درس پنجم: تعاريف اجناس رذايل
همان
گونه كه پيشتر بيان داشتيم، براى فضيلت حكمت كه حدّ متوسط قوّه متفكره است، دو حد
وجود دارد: يكى حدّ افراط و ديگرى حدّ تفريط. به حدّ افراط، سفسطه، جُربزه و جهل
مركب و به حدّ تفريط، بُله و جهل بسيط مىگويند. سفسطه، يعنى حكمت گولزننده و گمراه
كننده.
مراد از
سفسطه، يعنى علم پيدا كردن به چيزهايى كه مطابق با واقع نيست و با همين علم براى
اثبات مقاصد استدلال مىشود.
توضيح مطلب
انسان در
ارتباط با حقايق و واقعيّات خارجى از نظر علم و معرفت داراى سه حالت است: يا نسبت
به حقايق خارجيه علم دارد و اين علم نيز مطابق با واقع است و يا صالاً به حقايق و
واقعيات خارجى علم ندارد.
يا علم
دارد، ولى اين علم با حقايق خارجى مطابق نيست. صورت نخست را حكمت مىنامند و آن از
فضايل و مكارم اخلاق است. صورت دوم را
جهل بسيط مىگويند و بدان جهت بسيط است كه همچون صورت سوم با دو جهل تركيب نيافته
است.
صورت
سوّم را سفسطه يا جهل مركب مىنامند و بدان جهت آن را جهل مركب مىگويند كه جهل به
واقع با جهل ديگرى تركيب يافته است؛ زيرا صاحب اين جهل نمىداند و نمىداند كه
نمىداند؛ چون فكر مىكند كه مىداند.
امام
جعفر صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
اِنَّ
النّاسَ أِرْبَعَةٌ: رَجُلٌ يَعْلَمُ و يَعْلَمُ اِنّهُ يَعْلَمُ فَذالِكَ مُرْشِدٌ
عالمٌ فَاتَّبِعوُهُ. وَ رَجُلٌ يَعْلَمُ وَ لاَ يَعْلَمُ اِنَّهُ يُعْلَمُ فَذلِكَ
غافِلٌ فَأَيَقْظِوُهُ. وَ رَجُلٌ لا يَعْلَمُ وَ يَعْلَمُ اِنَّهُ لا يَعْلَمُ
فَذلكَ جاهِلٌ فَعَلِّمُوهُ وَ رَجُلٌ لا يَعْلَمُ وَلا يَعْلَمُ اِنَّهُ لا
يَعْلَمُ فَذلِكَ ضالٌّ فَاَرْ شِدوُهُ.
مضمون
اين حديث در شعر مشهور زير ترجمه شده است:
آن كس كه بداند و
بداند كه بداند ***
اسب شرف از گنبد دوّار براند
آن كس كه بداند و
نداند كه بداند ***
بيدارش نماييد كه بس خفته نماند
آن كس كه نداند و
بداند كه نداند ***
لنگان خرك خويش به منزل برساند
آن كس كه نداند و
نداند كه نداند ***
در جهل مركّب ابدالدهر بماند
جهل مركب
بسيار خطرناك است و صعب العلاج است. متأسفانه بيشترين مردم، چه صاحبان اديان مختلف
و چه آنان كه ضد دين هستند، به اين بيمارى مبتلا هستند.
امّا جهل
بسيط نيز گر چه از رذايل اخلاق است، امّا درمان آن بسيار آسان است.
استاد
بزرگوار علاّمه طباطبايى رحمهالله مىفرمودند: فلاسفه سوفسطا خطرناكترين فلاسفه
جهان هستند؛ زيرا آنان يا حقايق جهان را منكرند و در همه
چيز شك مىكنند و يا با جهل مركب خود با همه دانشمندان واقعى در ستيزند. بنا بر آنچه
گذشت، جهل مركب جانب افراط و جهل بسيط جانب تفريط حكمت است.
بعضى از
علما، جانب افراط را جربزه و جانب تفريط را بُله قرار مىدهند جربزه به معنى حيله
گرى و فريب كارى است و بُله به معنى كودن و كم شعور بودن، و اين دو معنى به همان
معناى جهل مركب و جهل بسيط برمىگردد.
تعريف تهوّر و جبن
تهوّر
يعنى اقدام به كارى كه بايد از آن حذر كرد و جبن يعنى حذر كردن از كارى كه بايد
بدان اقدام نمود. در اين دو مورد، قوّه غضبيّه از قوّه عاقله تبعيّت نمىكند. اين دو
صفت بسيار زشت و از رذايل اخلاق است و در برخى از حيوانات تا حدّ زيادى وجود دارد؛
مثلاً سگ يك حيوان بسيار متهوّرى است. گاهى به چيزهايى كه خيلى از خود بزرگتر و
قوىتر است، حمله مىكند. امّا كلاغ، موش و آهو در جانب جبن قرار گرفتهاند.
بعضى از
انسانها هم در بعضى از موارد، ترسهاى نابه جا و ناروا از خود نشان مىدهند؛ مثلاً
بسيارى از انسانها از تاريكى يا از تنهايى مىترسند و يا از قبرستان كهنه و از مرده
وحشت مىكنند. شما در مورد يك مرد و زنى كه به هم بسيار علاقهمند هستند، فكر كنيد.
اگر مرد بميرد و او را در يك اطاق خلوت بگذارند و به همسرش بگويند، شما امشب كنار
شوهرت بمانيد تا فردا مراسم تشييع انجام بگيرد. آيا اين زن تن به اين كار مىدهد؟ يا
ابراز ترس مىكند؟ و اگر به زبان هم ابراز نكند، عملاً حاضر نمىشود. چرا؟ چون از
پيكر بى جان همسرش مىترسد. در اينجا اين
سؤال مطرح است كه اين زن از چه مىترسد. اگر بگويد من از جسد مرده مىترسم. بايد گفت
از جسد كارى ساخته نيست. اگر بگويد ممكن است يك باره زنده شود، مىگوييم: بسيار خوب.
خوشا به حالت كه همسرت زنده شده است. بايد از اين نعمت عظمى خوشحال شوى، نه بترسى.
خلاصه
اين گونه ترس، از رذايل اخلاق است و بايد از آن اجتناب كرد. اگر انسان عاقل باشد و
ضعيف النفس نباشد. هيچ گاه از مرده يا ظلمت نمىترسد.
استاد
بزرگوار حضرت امام خمينى رحمهالله روزى در درس فقه فرمودند:
شب گذشته
به هنگام مطالعه كتاب وزين جواهر الكلام به اين قسمت رسيدم كه مرحوم آيةاللّه
عظيم الشأن شيخ محمّد حسن نجفى (رضوان اللّه تعالى عليه) نوشته است: من وقتى كه
باين قسمت رسيدم، به من خبر دادند، فرزند روحانى جوانم وفات يافته است. از من
خواستند كه موافقت كنم مراسم تشييع با تأخير صورت گيرد. اين تقاضا بدان جهت بود كه
چون پاسى از شب گذشته بود و امكان داشت مراسم مطابق شؤون متوفّى انجام نگيرد.
من
موافقت كردم، به شرط آن كه جنازه در يكى از حجرات صحن مطهّر حضرت امير (عليه السلام) گذاشته شود و من شخصا و به تنهايى در
كنارش بمانم. پس از گفت و شنودى پذيرفتند. جنازه فرزندم را در حجرهاى قرار دادند.
من رفتم و در كنارش نشستم و هر چند صفحه كه از جواهر مىخواستم بنويسم، نوشتم.
امام
خمينى پس از ذكر اين جريان با طلاّب حوزه درس خود فرمودند ببينيد اين مرد بزرگوار
در نوشتن كتاب جواهر چه رنجها و زحماتى متحمل
مىشده است؛ به طورى كه حتى مرگ پسر جوانش مانع از پيشرفت كارش نشده است. آرى،
نابرده رنج، گنج ميسر نمىشود.
مرحوم
صاحب جواهر علاوه بر آن كه از مرده نترسيد، بلكه در كنار جسد مرده پسر نشست و به
كارش ادامه داد.
به هر
حال، جبن يا خوفى كه از ضعف نفس نشأت بگيرد، مذموم و از رذايل اخلاق است.
امّا جبن
و خوفى كه منشأ عقلانى داشته باشد ـ مثل خوف از خداى بزرگ به خاطر گناه و معصيت ـ
علاوه بر آن كه مذموم نيست، بلكه از فضايل اخلاق و از آداب و عبوديت محسوب مىشود.
دو جانب عفت
جانب
افراط عفّت، شرَه و جانب تفريط آن، خمود است.
شَرَه،
يعنى توغّل و فرورفتن در لذّات شهوانى و به تعبير رايج، شهوت رانى كردن؛ و خمود،
يعنى عدم تحرك و جنبش در امورى كه فعاليت در آنها براى آدم ضرورى است.
دو جانب عدالت
جانب
افراط عدالت، ظلم و جانب تفريط آن انظلام است. ظلم يعنى تجاوز به جان، مال، حق و
ناموس ديگران و انظلام، يعنى زير بار ظلم رفتن و ظلم را پذيرا شدن و بر تجاوز ظالم
گردن نهادن (رواياتى ه در ذمّ ظلم و انظلام و ساير رذايل اخلاق است، در مباحث بعدى
ذكر مىشود).
درس ششم: مراحل چهارگانه مرابطه
يا
اَيُّها اَلَّذينَ آمَنُوا اصْبِروُا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُواللّهَ
لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.(23)
عقل آدمى
در سير و سلوكش به جانب عالم آخرت مىتواند با سرمايه عمر، كالاهاى سودمندى براى خود
كسب كند. عقل در واقع تاجر آخرت و سرمايهاش عمر است.
عقل در
اين تجارت مىبايست نفس را شريك خود قرار دهد. نفس رابطه نزديكى با بدن و قواى بدن
دارد و فى الواقع حد فاصل بين عقل و بدن است؛ چون عقل ذاتا و فعلاً مجرد است، امّا
نفس از نظر ذات مجرد و از نظر فعل مادى است؛ يعنى بايد با آلات و ابزار بدن كارهاى
خود را انجام بدهد.
پس عقل
اگر بخواهد از سرمايه سود ببرد، بايد نفس را در اين تجارت به يارى بگيرد و با شريك
خود قرار دهد. امّا از
آن جا كه نفس موجودى است سركش و داراى هوا و هوسهاى زياد و به تعبير قرآن شريف
«اِنَّ النَّفْسَ لامّارةٌ بِالسُّوءِ»(24) و ممكن است به خاطر اين فطرت ذاتى خيانت
كند. ضرر و زيان عظيم و فراوانى بر عقل وارد آورد و در نتيجه، آن را به دَرَكات
دوزخ بكشاند و به عذاب اليم برساند. لذا عقل ناگزير بايد دست به اعمالى بزند تا
شايد از برخى سركشىهاى نفس جلوگيرى كند. اعمالى كه ممكن است مانع و رادع نفس شود،
عبارتند از: 1. مشارطه؛ 2. مراقبه؛ 3. محاسبه؛ 4. معاتبه. مجموع اين چهار عمل را
مرابطه مىگويند.
تعريف و تفسير مرابطه
مرابطه
مصدر باب مفاعله و به معناى نگهبانى و ديدبانى كردن است و رباط ساختمانى است كه
براى ديدبانى ساخته مىشود و افرادى كه در آن رباطها ديدبانى مىكردند، مرابط يا
مرابطين يعنى نگهبانان و ديدبانان ناميده مىشدند.(25)
(2). درباره تاريخچه اجمالى مرابطه بايد گفت: پس از آن
كه اسلام جزيرة العرب را فراگرفت و كمكم دامنه آن به شهرها و كشورهاى ديگر گسترش
پيدا كرد. خلفاى اسلامى پس از اين توسعه براى حفظ حوزه اسلامى و سدّ ثغور مرازك
ورود و خروج كشورهاى اسلامى، طبق دستور و خواسته رسول گرامى اسلام ساختمان هايى به
نام رباط ساختند و مسلمانان به نام مرابطين در اين رباطها، مرابطه و نگهبانى
مىكردند. تازمانى كه اداره كشورهاى اسلامى به دست خلفاى حقّ يا باطل بوده و حكومت
به سلطنت تبديل نشده بود، رباطها به قدرت خود باقى بود و مرابطين به قصد قربت نيل
به ثوابهاى اخروى در اين رباطها ديدبانى مىكردند و اقامت در آنها را بهترين عبادت
مىدانستند؛ امّا پس از آن كه خلفاى اسلامى نتوانستند يا نمىخواستند معيارهاى حكومت
اسلامى را در كشورها پياده كنند، بلكه دست به عيّاشىها و فسادهاى اخلاقى زدند ـ
چنانچه روش پادشاهان چنين بوده است و فى الواقع با نام حكومت و حاكم اسلامى، سلطنت
و پادشاهى مىكردند ـ از اين رو، دنيا طلبان بر آن شدند تا با خلفا بجنگند يا به
عبارت ديگر، بر آن شدند تا حكومت را از چنگال حاكمان زور و تزوير بيرون بكشند و
سرانجام پيروز شدند. در نتيجه، تمام كشورهاى اسلامى به دست خودكامگان ديگرى كه همان
شاهان بودند، افتاد. از جمله، ايران به كشور سلطنتى يا شاهنشاهى تبديل گشت و نظام
حكومتى به رژيم پادشاهى مبدل شد. از جمله تغييراتى كه در اين رژيم به وجود آمد،
تمام رباطها به نام پاسگاهها تغيير نام يافت.
مرابطين
كه در رباطها با قصد قربت و نيّت عبادت، انجام وظيفه مىكردند، جاى خود را به
ژاندارمها واگذار نمودند كه با اخذ اجرت و به قصد معيشت براى دولت كار مىكردند؛ در
حالى كه واژه رباط يك واژه مقدس و عمل مرابطه يك عمل عبادت و خداپسندانه بوده است.
مسلمين
رباطها را همانند مساجد مورد احترام قرار داده و اراضى و مستغلّات را براى آن وقف
مىكردند، تا عوايد و درآمد آنها صرف هزينه رباطها شود.
روايات
چندى در اين باره از پيامبر گرامى اسلام نقل شده، كه از آن جمله است:
رِباطُ
يَوْمٍ فى سَبيل اللّهِ خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيا وَ ما عَلَيْها. (ميزان الحكمه، ج
2، ص 133)
يعنى يك
روز مرزدارى در راه خدا از همه چيز دنيا بهتر است.
اِنَّ
صَلاة الْمُرابِطِ تَعْدِلُ خَمْسِمَأةُ صَلَوةٍ. (همان، ص 134)
يك نماز
مرزدار معادل با پانصد نماز است.
عَيْنانِ
لا تَمُسُّهُما النّارُ عَينْ بَكَتْ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ عَيْنٌ باتَتْ
تَحْرُسْ فى سَبيلِ اللّهِ. (همان جا)
دو چشم
است كه آتش جهنم را لمس نمىكند: چشمى كه از خوف خدا گريسته باشد و چشمى كه شب هنگام
در راه خدا نگهبانى مىكند.
به هر
حال مرابط يكى از كارهاى مقدس و يكى از عبادات ارزشمنداست، كه با عبادات بزرگ ديگر
برابرى مىكند. پيامبر گرامى اسلام در اين باره مىفرمايد: اگر سه شبانه روز براى حفظ
كيان اسلامى نگهبانى دهم، بيشتر دوست مىدارم تا شب قدر را در مسجد مدينه و يا در
مسجد الحرام بگذرانم.
كشور تن
همانند مناطق مرزى كشورها نياز به رباط و مرابط دارد. رباط، در اين كشور، عبارت است
از مغز انسان، كه در قسمت بالاى كشور تن قرار گرفته است و مرابط در اين رباط، عبارت
است از قوّه عاقله و كارش مرابطه و ديدبانى از كشور تن است. دراين مرابطه بايد
مواظب باشد و نگذارد نفس اماره هواها و خواستههاى خود را در اين كشور پياده كند؛
يعنى اجازه ندهد چشم و گوش و زبان و دست و پا و ساير اندامها از حريم شرع و قانون
پاى فراتر گذارد و هم چنين نگذارد شياطين جن و انس كه اعداى سرسخت كشور تن و روح
هستند، به اين مملكت خيانت كنند و دستبرد بزنند.
عقل در اين مبارزه و در اين دفاع مقدس مجبور است به چهار عمل فوق دست بزند.
1 ـ مشارطه: مشارطه، يعنى شرط بندى كردن و تعهّد گرفتن.
مرحوم نراقى اوّل رحمهالله مىفرمايد: بهتر است انسان پس از اداى فريضه صبح و تعقيبات آن،
بنشيند و با نفس خود مذاكره كند و به او بگويد: اى نفس! من به جز عمر سرمايه ديگرى
ندارم. اين سرمايه بسيار گرانبها است. پيامبر گرامى اسلامى فرموده است: ارزش هيچ
چيزى به اندازه ارزش عمر نيست، مگر بهشت. اگر اين سرمايهام تباه و دستم از آن
كوتاه شود، راه تجارت آخرت برويم بسته مىشود. تا زندهايم مىتوانيم كارى كنيم و چون
مرديم ديگر كارى نمىتوان انجام داد:
على (عليه السلام) فرمود:
اَلْيُوم
عَمَلٌ وَ لا حِسابٌ وَ غَدا حِسابٌ وَ لا عَمَلٌ.(26)
امروز روز عمل است و محاسبهاى در كار نيست و فردا روز محاسبه است و عملى در كار نيست.
مگر نگفتهاند:
اى كه دستت مىرسد كارى
بكن ***
پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار
على (عليه السلام) فرمود:
عبادَاللّهِ اَلاْنَ فَاعْلَمُوا وَ الاَلْسُنُ مُطْلَقَةٌ وَ الاَ بدان صَحيحةٌ و
الاَعضاءُ لدنةٌ.(27)
بندگان
خدا! اكنون هشيار باشيد كه زبانها باز است و بدنها سالم و اندامها نرم.
بايد اول
با نفس مشارطه كرد؛ سپس در مورد هر يك از اعضاى هفت گانه بدن كه وسايل و وسايط ثواب
و عقاب هستند؛ يعنى چشم، گوش، زبان، شكم، اندامهاى جنسى و دست و پا توصيه و سفارش
نمود.
با نفس
بگويد: مبادا اين اعضا و اندامها را كه ابزار و آلات كار تو هستند، در انجام معاصى
به كارگيرى. مبادا از اين نعمتهاى الهى سوءاستفاده نمايى.
به اعضا
نيز بگويد كه هر يك از آنها براى كار خاصى آفريده شده است و بايد در همان كار مصرف
شود.
در
نهايت، عقل در اوّلين فرصت بايد از نفس عهد و ميثاق بگيرد كه اصلاً به جانب گناه
نرود و سرمايه عمر را در معصيت خدا صرف نكند. اگر چنين عهدى از نفس نگيرد قطعا در
سيه چال گناه خواهد افتاد و به سركشى خود كه مطابق فطرت اوست، ادامه خواهد داد:
اِنَّ
النَّفْسَ لاَءمّارةٌ بِاسُّوءِ اِلاّ رَحِمَ رَبّى.(28)
نفس قطعا
به بدى امر مىكند، مگر كسى را كه خدا رحم كند.
نفس اژدرها است او كى
مرده است ***
از غم بى آلتى افسرده است
درس هفتم:
2 ـ مراقبه: مراقبت به معناى مواظب بودن و زير نظر
گرفتن است.
مراقبه
در دو مورد استعمال مىشود: يكى اين كه انسان نفس خود را زير نظر بگيرد و ديگرى آن
كه خداوند هر انسان، بلكه هر موجودى رازير نظر دارد.
سالك راه
حقيقت بايد به هر دو معنا توجه كامل داشته باشد و اعمال خود را زير نظر بگيرد و هيچ
آنى غافل نباشد؛ زيرا ممكن است با يك غفلت كوتاه و يا يك بىتوجهى گذرا، در دام
دهها مفاسد و گناه بيفتد. غفلت در طريقت، بسيار خطرناك است.
بر سر راه ناگهان
پايمبه سنگى خورد سخت
***
بانگ بر زد كز چه تقسيرى زدى پا بر سرم؟
گفتمش: نشناختم غافل
بُدم از كار خويش
***
گفت غفلت: تا به كى! آگاه باش اى ذوالكرم!(29)
خلاصه
انسان بايد در تمام لحظات زندگى مراقب و مواظب كردار و رفتار و گفتار خود باشد تا
بتواند خود را به سلامت به مقصد برساند.
هم چنين
سالك بايد در تمام لحظات زندگى مراقب و مواظب كردار و رفتار و گفتار خود باشد تا
بتواند خود را به سلامت به مقصد برساند.
و هم
چنين سالك بايد بداند كه خداى تبارك و تعالى پيوسته مراقب افعال واعمال اوست و هيچ
كارى از نظر او پنهان نيست.
اِنَّ
اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيبا؛(30)
همانا
خداوند مراقب شما است.
اَلَمْ
يَعْلَمْ بِاَنَّ اللّهَ يَرى؛(31)
آيا
نمىداند كه خداوند مىبيند.
اِعْمَلوُا ماشِئْتُمْ اِنَّهُ بَما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ؛(32)
هر چه
مىخواهيد بكنيد، همانا خداوند آنچه را كه انجام مىدهيد، مىبيند.
(اين آيه شريفه در مقام تهديد است، نه در مقام امر).
يَعْلَمُ
خائِنَةَ الاَْعْيُنِ وَ ما تُخْفى الصُّدوُرُ؛(33)
خداوند،
خيانت چشمها و آنچه را كه در دلها مخفى است، مىداند.
نَحْنُ
اَقْرَبُ اِلَيْكُمْ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ؛(34)
من به
شما از رگ گردن نزديك ترم.
يار نزديكتر از من
بمن است ***
وين عجبتر كه من از وى دورم
امام
حسين (عليه السلام) در دعاى عرفه مىفرمايد:
«عَمِيَتُ عَيْنُ لا تَراكَ عَلَيْها رَقيبا؛
كور باد
چشمى كه تو را بر خود مراقب نمىبيند.
مىگويند:
چون زليخا حضرت يوسف را به خلوتگاه برد و به ملاطفت پرداخت، ناگهان چشمش به صنمش
افتاد. با شتاب روپوشى به رويش انداخت. يوسف (عليه السلام) پرسيد: چرا چنين كردى؟ زليخا گفت: از
معبود خويش شرمگين شدم. يوسف (عليه السلام) فرمود: تو از معبود خود كه جمادى بيش
نيست، نه مىبيند و نه مىشنود، شرم مىكند، امّا من از خداى خود كه حاضر و ناظر و
مراقب من و همه بندگان خويش است، شرم نكنم.
البته
مراتب شرم و حيا به تناسب شناخت و معرفت است. هر كسى معرفتش نسبت به ذات ربوبيت
كمتر باشد، به همان نسبت حيا و شرم او از مقام عظمت ذات ربوبى كمتر است. اگر گاهى
انسانها را كه با كمال بى شرمى در محضر خالق كاينات گناه مىكنند و خواسته خود را
بر خواسته الهى مقدم مىدارند و در واقع در برابر الوهيّت خداوند براى خود الوهيّت
معتقدند، كه اين عين شرك است. تمام اين امور، در اثر كاستى معرفت است. و اگر اولياى
خدا دست به گناه نمىزنند، بلكه خيال معصيت هم نمىكنند، به خاطر معرفت والاى آنها
نسبت به خداى بزرگ است.
در اين باره مولوى مىگويد:
روستايى گاو در آخور ببست
***
شير گاوش خورد و بر جايش نشست
روستايى شد در آخور سوى گاو
***
گاو را مىجست شب آن كنجكاو
دست مىماليد بر اعضاى شير
***
پشت و پهلو، گاه بالا گاه زير
گفت شير ار روشنى افزون بُدى
***
زهرهاش بدريدى و دلخون شدى
اين چنين گستاخ زان مىخاردم
***
كاندرين شب گاو مىپنداردم
حق همى گويد كهاى مغرور كور
***
نه زنامم پاره پاره گشت طور؟
از من ار كوه احد واقف
بُدى ***
چشم چشمه از جبل خون آمدي1
درس هشتم:
3 ـ محاسبه، يعنى به حسابنفس رسيدن يا نفس را به حساب
كشيدن.
همان طور
كه تاجر در آخر هر روز يا هر ماه و يا هر سال، به حساب سرمايه و تجارت و دخل و خرج
خود مىرسد، تا ببيند سود برده است يا زيان، هم چنين عاقل و سالك راه حق، بايد در هر
شب به حساب اعمال و كارهايى كه در روز انجام داده است، رسيدگى كند تا ببيند آيا نفس
به تعهدات خود عمل كرده است يا خير و آيا در روزى كه بر او گذشته، سود برده است يا
زيان. (وَيْلٌ لِمَنْ ساوا يَوْماهُ؛ واى بر آن كس كه دو روزش با هم مساوى باشد.
در
روايات اهل بيت اطهار (عليهم السلام) به اين مسأله عنايت مخصوصى شده
محاسبه از وظايف حتمى هر انسانى محسوب شده است:
در اين
جا به چند حديث آموزنده اشاره مىكنيم:
1. [در حديث است] هر عاقلى سزاوار است براى خود چهار
ساعت مقرّر نمايد. ساعتى براى مناجات با قاضى الحاجات؛ ساعتى براى محاسبه امور نفس؛
ساعتى براى تفكر در مخلوقات و ساعتى براى [فراهم كردن] آذوقه زندگى.(35)
2. رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم): حْاسَبُوا
اَنْفُسَكُمْ قَبْلَ اَنْ تُحاسَبُوا وَ زِنوُها قَبْلَ اَنْ تُوزَنُوا(36)؛ به حساب
نفستان برسيد، پيش از آن كه به حسابتان برسند و خودتان را بسنجيد [با معيار حق] پيش
از آن كه شما را بسنجند.
در
بسيارى از روايات آمده است كه معيار سنجش در روز قيامت وجود مبارك اميرالمؤمنين (عليه السلام) است.
3. امام صادق (عليه السلام): فَحاسَبُوا اَنْفُسَكُمْ قَبْلَ
أَنْ تُحاسَبُوا فَانَّ اَمْكِنَةَ الْقيامَةَ خَمْسينَ مَوْقِفا كُلُّ مَوْقِفِ
اَلْف سَنَةً ثُمَ تَلى: فى يَومِ كانَ مِقْدارُ خَمْسينَ اَلْفَ سَنَةً.(37)(38)
پس به
حساب خود برسيد، پيش از آن كه به حسابتان برسند. همانا براى قيامت پنجاه ايستگاه
بازرسى است كه توقف در هر ايستگاه هزار سال طول مىكشد سپس [آيه قرآن را] تلاوت
فرمودند: «در روزى كه مقدار آن پنجاه
هزار سال است».
4. امام كاظم (عليه السلام): لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يُحاسِبْ
نَفْسَهُ فى كُلِّ يَومٍ فَانَ عَمِل حَسَنَةً اِسْتَزادَ اللّهَ تَعَالى وَ اِنْ
عَمِلَ سَيِّئةَ اَسْتَغْفَرَاللّه مِنْها وَ تابَ اِلَيْهِ.(39)
از ما
نيست كسى كه هر روز به حساب خود نرسد؛ پس اگر كار خوب كرده، از خداوند بزرگ تقاضاى
[خير] بيشتر كند و اگركار بد كرده، از خداوند طلب امرزش و توبه نمايد.
اين حديث
بسيار تكان دهنده است؛ زيرا معيار تشيّع و ارتباط با اهل بيت را محاسبه نفس قرار
داده ات. نتيجه آن كه، اگر مسلمانى اهل محاسبه نباشد، با اهل بيت پيوند نخواهد
داشت.
5. رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم): أَكْيَسْ
الْكيّسيْنَ مَنْ حاسَبَ نِفْسَهُ وَ عَمِلَ لِما بَعْدَ الْمَوتِ. وَ أَحْمَقُ
الْحُمَقاءِ مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ وَ تَمَنّى عَلَى اللّهِ الاْمَانى.(40)
زيركترين زيركان كسى است كه به حساب خود برسد و براى بعد از مرگش عمل كند و
نادانترين افراد، كسى است كه از هواى نفس پيروى كند و آرزوهاى نابهجا داشته باشد.
محاسبه روز قيامت
شكى نيست كه روز قيامت روز محاسبه مردم است. هر كسى را به پاى حساب مىكشند تا وضعيتش از نظر
اهل بهشت و جهنم بودن روشن شود.
امّا
بايد ديد كه اين محاسبه، عمومى است و بى استثنا از همه خلايق حساب مىكشند يا خير،
برخى از مردم از اين قانون محاسبه مستثنا هستند. بايد گفت كه محاسبه يك امر
تشريفاتى نيست و به اصطلاح، حساب و محاسبه فى نفسه موضوعيّت ندارد. بلكه جنبه
طريقيّت و واسطهاى دارد؛ حساب براى آن است كه معلوم شود افراد داراى چه شخصيتى و
چه صفاتى هستند. به هر حال محاسبه از انبياى بزرگ، و يا از كفار و اشقيايى همانند
نمرود و فرعون و هامان معنا ندارد.
اين گونه
افراد، بايد بدون حساب وارد بهشت يا جهنم شوند. علاوه بر آن كه مطابق حكم عقل،
انبياى گرامى و اوليا عالى مقام نبايد حساب و كتابى داشته باشند و بايد بدون حساب
وارد بهشت شوند و هم چنين اهل عناد و الحاد مانند نمرود و شدّاد و فرعون
«ذُوالاْوْتاد» بايد بدون حساب به جهنم بروند و در عذاب اليم جاودانه ماندگار شوند.
از نظر روايات نيز گروههاى مختلفى از بندگان بدون حساب وارد بهشت يا جهنم مىشوند.
روايتى
در كتاب مواعظ العدديه در ذيل عدد چهار ذكر شده است كه چهار گروه بدون حساب به جهنم
مىروند.
رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم): اَرْبَعَة
يُخْرَجُوُنَ مِنَ الْقُبُور وَ يَدْخُلُونَ فى النّار بِغَيْرِ حِسابَ
النّائِمُونَ فى الْغَداةِ وَالْغافِلوُنَ فى العَشيَّاتِ وَ الْمانِعُونَ
الزَّكوةِ و الْمُصِّرُنَ فى السَيِّئات؛(41)
چهار تن
هستند كه از گورها خارج گشته، بدون حساب وارد آتش مىشوند: آنان كه سحرگاهان در
خوابند و شامگاهان در غفلت به سر مىبرند و جلو زكات دادن را مىگيرند و بر گناهان
اصرار مىورزند.
سِتُّةٌ
يَدْخُلونَ بِغَيْرِ النارَ حِسابِ اَلاْمُراءُ بِالْجَورَ وَ الْعَرَبُ
بِالْعَصَبِيَّةِ وَ الدَّهاقينُ بِالكِبْرِ وَ التُّجارُ بِالْكِذْبِ (در روايت
ديگرى بِالْخِيانَةِ) وَ الْعُلَماءُ بِالْحَسَدِ وَ الاَْغْنِياا و بِالبُخْلِ؛(42)
شش تن
هستند كه بى حساب وارد آتش مىشوند: حاكمان به سبب ظلم و جور، عرب به دليل تعصب،
كدخدايان به سبب كبر و بزرگ منشى، تاجران به علت دروغ گويى (در روايتى، به دليل
خيانت)، عالمان به سبب حسادت و ثروتمندان به علت بخل.
در
روايتى نيز آمده است كه مشرك و بت پرست بدون حساب به جهنم مىرود. در احاديثى درباره
بهشتيان آمده است كه گروههايى از آنان بدون حساب وارد بهشت مىشوند:
رسول خدا
(صلّى الله عليه وآله وسلّم): اِذا كانَ يَوُمَ
الْقِيمَةِ اَنْبَتَ اللّهِ لِطائِفَةَ مِنْ اُمَّتى اَجْنَحَةً فَيَطيرُونَ مِنْ
قُبُورِهِمْ اِلَى الْجَنانِ يَسْرَحُونَ فيها وَ يَتَنَعَّمُونَ كَيْفَ شاؤُوا
فَتَقُولُ لَهُمُ الْمَلائِكَةُ هَلْ رَأَيْتُمْ حِسابا فَيَقُولُونَ ما رَأَيْنا
حِسابا
فَيَقُولُونَهَلْ جُزْتُمْ عَلَى الصِّراطِ، يَقُولُونَ ما رَأَيْنا صِراطا
فَيَقُولُونَ هَلْ رَأَيْتُمْ جَهَّنَمَ؟ فَيَقُولُونَ ما رَأَيْنا شَيْئَا
فَتَقُولُ المَلائكَةُ مَنْ أُمَّةِ مَنْ أَنْتُمْ؟ فَيَقُولُونَ مِنْ أُمَّةِ
مُحَمَّدٍ (صلّى الله عليه وآله
وسلّم) فَيَقُولُونَ
نَشَدْتُمُ اللّهَ حَدِّ ثُونا ما كانَتْ أعْمالُكُمْ فى الدُّنيا؟ فَيَقُولُونَ:
خِصْلَتانِ كانَتا فينا فَبَلَغَنا اللّهُ هذهِ الْمَنْزِلَةِ بِفَضْلِ
رَحْمَتِهِ. فَيَقُولُونَ وَ ما هُما؟ فَيَقُولُونَ كُنّا اِذا خَلَوْنا نَستَحْيى
اَنْ نُعْصيهُ وَنَرضى بِاليَسير مَمّا قُسِّمَ لَنا فَيَقُولُ الْمَلائِكَةُ
يَحِقُّ لَكُمْ هذا؛(43)
چون روز
رستاخيز فرا رسد، خداوند براى دستهاى ازامّتمن بال هايى پديد آورد و آنان از
گورهاى خود به سوى بهشت پرواز كنند و در آن جا آسوده و از نعمتها، هر گونه كه
خواستند، برخوردار مىشوند. آن گاه فرشتگان مىگويند: آيا از پل صراط عبور كرديد؟
مىگويند: ما صراطى نديديم. فرشتگان مىگويند: آيا دوزخ را مشاهده كرديد؟ مىگويند: ما
چيزى نديديم. فرشتگان مىگويند: شما را به خدا سوگند مىدهيم كه بگوييد در دنيا چه
اعمالى داشتهايد، مىگويند: در ما دو خصلت وجود داشته كه خداوند بهفضل رحمت خود ما
را به اين موقعيت رسانده است. فرشتگان مىگويند: آن دو خصلت كدامند؟ مىگويند: ما
هرگاه رد خلوت بوديم، از خدا شرم داشتيم كه نافرمانىاش كنيم و از آنچه روزى ما بود
به اندكى راضى و خرسند بوديم. فرشتگان مىگويند: اين مقام و منزلت براى شما شايسته و
حق شماست.
در حديث
مشابهى آمده است كه چون اين دو گروه وارد بهشت مىشوند، فرشتگان سؤالاتى كه در حديث
فوق ذكر شده است، از آنان مىپرسند. سپس سؤال مىكنند:
اَأَنْتُم اَنْبياءُ فَقالُوا: لَسْنا بِاَنْبياءِ فَقَالُوا: اَأَنْتُم شُهَداءُ؟
فَقالُوا: لالَسنا بِشُهَداءِ فَقالُوا اَأَنْتُم عُلَماءُ؟ فَقالُوا: لا لَسْنا
بِعُلَماءِ. فَقالُوا فَما كانَ اَعْمالَكُمْ؟ قالوُا خِصْلَتانِ: اَلاْوُلى اِنَّ
سِرَّنْا وَ عَلانَيتُنا سِواءٌ وَالثّانِيَةُ اِنّا كُنّا رَضِينا بِما رَضِى
اللّهُ.
آيا شما
پيامبر هستيد؟ آنان مىگويند: نه ما پيامبر نيستيم. مىپرسند: آيا شما از شهيدان
هستيد؟ مىگويند: خير، ما از شهيدان نيستيم. مىپرسند: آيا شما از عالمان هستيد؟
مىگويند: خير، ما از عالمان نيستيم، مىپرسند: پس چه اعمالى داشتهايد؟ مىگويند: دو
خصيصه در ما وجود داشت: اول اين كه آشكار و نهان ما يكى بود (دو رو نبوديم). دوم
اين كه ما به آنچه كه خداوند راضى و خرسند بود، رضايت داشتيم.
يكى درد و يكى درمان
پسندد ***
يكى وصل و يكى هجران پسندد
من از درمان و درد و
وصل و هجران ***
پسندم آنچه را جانان پسندد
به هر
حال، براى چند گروه در روز قيامت، محاسبه وجود ندارد، بلكه بدون حساب وارد بهشت يا
جهنم مىشوند،امّا براى ساير اقشار مردم، محاسبه خفيف يا شديدى در كار است؛ به طورى
كه يك روز محاسبه به اندازه پنجاه هزار سال است. مدت زمان محاسبه اعمال به قدرى
طولانى است، كه مردم از طول مدت به ستوه مىآيند و به انبياى گرامى متوسل مىشوند و
تقاضا مىكنند تا زودتر به حسابشان رسيدگى و تكليف نهايى كارشان روشن گردد؛ اگر چه
پايان كار آنان دوزخ باشد.
4 ـ معاتبه: معاتبه يعنى عتاب و خطاب كردن و با درشتى
سخن گفتن و سرزنش كردن.
معاتبه
در صورتى است كه عقل به حساب نفس برسد و او را در انجام وظايف بندگى مقصر بيابد. در
اين هنگام، مورد عقاب و سرزنشش قرار مىدهد.
به او مىگويد: اى نفس اماره! چرا به من خيانت كردى؟ چرا به تعهدات خود عمل نكردى؟
چرا سركشى نموده، خود را مستحق عذاب آخرت ساختى؟ چرا در محضر ربوبيّت طوق بندگى را
از گردنت افكندى و مرتكب معصيت شدى؟ آيا تصور كردى كه خدا تو را نمىبيند و يا به
كيفر گناه نمىكشد؟
اگر يك
پزشك ـ اگر چه مسلمان نباشد ـ به تو بگويد فلان غذا برايت ضرر دارد، بايد از آن
اجتناب كنى، يا فلان مايع كشنده است، بايد از او دورى گزينين، حتما اجتناب مىكنى و
به آن دست نمىزنى. آيا پيام خداى بزرگ و بيان پيامبران از گفتار يك پزشك كمتر است؟
آيا از خداى قهّار و رسولانش شرم نمىكنى و از عذاب الهى نمىهراسى؟
و نيز هر
يك از اعضا و اندامهاى بدن را در صورت نافرمانى، مورد توبيخ قرار داده، هر يك را
به شكل متناسب خود تنبه كند.