام باطني نسبت به پيامبر است، و ناگفته پيداست كه حركات و اعمال ما زاييده عقيده و مراتب ايمان ماست؛ در اين صورت، چنين حركات ناشايست و بي اعتنايي به چنين شخصيت بزرگى، از بي اعتنايي قلبي به شخص پيامبر و مقدسات مذهبي حكايت خواهد نمود.

اين احترامها مخصوص زمان پيامبر نيست؛ اگر پيامبر در حال حيات احترام دارد، پس از وفات نيز همان احترام را خواهد داشت، حتي موقعي كه عايشه در شهادت امام حسن مجتبي(ع) در كنار قبر پيامبر(ص) سروصدا به راه انداخت و به كمك دسته اى، از دفن فرزند پيامبر(ص) كنار قبر جدش جلوگيري به عمل آورد؛ امام حسين(ع)براي خاموش كردن وى، اين آيه را خواند: (يا اَيُّها الّذين آمَنُوا لاتَرْفَعُوا اَصْواتَكُمْ فَوقَ صوتِ النَّبى)، سپس فرمود: (اِنَّ اللّه حَرَّمَ مِنَ المُؤمنينَ اَمواتاً ما حَرَّمَ مِنْهُمْ اَحياءً؛ خداوند انجام هر عملي را كه درباره شخص مؤمن در حال حيات او تحريم كرده، در حال مرگ وي نيز تحريم نموده است.) (5) .

همان طور كه دانشمندان از اين آيه دريافته اند، اين قبيل احترامها، اختصاص به پيامبر اكرم ندارد، بلكه همه پيشوايان اسلام، و علما و اساتيد و پدران و مادران و عموم بزرگان نيز بايد از اين گونه احترامها برخوردار شوند، بالاخص در حرمها و آستانه هاي مقدس از داد زدن و فرياد كشيدن و امثال آن بايد خودداري نمود.

4 - گناه شايعه سازي.

6. (يا اَيُّهَا الذينَ اَمَنُوا اِنْ جائَكُمْ فاسِق بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا اَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلي مافَعَلْتُمْ نادِمينَ؛.

اي افراد با ايمان! هر گاه فاسقي خبري براي شما آورد، در خبر وي تحقيق كنيد، مبادا (بر اثر گزارش بي اساس او) ندانسته به گروهي آسيب برسانيد و بعداً از كرده خود پشيمان شويد).

شايعه سازي و دروغ پردازى، از گناهان بزرگ اجتماعي است كه گاهي زندگي دسته اي را به خطر مي اندازد و يا به از بين رفتن آبروي جمعيتي مي انجامد و زندگي اجتماعي آنان را فلج مي كند؛ چه بسا يك گزارش بي اساس، آتش جنگ را ميان دو گروه شعله ور سازد و زيانهاي بزرگي به بار آورد.

اسلام براي جلوگيري از بروز چنين خطرهاي بزرگى، به مسلمانان دستور مي دهد كه به هر گزارشي ترتيب اثر ندهند و خبر هر گوينده اي را نپذيرند، بلكه گزارش كساني را بپذيرند كه در آنها حالت خداترسي باطني و نيز عدالت و وثوق و اطمينان وجود دارد و اين صفات، آنان را از شايعه سازي و جعل اكاذيب و نقل خبرهاي بي اساس و دروغين باز مي دارد.

حتي در بعضي از موضوعات مهم ديني و اجتماعي كه با آبروي دسته اي از مردم رابطه مستقيم دارد، دستور داده شده كه به گزارش يك فرد عادل و راستگو هم، ترتيب اثر ندهند، تا اينكه سه نفر ديگر كه عادل و پرهيزكار باشند، به شاهد اول ضميمه گردند، و گزارش آنان، كمّاً و كيفاً با هم موافق و هماهنگ باشد.

در دسته ديگري از موضوعات كه از نظر اهميت به پايه قسمت اول نمي رسند، دستور داده شده كه گزارش دهندگان بايد حداقل دو نفر عادل باشند.

اسلام در راه تحقق بخشيدن به اين موضوع (صيانت و حفظ آبروي اشخاص و جلوگيري از وقوع خطرهاي بزرگ) علاوه بر دو شرط ياد شده (عدالت گزارش دهنده و تعدد مخبر در موضوعات حساس اجتماعى، مانند آلودگي به زنا و سرقت) شرايط ديگري را در مخبر لازم دانسته، كه بدون آن شرايط، گزارش وي كوچكترين ارزش قضايي و اجتماعي نخواهد داشت، مثلا:.

1. شاهد بايد دقت نظر و هوشياري داشته باشد به طوري كه بر اثر دقت نظر و حافظه خاص و روشني و بينايى، در گزارش خود مطالب را كم و زياد نكند.

2. اموري كه قابل حس و لمس است، بايد گواهي از آنها را از طريق يكي از حواس طبيعي به دست آورده باشد و هرگز به تخمين و حدس و گمان اعتقاد نورزد و بنا به تعبير امام(ع)(بمثل هذا فاشهد أودَع) چيزي كه مورد گواهي قرار مي گيرد، بايد مانند آفتاب، روشن و محسوس باشد، و در غير اين صورت، حق ندارد گزارش دهد.

3. كساني كه بدون ملاك به مطلبي گواهي دهند بي درنگ بايد (تعزير) شوند و به مردم معرفي گردند، تا بار ديگر مردم سخنان آنان را نپذيرند. (6) .

اين شرايط حاكي از آن است كه اسلام با تعيين شرايط براي پذيرش گزارش گزارشگران، جامعه اسلامي را از بروز خطرهاي ناشي از شايعه سازان و دستگاههاي دروغ پرداز حفظ نموده و به افراد با ايمان دستور مؤكد داده كه درگزارش افراد فاسق كه احتمال جعل و دروغ به آن راه دارد، بررسي بيشتري كنند، تا مبادا ندانسته بر اثر يك گزارش دروغ، به افرادي خسارت وارد نيايد.

دروغ پرداز عهد رسالت.

(وليد بن عقبة بن ابي معيط) كه شاخه اي از شجره ناپاك بني اميه بود، در زمان پيامبر مأموريت يافت كه با سران قبيله (بني المصطلق) تماس بگيرد و ماليات اسلامي (زكات) را از آنها گرفته به مدينه آورد؛ افراد اين قبيله وقتي شنيدند كه نماينده پيامبر وارد سرزمين آنان مي شود، همگي به استقبال وي شتافتند، ولي بر اثر عداوت ديرينه اي كه وليد با قبيله مزبور داشت، يا بر اثر يك تصور غلط كه فكر كرد آنان قصد كشتن وي را دارند بدون اين كه با استقبال كنندگان تماس بگيرد، از همان نقطه به سوي مدينه بازگشت و گزارش داد كه قبيله بني المصطلق از آيين اسلام بيرون رفته اند و هرگز حاضر به دادن ماليات نيستند و قصد داشتند كه خون مرا بريزند.

ناگفته پيداست كه چنين گزارش نادرستي چقدر خطرناك است و تا چه اندازه مي تواند به يك گروه بي گناه آسيب وارد سازد.

مسلمانان در موقعيتي قرار داشتند كه مي خواستند درباره قبيله مزبور تصميم بگيرند؛ ناگهان سران آنها از اين جريان آ گاهي يافتند و به محضر پيامبر(ص) شرفياب شدند و عرض كردند: از خشم خدا و پيامبر وي به خدا پناه مي بريم؛ رسول خدا(ص) در حالي كه سخت ناراحت بود فرمود: دست از كار خود برداريد و به آيين اسلام برگرديد و در غير اين صورت، كسي را براي ادب كردن شما مي فرستم كه او جان و روح من است و در اين لحظه، دست به شانه علي زد...

گويا پيامبر اكرم(ص) حتي به اين نيز اكتفا نكرد، بلكه مأمور مخفي به ميان قبيله بني المصطلق روانه نمود و امور مذهبي آنها را تحت نظر گرفت و معلوم گرديد كه گزارش وليد دروغ بوده و آنها در اوقات نماز مشغول عبادت شده و آماده دادن ماليت اسلامي هستند. (7) .

وليد را بشناسيم.

وي فرزند عقبة بن ابي معيط است و عقبه از دشمنان سرسخت و بنام پيامبر بود، و يكي از آن چهار نفري است كه همواره پيامبر را اذيت مي كردند. (8) و عقبه از ريختن زباله به درخانه پيامبر ابا نداشت، و هر موقع با پيامبر روبه رو مي شد، ركيكترين فحشها را به آن حضرت نثار مي كرد، و هر موقع وي را در حال سجده مي ديد، سخت او را آزار و اذيت مي نمود. پايه عداوت او با پيامبر به جايي رسيده بود كه پيامبر به وي گفت: هرگاه تو را در خارج از حرم ببينم، به كيفر اعمالت خواهم رسانيد، اتفاقاً او در جنگ بدر كه نخستين نبرد ميان مسلمانان و مشركان بود، پس از اسارت كشته شد.

وليد به عنوان يكي از شاخه هاي اين شجره خبيثه، از نظر آلودگي دست كمي از ريشه (پدر) نداشت؛ او به حكم آيات قرآن، يك فرد فاسق و پليد است و بر اثر كينه و عداوت ديرينه خود با قبيله بني المصطلق و يا از روي لاابالي گرى، مي خواست خون عده اي از مسلمانان ريخته شود.

قرآن نه تنها در اين آيه او را فاسق خوانده است، بلكه در جاي ديگر نيز او را به همين لقب معرفي كرده و چنين فرموده است: (اَفَمَنْ كانَ مُؤمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لايَستَوون) (9) و اكثر مفسران، قريب به اتفاق مي گويند: منظور از مؤمن در اين آيه، اميرمؤمنان(ع)و مقصود از فاسق، وليد است (10) .

اين آيه هنگامي نازل شد كه دو مظهر ايمان و فسق، يعني اميرمؤمنان و وليد با هم به مفاخره پرداختند: وليد زبان آوري و قوت قلب خود را به رخ علي كشيد، ولي على، ايمان و اسلام خود را مايه افتخار دانست و فرمود: ساكت باش! تو مردي هستي كه هنوز ايمان به دلت راه نيافته است و... در اين لحظه آيه فوق نازل گرديد. (11) .

شرارت و عداوت باطني وليد به اين جا خاتمه نيافت؛ در دوران خلافت عثمان، كه حكومت اسلامي دچار اختلالات بيشتري شده بود، وي به حكم اين كه برادر رضاعي خليفه بود، به استانداري كوفه منصوب شد و در آن روز، در نظر حكومت، فقط كساني شايسته اشغال مناصب بزرگ اجتماعي بودند كه به خاندان خليفه انتساب داشتند؛ او روزي كه وارد كوفه گرديد، عبداللّه بن مسعود، خزانه دار بيت المال بود؛ وليد از ابن مسعود مبلغ گزافي در حدود صد هزار دينار استقراض كرد، زيرا پيش از وي واليان كوفه گاهي مبلغي را از خزانه دار بيت المال قرض مي گرفتند و بعداً مي پرداختند، ولي او برخلاف اصول، در برابر فشار خزانه دار مبني بر اين كه حتماً بايد مبلغ مزبور را به صندوق بيت المال بازگرداند، سماجت به خرج داد، و با خليفه وقت كه برادر رضاعي وي بود مكاتبه كرد، و از او خواست به متصدي بيت المال دستور دهد كه از اين مبلغ صرف نظر كند. خليفه تحت تأثير عاطفه برادرى، به عبداللّه بن مسعود نوشت: تو خزانه دار ما هستى! متعرض وليد مباش! خزانه دار كه دست پرورده رسول خدا(ص) و مردي پرهيزكار بود، از ريخت و پاش خليفه سخت ناراحت گرديد و به خليفه چنين نوشت:.

(من تصور مي كردم كه خزانه دار صندوق مسلمانان هستم! اكنون كه معلوم شد من خزانه دار شخص خليفه مي باشم، مرا به چنين منصبي نياز نيست و از اين سمت رسماً استعفا مي دهم.) سپس در خطابه آتشين خود، مردم كوفه را از اين جريان آ گاه ساخت. (12) .

وليد نماز صبح را چهار ركعت خواند.

استانداران وقت همواره امامت نماز جماعت را در مسجد به عهده مي گرفتند؛ شبي وليد شراب زيادي خورده بود و در همان حالت مستي به مسجد آمد و نماز صبح را چهار ركعت خواند و به جاي ذكر ركوع و سجود، مي گفت: (اشربي و اسقينى!؛ معشوقه من! مَىْ بنوش و مرا نيز سيراب كن!) و به آواز بلند، اين شعر را كه حاكي از عشق سوزان وي به زني به نام رباب بود، مي خواند:.

عَلِقَ القلبُ الرُبابا بَعْدَ ما شابَتْ وشابا. او پس از نماز، رو به مردم كرد و گفت: اگر مايل باشيد، چند ركعت ديگر نيز بر ركعات قبل بيفزايم!در اين حالت، تهوعي كه ناشي از زياده روي در خوردن مشروب بود به وي دست داد و محراب و مسجد و منبر را آلوده ساخت.

در اين لحظه، ابو زينب و جندب بن زهير ازدى، انگشتر وليد را كه تمام اسناد و دفاتر به وسيله آن مهر و امضا مي شد، از انگشت او درآوردند و او متوجه اين امر نشد و عبداللّه بن مسعود به پا خاست و از استاندار و خليفه وقت سخت انتقاد نمود و چهار نفر از شخصيتهاي بزرگ كوفه در حالي كه انگشتر والي را در دست داشتند، رهسپار مدينه شدند و خليفه را از جريان آ گاه ساختند، ولي خليفه به سخنان و شهادت آنها وقعي نگذاشت و آنان را تهديد كرد. آنان پيش عايشه كه در امور سياسي نيز مداخله مي كرد، رفتند و او را از عمل ناشايست والي و تهديد خليفه آ گاه ساختند؛ او نيز به ميان مردم آمد و فرياد كشيد و گفت: عثمان حد الهي را تعطيل نموده و شهود را تهديد كرده است، اما اين كار هم به نتيجه اي نرسيد.

شهود به خدمت علي(ع)رفتند و شكايت پيش او بردند؛ علي(ع)با عثمان ملاقات كرد و گفت: چرا حدود را تعطيل نموده و شهود را تهديد كرده اى! تو مگر اندرز عمر را فراموش كرده اي كه به تو گفت: بني اميه و فرزندان ابي معيط را بر گردن مردم سوار مكن! اي عثمان! بر تو لازم است كه او را از حكومت كوفه بركنار كني و او را بر هيچ منصب ديني نگماري و از اوضاع شهود تحقيق كنى، اگر افرادبا ايماني هستند، او را از كوفه فراخواني و حد خدا را كه بر ميگساران معين نموده است، بر او جاري ساز، فشار افكار عمومي به حدي رسيد كه عثمان او را از كوفه فراخواند و حاضر شد كه حد مي گسارى، يعني هشتاد تازيانه بر او زده شود، ولي هيچ كس جرأت نمي كرد به برادر خليفه تازيانه بزند و هر كسي به نزديكي وليد مي رفت، او آنها را به وسيله قرابت خود با خليفه تهديد مي نمود؛ در اين حال، اميرمؤمنان(ع)شخصاً تازيانه را به دست گرفت و با كمال قدرت، هشتاد تازيانه بر بدن او نواخت و بنا به برخي از روايات، عبدالله بن جعفر، به دستور علي(ع)حد الهي را بر او جاري ساخت (13) .

شايعه سازان عصر ما.

صنعت چاپ يكي از ارمغانهاي سودمند تمدن عصر ماشين است؛ بشر در پرتو اين صنعت، علاوه بر اين كه بار گراني را از دوش خود برداشته، توانسته است علوم و دانشهاي خود را در مدت كوتاهي در سرتاسر جهان منتشر سازد، اما متأسفانه اين صنعت در استخدام يك مشت شايعه ساز سود جو درآمده كه با جعل اكاذيب و نشر دروغ ارتزاق مي كنند.

امروز شايعه سازى، جعل دروغ، افترا و تهمت و نسبتهاي ناروا، يكي از كارهاي رايج مطبوعات غربي است؛ البته نمي توان گفت كه همه مطبوعات غربي دچار چنين بيماري اجتماعي شده است؛ بي احتياطي و مسامحه در نقل گزارش به برخي از روزنامه ها و مجلات ما نيز راه يافته است. چه حيثيتها و آبروهايي كه بر اثر مسامحه در تنظيم گزارشي غلط، بر باد رفته و هرگز تكذيب بعدى، آن را جبران نكرده است؛ چه بسا نواميس گروهي به جرم عدم هماهنگي با روش گزارش دهنده به مخاطره افتاده و يا ضربه شديدي خورده است. امروز همان روزي است كه بايد گفت: مطبوعات را دريابيد و قلم را از دست كساني كه هر چه مي خواهند مي نويسند و هر نسبتي به هر كسي كه خواستند مي دهند، بگيريد. و اين ركن چهارم مشروطيت را كه مي تواند روشنگر اذهان و افكار ملتها باشد، از دست چنين نويسندگان بي هدف و يا مغرض وسودجويي برهانيد. .

پى‏نوشتها:‌


1. ج 8، ص 621 398.

2. احكام العشرة في السفر والحضر.

3. عبدالعلي حويزى، نورالثقلين، ج 5، ص 80.

4. منصور علي ناصف، التاج، ج 4، ص 214 213.

5. نورالثقلين، ج 5، ص 81 80.

6. شيخ طوسى، الخلاف (بخش شهادات) ص 235.

7. زمخشرى، كشاف، ج 3، ص 149.

8. سه نفر ديگر عبارتند از: ابوجهل، ابولهب و حَكَم ابن العاص بن اُميّه.

9. سجده (32) آيه 81.

10. حسان بن ثابت شاعر رسول خدا در اين باره چنين سروده است:.

أنْزَلَ اللهُ والكتابُ عزيز فى علىٍّ وفى الوَليدِ قرآناً. فَتَبَوَّأَ الوليدُ إذْ ذاك فسقاً وعلىّ مَبُوء إيماناً.

11. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 103.

12. ابن عبد ربّه، عقد الفريد، ج 2، ص 172.

13. بلاذرى،انساب الاشراف، ج 4، ص 23؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 52 و منابع ديگر.