عيبجُويى
بى خبرى از خويشتن
يكى از نواقص
اخلاقى بزرگ و جبران ناپذير انسان، «بى خبرى از عيوب خويشتن»
است و اغلب گمراهيها و تباهيها از جهل و ناآگاهى ناشى مى شود;
چه بسا صفات و ملكات ناپسندى كه در اثر غفلت در خانه دل مسكن
مى گزينند و اساس بدبختى آدمى را پى ريزى مى كنند. هنگامى كه
انسان بنده جهل خويشتن مى شود، روح فضيلت در وجودش مى ميرد،
اسير شهوت و اميال گوناگون مى گردد و از حريم سعادت جاويدان
محروم و بى بهره مى ماند، در اين صورت هرگونه تلاش و راهنمايى
اخلاقى منتهى به شكست خواهد گرديد.
نخستين شرط اصلاح نفس
«درك عيوب نفسانى» مى باشد; زيرا پس از اطلاع و آگاهى مى توان
زنجيرهاى رذايل و ناپاكيها را گسست و از خطرات عيوب خانمانسوز
كه به بدبختى و شقاوت مى انجامد، نجات يافت. بررسى خصايص
نفسانى براى پرورش روح حايز كمال اهميت است و جز از اين راه،
انسان به كمال رشد معنوى و اخلاقى نخواهد رسيد، همين مطالعه
نفس به وى امكان مى دهد كه نواقص و همچنين نقاط
برجسته روحى خويش را دريابد، و از ميان انبوه صفات گوناگون
عفريتها را از مخفى گاه روح خود بيرون كشيده، و با يك تصفيه
اساسى و دامنه دار آيينه باطن را از لوث ناپاكيها منزه گرداند.
اگر به علت بى اعتنايى و سهل انگارى، قيافه واقعى خويش را
در آيينه اعمال خود تماشا نكنيم، مرتكب خطاى بزرگ و نابخشودنى
شده ايم. ما قبل از هرچيز موظّفيم به وضع روحيات خود رسيدگى
كرده و چهره خصايص باطنى خويش را آشكارا ببينيم، تا معايبى كه
در حال بى خبرى در وجودمان ريشه دوانده و نشو و نما كرده است،
باز شناسيم. اين ما هستيم كه مى توانيم با تكاپو و تلاش پيگير
ريشه رذايل را از نهاد خود قطع، و از تظاهرات شوم آنها در محيط
زندگى جلوگيرى كنيم، و يا آنها را وسيعتر و دامنه دارتر سازيم.
شكى نيست كه تهذيب و اصلاح نفس امر سهل و ساده اى نيست و به
آسانى انجام نمى پذيرد، بلكه مستلزم تحمل زحمات طولانى و
استقامت و پايدارى فراوان است. براى ريشه كن ساختن عادات
خطرناك و زيانبخش و همچنين بنيانگذارى صفات مطلوب و نوين بايد
به دنبال شناسايى عيوب، يك اراده نيرومند و تزلزل ناپذير،
رهبرى انسان را به عهده بگيرد. هرقدر رفتار خود را كنترل كرده
و تحت نظم درآوريم، قواى عقلانى ما نيز منظم و مستقيم مى گردد
و هرگامى در اين راه، اثر سودبخش و قاطع دارد كه پس از پايان
كار، روشن و آشكار مى گردد.
دانشمند شهير، پرفسور «كارل» مى نويسد:«براى آنكه مشى زندگى
عاقلانه گردد مؤثرترين روش اين است كه هر روز صبح طرح كار
روزانه و هرشب نتيجه كار حاصله را مورد غور قرار
داد; همانطورى كه پيش بينى مى كنيم كه كار ما چه ساعتى شروع و
چه ساعتى تمام مى شود و چه كسانى را مى بينيم و يا چه مى نوشيم
و چه مى خوريم و عايدى ما چه خواهد بود;
همانطور بايد پيش بينى نماييم كه چه كمكهايى بايد به ديگران
بكنيم و چگونه در كارها معتدل باشيم، ناپاكى اخلاقى نيز همچون
كثافت بدنى مشؤوم است پيش از شروع يك روز نو، هركس بايد اخلاقش
را نيز همانند جسمش شستشو دهد پيش از خواب و بعد از بيدارى
بسيارى از مردم عادت دارند كه چند حركت براى نرمش عضلات و
بندها مى كنند. كم اهميت تر نيست كه چند دقيقه را نيز صرف
پرورش فعاليتهاى اخلاقى و فكرى و روانى خود نمايند. با تفكر
هرروزه درباره روشى كه بايد در اعمال خود اتخاذ كرد و با سعى
در پيروى دقيق از خط مشى ترسيمى، مى توان در عين حال عقل و
اراده را تقويت كرد. بدين ترتيب در عمق شعور، قلمرو مجهولى بسط
مى يابد كه در آن هركس به تنهايى بى نقاب، چهره خود را مى
بيند، موفقيت ما در اجراى مقررات زندگى با شدت زندگى درونى ما
بستگى دارد; همانطورى كه تاجر، دفتر دخل و خرج خود و دانشمند،
اوراق تجارب خود را به دقت تنظيم مى كند، هرفردى خواه فقير يا
غنى، پير يا جوان، عالم يا جاهل بايد هرروز خوبيها و بديهاى
انجام يافته را ضبط نمايد. فقط با اجراى صبورانه اين روشها است
كه كم كم جسم و جان ما تغيير پيدا مى كند!».
يك انسان مثبت با روشن بينى خاصى مجموعه تلاشها و نيروهاى
خود را در مجراى شايسته اى هدايت مى كند. شخص، هرقدر محترم
باشد، براى ديگران نيز احترام قايل است و از امورى كه به جريحه
دار شدن احساسات آنها مى انجامد، جداً مى پرهيزد; زيرا بهترين
معرف انسان، رفتار روزانه اى است كه در طى معاشرتها از وى ظاهر
مى شود. از بزرگى پرسيدند: «مشكل ترين چيزها چيست و آسانترين
كارها كدام است؟ گفت مشكل ترين چيزها اين است كه شخص خود را
بشناسد و آسانترين كارها اين است كه از ديگران عيبجويى كند!».
گروه
عيبجويان
در نهاد گروهى از افراد، تمايل شومى وجود دارد كه پيوسته
آنها را به تجسس «لغزشها و تحقيقات پيرامون اسرار» مردم وا مى
دارد و به انتقاد و بدگويى از آنها كه با سرزنش و استهزا
آميخته است، تحريص و ترغيب مى كند. اين گروه با اينكه خود
داراى عيوب فراوانى هستند و در وجودشان نقايص بر فضايل چيرگى
دارد، با اين وجود، همه آنها را ناديده گرفته و از تهذيب خويش
چشم مى پوشند و تنها به تعقيب نواقص مردم مى پردازند.
«عيبجويى» يكى از صفاتى است كه زندگى را آلوده كرده و شخصيت
اخلاقى را تنزل مى دهد. عواملى كه انسان را به عيبجويى برمى
انگيزد، يك نوع «احساس حقارت» و «پستى طينت» است كه در اثر
غرور و خودخواهى تحريك و تقويت مى شود و موجب اشتباهات فراوان
مى گردد، تغييراتى كه از اين راه در اخلاق و روحيه انسان به
وجود مى آيد، وى را در قضاوتها و داوريها، از رعايت عدالت و
انصاف درباره ديگران باز مى دارد و ناجوانمرد و جسور و بى باك
مى سازد.
عيبجويان، نيروى دقت و ملاحظه خود را در راهى به مصرف مى
رسانند، كه به هيچ وجه مورد پسند عقل و خرد نيست; زيرا آنان
همت و مساعى خود را بر اين مى گمارند كه دوستان و آشنايان خويش
را تحت نظر بگيرند و مراقب اعمال و رفتارشان باشند تا نقطه
ضعفى از آنها به دست آورند و شروع به انتقاد و بدگويى كنند و
بهوسيله همين برنامه تخريبى تا آنجايى كه موقعيت اجازه دهد، از
قدر و قيمت شان بكاهند. اين گونه افراد در اثر اصرار و كنجكاوى
خاصى كه در اين راه از خود نشان مى دهند، قهراً فرصت كافى براى
بررسى اعمال و رفتار خويش پيدا نمى كنند و بدين سبب از رفتن به
راه پاكى و وارستگى باز خواهند ماند. اصولاً اين گونه افراد كه
فاقد شهامت كافى هستند، به طورى بى بندوبار از كار درمى آيند
كه خود را ملزم به حفظ شؤون هيچ كس نمى دانند، حتى با آنهايى
كه رابطه بسيار نزديك دارند، نمى توانند همواره در صفا و
يكرنگى به سر برند. همانطورى كه در حضور يك دوست به ذكر معايب
ديگران مى پردازند، هنگامى كه ميدان كاملاً براى تاخت و تاز
مناسب باشد، از نواقص و اشتباهات آن دوست خويش نيز نكوهش و
انتقاد خواهند كرد، لذا كسى كه شيوه اش «عيبجويى» است، نمى
تواند براى خود، دوستان واقعى بيابد و در پناه مح بت و عنايت
آنها قرار گرفته، از سرچشمه عواطف و احساساتشان سيراب شود.
حيثيتوشرافت بانيروى خودانسان ايجادمى شود. كسى كه به شؤون
و حيثيت ديگران تجاوزمى كند، مسلماًحيثيت خودش نيزلكه دارخواهد
شد.
عيبجو ممكن است توجهى به نتيجه عمل خود نداشته باشد، امّا
خواه و ناخواه از واكنش بدگويى و انتقادش مصون نخواهد ماند و
سرديها و بى مهرى هاى فراوان و حتى دشمنيها از اين راه پديد مى
آيد كه ثمرى جز پشيمانى و ندامت براى عيبجو ندارد; زيرا چنانكه
گفته اند:«سخن همچون
كبوترى نيست كه وقتى از آشيان پريد دوباره باز آيد!».
كسى كه مى خواهد در دنيا با مردم معاشرت كند، بايد به وظايف
خويش آشنا باشد، پيوسته به نيكيها و خوبيهاى اشخاص توجه نمايد.
و از محاسن و اعمال نيك آنها تمجيد و قدردانى كند.
انسان در زندگى اجتماعى بايد عادات و صفاتى را كه به حيثيت
ديگران لطمه مى زنند و با اصول دوستى متباين هستند، تغيير دهد،
چه، صميميّت در اثر احترام متقابل به دست خواهد آمد. آنكس كه
به پرده افكندن بر عيوب دوستان عادت كرده، در ايجاد صميميت
مقيدتر و استوارتر است، اگر نقطه ضعفى در يكى از دوستان مشاهده
كرد، به جاى اينكه در غياب به عيبجويى او بپردازد، در فرصتهاى
مناسب توجه او را به جنبه نامطلوب عملش جلب و لزوم تغيير آن را
به وى گوشزد مى كند.
هرگاه انسان بخواهد به منظور اصلاح دوست خود، نواقصش را
تذكر دهد، بايد با مهارت خاصى به اين كار مبادرت ورزد، بدون
اين كه خاطراوآزرده شودوقلبش جريحه دارگردد. يكى ازمربيان
اخلاق مى گويد:
«شما مى توانيد با نگاهى، با تغيير لحنى، با حركتى، طرف خود
را مطلع كنيد كه اشتباه مى رود و محتاج گفتار نيستيد; زيرا كه
اگر بگوييد خطا مى رود، هرگز او را با عقيده خود موافق نتوانيد
ساخت; به سبب آنكه شما با اين بيان لطمه مستقيمى به عقل و فكر
او زده ايد و
خودپسندى او را مجروح كرده ايد اين عمل او را به اعتراض وامى
دارد ولى هيچوقت به تغيير عقيده نمى كشاند. در اين وقت ممكن
است همه منطق افلاطون و ارسطو را بر سر او بكوبيد امّا عقيده
باطنى او را مبدل نتوانيد ساخت زيرا كه او را زخمى كرده ايد.
در موقع گفتگو هرگز كلام خودرابااين سخنان آغازمكنيد: من به
شماثابت مى كنم، من مدلل مى سازم، چه اين قبيل كلمات مفهومش
اين است كه من از شما زيركترم، در موارد بسيار مساعد هم، اصلاح
افكار مردمان دشوار است تا چه رسد به اينكه مزيد بر علت شويم و
سدهاى سديد در برابر خود بتراشيم. اگر مى خواهيد نكته اى را به
ثبوت برسانيد بايد كسى را واقف نكنيد و چنان با چالاكى و مهارت
عمل نماييد كه كسى حدس نزند چه مقصود داريد پند آن شاعر را به
كار بنديد كه مى گفت: «بياموزيد بى آنكه شما را آموزنده
بدانند».
عيبجو از
ديدگاه اسلام
قرآن مجيد سرنوشت شوم عيبجويان را به آنان يادآور شده و
آنها را از عاقبت سوء و بدفرجامى كردارشان بيم مى دهد:(وَيْلٌ
لِّكُلِّ هُمَزَة لُّمَزَة)(57)؛ «واى بر هرعيبجوى هرزه
زبان».
اسلام براى حفظ وحدت جامعه، مراعات اصول ادب را در زندگى
لازم شمرده و عيبجويى را كه سبب تفرقه و بهم خوردن روابط
دوستانه مى شود، ممنوع ساخته است. بنابراين، مسلمين بايد حافظ
شؤون يكديگر بوده و از تحقير و اهانت نسبت به هم جداً خوددارى
نمايند.
امام صادق(عليه السلام) فرمود: «إِنَّ المُؤْمِنَ
لَيُسْكِنَ الى الْمُؤْمِنِ كَما يُسْكِنُ الظَّمْآنُ اِلىَ
الماءِ البارِدِ(58)؛ افراد با ايمان براى يكديگر مايه
آرامش روح
مى باشند، همچنانكه انسان تشنه با چشمه آب خوش و گوارا آرامش
مى يابد».
امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد:«كَفى بِالْمَرءِ
عَيْباً اَنْ يُبْصِرَ مِن الناسِ ما يُعْمى عَنْهُ مِن
نَفْسِه اَو يُعَيّرَ النّاسَ بمالا يَسْتَطيعُ تَرْكَه اَو
يُوْذِى جَلِيسَهُ بِمالا يَعْنِيه(59)؛ براى اثبات عيب
اخلاقى يك انسان كافى است كه نقص ديگران را ببيند و همان نقص
را در خويشتن مشاهده نكند يا اين كه مردم را به ترك كارى سرزنش
نمايد كه خود قادر به ترك آن نيست يا دوست خويشتن را با دخالت
در امورى كه مربوط به او نيست آزار رساند».
حضرت على(عليه السلام) عيبجويان را قابل معاشرت و آميزش نمى
داند; «اِيّاكَ وَمُعاشَرَةَ مُتَتَبِّعى عُيُوبِ النّاسِ
فَاِنَّهُ لَمْ يَسْلَمْ مُصاحِبُهُمْ مِنْهُمْ(60)؛ از
معاشرت با كسانى كه در جستجوى عيوب ديگرانند، بپرهيز. چه،
همنشين آنها از عيبجويى آنان در امان نخواهد ماند».
هرچند انسان به طور كلى حاضر به پذيرفتن انتقاد و استماع
عيوب خود نيست، اما بايد انتقاد صحيح را با كمال مسرت مورد
توجه قرار داد; زيرا در سايه تذكرات و توجه به نواقص خويش، مى
توانيم موجبات اصلاح و تزكيه روح خود را فراهم سازيم.
حضرت على(عليه السلام) در اين زمينه نكات برجسته اى را
گوشزد
مى فرمايد:«لِيَكُنْ اثَرُ النّاسِ عِنْدَكَ مَنْ اَهْدى
اِليْكَ عَيْبَكَ وَاَعانَكَ عَلى نَفْسِكَ(61)؛ بايد
برگزيده ترين اشخاص نزد تو كسى باشد كه عيوب و نواقصت را تذكر
دهد و روح و جانت را يارى و مساعدت نمايد».
«من و شما بايد انتقادات را با روى خوش بپذيريم; زيرا ما
نمى توانيم اميدوار باشيم كه بيش از سه چهارم اعمال و افكارمان
صحيح و درست باشد حتى «اينشتين» نيز كه از عميق ترين متفكرين
عصر حاضر است اعتراف مى كند كه نود و نه درصد استنتاجات او
اشتباه بوده است. هروقت شخصى شروع به انتقاد از من مى كند اگر
مواظب خود نباشم خود به خود بدون اينكه بدانم طرف چه مى خواهد
بگويد فوراً حالت دفاع بخود مى گيرم من هروقت اينكار را مى كنم
از خود متنفر مى گردم ما همه از انتقاد متغير مى شويم و از
تمجيد و تحسين خوشمان مى آيد بدون اينكه توجه كنيم آيا تنقيد و
يا تحسينى كه از ما مى شود بجا و به مورد است يا خير؟ ما
زادگان استدلال و منطق نيستيم بلكه مخلوق احساسات هستيم عقل و
منطق ما چون قايق كوچكى است كه در درياى ژرف و تاريك و متلاطم
احساسات به اين سو و آن سو پرتاب مى شود. اكثريت ما حسن ظن
فراوانى در حال حاضر نسبت به خودمان داريم ولى پس از گذشت چهل
سال به عقب نگريسته و بر آنچه امروز هستيم مى خنديم». «ديل
كارنگى»
اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد:«مَنْ بَحَثَ عَنْ
عُيُوبِ النّاسِ فَلْيَبْدَءْ بِنَفْسِهِ(62)؛ هركه به
كنجكاوى عيوب مردم مى پردازد، بهتر آن است كه ابتدا نواقص خود
را بررسى كند».
«چه خوب است بجاى اينكه به رفتار و گفتار نارواى اشخاص
ايراد بگيريم به دردشان برسيم و اگر بتوانيم هدايتشان كنيم از
اين واجب تر آنكه به دردهاى خودمان برسيم; يعنى بى ريا و بى
پروا نقصها و عيبهاى خود را روبه رو بگذاريم و به علاج خويش
بپردازيم». «هلن شاختر»
وقتى شخص، اسير جهل و نادانى است، به جاى اينكه در جهت رفع
معايب خود اقدام كند، به پنهان ساختن آنها مى كوشد، چنانچه
على(عليه السلام)مى فرمايد: «كَفى بِالْمَرْءِ غَباوَةً
اَنْ يَنْظُرَ مِنْ عُيُوبِ النّاسِ اِلى ما خَفِىَ عَلَيْهِ
مِنْ عُيُوبِهِ(63)؛ براى نادانى و فريب دادن انسان به
خودش همين بس كه با مشاهده عيوب ديگران درپنهان ساختن نواقص
خويش سعى وتلاش كند».
«غالباً از فرط نادانى معايب خود را ناديده مى گيريم و پرده
اى ازغفلت و تجاهل بر روى آن مى كشيم تا به اين وسيله خودمان
را گول بزنيم. واقعاً تعجب آور است مردم مى كوشند تا معايب
خودرااز ديده ناظران بپوشندولى براى اصلاح آن فكرى نمى كنند
اگر احياناً يكى از معايبشان آشكار شود آنچنان كه نهانش
نتوانند كرد براى راضى كردن خود و غافل كردن ديگران هزار عذر
مى تراشند و مى خواهند عيب خود را كوچك و ناچيز جلوه دهند غافل
از آنكه عيب اگر هم كوچك باشد روزى بزرگ خواهد شد همانطورى كه
تخم حقير به مرور ايام درختى بزرگ و تنومند مى شود». «آويبورى»
به نظر دانشمندان امروز «روانكاوى» و «خودكاوى» طريق پى
بردن به بيماريهاى روانى و درمان آنها است. حضرت على (عليه
السلام) نيز با بيانى جذاب و دلنشين كشف بيماريهاى روانى و
درمان آنها را از طريق «خودكاوى» توصيه مى فرمايد:
«عَلَى الْعاقِلِ اَنْ يُحْصِىَ عَلى نَفْسِهِ مَساويها
فِى الدِّينِ وَالرَّأْىِ وَالاَْخْلاقِ وَالاَْدَبِ
فَيَجْمَعَ ذلِكَ فِى صَدْرِهِ اَوْ فِى كِتاب وَيَعْمَلَ فِى
اِزالَتِها(64)؛ بر خردمند لازم است كه در نفس خويش كاوش
كند و مفاسد و رذايل نفس و روح خود را در مورد ايمان و عقيده و
اخلاق و آداب به دست آورد، آنگاه آنهارادرسينه خويش ضبط
نمودهويابركاغذى بنويسد، سپس براى ريشه كن ساختن آن پليديها و
ازاله آن رذايل جداً اقدام كند».
دستور
خودكاوى و خودشناسى
«دراتاق ساكتوآرامى به تنهايى درجاى راحت بنشينيد وبسپاريد
يك ساعت كسى مزاحمتان نشود، جا هرقدر راحت تر و شما هرقدر بى
عجله تر باشيد بهتر است; چون كارى را كه مى خواهيد بكنيد شرط
حتمى اش اين است كه ذهنتان متوجه هيچ سروصدايى نگردد و به
اصطلاح حواستان پرت نشود و احتياجات بدنى هوشتان را متوجه
جسمتان نسازد.
مقدار زيادى كاغذ كم قيمت و يك قلم روان در دست داشته
باشيد. اينكه مى گويم كاغذ كم قيمت براى اين است كه بتوانيد
بدون احتياط و صرفه جويى كاغذ حرام كنيد و اينكه مى گويم قلم
روان براى اين است كه فعلاً هزار و يك عامل درونى دامن شما را
گرفته به عقب مى كشد تا از «خودكاوى» منصرف شويد.
نوع احساسات و هيجاناتى كه همان روز يا روز قبل در درون شما
پيدا شده فهرستوار بنويسيد.
وقتى فهرست هيجانات و احساسات آن روز خود را نوشتيد، بعد
برگرديد به يكى يكى آنها و هرفكرى كه به مناسبت آن به خاطرتان
مى آيد بى قيد و بند روى كاغذ آوريد هرقدر طولانى شود عيبى
ندارد.
پس از اينكه اعمال و افكار و احساسات و هيجانات آن روز را
به طريق فوق نوشتيد آن وقت آثار و عوارض مهرطلبى، عزلت طلبى و
برترى طلبى را در مقابل خود بگذاريد و هريك از اعمال و افكار و
احساسات و هيجانات خود را على حده در نظر بياوريد و در مورد
هريك از خود سؤال كنيد.
اين عمل بااين احساسات به تحريك كدام يك ازعوارض بوده است؟
هدف اصلى روانكاوى اين است كه تغييراتى درشخصيت روحى مريض
داده شود به طورى كه نيروى سازنده و مثبت وجود او بتواند او را
از حالات عصبى اش خلاصى بخشد و تضادهاى روانى خود را مرتفع كند
شخصيت جديدى درخوداحساس نمايد ارزشهاى جديد و هدفهاى نوينى در
زندگى پيدا كند و در واقع طريقه جديدى را در زندگى پيش گيرد». «روانكاوى»
حسد
يك ميل مرموز و منحرف!
در اين دنياى پرشور، نوع بشر دايم در حركت و جنبش است و
پيوسته در ميان امواجى از مشكلات و مصايب دست و پا مى زند، و
با مشقت، دشواريها را بر جان و تن خود هموار مى كند تا مگر از
بوستان زندگى گلهاى كاميابى بچيند و به آمال دلپذير خود يكى پس
از ديگرى لباس تحقق بپوشاند; تا آن لحظاتى كه رشته حيات با
مقراض مرگ قطع
نشده و روزنه اميدى باز است، انسان دامن كوشش را از دست نداده
و به جستجوى موفقيت مى پردازد و بالأخره چراغ فروزان اميد است
كه صاحب آرزو را با نشاط نگهداشته و همين اميدهاى شورانگيز
تمام تلخيهاى زندگى را در كامش شيرين و گوارا مى سازد.
يكى آرزوى ثروت سرشارداردوبراى به چنگ آوردن آن با جديتى
خستگى ناپذير تلاش مى كند، ديگرى خواهان مقام و شهرت است و به
خاطردريافت مطلوب خودديوانهوارفعاليت مى كند. خواسته هاى هر
فردى بستگى به احتياجات جسمى و تكامل روحى او دارد; زيرا ايده
ها و طرز تفكر و ادراكات اشخاص كاملاً متفاوت است. امّا به اين
نكته اساسى بايد
توجه كنيم كه خواسته ها و تمايلات وقتى توليد خوشبختى مى كند
كه موافق نيازهاى روانى باشد و احتياجات فكرى را تأمين، و سطح
معرفت را به اوج ارتقا صعود دهد، و همچون چراغى فروزان فرا راه
زندگى بتابد
و انسان را از ظلمات هول انگيز بدبختى و شقاوت خلاصى بخشد.
گاهى ممكن است يكى از غرايز نفسانى مانند حرص و جاه طلبى
طغيان كرده و شالوده بدبختى آدمى را پى ريزى كند.
يكى ازآثاروپيامدهاى طغيان اين غرايز كه به صورت ميلى
منحرف، نمودار مى شود و وجدان خيرانديش و آگاه را به زنجير
كشيده، انسان را از رسيدن به آمال حقيقى زندگى بازمى دارد،
«حسـد» يا بدخواهى است. بدخواه نمى تواند كسى را در آغوش آسايش
مشاهده كند و همواره از ديدن نعمت ديگران در خود احساس فشار و
سنگينى مى نمايد، و به قول سقراط: «شخص بلهوس و حسود از چاقى
ديگران لاغر مى شود!».
حسود بيچاره اى است كه ايام عمر را در تافتن دل از آه و
تأسف و حسرت و برافروختن شعله عداوت صرف مى كند و پيوسته هرچه
نكبت و بدبختى است براى ديگران تمنا مى نمايد و همواره در راه
سلب سعادتمندى از آنها تزوير و حيله مى كند.
يكى از نويسندگان شهير مى گويد:«جان ما مانند صحراى بى قلعه
و حصار دستخوش تاراج و محل دستبرد دزدان آسايش و سعادت است.
كمترين نسيمى، درياى بى پايان دل ما را به اضطراب و تلاطم مى
اندازد، دشمنان نامعدود هوى و هوس هريك به كيف خود در خانه ما
داخل مى شوند و امر مى دهند و ما را به جان كندن وامى دارند.
هرجاهلى كه سرش درد بگيرد مى داند كه براى علاج بايد به طبيب
رجوع كند ولى آن بيچاره اى كه به رنج حسد گرفتار است بايد
بسوزد و بسازد!».
حسود، نعمت و كاميابى افراد را هميشه نشانه و هدف گرفته و
با عناوين و دسيسه هاى گوناگون كوشاست آن موهبت را از كف آنان
ببرد و بدون اندك توجه و تعمقى دستخوش احساس پليد خود، واقع مى
گردد.
شخص حسود زمانى با نشر اكاذيب مستمر و دامنه دار پرده از
روحيات خويش برمى دارد، و اگر بدينوسيله هوس مسمومش اشباع نشد
و گردش روزگار را در جهت مخالف خواسته هاى خود مشاهده كرد،
ممكن است حتى به حريم آزادى مردم تجاوز كند و جان آنها را در
جولانگاه اميال پليد و نامحدود خود پايمال سازد. آيا به راستى
چنين ميلى از جمله خواسته هاى يك انسان واقعى به شمار مى رود و
با هدف زندگى و انسانيت منطبق است؟...
بدخواه نه تنها از گردونه انسانيت خارج است، بلكه به پايين
تر از دايره حيوانات نيز تنزل و سقوط مى نمايد; زيرا كسى كه
«از محنت ديگران بى غم» است، مصداق انسان واقعى نيست، امّا اگر
از محروميت ديگران مسرور و شاد نگرديد و براى خود موفقيتى
نپنداشت، مى توان چنين شخص را انسان واقعى به شمار آورد.
بدخواه در
آتش محروميت و ناكامى
از اساسى ترين عوامل پيشرفت و پيروزيهاى درخشان در ميدان
زندگى «محبوبيت اجتماعى» است، كسى كه با ابراز لياقت و نشان
دادن صفات برجسته بتواند بر كشور دلها حكومت كند، در پيمودن
نردبان ترقى از تعاون و همكاريهاى بى دريغ افراد جامعه بهره
مند گرديده، و كليد
موفقيت را به دست خواهد آورد. شخص نيكوكار و پاك سرشت مانند
چراغى درخشنده، هادى افكار و پيشرو اجتماع است و خصال پاك او
تأثير عميقى در رشد ملكات و فضايل اخلاقى مردم دارد.
«حسد» با چهره نازيباى خود فناى ملكات و صفات نيك را اعلام
مى كند و همچون پرده اى ميان شخص و ديگران حايل مى شود و هرگز
نمى گذارد انسان در قلوب معاشران خويش موقعيّت حساسى احراز
نموده ستاره محبت در آسمان زندگى اش بدرخشد. خلاصه، بدخواه و
«حسود» تلاش مى كند تا انسان را از مزاياى همكارى و نعمت عواطف
همنوعان خود محروم نمايد و با اِعمال خصلت مذموم خود پليدى
خويش را عريان و آشكار و امواج نفرت و انزجار عمومى را متوجه
خود مى كند. اضطراب جانكاه و حزن تاريكى كه از حسد بر دل او
افتاده دايم روحش رافشردهوآتشى فناناپذيربراى سوزانيدن جان
خويش فروزان ساخته است.
علت اينكه «حسود» هميشه در آتش مى سوزد و لحظه اى از آسايش
خاطر برخوردار نيست، مطلب روشنى است; زيرا برخلاف مطلوب او،
دامنه نعمت خداوندى نامحدوداستوخداوند نيزهركه رابخواهداز نعمت
خودبرخوردارمى كند، لذازنگ غم ازلوح دل حسودهرگززدوده نمى شود.
«بدخواهى» در حقيقت همچون طوفانى سهمگين، درخت تنومند خرد و
فضايل را از سرزمين وجود انسان ريشه كن مى كند به طورى كه
انسان، ديگر در ارتكاب جرم هيچ گونه رادع اخلاقى و وجدانى نمى
بيند.
هنگامى كه «قابيل» مشاهده كرد قربانى «هابيل» مقبول درگاه
الهى واقع شد و از وى پذيرفته نشد، كينه او را در دل پرورش داد
تا عاقبت تصميم بر قتل برادر گرفت و نقشه خائنانه خود را به
مورد اجرا گذاشت،
آتش حسد در قلبش زبانه كشيد و در آن لحظات پر خطر، مهر و عطوفت
برادرى و رحم و شفقت انسانى را از كفش ربود تا آنكه مغز
«هابيل» را با سنگ متلاشى كرد و پيكر مقدس آن مرد خدا را به
جرم پاكى و خلوص
نيت در خون غلطاند! دنياى خاموش و بهت زده آن روز ناظر نخستين
«قربانى حسد!» و جنايت عظيم و هولناكى بود كه به دست «قابيل»،
فرزند آدم به وقوع پيوست. وقتى حسد و بدخواهى كار خود را كرد،
قابيل از عمل شنيع و كرده نارواى خويش پشيمان شد، اما آن وقت
ديگر ندامت سودى نداشت. بعد از كشته شدن هابيل، تا جان در
كالبد قابيل بود، از عذاب دردناك وجدان رنج مى ديد. براستى اگر
در افكار منحط قابيل واقع بينى راه داشت و وى از انديشه سالم
برخوردار بود، بايد علت محروم گشتن خود از فيض حق را در وجود
خويش جستجو مى كرد.
«شوپنهاور» آلمانى مى گويد:«حسد و بدخواهى از خطرناكترين
عواطف انسان است. بنابراين، بايد آن را به منزله موحش ترين
دشمن سعادت تلقى نمود و در دفع و سركوبش همت گماشت!».
با انتشار حسد كشمكش هاى دامنه دار و مشاجرات گوناگون در
اجتماع نمودار مى شود، در چنين محيط دردآلود و محنت زايى افراد
به جاى اينكه نقاط ضعف زندگى را ترميم و نقايص را بهبودى
بخشند، سد راه پيشرفت يكديگر خواهند شد. غرضورزى و كارشكنى
بدخواهان مانع از انجام هراصلاحى مى گردد، و سرانجام رشته نظم
و امنيّت كه روح آسايش و تمدن است، گسسته و به ويرانى و فناى
جامعه منتهى خواهد شد. به گفته دكتر «كارل»:«مسؤول عقيمى ما
حسد است; زيرا مانع ترقى مردم برجسته به نفع مردم متوسط گشته
است و به سبب آن همه كسانى كه قادر بودند روزى رهبر ملت شوند
طرد شده اند».
اكثر جناياتى كه امروز در زواياى اجتماع رخ مى دهد، و با
انواع قساوتها توأم است، از حسد ناشى مى شود، بررسى و توجه به
عمق حوادث اين حقيقت آشكار را ثابت مى كند.
نكوهش دين
از بدخواهى
قرآن كريم مى فرمايد:(وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَافَضَّلَ
اللَّهُ بِهِى بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْض...)(65)؛ «برتريهايى
را كه خدابه بعضى از شما بر ديگرى داده است آرزو نكنيد».
هرچند بشر به حكم غريزه تمايل به جلب منفعت خود دارد، اما
اين گرايش بايد در حدود قوانين شرع و با اصول آزادى و منطق عقل
منطبق باشد و مصالح جامعه را رعايت كند. بنابراين، هرگاه خداى
تعالى نعمتى را به كسى ارزانى داشت، هيچ فردى به خاطر غريزه
منفعت طلبى و تسكين حس بدخواهى خويش، حق تجاوز غاصبانه و سلب
آن نعمت را از او ندارد، بلكه لازم است براى نيل به آرزوهاى
خود روشى صحيح و
خردمندانه اتخاذ كند و همانطورى كه آفريدگار جهان راهنمايى
كرده كاميابى را بايد همواره در شعاع تلاش و فعاليت جستجو
نمايد. و از فضل جاودانى خداوند درخواست كند تا مشكلات و
دشواريهاى راه، را بر او آسان و وى را به هدف مطلوب خود
برساند. انرژى فكرى و ذخيره احساساتى كه بدخواه در غير محل خود
به هدر مى دهد، اگر آن را در تعقيب هدف خويش مصرف مى نمود، و
با اتكا به نيروى فيض بخش الهى راه پرخار و خس موانع را با پاى
همت مى پيمود، مسلماً خورشيد موفقيت، كانون اميد وى را روشن مى
ساخت.
روايات بسيارى از پيشوايان دين(عليهم السلام) رسيده كه ما
را به عواقب خطرناك «حسد»، اين صفت شوم متوجه و از آلوده شدن
به آن برحذر داشته اند. كافى است به قسمتى از بيانات امام
صادق(عليه السلام) در اين زمينه، توجه كنيم. امام(عليه السلام)
ضمن اين روايت به يكى از نكات حساس روانى نيز
اشاره فرموده است:
«... الحَسَدُ اَصْلُهُ مِنْ عَمْى الْقَلْب وَجُحُودِ
فَضْلِ اللهِ تَعالى وَهُمَا جِناحانِ لِلْكُفْرِ وبِالْحَسَدِ
وَقَعَ ابنُ آدَمَ فِى حَسْرَةِ الأبَدِ وَهَلَكَ مَهْلَكاً لا
يَنْجُو مِنْهُ اَبَداً ...(66)؛ حسد از كورى دل و انكار
نعمتهاى خدا سرچشمه گرفته و اين دو، بالهاى كفرند! فرزند آدم
از حسد در حسرت ابدى فرو رفت و به هلاكتى افتاد كه هرگز راه
نجاتى نخواهد يافت» .(67)
يكى ازعوامل پيدايش حسدنقصونارسايى تربيت در محيط خانواده
است; والدينى كه بدون توجه يكى از فرزندان را بيش از ديگرى
مورد مهر و نوازش قرار مى دهند و ديگرى را از عواطف خود محروم
مى سازند،
سبب مى شوند كه در دل او عقده اى به وجود آمده و روح او را
عاصى سازند. حسد بعضى اطفال از همين رهگذر مايه مى گيرد و در
بزرگى باعث بدبختى و سيه روزى آنها خواهد شد. همچنين وقتى
بنيان اجتماع بر اساس عدل و انصاف پى ريزى نگردد و تبعيضات و
بى انصافى در همه شؤون حكمفرما باشد، روح مردم حالت طغيان و
سركشى پيدا مى كند و جان و دلهاى آنان در آتش «حسد» مى سوزند.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به منظور پيشگيرى و آلوده نشدن
اطفال به حسد و رذالت، هرگونه بى عدالتى را درباره آنها منع
كرده است:«ساوُوا بَيْنَ أَوْلادِكُمْ فِى الْعَطِيَّةِ(68)؛
در بخشش ميان فرزندان خويش عدل و مساوات را كاملاً رعايت
كنيد».
«در كتاب خانواده «فير چايلد» فصلى است از گناهان پنهانى
قلب كه راههاى دورى جستن از آن را نشان مى دهد. لوسى در خود مى
بيند كه رفتارش نيك بوده است مادرش به او مى گويد كه اگرچه
رفتار او نيك بوده است امّا افكارش به خطاست و از ارميا روايت
مى كند قلب قبل از هرچيز فريب دهنده بسيار فاسد و پليد است سپس
به لوسى دفتر كوچكى داده مى شود كه در حين اينكه ظاهرى آراسته
و رفتارى خوش نشان مى دهد، در آن دفتر آنچه كه بسيار پليد و
فاسد است و در قلبش جاى دارد ثبت كند، هنگام ناشتايى صبح
والدينش نوارى به خواهرش و گيلاسى به برادرش مى دهند امّا به
او چيزى نمى دهند لذا او در دفتر خود چنين يادداشت مى كند كه
در اين لحظه كه جداً فكر بدى در خاطرش خطور كرد و آن اين بود
كه پدر و مادرش او را كمتر از خواهر و برادرش دوست مى دارند.
او را تعليمات لازم دادند و چنين عقيده پيدا كرد كه بايد به
قوه انضباط اخلاقى با اين فكر مقاومت كند و بر آن غالب آيد لكن
اين متد نتيجه اى نداد جز اينكه فكر مزبور را در زواياى وجود
او نهفته ساخت تا اينكه بعداً در سالهاى آينده آثار كج و معوج
بوجود آيد». «برتراندراسل»
حضرت على (عليه السلام) درباره افراد «حسود» مى فرمايد:«عَجِبْتُ
لِغَفْلَةِ الْحُسّادِ عَنْ سَلامَةِ الاَْجْسادِ(69)؛ جاى
شگفت است كه حسودان از سلامتى تن خود غفلت دارند!».
«حسادت، اندوهواحساسات روحى ناموافق را از مغزتان برانيد
اينهاشيطانهاى روحى هستند فقط به برهم زدن نظم دماغى اكتفا نمى
كنند بلكه مايه رشد سلولهاى مسموم در بدن مى شوند و در نتيجه
مايه ضررجسمى نيز مى گردند، مانع جريان خون مى شوند با سمومى
كه توليد مى كنند سلسله اعصاب را ضعيف مى سازند و لطمه جبران
ناپذيرى به نشاط جسم و روح مى زنند، اميد را از ميان مى برند
هدفهاى عالى را نابود مى سازند و سطح استعداد مغز را پايين مى
آورند، آنها را بايد از زندگى راند، دشمن خونى خويش تلقى
كردودرنقطه اى دور از زندگى زندانى ساخت، كسى كه به اين نتيجه
برسد خواهد ديد كه اراده اش بيشتر مى شود و در سايه قدرت اراده
اى كه كسب مى كند بر تمام مشكلات زندگى فايق مى گردد». «فرانك
هورك»
اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره «حسد» مى فرمايد:«اَلْحَسَدُ
يُفْنِى الْجَسَدَ(70)؛ حسد جسم آدمى را فانى مى كند».
در جاى ديگر آن حضرت مضرات روانى آن را گوشزد مى كند: «اِحْذَرُوا
مِنَ الْحَسَدِ فَاِنَّهُ يُزْرى بِالنَّفْسِ(71)؛ بترسيد
از حسد; زيرا روح انسانى را معيوب مى سازد و مى گدازد».
«حسادت مبالغه آميز حتماً يكى از آزارهاى روحى عميق و شديد
است كه موجب رنج فراوان; اشتباهات زياد و بى انصافيهاى بسيار
مى گردد و البته مى دانيد كه مقدار زيادى از اعمال و كردار
حسود به ميل و اراده خودش نيست و به فرمان مطاع عفريت حسادت
است». «روانكاوى»
امام سجاد(عليه السلام) در مقام دعا، به پيشگاه الهى عرض مى
كند: «پروردگارا سينه مرا از بيمارى حسد محفوظ دار آنچنانكه به
خوشبختى و خوشنودى هيچكس با ديده حسرت ننگرم، آنچنانم از حسد
دور بدار
كه همواره سلامت و سعادت ديگران را بخواهم و در عين حال توفيقم
ده كه وقتى نعمتهاى دينى و دنيايى تو را در ديگران يافتم و
همگان را پرهيزگار و پارسا و گشاده روى و گشوده دست و مهربان و
توانگر ديدم، از تو، از ذات اقدس تو، بهتر و بيشتر و راسخترش
را بخواهم; تنها از ذات اقدس و اعلاى تو كه بى همتا و يگانه و
يكتايى، تمنا بدارم».
ما نبايد بگذاريم آرزوهاى پليد و تمايلات پست كه زندگى را
بر انسان تلخ و ناگوار مى سازند، جلو تكامل و تعالى روحمان
سدّى ايجاد كنند، بلكه بايد افكار خود را متوجه هدفهاى عالى
نموده و صفات و مزاياى برجسته انسانى را پيوسته آرزو كنيم;
زيرا داشتن آرزوهاى دلپذير و شايسته و تلاش در تغيير جهت
افكار، نتيجه بخش خواهد بود و عاقبت، روزى انسان به هدفها و
آمال نيك و پسنديده خود خواهد رسيد.
اميرمؤمنان، على(عليه السلام) مى فرمايد:«تَنافَسُوا فِى
الاَْخْلاقِ الرَّغيبَةِ وَالاَْحْلامِ الْعَظيمَةِ
وَالاَْخْطارِ الْجَليلَةِ يَعْظُمْ لَكُمْ الْجَزاءُ(72)؛
آرزوى خصايص و صفات نيك و پسنديده و شيرين كاميها و خاطرات
بزرگ، كنيد كه پاداش عظيم و نتيجه شگرف آن عايد شما مى گردد».
«اگر مغزتان بر روى اوصافى كه آرزوى داشتن آنها را مى كند
تكيه كند بالأخره به همين اوصاف نايل مى شود. وجود طبيعى
زاينده يك فكرطبيعى است اگردر آرزوى تنبلى و عياشى باشيد
بالأخره تنبل يا عياش بار خواهيد آمد، اگر سرسودايى داريد و
هرچيزى به نظرتان تيره جلوه مى كنددرظرف مدت كمى مى توانيد
ازاين ضعف نجات يابيد. چاره اين است كه فكرتان را در عكس
اين جهت به كار اندازيد; يعنى به چيزهاى نشاط آور و شادى بخشى
كه در دنيا وجود دارد فكر كنيد. اگر آرزوى داشتن خصايص اخلاقى
خوبى را مى كنيد با عناد و ثبات آن را بخواهيددر سايه اين ثبات
ذهنتان را آماده پذيرايى مشخصات اخلاقى خوبى خواهيد كرد و
خصايصى را كه مى خواهيد به دست خواهيدآورد. از تكرار آرزوها و
هدفهايتان باك نداشته باشيد خواسته هاى خود را روى پيشانى تان
حك كنيد و به همه كس اعلان كنيد كه مى خواهيد به اين آرزوها
برسيد پس از
مدت كمى خواهيد ديد كه چگونه مغزتان مانند مغناطيسى شما را به
سوى آن هدفها مى كشاند».(73) «دكتر ماردن»
فهم حقايق، كمك مؤثرى در طرز فكر و خواسته هاى انسان دارد،
پرده هوس است كه هميشه جلو ديدگان فكر را گرفته، در قوه ادراك
تاريكى و اختلاف به وجود مى آورد، لذا سزاوار است ابتدا آيينه
فكر و عقل را با تقوا صيقل داد. تا بتوان واقعيات را در آن
مشاهده كرد، سپس با اراده قوى و مجاهدات پيگير بايد نقش
بدخواهى و هوسهاى زهرآلود را از لوح دل زدود و زنجيرهاى بغض و
كين كه جان را مى فشارد، از هم گسست تا روح از قيد غم آزاد
شود، و به جاى آن حس خيرخواهى كه از لوازم صفات انسانيت است
جايگزين گردد.