لايتكى الطمع قلبه
(124)
طمع قلب او را نمى خراشد.
ينكى در لغت به معنى خراش زدن است . از اين جمله ظاهرا
در مى يابيم كه طمع نمى تواند دل مومن را بخراشد. يعنى توان نفوذ در آن را ندارد.
خراشيدن طمع ، چه آسيبى به قلب مى رساند؟
طمع حالتى است كه براى نفس در برابر دنيا پديد مى آيد. دل آنچه را ديگران از نعم
مادى دارند، طلب مى كند، اگر چه بدان احتياج نداشته باشد. طمع از رذائلى است كه از
شعبات حب دنياست و روايات بسيارى در نكوهش آن وارد شده است ، پيامبر صلى الله عليه
و آله فرمودند:
اياك والطمع فى الناس فانه فقر حاضر(125)
بپرهيز از طمع كه تهيدستى حاضر است .
چون آدم طمعكار همواره با احساس ندارى و نياز زندگى مى كند. به هر جلوه مادى چشم
طمع مى دوزد اگر چه به آن احتياج نداشته باشد؛ لذا پيوسته احساس ندارى مى كند. حرص
با طمع از اين نظر اختلاف دارد كه حريص چيزى را كه دارد، بيشتر مى طلبد، امام باقر
عليه السلام فرمود:
بسم العبد معبد له طمع يقوده
(126)
چه بد بنده اى است ، بنده اى كه طمع جلودار اوست ،
حال ببينيم خراشيدن طمع چه آثارى دارد؟
طمع و ايمان با يكديگر ضديت دارند. دنيا و آخرت با يكديگر جمع شدنى نيستند. وقتى
طمع در دلى وارد شد، ايمان از آن خارج مى شود. و چه خطرى بالاتر از بى ايمانى است ؟
لذا در نقطه مقابل طمع ، ورع قرار دارد. از امام حسين عليه السلام پرسيدند كه چه
چيز ايمان را در بنده ، پا برجا مى كند؟
حضرت پاسخ فرمودند: ورع و سپس فرمودند:
والذى يخرج منه الطمع
آنچه موجب خروج ايمان از دل مى شود، طمع است .
طمع انسان را در معرض زوال ايمان قرار مى دهد. از اين رو در روايات از بى نيازى از
مردم و استغنا از خلق به عنوان فضيلتى بزرگ ياد شده است .
على عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد:
ليجتمع فى قلبك الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم
بايد در قلبت دو حالت احتياج به مردم و
استغناء از مردم جمع شود.
فيكون افتقارك عليهم فى لين كلامك و حسن وجهك
با داشتن روحيه نيازمندى ، كلامت نرم و رويت گشاده مى شود.
همان طور كه انسان اگر از كسى چيزى بخواهد و احساس احتياج كند، هم سخنش نرم مى شود
و هم چهره اش باز و شكفته مى شود.
همچنين است اگر در دلت استغنا از ناس هم باشد، زيرا؛
فى نزاحة عرضك و بقاء عزك
آبرويت و عزتت را حفظ كنى .
در اين روايت ، جنبه هاى اجتماعى مورد نظر است . اما در بعد معنوى امام باقر عليه
السلام مى فرمايد:
ثلاثة هن فخر المومن وزينه فى الدنيا والاخرة
سه چيز افتخار و زينت مؤ من در دنيا و آخرت است .
الصلوة فى آخر الليل
نماز در آخر شب
و باسه مما فى ايدى الناس
ماءيوس بودن از آنچه در دست مردم است .كنايه از استغنا از مردم است .
و ولاية الامام من آل محمد(127)
و پذيرش ولايت و امامت ائمه اطهار عليهم اسلام .
حال حتى اگر آنچه در دست ديگران است ؛ در اختيار كسى قرار گيرد، چه فايده اى براى
شخص به بار مى آورد؟ اهل دنيا همه همتشان اين است كه بهتر بخورند و شهوترانى كنند و
يك حيوان تمام عيار شوند. امام مومن چگونه است ؟
مومن دنيا را مزرعه اى براى جهان ديگر مى داند. امام حسن عليه السلام فرمودند:
ابن آدم انك لم تزل فى هدم عمرك منذ سقطت من بطن امك
اى فرزند آدم ، عمرت از روزى كه از بطن مادر خارج شده اى ، در حال نزول و سقوط است
.
فخذ مما فى يديك لا بين يديك فان المومن يترود
پس آنچه كه درا اختيار دارى بگير نه آنچه را كه در پيش دارى ، چرا كه مومن در اين
دنيا براى سفرش زاد و راحله تهيه مى شد.
اما كافر چه سرنوشتى دارد.
فو الكافر يتمتع
پس كافر در كشتزار طبيعت مى چرد.
البته مومن و كافر هر دو، از دنيا بهره مند مى شوند اما نگرش اين دو، به دنيا مختلف
است .
از نظر مومن دنيا ابزار براى تحصيل آخرت است اما كافر به دنيا به عنوان هدف و غايت
مى نگرد.
ولا يصرف اللعب حكمه
مومن از كارهاى بيهوده دورى مى گزيند، به دليل بينش حكيمانه اى كه دارد. اين معنا
در صورتى است كه حكم را به معنى حكمت بگيريم ، اما مى توان آن را به معناى قضاوت هم
گرفت . يعنى امور دنيوى قضاوتهاى وى را تغيير نمى دهد. مومن به حق حكم مى كند و
دنيا او را از حق باز نمى دارد.
ولا يطلع الجاهل علمه
و مرد نادان به دانشش پى نبرد.
اين معنا در روايتى ديگر آمده است .
كلم الناس على قدر عقولهم
(128)
با مردم به مقدار فهمشان تكلم كنيد.
سيره انبيا و اوليا اين بود كه وضع مخاطب را در گفتن حقايق در نظر مى گرفتند، چون
در غير اين صورت ، هم علم ضايع مى شد و هم مخاطب .كسى كه قابليت و ظرفيت ندارد ممكن
است با شنيدن حقيقت به گمراهى و ضلالت بيفتد.
برخى در اين روايت ، جاهل را به كسى كه علمش اندك است ، اطلاق كرده اند، بعضى هم
غرض از جاهل را در اين روايت ، مخالفان ائمه عليه السلام البته معناى دوم بعيد است
و مراد همان معناى اول است .
قوال عمال عالم حازم
بسيار گوينده عمل كننده است ، دانشمندى است دورانديش .
در اينجا به نسبت ميان قول و عمل در مومن اشاره شده است . آنچه را كه از نيكى مى
گويد، خود به آن عمل است .
حزم به معنى دور انديشى و هوشيارى است . مومن حساب شده
كار مى كند.مومن آن نيست كه تسبيحى در دست بگيرد و برود و گوشه اى بنشيند و ذكر
بگويد. مومن در روايات چنين توصيف نشده است . اين چنين كسى ، تنبل است و فريب شيطان
را خورده است .
لا بفحاش ولا بطياش
ناسزا گو و سبك نيست .
فحش به معناى از حد گذراندن بدى است .فحش يعنى بدى
زياد كرد؛ و وقتى به كلام و الفاظ تعلق مى گيرد به معناى بد زبانى است .
طياش به انسان سبكى گويند كه قدرت تصميم گيرى در امور
ندارد. اين معنا خيلى ظريف است . آدم طياش همواره در ترديد و دو دلى است . اما مومن
فكر مى كند، تدبير به خرج مى دهد و تصميم مى گيرد. برخى از افرادى كه دائما در
مسائل ريز و درشت زندگى استخاره مى كنند، مصداق اين حالت هستند.
وصول فى غير عنف
مؤ من معاشرتى است بدون زحمت .
وصول به كسى گويند كه زياد معاشرت مى كند اما در معاشرت مراقب است كه افراد را در
زحمت و تعب نيندازد.
اصولا در باب صله ارحام ، بهترين صله رحم ، دستگيرى از ارحام است والا رفتن و
مزاحمت
صله نيست . امام رضا عليه السلام فرموده اند:
صل رحمك ولو بشربة من الماء
(129)
صله ارحام كن اگر چه به دادن شربتى آب .
وافضل ما توصل به ارحم كف الاذى عنها(130)
و با فضيلت ترين چيزى كه با آن مى توان صله رحم كرد، اين است كه ارحام را آزار ندهى
.
يدول فى غير سرف .
اهل بذل و بخشش است بدون آنكه به اسراف دچار شود.
براى روشن روايت ، توضيح مطلبى ضرورى است . بخل كه اقتار
هم گفته مى شود؛ نقطه مقابل اسراف است . بخل صفت شخصى است كه در جايى كه واجب است
مصرف كند، نمى كند. اسراف مصرف مواهب الهى است در جايى كه لازم و شايسته نيست .
حد وسط اسراف و اقتار، جود و سخاوت است . سخاوت ملكه انسانى است كه مواهب الهى را
در جايى كه لازم است و سزاوار، خرج مى كند.
بعضى فكر مى كنند كسى كه بريز و بپاش دارد، انسان سخاوتمندى است .
در حالى كه چنين نيست و براى تشخيص سخاوت از اسراف بايد موقعيت ، موارد، مقدار و
ضرورت مصرف ملحوظ گردد. امام هشتم عليه السلام در ضمن روايتى فرموده اند كه انسان
به كمال ايمان نمى رسد مگر آنكه در وى سه خصلت باشد:
النفقه فى الدين
دين شناس باشد.
و حسن التقدير فى المعيشة
در معيشت و زندگيش ، اهل اندازه گيرى باشد.
والصبر على الرزايا(131)
در گرفتاريها صابر باشد.
حال ممكن است سؤ ال شود كه موارد مصرف و محل شايسته براى انفاق كجاست ؟ پاسخ را
بايد از فقه جويا شد. و ابتدا بايد از واجب النفقة شروع كرد. امام رضا عليه السلام
فرمودند:
صاحب النعمة يحب ان يوسع على عياله
كسى كه خداوند به وى نعمت مادى داده واجب است كه بر خانواده اش وسعت و توسعه دهد.
اين وجوب ، وجوب استحبابى است . متاءسفانه ، برخى به نام رياضت و خودسازى بر
خانواده خود تنگ مى گيرند. مقدس بازيها گاهى به چنين انحرافاتى منجر مى شود. آدمى
نمى فهمد كه دارد به سوى جهنم سير مى كند.
گاهى هم ، بعضى فقط خود و خانواده شان را مى بينند و از ديگران غافلند، اين هم درست
نيست . بايد در انفاق ، هر كس به وضع مالى خويش نظر كند. مطابق با در آمدش ، انفاق
كند.
لابختال ولا بغدار
نيرنگ باز و حيله گر نيست .
ختل در لغت ، زشت ترين حيله ها را گويند: ختال هم به معنى فريب دادن است .اهل لغت
مى گويند ختل رعت الصيد يعنى گرگ پنهان شد تا فريب دهد.
معنى روايت اين است كه مومن نسبت به مومنان ، مكر و حيله نمى كند. غدار هم نيست ،
غدار به معنى پيمان شكن است . پيمان شكنى هم ريشه در حيله و مكر دارد. البته مكر
كردن در جنگ واجب است و مومن بايد زيرك باشد.
در تاريخ نوشته اند وقتى مسلم بن عقيل در خانه هانى بود، عبيدالله به عيادت هانى
آمد. هانى به مسلم گفت از پشت پرده بيرون بيا و عبيدالله را به قتل برسان .
عبيدالله آمد و رفت و مسلم او را نكشت . وقتى مورد اعتراض واقع شد، فرمود، ما در
صحنه جنگ نبوديم و من اين عمل را با مروت سازگار ندانستم . به تعبير ما، اين كار
نامردى بود.
ولا يقتفى اثرا ولا يخيف بشرا
مومن در جستجوى عيوب مردم نيست و بر هيچكس ستم نكند.
كسانى كه عيب جو هستند از نظر روايات ، از ايمان خارج مى شوند.امام صادق عليه
السلام فرمودند:
ادنى مايخرج به الرجل من الايمان ان يواءخى الرجل على دينه
فيحصى عليه عتراته و زلاته ليعنفه بها يوما ما.(132)
نزديكترين كارى كه شخص را از ايمان خارج مى كند نزديكى شخصى به مومن براى جستجو از
عيوب ايشان است ، براى آنكه مدرك و مستندى از ايشان براى كوبيدنش داشته باشد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده اند:
يا معشر من اسلم بلسانه و لم يخلص الايمان قلبه لاتزموا
المسلمين
اى كسانى كه به
زبان اسلام آورده ايد و ايمان در قلبتان وارد نشده است ، مسلمانها را مذمت نكنيد.
ولا تتبعوا عوراتهم
و لغزشهاى آنها را جستجو نكنيد.
فانه من تتبع عوراتهم تتبع الله عورته و من تتبع الله عورته
يفضحه ولو فى بينه .
(133)
هر كسى جستجو كند عيوب آنها خداوند جستجو مى كند عيوب او را و كسى را كه خدا جستجو
كند عيوبش را، رسوايش مى گرداند گرچه در درون خانه اش باشد.
رفيق بالخلق
با نرمى برخورد مى كند.
روحيه نرم دارد و با خلق با لطافت برخورد مى كند.
مؤ من دشمن ساز نيست . غلظت و خشونت ندارد. در وسايل الشيعه بابى است تحت عنوان
مدارا با مردم روايات در اين باب زياد است . پيامبر صلى الله عليه و آله
فرمودند:
مداراة الناس نصف الايمان
(134)
مدارا كردن با مردم نيمى از ايمان است .
در روايت ناس كه عام است و اختصاص به مسلمان و مومن
ندارد آمده :
الرفق بهم نصف العيش
(135)
برخورد نرم با مردم نصف زندگى است .
در اين روايت به زيبايى ، هم به جنبه معنوى و هم مادى ، اشاره شده است . هم نصف
ايمان تاءمين مى شود هم نصف معيشت دنيوى . در نقطه مقابل فرموده اند.
الانقباض من الناس مكسبة للعداوة
(136)
تنگ نظرى با مردم وسيله كسب دشمنى است .
اين روايات با آنچه قرآن در نسبت ارتباط مومن با مومنان ، منافقات و كفار مطرح مى
كند منافاتى ندارد. اين روايات از بعد اخلاقى مد نظر است و آياتى همچون
اشداء على الكفار رحماء بينهم مصداق مسائل حقوقى است . مثلا اگر در مسئله اى
حقوقى ، طرف تو مومن باشد با رفق و محبت و گذشت و اگر كافر بود، با غلظت و خشونت
برخورد كن .
سارع فى الارض
كوشش كننده است در زمين :
مؤ من اهل كار و تلاش است . دلبستگى مومن به خدا وى را از كار باز نمى دارد. بر عكس
، ايمان ، انسان را به تلاش وا مى دارد. از طرفى مومن خود خواه نيست و صرفا براى
خود تلاش نمى كند، بلكه براى جامعه مى كوشد. در جمله بعد به اين مطلب اشاره مى
فرمايند:
عون للضعف ، عوث للملهوف
كمك كار ضعيف و پناه بى كسان است .
ولا يهتك سترا ولايكشف سرا
مؤ من پرده در نيست و اسرار مردم را افشا نمى كند.
ستر به معنى پرده و هتك به معناى دريدن است . مؤ من نه پرده را مى درد و نه پرده را
بالا مى زند. مسئله هتك در روابط اجتماعى موضوعى با اهميت است . گاهى به قصد اصلاح
ناخواسته ، افساد مى كنند. مكرر گفته ام كه محور تربيت ، پرده دارى است نه پرده درى
.
خلق مومن ، خلق الله است . خداى تعالى پرده در نيست و مؤ من كه با حق تعالى پيوند
خورده است ، متصف به صفات اوست ، بنابراين پرده درى نمى كند.
مؤ من ستار العيوب است نه كشاف العيوب . در روايتى با سندى بسيار عالى شخصى به امام
صادق عليه السلام عرض كرد:
عورة المؤ من على المؤ من حرام ؟
عورت مومن بر مومن حرام است ؟
حضرت فرمود: بلى ، از حضرت سؤ ال كرد مقصودتان از عورت پايين تنه است ؟
قال ليس حيث تذهب فكرك فرمود: خير، فكرت ، در اين مورد
به انحراف رفته است . سپس حضرت فرمودند: مقصودم از حرمت عورت مؤ من ، حرمت افشاى
اسرار مؤ من است .
خوار كردن مؤ من ، آدمى را از ولايت خداوند خارج و در سايه ولايت شيطان قرار مى
دهد. مفضل مى گويد حضرت صادق عليه السلام به من فرمودند:
من روى على مؤ من رواية يريد بها شينه و هدم مروته من اعين
الناس ، اخرجه الله من ولايته الى ولاية الشيطان .
اگر كسى از مؤ منى چيزى : نقل كند كه وى را خوار و سبك و پيش مردم كوچك كند، خداوند
او را از ولايت خويش خارج مى كند و در ولايت شيطان قرار مى دهد.
يعنى ، تو لياقت ندارى كه من خدا حاكم بر تو باشم . جالب است بدانيم كه شيطان هم وى
را نمى پذيرد فلا يقبله الشيطان
(137) گاهى مسئله عيب هم در كار نيست . مؤ منى است كه اهل يك سنخ عبادات
است و نمى خواهد ديگران بفهمند. اضاعة السر مطلق است .در روايتى امام كاظم عليه
السلام فرمودند:
المجالس بالامانات
(138)
مجالس خصوصى در حكم امانات است .
يعنى ، اگر در مجلسى چند نفر مؤ من سخن خصوصى با يكديگر مى گفتند، نقل آن صحيح نيست
.
مؤ من خير برادرش را مى گويد و شرش را مستور مى كند. يعنى مؤ من اصولا خوبيهاى مؤ
من را مى بيند و زشتى ها را مى پوشاند. در روايات متعدد آمده است كه خداوند عملى را
از مؤ من مى نگرد و به ملائكه مباهات مى كند اما هيچ گاه در برابر عمل زشت مؤ من ،
فرشته ها را خبر نمى كند كه بياييد نگاه كنيد.
كثير البلوى ، قليل الشكوى
ابتلائات مؤ من زياد است ولى شكايت و گلابه اش كم است .
ان راءى خيرا ذكره و ان عاين شرا ستره
اگر عمل خير و پسنديده اى را ببينيد آن را متذكر مى شود، اما كارهاى زشت و ناپسند
را بازگو نمى كند.
يستر العيب و يحفظ الغيب
عيب را مى پوشاند و حفظ غيب مى كند.
به اعتقاد من ، حفظ غيب اين است كه در غياب مؤ من ، بيشتر احترامش را حفظ مى كند.
يقبل
(139) العثره
خطاها را ناديده مى گيرد،
اقاله به معناى برگرداندن است . در فقه ، در باب بيع ،
مى فرمايند طرفين مى توانند معامله را اقاله كنند، يعنى معامله را به هم بزنند. در
اينجا اميرالمؤ منين عليه السلام جنبه اخلاقى بدان داده اند. مى فرمايند اگر خطايى
نسبت به مؤ من شد، اقاله مى كند يعنى ناديده مى گيرد. انگار چيزى نشده و وضع به حال
اول خود است .
و يغفر الزلة
پوزش پذير است .
مؤ من نه تنها خطاها را اقاله مى كند بلكه اگر شخصى عذر خواست ، فورا مى پذيرد. در
وصاياى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است .
من لم يقبل من متنصل عذرا صادقا كان او كاذبا. لم ينل شفاعتى
(140)
اگر كسى عذر خواهى كسى را چه راست و چه دروغ نپذيرد، شفاعت من شامل حالش نمى شود.
چه رابطه اى ميان شفاعت و پذيرش عذر در اين دنيا است ؟
انسان در اين عالم بايد نمونه اى از صفات و افعال الهى را نشان بدهد.به ياد دارم
بزرگى كه از وارستگان بود به من مى فرمود فلانى من هر شش ماه يكبار، تمام كسانى را
كه به من بدى كرده اند اما من نمى دانم ، عفو مى كنم .
يك وقت بحث عذر خواهى است كه غالبا اين چنين است اما مطلب آن بزرگ فوق اين مطلب است
. افرادى به انسان تعدى كرده اند و براى عذر خواهى هم نيامده اند لكن او همه شان را
بخشيده است . اما چه نفعى عايد اوليا از عذر خواهى مى شود؟
اين افراد قادرند روز قيامت سخن بگويند زبان حالشان اين است كه خدايا من بنده تو
بودم ، گذشت كردم تو هم كه خالق من هستى از من بگذار. يعنى يك نمونه از صفات الهى
را در عالم بارز كرده است و لذا حق تعالى در خواستش را رد نمى فرمايد.
لا يطلع على نصح فيذره و لا يدع جنح حيف فيصلحه
به نصيحتى آگاه نشود كه آنرا رها كند و هيچ كجروى را اصلاح نكرده نگذارد.
معناى ديگر اين است كه ممكن است اصلا جرمى از مومن صادر نشود تا محتاج اصلاح شود.
امين رصين تق تق زكى رضى يقبل العدر
امين باوفا، پرهيزگار پاكدامن ، بى عيب ، پسنديده به مردم و خدا و عذرپذير است .
مومن در جامعه به گونه اى رفتار مى كند كه مردم به او اعتماد مى كند
رصين است يعنى ، در همه چيز يا در امانت داريش محكم است تقى است .از
آلودگيها مبر است .نقى است .چه بسا نقى اشاره به ذمائم اخلاقى است نه تنها تقى است
يعنى ، افعال به معصيت آلوده نيست كه ملكاتش نيز آلوده به نفسانيات نيست .يعنى ،
اهل تزكيه نفس است . در دو صفت تقى و نقى جنبه سلبى مطرح است و در دو صفت بعد، جنبه
اثباتى است . تزكيه نفس ، مومن را رشد مى دهد.راضى است يعنى ، رضايت خالق را جلب
كرده است و مرضى است يعنى ، هم خالق از او راضى است و هم خلق .
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافرى است رنجيدن
مومن مطلب بالاترى مى جويد. نه تنها نمى رنجد بلكه همواره خشنود است .
رضى الله عنهم و رضوا عنه
آنقدر دلش با محبوب وابسته است كه از تاءديب محبوب ، لذت
مى برد. به تعبير آن عارف بزرگ .
اگر با ديگرانش بود ميلى
چرا ظرف مرا بشكست ليلى
او با اوليا سر و كار دارد و آنها را هدف گيرى كرده است . اگر چه اين وادى ، وادى
ديگرى است كه بهتر است مكتوم بماند.
و يجمل الذكر
مومن در وقت ياد آورى مومن ، زيبا توصيف مى كند.
مومن آنگاه كه مى خواهد ديگران را توصيف كند، زيبا و آراسته وصف مى كند.
و يحسن بالناس الظن
گمانش به ديگران نيك است .
سوء ظن بيمارى است . بدگمانها معيوب اند. در جامعه اى كه صلاح بر فساد غلبه دارد،
اگر كسى به برادر يا خواهر مؤ منش بدگمان شود اين شخص بيمار روحى است . منشاء سوء
ظن ، جبن و حقارت نفس است .به دليل ضعف نفس ، شيطان در روح ضعيف نفوذ و او را وسوسه
كرده و خواطر شيطانى را بدو القا مى كند.
مؤ من اهل حسن ظن به ديگران است و اجازه نمى دهد شيطان در زواياى روحش لانه كند.
دو جمله اى كه مولا فرمودند كاملا به يكديگر مربوطاند. آنگاه كه ياد آور ديگران است
، با زيبايى ياد آورى مى كند و گمان نيك به ديگران دارد. وقتى كه مومن در روابط
اجتماعى از برادر يا خواهر مؤ منش ذكر جميل داشت ، پيوندهاى اجتماعى وثيق و محكم مى
شود. اصولا مومن مقيد و متعهد است كه پيوندهاى اجتماعى مؤ منان را تحكيم بخشد.
از زبانى ، خوب وصف مى كند و از نظر درونى حسن ظن دارد، اساسى ترين عامل حفظ هر
جامعه حسن اعتماد عمومى است . ريشه اين حفظ دل حسن ظن است . به دليل حسن ظن ،
اعتماد مى كنيم و اگر اعتماد نباشد، جامعه از هم مى گسلد، مؤ من بايد به روابط
اجتماعى استحكام ببخشد و مسائلى همچون ذكر جميل نمونه اى از ايجاد حسن اعتماد عمومى
است .
و يتهم على الغيب نفسه .
مومن خودش را در عيوب متهم مى كند.
مومن خودش را متهم مى كند نه ديگران را؛ انسان دوگونه عيوب خفيه دارد: عيوب خفيه از
مردم و عيوب خفيه از خودش . خداوند علام الغيوب است و فريب ظاهر الصلاحى مانند ما
را نمى خورد، پيامبر به ابوذر فرمودند:
ان الله تعالى لا ينظر الى صوركم
(141)
همانا خداى تعالى به صورتهاى اعمال شما نگاه نمى كند.
انسان اگر به عيوب باطن خويش بپردازد، تمام شدنى نيست . يك عيب را كه بر طرف مى
كند، مى فهمد كه دو عيب ديگر هم دارد. وقتى به آن دو پرداخت ، هشت عيب ديگر بروز مى
كند و همين طور به صورت تصاعدى بالا مى رود.
بنابراين ، كسى كه خود را بى عيب مى بيند، سراپايش عيب است .
يحب فى الله بفقه و علم .
براى خدا با فهم و علم دوست مى دارد.
در اين عبارت سه نكته مطرح شده است :
1. حب مومن مرتبط با خداست .همه محبتهايش براى الله است .
2. اين حب مقرون به فقه و فهم است . چرا خدا را دوست مى دارد؟ چون ادراك قلبى كرده
است .
3. مومن دوستى اش با مومنان بر مبناى حب فى الله است . اينجاست كه بايد به مقام
دوستى ، عالم و دانا باشد. تشخيص اولياى خدا كه انسان با آنها به مودت مراوده دارد،
مبناى حب الله است . اين طور نيست كه مومن دشمن را جاى
دوست فرض كند و با او طرح رفاقت بريزد. مؤ من زيرك است . حبش فى الله است و آن را
با فقه و علم مى يابد.
و يقطع فى الله بحزم و عزم
در راه خدا قطع مى كند به حزم و عزم
در جمله قبل ، از پيوستن فرمودند و در اين عبارت از گسستن ، قطع رابطه مؤ من براى
خداست اما دو قيد دارد: 1 - حزم ؛ 2 - عزم .
حزم به معنى تدبير است ؛ آنگاه كه انسان از نظر درونى
با كسى قطع علاقه كرد در ظاهرش نيز منعكس مى شود. قطع رابطه درون ، روابط برونى را
نيز قطع مى كند. اما مومن زيرك است . با آنكه قطع رابطه درونى كرده است .
مراقب است و در رابط برونى مواظب ؛ اگر قطع ارتباط باطنى باعث ضرر يا مشكلاتى براى
او شود ظاهرش را درست مى كند. انسان از دشمنى كه قطع رابطه كرده است ، رويش را بر
نمى گرداند، مراقب است كه از ناحيه دشمن ضربه نخورد.
عزم به معنى استوارى است . يعنى مومن در قطع ارتباطش
استوار است . قطع و وصلش حساب شده است . هم روابط درونى اش حساب شده است و هم روابط
بيرونى اش ، هم قطع باطنى اش حساب شده است و هم بيرونى اش .
لا يخرق به فرح
شادى مومن صدمه اى به ادراكات وى نمى زند.
ولا يطيش به مرح
خوشحالى بسيار عقلش را نبرد.
مرح شدت سرور و شادمانى را گويند. در دو مورد، انسان
ضعيف النفس به هم مى ريزد: خوشحالى و مصيبت زياد، در اين دو موضع به ادراكات صدمه
مى خورد. سفاهت حاصل اين دو حال است .
خوشحالى زياد غالبا معصيت است . باطن در ظاهر اثر مى گذارد و اعمال ظاهريش به
انحراف مى گرايد.
مذكر للعالم ، معلم للجاهل
ياد آور دانا باشد و معلم نادان .
از اين دو خصيصه در مى يابيم كه مومن به رشد توجه دارد؛ رشد خود و
لايتوقع له بائقة و لا يخاف له غائلة
از مومن انتظار شر نمى رود و كسى از بلاى او نمى ترسد.
كل سعى اخلص عنده من سعيه
اعمال ديگران را از اعمال خود خالص تر مى داند.
مؤ من چون خود را مى شناسد و از خباثت هاى نفس آگاه است ، به اعمال خويش غره نمى
شود.
و كل نفس اصلح عنده من نفسه
و همه را از خود شايسته تر مى داند.
عالم بعيبه شاغل بغمه
(142)
عالم به عيب خود است و گرفتار غم خويش .
وقتى مؤ من با اندوه خويش سر در گريبان شد، از توجه به عيوب ديگران باز مى ماند. در
اين هنگام به علم مى رسد. روايات در اين زمينه بسيار زياد است
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ثلاث خصال من كن فيه او
واحدة منهن كان فى ظل عرش الله يوم ظل الا ظله
(143)
رسول الله صلى الله عليه و آله مى فرمودند كه سه خصلت همه اش يا يكى از آن ، اگر در
كسى بود، در سايه عرش الهى واقع مى شود. روزى كه سايه اى جز سايه حق تعالى نيست .
رجل اعطى الناس من نفسه ما هو سائلهم لها
با مردم طورى رفتار مى كند كه دلش مى خواهد مردم با او رفتار كنند.
و رجل لم يقدم رجلا و لم يوخر اخرى حتى يعلم ان ذلك لله رضى
اوسخط
كسى كه گامى به جلو يا به عقب نمى نهد مگر آنكه رضاى خدا را در آن بداند.
و رجل لم يعب اخاه المسلم بعيب حتى ينفى ذلك العيب من نفسه
و كسى كه عيب برادر مؤ منش را جستجو نكند مگر آنكه آن عيب را از خودش دور كرده
باشد.
فانه لا يبفى ذلك العيب منها عيبنا الا بداله عيب و كفى
بالمرء شغلا بنفسه عن الناس
(144)
پس اگر عيبى را از خويش نفى كند، عيبهاى ديگر ظاهر مى شود و كافى است براى مرد كه
مشغول به خود باشد از مردم .
در روايت ديگرى رسول الله صلى الله عليه و آله بشارت داده اند به كسانى كه به اصلاح
عيوب خويش مشغولند، فرموده اند:
طوبى لمن شغله خوف الله عز و جل خوف الناس
(145)
خوشا به حال كسى كه خوف از خدا او را از خوف از مردم باز داشت .
طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب المؤ منين من اخوانه
(146)
خوشا به حال كسى كه عيوبش وى را از پيگيرى عيوب برادران مؤ منش بى نياز كرده است .
امام باقر عليه السلام مى فرمودند كه ديدن عيب ديگرى و نديدن عيب خود، عيب است ، مؤ
من به عيبش علم پيدا مى كند.
كل سعى اخلص عنده من سعيه و كل نفس اصلح عنده من نفسه
هر تلاشى در نزد او از تلاش خودش خالص تر و هر نفسى از نفس خودش شايسته تر است .
اين نكته ، جذاب است نمى توانم از آن بگذرم . آدمى در دو مورد بيچاره مى شود:
1. در ارتباط با اعمال نيك : مطلب عجيبى است كه اعمال خوب ، آدمى را به بدبختى
بكشاند. تا كنون هر چه شنيده بوديم ، اعمال زشت بود كه منجر به شقاوت مى شد اما
اعمال نيك هم اگر با عجب قرين شود، نتيجه اش هلاكت است .طبق روايت فوق اميرالمؤ
منين عليه السلام مى فرمايد براى پرهيز از عجب ، تمام اعمال نيكت را به زير سوال
ببر.
2. خود بزرگ بينى در معنويات : وقتى كه كمالات ظاهرى به تكبر منجر شد؛ صاحب آن را
تباه مى كند. شجاع واقعى ، كسى است كه وقتى متوجه خلاف خود شد، اعتراف كند و شرمنده
شود. شجاع كسى است كه هواى نفس را بكوبد.
عالم بغيبه ، شاغل بغمه
(147)
به عيوب نفسانى خويش آگاه است و مشغول به غم و اندوه درونى خويش است .