مبانى اخلاق اسلامى

مختار امينيان

- ۵ -


درس سيزدهم: تزكيه نفس

هُوَ الَّذى بَعَثَ فى الاُمّيّينَ رَسُولاً مَنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ الْكِتابَ والْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلالٍ مِبينٍ.

اوست خدايى كه در ميان درس نخوانده‏ها پيامبرى از آنان برانگيخت تا آياتش را براى مردم بخواند و قلوبشان را پاك [و آماده] كند و كتاب [تدوينى و تكوينى آفاقى و انفسي] و حكمت [يعنى علم به حقايق كائنات[ را به آنان بياموزد.

از ظاهر آيه شريفه به دست مىآيد كه براى پيامبران گرامى اسلام ابتدا چهار وظيفه مقرّر شده است:

نخست: ارائه آيات و معجزات، تا زمينه انظار و افكار مردم براى پذيرش مراحل بعدى آماده شود.

دوم: تزكيه و پاكيزه نمودن نفوس از رذايل و آراستن آن به فضايل اخلاق.

سوّم: تعليم كتاب تدوينى، يعنى قرآن شريف و كتاب تكوينى، اعم از آفاقى و انفسى؛ چنانچه‏اى وظيفه را در طول مدت مسؤوليتش به خوبى انجام داد.

چهارم: تعليم حكمت، يعنى علم به حقايق و خواص كائنات. در كتاب حاضر به قسمت دوم مىپردازم و قسمت‏هاى ديگر بايد در كتب تفاسير تبيين شود.

مراحل سه گانه تزكيه

1. تخليه؛ 2. تحليه؛ 3. تجليه. حكيم سبزوارى گويد:

تخليةٌ تحليةٌ و تجليه *** ثم فنا، مراتبٌ مرتقيه

1. تخليه

تخليه، يعنى پاك سازى باطن و روان از رذايل اخلاق از وظايف بسيار مشكل و سنگين سالكان راه حق، پاك سازى باطن و تصفيه روان از صفات رذايل و تطهير نفس از اَرجاس (پليدىها) و اَدناس (ناپاكىها) است. سالك بايد باطنش را از آلودگى صفاتى همچون حسد، كينه، تكبّر، عداوت، سوءظن و امثال آن پاك كند؛ زيرا هر يك از اين صفات همچون موش‏هاى خائنى هستند كه درون نفس دست به سرقت و تخريب زنند و محصولات اعمال و افعال انسان را نابود مىسازند.

گرنه موشى دزد در انبارهاست *** گندم اعمال چل ساله كجاست

اول اى جان، دفع شرّ موش كن *** وآنگهان در جمع گندم جوش كن(65)

در همين رابطه رواياتى از پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و از اهل بيت طاهرينش به ما رسيده كه به پاره‏اى از آنها اشاره مىكنيم:

ايّاكُم و الحَسَدَ فَانّ الْحَسَدَ يأكُلُ الْحَسَناتِ كَما تَأكُلُ النارُ الحَطَبَ.(66)

از رشك و حسد برحذر باشيد كه حسد حسنان انسان را مىخورد؛ همان گونه كه آتش هيزم را مىخورد [و خاكستر مىكند].

چون كنى بر بى حسد، مكر و حسد *** زان حسد دل را سياهى رسد(67)

امام پنجم (عليه السلام) به جاى حسنات، ايمان آورده و فرموده است:

اِنَّ الْحَسَدَ لَيَأكُلُ كَما تَأكُلُ النّار الْحَطَبَ.(68)

شيخ انصارى رحمه‏الله در كتاب رسائل در بحث برائت و اشتغال و هم چنين صدوق در كتاب ثواب الاعمال (ص 32) نقل مىكند كه روزى پيامبر گرامى اسلامى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در جمع اصحاب فرمودند:

مَنْ قالَ سُبْحانَ اللّه‏َ غَرَسَ اللّه‏ُ بِها شَجَرَةً فى الْجَنَّةِ مَنْ قالَ الْحَمدُللّه‏ِ غَرَسَ اللّه‏ُ لَهُ بِها شَجَرَةً فى الْجَنَّةِ... ثُمَّ قالَ مَنْ قالَ لااله الاّاللّه‏ُ غَرَسَ اللّه‏ُ لَهُ بِها شَجَرَةً فى الْجَنَّةِ... ثُمَّ قالَ مَنْ قالَ اللّه‏ُ اكبرُ غَرَسَ اللّه‏ُ لَهُ بِها شَجَرَةً فى الْجَنَّةِ فَقالَ رَجِلٌ مِنْ قُرَيْشٍ يا رَسُولَ اللّه‏ِ اِنَّ شَجَرَنا فى الجَنَّةِ لَكَثيرَةٌ قالَ (صلّى الله عليه وآله وسلّم): نَعَمْ وَ لكِنْ اِيّاكُمْ اَنْ تُرْسِلُوا اِلَيْها نارا فَتحِرقوُها.

فرمود: هر كس «سبحان اللّه‏» بگويد، خداوند به سبب آن برايش در بهشت درختى غرس مىكد. هر كس «الحمداللّه‏» بگويد، خداوند به سبب آن برايش در بهشت درختى غرس مىكند... سپس فرمود: هر كس «لا اله الاّ اللّه‏» بگويد، خداوند به سبب آن برايش درختى غرس مىكند... سپس فرمود: هر كس «اللّه‏ اكبر» بگويد، خداوند به سبب آن برايش در بهشت درختى غرس مىكند. در اين هنگام مردى از قريش گفت: اى رسول خدا، براى ما در بهشت درختان زيادى وجود دارد، پيامبر فرمود: چرا اگر آتشى نفرستيد و آن درخت‏ها را نسوزانيد.

از اين روايات شريفه به دست مىآيد كه اعمال سيئه و صفات زشت، حسنات اعمال را نابود مىكند.

در اين باره كه حسنات و سيئات همديگر را از بين مىبرند، قرآن شريف صراحت كامل دارد و مىفرمايد:

«اِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيئاتِ(69)؛ حسنات سيئات را از بين مىبرد». و ظاهر جمع محلّى به الف و لام افاده عموم مىكند و در جاى ديگر مىفرمايد:

«لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالمَنِّ و الاَذْى؛(70) صدقاتتان را با منّت گذارى و اذيّت باطل نكنيد».

در اين آيه شريفه با حذف خصوصيّت، نتيجه‏اى كلى و عام به دست مىآيد. در نتيجه، انسان اگر عمل خوبى انجام داد، بايد سعى كند تا با گناه آن را نابود نكند و اگر احيانا گناهى مرتكب شد، بايد اعمال خوبى انجام دهد تا آلودگى گناه را بشويد.

تخليه و جهاد اكبر

شكى نيست كه هر صفتى از صفات ـ چه رذايل و چه فضايل ـ يك نوع هماهنگى و هم گونى با نفس انسان دارد و اگر مىبينيم كه اولياى خاص خدا مرتكب گناه نمىشوند يا اصلاً اراده گناه نمىكنند، به خاطر آن است كه نفوس شريف آنان در اثر عصمت روانى، اصلاً هماهنگى و هم سنخى با گناه ندارد؛ امّا در مورد ساير مردم، چون هماهنگى و هم سنخى وجود دارد، كم و بيش گناه هم انجام مىگيرد.

و چون ميان نفس و گناه مناسبت وجود دارد، لذا زدودن اين ارتباط كار آسانى نيست.

از اين مقدمه نتيجه مىگيريم كه تخليه نفس از رذايل، كار مشكلى است و بدين جهت آن را جهاد اكبر مىنامند. همان گونه كه مىدانيم جهاد اكبر همچون جهاد اصغر از وظايف سنگين انسان است. پيامبر گرامى اسلام و اهل بيت اطهار، در اين باره سفارش‏هاى اكيدى فرموده‏اند.

از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شده كه فرمود:

اِنّ رَسُولَ اللّه‏ِ بَعَثَ بِسَريّةٍ فَلَمّا رَجَعُوا. قالَ (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مَرْحَبا بِقُومِ قَضَوُا الجَهادَ الاَصْغَر وَ بَقِى الجَهادَ الاَكبَرَ قيلَ يا رَسُولُ اللّه‏ِ وَ مَا الجَهادَ الاَكبَرْ؟ قالَ: جَهادُ النَّفسِ. ثُمَّ قالَ (صلّى الله عليه وآله وسلّم): اَفْضَلُ الْجَهادِ مَنْ جاهَدَ النَّفْسَ الَّتى بَيْنَ جَنْبَيْهِ.(71)

رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) گروهى را به جنگ فرستاد. زمانى كه آنان برگشتند، پيامبر فرمود: آفرين بر مردمى كه جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اكبر مانده است. سؤال شد: جهاد اكبر چيست؟ فرمود: جهاد با نفس و سپس فرمود: برترين جهاد، جهاد كسى است كه با نفسى كه در ميان كالبد اوست، مبارزه كند.

على (عليه السلام) فرمود:

اَفْضَلَ الجَهادِ جَهاُد النَّفْسِ عَنِ الهَوى وَ فِطامُها عَنِ لَذّاتِ الدُّنْيا.(72)

برترين جهاد، جهاد با هواى نفس و رهانيدن آن از لذات دنياست.

و نيز فرمود:

اَلا وَ اِنَّ الْجَهادَ ثَمَنُ الْجَنَّةِ فَمْنُ جاهَدَ نَفْسَهُ مَلَكَها وَ هِى اَكرَمُ ثَوابِ اللّه‏ِ لِمَنْ عَرَفَها(73).

آگاه باشيد كه جهاد بهاى بهشت است (براى رسيدن به بهشت بايد جهاد كرد) پس هر كس با نفس خود جهاد كند، آن را مالك گردد و اين امر بالاترين پاداش الهى است براى كسى كه بدان آگاهى داشته باشد.

و رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود:

جاهِدُوا اَنْفَسَكُمْ بِقِلّةِ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ تُظِلُّكُم الْمَلائِكَةِ وَ يَفِرُّ عَنْكُمُ الشَّيْطانُ.(74)

با نفس‏هاى خود جهاد كنيد: با كم كردن از غذا و نوشيدنى، تا فرشتگان بر شما سايه افكنند و شيطان از شما فرارى گردد.

اگر تخليه نفس با جهاد اكبر از حيث مفهوم متحّد نيست، از نظر مصداق با هم اتحاد دارند و نسبت ميانشان تساوى است.

جهاد با نفس از جهاد با دشمن خارجى مشكل‏تر است؛ چنانچه مىبينيم جهادگران با دشمنان خارجى، بسيارند، امّامجاهدين با نفس اماره بسيار كم هستند. به همين ترتيب، تخليه نفس از رذايل، از تحليه آن به فضايل بسيار دشوارتر است.

شيخ محمود شبسترى در گلشن راز (ص 83) درباره تخليه نفس از رذايل، كه دور ساختن موانع سيرو سلوك از مسير تكامل است، مىگويد:

موانع تا نگردانى ز خود دور *** درون خانه دل نايدت نور

موانع چون در اين عالم چهار است *** طهارت كردن از وى هم چهار است

نخستين پاكى از احداث و انجاس *** دوم از معصيت و زشر وسواس

سيّم پاكى از اخلاق ذميمه است *** كه با وى آدمى همچون بهيمه است

چهارم پاكى سرّ است از غير *** كه اين جا منتهى مىگرددش سير

هر ان كو كرد حاصل اين طهارات *** شود بى شك سزاوار مناجات

چو ذاتت گشت پاك از اين همه شَيْن *** نمازت گردد انگه قُرّة العين

تخليه تدريجى و تخليه دفعى

تخليه گاهى به تدريج انجام مىگيرد؛ يعنى سالكين راه حقيقت به مرور زمان و در طول مدتى كم يا زياد، يكايك صفات زشت و رذايل اخلاق را از صحيفه نفس خود پاك سازى مىكنند؛ مثلاً گاهى با رذيله حسد دست به گريبان مىشوند، تا كم‏كم دامن نفس را از آن بزدايند. با رذيله تكبّر رويارو مىگردند، تا آن را از زمينه نفس ريشه كن نمايند و به همين صورت با رذايل ديگر مواجه مىشون تا فضاى نفس را از آنها غبار روبى و آفت زدايى كنند.

آنان اگر ببينند كه اين رذايل در شخصيت شان وجود دارد، با مطالعه آيات كريمه و روايات شريفه و ساير بياناتى كه در كتاب‏هاى اخلاقى اين صفات آمده است و با انجام اعمالى ضدّ اين صفات، آنها را از كانون وجود مىزدايند؛ مثلاً صفت تكبّر را اولاً با توجه به آيات و رواياتى كه در ذم آن وارد شده، با تواضع و فروتنى در برابر هر پير و جوان و هر خرد و كلان، اين صفت نكوهيده را از دامن نفس خود مىپيرايند و به لباس مقدس تواضع و فروتنى آراسته مىشوند. البته تخليه به اين صورت تدريجى، اگر در مورد تمام رذيله به كار گرفته شود، ممكن است سالها به طول بينجامد، امّا بسيار راحت‏تر از تخليه دفعى است.

تخليه دفعى

تخليه دفعى آن است كه انسان در مدتى كوتاه، بكله در ظرف چند لحظه، با تصميم‏گيرى قاطع، انقلاب و تحولى در كانون خود پديد اورد و يك باره دگرگون گردد.

مولوى با بيان يك داستان، در اين باره چنين مىسرايد:

آن يكى از خشم مادر را بكشت *** هم به زخم خنجر و هم زخم مشت

آن يكى گفتش كه از بد گوهرى *** ياد ناوردى تو حق مادرى

هى تو مادر را چرا كشتى؟ بگو *** او چه كرد آخر، بگو اى زشت خو

گفت كارى كرد، كان عارِ وى است *** كشتمش كان خاك ستّار وى است

متهم شد با يكى زان كشتمش *** غرق خون در خاكِ گور آغشتمش

گفت: آن كس را بكش اى محتشم *** گفت: پس هر روز مردى را كُشَم؟

كشتم او را، رَستم از خون‏هاى خلق *** ناى او بُرّم به است از ناى خلق

نفس توست ان مادرِ بدْ خاصيت *** كه فساد اوست در هر ناحيت

پس بكش او را كه بهر آن دنى *** هر دمى قصد عزيزى مىكنى(75)

نفس را يكباره كشتن و در گور حرمان از آمال و آرزوهايش دفن كردن و دست آن را از هواها و خواهش‏هاى نامشروع كوتاه كردن، همان تخليه دفعى است كه برخى همانند بشر حافى و فضيل بن عياض و... به توفيق الهى به اين كار مهم توفيق يافته، از حُسن عاقبت برخوردار شدند.

كيفيت بازگشت بشر حافى

چنان كه نوشته‏اند، بشر حافى فردى متمكن و مرفّه بود. املاك و غلامان و كنيزان بسيارى داشت. اكثر اوقات خود را با تفريح و خوش گذرانى سپرى مىكرد.

روزى امام هفتم، حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) از كنار منزل او مىگذشت. ساز و آواز درون خانه بشر به گوش حضرت رسيد. از كنيزكى كه دم در منزل ايستاده بود، پرسيدند: اين منزل از آن كيست؟ پاسخ دادند: از آن مولايم بشر. پرسيدند: او بنده است يا آزاد؟ كنيزك گفت: بنده نيست، بلكه صاحب بندگان فراوان است. حضرت فرمود: آرى اگر بنده بود، اين اندازه بى بندوبار نبود. بنده بايد بسته به حق باشد، نه رسته از حق. بنده بايد گوشش به پيام معبود باز باشد، نه به نواى ساز و آواز. اين بفرمود و بفرت. كنيزك به درون خانه شتافت و جريان را با بشر در ميان گذاشت. بشر از شنيدن اين سخنان به خود پيچيد و بلرزيد و از پى حضرت روان شد، تا به حضرت رسيد و توبه نصوح نمود و ديگر دامنش را به گناه نيالود. به همين جهت، تا آخريش لحظات عمر خود كفش نپوشيد. از اين رو، به بشر حافى ـ يعنى پاى برهنه ـ ملقب شد.

اين گونه بازگشت، همان تخليه دفعى است كه بشر حافى توفيق آن را يافت و در عرصه تهذيب نفس موفق و پيروز شد.

نويسندگان، كرامات و كارهاى خارق العاده‏اى در مورد بشر حافى (پس از توبه واقعىاى نوشته‏اند، كه بسيار جالب و شنيدنى است.

فضيل بن عياض

فضيل جوانى راهزن بود. كاروان‏ها از دست او و هم فكرانش خواب و آرام نداشتند. مردمانى كه او را مىشناختند، پيوسته آرزوى مرگش را داشتند. امّا او يك باره مورد الطاف خفيّه الهى قرار گرفت. با يك برخورد ناگهانى با آيات قرآنى، متحول و دفعتا از آلودگىهاى روانى پيراسته گشت. او شبانگاهى به عزم سرقت بالاى ديوار منزلى رفته بود. هنوز به صحن حياط نرسيده بود كه نواى آيه‏اى از قرآن شريف از زبان نمازگزارى در گوشش طنين‏انداز شد. بارقه آن آيه كريمه فضاى روانش را روشن نمود. عابدى در دل شب در نماز شبش باين آيه ترنّم مىكرد:

اَلَمْ يَأنِ لِلَّذينَ آمَنُوا اَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّه‏ِ.(76)

آيا هنوز براى مؤمنين وقت آن فرا نرسيده است كه قلوبشان براى ذكر خدا خاشع شود؟

فضيل از استماع اين آيه منقلب شد و لرزيد و يك باره دست از تمام گناهان كشيد و در پاسخ آيه شريفه خطاب به بخدا گفت: چرا پروردگار من، وقتش رسيده است.

از ديوار به زير آمد؛ امّا گويى از قلّه گناه و عصيان در اقيانوس نور و معرفت افتاد و مستغرق درياى بى كران عبوديت گرديد. با چشمى گريان و قلبى مملوّ و منوّر از ايمان به جانب بيابان شتافت. از گناه روى برتافت و رو به سوى اللّه‏ به راه افتاد.

شبى با قافله‏اى برخورد نمود. همان قافله‏اى كه فضيل از ديدارش خشنود مىشد و قافله از ديدار فضيل وحشت زده و هراسان؛ امّا اين بار فضيل ناراحت و شرمگين شد. با خود مىگفت كه چرا وحشيانه بر مسلمانان مىتاختى و خواب و آرامش آنان را سلب مىكردى. او با خود گفت و گو مىكرد و خود را سرزنش مىكرد، كه ناگاه ندايى از مدير كاروان شنيد كه مىگفت: اى مردم! زود حركت كنيد، ممكن است فضيل برسد. اگر فضيل بيايد، كاروان ما را غارت مىكند.

فضيل كه هميشه از شنيدناين گونه كلمات خوشحال مىشد و به خود مىباليد كه مردم از او مىترسند؛ امّا اين بار شرمگين شد با قلبى سوزان و چشمى گريان، از درگاه الهى عُذر خواست و خود را كنار مدير كاروان رساند و گفت: آقا ديگر از فضيل نترس! فضيل آدم شده و از وحشىگرىها دست كشيده است. فضيل دست خود را از دزدى و گناه شيته و چشمش را از خيانت در نگاه فرو بسته است. من همان بنده گنه كار، فضيلم؛ امّا نه آن فضيل تبه‏كار.

على بن حمزه كه از اصحاب امام صادق (عليه السلام) بود، مىگويد:(77) مردى از عمّال بنى اميّه نزد من آمد؛ وضع زندگىاش را برايم تعريف كرد. او گفت: تمام دارايى خود را از مسير حرام به دست آورده‏ام و اينك نمىدانم چكار كنم. گفتم در صورت تمايل با هم به مدينه مىرويم و به محضر شريف امام صادق (عليه السلام) مىرسيم. چاره كار شما را از ايشان مىطلبيم. مرد قبول كرد. با هم به محضر امام شرفياب شديم. ماجرا را به ايشان عرضه داشتيم. حضرت به رفيقم فرمود: آيه به هر كيفيتى كه راهنمايى كنم، مىپذيرى؟ اگر پذيرفتى و به عهد خود وفا نمودى، من هم تعهد مىكنم تا هنگام مرگ بر بالينت حاضر گردم.

رفيقم سر به جيب تفكر فرو برد و انديشه بسيار نمود؛ سپس سر برداشت و گفت: هر چه فرمايى، مىكنم.

او يك باره با قاطعيّت تصميم گرفت تا هر رهنمودى كه امام داشته باشد، بدان عمل كند.

امام فرمود بايد تمام اموالت را در راه خدا انفاق كنى، به جز اموالى كه صاحبانش معلوم باشند، كه بايد آنها را به صاحبانشان رد نمايى.

على گفت: با هم به كوفه برگشتيم. رفيقم با تمام مروّت و مردانگى تمام، املاك و اموالش را طبق دستور امام انفاق نمود و دستش از تمام مايملك تهى شد.

روزى براى احوال پرسى پيش او رفتم. ديدم آهى ندارد كه با ناله سودا كند. برگشتم و برايش طعامى بردم.

آن مرد كم‏كم مريض شد؛ امّا پيوسته به عبادت مشغول بود. تا اين كه روزى به حضورش رسيدم. ديدم آخرين لحظات عمرش را طى مىكند. صدايش كردم و از احوالش پرسيدم. با كمال ناتوانى لب به سخن گشود و آهسته گفت: دوستت به عهدش وفا كرد»؛ يعنى اكنون امام صادق (عليه السلام) در كنارم حاضر است. اين بگفت و جان به جانان سپرد.

دوستان را از ماجرا خبر كردم. همه آمدند و پس از تشريفات شرعى او را به خاك سپرديم.

سال بعد به مدينه رفتم و به محضر امام مشرف شدم. هنوز چيزى اظهار نكرده بودم كه امام فرمودند: اى على! من هم به عهد خود وفا كردم؛ يعنى به هنگام احتضار به بالينش رسيدم.

آنچه ذكر شد، نمونه هايى از پيراستگى دفعى از رذايل بود.

در خانه اگر كس است *** يك حرف بس است

درس چهاردهم:

2. تحليه

تحليه از ماده حُلّى و حلى به معناى زيور است؛ پس تحليه يعنى به زيور آراستن. اين كلمه در علم اخلاق به معناى آراستگى به مكارم اخلاق است.

انسان اگر سه نوع صفت، يعنى صفات شيطنت، بهيميّت و سبعيّت را از خود بپيرايد و بزدايد، مرحله «تحليه» را انجام داده است و چون خود را به اوصاف فرشتگان و خصال انسانيّت آراسته گرداند، مرحله تحليه را پيموده است.

تخليه در برابر تحليه است؛ تخليه در مقام دفع و پيراستن است و تحليه در مقام جذب و آراستى است؛ و نيز تخليه، در مقام تبرّى، يعنى با رذايل اخلاق ستيز كردن و آنها را از كانون وجود خود زدودن؛ امّا تحليه در مقام تولّى است؛ يعنى با فضايل اخلاق انس و الفت پيدا كردن و در نهايت بدان‏ها متبلّس شدن. البته قبلاً گفتيم كه تخليه كار بسيار مشكلى است و بدون توفيقات رحمانى و تصميمات جدّى قاطع صورت نمىپذيرد. تحليه نيز بدون عنايت حضرت حق و جهاد و رياضت نفس و توكل و توسّل امكان‏پذير نيست.

گفتنى است كه تحليهمى تواند همچون تخليه، دفعى و يا تدريجى صورت گيرد. و مطالبى كه در گفته شد، در اين جا نيز صادق است.

3. تجليه

تجليه يعنى خود را به اعمال دينى متجلى ساختن و به تعبير ديگر، در قالب اعمال مذهبى متجلّى شدن.

هدف از تجليه آن است كه انسان اعمال مذهبى را بدان صورت كه شارع مقدس خواسته است، به جا آورد؛ يعنى نماز، روزه و ساير عبادات را به شيوه‏اى درست انجام دهد و به طور خلاصه دو چيز را به جدّ بايد در نظر بگيرد: 1. خلوص نيّت در تمام عبادات؛ 2. حضور قلب در نماز.

براى آن كه معناى تجليه كاملاً روشن شد، بايد اندكى به خلوص نيّت و حضور قلب اشاره كنيم، تا موقعيّت و نقش آنها در عبادات واضح گردد.

خلوص نيّت

خلوص نيّت يعنى عبادت را تنها براى خدا انجام دادن؛ چنان كه قرآن كريم مىفرمايد:

وَ ما اُمِرُوا اِلاّ لِيَعبُدُوا اللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ.(78)

و فرمان داده نشده‏اند، جز به اين كه تنها خدا را بپرستند و دين را براى او خالص كنند.

و رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود:

ما مِنْ عِبْدِ يَخْلُصُ الْعَمَلَ للّه‏ِ تَعالى اَربَعينَ يَوْمَا اِلاّ ظَهَرَتْ يَنابيعُ الْحِكمَةِ مِنْ قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ.(79)

هيچ بنده‏اى نيست كه چهل روز اعمالش را به خلوص، براى خدا انجام دهد؛ مگر آن كه چشمه‏هاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى شود.

نيز فرمود:

طُوبى لِمَنْ اَخْلَصَ للّه‏ِ الْعِبادَةَ وَ الدُّعا....(80)

خوشا به حال بنده‏اى كه عبادت و دعا را خالصانه براى خدا انجام دهد.

روايات در مورد خلوص نيّت و اخلاص در عمل بسيار است و از مجموع رواياتى كه از پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و از ائمه معصومين (عليهم السلام) رسيده است اين نكته به دست مىآيد كه اخلاص يگانه وسيله قبولى اعمال عبادات است. هر عبادتى كه واجد شرايط ديگر باشد، امّااخلاص در آن وجود نداشته باشد، پذيرفته نخواهد شد.

ريا در عمل

اخلاص و ريا نقطه مقابل هم هستند؛ همان طور كه خلوص نيت موجب صحت و قبولى عبادت است، ريا و خودنمايى باعث بطلان عبادت خواهد بود. از اين رو، همه فقهاى اسلام متذكر شده‏اند كه:

ـ اگر نمازگزار در نماز خود ريا و خودنمايى كند، نمازش باطل مىشود.

ـ اگر نمازگزار به قصد ريا، كلمه‏اى به شكل خاصى بگويد، نمازش باطل مىشود.

ـ اگر به قصد ريا، سوره خاصى را انتخاب كند، نمازش باطل مىشود.

ـ اگر به قصد ريا، زمان يا مكان خاصى را براى نماز برگزيند، نمازش باطل مىشود.

ـ اگر به قصد ريا، ركوع يا سجود نماز را طولانى كند، نمازش باطل مىشود.

ـ اگر به قصد ريا، اذكار نماز را بيش از حدّ خود تكرار كند، نمازش باطل مىشود.

چون ريا به طور كلى شرك خفى است و عمل شرك با عبادت منافات دارد، ريا نه تنها نماز، بلكه هر عبادتى را باطل مىكند. خمس، زكات، حج، جهاد و...، هيچ كدام با ريا سازش ندارد.

عبداللّه‏ بن بكير مىگويد: در سفر حج با امام صادق (عليه السلام) بوديم. حضرت در بين راه بالاى كوهى رفتند و نگاهى به انبوه جمعيّت كردند و سپس فرمودند:

ما اَكْثَرَ الضَّجيجَ وَ اَقَلَّ الْحَجيجَ.(81)

ضجه و ناله كنندگان چه بسيارند و حج گزاران واقعى چه اندكند.

و نيز ابوبصير مىگويد با حضرت صادق (عليه السلام) در حال طواف بودم؛ پرسيدم: آيا خداوند همه اين مردم را مىبخشد؟ فرمودند: اكثر مردمى كه مىبينى، ميمون و خوك هستند! گفتم چطور؟ حضرت كلماتى خواندند سپس دستى به چشمم كشيدند همه را به شكل ميمون و خوك ديدم، ديگر باره دستى بر چشمم كشيدند، همه را به شكل اوّل ديدم.(82)

آرى ظاهر و باطن اشخاص با هم متفاوت است و در روز رستاخيز (يَوْمَ تُبْلى السَّرائِرِ)(83) هويت واقعى آنان آشكار مىشود.

معاذ بن جبل روايت مفصلى از پيامبر اكرم در مورد آيه شريفه «يَوْمَ يُنْفَخُ فى الصُّورِ فَتَأتُونَ اَفْواجا»(84) نقل كرده است كه حضرت فرمود: از امّت من ده صنف به شكل‏هاى مختلف محشور مىشوند. صنفى به صورت خوكان؛ اينان همان هايى هستند كه در دنيا حرام مىخوردند. صنفى ديگر به صورت ميمون؛ اينان همان هايى هستند كه در دنيا سخن چينى مىكنند....(85)

خلاصه، هر عملى عكس العملى دارد:

فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةَ خَيْرا يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرِّةٍ شَرّا يَرَهُ.(86)

پس هر كس به سنگينى ذره‏اى كار خوب انجام دهد، آن را مىبيند و هر كس به سنگينى ذره‏اى كار بد انجام دهد، آن را مىبيند.

در مورد روزه روايت مفصلى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده، كه محدث بزرگوار، شيخ حر آملى رحمه‏الله در كتاب وسائل الشيعه در باب روزه آن را نقل مىكند، امام در اين روايت بسيارى از آداب و وظايف روزه دار را ذكر كرده، در پايان حديث مىفرمايد:

ما اَكْثَرَ الْجُوّاعَ وَ اَقَلَّ الصَّوّامَ.

چقدر زيادند گرسنگى كشندگان و چقدر كمند روزه داران.

در مورد جهاد هم خلوص نيّت لازم است. چون جهاد نيز از عبادات هشت گانه است و هر عبادتى، به قصد قربت و خلوص نيّت نيازمند است. در تاريخ اسلام و در خصوص يكى از غزوات رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آمده است كه جوانى در محضر پيامبر گرامى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) چندين بار با صداى نسبتا بلند، تكبير گفت: حضرت از او پرسيد: براى چه تكبير گفتى؟ جوان گفت: رفيق مسلمان و جهادگرم به قصد كشتن دشمن و تصاحب مركب او كه حمارى بود، به ميدان جنگ رفت؛ امّا متأسفانه نه تنها موفق نشد، بلكه خود نيز كشته شد و مركبش را دشمن تصاحب نمود. حضرت با كمال تأثر در مورد اين جوان مقتول فرمود: «اِنَّهُ قَتيلُ الْحِمارَ؛ يعنى او براى حمار كشته شده است، نه براى خدا».

حضور قلب

همان طور كه در گذشته اشاره كرديم، خلوص نيّت در تمام عبادات لازم است؛ امّا حضور قلب فقط در نماز معتبر است. در ساير عبادات حضور قلب، نه شرط صحت آنها است و نه شرط قبولى شان؛ امّا در مورد نماز، گرچه حضور قلب شرط صحت آن نيست، امّا شرط قبولى آن است. حضور قلب، يعنى با تمام وجود متوجه خدا بودن و او را حاضر و ناظر دانستن. حضور قلب به منزله روح نماز، و صورت ظاهرى نماز به منزله كالبد آن است. در روايات اهل بيت عصمت و طهارت، حضور قلب اهميت خاصى دارد. اگر از ابتدا تا انتهاى نماز اصلاً حضور قلب وجود نداشته باشد، هيچ قسمت آن مورد قبول نخواهد بود. اگر در قسمتى از نماز حضور قلب باشد و قسمتى فاقد آن، فقط قسمت واجد حضور قلب، مورد قبول قرار خواهد گرفت. در اين باره روايات فراوانى آمده است كه به برخى اشاره مىشود.

1. پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم):

اِنَّ الْعَبْدَ لَيُصَلّى الصَّلوةَ لايُكْتَبُ لَهُ سُدْسُها وَ لاعُشْرُها وَ اِنَّما يُكْتَبُ لِلْعَبْدِ مِنْ صَلاتِهِ ما عَقِلَ مِنْها.(87)

[گاهي] بنده نماز مىخواند [ولى حتي] يك ششم يا يك دهم از نمازش [هم [نوشته نمىشود [يعنى قبول نمىشود] همانا براى بنده از نمازش آن قسمت كه در آن تعقل و توجه داشته [مورد قبول قرار گرفته و] نوشته مىشود.

2. امام زين العابدين (عليه السلام):

اِنَّ الْعَبْدَ لا يُقْبَلُ مِنْ صَلاتِهِ اِلاّ ما اَقْبَلَ عليه مِنْها بِقَلْبِهِ.(88)

همانا نماز بنده قبول نمىشود، مگر قسمتى از آن، كه با قلب خود، بدان اقبال و توجه داشته باشد.

3. امام صادق (عليه السلام):

مَنْ صَلّى وَ اَقْبَلَ عَلى صَلاتِهِ لَمْ يُحَدِّثْ نَفْسَهُ وَ لَمْ يَسْهُ فيها اَقْبَلَ اللّهُ عَلَيْه ما اَقْبَلَ عَلَيْها فَرُبَّما رُفِعَ نِصْفُها وَ ثُلْثُها وَ رُبْعُها وَ خُمْسُها. وَ اِنَّما اُمِرَ بِالسُّنَّةِ لِيُكَمَّلُ ما ذَهَبَ مِنَ الْمَكْتُوبَةِ.(89)

كسى كه نماز بخواند و در آن اقبال (حضور قلب) داشته باشد، خداوند به او توجه مىكند، به همان اندازه كه او به نماز توجه مىكند. چه بسا نصف يا يك سوّم يا يك چهارم و يا يك پنجم از نماز بالا مىرود [و قبول مىشود[ و همانا به نماز مستحبّى امر شده است تا آنچه از [حضور قلب در] نماز واجب از دست رفته است، تكميل شود.

4. پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم):

مَنْ صَلّى رَكْعَتَيْنِ وَ لَمْ يُحَدِّثْ فيها نَفْسَهُ بِشَىءٍ مِنْ اُمُورِ الدُّنْيا غَفَرَاللّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ.(90)

اگر كسى دو ركعت نماز بخواند و در آن نماز، در دل با خود در مورد امور دنيا سخن نگويد، خداوند تمام گناهانش را مىبخشد.

5. امام صادق (عليه السلام):

اِنَّ رَبَّكُمْ لَرَحيمُ يَشْكُرُ الْقَليلَ اِنَّ الْعَبْدَ لَيُصَلّى الرَّكْعَتَيْنِ يُريدُ بِها وَجْهَ اللّهِ فَيَدْخُلُهُ اللّهُ بِهِ الْجَنَّةِ.(91)

به راستى پروردگارتان مهربان است. از عمل ناچيز سپاس مىگذارد؛ زيرا بنده دو ركعت نماز مىخواند و در اين نماز فقط خدا را در نظر مىگيرد و خداوند او را به سبب آن به بهشت مىبرد.

مسابقه در مورد نماز

دو نفر، هر يك به رسم هديه، براى پيامبر گرامى شتر بزرگى آورده بودند. رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اعلام فرمودند: هر كس دو ركعت نماز بخواند در اين نماز فكر دنيايى نكند، من يكى از اين دو شتر را به او مىدهم. هيچ يك از اصحاب در اين مسابقه شركت نكردند. فقط اميرالمؤمنين (عليه السلام) برخاستند و دو ركعت نماز با حضور قلب ادا كردند و برنده مسابقه شدند.

رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به جاى يك شتر، هر دو شتر را به ايشان بخشيدند.